آفاق نیایش - تفسیر دعای کمیل
بخش پنجم
وَ بِوَجْهِكَ الْباقى بَعْدَ فَناءِ كُلِّ شَىءٍ وَ بِاسْمائِكَ الَّتى مَلَأَتْ ارْكانَ كُلِّ شَىءٍ وَ بِعِلْمِكَ الَّذى احاطَ بِكُلِّ شَىءٍ وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذى اضاءَ لَهُ كُلُّ شَىءٍ؛ و به ذاتت كه بعد از فناى هر چيز باقى است و به نامهاى مقدست كه اساس هر چيزى را پر كرده است و به علمت كه بر هر چيزى احاطه دارد و به نور ذاتت كه هر چيزى توسط آن روشن است قسم مىدهم.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 73
تفسير ادبى
الف) «وجه»: عبارت است از صورت و سيما. گاهى منظور از ذكر آن، ذات چيز است و گاهى هم نما وجاهت آن. هم چنين مىتواند به طور كلى خود آن چيز يا آن بعدى كه مورد توجه و التفات قرار مىگيرد ومانند آن مورد نظر باشد.
ب) «فنا»: عبارت است از هلاكت كه گاهى منظور از آن، نابودى ظاهر هر چيز است؛ لذا انسان مرده بر حسب ظاهر «فانى» و از بين رفته است، زيرا در ظاهر اثرى از او باقى نمىماند. گاهى هم منظور چيزى است كه ذاتا استقلال ندارد و در وجودش نيازمند به ديگرى است، مثل همه ممكنات كه ذاتا از خود استقلالى ندارند و نيازمند هستند؛ بلكه مىتوان گفت كه فقر و تدلّى محض اند.
ج) «اسم»: همان علامت است و منظور از ذكر آن «مسماى» اوست. مثلًا وقتى گفته مىشود كه «زيد آمد» منظور از لفظ زيد در اين جمله مسمّاى اوست. گاهى هم خود نشانه و علامت در نظر گرفته مىشود مثل اين كه گفته مىشود: «اسم فلانى زيد است».
د) «علم»: عبارت از چيزى است كه فهميده مىشود كه گاهى شهودى، حضورى و رسيدنى است، مثل علمى كه نفس از اشيا متصوره در مىيابد و دست گيرش مىشود كه به آن، علم «حضورى»، «شهودى» و «حقيقى» مىگويند. گاهى هم «حصولى» است. كه با صورت اشيا پيش نفس حاصل مىشود، چنان كه نفس آن چه را در خارج قرار دارد در مىيابد لذا به آن «علم حصولى» و «عرضى» مىگويند. پس اگر از ذكر علم در برابر نفس صورتهاى قائمه منظور باشد به آن، علم حضورى حقيقى گفته مىشود، ولى اگر صورتهاى خارج از نفس و موجود در اشياى خارجى منظور باشد به آن، علم حصولى عرضى گفته مىشود كه در حقيقت اصلًا علم نيست.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 74
ه) «نور»: آن چيزى است كه ذاتا نمايان است؛ حتى نمايان گر هر چيز غير از خود نيز هست. لذا به «وجود» هم «نور» اطلاق مىشود، زيرا هم قائم به نفس است و هم نگه دارنده هر چيز.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 75
بقا و فنا
در اين كه ذات واجب تعالى زنده است و حيات و بقا عين ذات او است، بحثى نيست چنان كه در اين مسئله هم كه ذات ممكن الوجود، نيستى و نيازمندى است بحثى نيست. پس حيات و بقايش به غير خودش- واجب الوجود- وابسته است. معناى كلام الهى هم كه مىفرمايد:؛ اللَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ[1] همين است. بنابراين معناى كلام حضرت كه فرمود: «وَ بِوَجْهِكَ الْباقى بَعْدَ فَناءِ كُلِّ شىءٍ» نيز اين طور مىشود كه بقا و ماندگارى فقط مختص ذات اوست و جز ذات او هر چه كه باشد فانى و از بين رفتنى است. لذا اين كلام با اين كلام الهى مرادف مىشود كه فرمود:
؛ وَ لَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[2] هر چيزى فانى است الّا ذات مقدس پروردگار.
و نيز اين كلام الهى كه فرموده است:
؛ كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ[3] هر كس كه بر روى زمين است از بين رفتنى است و تنها سيماى پروردگارت كه صاحب جلال و كرامت است باقى مىماند.
