درس هاي اعتقادي عاشورا (3) - متن سخنراني حجة الاسلام رفيعي در شب سوم محرم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم، الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبيّنا ابيالقاسم محمد، و علي آله الطيبين الطاهرين، سيما بقية الله في الارضين.
قال الله تبارك و تعالي: يا ايها الذين امنوا اتقواالله وكونوا مع الصادقين بحث ما اين شب ها در اين مجلس و محفل نوراني با حضور شما جوانان گرامي، برادران و خواهران در رابطۀ با پيام هاي اعتقادي كربلا بود، عرض شد اگر حادثۀ عاشورا شكافته بشود كلمات، نامه ها، رجزها، اشعار، مصيبت ها، كل حوادث عاشورا و قبلش و بعدش يك دوره معارف اسلامي، اصول دين، فروع دين بحث توحيد بحث نبوت بحث امامت بحث هاي مربوط به تسليم رضا خشيت خدا معرفت خدا محبت خدا اسامي خدا تجليش در كربلا مثل صفت تواب صفت ناصر صفت خالق تمام اين ها دراين نهضت جاي دارد و به تعبير يكي از بزرگان مي فرمود: اگر نهضت عاشورا را جمع كنيد مي شود توحيد همه حول توحيد. اگه توحيد را بشكافيد، باز كنيد مي شود حوادث و وقايع و كلماتي كه در عاشورا اتفاق افتاده است. عزيزان، برادران و خواهران! در ميان معارف اسلامي ما يكي از مهمترين معارف خداشناسي است يعني از ميان اصول دين از ميان معرفت هاي ديني و باور هاي ديني حديث داريم اعلي المعارف معرفة الله بالاترين معرفتها اينه كه آدم با خدا اول رفيق بشه خدارو بشناسه. البته حالا هركسي از يك راهي از يك طريقي . يك وقتي هست كسي آمده بود خدمت امام صادق(ع) عرض كرد: آقا ما الدليل علي الله؟ دليل بر خدا چيه؟ قبل از اينكه اقا حرفي بزنه جوابي بدهد، خودش يه نكته اي گفت، گفت يابن رسول الله لا عن العالم ولا جوهر و لا عرض، من بحث هاي فلسفي نميخواهم، عرض و جوهر و عرض ميكنم براهين پيچيده، من يه راه ساده ميخواهم، يه راه معمولي ميخواهم اينا. لذا مرحوم شيخ صدوق يك كتابي دارد به نام توحيد جالبه گاهي يك سؤال از امام پرسيدند دو تا سطح بوده يك سطح مثلا ساده اي داشته طرف يك كسي مثلا مثل هشام يا زراره سطح بالاتري داشته امام يك سؤال رو در دو سطح جواب داده. در دو طبقه و جايگاه پاسخ داده. نگاه مي كردند به مخاطبشون به همين دليل هم قران كريم براي شناخت خدا سه تا راه رو معرفي مي كنه. مي فرمايد: اگر كسي مي خواهد خداشناس بشود سه راه كليدي و اساسي وجود دارد كه هر سه راهش تو سورۀ فصّلت آيه 53 آمده، باز كنيد امشب قرآن را ببينيد، آيۀ 53 سوره فصّلت، منتها ده ها آيه تو قرآن دارد، من همين يكي را به عنوان آدرس عرض ميكنم. مي فرمايد: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسكم، يك راه راه آفاقي است. افق، طبيعت، شتر را ببينيم افلاينظرون الي الابل كه پي به خدا ببريم. كرات رو ببينيد پي به خدا ببريد گياه رو ببينيد پي به خدا ببريد. اين راه ميگن ساده ترين راه! همه فهمه همه دركه همه متوجه ميشن هر كدوم از اين راه ها يه امتيازي داره راه اول ساده است افلا ينظرون نگاه نمي كني؟ كم من آية يمرون عليها، چقدر نشانه خدا تو اين عالم قرار داده، اين را ميگويند راه آفاقي، سنريهم آياتنا في الآفاق، اين يك، دو و في انفسهم، راه دوم خودتان، من عرف نفسه فقد عرف ربّه، اين راه مي گويند در واقع راهِ نزديكتر است، راهِ قريب تر است، خب نمي خواهد شما به آسمان نگاه كنيد، به دشت و كوه و صحرا، خودت را ببين. وجود خودت را، خلقت خودت را، تصميمات خودت را، اين هم يك راه. سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتّي يتبيّن لهم انّه الحق اين دوتا راه. راه سوم اولم يكف بربّك انّه علي كلّ شيء شهيد؛ راه سوم خدا را با خدا بشناس خودش را با خودش، اين محكم ترين راهه اولي ساده ترينه دومي نزديك ترينه سومي محكم ترينه. ببينيد آقا شما