آفاق نیایش - تفسیر دعای کمیل
بخش چهارم
وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتى غَلَبْتَ بِها كُلَّ شىءٍ وَ بِعِزَّتِكَ الَّتى لايَقُومُ لَها شىءٌ وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتى مَلَأَتْ كُلَّ شىءٍ وَ بِسُلْطانِكَ الَّذى عَلا كُلَّ شىءٍ؛ و به جبروت تو كه به وسيله آن بر هر چيزى چيره گشتى و به عزتت كه چيزى يارايى ايستادن در برابرش را ندارد و به آن بزرگيت كه هر چيز را پر كرده و به آن سلطنت و پادشاهيت كه بر هر چيزى برترى گرفته است تو را قسم مىدهم.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 59
تفسير ادبى
الف) «جبر» عبارت است از اصلاح كردن چيزى با شدت و به ضرب قهر و خشونت. پادشاه را هم براى آن «جابر» يا «جبار» مىگويند كه بر مردم چيره و مسلط است تا كارهاى آنان را سر و سامان دهد. اين در صورتى است كه بر حق باشد، ولى اگر به ناحق بر مردم تسلط پيدا كرده باشد از اين رو به او «جبار» گفته مىشود كه بسيار ستمگر و زورگوست.
ب) «جبروت» اسم مصدر «جبر» است كه «واو» و «تاى» تأكيد به آن اضافه شده است.
از آن جا كه خداوند تعالى حق سلطنت دارد و جبران كننده هر نقصى و اصلاح كننده هر كارى است «جبار» و «جابر» نام گرفته است. در دعا هم آمده است كه:
«يا جابِرَ كُلِّ كسيرٍ
؛[1] اى جبران كننده هر شكسته اى.»
و خداوند هم فرموده است:
؛ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ[2] او خدايى است كه معبودى جز او نيست. حاكم ومالك واقعى اوست. از هر عيبى منزه است. به كسى ستم نمىكند. امنيت بخش و مراقب همه چيز است. قدرتمندى شكستناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مىكند و شايسته بزرگى است. خداوند از آن چه براى او شريك قرار مىدهند منزه است.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 60
ج) «عزت» حالتى است كه در هر كس وجود داشته باشد او را از مغلوب شدن باز مىدارد. لذا خداوند فرموده:
...؛ فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ[3] بى شك او همان شكست ناپذير كاردان است.
البته بيشتر اوقات در مقابل «ذلت» به كار گرفته مىشود. بنابراين هر كس كه بر دل يا بر دلها حكومت كند «عزيز» است. استعمال اين صفت در قرآن بسيار صورت گرفته است. آن جا كه خداوند تعالى مىفرمايد:
؛ قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[4]
بگو: بارالها! اى مالك حكومتها، به هر كس بخواهى حكومت مىبخشى و از هر كس بخواهى حكومت مىگيرى. هر كس را بخواهى عزت مىدهى و هر كه را بخواهى خوار مىكنى. تمام خوبى ها به دست تو است. تو بر هر چيزى قادرى.
بعضى جاها هم به معناى «كم نظير» و «گران قدر» به كار برده شده است، مثل اين جمله: «الدُّرُّ الْيَتيمُ عَزيزٌ؛ دردانه گران بهاست.»
خداوند تعالى هم فرموده است:
؛ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ[5] بىشك كتاب كم نظير و گران قدرى است.
«عزت» غير از معناى ياد شده معناهاى ديگرى هم دارد.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 61
د) اصل معناى عظمت، «سختى و محكمى» است. لذا به استخوان كه در گوشت قرار دارد «عظم» گفته شده و سپس در مورد هر چيزى كه ظاهرا و از نظر معنا «بزرگ» باشد به كار گرفته شده است.
هم چنين گفته شده «عظيم» كسى است كه عقل از درك او عاجز باشد.
ه) «سلطنت» عبارت است از تمكن از جهت «چيرگى». خداوند تعالى فرموده:
؛ إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ[6]- شيطان- بر كسانى كه ايمان آورده و به پروردگارشان توكل نموده اند تسلطى ندارد. تسلط او تنها بر كسانى است كه او را سرپرست خود بگيرند.
