جنگ روانی ابن زیاد {پیام عزت ،شجاعت در مقابل گناه در شبهای قبل معلوم شد که مردم کوفه در یک انتفاضه نامه نویسی به امام حسین ع از حضرت دعوت کردند ، در حالیکه از سوی دیگر نقاط جهان اسلام چنین دعوتی از حضرت نشد حتی به گمان خودشان به استقبال حضرت رفتند . و گفتیم که اگرچه همه انگیزه های کوفیان از دعوت امام درست و حسابی نبود اما انگیزه های ظلم ستیزانه هم کم نبود، اما در ظرف چند روز این روند تغییر میکند خب عامل این تغییر ناگهانی چه بود ؟یادتان باشد که محل بحث ما در این بود که می خواستیم با شناخت رفتارهای مردم کوفه رفتارهای خودمان را تنظیم کنیم چون مردم کوفه هم مث ما منتظر رهبرشان بودند اما وقتی رهبرشان آمد قسمت عمده ای به یاری اش نرفتند و یا در جنگ بر علیه او شرکت کردند ، نکند ما هم به امام وعده بدهیم تو نماز و بین نماز دعای سلامتی و فرج آقا رو بخونیم اما حضرت رو رها کنیم، نکنه مث مردم کوفه باشیم که وقتی نامه حضرت را برایشان می خواندند از شوق گریه می کردند اما در کربلا خیلی هاشون یه گوشه ایستاده بودن و باز هم به کشته شدن اباعبدالله گریه میکردند... خب چی شد که ورق در شهر کوفه برگشت ؟برای فهمیدن این نکته باید ببینیم که بعد ورود ابن زیاد به شهر کوفه چطور ابن زیاد تونست فضای شهر انقلابی رو عوض کنه ؟دیشب به مهم ترین ضعف مردم کوفه که حب به دنیا و وابستگی مالی به حکومت بنی امیه بود پرداختیم.اما مردم کوفه نقاط ضعف دیگری هم داشتند .انگیزه سازی
اولین سیاستی را که ابن زیاد بلافاصله پس از ورود به کوفه انجام داد سیاست چماق و هویج بود چماق و هویج (به انگلیسی : Carrot and stick) در اصطلاح به سیاست ارائه تشویق برای رفتار خوب و ارائه تنبیه برای رفتار بد است .یا به عبارتی به معنی سیاست تهدید و تحبیب به کار می رود [خطبة ابن زیاد عند دخوله الکوفة] [و] لمّا نزل القصر [و أصبح ] نودی: الصلاة جامعة، فاجتمع الناس ثم قال: أمّا بعد؛ فانّ أمیر المؤمنین یزید ولّانی مصرکم ( شهر) و ثغرکم، و أمرنی بانصاف مظلومکم، و اعطاء محرومکم، و بالإحسان إلى سامعکم و مطیعکم، و بالشدة على مریبکم ( دو دل ها ) و عاصیکم، و أنا متّبع فیکم أمره ( یزید) ، و منفذ فیکم عهده، فأنا لمحسنکم و مطیعکم کالوالد البرّ، و سوطی و سیفی على من ترك أمری و خالف عهدی 1 روزی دیگر خطاب به مردم کوفه می گوید: یزید برای من چهار هزار دینار و دویست هزار درهم پول فرستاده تا میان شما تقسیم کنم، سپس شما را به جنگ با دشمنش ...« }131/ 1 جعفریان حیات فکری سیاسی امامان شیعه ج {..»روانه کربلا کنم ايجاد رعب و وحشت عبیدالله با کشتن افراد بی گناه و کشیدن آن ها در کوچه و بازار و هم چنین با دار زدن افراد و آویزان کردن آنها در اماکن عمومی و
اقناع اندیشه
یا انداختن افراد از بالای قصر دارالاماره، سخت مردم را به وحشت انداخت؛ مثلاً با کشتن مسلم بن عقیل (نماینده امام و هانی بن عروه و کشاندن این دو چهره بزرگ و انقلابی در کوچه و بازار کوفه و هم چنین انداختن نماینده دیگر )»ع«حسین امام حسین (ع) به نام قیس بن مسهر صیداوی، این جوّ خفقان آمیز را در کوفه به وجود آورد. مسعودی می نویسد: هانی بن عروه را ـ که چهار هزار نفر شمشیر زن تحت امر او بودند ـ از زندان بیرون آورده و دست بسته برای گردن زدن به طرف بازار می بردند. او آن چنان فریاد می زد و بزرگان قبایل را به نام یاد می کرد و وامذحجاه می گفت و آنها را به یاری می طلبید، امّا هیچ یک به حمایت او برنخاستند و به ندای او لبیک نگفتند... از این رو، ترس و وحشت مردم به جایی رسیده بود که کسی حاضر به دفاع از او نشد و به دستور عبیدالله در انظار عمومی درسن سالگی گردنش را زدند و وی را به شهادت رساندند. 