چهارشنبه 5 دي 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

 

 

متن سخنراني حجة الاسلام رفيعي در شب اول محرم
 
 درس‌هاي اعتقادي عاشورا (1) -
 
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
 
بسم الله الرحمن الرحيم
 
 
 
لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم، الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبيّنا ابي‌القاسم محمد، و علي آله الطيبين الطاهرين، سيما بقية الله في الارضين.
 
قال الله تبارك و تعالي: يا أيها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين.
 
خدا رو شاكريم به ما توفيق داد حلول يك ماه محرم ديگر و توفيق عزاداري اباعبدالله و شركت در مجالس حسيني را داشته باشيم. اميدواريم از همين شب اول اسم ما جزء عزاداران حسيني ثبت و ضبط بشود و إن شاء الله يك دهه محرم و يك عاشورايي هم در ركاب مولايمان، آقايمان، ولي نعمتمان، حجة بن الحسن ارواحنا فداه اقامه عزاي جدّ بزرگوارش حضرت اباعبدالله (ع) را داشته باشيم.
 
برادران عزيز، خواهران گرامي، جوانهاي گرامي! عاشورا مدرسه تربيتي بزرگ و آموزشگاه عظيمي است كه هم فراتاريخ است و هم فراجغرافيا. نه محدوده اين مدرسه در سرزمين كربلاست و نه زمانش محدود به سال 61 هجري است. مدرسه‌اي كه آموزگارانش فقط اهل علم نبودند، اهل علم و عمل بودند. مدرسه‌اي كه فارغ التحصيلانش كارنامه خود را با خون امضاء كردند. مدرسه بزرگ تربيتي كه دانش آموزهايش هم شرط ندارد، فقط اراده مي‌خواهد، عزم مي‌خواهد.  هم گنهكار مي‌پذيرند هم مؤمن درجه يك مي‌پذيرند، هم عارف مي‌‌پذيرند، هم جوان، هم نوجوان، هم پير، هم مرد، هم زن، دانش آموزانش فقط اراده مي‌خواهند، ولو مثل حرّ سابقه مثلاًً خدمت در حكومت ستمگر داشته باشد. ولو مانند آن جوان مسيحي سابقه مذهب ديگر و دين ديگر داشته باشد. به حدي اين مدرسه پذيرشش جاذبه دارد، زيباست، كه انواع و اقسام دانش آموزها را در خودش راه مي‌‌دهد.  شما الآن ببينيد در سرتاسر اين عالم در مدرسه حسيني كي‌ها هستند پاي اين درس‌ها. جوان هست، پير هست، سالم ناسالم، گنهكار، توبه كننده، همه اينها در اين مدرسه راه دارند. اين عظمت درواقع مدرسه حسيني و آموزگاراني كه خدا اينها را آموزگار قرار داده.
 
در يك روايتي ديدم كه رسول خدا در خانه حضرت زهرا سلام الله عليها بودند، امام حسين بچه بود، قنداقه‌اش در دامن پيغمبر بود: و الحسين في حجره، تعبير اين است، حسين در دامن رسول خدا(ص) بود. حضرت هم اينطور داشت با اين بچه بازي مي‌كرد و تكان مي‌داد بچه را. يك وقت خرّ ساجداً و بكي. ديدند بچه را گذاشت زمين، افتاد به سجده، و شروع كرد به شدت وجود مقدس رسول خدا گريه كردن. اين روايت در كامل الزيارات است، كامل الزايارت يك كتاب كهن است، مال هزار سال پيش است، ابن قولويه استاد شيخ مفيد اين كتاب را در قرن چهارم نوشته. خيلي روايات قشنگي دارد راجع به امام حسين(ع).  گفتند يا رسول الله چرا سجده چرا گريه؟ فرمود الآن به من وحي شد، خداي تبارك و تعالي كلماتي را به من القاء فرمود، يكي‌اش اين بود كه: پيامبرم! مي‌داني حسين كيست؟ أنه سيد الشهداء من الاولين و الآخرين، و سيد الشباب اهل الجنة عليه بركاتي و صلواتي. درود من و بركات من بر اين حسين است. اين حسين سيد الشهداء است. نه اينكه بعد از كربلا معروف شده به سيد الشهداء، اين مال زماني است كه هنوز قنداقه دست پيامبر است. اين سيدالشهداء از اولين و آخرين است.
 
خب خداي تبارك و تعالي اين جايگاه و اين عظمت را به امام حسين داده به خاطر شايستگي‌هاي او. عزيزان ما وقتي وارد مدرسه عاشورا مي‌شويم، خب مواد درسي‌اش مختلف است، يكي مي‌آيد در اين مدرسه درسهاي اخلاقي را مي‌گويد: غيرت، شجاعت، سخاوت، ايثار، فداكاري، اينها درس‌هاي اخلاقي. يكي مي‌آيد در اين مدرسه درس‌هاي سياسي را مي‌گويد، مثلاً فرض كنيد مبارزه با ظلم، يا عرض مي‌كنم كه انتخاب شهادت، در مقابل ظالم ايستادن، اين درس‌هاي سياسي است. يكي ممكن است در اين مدرسه بيايد درس‌هاي اصلا اقتصادي را بگويد. آقا از اين مدرسه استفاده مي‌شود بايد لقمه حلال خورد، با مال مردم نبايد مبارزه كرد، و جنگ حتي اگر كسي مي‌كند، مالش حلال باشد. از اين مدرسه استفاده مي‌شود بايد نسبت به حقوق اقتصادي مردم اهميت داد، يكي ممكن است درس‌هاي اجتماعي‌اش را بگويد.
 