به شيطان «سلطان» گفته شده است، زيرا بر دلها و عقول تسلط پيدا مىكند. خداوند تعالى مىفرمايد:
؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُبِينٍ[7] موسى را هم با نشانههاى خودمان و دليل آشكارى فرستاديم.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 62
جبروت خدا
خداوند تعالى بر غير خود تسلط حقيقى دارد از قبيل تسلطى كه هر آفريننده اى بر آفريده خود دارد بر مبناى آيات:
-؛ قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[8]؛
-؛[9]؛
- ... تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ[10] و ديگر آياتى كه در اين زمينه هست، لذا به جهت آن كه وجود هر چيز از اوست، هر چيز به وجود او و به واقعيت او منسوب و منتسب است، او ملاك تسلط هر چيز بر غير خود است، او معناى بر حق تسلط خود بر غير از خود است، پس او «جبّار» تكوينى است و نيز از آن جا كه طبق آيات ذيل قضاوت و حكومت، مختص خداست:
-؛ قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ[11] و؛ وَ هُوَ اللَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[12]- سلطنت و حكومت فقط برازنده و شايسته اوست. پس حكومت حق نيز در اجتماع از آن خداى تعالى است و غير از او كسى حق حكومت، حكم رانى و قضاوت را ندارد. قضاوت و حكم رانى هر كس غير از او ستمى بيش نيست، پس او از نظر تشريعى هم «جبّار» است.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 63
از آن جا كه خداوند تعالى برطرف كننده شكستگىهايى مانند: شكستگى دل ها، گسستگى كارها، ترميم و اصلاح امور، كمال بخشيدنِ به جانها، رفع كمبودها، تكميل كارها، تبديل ناتوانى به توان مندى، تبديل فقر به بى نيازى، ذلت به عزت، ضعف به قدرت و ... مىباشد. پس او «جبار» است. به معناى جبران كننده.
هر كس كه ادعاى اين كارها را داشته باشد، «جبار» است از مصدر «جبر» به معناى ظلم و زور، زيرا لباس خدا را بر تن كرده كه اين كار، شرك است. شرك هم ظلم و ستم بزرگى است.
خداوند تعالى در قرآن از زبان لقمان مىفرمايد:
؛ وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[13] فرزندم! براى خدا همكار و شريكى در نظر نگير كه شرك، ستم بزرگى است.
البته هر كس كه طبق حكم خداى تعالى حكم كند يا از جانب خداى تعالى منصوب شده باشد كارش صحيح است. در حقيقت حكومت او همان حكم رانى خداوند است. چنان كه هر كس شرايطى را فراهم كند كه موجب جبران كارهاى مردم شود، در نزد خداى تعالى دوست داشتنى ترين آفريدگان است. اشكالى ندارد كه مجازا به او گفته شود «برطرف كننده كمبودهاى مردم». چنان كه در بعضى ازمقدمات درباره آن بحث شد.
گفته شده است كه يكى از سخاوت مندان به نام «خزيمه» بختش واژگون شد. «عكرمه» كه والى جزيره بود از اين ماجرا خبردار شده و يك كيسه دينار به او داد. خزيمه اصرار مىكرد كه عكرمه خود را به او معرفى كند و عكرمه هم از اين كار خوددارى مىكرد تا آن كه سرانجام گفت: «من جبران كننده كمبودهاى كرم بخشانم».
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 64
خزيمه پس از اداى دينش موفق شد تا پيش خليفه رفته و قضيه را براى او نقل كند. او هم ولايت جزيره را به او داد و گفت: اگر «جابر عثرات كرام» را ديدى او را به من معرفى كن. او هم تا به جزيره آمد از عكرمه حساب رسى كرد و عكرمه محكوم شد. فرمان داد او را زندانى كنند. پس از مدتى زن عكرمه پيش خزيمه رفت و به او گفت: «جزاى جبران كننده كمبودهاى كرم بخشان اين نبود». خزيمه او را شناخت از او عذرخواهى كرده و پيش خليفه رفت و گفت: «جبران كننده كمبودهاى كرم بخشان را آورده ام». خليفه از او عذرخواهى كرد و ولايت جزيره را دوباره به او بازگرداند.
خلاصه اين كه انسان جبران كننده كمبودهاى كرم بخشان هست ولى در حقيقت او وسيله است. خداوند متعال است كه واقعا جبران كننده كمبودهاى كرم بخشان است. لذا معلوم مىشود كه جبروت در اين جمله به اين معناست: خداوند تكوينا جبران كننده است. به قرينه اين كلام كه حضرت فرمود:
«غَلَبْتَ بِها كُلَّ شىءٍ.»