91 عبیدالله در راستای اجرا کردن اهداف شوم و نامقدس بنی امیه، آنقدر به این کشتارهای وحشیانه مردم ادامه داد که تقدیرنامه ای از یزید بن معاویه دریافت کرد. این بار یزید ضمن تقدیر از عبیدالله برای او نوشت: شنیده ام که حسین (ع) متوجه عراق گردیده است، باید راه ها را سخت به کنترل درآوری و در ظفر یافتن به او تلاش سختی بنمایی و مردم را به بهانه های گوناگون به قتل برسانی. او نیز با ایجاد این رعب و وحشت در بین مردم توانست به موقع از این حربه استفاده نماید و مردم را ـ پس از ورود امام حسین (ع) به کربلا ـ جهت جنگ با امام حسین (ع) بسیج کند. عبیدالله بن زیاد از بیم شماری از بزرگان را به زندان افکند که اصبغ بن نبامة، حارث بن اعور همدانی در میان آنها بودند. نفر از مردم کوفه را زندانی کرد . طبری گوید: عبیدالله فرمان داد مختار و عبدالله بن حارث را 0044بر طبق بعضی منابع عبیدالله » پیدا کنند و برای دستگیری آن دو جایزه تعیین کرد، پس آن دو را آوردند و ابن زیاد آنها را به زندان افکند.
. ]0عبیدالله میثم را همراه مختار بن ابی عبیده به زندان افکند.[
میگن وقتی میثم را به دار زدند ،آغاز به نقل فضایل بنی هاشم کرد. به ابن زیاد گفتند: این بنده شما را رسوا کرد! گفت: او را لجام( افسار) بزنید! و او نخستین آفریده خدا بود که در اسلام لجام زده شد.قتل میثم ده روز پیش از ورود امام حسین (ع) به عراق روی . ]0[»داد. در روز سوم دار زدنش او را خنجر زدند و او تکبیر گفت: سپس در پایان روز از دهان و بینی اش خون سرازیر شد.
از میثم روایت شده است که گفت: امیرالمؤمنین (ع) مرا فرا خواند و گفت: چه خواهی کرد ای میثم آنگاه که فرزند خوانده بنی امیه[پسر فرزند خوانده بنی امیه] عبیدالله بن زیاد تو را وادار کند که از من بیزاری جویی؟ گفتم: یا امیرالمؤمنین هرگز از تو بیزاری نمی جویم!فرمود: در این صورت، به خدا سوگند، تو را می کُشد و بر دار می کِشد.گفتم: شکیبایی می ورزم، این در راه خدا چیزی . ]7نیست.فرمود: ای میثم، در آن صورت، همراه من و در مرتبه منی![
مناجات با میثم :
میثم جان ، آهای صحابی خاص علی ، آهای همراه علی ، آهای کسیکه مولات علی بهت قول داد که قبل از تو وارد بهشت نشه !!! خوشا بحالت . خوشا بحالت که بهشت مشتاق دیدن توئه ، اما تو با امیر المومنین در مرتبه ی فی الرفیق الاعلی هستی!!میثم
پرورش احساس
جان به خودت قسم و به اون لحظه ایکه بخاطر عشق علی به دار کشیده شدی و به اون لحظه ایکه بخاطر محبت علی به دهنت افسار زدن، ماهم دوست داریم مثل تو در عشق علی و خاندان علی پایدار بشیم ، میثم جان برای ما دعا کن که هیچ تهدید و تطمیعی ما رو در عشق به علی سست نکنه !! میثم جان برای ما دعا کن که ما هم مثل تو در عشق به علی به شهادت برسیم .
رفقا سیاست های تهدید و تطمیع در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که بستر برای موفقیت چنین سیاستهایی موجود باشد اما اگر چنین بستری موجود نباشد این سیاست موفقیت آمیز نخواهد بود همانطور که این سیاست در اوان انقلاب اسلامی ما هم استفاده به بعد یک روحیه شجاعت عمومی در انقلاب ما فراگیر شد که 05 می شد و موثر بود اما در اواخر دوران حکومت پهلوی و از سال همین روحیه انقلاب ما را به پیروزی رساند ( گره به مخاطب زده شود الان ما چطوریم؟ و...)
