بایسته های تبلیغ و مُبلغ از دیدگاه استاد مطهری
بایسته های تبلیغ و مُبلغ از دیدگاه استاد مطهری ؛
*ارزش و سنگینی مساله تبلیغ؛
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم وقتی که به -حضرت موسی- میگویند برو پیام خدا را به فرعون و فرعونیها ابلاغ کن، احساس میکند بار بسیار سنگین و رسالت فوق العاده مشکلی به دوش او گذاشته شده است. با این جملهها یک سلسله تقاضاها میکند"رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری" پروردگارا به من شرح صدر بده.
شرح صدر» خلاصه معنیاش این است: ظرفیت روحی بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد. خدایا بر ظرفیت روحی من بیفزا «وَ یسِّرْلی امْری» کار مرا بر من آسان گردان.»
- خداوند در قرآن کریم به خطاب به پیامبر خاتم می فرماید: «الَّذی انْقَضَ ظَهْرَک.»این خیلی حرف است: این بار سنگین که آنچنان سنگین بود که داشت پشت تو را میشکست. مخاطب، خاتم الانبیاء است، بار هم جز بار دعوت و تبلیغ و مواجه شدن با مردم نیست، مردمی که قصد هدایت و راهنمایی بلکه کشاندن آنها به سوی پروردگار را دارد. آنچنان این کار سنگین است که تعبیر قرآن این است: داشت پشت تو را میشکست. «انْقَضَ» ظاهراً معنایش این است: اگر ما سقفی چوبی داشته باشیم و بارِ بسیار سنگینی (مثلًا عده زیادی انسان یا یک شئ سنگین) روی آن باشد که این چوبها صدایش دربیاید و به اصطلاح معروف جرق و جرق بکند، میگویند: «انْقَضَ» یا «نَقَضَ» و یا نظیر این تعبیر. وقتی میخواهد بگوید این بار آنچنان سنگین بود که گویی صدای مهرههای پشت تو داشت شنیده میشد، میفرماید: «انْقَضَ ظَهْرَک».
*شرایط و نحوه تبلیغ؛
1. مطلب را به عقل مستمع برسانید نه به گوش
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم ممکن است بگویید چرا پیام رساندن اینقدر کار مشکلی باشد؟ عرض میکنم: هر پیام رساندنی اینقدر مشکل نیست. یک ابلاغ است که فقط ابلاغ به حس است.
بدیهی است کار آسانی است. ابلاغی که مأمور دادگستری میکند و مثلًا اخطاری را به شخصی به عنوان مطلع یا متهم ابلاغ میکند، ابلاغ به حس است که به رؤیت میرساند. شما اگر بخواهید پیامی را ابلاغ کنید، اگر وظیفهتان فقط این باشد که به حس طرف برسانید، به رؤیت یا سمع او برسانید کار مشکلی نیست؛ میشود به گوش یا چشم مردم حرفی را رساند. ولی آیا پیغمبران که بلاغ مبین دارند وظیفهشان فقط این است که مطلب را به گوش مردم برسانند و همین کافی است؟ به چشم مردم ابلاغ شده باشد کافی است؟ نه، بالاتر از ابلاغ به حس و ابلاغ به چشم یا گوش، ابلاغ به عقل و فکر است؛ یعنی مطلب را آنچنان بیان کردن که تا عقل نفوذ کند.
آنچه که به چشم انسان میآید کافی نیست که عقل هم بپذیرد. آنچه که به گوش انسان میرسد کافی نیست که عقل هم بپذیرد. آن ابزاری که یک پیام را به عقل میرساند، صوت یا شکل یا کتابت نیست، چیز دیگر است.
عقل دروازه خودش را بسته است و جز با ابزار و مَرکب برهان و استدلال و به تعبیر قرآن حکمت پیامی را در خودش نمیپذیرد. «ادْعُ الی سَبیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ».
آیا میشود مثلًا انسان خواب ببیند و با خواب مردم را دعوت الی اللَّه بکند؟ هر روز صبح بیاید بگوید امروز برای این کار خوابی دیدم، مردم بیایید چنین کنید؟ نه، قرآن راهش را معین کرده؛ دعوت به خداست، دعوت به بزرگترین حقایق عالم است، دعوت به چیزی است که عقلهای بشر را میشود به آن سو هدایت کرد و حرکت داد، دعوت به چیزی است که باید عقلها آن را بپذیرند. با چه؟ با دلیل، برهان، حکمت و سخن منطقی.
