بزرگترين و مهمّترين خطرى كه هر نهضت انقلابى را تهديد مىكند «ارتجاع» است. اين خطر آفتى است كه متأسفانه نهضت انقلابى پيامبر اسلام(ص) نيز، گرفتار آن شد. پس از پيامبر(ص) باورها و ارزشهاى الهى رنگ باختند و به تدريج باورها و ارزشها و اعمال جاهلى احيا شدند. مردمى كه در روزگار پيامبر(ص) ارزشهاى الهى: چون ايثار و فداكارى در روح آنان تا آنجا نفوذ داشت كه در رفتن به سوى جهاد و ميدان جنگ بر يكديگر پيشى مىگرفتند، در زمانى كه بدن پيامبر (ص) هنوز روى زمين بود در سقيفه بنىساعده گرد آمدند و شعار «منّا امير و منكم امير»[48] سردادند و حكومت اسلامى را غنيمتى پنداشتند كه بايد در ميان آنان تقسيم شود. متأسفانه كار بازگشت ارزشهاى جاهلى به جايى رسيد كه چهرههاى برجستهاى چون: ابىذر، عمار و حجربن عدى آزار و شكنجه و تبعيد شدند. در برابر، كسانى كه به وسيله پيامبر (ص) تبعيد شده بودند جزو مشاوران و كارگزاران خليفه شدند. تبعيض و غارت بيتالمال، گناه و معصيت در جامعه اسلامى رواج يافت. احساس مسؤوليت، امر به معروف و نهى از منكر جاى خود را به بىمسؤوليتى و سهل انگارى و بىتفاوتى داد. ارتجاع و بازگشت از ارزشها به جايى رسيد كه در حكومت عثمان درآمد عمومى و بيتالمال، درآمد خليفه و بستگان و همدستان او پنداشته شد. امام على(ع) پس از آنكه با اصرار مردم حكومت را پذيرفتند از دگرگونى ارزشها چنين ياد مىكنند:
«اى بندگان خدا...شما در زمانى واقع شدهايد كه خير و نيكى به آن پشت كرده و شرّ و بدى روى آورده است. شيطان جز طمع در هلاكت مردم كارى ندارد پس اكنون زمانى است كه وسائل پيشرفت شيطان قوى شده، نيرنگ و فريبش همگانى كشته و بهدست آوردن شكار برايش آسان شده است. به هر سو كه مىخواهى نگاه كن آيا جز فقيرى كه با فقر دست و پنجه نرم مىكند، يا ثروتمندى كه نعمت خدا را به كفران تبديل كرده، يا بخيلى كه با بخل و رزيدن در اداء حقوق الهى ثروت فراوانى گردآورده و يا متمرّدى كه گويا گوشش از شنيدن پند و اندرزها كر است. آيا شخص ديگرى جز اينها مىبينى؟ كجايند خوبان شما، صالحان، آزادمردان و سخاوتمندان شما؟ كجايند همانها كه در كسب وكارشان با ورع بودند و در مذهب و رفتارشان از بدىها دورى مىجستند، مگر همه آنها از اين دنياى پست و از اين زندگى پر مشكل كوچ نكردند. مگر نه اين است كه شما وارث انسانهاى بىارزشى شدهايد كه لبها جز به نكوهش آنها حركت نمىكند تا مقام آنها كوچك شمرده شود و براى هميشه فراموش گردند، فانا للّه و انّا اليه راجعون، مفاسد آشكار شده، نه انكار كننده و تغيير دهندهاى پيدا مىشود، و نه بازدارندهاى به چشم مىخورد، آيا با اين وضع مىخواهيد در دار قدس خداوند و جوار رحمتش قرار گيريد و از عزيزترين اولياى او باشيد...»[49] دگرگونى باورها و ارزشها تا آنجا پيش رفت كه مدعيان خلافت و جانشينى پيامبر(ص) نابودى دين همان پيامبر را در سر مىپروراندند. در گفت و گوى مغيرة بن شعبه با معاويه، وقتى كه مغيره از معاويه مىخواهد كه با مردم به عدالت رفتار كرده و با بنىهاشم بد رفتارى نكند معاويه در پاسخ مىگويد: هيهات، هيهات، مغيره گوش كن، ابوبكر به خلافت رسيد و پس از آنكه مرد، نامش نيز از بين رفت. همچنين عمر و عثمان حكومت كردند و مردند و نامى از آنها باقى نماند. امّا برادر هاشم (مقصود او رسول خدا(ص) است) هر روز پنج نوبت به نام او در جهان اسلام ندا مىكنند و «اشهد ان محمداً رسول الله» مىگويند. اى مغيره بىمادر، پس از آنكه سه خليفه بميرند و نام محمّد اينگونه زنده باشد ديگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آنكه نام محمّد هم دفن شود و از بينبرود.[50] از اين قضيه و امثال آنكه در زندگى معاويه و به ويژه پسرش يزيد فراوان است مىفهميم كه آنان با اسلام و ارزشهاى آن از ريشه مخالف بودهاند و چنانچه قيام عاشورا نبود خدا مىداند سرنوشت اسلام به كجا مىانجاميد. معاويه در گفت و گوى ياد شده از حكومت پيامبر به عنوان مُلك و پادشاهى ياد كرده و خواهان دفن نام آن حضرت است.