مشکل عمده داشتند که به همین خاطرسیاستهای ابن زیاد بر آنها موثر واقع شد 3اما مردم کوفه .ترسو بودن و ضعف شخصیت اهل کوفه 1
الف) طـبـری مـی نـویـسـد: سـپـس مـسـلم رفـت تـا بـه کـوفـه وارد شـد و در خـانـه مـختار بن ابی عبید، که امروز به نام خانه مسلم بن مسیب موسوم است، فرود آمد. شیعیان پیوسته نزد او در رفـت و آمـد بودند. پس از آنکه گروهی از آنها اجتماع کردند. نامه حسین را برایشان خواند و آنان آغاز به گریستن کردند. آنگاه عـابـس بـن ابـی شـبیب شاکری برخاست و پس از سـپـاس و سـتـایش خداوند گفت: من درباره مردم چیزی نمی گویم و نمی دانم که در دلشان چه می گذرد و تو را به آنها نمی فریبم. بـه خـدا سوگند من از آنچه خود بدان اعتقاد دارم سخن می گویم.به خدا سوگند هرگاه مرا فرابخوانید دعوت شما را اجابت می کنم و بـا دشمنان شما می جنگم و آن قدر در راه شما شمشیر می زنم تا خـدای را دیدار کنم و از این کار قصدی جز آنچه در نزد خداوند است ندارم! ایـن روایـت تـتـمـه ای دارد کـه از فـضـای دیـگـری، بـجـز فضای حـمـاسـی حـسـیـنـی کـه در گـفـتـه هـای شـمـاری از مـردان خـدا، امثال عابس بن ابی شبیب شاکری، حبیب بن مظاهر اسدی، سعید بن عبدالله حنفی رضی الله عنه تجلی یافت، خبر می دهد. فضای دیگر با شرمساری خود را در فضای حماسی پنهان می کرد و آشـکـار نـمـی شـد؛ هـر چـنـد کـه در تـرسـیـم مواضع بسیاری از کـوفـیـان آن روز بـیـشـترین تأثیرگذاری را داشت؛ و آن فضای ضـعـف روحی بود که به همه مردم در آن روز سرایت کرده بود. این روحـیـه به اندازه ای بر مردم چیره شده بود که دیدگان حقیقت بین خـویـش را بـسـتـنـد شمشیرهاشان در خدمت کسی که نمی خـواسـتند درآمد؛ و عزیزترین کسانی را که دوست داشتند کشت. این نبود مگر به خاطر ترس از مرگ و دوستی دنیا که از بیم مرگ در پـسـتـی فـروافتادند حـجـاج بـن عـلی ـ کـه ابـومـخـنـف داسـتـان ایـن اجـتماع را از زبان او نـقـل مـی کـنـد ـ گوید: به محمد بن بشر همدانی ـ که در این اجتماع حـضـور یـافته بود و داستانش را نقل کرد ـ گفتم که آیا تو هم در آنـجـا سخنی گفتی؟ گفت: من دوست داشتم که خداوند یارانم را با پیروزی عزت بخشد و دوست نداشتم که کشته شوم و از دروغ گفتن خوشم نمی آمد!! ب) ورود ابن زیاد به کوفه تا ابن زیاد نقاب را کنار زد و گفت: من عبیدالله هستم! ...«.نعمان میان دو کنگره کاخ ایستاده بود. در روایت ابن نما آمده است:
ادامه اقناع اندیشه
ترسو بودن مردم کوفه و {.»مردم پشت سرهم فروریختند و یکدیگر را لگـدمـال مـی کـردنـد؛ و او بـه کـاخ امـارت وارد شد... عدم تلاش برای خرج خود درراه امام از این حرکت معلوم می شود که چرا در همین لحظات می توانستند او را بکشند ام کاری نکردند}. ج) در اوج حادثه کربلا نیز طبری مصداقی از ترس و زبونی کوفیان را نشان می دهد . شیوخی از اهل کوفه بالای تلّی ایستاده بودند و گریه و دعا می کردند و می گفتند: خدایا! حسین را یاری کن. راوی گوید به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پایین می روید و حسین را یاری نمی کنید؟ معلوم می شود کسانی که دم از محبت اهل بیت می زدند، سیاهی لشکر بودند و در موقع شهادت، بالای بلندی رفته بودند تا خوب تماشا کنند که چه بلاهایی بر سر حسین می آورند و چون می دیدند گریه می کردند، چنین افرادی در سپاه ابن سعد نبودند، بلکه این جماعت از شیوخ و رؤسا بودند و امرای لشکر هم از شورش همین افراد وحشت داشتند ولی حبّ 191مال آنان را به کربلا کشانیده بود. .مقتل الحسین مقرم / این وضعیت مردم کوفه بود که بخاطر ترسشون امامشون رو رها کردند یا به جنگ با امامشون رفتند اما شهدای ما با شجاعت ایستادند و نتیجه این شد که اسلام و انقلاب اسلامی در سراسر عالم عزت پیدا کرد و انقلاب اسلامی در عالم فراگیر شد