2. به عقل هم اکتفا نکنید
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم آیا در ابلاغ پیامبران و ابلاغ دعوت الهی، کافی است که این پیام به عقلها رسانده شود؟ به حس که گفتیم هیچ کافی نیست، باید این پیام به مرحله عقل هم برسد. آیا این کافی است؟ نه، این تازه مرحله اول مطلب است. یک معلم وظیفهاش فقط همین است که سخن خودش را، علم خودش را به عقل دانش آموز برساند. میآید پای تخته سیاه میایستد، دانش آموز آنجا نشسته است، مسأله ریاضی را برایش طرح میکند. اول که اصل مسأله را طرح میکند، دانش آموز عقلش هنوز نمیداند که واقعاً اینجور هست یا نه؛ دلیل میخواهد. بعد که معلم برهان و دلیل ریاضی را اقامه کرد، آنجاست که مدّعای او وارد عقل دانش آموز شده است. اما پیغمبران نیامدهاند که فقط مدّعاهایی را وارد عقل مردم کنند. فلاسفه، کاری که دارند، هر اندازه موفق بشوند، این است که سخنی را تا عقل مردم نفوذ میدهند اما از آن بیشتر دیگر نه. پیام الهی گذشته از اینکه در عقلها باید نفوذ کند، در دلها باید نفوذ کند؛ یعنی باید در عمق روح بشر وارد بشود و تمام احساسات او یعنی تمام وجودش را در اختیار بگیرد. و لهذا پیغمبرانند که میتوانند بشر را در راه حقیقت به حرکت درآورند نه فیلسوفان.
3. بشیر و نذیر باشید نه مخوف
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم تو را نویدبخش و نویددهنده برای این امت فرستادهایم؛ بشارت بده، نوید بده، تشویق کن، یعنی نتایج بسیار عالیی را که در این سیر و مسیر دارند به آگاهیشان برسان «وَ نَذیراً» و تو را نذیر فرستادهایم. مکرر گفتهایم که معنی «نذیر» ترساننده نیست. ترساننده ترجمه «مُخَوِّف» است. «نذیر» یک معنی اخص از ترساننده دارد، یعنی اعلام خطر کننده. اگر انسان مثلًا از در میخواهد بیرون برود، کسی صدای ناهنجاری ایجاد کند، انسان را ترسانده است، ولی این انذار نیست.
انذار نوعی ترساندن را میگویند که اعلام خطر باشد: شخصی تصمیمی گرفته است و از یک راهی میرود؛ کسی میآید اعلام خطر میکند، میگوید به دنبال این کار تو و این راه فلان خطر هست. «تبشیر» مژده دادن است، از مقوله تشویق است. تشویق، تحریک رغبت است از پیش و انذار، اعلام خطر کردن و راندن است از پس. این است که میگویند تبشیر، قائد است و انذار، سائق. «قائد» یعنی جلوکش. کسی که مهار اسب یا شتری را میگیرد، از جلو میرود و حیوان از پشت سرش، او را میگویند قائد. و «سائق» آن کسی را میگویند که از پشت سر حیوان را میراند. تبشیر حکم قائد را دارد یعنی از جلو میکشد، و انذار حکم سائق را، یعنی از پشت سر میراند، و هر دوی اینها یک عمل انجام میدهند و این هر دو برای بشر ضروری است. در دعوت، این هر دو رکن باید توأم باشد. اشتباه است اگر داعی و مبلّغ تکیهاش تنها روی تبشیرها و یا انذارها باشد، و بلکه جانب تبشیر باید بچربد و شاید به همین دلیل است که قرآن کریم تبشیر را مقدّم میدارد.
4. ساده سخن بگوئیم
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم آن دعوت کنندهای، آن داعی و آن مبلّغی در هدف خودش به نتیجه میرسد که بلاغش مبین باشد، بیانش در عین اینکه در اوج حقایق است ساده باشد، روشن باشد، عمومی فهم باشد، مردم حرفش را بفهمند و درک کنند. آن آدمی که قلمبه سلمبه حرف میزند و مردم هم در آخر به به میگویند، بلاغش بلاغ مبین نیست. گفت: شخصی بعد از بلند شدن از پای سخن یک سخنران، خیلی به به میگفت که نمیدانید چقدر خوب بود! از او پرسیدند بسیار خوب، خوب بود، چه گفت؟ گفت: من که نفهمیدم. پس چه چیزش خوب بود؟!