اما امسال ما يك نگاه ديگري مي‌خواهيم داشته باشيم به عاشورا و آن  درس‌هاي اعتقادي است: باورها. ببينيد آقايان! يكي از مشكلات جامعه ما امروز و جوانان ما، مشكل اعتقادي و باورهاست. حالا در توحيد، در نبوت، در امامت، بمباران شبهات از سوي گروه‌هاي مختلف، نه فقط وهابي ها، نه، مسيحيت تبشيري، بهائيت جعلي و دين...  اصلا عنوان دين كه من مي‌گويم غلط است، يك در واقع تشكيلات ناصحيح كاملا سياسي از سوي گروه‌هاي مختلفي، عده‌اي در ميان خود ما، اين خيلي مهم است، ما باورهايمان درست باشد. ببينيد آقايان، خواهرها! در جنگ جمل اميرالمؤمنين داشت مي‌جنگيد، دشمن هم دورش را گرفته بود، آقا مشغول جنگ. يك اعرابي، اعرابي در لغت به معناي باديه‌نشين است، آدم‌هايي كه در بيابان و حاشيه شهر زندگي مي‌كنند، خيلي اطلاعات علمي ندارند، آمد مقابل آقا، در حال مبارزه گفت، آقا جان شما مي‌گوييد خدا يكي است، يعني چه يكي است؟ تكي يعني چي؟ ما يك كه مي‌گوييم دو هم دارد، سه هم دارد، مي‌گوييم اينجا يك منبر است، خب جاي ديگر هم يك منبر ديگه هست. اين يكي، يكي عددي است؟ صفتي است؟ يعني چي يكي است؟ يك مرتبه آن رزمنده‌هايي كه دور آقا بودند، هجوم بردند به طرفش، آقا تو هم حالا وقت گير آوردي، در ميدان جنگ، خدا يكي است، مگر اينجا كلاس اعتقادات است؟ اينجا موقع جنگ است، اينجا سؤال كن از كدام جبهه برويم؟ كجا بجنگيم، كدام جبهه را حفظ كنيم، با چه وسيله... اينجا سؤالها بايد در جبهه جنگ نظامي باشد. آقا تشر زد به اطرافيان، فرمود: دعوه، رهايش كنيد. والذي يريد الاعرابي، اين سؤالي كه اين از ما مي‌كند، نريده من القوم. ما همين را از لشگر جمل مي‌‌خواهيم.  منِ علي از لشگر دشمن همين را مي‌خواهم، خدا را يكي بدانند. اگر توحيدشان درست شد، امامتشان هم درست مي‌شود، آنوقت با علي نمي‌جنگند. اينها توحيدشان گير دارد، ما اصلا براي همين داريم مي‌‌جنگيم.  آقا صدايش زد فرمود: وحدت چهار تا معنا دارد: وحدت عددي داريم، توصيفي داريم، حالا من نمي‌خواهم وارد آن روايت بشوم. يكي يكي اين چهار تا وحدت را برايش گفت، و معناي توحيد را براي اين گفت و رفت. اين كجاست؟ در جنگ جمل، وسط جنگ.
 
آمد خدمت رسول خدا(ص)،  اين روايت اتفاقا از امام حسين(ع) است. امام حسين از جدش رسول خدا رواياتي را نقل كرده، ايشان مي‌گويد، امام حسين مي‌گويد، مي‌گويد كسي آمد پيش جدم رسول خدا گفت اخبرني عن غرائب العلم، سؤال را دقت كنيد: يا رسول الله يك خرده از آن  علوم عجيب و غريب براي من بگوييد. غرائب، غريب با غين، يعني علوم عجيب، علوم شگفت. يك خرده از آن  شگفتي‌ها و غرائب براي من بگوييد. پيغمبر يك نگاهي به او كرد، فرمود: أتعرف رأس العلم؟ تو اصلا مي‌داني رأس العلم چي است؟ الفبا، مثل شما الف را بلدي كه آمدي مي‌گويي به من حرف آخر را ياد بده؟ غرائب العلم چي است؟ تو اصلا اولش را بلدي؟ كلمه صفرش را، رأس العلم را مي‌داني چي است؟ تو برو رأس العلم را ياد بگير، بعد برو غرائب العلم. يك بنده خدا نگاهش به آسمان بود، سر در بياورد، افتاد تو چاله. يك كسي به او گفت اول جلوي پايت را نگاه كن، ببين چاله نباشد، جايت محكم باشد، بعد به آسمان نگاه كن، تو از جلوي پايت خبر نداري، دنبال آسمان مي‌گردي؟ فرمود غرائب العلم چي است؟ تو مي‌داني رأس العلم چي است؟ گفت آقا ببخشيد! خب اخبرني عن رأس العلم، به من بگوييد رأس العلم چي است؟ آقا فرمود معرفة الله، باورها و تصحيح اعتقادات، خداشناسي.
 
به همين دليل وقتي دور امام رضا(ع) مي‌ريزند در نيشابور، جمعيتي كه خيلي هايشان هم شيعه نبودند، معتقد به امامت امام نبودند، حديث مي‌خواهند، آقا شروع مي‌كند: كلمة لا اله الا الله حصني. از توحيد شروع مي‌كند و از باور.
 
