مَثَل گنگ مادر زاد و انسان سالم
توحید و ایمان به خدا افق دید انسان را گسترش داده و او را از وابستگی های موهوم جهان ماده رهایی بخشیده و به بی نهایت پیوندش می زند، به عکس شرک و کفر فکر آدمی را محدود نموده و در جهان بت های سنگی و چوبی و یا بشرهای ضعیف بت گونه فرو می برد. و این دو با هم برابر نیستند.
قرآن کریم می فرماید: (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَیْنِ احَدُهُمَاَّ ابْکَمُ لاَیَقْدِرُ عَلَی شَیْءٍ وَ هُوَ کَلُّ عَلَی مَوْلَلهُ ایْنَمَا یُوَجِّههُ لاَیَاتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَن یَامُرُبِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلَی صِرَا طٍ مُّسْتَقِیمٍ). «و خداوند (برای مشرک و مؤمن) مثال (دیگری) زده است: دو نفر را، که یکی از آن دو، گنگ مادر زاد است و قادر بر هیچ کاری نیست و سربار صاحبش می باشد؛ او را در پی هر کاری بفرستد، خوب انجام نمی دهد، آیا چنین انسانی با کسی که امر به عدل و داد می کند و بر راهی راست قرار دارد، مساوی است؟ ».[1]
حقّ مثل زد بر دو مردی کَاَبکَم است
زان دو یک قادر نه بر شیء هست
هست از فهم سخنها بی تمیز
وز صنایع می نداند هیچ چیز
هست بر مولای خود ثقل و وبال
جملگی درمانده مولایش به حال
هر کجا او را فرستد بهر کار
باز ناید بر نکوئی سوی یار
زانکه عاجز باشد از گفت و شنود
نه بفهمد نه بفهماند به زود
او بود آیا مساوی با کسی
کوست مَنْ یامُر به عدل ای دون بسی
یعنی اوباشد سخنگو در مقام
با کفایت باز و با رشدی تمام
وصف او بر عدل زآن کرد از کمال
زآنکه باشد عدل جامع در خصال
باشد او در نفس خود بر راه راست
قصدش از هر کار حاصل بی خطاست.[2]
وجه تشبیه
به دنبال مثال پیش که خداوند متعال مشرکان را به «برده مملوک»و مؤمنان را به «آزاده توانگر» تشبیه کرده بود، دگر بار مثال گویای دیگری می زند و بت پرست را به «گنگ مادر زادی» که در عین حال برده و ناتوان است و فرد با ایمان را به «انسان آزادی» که همواره به عدل و داد دعوت می کند، تشبیه نموده است. در این آیه «چهار صفت منفی» برای آدم «بت پرست» و «دو صفت مثبت» برای انسان «خداشناس» ذکر شده است و آن چهار صفت منفی به ترتیب عبارتند از:
1 (ابْکَمُ)؛ یعنی گنگ مادر زاد که هم کراست و هم لال.
2 (لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ)؛ یعنی چون گنگ است، توانایی بر هیچ کاری ندارد. زیرا نه گوش شنوا دارد که بتواند چیزی را بفهمد و نه زبان گویا دارد که آن را به دیگری تفهیم کند.
3 (کَلُّ عَلی مَوْلاهُ)؛ «سربار صاحبش است»، یعنی کسی که نه نیروی درک و فهم دارد و نه منطق رسا، نانخور زیادی و سربار جامعه خواهد بود. «کَلّ» به معنای بار سنگین است.
4 (ایْنَما یُوَجِّهْهُ لایَاتِ بِخَیْرٍ)؛ هنگامی که) او را در پی هر کاری بفرستند، خوب انجام نمی دهد؛ یعنی او با این طرز تفکّر در هر مسیری گام بگذارد، ناکام خواهد بود و به هر سو روی آورد، خیری نصیبش نخواهد شد. )
و آن دو ویژگی مثبتی که برای مؤ من راستین بیان داشته است عبارتند از:
1 (یَامُرُ بالْعَدْلِ)؛ « (او همواره) به عدل و داد دعوت می کند».
2 (وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ)؛ «و (خودش هم) بر راهی راست قرار دارد».
این دو صفت خود بیانگر صفات دیگری است، زیرا کسی که همیشه شیوه اش این است که مردم را به عدل و داد فرا می خواند ممکن نیست شخصی گنگ یا ترسو و بی شخصیّت بوده باشد، بلکه چنین کس، زبانی گویا، منطقی محکم، اراده ای نیرومند، شجاعت و شهامت کافی نیز خواهد داشت. مقایسه ویژگی های «مشرک» و «مؤمن» با هم، بیانگر فاصله زیادی است که بین طرز تفکّر «بت پرستی» و«خدا پرستی» وجود دارد و روشن کننده تفاوت این دو برنامه و پرورش یافتگان این دو مکتب است. مقایسه عربه ای مشرک عصر جاهلیّت با مسلمانان موحّد آغاز اسلام می تواند ترسیم روشنی از این دو برنامه و مسیر باشد؛ همانها که تا دیروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختی بودند که غیر از محیط محدود و مملوّ از فقر و فساد خود را نمی شناختند، پس از آنکه گام در وادی توحید نهادند، از چنان وحدت و آگاهی و قدرتی برخوردار شدند که سراسر جهان متمدّن آن روز را در زیر بال و پر خود گرفتند. بنابر این بر خلاف آنچه بعضی می پندارند، مساله «توحید» و «شرک» یک مساله صرفاً ذهنی نیست، بلکه در تمام زندگی انسان اثر می گذارد و همه را به رنگ خود در می آورد.
«توحید» افق دید انسان را گسترش داده و او را از وابستگی های موهوم جهان ماده رهایی بخشیده و به بی نهایت پیوندش می زند، به عکس «شرک» فکر آدمی را محدود نموده و در جهان بت های سنگی و چوبی و یا بشرهای ضعیف بت گونه فرو می برد و مقدّرات و سرنوشت او را به دست بتها و یا انسان های استعمارگر می سپارد و او را همانند برده زر خرید اسیر جهان مادّه و گرفتار و پایبند تعلّقات مادی می سازد.[3]
پی نوشت ها:
[1] نحل.76.
[2] تفسیر صفی، ج 1، ص 597.
[3] اقتباس از تفسیر نمونه، ج 11، ص 326 330.