با رئیس اکیپ بازجویی شهید تندگویان داشتند.وی که محافظ شخصی 50 در دیداری که خانواده شهید تندگویان در ترکیه سال صدام نیز بوده، می گوید: او ( تندگویان) یک تکه سنگ است سنگ به تمام معنی. همیشه مشغول ورد خواند است. آیه های قرآن را مرتبا زمزمه می « کند. هیچ وعده و وعید و شکنجه های گوناگون در او اثر ندارد. قبل از آمدن به مرخصی، رییس اکیپ بازجویی از ایشان بودم. خواب را از چشم ما ربوده ؛ ولی حرف نزد. ما می خواهیم او مانند شیخ (علی تهرانی) از رادیو و تلویزیون صحبت کند و هر آنچه که شیخ می گوید تایید و تکرار کند؛ اما او مقاومت می کند. شکنجه می کنیم، از سقف آویزانش می کنیم، کابل می زنیم؛ تا حال استخوان چند جای بدنش شکسته ؛ ولی سکوت او همه ما را دیوانه کرده است. گاهی در لحظه ای که زیر شکنجه می خواهد بیهوش شود با اشاره او ( از دستگاه) پایینش می آوریم. می گوییم: حاضری؟ با سر اشاره مثبت میکند.وقتی غذا می خورد و آب می نوشد و جان می گیرد، زیر قولش می زند. به جای حرف زدن در مقابل دستگاه های ضبط صدا، با انگشت به ما اشاره می کند که کور خواندید. وقتی من عازم ترکیه بودم ، وضع چندان خوبی نداشت. چند جای زخم بدنش به شدت عفونت کرده بود. انگار این بدن مال او نیست، فکر نمی کنم تا به حال »در قید حیات باشد. به هر حال ما ( اکیپ بازجویی و شکنجه) با کسی شوخی نداریم؛یا باید حرف بزند یا کشته شود
پرورش احساس
درجه ای بندازن؟ 1544 رفقا این شهدا چکار کردند که شجاع شدند ؟ چی شد که با شجاعت تو نستن خودشون رو روی مین اشجع الناس من غلب هواه . راه اینکه شهدا تونستن همچین شجاعتی پیدا کنن این بود که اول از همه تونستن جلوی هوای نفس شون وایسن !!!وقتی کسی اما، یعنی یه عمری باید با شجاعت جلوی هوای نفسش وایسه !!نفس میگه محمد بزن تو گوشش ، جلوی هوای نفس می ایسته آدم شجاع رو میکنه به نفسش میگه بیخود کردی !!نفس میگه کوتاه بیا و جلوی غیبت رو نگیر تو چکار داری ؟ اما آدم شجاع با اینکه داره منفجر میشه اما جلوی غیبت کردن خودشو میگیره .پس هر وقت نفست تو رو به چیزی تشویق نکرد سریع زیر لب بگو
رفتار ساز ی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : اشجع الناس من غلب هواه . رفت یه گوشه ای شروع کرد به گریه کردن ، مثل شهید زین الدین :بعد اینکه جمعیت دورشو گرفته بود و سر دست برده بودش !!! هی به خودش میگفت مهدی فکر نکن کسی شده ای ها اگه میخای به عاقبت مردم کوفه دچار نشی باید مثل شهدا و استاد مکتب عشق شون امام خمینی تمرین شجاعت و ایستادگی در مقابل هوای نفس کنی !!! یکی از این شهدای شجاع شهید حمید رضا نوبخت بود یکی از همرزماش تعریف میکرد بعد از این که از معبرها گذشتیم، به زیر دژ دشمن رسیدیم. نزدیکی های صبح به ما خبر رسید که باید برگردید. بی سیم های ما از کار افتاده بود و تنها به وسیله پیک می توانستیم خبرها را از مافوق بگیریم. بچه های گروهان من در میدان مین گرفتار شدند. من با »بنشین! می خواهم خاطره ای تعریف کنم.