ممكن است منظور حضرت، اين معناى آخر باشد كه از معناى اولى نزديك تر است و آن اين كه، اين دنيا سراى تعيّنات، اسباب و سراى موهومات است و اين تعينات، اسباب و موهومات موجب غفلت آدمى از حقيقت امر مىشود. چه بسا آدمى براى خود استقلالى فرض كند و با مرگ معلوم شود كه اينها هيچ نبوده اند و حقيقت امر هويدا و آشكار گردد.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 76
پس فناى حقيقى همان استقلال انسان و روابط و اسباب است، نه جان انسان، زيرا جان انسان نمىميرد بلكه از جايى به جاى ديگر منتقل مىشود. خداوند تعالى در آيه زير اشاره به اين دارد كه مىفرمايد:
؛ يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ[4] روزى كه آنها نمود مىكنند هيچ چيزشان بر خدا پنهان نيست. امروز ملك از آن كيست؟ از آن يكتاى قهار.
پس معناى جمله اين مىشود: كه وجه خداى تعالى باقى است و نيستى نمىپذيرد. غير از او هر چيز ديگر فانى و مرگپذير است و خداوند تعالى از قول غير مؤمنان كه خيال مىكنند مال و قدرت براى ايشان فايدهاى دارد مىفرمايد:
؛ مَا أَغْنَى عَنِّي مَالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيَهْ[5] مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز تكرار قدرتم نيز از دست رفت.
نقل شده است كه هارون الرشيد هنگام مرگ اين آيه را بارها و بارها تكرار كرد تا آن كه جان داد.
خوشا به حال آن كس كه در اين دنيا بقاى ذات الهى را دريابد و بفهمد كه هر چيزى نابودشدنى است مگر چيزى كه براى كسى پيش خدا نگه دارى شود و واى به حال آن كس كه از اين امر تا دم مرگ در غفلت به سر برد.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 77
اسما خدا
ظاهر اسما در اين جا همان صفات و منظور از اسم، «مسمى» است. از آن جا كه اشيا مظاهر و تجليات صفات حق تعالى هستند. پس اين صفات، نگه دارنده و قيوم اين مظاهر و تجلياتند. پس اشيا قائم به صفاتند از نوع قيام و تجلى و مظهر با صاحب تجلى و اصل مظهر و او قيومى است كه زنده است و نمىميرد ولى هر چه غير از او هست فقر، تدلّى، تجلّى و مسكنت اند.
خلاصه آن كه ذات مقدس او گاهى در صفت رحمت رحمانى تجلى مىكند، و گاهى در صفت رحمت رحيمى. گاهى در صفت قهاريت تجلى مىكند، و گاهى در صفت عظمت، گاهى هم در صفت حلم، بردبارى و مانند آن.
بنابر اعتبارات فوق، صفات اساس وجودى هر چيزى را پر كرده، ولى با نظر ديگر ذات مقدس اوست كه اركان هر چيزى را پر كرده. لذا اوست كه قيوم است و غير از ذات مقدس او همه توسط او پابرجا هستند چنان كه فقير توسط غنى باقى مىماند.
همچنين ممكن است كه منظور از اسما اهل بيت (ع) باشند؛ چرا كه ايشان واسطههاى فيض حق تعالى هستند و در روايات است كه در ذيل آيه:؛ وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[6] آمده است:
«نَحْنُ وَاللّهِ الْاسْماءُ الْحُسْنى
؛[7] به خدا قسم كه ما اسماى حسنا هستيم.»
اين احتمال گرچه احتمال بسيار نزديكى است ولى سياق عبارت با آن مناسب نيست، مگر آن كه منظور از همه جملات فوق، اهل بيت (ع) باشند كه در اين صورت منظور از
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 78
اسما «علامت» مىشود نه «مسمى»، زيرا اهل بيت (ع) «علامتهاى الهى» هستند. چنان كه مىتوان گفت مراد از اسما لفظ هايى است كه بر ذات مقدس حق تعالى دلالت مىكنند. عرفا و علماى علم حروف و اعداد در اين مسئله حرف هايى دارند كه خارج از بحث ماست. بدون شك اسما به اين معنا تأثيرات شفابخشى در اصلاح امور دنيا و آخرت به ويژه در اصلاح قلب دارند. پس اسما هم مثل قرآن هستند. هم چنان كه الفاظ قرآن نور هستند و دل را منور مىكنند، الفاظ اسما هم نور هستند و دل را منوّر مىگردانند. خداوند تعالى مىفرمايد:
...؛ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[8] نور و نوشته آشكارى از جانب خدا به سوى شما آمد كه خداوند با آن هر كسى را كه در پى رضايت بىحد او باشد به راه هاى سلامتى راهنمايى مىكند و ايشان را از تاريكى ها به سوى نور بيرون مىبرد و آنان را به سمت باريك راه راست رهنمون مىگردد.
ما كسانى را مىشناختيم كه نور قرآن را مىديدند. كسى در عصر ما بود كه الفاظ را نمىشناخت و بى سواد بود به عنايت ولى الله الاعظم (حج تعالى) حافظ قرآن شد و قرآن و الفاظ آن را از نورى كه از آنها پرتو افكن بود مىشناخت.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 79
علم خدا
در اين كه خداوند متعال به غير خود عالم است و هيچ چيز مادى و مجرد از او پنهان نمىماند بحثى نيست. همان طورى كه خداوند متعال در موارد مختلف و در جاىجاى قرآن فرموده است، كه مواردى را براى مثال بيان مىكنيم:
-.؛ وَ مَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ مَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ مَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ وَ لَا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[9] از نظر پروردگارت هيچ چيزى حتى اگر به سنگينى ذره اى باشد نه در زمين و نه در آسمان پنهان نمىماند.