براي يك كسي ميخواهي آفتاب را ثابت كني سه تا راه داره يكي يك گياه بهش نشان بده بگو ببين اين گياه هفته پيش كه آمديم قدش اين قدر بود الان 20 سانت امده بالا بدون نور هم كه نمياد ما هم كه نوري براش اينجا نگذاشتيم پس نور آفتاب به اين خورده اين رشد كرده شما از رشد گياه پي ببر به آفتاب اين ميشه آفاق. يه راه راه دوم اينه بگيم آقا به خودت نگاه كن جلوتو چه جوري مي بيني شبا نمي بيني روزها مي بيني چجوري احساس گرما مي كني در ظهر خب اين آفتاب بهت ميخوره كه احساس گرما مي كني اينم دو تا راه راه سوم مي گيم آقا سرتو بيار بالا نگاه به اسمون كن اون خورشيد رو ديدي آفتاب آمد دليل آفتاب، خود خورشيد دليل خودشه شما براي خدا شناسي يك راه آفاقي داري، از گياه، از درخت از شجر از حجر از حيوانات. يك راه انفسي داري، خودت. يك راهي داري كه بگي: بِكِ عَرَفتُك، آقا با خودت مي شناسمت. وانت دللتني عليك تو خودت خودتو به من بشناسان انت طريقي تو خودت راهي اليك، به سوي خودت اقايان خواهران جوانها هر سه تا راه تو دعاي عرفه امام حسين امده امام حسين هم از راه افاق وارد شده نشانه هاي خدا رو اونجا ميشمره هم از راه انفس وارد شده الهي انا الفقير في غنايي خدايا اون موقع كه كلي چيز دارم فقيرم ثروت هاي عالم را داريا، گوشه بيمارستان ميگن آقا دكترا جواب كرد، اين فقير در غنا، الهي انا الفقير في غنايي، در اوج ثروت فقيرم الهي انا الجاهل في علمي در اوجي كه ميگم عالمم يه مرتبه حافظم از دست ميره ميگن آقا الزايمر گرفته كلي سواد داشتم جاهلم با وجود علم فقيرم با وجود غنا خدايا استخوان گوشت را تو دادي كه صداي اشيا رو بشنوم خدايا اين عضو زبان را تودادي كه باهاش تكلم كنم اينا انفسيه ديگه يك جايي هم امام حسين نه از آفاق استفاده مي كنه نه از انفس ميگه عميت عين لا تراك كور باد چشمي كه تو را نبيند، متا غبت حتي تحتاج الي دليل، مگر تو غايبي؟ وقتي آفتاب در خانه منه من از گياه باغ برم پي به آفتاب ببرم من از رنگ پوستم برم پي به آفتاب ببرم، بابا آفتاب را ميبينم تو خانه ام است، متي غبت تو اصلا مخفي نيستي. حتي تحتاج الي دليل، تا نياز به دليل داشته باشي براداران عزيز راه اول را ميگويند آفاقي، راه دوم را ميگويند انفسي، راه سوم را ميگويند شهودي، هركدوم از اين راه ها هم يك طرفداراني دارد، يكي ميخواهد ساده بره آفاق يكي مي خواهد نزديك برود انفس، يكي ميخواهد محكم وقوي خدا دروجودش تجلي كند شهدالله انه لااله الاهو خودش شهادت ميدهد، اين سه راه در قرآن و روايات ما آمده. من يك حديث زيبايي است امشب البته اميرالمؤمنين(ع) خدا را يعني ائمه ما از همه اين راه ها مي شناختند منافاتي با هم ندارد اما اين حديث خيلي زيباست اقايان جوان ها بيننده هايي كه صداي ما را مي شنويد عزيزاني كه هر كجاي اين كشور اين بحث را دنبال مي كنيد يك كسي آمد خدمت اميرالمؤمنين سه تا سوال كرد، خيلي قشنگ است، اين روايت در توحيد مرحوم صدوق آمده، عرض كردم مرحوم صدوق از علماي 1000 سال پيش ماست، خيلي كتاب دارد. ايشان به دعاي امام زمان متولد شده، و ايشان كسي است كه خودش در مقدمه كتاب هايش ميگويد من افتخار ميكنم به دعاي ولي عصر به دنيا آمدم. پدرش همين ابن بابويه هست كه اول چهار مردان قبرش هست كه ارتباط داشته با امام زمان و امام عسگري (عليهم السلام)؛ يك كتاب داره ايشون به نام توحيد. اين حديث رو انجا مياره. يه كسي آمد خدمت اميرالمومنين(ع) عرض كرد: آقا من سه تا سوال دارم خيلي قشنگه سوالاتش عرض كرد اولين سؤال من اين است: بماذا عرفت ربك، آقا جان! خدا را چگونه شناختي؟ البته ما داريم در بعضي نقل ها، حضرت امير مي گويد من خدا را ديدم، ديشب هم عرض كردم، لم أعبد ربا لم اره. ولي اين مخاطب حضرت اين طور بهش جواب داده خيلي اين براي تقويت خدا شناسي در من و شما و اعتقادات اين حديث قابل توجهه آقا جون شما خدا رو چه جور شناختيد يه راه ساده اي كه منم تو زندگيم خداشناس بشم اقا فرمود بفسخ العزم و نقض الهمّ خدا رو با فسخ و شكستن تصميماتم و با در واقع نسخ و از بين بردن اراده ام عزم و همّ بفسخ العزم و نقض الهم من توضيح بدم يعني چي: يعني من يه وقتي عزم كردم يه كاري را انجام بدهم تمام مقدماتش را هم انجام دادم گفتم اقا فردا ميخواهم بروم مثلا مشهد بليط گرفتم خانه آنجا اجاره كردم يا به هرحال از قبل هتلي را در نظر گرفتم پول جيبم گذاشتم خداحافظيهايم را انجام دادم. من عزمم را جزم كردم تمام مقدمات فراهم فردا صبح ميخواهم بروم آمدم فرودگاه هواپيما آماده هتلم آنجا اماده پولم توي جيبم ساكم هم بسته، پس من هم عزم كردم هم همّ دارم يعني هم اهتمام دارم بروم هم تصميم گرفتم بروم اما يك لحظه يك مرتبه زنگ ميزنن آقا پدرت حالش بد شده بيمارستان خوابيده، يا هواپيما به اصطلاح نقص فني پيدا كرده، يا نه عرض ميكنم كه يك اتفاقي افتاده راه بسته شده، من تمام مقدمات رو چيدم يك مرتبه يك دست ديگري جلوي كار را گرفت. پس فهميدم من در زندگيم تصميم گيرنده نهايي نيستم. فهمتُ أنّ المدبّر غيري، فهميدم يك كس ديگري هم غير از من هست كه بالاتر از منه، تدبير مي كند عالم را، اين خيلي نكته دقيقي است. من يك سالي حج مي رفتم شايد مثلا سال 81 يادمه، 9 سال پيش از يكي از همين شهرهاي اطراف. يك خانمي بود توي تمام كلاس هاي ما شركت كرد. بيشترين سؤال رو اين از من مي پرسيد، شايد ده بار حمد و سوره پيش من خواند، احكام پرسيد، يك بار هم رفته بود حج ميگفت: بچه هام گفتن مادر! تو امسال حج رفتي، ديگه نرو بزار ما بريم تو كه رفتي از گردنت ساقط شده گفتم نه خودم دوست دارم برم تمام كارا رو هم كردم اين حج رو بايد خودم انجام بدم شايد يه غيبت تو كلاس هاي ما تو جلسات ما تو برنامه ها نداشت بليط تشكيلات همه آماده بنده روزي كه رفتم فرودگاه ديدم ايشون نيست. به آن مدير كاروان گفتم بابا اينكه خط مقدم بود از همه جلوتر بودگفت حاج آقا ديشب تصادف كرده، پاش شكسته است گفتند اجازه سفر نداري حالاهم ديگه دير شده بليط وگذرنامه را براي فرزندانش، اين ميشود فسخ العزم نقض الهم. خيلي براي شماها هم پيش اومده ها. امام رضا اومده بود ديدن يه مريضي با يكي از بستگانش اون مريض بد حال بود اون شخصي كه از بستگان امام رضا بود گريه ميكرد ناراحت بود داره از دست ميره ديدند اقا لبخند ميزنه اباصلت ميگه من بغل گوش اقا گفتم اقا اين مريضه اين اقا هم داره گريه ميكنه شما چرا لبخند ميزنيد دليلش چيه؟ فرمود بيرون بهت ميگم. وقتي آمديم بيرون اقا علي ابن موسي الرضا فرمودند اين كه تو سرش ميزد زودتر از اون ميميره اون خوب ميشه پا ميشه و اين از بين ميره اين است، اين بزرگترين راه خداشناسي است كه العبد يدّبر والله يقدّر. تمام مقدمات را شما چيديد، تمام كارها را انجام داديد، يك وقت ميبينيد كه عرض ميكنم اين حادثه و اين اتفاق اون هم و عزم شما رو جلويش رو ميگيره. اين يك: علي جان خدا رو به چي شناختي؟ به اون جايي كه من صد در صد بستم به نظر من هيچ روزنه اي باقي نمونده هتل هست ماشين هست بليط هست همه چيز انجام شده در اوج كار يه وقت يه مشكلي پيش مياد ميفهمم ديگري تو كاره و من تنها نيستم. آقا داداشهاي يوسف عزمشون چي بود نام يوسف از بين بره اينا پيش باباشون عزيز بشن باباشون اينا رو تحويل بگيره يوسف رو تو چاه انداختن برگشتن چي شد يوسف شد عزيز مصر اينا در مقابلش سجده كردن كار به جايي رسيد ميامدن پيشش سرشون رو پايين مي انداختن يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضرّ، اي عزيز، ما بيچاره شديم، تو كمك كن، تو به ما برس! يعني آنها به هدف خواري يوسف تلاش كردند، خدا يوسف را بالا برد، شما مي خواهي خدا را بشناسي؟ ببين كي ها خواستند عزيز بشوند ذليل شدند، كي ها خواستند زمينشان بزنند، بالا رفتند؟ چقدر دست دركار بود امام حسين نامش مطرح نشود، بنده در مسجد شام چند سال قبل ديدم يك گروهي نشستند، زيارت عاشورا مي خوانند بعدم منبري رفت يك كسي در به اصطلاح بدي ها و زشتي هاي عمل بني اميه صحبت كرد گفتم ببينيد اين مسجد بنيان شد براي نام بني اميه بنيان شد براي اينكه لطمه به اميرالمؤمنين بزنند سب علي بشه چقدر تلاش شد. اما امروز زيارت عاشورا در آن خوانده ميشه و مظالم بني اميه، يك دختر كوچك اباعبدالله گوشه دمشق، تمام ظلم بني اميه را با وجودش داره اونجا خنثي مي كند و نامي از اين مظالم باقي نگذاشته. خدا را علي جان! چگونه شناختي؟ بفسخ العزم و نقض الهم، اين يك. سؤال دوم: خيلي قشنگ است اين سؤال و جواب. آقا جان، فبماذا شكرت نعمائه؟ خدا را چگونه شكر مي كني؟ به چه دليلي، به چه انگيزه اي خدا را شكر مي كني؟ آقا فرمودند: نظرت الي بلاء قد صرفه عني و ابلي به غيري، بارها ديدم يه بلا و يه مصيبتي كه قرار بوده سر من بياد، دم بزنگاه از من رفع شده از سر من گذشته، و ديگري كه اين بلا و مصيبت را ميخواست سر من بياره سر او آمده. بارها ديدم خداي تبارك و تعالي دست من را درگرفتاريها گرفته و نگذاشته سقوط كنم. فهميدم پس من نيستم كه نعمت دارم او نعمت را ميدهد او نعمت را ارزاني ميكند. لذا خدا را به اين جهت شكر كردم، صرفه عني، در اوج بلا گاهي بلا را اتفاق افتاده گاهي اقا تو تصادفات تو حوادث. يك دوستي داشتيم مي گفت من هواپيما كه اصلاً سوار نميشوم براي اينكه او مي گفت زير پاي ادم خاليه ادم ميترسه. مي گفت همه سفرهامو با اتوبوس ميرم با اتوبوس هم ميگفت وسط مينشينم اگر از پشت بخوره عقبيا از بين برن اگر از جلو بخوره جلويي ها (سرنشين ها) وسط هيچ وقت عيب نمي كند. چند سال قبل توي جاده يه ماشيني كه آهن حمل مي كرد مسير رو خلاف اومد زد وسط اتوبوس نه عقبي ها طوريشون شد نه جلويي ها اين وسط از بين رفت. مي گفت من هر وقت برم ترمينال صندلي وسط ميگيرم كه نه از پشت لطمه به من بخوره نه از جلو اتفاقا تير اهن آمد از وسط اتوبوس رو نصف كرد عقبي ها سالم جلويي ها هم سالم، اين از بين رفت. پس بدان يك دست ديگري، يك داستاني در قرآن هست، من آدرس مي دهم، ملاحظه بفرماييد. قرآن كريم داستان حضرت صالح را وقتي مي خواهد بيان كند، مي فرمايد: در شهر صالح نه تا گروهك بودن، گروه هاي ضد انبياء هميشه بودند، در مكه هم گروه هاي ضد رسول خدا بودند، 9 گروه بودند تسعة رهط يفسدون، 9 گروه فسادگر و توطئه گر عليه حضرت صالح پيغمبر برگزيده الهي در شهر تلاش مي كردند كار صالح را خنثي كنند، شترش را كشتند، تمسخرش كردند، آزارش دادند، مردم را تبليغات مي كردند عليه صالح، پيش مردم. يك وقت نشستند دور هم گفتند ميدونين چيه؟ ما بايد صالح را بكشيم. اين اگه كشته بشه داستان تموم ميشه شترش را بكشيم يك معجزه ديگر ميآورد حرف هايش را خنثي كنيم يك حرف هاي نوتري ميزند، بهترين راهش اينه جلسه گرفتند شبانه، قرآن مي فرمايد، مي گويد: شب دور هم نشستند اين تسعة رهط، اين نه گروه جلسه گرفتند گفتند خب حالا كي بكشه هر كي بكشه بالاخره گيره، صالح يه طرفداراني داره يه پيرواني داره گفتند صالح شب ها ميآيد توي كوه عبادت، تنها هم مي آيد انبيا اقايون تهجد داشتن جوانان الان اذان صبح دير پنج و بيست دقيقه است پنج و نيم يك ده دقيقه قبل اذان صبح پاشين يك دو ركعت نماز بخوانيد يكي از صفات انسان هاي مومن استغفار به سحر اگر پا نمي شويد در همان رختخواب يك غلطي مي زنيد يك نگاهي به ساعت ميكنيد چقدر ديگر مانده يك استغفر الله ربي واتوب عليه بگوييد، چون استغفار به اسحار از صفات بندگان برگزيده