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 65
عزت خدا
خداوند تعالى عزيز است. زيرا او بر همه چيز حكومت تكوينى دارد، يعنى چيره است و مغلوب نمىگردد. ممكن است اين كلام حضرت كه فرمود:
«لايَقُومَنَّ لَها شَىءٌ»
اشاره به همين معنا باشد. ممكن است از آن، معناى «عزت» وجودى نيز اراده شده باشد. در اين صورت معنايش اين است كه خداوند تعالى «عزيز» است يعنى وجودى است كه هيچ وجود ديگر شبيه او نيست. لذا او از هر جهت يكتاست نه اول و در برابر اين وجود هيچ چيز را ياراى پايدارى نيست.
البته ممكن است معناى سومى از آن اراده شده باشد و آن عبارت است از حكومت تشريعى بر اشيا و دلها كه همه چيز از كوچك و بزرگ، از خاك تا افلاك عاشق و شيداى او هستند:
...؛ صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ[14] بدانيد كه همه كارها تنها به سوى خدا بر مىگردند.
بنابراين هيچ چيز فطرتا در برابر او نمىايستد بلكه نسبت به او خاضع بوده و شيداى او هستند. آوردن لفظ «كل» در دعا خالى از لطافت نيست. لذا اگر مىبينيم كه همين انسانى كه خداوند تعالى در حقش فرموده:
؛ قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَكْفَرَهُ[15] مرگ بر انسان! چه كفر پيشه است. انسان طغيان مىكند و از خداوند تعالى مىگريزد؛ براى آن است كه بسيار ستم پيشه و نادان است. در حالى كه فطرتا اين چنين نيست. پس او گم شدهاى دارد كه آن خداى تعالى است، ولى- چنان كه در مقدمات مفصلًا شرح داديم- گمان مىكند كه گم شدهاش چيزى ديگر غير از خداست.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 66
عظمت خدا
در «عظمت» حق تعالى نيز همين بس كه گفته شود هر چه به او منسوب شود عظمت مىيابد، و هر چيز كه رابطه اش با او بيشتر باشد آن چيز روشنتر، دقيقتر و محكمتر خواهد بود. پس عظمت او كه باعث بزرگى چيزهاى ديگر مىشود بيشتر است، مثلًا رسول خدا (ص) كه به علت وابستگى اش به او زيباترين، دقيق ترين و محكم ترين موجودات است خود نيز واسطه فيض خداى متعال شده است.
بنابراين هر چيز به ميزان نسبتش به خدا عظيم است. هر چيز دو بعد و دو جهت دارد. لذا هر چيز از جهت آن كه معلول خداوند تعالى و به اصطلاح «يلى الربى» است با عظمت است و اين همان چيزى است كه در كتاب خودش به آن اشاره فرموده است:
؛ وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[16] ماملكوت آسمانها و زمين را به اين صورت به ابراهيم نشان مىدهيم.
يعنى به تحقيق هر چيزى را به ابراهيم از جهت استناد وجودش به خدا نشان مىدهيم، زيرا ملكوت عبارت است از وجود اشيا از جنبه «يلى الربى» و انتسابش به خدا و پايدارى اش به او.
ممكن است براى اشيا ازجهت ديگرى عظمت فرض شود وآن جهت اين باشد كه: همه چيز آثار و كلمات خداست. خداوند تعالى مىفرمايد:
؛ وَ لَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[17] و اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و به دريا نيز هفت درياى ديگر اضافه شود كلمات خدا پايان نمىگيرد.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 67
لذا اين كلمات آثار عظمت خدا هستند. پس همگى بر عظيم الشأن و جليل القدر بودن خدا دلالت مىكنند. لذا كلام حضرت كه فرمود: «
وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتى مَلَأتْ كُلَّ شئٍ
» معنايش اين مىشود كه خداوند تعالى عظيم است و عظمتش در عالم وجود، جارى وسارى است، زيرا جهان به او پيوسته است. لذا عالم وجود با عظمت او به مقدار ارتباط اشيا با او با عظمت است، عالم ملكوت نيز چون به خدا منتسب است با عظمت است. علاوه بر اين كه كلمات او ذاتا هم با عظمتاند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 68
سلطنت خدا
«سلطنت» و «ملك»، در لغت از افق نزديكى برخوردارند و هردو در قرآن، روايات و ادعيه به همان معناى لغوى خود به كار رفتهاند. الا آن كه اين الفاظ وقتى در مورد خداى تعالى به كار مىروند از نظر مصداقى با استعمالشان در مورد غير خدا مغايرت پيدا مىكنند.