ببينيد، آقايان، خواهران! چي مي‌خواهم بگويم. تمام اعمال ما نتيجه باور ماست، حالا چه باور غلط، چه درست. يعني او كه دختر زنده به گور مي‌كند، اين يك عمل زشت است، اين ناشي از يك باور است، باورش اين است كه جنس زن بايد در جامعه نباشد، بايد مردها باشند، دخترها بايد... چون باورش منفوريت دختر و زن است، دختر زنده به گور مي‌‌كند.  او كه بت مي‌پرستد، چون باورش اين است كه اين خالق است او را مي‌‌پرستد.  خيلي مهم است. اصلا تمام حركات ما، سكنات ما، ناشي از باورهاي ماست. او كه به غدير بي‌تفاوت است، با او كه غدير را تجليل مي‌‌كند.  او كه سبّ علي مي‌كند با او كه عاشق علي است. همه اينها يك باوري دارند. بابا ايني كه عمليات انتحاري مي‌كند، خودش را مي‌كشد براي اينكه پنجاه تا، صدتا، مسلمان مؤمن شيعه را بكشد، يا يك شيعه را از بين... اين براي دنيا كه اين كار را نمي‌كند. اين دارد خودش مي‌‌ميرد.  اين يك باوري برايش درست مي‌‌كنند.  ببينيد، منافقين كارشان اين بود اول انقلاب. من بعضي جلسات اينها را نوجوان كه بودم، سالهاي 58 تازه اينها جان گرفته بودند، بعضي جلسات تفسيرشان مي‌‌رفتم.  اينها، تفسير قرآن را يك جوري جلوه مي‌داد كه يك روز يك آقايي آمده بود، من يك مسجدي بودم، بشود امام جماعت آن  مسجد. حدود سي سال پيش، سال 58. مي‌گفت آقا چه مي‌كنند با اين جوان‌هاي ما؟ گفت مگر چي شده آقا؟ گفت من نماز مي‌خوانم در خانه، پيرمردي بود، پسرم آمده، سجاده را از زير پاي من كشيده، مي‌گويد نماز چي است؟ نماز در قرآن، يقيمون الصلاة يعني انقلاب دروني، يعني انقلاب فرهنگي، اين صلاة در اينجا به معناي ركوع و سجده نيست. اين يعني انقلاب دروني به‌‌‌گونه‌اي كه انسان فاني در خدا بشود. اينها را مي‌گفتند در جلساتشان، ماترياليست‌ها در جلساتشان به‌‌‌گونه‌اي آيات قرآن  را ترويج مي‌كردند كه عده‌اي از جوانهاي اين مردم را جذب كردند. هنوز در پادگان اشرف و جاهاي ديگر رد پايشان را بايد پيدا كنيم. سي سال است از اين كشور رفته‌اند، هنوز باور ندارند انقلاب را. هنوز كسي جرأت ندارد با اينها صحبت كند راجع به مباحث انقلاب. اين باورها بايد درست بشود.
 