زمينههاى دگرگونى ارزشها
چرا پس از پيامبر(ص) به تدريج ارزشها و آرمانهاى اسلامى رنگ باختند و دگرگون شدند؟ پاسخ اين پرسش نياز به شناخت يك نكته تربيتى و دقت در اوضاع آن روزگار دارد. همانگونه كه روانشناسان گفتهاند: تربيت كارى تدريجى است. پيامبر اسلام (ص) براى تربيت انسانها و تثبيت ارزشهاى اسلامى تلاش بسيار كردند. امّا ده سال براى تربيت مردمى كه درست بر ضدّ اين خصوصيات بار آمده بودن زمان خيلى كمى بود. درست است كه مردم اسلام را پذيرفته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند ارزشهاى جاهلى را به كلّى فراموش كنند و ارزشهاى الهى را با جان و دل بپذيرند به ويژه كه بسيارى از مسلمانان پس از فتح مكّه و در سال هشتم هجرى به اسلام گرويده بودند و پيامبر نيز دو سال پس از آن از اين جهان رحلت كرده بودند. نخستين نشانههاى احياى ضدّارزشها در جريان سقيفه بنىساعده سر بر آورد. كسانى كه از اصحاب و ياران نزديك رسول خدا(ص) به شمار مىآمدند سخنانى را به پيامبر نسبت دادند كه بسيار شگفتانگيز بود. با اينكه آن بزرگوار در بسيارى از جاها از جمله در آخرين سفر خود كه از مكّه برمىگشت، به صراحت فرموده بودند كه: تفاوتى بين عرب و عجم، بين غلام حبشى و سيد قرشى نيست. امّا به ناگاه در سقيفه اعلام شد كه آن حضرت فرمودهاند: «الائمة من قريش»؛[51] اين نسبت با صراحت قرآن[52] و سخنان آن بزرگوار[53] ناسازگار است. بنابراين سقيفه بنىساعده نخستين گامها در جهت احياى ارزشهاى جاهلى بود. اما چون ديندارى بسيارى از مردم قوى بود و هنوز مردم آلوده به دنيا و جلوههاى آن نشده بودند اين جريان خيلى نمود پيدا نكرد. ولى اين وضعيت چندان دوام پيدا نكرد. امت اسلامى هر روز از مسيرى كه پيامبر معيّن كرده بودند دورتر و دورتر مىشدند. عوامل زيادى زمينهساز اين وضعيت بودند؛ از باب نمونه به پارهاى از آنها اشاره مىكنيم:
1. جدايى مردم از اهل بيت(ع)
انحراف رهبرى از مسيرى كه پيامبر(ص) معين كرده بود و انزواى على(ع) به مدّت br>25> سال يكى از مسائلى است كه زمينه را براى دگرگونى ارزشها فراهم ساخت. چون در جامعهاى كه پيامبر(ص) خطوط كلّى آن را ترسيم كرده بود، آشناسازى مردم با دين و ارزشهاى آن يكى از مناصب اهل بيت(ع) بود. كه اين نقش با انزواى على(ع) و منع از ترويج احاديث نبوى از آنها گرفته شد. با اين وضعيت مردم براى اينكه رفتار خود را با اسلام راستين و ارزشهاى آن هماهنگ كنند دچار مشكل شدند. متأسفانه در جهت حلّ اين مشكل نه تنها اقدامى نشد كه اقداماتى در جهت عكس آن صورت گرفت. مسلمانان براى شناخت احكام دين به ابوهريرهها و كعب الاحبارها ارجاع شدند. نقل حديث و فضائل اهل بيت(ع) قدغن شد، از باب نمونه، بنا به نقل ابن الحديد، معاويه به كارگزارانش نوشت:
«هر كس چيزى در فضيلت ابوتراب و خاندانش روايت كند خونش هدر است. مالش حرمت ندارد.»[54] معاويه به اين كار نيز قانع نشد، دستور داد تا احاديثى در نكوهش على(ع) جعل كنند و نيز دستور داد كه همه در منبرها بايد به على(ع) لعن كنند.[55] افزون براين در بخشنامهاى نوشت:
«انظروا الى من قامت عليه البيّنة انّه يحب عليّا و اهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا اعطائه و رزقه؛[56]
هر كه را كه ثابت شد از دوستان و شيعيان على و اولاد او است اسم او را از ديوان قلم بكشيد و حقوق و مزاياى او را قطع كنيد.» و در بخشنامه ديگرى، يادآور شد هر كس را احتمال داديد از دوستان اهل بيت است زير شكنجه قرار دهيد و خانهاش را خراب كنيد.[57] معاويه حكومت بصره و كوفه را به زياد ابن ابيه كه پيش از آن از شيعيان على(ع) به شمار مىآمد داد و او چون به خوبى شيعيان را مىشناخت دست و پاى بسيارى از آنان را قطع كرد و به چشمهاى آنان ميل كشيد و بسيارى از آنان را تبعيد كرد و يا كشت تا جايى كه شخص مشهورى از آنان باقى نماند. در اثر تبليغات معاويه، لعن و نفرين به على(ع) از بزرگترين عبادتها به شمار مىآمد به گونهاى كه اگر شخصى آن را در نماز فراموش مىكرد قضاى آن را به جا مىآورد. معاويه با شيوه ياد شده تلاش مىكرد كه مردم را از اهل بيت(ع) جدا كند تا در نتيجه اسلام و ارزشهاى آن فراموش شود و اسلام اموى و ارزشهاى جاهلى جاىگزين آن گردند. از اين روى هر كس در برابر اين دستورات مىايستاد مورد آزار و اذيت باند اموى قرار مىگرفت.