بنابراين ملكوت و سلطنت، پيش مردم يك امر اعتبارى است كه مردم براى احتياجات خودشان آن را وضع كردهاند ولى در خارج در هيچ چيز مصداق پيدا نمىكند.
استعمال اين معنا فقط براى خداست، زيرا فقط اوست كه شايسته اين معناست. استعمال سلطنت در مورد خداوند متعال به معناى اين است كه همه چيز مال او بوده و او حقيقتا مسلط بر اشيا است. تملك آفريدگار بر آفريده خود، مانند تملك انسان بر نيروهاى نفسى وافعال خود است. حال آن كه همه آنها تبعات وجودى او و غير مستقل از او هستند. لذا چشم مىبيند ولى در حقيقت جان است كه با چشم مىبيند و اجازه ديدنِ چشم در دست اوست بلكه همان ديدن هم ازافعال جان است.
خلاصه مطلب آن كه معناى ملك و سلطنت در خداوند تعالى به قيوميت برمىگردد و هيچ چيز بى نياز نيست مگر توسط خداوند تعالى. اين معناى سلطنت اوست بر هر چيز. البته بعيد است كه منظور از سلطنت در اين جمله سلطنت اعتبارى بوده و معنايش اين باشد كه سلطنت او از سلطنت هر كس ديگر برتر، بالاتر، حقيقى تر و كامل تر است، زيرا او سلطان السلاطين و سلطنتش از هرچيز فراتر است.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 69
شايد معناى كلام خداوند- كه مىفرمايد:
؛ قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[18]- نيز همين باشد. چنان كه بعيد است منظور از سلطان در اين جمله دليل و برهان باشد، گر چه خداوند تعالى دليل وجودى خويش است همانطور كه در دعاى جوشن كبير نيز آمده است: «
يا بُرهانُ! يا سُلطان
!» در دعاى صباح نيز آمده است:
«يا مَنْ دَلَّ على ذاتِه بِذاتِه
؛ اى كسى كه به واسطه ذات خود بر ذاتش دلالت كرد!»
و در دعاى ابوحمزه ثمالى آمده است:
«بكَ عَرَفْتُكَ وَ انْتَ دَلَلْتَنى عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنى الَيْكَ وَ لَوْلا انْتَ لَمْ ادْرِ ما انْتَ؛
توسط خودت تو را شناختم و تو خود مرا به خودت راهنمايى كردى و به سوى خود خواندى و اگر تو نبودى من چه مىدانستم كه تو كيستى.»
و در دعاى عرفه آمده است:
«كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِه مُفْتَقِرٌ الَيْكَ أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيْسِ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ الى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ الَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراكَ عَلَيْها رَقيبا وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيبا؛
چگونه ممكن است با چيزى كه از نظر وجودى نيازمند تو است بر وجود تو استدلال كرد؟ غير از تو را مگر ظهورى هست تا او نماينده و نمايش گر تو باشد؟ تو كى غايب شدى تا به دليلى نيازمند باشد كه بر وجود تو آورده شود؟ و كى دور شدى تا آثار تو
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 70
موجب رسانيدن ما به تو باشد؟ كور باد آن چشمى كه تو را بر خود مراقب نبيند و زيان كار باد آن كس كه تو از محبت خودت بهره اى به او نبخشيده اى!»
پس معنايش اين مىشود كه وجود خدا، خود برهان وجود خداست و اين برهان از هر چيز فراتر است؛ زيرا آن برهان، برهان لمّى است واين برهان، برهان انّى.[19]
[1]. بحارالانوار، ج 95، ص 22 و 75،( الباب التاسع فيما تذكره من زيادة و دعوات فى الليلة الخامسة و يومها؛ الباب الرابع الثلاثون)، ح 3.
[2]. حشر، آيه 23.
[3]. عنكبوت، آيه 26.
[4]. آلعمران، آيه 26.
[5] فصلت، آيه 41.
[6]. نحل، آيات 99 و 100.
[7]. غافر، آيه 23.
[8]. آل عمران، آيه 26.
[9]. مائده، آيه 120.
[10]. ملك، آيه 1- 3.
[11]. انعام، آيه 57.
[12]. قصص، آيه 70.
[13]. لقمان، آيه 13.
[14]. شورا، آيه 53.
[15]. عبس، آيه 17.
[16]. انعام، آيه 75.
[17]. لقمان، آيه 27.
[18]. آل عمران، آيه 26.
[19]. برهان لِمّى روش استدلال از علت به معلول است بر عكسِ برهان انّى. فرهنگ علوم عقلى، ص 130.