در سخن، اساس مطلب این است که مستمع وقتی که بلند میشود چیزی فهمیده باشد. یکی از شرایط داعی و مبلّغ این است که مستمع وقتی که برمیخیزد با دامنی پر برخیزد، واقعاً مطلبی را فهمیده باشد، و این از توانایی داعی و مبلّغ است. بعضی خیال میکنند اگر کسی حرفهایش طوری بود که نفهمیدند پس او خیلی حرفهایش عالی است. خطبههای علی با آن اوجی که دارد، در عین حال خطبههایی است که همان کسانی هم که در مجلس نشسته بودند به اندازه ظرفیت خودشان از این سخنان استفاده میکردند و میفهمیدند.
5. ناصحانه سخن بگوئیم
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم در قرآن راجع به ابلاغ و دعوت، کلمه "نُصح" از زبان داعیان الهی زیاد آمده است. نصح یعنی خیرخواهی به معنی خلوص، چون نصح در لغت عرب در مقابل غِشّ است. وقتی که در یک جنسی، در یک کالایی از غیر خودش قاطی کنند اصطلاحاً میگویند غشّ داخلش کردهاند. نصح که در مقابل غشّ است یعنی سخن باید خلوص داشته باشد، یعنی از کمال خیرخواهی طرف و از سوز دل برخاسته باشد. آن کسی میتواند داعی الی اللَّه و مبلّغ پیام خدا باشد که سخنش نصح باشد، یعنی هیچ انگیزهای جز خیر و مصلحت مردم نداشته باشد، سخنش از سوز دل برخیزد. پی در پی پیغمبران میگویند: وَ انْصَحُ لَکمْ، انَا لَکمْ ناصِحٌ، انّی لَکما لَمِنَ النّاصِحین.
6. متکلف نباشیم
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم شرط دیگر تبلیغ دین پرهیز از تکلّف است. آیه ای داریم در قرآن در سوره مبارکه ص:
ما انَا مِنَ الْمُتَکلِّفینَ ، من متکلّف نیستم.
در مورد «تکلّف» مفسرین سخنانی دارند که شاید همه آنها به یکم طلب برگردد. تکلّف یعنی به خود بستن، خود را به مشقّت انداختن. چطور؟ یک وقت خدای ناخواسته انسان چیزی را اعتقاد ندارد، چیزی را که اعتقاد ندارد میخواهد اعتقادش را در دل مردم وارد کند. دردی از این بالاتر نیست که انسان خودش به چیزی اعتقاد نداشته باشد، بعد بخواهد آن اعتقاد را در دل مردم وارد کند. کهنه ابری که آب ندارد، میخواهد سرزمینها را سیراب کند!
7. اگر نمی دانی بگو؛ نمی دانم
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم غیر از پیغمبر و امام، هر کسی را شما در دنیا پیدا کنید و بخواهید همه مسائل را از او سؤال کنید قهراً نمیداند. گفت: «همه چیز را همگان دانند». چه کسی میتواند ادعا کند که هرچه میتوانید از مسائل دینی از من بپرسید تا جواب همه را به شما بدهم؟ بله، پیغمبر میتواند ادعا کند، علی میتواند بگویند.
پس من باید حد خودم را بشناسم. من فلان مسائل از مسائل دینی را ممکن است بدانم. خوب، آنچه را که میدانم همان را به مردم ابلاغ کنم. چیزی را که نمیدانم، از من میپرسند، باز میخواهم به زور آن را بگویم. خوب، چیزی را که نمیدانی چگونه میتوانی به دیگران بفهمانی؟! ابن مسعود گفت: «قُلْ ما تَعْلَمُ، وَ لا تَقُلْ ما لا تَعْلَمُ» آنچه را که میدانی بگو و آنچه را که نمیدانی نگو. آنچه را که نمیدانی، اگر از تو بپرسند، با کمال صراحتْ مردانه بگو نمیدانم.
8. طالب دین را فراری ندهید
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم تنفیر یعنی فرار دادن. گاهی انسان میخواهد انذار کند، انذار را با تنفیر اشتباه میکند. انذار آن وقت انذار است که عمل سائق را انجام بدهد یعنی واقعاً از پشت سر، شخص را به سوی جلو براند. ولی عمل تنفیر یعنی کاری کردن که او فرار کند. در روح انسان، گاهی بعضی از دعوتها نه تنها سوق دادن و قائدیت نیست بلکه تنفیر است، یعنی نفرت ایجاد کردن و فرار دادن است و این، اصلی است روانی؛ روح و روان انسان اینطور است.
