روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «... به هوش باش! وقتى نامهام به دستت رسید، به حسین علیهالسلام سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتى قطرهاى بنوشد و با آنان همان كارى را بكن كه آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان كردند. والسلام»(1)
امام، حضرت عباس علیهالسلام را فرا خواند و سى سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه كرد تا بیست مشكى را كه همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سوارهنظام دشمن در كرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس علیهالسلام به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشكها را پر كردند. وقتى همه مشكها پر شد، حضرت عباس علیهالسلام دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شكسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.(2)
از آن پس حضرت عباس علیهالسلام به «سقّا» مشهور شد.(3) یكى از شعارهاى بنىامیه در مقابله اهلبیت علیهمالسلام خونخواهى عثمان بوده است. اما ادعاى عبیداللّه در این نامه افترایى بیش نیست؛ زیرا امام على علیهالسلام و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند كه براى بیرون كشیدن او از خانهاش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان علیهالسلام بود كه در اعتراض به این حركت، به امام حسین علیهالسلام دستور داد تا به او و خانوادهاش آب برساند.(4)
نمایندگى و سخنگویى از جانب امام
شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشكر خود ایستاد و فریاد كشید: «اى لشكریان خدا! سوار مركبهایتان شوید و مژده بهشت گیرید.» امام حسین علیهالسلام جلوى خیمهها بر شمشیر خود تكیه كرده بود. حضرت عباس علیهالسلام با شنیدن سر و صداى لشكر دشمن، نزد امام آمد و عرض كرد: «لشكر حمله كرده است.» امام حسین علیهالسلام برخاست و به او فرمود:
«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستى، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبى را براى پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم كه او مىداند من به نماز عشق مىورزم و خواندن قرآن و دعاى بسیار و طلب بخشایش را دوست مىدارم.» حضرت عباس علیهالسلام به سوى لشكرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.(5)
ردّ اماننامه دشمن
آوازه دلاورمردىهاى حضرت عباس علیهالسلام چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افكنده بود كه دشمن را بر آن داشت تا با اقدامى جسورانه، وى را از صف لشكریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذى الجوشن)» فردى به نام «عبداللّه بن ابى محل» را كه حضرت امّالبنین(علیهاالسلام) عمه او مىشد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا براى حضرت عباس علیهالسلام و برادران او امانى دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «كَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشكر عمر سعد ببرید.(6)
شمر اماننامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد كه مىدانست این تلاشها بىنتیجه است، شمر را توبیخ كرد؛ زیرا امان دادن به برخى نشان از جنگ با بقیه است. شمر كه مىانگاشت او از جنگ طفره مىرود، گفت:
«اكنون بگو چه مىكنى؟ آیا فرمان امیر را انجام مىدهى و با دشمن مىجنگى و یا به كنارى مىروى و لشكر را به من وامىگذارى؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم كرد و سردارى سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیادهها باش!» شمر اماننامه را ستاند و به سوى اردوگاه امام به راه افتاد. وقتى رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما كجایند؟
حضرت عباس علیهالسلام و برادرانش سكوت كردند. امام به آنها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است.»(7) حضرت عباس علیهالسلام به همراه برادرانش به سوى او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت كند! آیا به ما امان مىدهى، در حالى كه پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس علیهالسلام و برادرانش خشمگین و سرافكنده به سوى لشكر خود بازگشت.(8)
رفع یك شبهه
از گفتگویى كه بین شمر و فرزندان امّالبنین علیهاالسلام صورت گرفت، شبههاى در اذهان به وجود مىآید كه مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخى گفتهاند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا مىزدهاند. با توجه به زندگى عشیرهاى اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنى پیوندهاى خونى در چنین جوامعى، بعید به نظر نمىرسد، چنین رسمى بین آنان حاكم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن كردن نسبت خانوادگى امّالبنین علیهاالسلام با شمر تا اندازهاى مىتواند مطلب را شفافتر سازد.