من دو تا آيه قرآن برايتان بخوانم حالا اگر فرصت كرديد اين دو آيه را امشب برويد ملاحظه كنيد. يكي سوره اسراء آيه 84، ببينيد چقدر قشنگ مي‌گويد قرآن : قل كلّ يعمل علي شاكلته، هر كس هر كاري مي‌كند اين كار از شاكله‌اش نشأت مي‌‌گيرد.  من يك خرده ساده‌تر بگويم كه جوان‌ها متوجه بشوند. ببينيد آقا، ما يك حالت داريم، يك عادت داريم، يك ملكه داريم، يك شاكله. چهار مرحله: حالت، عادت، ملكه، شاكله. ساده بگويم، يك كسي كه نگاه به نامحرم مي‌كند، اولش حالت است. حالت موردي است. يا دروغ مي‌گويد، يكي دو تا دروغ مي‌گويد، يكي دو بار نگاه به نامحرم مي‌‌كند.  يا خداي نكرده يكي دو بار يك گناه شهواني انجام مي‌‌دهد.  يا مثلاً فرض كنيد كه يك معصيتي، اين حالت است. حالت موردي است. مثل شما ببينيد آب را كه در جايخي ميگذاري يك كمي شكل مي‌گيرد، ولي يخ نبسته كه، يك دست مي‌زني درش فرو مي‌رود مي‌‌شود آب. يك نيم ساعت يك ساعت ديگر درب جايخي را باز كني، اين سفت شده، ولي سفتي كه نه شله مثل اولش، نه مثل سنگ محكم است، اگر دو روز ماند، اين يخ محكم مي‌شود، حالا فرض كنيد اين يخ شش ماه در يك جايي بماند، ديگر عين سنگ مي‌شود، حالت مثل همان آبي است كه اول يك كمي مي‌گيرد، بعضي‌ها كه گناه مي‌كنند، حالت است. لذا توبه كه مي‌كنند زود از بين مي‌‌رود.  زود مي‌توانند با آن مبارزه كنند، اما دوم مي‌شود عادت. عادت، اين ديگه عادت كرده به نگاه به نامحرم، يك خرده سخت مي‌‌شود.  اين ديگر هر روز نگاه مي‌كند هر روز دروغ مي‌‌گويد.  عادت كرده به سستي در نماز، عادت كرده به نماز آخر وقت خواندن. اولش حالت است، گاهي اول وقت مي‌خواند، گاهي آخر وقت. اما حالا شد عادت. عادت كرده به بي‌نمازي. عادت كرده به اين معصيت. و لذا بعضي‌ها خدمت ائمه مي‌رسيدند، مي‌گفتند تعوّدت علي المعصية، ما به گناه عادت كرديم. اين هم باز هنوز راه دارد. سوم مي‌شود ملكه. ملكه يعني اين كار زشت در وجود انسان رسوخ كند، خب ديگر يك خرده مشكل مي‌‌شود.  يعني يك مقداري از حالت عادت آمد بيرون، محكم شد، اين بابا، اين شخص، در وجودش گناه رسوخ كرد، رفت در ضمير ناخودآگاهش، اين ديگر خودبخود نخواهد هم به فكر آن گناه مي‌‌افتد.  اين هر چه توبه مي‌كند، دوباره مثل آهنربا اين ملكه مي‌كشدش به طرف خودش. اما چهارم شاكله است، شاكله يعني شخصيت دروني، اگر شخصيت دروني يك كسي مثل ابوجهل شكل گرفت روي كفر، حالا مگر مي‌شود برش گرداني به اين سادگي؟ جوانها! مال شما الآن يا حالت است يا عادت، نه ملكه است، نه شاكله. و لذا حديث داريم كه چهل سال كه بشود مي‌شود ملكه، چهل به بعد، روايت هم داريم، كسي عمرش از چهل بگذرد، شخصيتش را درست شكل نداده باشد، ديگر مشكل است. چو دوران عمر از چهل درگذشت، مزن دست و پا، كآبت از سر گذشت. نمي‌خواهم چهل ساله‌ها را نااميد كنم ها. سخت مي‌‌شود.  مال شما همان يخي است كه هنوز يا شل است يا نيمه گرفته. ولي مثل بنده آن يخ سفت شده، اگر منفي گرفته باشه با شخصيت من... مثبت هم باشد همينطور است ها. اگر مثبت هم گرفته باشد اين وجود، همينطور مستمر و هميشگي است. و لذا حافظ مي‌گويد در اشعارش: شنيدم رهروي در سرزميني، همين گفت اين معما با قريني، كه اي صوفي شراب آنگه شود صاف، كه در شيشه بماند اربعيني، مي‌گويد شما چهل سال اگر خودت را حفظ كردي، بعدش ديگر ماشين وجودت سالم است، مي‌رود جاده را. شما تا چهل سعي كن شاكله منفي نگيري، شاكله غلط نگيري. حالا فكر كنم اين آيه معنايش روشن شد: قل كلّ يعمل علي شاكلته، هر كس شخصيت دروني‌اش هر جور شكل گرفته، آقا اين شخصيت دروني‌اش با نفاق شكل گرفته، مثل عبدالله ابن ابيّ، هر كارش مي‌كردند حركت منافقانه انجام مي‌‌داد.  اين شخصيت وجودش با سبعيت و جنايت شكل گرفته، مثل حجاج بن يوسف ثقفي، شخصيت اينطور شكل گرفته، يك كسي هم مي‌بيني شخصيت و شاكله‌اش خير و خوبي شكل گرفته، لذا همه‌اش كمك ميكند، بار از دوش مردم بر مي‌دارد، حرفهاي خوب مي‌زند، تمام آثارش مفيد است. قل كلّ، اين شاكله يعني همان باور. يعني همان اعتقاد، يعني همان شخصيت. اين يك آيه.
 
يك آيه ديگر هم برايتان بخوانم، اين آيه را هم شنيده‌ايد. ببينيد در قرآن، خيلي پيام دارد. سوره ابراهيم، آيه 24. خدا يك مثال زده، مي‌گويد آدم خوب عقيده خوب، كار خوب، مثل درخت خوب است: ألم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة، مفسرين كلمه طيبه را سه تا معنا برايش كرده‌اند، مي‌گويند منظور از كلمه طيبه، يا مؤمن است، يا عمل صالح است يا باور. يك باور خوب، يك آدم خوب، يك كار خوب، مي‌داني مثل چه مي‌ماند؟ كشجرة طيبة، مثل درخت است، يعني چي مثل درخت است؟ يعني آدم خوب مثل درخت نموّ دارد، رشد دارد‌، ركود ندارد، امسال از پارسال بدتر بشود؟ نه، درخت امسال نسبت به پارسال سرزنده‌تر شده، مؤمن مثل درخت مي‌ماند، هر سال شاخش برش بيشتر مي‌شود، علمش بيشتر مي‌شود، فهمش بيشتر مي‌شود، عبادتش قوي‌تر مي‌شود، نه اينكه هر چه سنش جلو برود كمتر بشود، كشجرة طيبه، اصلها ثابت، شجره پاكيزه ريشه‌اش محكم است. مؤمن هم ريشه‌اش محكم است. حالا دو تا شبهه هم در اينترنت ديد، تكان نمي‌خورد، دو تا اشكال هم يكي گرفت، اينهايي كه مي‌گويند آقا يك كسي يك سؤالي از ما كرد، ديديم راست مي‌گويد، ما نماز را گذاشتيم كنار، اي بابا، به همين سادگي؟ يكي يك شبهه‌اي در ذهن ما انداخت، ما ديگه مثلاً مجلس امام حسين را گذاشتيم كنار. نخير، موج شبهات بريزد روي انسان مؤمن، تكان نمي‌خورد، چون ريشه‌اش محكم است. پاي مجلس نشسته، پاي روضه نشسته، پاي موعظه نشسته، كتاب خوانده. ما امسال، بنده قبل از محرم حج مشرف بودم، خب امسال حجم كتابهاي ضد عقائد اماميه، عقائد اهل بيت، عقائدي كه ما، واقعا عقائدمان از اهل بيت است، يك وقتي در مني يك كسي آمده بود خدمت امام صادق(ع)،  يك چيزي مي‌گفت، حالا قصه‌اش بماند، اين يك تكه‌اش را مي‌خواهم بگويم. امام صادق به او فرمود: نحن نصنع كما صنع رسول الله، ما حرفمان حرف پيغمبر است. و لذا علامه اميني كتاب نوشته: سنّتنا و سيرتنا سنة النبي و سيرته، سنت ما و سيره ما، سنت پيغمبر است. ما عين سنت پيغمبر را داريم اجرا مي‌‌كنيم.  حضرت فرمود ما مثل پيغمبر حرف مي‌زنيم، نقول كما يقول رسول الله. خب موج كتاب‌هاي ضد عقائد اماميه امسال خيلي زياد بود. خيلي‌ها مي‌گرفتند اينها را، خب ساده فراوان، در مني پخش كرده بودند در حد گسترده، مي‌آمدند سؤال مي‌‌كردند.  الآن گاهي بعضي‌ها به ما زنگ مي‌زنند، آقا فلان شبكه... اينقدر هم آقا اين حرفها تكراري شده، اينقدر تكراري شده، بي‌مبنا، سست.
 