2. تبديل امامت به پادشاهى
تبديل امامت به پادشاهى يكى ديگر از زمينههاى دگرگونى ارزشها و فاجعه عاشورا بود. بدون ترديد هر جامعهاى به حكومت نياز دارد تا امور آن جامعه سامان گيرد. از سوى ديگر جامعه اسلامى، زمانى شاهد حاكميت اسلامى و ارزشهاى آن است كه حكومت اسلامى بر پا باشد. بر اين اساس اگر پس از رحلت پيامبر(ص) امامت عدل علوى استقرار مىيافت همان جوّ ايمان و تقوا و جهاد در راه خدا ادامه مىيافت. ولى متأسفانه با جريان سقيفه حكومت اسلامى ادامه نيافت و حكومت به صاحبان اصلى آن نرسيد و با فراز و نشيبهاى بسيار به حكومت و پادشاهى معاويه و يزيد انجاميد. خاندانى كه امام على(ع) در باره آنها مىفرمايد:
«اى معاويه، كى شما رهبر رعيت و رئيس ملت بودهايد؟ آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟ (يعنى شما شايستگى اين كار را نداشته و نداريد.»[58] با مرگ معاويه زمانى كه امامحسين(ع) براى بيعت با يزيد دعوت مىشود امام(ع) در پاسخ مىفرمايد:
«بايد فاتحه اسلام را خواند اگر شخصى همانند يزيد حاكم مسلمانان باشد.»[59] و نيز آن بزرگوار به هنگام رويارويى دو سپاه مىفرمايد:
«آگاه باشيد كه بنىاميه پيروى از شيطان را بر خود لازم دانسته و پيروى از خداوند راترك گفتهاند و فساد را آشكار و حدود الهى را تعطيل كردهاند...» [60] بدون شكّ، حكومت نقش مهمى در تثبيت ارزشها و يا ضدّ ارزشها دارد چرا كه امام على(ع) مىفرمايد:
«النّاس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم؛[61]
مردم به حاكمانشان شبيهترند تا به پدرانشان.» وقتى كه حاكمان و كارگزاران جامعه افرادى چون معاويه و يزيد باشند كه همه توان خود را در جهت تحريف دين و نابودى ارزشها و همچنين مروّجان آن به كار گرفتهاند، طبيعى است كه افراد جامعه نيز همانگونه تربيت خواهند شد. در چنين جامعهاى مردم در برابر دگرگونى ارزشها و كشته شدن مدافعان آن حساسيتى نشان نخواهند داد. همانگونه كه در رويداد عاشورا چنين وضعى پيش آمد. 3. افزون بر دو عامل ياد شده فتوحات دوره خلفاء و حاتمبخشىهاى عثمان نيز يكى ديگر از زمينههاى فاصله گرفتن مردم از ارزشها و آرمانهاى اسلامى بود. اين فتوحات هر چند بر جغرافياى كشور اسلامى افزود، ولى چون همراه آن كارى فرهنگى براى هدايت مردم صورت نمىگرفت، به سرعت مردم را به سوى دنياگرايى برد. زيرا غنائم اين جنگها از آنِ فاتحان بود و شركت در يكى از فتوحات بزرگ همراه با غنايم فراوانى بود كه كافى بود يك رزمنده با حضور در يكى از نبردها به اوج رفاه برسد.[62] افزون بر اين، حاتمبخشىهاى عثمان از بيتالمال و جمع ثروت به وسيله شمارى از خواص در اين زمينه نقش مؤثرى داشت.[63] در بخش دوم (كوتاهى خواص از انجام رسالت خود) توضيح بيشترى خواهيم داد. 4. يكى ديگر از عواملى كه زمينه دگرگون شدن ارزشها را فراهم كرد طرد بزرگان صحابه و مغضوب دستگاه واقع شدن آنان است. چهرههايى چون عمار و ابىذر به جرم حقّگويى تبعيد و شكنجه شدند. عبدالله مسعود كه از تبعيد ابىذر ناراحت بود مورد آزار و اذيت قرار گرفت. گروهى از بزرگان كوفه همانند مالك اشتر زيد، صعصعه، جندب، كميل و...به شام تبعيد شدند.[64] در برابر عثمان به توصيه ابىسفيان كه گفته بود:
«مراقبت كن كه حكومت پيوسته در ميان ما دست به دست بگردد. و كارگزاران خود را از بنىاميه انتخاب كن. اين فقط ملكدارى است، بهشت و جهنم يعنى چه؟!»[65] همكاران و كارگزاران خود را از خويشان و نزديكان و بنىاميه برگزيد.[66] كسانى انتخاب شدند كه در حال مستى به مسجد مىآمدند و نماز صبح را چهار ركعت مىخواندند و وقتى كه با اعتراض مردم روبهرو مىشدند مىگفتند: مىخواهيد بيشتر بخوانم؟![67] مجموعه عوامل ياد شده دست به دست هم داد تا ارزشهاى عصر نبوى دگرگون شدند. اوج اين دگرگونى در روزگار يزيد بود، چرا كه در رأس حكومت فردى قرار گرفته بود كه به هيچ چيز اعتقاد نداشت، فردى عياش و خوشگذران بود و هيچ ابايى از آشكار شدن بىدينى خود نداشت. وقتى كه حاكمان جامعه چنين افرادى باشند، به حكم «النّاس على دين ملوكهم» مردم نيز روش و منش آنها را در زندگى به كار مىگيرند. در چنين جامعهاى مردم در برابر تحريف و يا حذف ارزشها و مدافعان جدّى آن بىتفاوت مىگردند و حتى ممكن است خود آنها براى حذف آن ارزشها و مدافعان آن بسيج شوند. همانگونه كه در رويداد عاشورا اين قضيه پيش آمد. عبرتآموزى ما از رويداد عاشورا به اين است كه مواظب ارزشهاى انقلاب اسلامىمان باشيم تا خداى ناكرده به وسيله عوامل ياد شده و همانند آن، دچار تغيير و دگرگونى نگردند.
ب. كوتاهى خواص در عمل به تكليف
كوتاهى و سستى خواص از اداى تكليف و انجام وظيفه يكى از عوامل زمينهساز رويداد عاشورا است. نقش خواص در تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و سياسى از مسائلى است كه ترديدى در آن نيست. بر همين اساس رهبر معظم انقلاب خواص را يكى از عوامل بسيار تأثيرگذار در تحولات تاريخ مىدانستند و در رويداد عاشورا اين تحليل را ارائه كردند كه اگر خواص جبهه حقّ، تسليم جلوههاى دنيا نگردند و دين را فداى دنيا نكنند و به موقع از حق حمايت كنند، هيچ گاه جامعه اسلامى دچار وضعيت زمان امامحسين(ع) نخواهد شد و شاهد حادثه تلخى چون عاشورا نخواهد بود. براى دريافت ابعاد اين تحليل تاريخى و جامعه شناسانه كه نسخه شفابخش جامعه امروز ما نيز هست، نخست به مفهوم خواص و عوام اشاره كرده و سپس به علل و عواملى كه ممكن است برخى از خواص را از انجام وظيفه و مسؤوليت باز دارد و يا آنان را در برابر آن قرار دهد خواهيم پرداخت.
مفهوم خواص و عوام
مردم در جامعههاى گوناگون به اعتبار قدرت نفوذ و تأثير گذارى بر انديشهها و رفتار ديگران و همچنين ميزان تأثير پذيرى متفاوتند. در هر جامعه تعدادى اندك به دليل موقعيت ويژهاى كه دارند بر رفتار و ارزشهاى ديگران تأثير مىگذارند. اين گروه، با نامهاى : خواصّ، نخبگان، برگزيدگان...شناخته مىشوند.گروه ديگر كه اكثريت جامعه را تشكيل مىدهند از آنان به عنوان: توده يا عوام ياد مىشود. خواص كسانىاند كه بر اساس آگاهى و بصيرت تصميمگيرى كرده و حركت مىكنند. در برابر خواصّ عوام هستند. اين گروه دنبال اين نيستند كه ببينند چه راهى درست است، چه حركتى صحيح است و سپس بر اساس آن حركت كنند بلكه پيرو جوّ زمان خود هستند؛ اكثريت به هر راهى رفتند اينها نيز به همان راه خواهند رفت.[68] در اين تقسيم و تفسير هيچگونه معيار اقتصادى، سياسى و فرهنگى لحاظ نشده است. بلكه كسى كه از روى بصيرت و آگاهى تصميم بگيرد و عمل كند هر چند بىسواد باشد جزو خواص به شمار مىآيد و آنكه بدون بصيرت و تشخيص عمل كند هر چند به ظاهر جزو علما باشد «عوام» است.
تقسيم بندى خواص
مرز ميان خواص و عوام همان بصيرت و آگاهى است. خواص بر دو گونهاند: خواص جبهه حقّ و خواص جبهه باطل. عوام نيز به همين دو قسم تقسيم مىشوند. عدّهاى حقّ را شناختهاند و تلاش آنها نيز در همين راستاست. و عدّهاى نيز در برابر حق بىتفاوت و يا ضدّ آنند. در ميان طرفداران باطل نيز آدمهاى نخبه و زرنگ و اهل فكر و تشخيص وجود دارد. سخن ما در اينجا در باره خواص طرفدار حقّ است. خواص طرفدار حقّ نيز به دو دسته تقسيم مىشوند:
1. گروهى كه آرمانها و ارزشهاى اسلامى براى آنها اصل است و در آن هنگام كه دين و دنيا در برابر هم قرار گرفتند، دين را بر دنيا و جلوههاى آن ترجيح مىدهند.
2. گروهى كه جذب دنيا و جلوههاى آن (مقام، ثروت، شهرت و...) شده و با وجود تشخيص حقّ و اهل حقّ از عمل به آن باز مىمانند. وقتى كه پاى اداى تكليف و انجام مسؤوليت به ميان آيد نمىتوانند از دنيا بگذرند و دنيا را بر اداى تكليف پيش مىدارند. اگر در جامعه اسلامى گروه نخست بيشتر باشند جامعه دچار انحطاط و سقوط نخواهد شد و حادثهاى همانند روزگار امامحسين(ع) بهوجود نخواهد آمد. ولى اگر تعداد آنها اندك و تعداد دسته دوّم بيشتر باشند آن وقت است كه جامعه در سراشيبى سقوط قرار خواهد گرفت و حسينبن علىها به مسلخ خواهند رفت. يزيدها و ابنزيادها برسر كار خواهند آمد و امامت تبديل به سلطنت و پادشاهى خواهد شد.
نقش خواص در رويداد عاشورا
بحث اساسى و مهم در باب «خواص» نقش آنان به عنوان يكى از عوامل زمينهساز عاشورا است. خواص طرفدار حقّ به ويژه كسانى كه به حقانيت امامحسين(ع) باور داشتند، در عرصه سياسى بايد با آن بزرگوار همراه شده و با دشمنان مىجنگيدند. چه عامل و يا عواملى سبب شد كه اينان از امام حسين(ع) حمايت نكردند، بىتفاوت ماندند و يا در برابر آن حضرت ايستادند. تعداد آنان كه امامحسين(ع) را به خوبى مىشناختند ولى بر اساس شناخت خود عمل نكردند كم نبودند. بسيارى از كسانى كه در مدينه يا مكّه به آن حضرت نصيحت مىكردند كه به سوى كوفه نرود از همين قبيل بودند.[69]
بسيارى از كسانى كه نماينده امامحسين(ع) مسلم بن عقيل را در كوفه تنها گذاشتند از همينها بودند. تجزيه و تحليلِ بىتفاوتى اينان و دستيابى به عواملى كه آنان را از انجام وظيفه بازداشت در عرصه رفتار سياسى براى ما درسآموز و عبرتانگيز است. اين عوامل بسيارند. از اين روى، پس از اشاره به عناوين پارهاى از آنها به «دنياگرايى خواص» كه از اهميت بيشترى برخوردار و جنبه محورى دارد خواهيم پرداخت. بازگشت به باورها و ارزشهاى جاهلى از جمله قوميتگرايى، عافيتطلبى و تجمّلپرستى، افزونطلبى و مقامخواهى، فرصتطلبى و نفاق، ترس و وحشت و بالاخره دنياپرستى خواص از عواملى بودند كه خواص طرفدار حق در حادثه عاشورا به وظيفه و مسؤوليت خود عمل نكردند. وقتى كه بيشتر خواص طرفدار حقّ چنان باشند كه دنياى خودشان برايشان از همه چيز مهمتر باشد، بىشك، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و مقام و يا نام و شهرت خود حاكميت باطل را مىپذيرند و در برابر آن نمىايستند و از حقّ نيز طرفدارى نمىكنند و جانشان را به خطر نمىاندازند. وقتى اينگونه شد اوّلش با شهادت حسين بن على(ع) آغاز مىشود، آخرش هم به بنىاميه و شاخه مروانى و بنىعباس وپس از بنىعباس، هم به سلسله سلاطين در دنياى اسلام، تا امروز مىرسد.[70]
دنيا گرايى خواص
هر چند عواملى چون: قوميت گرايى، نفاق و دورويى و غفلت سبب لغزش و انحراف برخى از خواص شد، ولى دنيا و جلوههاى آن چون مقامخواهى، رفاهطلبى، ثروت، شهرت از مهمترين و خطرناكترين عواملى بود كه در لغزش خواص و رويداد عاشورا نقش اساسى داشت. با نگاهى به تاريخ اسلام مىيابيم كه اساس همه انحرافها، فتنهها، جنگهايى كه از سوى خواص صورت گرفته، دنياپرستى آنان بوده است. بر همين اساس پيامبر اسلام فرمودهاست:
«حبّ الدنيا رأس كل خطيئة؛[71]
دوستى دنيا سر و اساس همه گناهان است.» على(ع) نيز دنيا دوستى را اساس همه فتنهها و مشكلات دانسته است:
«حبّ الدنيا رأس الفتن و اصل المحن».[72] امامحسين(ع) نيز راز و رمز دگرگونى بسيارى از مردم و كنارهگيرى آنان را از حقّ، دنياگرايى آنان دانسته است:
«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم، يحوطونه مادّرت معايشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الديانون؛[73]
مردم بنده دنيايند و دين لقلقه زبانشان. حمايت آنها از دين تا زمانى است كه زندگى آنها در رفاه باشد و آن گاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند دينداران كم مىشوند.» اين سخنان را امام در چه زمانى ايراد كرده است؟ برخى چون طبرى بر اين باورند كه امام(ع) اين سخنان را در بين راه و در منزل «ذىحسم» ايراد كرده است. برخى ديگر بر آنند كه اين خطبه در دوّم محرم و در سرزمين كربلا ايراد شده است. اين سخنان در هر كجا ايراد شده باشد بيانگر ناخرسندى امام(ع) از وضعيت جامعه و مردم مسلمان در آن روزگار است. امام(ع) پس از آنكه از دگرگونى اوضاع و سستى و بىتفاوتى مردم در برابر خوبىها و بدىها شكوه كرده با جمله: «الناس عبيد الدنيا» علت آن را دنيا پرستى آنان دانسته است. وقتى كه دنيا در نگاه انسان مسلمان، هدف و معبود شد بايد منتظر چنين چيزهايى بود. سخنان امامحسين(ع) هر چند بيانگر آن است كه دنياگرايى آفتى عمومى و همگانى است لذا با واژه «الناس» از آن ياد كرده است ولى روشن است كه بخشى از مردم كه همان خواص باشند بيشتر در معرض اين آسيب هستند. چرا كه جلوههاى دنيا بسيار است. بخشى از آن براى همه كس قابل دسترسى نيست. مقام، پولهاى كلان... را به همه كس نمىدهند. «خواص» با ويژگيهايى كه دارند دسترسى بيشترى به دنيا و جلوههاى آن دارند. به همه كس ملك رى و كيسه زر نمىدهند. اينها براى عمر سعدها و شريح قاضىها... آماده است. مواردى كه خواص طرفدار حقّ به خاطر دنياگرايى از پذيرش حقّ سر باز زده و يا با آن به مخالفت بر خواستهاند فراوان است، در اينجا تنها به نمونههايى از چند مقطع تاريخى بسندهمىكنيم:
نخستين گامها
دنياگرايى خواص هر چند در روزگار خليفه سوّم اوج و شدت گرفت ولى پيش از آن نيز جلوههايى داشته است. در روزگار پيامبر(ص) در جنگ بدر، احد و پارهاى از حوادث ديگر هر چند دنيا گرايى برخى از خواص ظهور پيدا كرد ولى با حضور آن حضرت خيلى زود جبران و شعلههاى آن فرو كش كرد. ولى از آن روز كه آن بزرگوار در بستر قرار گرفت انحراف خواص و عدول آنان از موضع حقّ نيز آشكا رشد. تخلّف از لشگر اسامه، با اينكه اين كار موجب ناراحتى آن حضرت شد.[74] افزون بر اين، آن حضرت بر كسانى كه مىخواستند از سپاه او جدا شده و در مدينه بمانند لعنت فرستادند. در عين حال برخى از خواص چون خليفه اوّل و دوّم از اين دستور سرباز زدند.[75] توجه نكردن به دستور پيامبر(ص) براى نوشتن وصيّت و همچنين ماجراى سقيفه به عنوان نخستين گامها از دنيا گرايى خواص و عدول آنان از موضع حقّ به شمار مىآيد. بسيارى از نويسندگان و شاعران اين گامها و به ويژه ماجراى سقيفه را سبب و ريشه اصلى رويداد عاشورا به شمار آوردهاند. از باب نمونه مرحوم آيةالله غروى اصفهانى چنين سروده است: رماه اذ رماه حرملة و اِنَّما رماه مَنْ مهدّ له سهم اتى مِن جانب السقيفة و قوسه على يدالخليفه و ما اصاب سهمه نحرا بل كبد الدين و مهجة النبى[76]
وقتى حرمله تير افكند اين حرمله نبود كه تير افكند، بلكه تيرانداز واقعى كسى بود كه زمينه را براى او زمينهسازى كرده بود. تيرى از جانب سقيفه آمد كه كمان آن در دست خليفه بود. آن تير گلوى آن كودك را ندريد بلكه بر جگر دين و قلب پيامبر (ص) نشست.» مهيارديلمى نيز اشعارى به عربى دارد كه مضمون آن اين است:
«اى فرزند پيامبر(ص) روز سقيفه راه كربلايت را هموار كرد و آن گاه كه حقّ پدرت على(ع) و مادرت فاطمه(ع) را غصب كردند؛ كشته شدنت خوب جلوه كرد.»[77] مرحوم نيّر تبريزى و بسيارى از ديگر شاعران شيعى همين مضمون را آوردهاند. برخى از نويسندگان اهل سنّت نيز بر همين مسأله تأكيد كردهاند.»[78]
دنياگرايى خواص در روزگار خلفاى ثلاثه
پس از رحلت پيامبر (ص) در دوره ابىبكر دگرگونى محسوسى در زندگى اقتصادى مردم ديده نمىشود، اما در روزگار خليفه دوم و به ويژه خليفه سوّم در وضعيت زندگانى مردم دگرگونى ايجاد شد و كم كم طبقهاى بسيار ثروتمند با امتيازهايى كه از بيتالمال به آنان داده شد بهوجود آمدند. خليفه دوّم با اينكه سخت مراقب كارگزارانش بود ولى روشى براى پخش بيتالمال ايجاد كرد كه عدّهاى از خواص به ثروتهاى زيادى دست يافتند. در استفاده از بيتالمال نه تنها عربها بر غير عربها كه در بين خود عربها نيز، برخى از تيرهها بر برخى ديگر، امتيازهاى چشمگيرى داشتند. در سال به برخى دوازده هزار درهم و به برخى ديگر سيصد درهم و يا دويست درهم داده مىشد.[79] عملكرد خليفه سخت مورد اعتراض قرار گرفت. تا جايى كه تصميم گرفت اين تبعيضها را از ميان بردارد. خود او مىگفت:
«اگر امسال را زنده بمانم مساوات را رعايت خواهم كرد و هيچ سرخى را بر سياه و هيچ عربى رابر عجم برترى نخواهم داد و به گونهاى عمل مىكنم كه پيامبر اسلام(ص) و ابىبكر عملكردند.»[80] جذب شدن خواص به دنيا و جلوههاى آن آثار خود را بر جاى گذاشت تا جايى كه شخصى مىگويد:
«اگر خليفه قبله مردم را از مكّه به بيتالمقدس تغيير دهد و يا يكى از نمازهاى پنج گانه را حذف كند كسى به او اعتراض نمىكند. چرا كه همت مردم در بهدست آوردن مال و منال بود و زمانى كه بهدست مىآوردند ساكت مىشدند.»[81] در روزگار عثمان، بسيارى از خواص و ياران پيامبر(ص) و نزديكان خليفه جزو بزرگترين سرمايهداران آن روزگار شدند. امامعلى(ع) از اين واقعيت تاريخى چنين پرده برمىدارد:
«قام معه بنوابيه يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الرّبيع؛[82]
بستگان پدرىاش به همكاريش برخاستند. آنها همه چون شتران گرسنهاى كه بهاران به علف زار بيفتند با ولع عجيبى گياهان را ببلعند براى خوردن اموال خدا دست از آستين درآوردند.» در اين برهه خليفه و همكارانش به جاى هزينه كردن بيتالمال در مصالح امت اسلامى، آن را ويژه خود دانستند، و به ثروتهاى هنگفتى دست يافتند. مرض مالاندوزى با دستاندازى به بيتالمال در ميان بسيارى از خواص رايج شد. بنابه پارهاى از گزارشهاى تاريخى، عثمان براى نخستين بار خانهاى از سنگ و آهك و...ساخت و اموال منقول و غير منقول فراوانى اندوخت. عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبير، زيدبن ثابت از حاتمبخشىهاى عثمان برخوردار شدند. زيد بن ثابت آن قدر طلا و نقره گردآورده بود كه با تبر آن را تقسيم كردند. چارپايان و شتران بارى و سوارى و اسبهاى عبدالرحمن بن عوف از هزاران رأس مىگذشت. گزارشگران تاريخ از خانههاى متعدد و كنيزكان، اسبها و شتران، طلا و نقره و گوسفندان طلحه و زبير گزارشهاى شگفتانگيزى ارائه كردهاند.[83] بخششهاى عثمان به اقوام و خويشان خود به گونهاى بود كه موجب اعتراض زيدبن ارقم، كليددار بيتالمال شد. او كه از جايزه دويست هزار درهمى به ابوسفيان و صدهزار درهمى به مروان به خشم آمده بود كليدها را پيش عثمان گذاشت و گريست. عثمان گفت: چون صلهرحم كردهام مىگريى؟ گفت: نه، اما گمان دارم كه اين مالها را به عوض انفاقهايى كه در راه خدا، زمان حيات پيامبر(ص) كردى بر مىدارى. اگر صد درهم به مروان مىدادى باز هم زياد بود. عثمان گفت: اى پسر ارقم كليدها را بگذار و برو. فرد ديگرى را مسؤول بيتالمال خواهم كرد.[84] متأسفانه اين آفت به عوام مردم نيز سرايت كرده به گونهاى كه آن اندك خواصى كه از حقّ و جبهه حق مىگفتند سخنان آنان خريدارى نداشت، از باب نمونه جندب بن عبدالله مىگويد: پس از بيعت باعثمان به عراق رفتم و در آنجا از فضايل على(ع) مىگفتم، بهترين پاسخى كه مىشنيدم اين بود كه اين حرفها را كنار گذار، سخنى بگو كه براى خودت و ما سودى داشته باشد.[85]
دنيا گرايى خواص در روزگار على(ع)
با سپرى شدن روزگار خلفاى ثلاثه و به خلافت رسيدن على(ع) انتظار مىرفت كه جامعه اسلامى كژىها و انحرافها را راست و ارزشهاى دگرگون شده را احيا نمايد. ولى با نگاهى گذرا به تاريخ آن مقطع، مىيابيم كه امام على(ع) در گامهاى نخستين با مشكلات زيادى از سوى خواص روبه رو شد. مهمترين و اساسىترين مشكل على(ع) در مدّت حكومت خود همين روحيه دنيا گرايى خواص بود. خواصى كه انتظار داشتند همانند خليفه پيشين با آنان رفتار شود و امتيازهاى نامشروع آنان از بيتالمال همچنان ادامه داشته باشد. ولى على(ع) در برابر خواستههاى نامشروع آنان ايستاد و آنان نيز نتوانستند عدل آن حضرت را تحمل كنند، شمارى از آنان به معاويه پناهنده شدند، و گروهى در برابر او ايستادند و جنگ جمل و صفين را راه انداختند. در سخنان على(ع) و برخى از كارگزاران او و همچنين برخى از تاريخنگاران آمده كه بسيارى از مخالفتهايى كه با على(ع) مىشد انگيزهاى جز دنياخواهى نداشته است.[86]
دنياگرايى خواص پس از امام على(ع)
پس از شهادت امام على(ع) دنياگرايى خواص آشكارتر شد به گونهاى كه حتى بسيارى از ياران نزديك امام حسن(ع) يكى پس از ديگرى به معاويه پيوستند و امام(ع) به ناچار با شرايطى با معاويه صلح كرد. تصوير و ترسيم دنياگرايى خواص پس از شهادت امام على(ع) و امام حسن(ع) در اين مقال نمىگنجد، از اين روى به چند نمونه بسنده مىكنيم: 1. معاويه به عمرو عاص گفت با من بيعت كن، او گفت: نه به خدا سوگند از دين خود به تو نمىدهم مگر هنگامى كه از دنياى تو نائل كردم. معاويه گفت: بخواه از من آن چه مىخواهى.او گفت: حكومت مصر آرزوى من است. معاويه هم پذيرفت و در اين زمينه نوشتهاى به اوداد.[87] گفت و گوى فوق نمونهاى بسيار روشن از دنياگرايى خواص است. در اين گفت و گو عمرو عاص به روشنى بيعت با معاويه را با تباهى دين خود مساوى دانسته است اما حاضر است آن را تباه كند در صورتى كه از دنيا و حكومت معاويه بهرهاى داشته باشد. 2. معاويه مىخواست مغيرة بن شعبه را از حكومت كوفه عزل كند. مغيره براى ادامه حكومت خود ولايتعهدى يزيد را مطرح كرد. و سپس از سوى معاويه مأمور شد كه پنهانى از مردم براى يزيد بيعت بگيرد. او پس از آنكه از دوست داران بنىاميه بيعت گرفت، ده نفر از آنان را به همراه پسرش به شام فرستاد، تا معاويه را براى اعلان عمومى اين تصميم تشويق كنند و به هر يك از آنان در برابر اين كار سى هزار درهم داد. آنها وقتى بر معاويه وارد شدند معاويه به فرزند مغيره گفت:
«پدر تو دين اين مردم را به چه مبلغ خريدارى كرد. گفت: به سى هزار درهم.» معاويه گفت: دين آنها چه قدر در نزدشان سبك و كم قيمت بود.»[88] 3. بيشتر كسانى كه از كوفه به امامحسين(ع) نامه نوشتند از خواص و نخبگان و برجستگان كوفه بودند. اما وقتى كه تهديدها و تطميعها از سوى ابن زياد شروع شد، اكثريت قاطع آنها دينشان را قربانى دنيايشان كردند و اطراف مسلم بن عقيل، نماينده امامحسين(ع) را خالى كردند تا او به شهادت رسيد. نقش خواص دنياگرا در اين جا بسيار روشن است. ابن زياد گروهى از همين خواص را براى تهديد و ارعاب مردم به ميان آنان فرستاد. برخى از آنان همانند: شبث بن ربعى، اين مرد هزار چهره از كسانى است كه به امام حسين(ع) نامه نوشته است. امّا وقتى كه وضعيت را به گونهاى ديگر مىبيند به همكارى با ابن زياد مىپردازد. براى روشنتر شدن دنياگرايى خواص به گزارش زير كه از سوى طرماح بن عدى و همراهانش ارائه شده توجه كنيد: طرماح با همراهان از كوفه مىآمد، در منزل «غريب هجانات» با امامحسين(ع) برخورد كردند. در ضمن گفت و گو امام(ع) از اوضاع كوفه و طرز تفكر آنان سؤال كرد. مجمع بن عبدالله عائذى كه يكى از همراهان طرماح بود گفت:
«اشراف از دستگاه حكومت رشوهاى زياد گرفته و خود را فروختهاند و بر ضدّ شما متفق شدهاند، امّا مردم ديگر دلشان با شماست ولى همينها به جنگ با شما اعزام خواهند شد. با شما خواهند جنگيد.»[89] از سخنان ياد شده به خوبى استفاده مىشود كه راه و روش و حركت خواص، حركت عوام را در پى دارد لذا از همين كوفه كه هيجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند، بيست هزار نفر يا بيشتر به جنگ امامحسين(ع) آمدند. اگر در آن هنگام كه ابن زياد به تهديد و تطميع اشراف و سران قبائل پرداخت آنان از خدا مىترسيدند و نمىپذيرفتند تاريخ به گونهاى ديگر رقم مىخورد. گذشت خواص از دنيا و جلوههاى آن در وقت لازم اقدام خواص براى خدا به هنگام لازم...تاريخ را نجات مىدهد. امّا اگر خواص به وظيفه خود عمل نكردند روشن است كه در تاريخ كربلاها تكرار خواهد شد. در پايان اين گفتار اين نكته بىسود نمىنمايد كه آن چه آورديم تنها بخشى اندك از درسها و عبرتها بود. در عين حال، از همين اندك دريافتيم كه تحليل درست حادثه عاشورا و شناخت درسها و عبرتها و عوامل و زمينههايى كه سبب پيدايى عاشورا شدند مىتواند چراغى فراروى نسل امروز در ابعاد گوناگون به ويژه در عرصه رفتار سياسى، و نگهبانى از نظام اسلامى ما در برابر آفتها و خطرهاى داخلى و خارجى باشد.