خداست. در روايت داريم بيداري در دل شب حالا شما جوانيد، خواب جوان هم سنگينه من تكليف نميكنم. خدا رحمت كنه همه اساتيد، استادي داشتيم آيت الله ستوده كه فوت كرد ايشون به ما كفايه درس ميداد به ما مي گفت طلبه هاي جوان من تكليفتان نمي كنم نماز شب بخوانيد. ولي اگه در دل شب بلند شديد يه استغفاري يك ذكري، يك يادي از خدا، چون مي دانيد در اسحار وسحرها خيلي چيز به آدم ميدهند انبياي الهي تمامشان بيداري شب داشتند، در دل شب پا ميشدند مناجات ميكردند صالح تنها شب ها ميآمد آنجا عبادت، گفتند ما ميريم نه تايي. ايشون وقتي مي ايسته اينجا عبادت كنه از بالاي كوه يك سنگ بزرگي رو با استحكام و با فشار مي اندازيم روي سرش، صالح زيرسنگ دفن ميشه، ماهم برميگرديم توي خانه ميخوابيم، كي ميفهمه كي بوده شب و تاريكي و بعد هم ميگوييم آقا حوادث طبيعي اتفاق افتاد. ديگه سنگه رانش سنگ رانش زمين آقا اتفاق افتاد. خيلي قشنگ برنامه ريزي كردند. تو كار خودشون هيچ در واقع روزنه منفي نبود. كار محكم بود. اينكه ميگويم خداشناسي را از اينجا بايد داشت همين است، آمدند شب يكيشون گفت بريم اول آنجايي كه صالح مي ايستد بايستيم، يه برآوردي بكنيم ببينيم اين سنگ اگه از اونجا فشار بديم مي افته روي سر صالح يا نه. همينطور كه نه تايي ايستاده بودند نگاه مي كردند يه چند ساعت سنگ زودتر حركت كرد خود اين سنگ از بالا حركت كرد روي نه نفرشون، نه نفر زير سنگ زنده به گور شدند، حالا شما نپرسيد كه اقا اونا كه نه تا زنده به گور شدند، كي اين حرف ها رو تعريف كرده پس؟ اين را خدا در قرآن ميگه خدا در قرآن مي فرمايد و مكرو مكرا اينا مكر كردند مي خواستند صالح را زنده به گور كنند خودشان زنده به گور شدند، حالا ديديد شكر نعمت از كجاست؟ از اين جاست. علي جان چگونه خدا را شناختي؟ بفسخ العزم تمام تصميماتم را عزم مي كنم دقيقه نود يك حادثه اي جلويش را مي گيرد. دو: چگونه خدا را شكر كردي خدا رو شكر كردم به اين كه ديدم بلايي براي من در نظر گرفتند خودشان به آن مبتلا شدند، اين غير از دست خداست؟ اين تصادفه؟ كه نه نفر همون چيزي كه براي صالح برنامه ريزي كردند خودشان به آن مبتلا بشوند. به اين جهت شاكرم. 3- سوال سوم: فلماذا احببت لقائه علي جان! چرا اينقدر ملاقات خدا را دوست داري؟ خب تو چرا از مرگ نميترسي؟ مردم از مرگ مي ترسند. به چه دليل تو حبّ لقاء داري؟ حبّ ديدار خدا را داري؟ مرگ لقاء خداست. وقتي به ابراهيم (ع) گفتند (عزراييل گفت) جانت را مي خواهيم بگيريم، يك خورده خب بچه كوچك داشت نگران شد. خطاب شد: ابراهيم، حبيب، دوست، ملاقات دوست را كراهت ندارد، اگه تو بداني اونجا چه خبره نگران نميشوي، علي جان تو چه كردي كه دوست داري لقاء خدا را، از مرگ نمي ترسي؟ خيلي جواب قشنگي داد، فرمود: لمّا رايته قد اختار لي دين ملائكته و رسله، من ديدم خدا بهترين دين رو به من داده دين ملائكه دين رسل دين انبياء علّمت أن الذي اكرمني بهذا، فهميدم اين خدايي كه اينقدر مرا دوست دارم كه نگذاشته من بت پرست بشوم، حيوان پرست بشوم، ماده پرست بشوم، ستاره پرست بشوم، اگر دوستت نداشت كه شب سوم محرم اينطور در مجلس امام حسين راهت نمي داد كه. خيلي توفيق است، اينقدر آدم الان در همين ساعت شب در دنيا در مراكز فساد و در مراكز شراب و در مراكز گناهند. اين همه جوان در مجلس اباعبدالله، اينجا مگر پذيرايي محكمي دارد؟ اينجا مگر، آنچه كه اين جمعيت را كشانده، آن هم شب سوم، نه شب عاشورا، شب عاشورا نيست كه بگوييم همه از خانه مي آيند بيرون، اين جمعيت را جز لطف خداست؟ جز عنايت خداست به قلب شما. فرمود خدايي كه من را اينقدر دوست دارد به من دين داده، انبياء را به من داده. من را كافر قرار نداده اين خدا من را فراموش نمي كند، لذا من دوستش دارم، ميدانم در قبر هم من را تنها نمي گذارد، مي دانم در قيامت هم، ليس ينساني، من را فراموش نمي كند، به اين جهت. آقايان سه تا عمل مهم را حضرت سه تا دليل برايش آورد: خدا را از كجا شناختي؟ بفسخ عزم، چرا شكرش ميكني؟ بصرف بلا، اوجي كه براي من خواب ديدند، آن خواب و آن بلا ميرود سراغ ديگري، چرا لقائش را دوست داري؟ بخاطر اينكه وقتي من را فراموش نكرده، روزي به من داده، دين به من داده، ايمان به من داده، حسن بنا، اين را من عرض ميكنم، مجلس امام حسين به من داده، اين من را رها نخواهد كرد، لذا دوست دارم. خدا رحمت كند مرحوم شيخ بهايي (رضوان الله تعالي عليه) ايشان يك كتابي دارند به نام كشكول، كشكول به كتاب هايي ميگويند كه نظم خاصي ندارد، داستان و حديث همه چيز توش هست، ايشان مي گويد يك دوستي داشتم در لبنان شيخ بهايي خودش، شيخ بهايي از علماي زمان صفويه است، كتاب هاي متعدد دارد در اين كتابش مي گويد يك دوستي داشتم براي من نقل كرد. گفت: يه رفيقي يك آقايي تو محلهي ما بود اين آدم خوبي نبود، مردم از او نفرت داشتند آنچه كه من ميدانستم شراب خور بود، اهل شراب و خمر و مستي بود. اين مرد از دنيا رفت اين را شيخ بهايي نقل ميكنه; ميگه رفيق من براي من نقل كرد اين مرد خانمش جنازهاش را آماده كرد هيچكس حاضر نشد در تشييع اين از همسايه ها حاضر بشود، خيلي خانمش ناراحت شد، اين آقا از دنيا رفته بدن را داد به چند نفر كارگر گفت شما ببريد براي دفن، كارگرها بدن را برداشتند آوردند در فضاي عمومي شهر كه از آنجا ببرند به طرف قبرستان يك عالم و زاهد و عارفي بود در آن زمان اين ايستاده بود آنجا گفت چه خبره؟ گفتند بدن فلاني، گفت اتفاقا من از خانه امدم بيرون براي دفن اين بدن، تو تشييعش شركت كنم گفتند آقا مردم عادي نيامدند گفت نيايند من آمدم. به مردم خبر رسيد فلان عالم عارف زاهد مشهور شهر از خانه بيرون آمده براي تشييع جنازه، خب ديگر مردم آمدند بيرون، به احترام آن عالم آمدند بيرون، تشييع باشكوهي شد، بدن به خاك سپرده شد. ايشان ميگويد به آن زاهد و عارف گفتن چي باعث شد شما بيايي در تشييع گفت من ديشب خواب ديدم در عالم رؤيا رسول خدا(ص) به من فرمودند اين بدن بايد تشييع بشه و با احترام به خاك سپرده بشود گفتند چرا گفت نميدانم من از پيغمبر سوال نكردم علتش را. آمدند در خانه پيش خانومش، مرحوم شيخ بهايي اعلي الله مقامه الشريف، ميگه به خانومش گفتند اين چه ويژگي داشت چي شد اينطور سفارش دفن توسط رسول خدا داده شد؟ گفت ايشان3 تا ويژگي داشت. اين اواخر و حتي قبل از آن هيچ گاه نمازش ترك نمي شد حتي اگر مست شده بود و از مستي خارج مي شد بلافاصله لباسش رو تطهير مي كرد خودش رو شستشو مي داد نماز مي خوند و گريه مي كرد مي گفت خدايا توبه كردم اين يك؛ دوم: همواره سر سفره اش دوسه تا يتيم بود يتيم نواز بود، اما اون سومي منظور من است، گفت سومين ويژگي اين شبهاي آخر ديگه كه شراب رو هم گذاشته بود كنار گاهي تو دل شب بلند مي شد اشك مي ريخت مي گفت خدايا اين بدن نحيف من به چه درد جهنم تو ميخورد؟ خدايا جهنم تو آيا با اين بدن ميخواد پر بشه؟ من بدم ولي بدنم كم طاقته، اشك مي ريخت از خوف خدا تا از حال مي رفت، گفتند همينه. ببينيد عزيزان ايني كه عرض ميكنم انسان خدا را بشناسد شكر خدا كند حب لقاء داشته باشد راه هايش را اميرالمؤمنين عليه السلام در اين روايت بيان كرده، خب اين يك راهي حضرت امير بيان كرده همون طور كه عرض كردم در روايات ما سه تا راه و در آيات: آفاقي، انفسي، شهودي بك عرفتك امام صادق يك جمله قشنگي دارد اين را بگم براتون فرمود: داداشاي يوسف وقتي آمدند پيش يوسف خب اينها يوسف را كه نميشناختند نميدونستند يوسف است، يوسف يك نگاهي به اينها كرد نگفت من يوسفم، فقط اين را گفت. فرمود: هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه، شما ميدونيد چه بلايي سر يوسف، نگفت من، نگفت من، شما ميدونيد چه بلايي سر يوسف و برادرش درآورديد؟ اذ انتم جاهلون، جهالت كرديد، ناداني كرديد شما روي جهلتان اين حركت را انجام داديد امام صادق فرمود: اين ها يك نگاه به چهره يوسف كردند. گفتند: انت يوسف، تو يوسف هستي؟ آقا فرمود: يوسف نگفت من يوسف هستم، اين ها از يوسف، يوسف را شناختند. با نگاه به جمال يوسف، يوسف را شناختند. بعد امام صادق تنظير كرد، فرمود خدا را با خدا بشناسيد. اعرف روايت داريم خدا را بشناس الله بالله به خودش و لذا اين است كه در روايات ما و در آيات كريمه قران تأكيد بر استحكام اين راه سوم هست. شما در كربلا هم همينطور ميبينيد: امام حسين علي اصغر روي دستش جان داده، گوش تا گوش او بريده شده، چي ميگه؟ الهي هوّن لي الامر لانه بعينك، خدايا تو ناظري تو حاضري تو اين صحنه رو مي بيني، پس اين مصيبت براي من آسان است، اين ميشه بك عرفتك، اين مي شود انت دللتني عليك، برادران عزيز جوان ها خواهراني كه صداي ما را ميشنويد خداشناسي را در زندگي تان قوي كنيد، اگر خدا شناسي در زندگي من و شما قوي بشه چند تا اثر داره من شش اثر خدا شناسي را نوشتم. ولي نگاه كردم به ساعت ميبينم فرصت نيست، اگر اين شش تا را بشمارم فهرست گفتم وذبح شده و از بين رفته و اگر بگذارم براي فردا شب شايد يك مقداري تفصيليتر بتوانم اين را بگويم. اسمش را گذاشتم آزمون خداشناسي. آقا! مي خواهي خداشناسي را آزمون بدهي در زندگيت، ببيني من معرفت خدا دارم يا نه؟ من 6 روايت و 6 مسير و طريق را شناسايي كردم در روايات. يادداشت كردم، كه اين آزمون خدا شناسي است. اگر كسي مي خواهد ببيند خدا شناس هست يا نيست اين 6 تا نشانه و علامت را ببيند دارد يا نه. حالا ان شاء الله علائم و نشانه هايش باشد براي فردا شب. خدايا معرفت خودت را به قلب هاي ما الهام كن، الهي آمين. خدايا خودت را به ما بشناسان، الهي آمين. خدايا اغيار را طاغوت ها را از دل ما دور بگردان، الهي آمين. السلام عليك يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، خداشناسي امام حسين(ع) در دعاي عرفه است، خداشناسي امام حسين در دعاهاي روز عاشوراست، تو رجزها و تو اشعارش تو كلماتش تو اون حالتي كه تو گودي قتلگاه رضاً برضائك تسليماً لامرك گفت، تمام وجود حسين و ياران حسين فناء در خدا بود، لذا نه درد احساس مي كردند نه تعلق به زن و بچه احساس مي كردند، نه سختي احساس مي كردند. شما نگاه كنيد امروز ورود اهل بيت به كربلا بود از امروز لشكر عمر سعد مرتب افزوده مي شد هزارتا دوهزارتا پانصدتا، تا اندك اندك به چند هزار رسيد. نوشتند زينب كبري سلام الله عليها رو به برادر مي كرد برادر اينا هي افزايش پيدا مي كنند، چرا لشكر ما افزايش پيدا نمي كند. چرا به ما نمي پيوندند چرا ما كسي را نداريم؟ آقا جبهه حق اينه، جبهه حق گاهي خلوته، اما محكمه، آن شخص تو رجزش گفت به دشمن، گفت شما از ما بيشتريد، ولي ما از شما وفادارتريم، شما عِدهتان و عُدهتان از ما بيشتر است، هم تعدادتان هم سلاحتان ولي ما صبرمان و وفايمان از شما بيشتر، نحن اصبر منكم و اوفي، انتم اكثر، شما بيشتريد ما اصبريم، شما اكثريد ما اصبر شما عده و عده تون بيشتره ولي ما وفامون بيشتره، شايد روزهاي پنجم ششم محرم بود يه وقت اباعبدالله ديد دونفر سه نفر از اون انتهاي بيابان آهسته آهسته ميآيند زينب رو صدا زد فرمود خواهرم اينا لشكر منن گفته لشكره من كجا هستنا كمن ولي يكشيون با هزار نفر از اينا مقابله مي كنه كي هستن اينا؟ حبيب بن مظاهرن مسلم بن اوسجه غلام حبيب بن مظاهر است، يك لبخندي بر لبان زينب نشست، برادرم تنها نيست، حبيب آمد، حبيب وهابي بود، حبيب براي خودش يك شخص مطرحي بود در قبيله خودش، حبيب بن مظاهر آمد به برادرش امام حسين عرضه داشت برادر سلام منو به حبيب برسون حبيب بداند من خوشحال شدم، ابااعبدالله وقتي سلام زينب را به حبيب رساند اشك تو چشمان حبيب ابن مظاهر اين پير غلام اباعبدالله حلقه زد، رفتيد كربلا قبرش جداي از قبر امام حسين است، قبرش يك سمت چپي وقتي وارد قبر ابا... كنار حرم امام حسين وارد ميشي چه پيرمرد با فضيلتي، با بصيرتي، قاري قرآن بود. آشناي با قرآن بود. گاهي يك شب تا به صبح يك ختم قرآن مي كرد. عابد بود، زاهد بود، سال ها ايشان از امام حسين بزرگتر بود، حداقل ده، پانزده سال از امام حسين بزرگتر بود، گاهي امام حسين بچه بود، اورا در آغوش مي گرفت، او را بر روي شانه مينشاند، ايشون امام حسين را ديده، در بغل پيغمبر پيامبر لبهاشو مي بوسيده، مي بوييده، امروز آمده كنار ابا عبدالله جانش را فدا كند ظهر عاشورا وقتي اباعبدالله به نماز ايستاد با خدا صحبت كنه، راز ونياز كنه، صحراي كربلا نماز رو بر جنگ مقدم كرد. نماز را بر خطبه مقدم كرد. ايستاد در مقابل صفوف دشمن به نماز. يه نانجيبي فرياد زد حسين نماز شما قبول نيست چرا نماز ميخونيد خيلي به حبيب بر خورد شمشير گرفت حمله كرد گفت نانجيب حسين نماز مجسم است، نماز حسين قبول نيست؟ شما بي نمازها شما بي دينها شما اهل فساد نماز حسين رو نقد مي كنيد؟ ابا عبدالله به نماز ايستاد حبيب وارد نبرد شد لحظاتي نگذشت حبيب بن مظاهر، پير غلام اباعبدالله رو زمين افتاد. اباعبدالله بعد از نماز ظهر آمد كنار بدن حبيب يه نگاهي به حبيب كرد. حبيب خدا بهت جزاي خير بده. حبيب تو خواهرم را خوشحال كردي. حبيب تو منو تنها نگذاشتي. سر حبيب رو به دامن گرفت اين پير غلام ابا عبدالله. آقايان خواهراني كه دلتون ميخواد وقتي جان مي ديد بالا سرتون امام حسين رو ببينيد حسين بگه تو مجلس منو گرم كردي تو از شب اول تو مجلس من شركت كردي تو قلب مادر منو خوشحال كردي من نميگذارم تنها جان بدهي، همان طور كه سر حبيب رو به دامن گرفتم كنار تو هم ميام. سر حبيب رو به دامن گرفت، خون از چهره حبيب پاك كر،د حبيب يه نگاهي به اباعبدالله كرد و جان داد. خوشا به حالت بارك الله چه جان دادني، سر روي دامن اباعبداللّه مولايت حسين، اباعبداللّه بالا سر بعضي شهداي ديگر هم آمده، روز عاشورا سرچند نفر را به دامن گرفته، سر حر، سر جون، سر اسلم، بالاسر چند شهيد، يكيشون حبيب بن مظاهر است، من عرض كنم حبيب! تو رفتي مولايت تنها ماند. مولايت سر تو را به دامن گرفت، اما گودي قتلگاه كسي نبود سر اباعبدالله را، فلم ير احدا من اصحابه و انصاره، سرشو بالا آورد يه نگاهي كرد ديد هيچكس نيست همه بدن ها روي زمين ريخته، كجا رفتند آن رعنا جوانان، كجا رفتند آن پاكيزه ياران، قُومُوا عَن نَومَتِكُم فرمود حبيب! بلند شو ببين حسين تنها مانده مسلم بن عوسجه! پاشو ببين حسين تنها مانده، پس كي سر اباعبدالله را به دامن گرفت؟ وضع خدّه علي الرمل و التراب، صورت را گذاشت رو خاك كربلا، رو نيزه ها و شمشير شكسته ها، و سيعلم الذين ظلموا ايّ منقلبٍ ينقلبون. خدايا! به حال ابا عبدالله تو قتلگاه قسمت ميدم؛ به حال حسين كنار بدن شهدا قسمت ميدم؛ حشر و نشر ما را با اباعبدالله قرار بده! خدايا ما و اولاد ما را از حسين جدا مگردان! خدايا به مقربان درگاهت تو را مي خوانيم زندگي ما مرگ ما حسيني قرار بده! كشور ما نظام ما رهبر عظيم الشأن ما محافظت بفرما! خدايا به عظمت ابا عبدالله قسمت ميدهيم همهي اموات گذشتگان شهدا شهداي بسيج كه اين ايام هفته بسيج است شهدايي كه در جوارشون هستيم روح ملكوتي امام از اين جلسه بهره مند بگردان! خدايا مسلمانها را در سراسر دنيا ياري بفرما! شر دشمنان به خودشان برگردان ! بالنبي و آله صلواتي عنايت فرماييد. اَللّهمَ صَلّ عَلي مُحَمَّد وَآل مُحَمَّد.