بنده در مدينه يك جوان دانشجويي يك جايي مي‌رفتم مرا سوار كرد برساند. توي راه شروع كرديم عربي با هم صحبت كردن. ديدم يك مقداري موضعش تند است، شروع كرد تند مطالبي را گفتن. گفتم من يك سؤالي از شما مي‌كنم، چند تا كتاب تا حالا از كتاب‌هاي ما را مطالعه كردي؟ گفت هيچي. هيچ كتاب، اصلا براي چي مطالعه كنم؟ شروع كرد باز يك توهيني به بعضي از آثار و اينها. گفتم ببين داريم بحث مي‌كنيم، دعوا كه نمي‌كنيم. اين كتابخانه مدينه است، بيا با هم برويم داخلش، يك كتاب از آثار ما را اگر درش پيدا كردي، من هر چي تو خواستي بهت مي‌‌دهم.  گفت مي‌دانم نيست، گفتم ولي بيا خانه ما، خانه ما نمي‌گويم كتابخانه ما. ببين صحيح بخاري، صحيح مسلم، كتابهاي مختلفي، آثار را بايد ديد، كتاب را بايد ديد. آقا تو به همين شكل تحت يك عقائدي به تفسير ما توهين مي‌كني، خب بيا تفسير تبيان شيخ طوسي را باز كن ببين. تفسير مجمع البيان عرض ميكنم كه علامه طبرسي را باز كن ببين. اين‌ها در مصر، در كتابخانه‌هاي مصر هست، در الازهر هست، مجمع البيان را خود آنها چاپ كرده‌اند در اختيار دانشجويانشان. خيلي با هم صحبت كرديم، يك تقريبا نيم ساعت يك ساعت تقريبا گفتگوي ما طول كشيد در ماشين، همينطور كه توقف كرده بوديم. گفتم ببين، من بعضي از روايات شما را براي خود شما مي‌خوانم: الائمة من بعدي اثني عشر، اين روايت در مستندترين كتاب‌هاي آقايان اهل سنت آمده، يعني امام‌هاي بعد از من، يا امراي بعد از من دوازده نفرند. گفت من نشنيدم تا حالا اين را. آقا تو چرا نشنيدي؟ ما نبايد خودمان را از جهان علم و آگاهي دور كنيم. مؤمن كلمة طيبة كشجرة طيبة، اصلها ثابت، اينقدر جوانها اعتقاداتتان را قوي كنيد، محكم كنيد كه نتوانند در مقابل شما با شبهه شما را از پا در بياورند.
 
فرعها في السماء: مؤمن شاخه‌هايش در آسمان است، يعني مفيد است. نموّ دارد، حركت دارد، رشد دارد، سالي ده تا بيست تا كتاب مي‌خواند، مقاله مي‌بيند، خودش را وفق مي‌دهد، تؤتي اكلها كل حين بإذن ربّها: دائما خودش را با اذن پروردگار مفيد در جامعه جلوه مي‌دهد و ديگران از آن  استفاده مي‌‌كنند.
 