-.؛ وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِي الْأَرْضِ وَ لَا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[10] هيچ چيز حتى به اندازه سنگينى ذره اى نه در آسمانها از او پنهان مىماند و نه در زمين.
-.؛ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً[11] و خداوند بر همه چيز احاطه علمى دارد.
از آن جا كه علم او عين ذات اوست لذا او بر هر چيز احاطه دارد. كلام الهى است:
-.؛ أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ[12] بدانيد كه او بر همه چيز احاطه دارد.
-.؛ وَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطاً[13] و خداوند بر همه چيز احاطه داشته است.
احاطه او بر اشيا چه از نظر ذاتى و چه از نظر علم، نظير احاطه چيزى بر چيز ديگر نيست، چرا كه اميرالمؤمنين على (ع) فرموده اند:
«داخِلٌ فِى الْاشْياءِ، لا كَشَىءٍ داخلٍ؛ خارِجٌ مِنَ الاشياءِ، لا كَشَىءٍ خارجٍ.»[14]
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 80
بلكه مثل احاطه نفس است به صورت هايى كه در آن، نقش بسته است. به عبارت ديگر احاطه او احاطه قيّومى است. لذا او ذاتا وعلما مستقل وبىنياز است و غير از او همه تدلّى و نيازمند بلكه فقر محضاند.
بدون شك اين گونه علم، علم حضورى شهودى حقيقى است و اگر انسان همين يك مطلب را دريابد براى نگه دارى و جلوگيرى او از خطا كافى است. لذا در قرآن شريف بارها و بارها تكرار شده است كه خداوند تعالى كارها را مىبيند و بر مردم احاطه دارد. او به هر كارى كه صورت گيرد احاطه دارد و هيچ چيز از او فروگذار نمىشود.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 81
نور وجه الله
منظور از نور در اين جا وجود امكانى است كه به آن فيض مقدس، رحمت رحمانيه، فعل خداوند، تجلى ذاتى و ... اطلاق مىشود. لذا همه اشيايى كه بر عرصه وجود پا نهاده اند و يا مىنهند از نور خداوند و تجلّى حق تعالى برخوردارند. اگر اين چنين نبود همه مواد و ماهيات در ظلمت عدم باقى مىماندند. اگر در اشيا نورى هم وجود داشته باشد توسط همان وجود و تجلى اوست. لذا معناى جمله به اين صورت مىشود كه همه موجودات به خاطر وجود موجودند و وجودنيز فعل حق تعالى، تجلى او و نور ذات اوست و ممكن است كه منظور از ذكر نور وجه الله حقيقت اهل بيت (ع) باشد، زيرا ايشان برترين موجودات وگل سرسبد وجودند و از هر موجود ديگرى شايسته تر به نام «وجود» هستند؛ چنان كه در روايتها هم آمده است:
«اوّلُ ما خَلَقَ هُوَ نُورُ مُحَمَّدٍ
؛[15] اولين چيزى كه آفريد شده نور محمد بود.»
و
«انَّهُمْ نُورٌ واحدٌ
؛[16] آنها همه يك نورند.»
در مجموع، اشكالى ندارد كه منظور از ذكر «نور وجه الله» در اين جمله اهل بيت (ع) باشند، و اين معنا با آن چه كه در مقدمات هم درباره لزوم توسل به اهل بيت (ع) در دعا بحث كرديم، موافق تر و مناسب تر است، اما با عين حال سياق عبارت اين احتمال را بعيد مىنمايد.
[1]. بقره، آيه 255.
[2]. قصص، آيه 88.
[3]. الرحمن، آيه 26 و 27.
[4]. غافر، آيه 16.
[5]. حاقه، آيه 28 و 29.
[6]. اعراف، آيه 180.
[7]. بحارالانوار، ج 91، ص 6،( باب 28، الاستشفاع بمحمد و آل محمد ...)، ح 7.
[8]. مائده، آيه 15 و 16.
[9]. يونس، آيه 61.
[10]. سبأ، آيه 3.
[11]. طلاق، آيه 12.
[12]. فصلت، آيه 54.
[13]. نساء، آيه 126.
[14]. بحارالانوار، ج 58، ص 105،( باب 42)، ذيل ح 52.
[15]. بحار الانوار، ج 15، ص 25،( باب 1، بدء خلقه و ماجرى ...)، ح 47.
[16]. شبيه به اين مضمون در روايات گوناگون وارد شده است؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 15، ص 11 و 25؛ ج 16، ص 97.