«در گیر و دار حوادث و در آن شرایط سخت، ایشان دست مرا گرفت و گفت: آقای علی پور! در عملیّات والفجر خدا می داند که ما سه نفر بودیم و در «گفت: »الان که وقت خاطره نیست. «تعجب گفتم: خب این شهید از کجا به اینجا رسید؟ از مبارزه .»مقابل یک تیپ عراق ایستادگی کردیم. من چهل روز پوتین را از پایم در نیاوردم با نفسش ، یکی از مواردش این بود : بود که وارد گردان مالک اشتر(س) شدم. نیروهای این گردان به دستور 1350یکی از همرزمان شهید روایت می کند: اواخر سال فرمانده لشکر مأموریت داشتند برای آموزش غواصی به کنار هور بروند. بعد از ظهر روز پیوستن من به آنها در زمین مسطحی جمع شدیم و مشغول بازی فوتبال شدیم. ضمن بازی متوجه فردی شدم که بند پوتین اش باز است که او را نمی شناختم. به خاطر اینکه به او بفهمانم بازی را جدی بگیرد، عمدی چند بار به پایش پیچیدم تا زمین بخورد. حتی دو بار محکم به پاهای او لگد زدم، به طوری که پوتین از پایش کنده شد اما او متواضعانه به من لبخند زد. بعد از بازی اعلام شد نیروهای گردان جمع شوند تا فرمانده گردان با آنها صحبت کند. یکی از نیروهای گردان، ما را به خط کرد و از فرمانده دعوت کرد به جایگاه برود. ناگهان دیدم همان فردی که در بازی پاپیچ او شدم و در جمع ما خبردار ایستاده بود، به طرف جایگاه رفت. سپس با خلوص تمام شروع به صحبت کرد، تازه فهمیدم که او حمیدرضا نوبخت، فرمانده کل گردان است. رفقا برای اینکه در مقابل شیطان خوب بایستیم باید شیطانی عمل کنیم ،همونطور که شیطون به ما وعده میدده فقط همین یه بار ، ماهم به نفس و شیطان در هر مواجهه مون بگیم همین یه بار جلوی خودمو می گیرم.
.روحیه (فرد گرايی بجای روحیه جمع گرايی و کار تشکیلاتی )و (عدم اتحاد و وحدت):2
در صورتیکه در میان جامعه ای روحیه جمعی موجود نباشد ، این امر در بحرانها بسرعت خود را نشان می دهد ، چنین جامعه ای به سرعت قابل در هم شکستن است.
اقناع اندیشه
دلیل بر اینکه روحیه فرد گرایی در میان مردم کوفه موج میزد:
یکی از مهمترین بسترهای شناخت رفتارهای کوفیان بررسی رفتارهای اهل کوفه دردوران حضور مسلم در کوفه است یکی از سوالاتی که در این دوران مطرح است اینکه ، چرا شیعیان برای تسلط بر اوضاع شهر، کاری نکردند ؟
بـا آنـکـه در ایـن شـهـر شمار در خور توجهی از افراد باتجربه نـظامی، سیاسی و اجتماعی حضور داشتند و بدون شک اندیشه چنین اقـدامـی بـارهـا بـه ذهـنـشـان راه یـافـتـه بـود. پـس دلیل این اقدام نکردن چه می توانست باشد؟
شـایـد پاسخ به این پرسش یکی از دشوارترین چیزهایی باشد که در روند رویدادهای قیام مقدس حسینی با آن روبه رو هستیم. با وجـود ایـن در ایـنـجـا بـه اخـتـصار مهم ترین عواملی را که موجب شد کوفیان پیش از آمدن امام علیه السلام برای تسلط بر اوضاع اقدامی نکنند، برمی شمریم. این امر دلایل متعددی دارد منتهی یکی از مهمترین شان اینست :
ـ شـیـعـیـان کـوفـه از قـبـایـل پـراکـنـده تـشکیل می شدند و در دوره پس از امام حسن علیه السلام به مرجع و شخصیت بـرجـسته ای دسترسی نداشتند که در کارها و گرفتاری ها به او مراجعه کنند و از او نظر بخواهند و تصمیم و فرمانش را اجرا کنند.
آری، بـزرگـان و اشـراف چـندی از شیعه در کوفه بودند که هر کـدامـشـان مـیـان قـبـیـله خـود صـاحـب نـفـوذ بـودنـد. ولی در برابر رویـدادهـای بـزرگ و جـدی، مـوضع واحد و منسجمی که بتواند این مـوضـع گـیـری هـا را یـکـپـارچـه سـاخـتـه از پراکندگی و تشتت جلوگیری کند، وجود نداشت.