اما چه عواملی باعث تنفیر می شوند:
الف: اگر انسان در یک کاری بر روح خودش فشار بیاورد- تا چه رسد به روح دیگران- عکس العملی که روح انسان ایجاد میکند گریز و فرار است. مثلًا در عبادت، که جزء توصیههای پیغمبر اکرم این است، عبادت را آن قدر انجام دهید که روحتان نشاط عبادت دارد.
ب: نظافت در اسلام بدون شک سنت و مستحب مؤکد است. نظافت از ایمان است و پیغمبر ما نظیفترین مردم زمان خودش بود. حال اگر یک نفر مبلّغ لباسش کثیف و چرکین و بدنش متعفّن باشد، از نظر فقهی شاید نشود گفت او کار حرامی مرتکب شده، ولی شما این حساب را کنید که این آدم با این وضع کثیف و چرکین و متعفّن آمده به یک جوان خیلی نظیف و پاکیزه میگوید میخواهم تو را به اسلام دعوت کنم و تبلیغ نماید. این اگر سخنانش از جواهر هم باشد او زیربار حرفش نمیرود.
ج: خشونتها و ملامت های زیاد؛ ملامت گاهی خیلی مفید است. گاهی یک انسان با ملامت غیرتش تحریک میشود. ولی ملامت هم جا دارد. در بسیاری از موارد، ملامتِ زیاد بیشتر نفرت ایجاد میکند. مثلًا خیلی افراد در تربیت فرزند این اشتباه را مرتکب میشوند، دائماً بچه را ملامت میکنند و سرکوفت میزنند، اگر ملامت از حدش بگذرد، عکس العمل خلاف ایجاد میکند؛ روح او حالت انقباض و فرار پیدا میکند و او از نظر روحی بیمار میشود و محال است که دنبال آن کار برود، پیغمبر اکرم در دستورهای خودش میفرموند: بَشِّرْ وَ لاتُنَفِّرْ، یسِّرْ وَ لاتُعَسِّرْ آسان بگیر، سخت نگیر، هی به مردم نگو «مگر دینداری کار آسانی است، دینداری مشکل است، هی از مشکل بودن دینداری میگویی، در نتیجه او میترسد و میگوید وقتی اینقدر مشکل است پس آن را رها کنیم.
9. جاهل را با تفکر و غافل را با تذکر بیدار کن
برای هیئات «اتاق فکر» نداریم در قرآن دو مطلب نزدیک به یکدیگر ذکر شده است: یکی تفکر و دیگر تذکر. تفکر یعنی کشف چیزی که نمیدانیم، اندیشیدن برای به دست آوردن آنچه که نمیدانیم و اما تذکر یعنی یادآوری. خیلی مسائل در فطرت انسان و حتی گاهی در تعلیم انسان وجود دارد ولی انسان از آنها غافل است؛ احتیاج به تنبّه و بیداری دارد، احتیاج به تذکر و یادآوری دارد. به عبارت دیگر بشر دو حالت مختلف دارد: یکی حالت جهل و دیگر حالت خواب. گاهی ما از اطراف خودمان بیخبریم به دلیل اینکه نمیدانیم؛ بیداریم ولی چون نمیدانیم بیخبریم. و گاهی از اطراف خود بیخبریم نه به دلیل اینکه نمیدانیم؛ میدانیم ولی فعلًا خوابیم. آدم خواب، عالم است ولی حالتی بر او استیلا پیدا کرده است که از دانستههای خود استفاده نمیکند. این، در خواب ظاهری. بشر یک خواب دیگری هم دارد که اسم آن را «خواب غفلت» میگذارند. جاهل را به تفکر وادار و غافل را به تذکر، و مردم بیش از آن اندازه که جاهل باشند غافل و خوابند؛ خوابها را بیدار کن و غافلها را متنبّه. وقتی خواب را بیدار کردی او خودش دنبال کار میرود. یک آدم اگر خواب باشد و خطری متوجه او باشد (مثلًا قافله حرکت کرده و او خواب مانده است) تو او را بیدار کن. وقتی بیدار کردی، دیگر لازم نیست به او بگویی خطر! بلکه همینکه بیدار بشود خودش میبیند خطر است.