اين دو تا آيه‌اي كه من امشب خواندم، هم آيه 24 سوره ابراهيم هم 84 سوره اسراء، هر دو آيه تبيين و ترويج اين نكته است كه باورها و اعتقادات اگر درست بشود، خيلي مسائل درست مي‌‌شود.  آمد خدمت امام صادق عليه السلام يك كسي به نام عبدالملك، كنيه‌اش هم ابوعبدالله بود، ولي كافر بود. زنديق بود، زنديق يعني منكر خدا، يعني دهري طبيعي كمونيسم. كساني كه مي‌گويند عالم خودش درست شده، به اينها مي‌گويند زنديق، سابق مي‌گفتند زنديق، امروز مي‌گويند كمونيسم، ماتريالسيم، دهري به آنها مي‌گفتند آن زمان. مي‌گويد رفتم مدينه آقا را ببينم، ‌گفتند آقا رفته مكه، گفتم مي‌روم مكه. آدمي كه بخواهد دنبال علم باشد، همه جا مي‌رود. نه اينكه تا يك خرده مشكل شد، يك تلفني جواب نداد، ديگه بگذارد كنار، شبهه را در ذهنش نگه دارد.  دوباره زنگ مي‌‌زند.  به يكي ديگر زنگ مي‌زند، قديم گاهي يك ماه مسافرت مي‌رفتند بعضي‌ها يك حديث بشنوند. جابر بن عبدالله انصاري يك ماه شتر كرايه كرد رفت مصر، يك حديث بشنود برگردد. آقا آمد مكه، آمد مكه گفتند آقا در طواف است. رفت خدمت آقا، آقا فرمود بعد از طواف من شما را مي‌‌بينم.  طواف آقا تمام شد خدمت امام رسيد. آقا فرمود اسمت چي است؟ گفت عبدالملك، گفت اين ملكي كه تو عبدش هستي كي است؟ چون مي‌دانست خدا را قبول ندارد ديگر. اين ملكي كه تو عبدش هستي كي است اين ملك؟ گفت آقا اسم من را گذاشتند عبدالملك، نمي‌دانم كي است. آقا فرمود كنيه‌ات چي است؟ گفت ابوعبدالله، يعني پدر عبدالله. فرمود آن پسرت كه به او مي‌گويند عبدالله، تو هم باباشي، خب عبدالله كه يعني بنده خدا، اين كدام خداست؟ كدام خداست؟ اول امام از اسمش شروع كرد، عبدالملك اسمت، ابوعبدالله هم كنيه ات، خب عبدالله كي است، عبدالملك اين ملك كي است؟ بعد آقا به او فرمود كه عبدالملك! من يك سؤالي از تو مي‌كنم، تا حالا زير زمين رفتي؟ گفت نه آقا، بروم زير زمين چكار كنم؟ من روي زمين هستم. البته زير زمين را امروز ما مي‌دانيم چي درش هست، استخراج شده، معادن، عمق گاهي چند صدمتري زمين مي‌روند معادن را استخراج مي‌‌كنند.  آن  زمان خب نبود اين چيزها، فرمود به نظر تو زير اين زمين چيزي است؟ گفت من نرفتم آقا، ولي فكر نكنم چيزي زير زمين باشد. فرمود اين نمي‌شود. فكر نكنم، گمان مي‌كنم چيزي نباشد، با گمان كار درست...  يقين داري زير زمين چيزي نيست؟ گفت نه. فرمود تا حالا آسمان رفتي؟ گفت نه آقا، كي آسمان رفته كه من رفته باشم. فرمود مي‌داني در آسمانها چي است؟ گفت نه، فرمود چيزي هست به نظر تو؟ گفت آقا فكر نكنم، فرمود اين نمي‌شود، تو نرفتي، خيلي چيزها در آسمان هست، امروز بشر كشف كرده خيلي‌هايش را، آيا تو ديدي آنها را؟ گفت نه، يابن رسول الله!
 
آقا فرمودند خورشيد ديدي از مشرق مي‌آيد مغرب؟ طلوع مي‌كند و غروب، گفت بله، فرمود تا حالا شده جابجا بشود؟ مثلاً از مغرب طلوع كند به مشرق غروب كند؟ گفت نه آقا خيلي منظم است. فرمود شب و روز شده جايش عوض بشود؟ گفت نه آقا، شب شب است، روز هم روز است، همه‌اش هم منظم است. فرمود فصول شده عوض بشود؟ مثلاً يك سال زمستان بيايد در تابستان، تابستان بيايد در زمستان؟ نه آقا. شروع كرد يكي يكي حضرت از كرات و زمين و اينها، فرمود خب اينها مي‌شود آخر بدون يك قدرت، بدون يك كسي كه منظّم تنظيم كرده باشد، مي‌شود آخر اينها؟ تو كه از زير زمين خبر نداري، همه عالم را گشتي مي‌گويي خدا نيست؟ شهادتين گفت، مسلمان شد. آقا داد او را دست هشام، اين صفر كيلومتر بود، فرمود هشام علّمه، يادش بده، اين تازه خانه اول است. هشام يادش بده عقايد را، باورها را.
 
اين خيلي مهم است، جوان‌هاي عزيز! حالا من إن شاء الله امسال بحث مي‌كنم اين را. باورها، من ميخواهم توحيد را در كربلا بگويم. صفات خدا در كربلا، معاد در كربلا، اينها خيلي جالب است و كمتر هم رويش بحث شده. امام حسين(ع) هم يكي از كارهايي كه كرد اين بود: باورها را درست كرد. من يك چيزي خدمتتان بگويم و ديگر بحث را جمع كنم، شايد اين را نشنيده باشيد يا كمتر مطرح شده باشد: امام حسين آقا يك سخنراني در مني كرده، زمان معاويه ها، هنوز يزيد به قدرت نرسيده، معاويه هم از دنيا نرفته، هنوز معاويه سر كار است. وجود مقدس امام حسين(ع) آمد حج، ابن عباس مي‌گويد آقا به من فرمود برو مردم را جمع كن، مخصوصا نخبگان، فرهيختگان به قول امروزي ها، مي‌گويد 700 نفر آدم دور امام حسين جمع شدند. 700 نفر آدم كه مي‌گويد 200 نفرش از اصحاب بودند. آقايان، خواهران! مي‌دانيد اصحاب يعني چي؟ يعني 200 نفر از آن‌هايي كه پيغمبر را ديده بودند، 500 نفرشان هم تابعي بودند، تابعي هر كس پيغمبر را نديده باشد، ولي اصحاب را ديده باشد به او مي‌گويند تابعي. مثلاً فرض ميكنيم كسي باشد مثل زراره يا اصحاب ائمه ما كه پيغمبر را نديده، ولي صحابي را ديده، سلمان را ديده، اباذر را ديده،  به اينها مي‌گويند تابعي هفتصد نفر آدم را جمع كرد امام حسين در مني، باورها را مي‌خواهد درست كند. بعد فرمود قسمتان مي‌دهم به خدا، هر چه من مي‌گويم اگر درست است بگوييد درست است، اگر غلط است بگوييد غلط است. گفتند باشه يابن رسول الله. قسمشان داد، چند بار، من متنش را نوشته ام، منتها وقت نيست بخوانم، روايت در تحف العقول هست، در منابع كهن شيعه آمده، چند بار قسمشان داد، فرمود قسمتان مي‌دهم به خدا، به من بگوييد ببينم آقايان اصحاب، يكي دو تا سه تا پنج تا كه نيستيد، 200 تا صحابي هستيد، 200 تا صحابي مي‌داني يعني چي؟ يك رقم بالايي است، خيلي مهم است. يك صحابي را گاهي كلي درباره‌اش اهميت مي‌دهند، به حديثش، به سخنش، به كلامش. 200 تا صحابي آنجا هستند. 700 تا انسان فرهيخته و آدم‌هايي كه به هر حال مورد توجه‌اند. فرمود قسمتان مي‌دهم به خدا‌، اينهايي كه من مي‌گويم اگر غلط است بگوييد غلط است اگر درست است بگوييد درست است. گفتند چشم.
 
فرمود پيغمبر كه آمد مدينه عقد اخوّت مي‌بست بين يك مهاجري با يك انصاري، يعني يك مكه‌اي با يك مدينه‌اي، خودش مگر با علي عقد اخوت نبست؟ فرمود علي برادر من است و من برادر او هستم؟ قالوا اللهم نعم، گفتند بله درست است. فرمود قسمتان مي‌دهم به خدا، پيغمبر روزي كه مي‌رفت تبوك، علي را گذاشت جاي خودش در مدينه، و رفت، چون طول هم كشيده ديگر، مدت رفتن پيغمبر به تبوك مدت‌ها طول كشيده، بيش از ماه طول كشيده، فرمود وقتي گذاشت او را در مدينه، نفرمود أنت مني بمنزلة هارون من موسي، گفتند اللهم نعم. قسم دادي شما ما هم تأييد مي‌كنيم، به خدا گفت پيغمبر. فرمود پيغمبر خدا درب‌هاي خانه‌ها را به مسجد مي‌بست، حتي يكي از اصحاب آمد گفت يا رسول الله! يك روزنه يك روزنه يعني يك پنجره هم نه، يك سوراخ كوچك از اتاق من به مسجد باشد، فقط من ببينم، فرمود نمي‌شود، دستور خداست همه درها بايد بسته بشود، جز در خانه اميرالمؤمنين(ع)،  اين كار را كرد يا نكرد؟ نمي‌توانستند بگويند نه، اللهم نعم.
 
فرمود قسمتان مي‌دهم به خدا، روز غدير فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه،  اللهم نعم. يكي يكي. خيلي روايتش جالب است نگاه كنيد در تاريخ است، تحف العقول و جاهاي ديگر. چرا وجود مقدس امام حسين دارد يكي يكي از اينها اعتراف مي‌گيرد؟ بابا، باورهايتان را اول درست كنيد. بعضي‌ها مي‌آيند به ما مي‌گويند آقا ما بحث كرديم مثلاً راجع به فلان موضوع گير كرديم، يا شده يا نشده، توانستيم يا نتوانستيم. مي‌گويم آقا در اين فروع بحث نكنيد، برويد روي اصول. روي اصل، روي مبنا. غدير براي ما يك مبناست. يكي يكي، بعد فرمود قسمتان مي‌دهم به خدا، اگر كسي بگويد رسول خدا حضرت محمد(ص) پيغمبر را دوست دارم، اما اميرالمؤمنين(ع) را بغض دارم، فرمود مي‌شود چنين چيزي؟ با اين توضيحاتي كه من امام حسين دادم، اين رابطه پيغمبر با اميرالمؤمنين مي‌شود كسي بگويد احبّ رسول الله و ابغض عليا؟ چرا اين را مي‌گويد؟ چون روز عاشورا بعضي‌ها مي‌گفتند بغضا لعلي، مي‌خواهد بگويد هر كس بغض علي دارد بغض پيغمبر دارد. اول اين باور را من درست كنم كه حبّ علي و حبّ رسول الله يكي است. نمي‌شود، فرمود قسمتان مي‌دهم به خدا، پيغمبر فرمود من يحبّني و يبغض عليّا، هر كس من را دوست داشته باشد و بغض علي داشته باشد، دروغ مي‌گويد من را دوست ندارد. همه تأييد كردند. فرمود حالا اگر اين است، پس اول اين را درست كنيم، سنگ بنا، كه روز عاشورا نگويند بغضا لعليّ، تفكيك نكنند بين پيغمبر و علي. كاري كه امام حسين در مني كرد اين بود: تصحيح عقايد، باورها. اين عرض مقدماتي امشب من راجع به تصحيح باورها و اعتقادات. حالا إن شاء الله از فردا شب، من هر شبي، يكي از پيام‌هاي اعتقادي عاشورا كه پر است در دعاي عرفه، در خطبه‌هاي امام حسين، در اشعار اباعبدالله در سيره امام حسين فراوان اين را ما ملاحظه مي‌‌كنيم.  إن شاء الله خدمت شما تقديم خواهيم كرد.
 
خدايا باورهاي ما اعتقادات ما را مطابق قرآن، روايات اهل بيت و مطابق سيره پيامبر قرار بده! خدايا عاقبت ما را ختم به خير بفرما!
 
السلام عليك يا اباعبدالله! از شب اول اسمتان را جزء سلام كنندگان به امام حسين ثبت كنيد، خوش به حال آنهايي كه امشب در مجلس شركت كردند، از شب اول آمدند بگويند حسين ما با توايم، و از امشب. چون بعضي‌ها دير مي‌آيند، عاشورا مي‌آيند، تاسوعا مي‌آيند، ولي اين جمعيت جوان، از شب اول آمدند در مجلس اباعبدالله اسم خودشان را ثبت و ضبط كنند. ما هم از همينجا سلام مي‌دهيم به ارباب بي‌كفنمان اباعبدالله(ع) كه إن شاء الله اسممان جزء زوارش ثبت و ضبط بشود.
 
السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم. السلام علي الحسين و علي عليّ بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين. هشتم ذي حجه اباعبدالله مكه بود. عزيزاني كه مكه رفته‌اند ديده‌اند يا شنيده اند. هر كس هركجا باشد، هشت ذي حجه خودش را مي‌رساند به مكه براي اينكه بيايد به عرفات و اعمال حج را آغاز كند. ما امسال هم كه مشرّف بوديم در جمع زائرها اين را گفتيم. گفتم كسي را نمي‌بينيد امروز از مكه بيرون برود. بلكه هرجوري سعي دارد خودش را برساند به مكه، شركت كند در اعمال حج واجب. اما روز هشتم ذي حجه سال 60 هجري، مردم ديدند يك كارواني بر خلاف مسير عرفات دارد حركت مي‌‌كند.  زينب كبري، رباب، زن و بچه، كاروان عرفات نمي‌آيد، چرا؟ دارد مي‌رود، جاي ديگر مي‌‌رود.  سؤال كردند آقاجان چرا به عرفات نمي‌آييد؟ همه حاجي‌ها دارند براي اعمال مي‌‌روند.  فرمود من به سرزمين عراق مي‌روم به دستور الهي و به اذن خدا. حرم را از حرم كردند بيرون. اباعبدالله از حرم خارج شد. مردم رفتند مني، رفتند قرباني صوري انجام بدهند، به ياد اسماعيل و به ياد ابراهيم، اما اباعبدالله(ع) به سرزمين كربلا آمد. چه قربانياني. علي اصغر، علي اكبر، قاسم، عباس، چه شخصيت‌هايي را با خود به اين مني و به اين مذبح آورده است، صلي الله عليك يا اباعبدالله، صلي الله عليك، امام صادق فرمود هر كجا هستيد، سه مرتبه بگوييد: صلي الله عليك يا ابا عبدالله، صلي الله عليك يا ابا عبدالله، صلي الله عليك يا اباعبدالله.
 
اوائل محرم بود، شايد مثل فردايي بود، ريّان بن شبيب مي‌گويد رفتم خدمت امام رضا، امام رضا فرمود مي‌داني امروز چه روزي است؟ امروز اول محرم است، پسر شبيب، محرم ماهي است كه اهل جاهليت در آن نمي‌جنگيدند. يحرّمون القتال. مي‌گفتند جنگ حرام است. ولي پسر شبيب در همين محرم حسين ما را به شهادت رساندند. مسلمان‌ها حرمت نگه نداشتند. بعد فرمود پسر شبيب، ان كنت باكيا لشيء فابك للحسين، هر مصيبتي داشتي براي حسين ما گريه كن! چون حسين ما را كشتند، من سختم است اين عبارت را معني كنم، فإنه ذبح كما يذبح الكبش. حسين ما را اينگونه دور تا دورش را محاصره كردند، يذبح حسين، تمام شهداي كربلا بعد از شهادت سرشان از بدن جدا شده، اما اباعبدالله هنوز جان داشت، هنوز سخن مي‌گفت، شايد يذبح الكبش اين را مي‌خواهد بگويد: هنوز جان داشت، سر از بدن مقدسش جدا شد. و يكبّرون بأن قتلت و إنما قتلوا بك التكبير و التهليلا، لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم.
 
خدايا! به آبروي امام حسين در اين شب اول محرم، در رأس حاجات تو را مي‌خوانيم، در ظهور منتقم خون حسيني، ولي عصر ارواحنا فداه تعجيل بفرما! حضرتش را به فرياد مسلمانان برسان!
 
خدايا! اسم ما را جزء عزاداران حسيني ثبت و ضبط بگردان!
 
خدايا! جوانهاي ما را مؤمن، متدين، عاقبت به خير قرار بده!
 
همه شهدا همه گذشتگان، شهداي جنگ، شهداي بسيج، كه اين روزها سالروز بسيج نيز هست، همه‌شان را سر سفره اربابشان اباعبدالله ميهمان بگردان!
 
كشور ما، نظام ما، رهبر عظيم الشأن ما، محافظت بفرما!
 
مرگ و زندگي ما را مرگ و زندگي محمد و آلش(ع) قرار بده!
 
بالنبي و آله، صلواتي عنايت بفرماييد!
 
 

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

 شماره نوبت استخاره: 09102506002

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

پاسخگویی سوالات شرعی: 09102506002

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group