این حالت بر اثر سیاست های خاص معاویه در میان کوفیان رسوخ کرده بود. او در طول بیست سال حکومت تاریک خود، میان مردم جدایی افکنده جوّ کشتار و ترس و سرکوب و مراقبت شدید و فشار مداوم را حکمفرما ساخته بود و شمار بسیاری از شیعیان به ویژه رهبرانشان را کـشـتـه بـود. ایـن مـوضـوع بـاعـث شـده بـود کـه در طول این بیست ساله سخت تخم احتیاط مفرط و ترس شدید از اقتدار سـلطـان و بی اعتمادی و عدم اطمینان به یکدیگر و فردگرایی در موضع گیری ها و تصمیمات بر مردم حکمفرما شود.
نـمـونـه کـامل این تفرقه و تشتت وجود نامه های متعددی است که از کوفه برای امام حسین علیه السلام در مکه فرستاده شد. اگر این بزرگان بـا هـم متحد می بودند، نامه ها و پیک هاشان به خدمت امام متعدّد نمی بود.
چـنـانـچـه پـیـشـوای واحـدی مـی داشـتـنـد و بـه تصمیم و فرمان اوعـمـل می کردند، به نامه همان پیشوا بسنده می کردند و دوازده هزار نـامـه نـمـی فـرسـتـادنـد! و امـام نـیازی نداشت که از آخرین پیک ها بپرسد: به من بگویید پای این نامه هایی را که برایم آورده اید چه کسانی امضا کرده اند؟.
دیگر دلیل بی اعتمادی و بی اطمینانی و فرد گرایی مردم در تصمیم گیری، گفتار عابس بن ابی شبیب شاکری در حضور مسلم بن عقیل است که بیان شد و تنها باورهای خود را بیان کرد. که گفت: اما بعد، من از مردم چیزی نمی گویم و نمی دانم که در دل هاشان چه می گذرد و تو را به وسیله آنها نمی فریبم! به خدا سوگند من از چیزی که خود بدان اعتقاد دارم سخن می گویم. بـه خـدا سوگند هرگاه مرا فرابخوانید دعوت شما را اجابت می کنم و با دشمنان شما می جنگم و آن قدر در راه شما شمشیر می زنم تـا خـدای را دیـدار کنم و از این کار قصدی جز آنچه در نزد خداوند است ندارم!
روزه را بدلیل روحیه کار تشکیلاتی و جمعی و تبعیت از 33 سردارحاج سعید قاسمی دلیل موفقیت بچه های حزب الله را در جنگ فرمانده می دانست ، ایشان تعریف می کرد به یکی از این نیرو ها دستور داده بودند شما باید پشت پنجره بنشینی و از جایت تکان
نخوری و محوطه جلوی خانه ای را که درونش هستی مراقبت کنی !! این بنده خدا در آن چند روزی که آنجا بود جز برای قضای حاجت از جایش تکان نخورد و اینطوری توانستند جلوی نیرو های اسراییلی بایستند.
اگر میخواهیم به مشکل مردم کوفه دچار نشویم باید تمرین وحدت کنیم برای اینکه شیعیان تمرین وحدت بکنند مدلی از سوی خود اهلبیت ارائه شده یک مدل بسیار زیرکانه و در عین حال راهبردی ، تا اینکه مردم را برای ظهور حضرت حجت و سربازی او آماده کنند ، این مدل چیه؟ این مدل همان مدل ولایت فقیه است
یکی از نویسندگان و محققین عراقی بنام جاسم حسین کتاب جالبی رو نوشته بنام تاریخ سیاسی عصر غیبت ، ایشون در بررسی که انجام داده این رو نشون میده که اهلبیت برای اینکه بتونن شیعیان رو در نقاط مختلف جهان اسلام همسو و یکی کنند و از شیعه در مقابل خطرات محافظت کنند ساختار ولایت و وکالت فقها رو ایجاد کردند وظیفه این تشکیلات حمایت ، جهت دهی و ایجاد مدیریت واحد در بین شیعیان بود شکل گیری اولیه این تشکیلات از زمان امام صادق ع آغاز میشه و در دوران امام جواد ع بدلیل فشارهای بنی عباس این تشکیلات گسترش پیدا می کنه و استقلال بیشتری از امام پیدا میکنه تا اینکه شیعیان آماده بشن برای عصر غیبت ، علی الخصوص در دوران امام هادی و عسکری (ع) این تشکیلات تقریبا در مدیریت شیعه مستقل میشه و در دوران غیبت صغری امام زمان این تشکیلات از طریق نوابی که توسط خود حضرت تعیین می شدند شیعه رو از طرف حضرت رهبری می کنند، با آغاز غیبت صغری صورت مسئله که همان مدیریت و جهت دهی به شیعیان باشه همچنان هست اما روند کار یک پله عمیق تر از قبل میشه، اینجا طبق ملاکهایی که در روایات بیا شده مدیریت این مجموعه بدست فقهای مدیر اون عصر داده میشه فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوه الإحتجاج (للطبرسی) ؛ ج ؛ 2 009ص خود امام زمان در مقبوله عمر بن حنظله می فرماید : مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه
این جمله آخر بسیار حیاتی و کلیدی است که حضرت می فرماید کسیکه از حکم ولی فقیه سر پیچی نماید مثل اینکه از حکم خدا سرپیچی کرده است
امین سالگرد ایشان 10 حضرت حجةالاسلام و المسلمین صدیقی که ارتباط و مجالست زیادی با آیت الله بهائ الدینی داشته در :قضیه ای از آیةالله بهاءالدینی نقل کردند که جای تأملی ویژه دارد
آیةالله بهاءالدینی در سالهای آخرین عمرشان بخاطر عارضه ای که در پایشان بود مستأصل و زمین گیر شده بودند و خودشان هم .گفته بودند که می دانم و علم دارم که این مریضی خوب شدنی نیست مگر اینکه خدا خودش آنرا خوب کند
زمانی حضرت آقا به ایشان فرموده بودند که چند وقتی در بیمارستان بستری شوید تا تحت مداوا بهبودی پیدا کنید و ایشان هم این کار را کرده بودند،
حجةالاسلام و المسلمین صدیقی فرمودند که خود آیةالله بهاءالدینی به من گفتند که بنده علم یقینی داشتم که بیمارستان رفتنم تأثیری در بهبودی من ندارد اما چون مقام معظم رهبری فرمودند اطاعت کردم و چند وقتی در بیمارستان تحت مداوا قرار
پرورش احساس
...گرفتم
حضرت* ! آیت الله، شهید مدنی وقتی از حضرت امام خمینی حکم امامت جمعگی تبریز را میگیرد، به راننده می گوید برویم
راننده میگوید :آقا الآن که شب است؟
می ترسم شب بمیرم و حکم امام را اجرا نکرده باشم « : شهید مدنی می گوید ».
در حقیقت این روایت را وقتی در بستر تاریخی خودش بررسی می کنیم هدف کلان اهلبیت را می بینیم که خواسته اند با چنین ، بیانی جلوی هرج ومرج در جریان مدیریت شیعی را گرفته و سمت و سوی این مدیریت را واحد نمایند
پس تا زمانیکه شیعیان یک روحیه جمعی نداشته باشند و در یک مسیری تحت ولایت تمرین خود را درست پس نداده باشند همان خطری که از جانب مردم کوفه امام را تهدید کرد و بالاخره امام را به مسلخ برد همان خطر امام زمان را هم تهدید می کند ایشان بعنوان مدیر جامعه اسلامی ،منصوب امام زمان و ولی فقیه دارد ما ، اگر امروز رهبری می خواهد جمعیت شیعیان زیاد شود ، چون این ، را به سمت هدفی می کشاند اینجا خوشا بحال کسانیکه پیروی کنند ،فرهنگسازی کنند و دیگران را امر بمعروف کنند مطالبه رهبری ،همان مطالبه امام زمان از ماست . امشب از شهدا زیاد گفتیم و شنیدیم .جا هم داشت امشب بیشتر اط شهدا گفته بشه .آخه شب توسل به مقتدای شهدای جوون ماست.جا داره امشب همه با هم به نیابت از همه شهدا سلامی عرض کنیم خدمت ارباب بی کفنمون.چه خوبه که هر کس شهیدی رو به ذهنش بیاره و به نیابت از اون شهید همه مون سلام بدیم.انشاالله با این کار دعوتشون کنیم امشب سری به مجلس ما بزنن
اَلسََّلامُ عَلَیْكَ يا اَباعَبْدِاللََّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الََّتى حَلََّتْ بِفِناََّئِكَ عَلَیْكَ مِنَّى سَلامُ اللََّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللََّیْلُ وَ النََّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللََّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنَّى لِزِيارَتِکُمْ اَلسََّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىَِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین ِ
فقط من و شما نیستیم میگیم حسین،هر وقت میگی حسین اگه اسم بچه خودت هم باشه،حضرت زهرا سلام الله علیها از عرش صدا میزنه:اگه بچه خودت رو صدا میزنی،خدا برات حفظش کنه، اما اگه حسین مرا میگویی ،بدونید با لب تشنه سر از بدنش جدا .کردند
ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین
یک نگه کردی و مارا مبتلا کردی حسین
حاجت دنیایی و عقبایی مارا که هیچ
حاجت پیغمبران را هم روا کردی حسین
خون تو خون خدا خون نبی خون همه
روضه
تو تمام دهر را صاحب عزا کردی حسین
حسین جان،شب علی اکبره،این جوونها اومدند برای علی اکبرت گریه کنند،یه سری با مادرت به ما بزن،دلت میاد مارو محل نذاری آقا،دلت میاد مارو تنها بذاری،بیا با ما برا علی اکبرت ناله بزن،آی شهدا شما هم بیایید اربابمون رو هم بیارید