گفتنى است: امّالبنین علیهاالسلام و شمر هر دو از قبیله «بنىكلاب» مىباشند. نسب خانوادگى آنان این گونه است:
بنابراین امّالبنین علیهاالسلام از عموزادگان شمر مىباشد. دلیل واضحتر این خطاب از سوى شمر، جنبه روانى و كاركرد روانشناختى آن است. بدین معنا كه شمر با توجه به این كه روحیات حضرت عباس علیهالسلام را مىشناخته، احتمال مىداده كه او اماننامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، مىخواست كه حضرت را متوجه پیوند خانوادگىاش با خود نماید و شرایط روحى عباس علیهالسلام را براى پذیرش اماننامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صداى بلند اظهار مىكند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.
پاسدارى از خیمهها
شب عاشورا حضرت عباس علیهالسلام پاسدارى از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولى از پستى و دونمایگى آنان بعید نبود كه پیمانشكنى كنند. آن شب، هنگامى كه حضرت عباس علیهالسلام از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ اماننامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانى بود كه با خاندان امام على علیهالسلام آشنایى داشت. او پرچمى را كه در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «اى برادر! آیا در من ضعف و سستىاى دیدهاى كه پرچم را از من مىگیرى؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن كارى دارم.» سپس نزد عباس علیهالسلام آمد. حضرت بر مركب خویش سوار و با نیزهاى در دست و شمشیرى به كمر مشغول نگاهبانى بود.(10) زهیر نزد او آمد و گفت: «آمدهام تا با تو سخنى بگویم.» حضرت كه بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولى نمىتوانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره مىشنوم.» زهیر جریان خواستگارى على علیهالسلام از امّالبنین علیهاالسلام را بیان كرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «اى عباس(علیهالسلام)! پدرت تو را براى چنین روزى خواسته، مبادا در یارى برادرت كوتاهى كنى!» حضرت عباس(علیهالسلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در ركاب اسب فشرد كه تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو مىخواهى با این سخنانت به من جرأت دهى؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یارى برادرم دست بر نمىدارم و در پشتیبانى از او كوتاهى نخواهم كرد. فردا این را به گونهاى نشانت مىدهم كه در عمرت نظیرش را ندیده باشى.»(11)
پرچمدارى سپاه
صبح عاشورا، وقتى امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشكر دشمن آرایش نظامى به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع كرد. لشكر امام از سى و دو سواره و چهل پیاده تشكیل شده بود. امام در چینش نظامى لشكر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشكر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیهالسلام) داد.(12)
شكستن حلقه محاصره دشمن
در نخستین ساعتهاى جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین علیهالسلام به نامهاى «عمرو بن خالد صیداوى»، «جابر بن حارث سلمانى»، «مجمع بن عبداللّه عائذى» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حملهاى دسته جمعى به قلب لشكر كوفیان نمودند.
دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونهاى كه كاملاً ارتباط آنها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیهالسلام) با دیدن به خطر افتادن آنها، یك تنه به سوى حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شكسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طورى كه وقتى آنها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیكرشان زخمى و خون آلود بود.(13)
كندن چاه براى تهیه آب
در میانه روز، آن گاه كه تشنگى بر كودكان، زنان و حتى سپاهیان امام فشار شدیدى آورده بود، امام به حضرت عباس(علیهالسلام) دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا كه سرزمین كربلا بر كرانه رودى پر آب قرار داشت و احتمال آن مىرفت كه با كندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیهالسلام) مشغول كندن چاه شد. پس از مدتى كندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگرى از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولى از چاه دوم نیز آبى نجوشید.(14)
پیش فرستادن برادران براى نبرد
وقتى حضرت عباس(علیهالسلام) بدنهاى شهیدان بنىهاشم و دیگر شهدا را بر گستره كربلا دید، برادران مادرى خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آنها فرمود: «اى فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانى شما را در راه خدا و رسول خدا(صلىالله علیه و آله) شاهد باشم.» آنان كه خون على(علیهالسلام) در رگهایشان جارى بود، پیش تاخته و پس از مدتى نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیهالسلام) به شهادت رسیدند.(15)
شهادت فرزندان حضرت عباس علیهالسلام
هنگامى كه حضرت عباس(علیهالسلام)به شهادت رسید، امام حسین علیهالسلام خود را به او رسانید و وقتى كه حالت او را مشاهده نمود، فریاد بىیاورى برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس (علیهالسلام) صداى امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم اى سرور ما!»
امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیكُمَا الكِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیكار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.(16) علامه «سیدمحسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیهالسلام)» را در شمار شهیدان كربلا ذكر مىنماید،(17) اما بنا به گزارش برخى دیگر از تاریخنگاران، تنها «محمد» در كربلا به شهادت رسیده است.(18)
پیكار شجاعانه
حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن رو به رو مىشود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، كلاهخودى بزرگ بر سر نهاده و نیزهاى بلند در دست گرفته بود. وقتى به میدان آمد، نیزهاش را به حمایل سینه حضرت فرو كرد. عباس(علیهالسلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزهاش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاك كرد.(19)
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود كه در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویى، مجروح شد، ولى بخشش حضرت، زندگى دوباره به او بخشید.
سومین رزمآور «عبداللّه بن عقبة غَنَوى» بود. حضرت، پدر او را مىشناخت و براى این كه كشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمىدانستى كه در این جنگ با من رو بهرو مىشوى. به سبب احسانى كه پدرم به پدرت كرده است، از جنگ با من دست بردار و برگرد.» خیرخواهى حضرت در او اثر نكرد و به جنگ پرداخت. ساعتى نگذشته بود كه شكست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.(20)
پىنوشتها:
1ـ نهایة الارب، ج20، ص427/ بغیةالطلب، ج6، ص262.
2ـ تاریخالطبرى، ج5، ص412/ نفسالمهموم، ص214/ الكاملفىالتاریخ، ج3، ص283/ تذكرة الخواص، ص248/ اعیانالشیعه، ج7، ص43/ مقاتلالطالبیین، ص78.
3ـ تسلیةالمجالس، ج2، ص264/ الثقات، ج1، ص559/ السیرة النبویة، ج1، ص559/ بحارالانوار، ج44، ص378/ مُثیر الاحزان، ص51.
4ـ مروجالذهب، ج2، ص701.
5ـ الإرشاد، ج2، ص92/ مناقب آلابىطالب، ج4، ص98/ بحارالأنوار، ج44، ص391/ تاریخ الطبرى، ج5، ص416/ اعیان الشیعة، ج7، ص430/ تجارب الامم، ج2، ص68.
6ـ تاریخالطبرى، ج5، ص415/ الفتوح، ج5، ص166/ الكاملفىالتاریخ، ج3، ص284.
7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمى، ج1، ص246/ عمدة الطالب، ص394/ اللهوف، ص88.
8ـ الإرشاد، ج2، ص91/ بحارالأنوار، ج44، ص390/ اعلامالورى، ص233/ مقتلالحسین(ع) للخوارزمى، ج1، ص246/ الكاملفىالتاریخ، ج3، ص284/ المنتظم، ج5، ص337.
9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.
10ـ وسیلة الدارین، ص270 / مقتلالحسین(ع) بحرالعلوم، ص314/ معالىالسبطین، ج1، ص443.
11ـ مقتلالحسین(ع) بحرالعلوم، ص314/ كبریت الأحمر، ص386/ بطلالعلقمى، ج1، ص97.
12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182/ بحارالأنوار، ج 45، ص4/ تذكرةالخواص، ص251 / الأخبارالطوّال، ص256.
13ـ تاریخالطبرى، ج5، ص446/ الكاملفىالتاریخ، ج3، ص293/ اعیانالشیعة، ج7، ص430/ معالىالسبطین، ج1، ص443/ العیونالعبرى، ص126.
14ـ ینابیعالمودة، ج2، ص340/ المنتخب، ج2، ص441/ مقتلابىمخنف، ص57/ بطلالعلقمى، ج2، ص357.
15ـ الامالىالخمیسیة، ج1، ص175/ بحارالأنوار، ج45، ص38/ مقاتلالطالبیین، ص54/ اعلام الورى، ص243/ الإرشاد، ج2، ص113.
16ـ بطلالعلقمى، ج3، ص433.
17ـ اعیانالشیعة، ج1، ص610.
18ـ بحارالانوار، ج 45، ص62/ مناقب آلابىطالب، ج4، ص12/ العوالم، ج17، ص343.
19ـ كبریت الأحمر، ص387.
20ـ همان.