برادران یوسف وقتی یوسف رو به چاه انداختن، یه پیراهنی رو خون آلود کردن ،اومدن به یعقوب گفتن بچه ی تو رو،گرگ ها فرزند شریف و کریم ، دریدن،اینم پیراهنش،با همین پیراهن اینقدر یعقوب گریه کرد،چشماش نابینا ش.دچرا؟ چون اینقدر یوسف پدر و مادر هم نه اینکه پسر خوبشون رو دوست داشته باشن نه !!عاشق بچه شونن؛اما علاقه اباعبدالله ، خوبی بود که حد نداشت همه علاقه به همین بود ؟ نه آخه بیشتر از همه ، چرا ؟ چون شبیه به آقا رسول الله بود ، به علی اکبرش یه علاقه استثنای بود مادرش زهرا شبیه آقا رسول الله بود برای همین هر وقت علی رو می دید هم یاد رسو اللهمی افتاد، هم یاد مادرش زهرا می افتاد،هم با صدا زدنش یاد باباش امیرالمومنین علی می افتاد . حالا خوب تصور کن این علی می خواد از بابا جدا شه.تصور کن ابی عبدالله چه حالی داره
من چیزی از مقتل علی اکبر نمی گم فقط صحنه خداحافظی علی اکبر رو برات می خونم.به یاد اون پدر و مادرایی که لحظه آخر قرآن بالا سر جوناشون میگرفتن .اونا روآماده رفتن می کردند . فدای علی اکبر امام حسین می کردند.این صحنه حتما خانواده های شهدا بیشتر درك میکنند
باید خوب صحنه رو مجسم کنی به عمق روضه پی ببری:
(لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب) وقتی علی اکبر خواست به میدان بره.تا زنان ودختران داخل خیمه ها متوجه شدند (إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه)زنان مانند یک حلقه دورش را گرفتند {مثل اینکه میخواستند مانع رفتن علب بشوند} به علی اکبر گفتند: (إرحَم غُربَتَنا) به غربی ما رحم کن،ما بعد تو چه کنیم ،ما رو تنها نزار (وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال) چرا عجله میکنی برای رفتن ، (فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک) ما طاقت فراق تو را نداریم.(فأخذت عماته و أخواته بإنانه ورکابه وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة){زینب اومد دهانه اسب رو گرفت،ام کلثوم اومد گردنه ایب رو گرفت،سکینه اومد رکاب اسب رو گرفت گفتند نمی زاریم بری،کجا می خوای .بری}زنان عمامة او را گرفتند، خواهران عنان اسب و رکابش را گرفتند، نمی گذاشتند برود
در همین حال، تا این صحنه ها رو امام حسین مشاهده کرد (تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین) حال ابی عبدالله دگرگون شد (بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت) به طوری که مشرف به مرگ شد{نزدیک بود جان بده،آخه منظره خیلی سخت بود} (وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه) فریاد زد: زنان، اهل بیت من، رهایش کنید.{ولش کنید.بزارید پسرم بره} (فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله) اکبر من با ذات خدا تماس دارد و شهید راه خداست.زن و بچه انگار صدای امام رو نشنیدند.امام حلقه را شکست .زنها رو کنار زد .دست علی رو گرفت گفت میخوای بری برو. شیخ جعفر شوشتری آن مجتهد و مرجع بزرگ نوشته است: حسین(ع) در مصیبت علی اکبر سه بار به حال احتضار و مشرف به مرگ شد. اول: وقتی دید علی اکبر آمادة رفتن به میدان است.
دوم: وقتی برگشت و از حضرت طلب آب کرد، او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه که نمی توانست آب برای او آماده کند، حالت احتضار به او دست داد
سوم: وقتی علی اکبر از اسب افتاد و پدر را صدا زد، که سکینة کبری می گوید: (لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه) وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، (فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت) دیدم مشرف به مرگ شده است. (وَ عَناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر) دو چشمش مثل آدم محتضر می گردد، (وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة) اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. )(وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة) وسط خیمه فریاد زد: (وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوك