بسم الله الر حمن الر حیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاۀ و السلام علی اشرف الخلق و اعز المرسلین محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و علی آله الطاهرین من کتاب له إلی أهل البصرۀ «... و أنا ادعوکم الی کتاب الله و الی سنن نبیه صلّی الله علیه و آله و سلّم ... إن تسمعوا قولی و تطیعوا أمری، اهدکم سبیل الرشاد»[1]
امام حسین علیه السلام برای مردم بصره چنین نوشتند: من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنم. اگر سخنان مرا بپذیرید و گفته هایم را عمل کنید، شما را به راه رشد و خوشبختی هدایت می نمایم.
مقدمه
انسان در میان موجودات، ارزشمندترین مخلوق الهی است[2] که خداوند او را در هیئتی زیبا آفریده[3] و به وجود او افتخار نموده است.[4] از سوی دیگر، برای تکامل و پرورش چنین موجودی، بهترین و کامل ترین مربیان را تعیین نموده[5] تا وی را به شاهراه سعادت برساند؛ زیرا مربی خوب، در رشد و کمال افراد تحت تربیت، اثر والایی دارد.
امام حسین علیه السلام از جمله مربیان آسمانی است که نماد جاودان آیات شریف تطهیر،[6] مودت،[7] مباهله[8] و ... است که پیروی واقعی از سیره آن حضرت سعادت فرد و جامعه را تضمین می نماید که «همانا حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.»[9] فضایل اخلاقی او آینه قرآن به شمار می آید.
بررسی تاریخ اصحاب امام حسین علیه السلام نشان می دهد که آنان از فروغ نورانی آن حضرت خوب استفاده کردند و در آسمان فضیلت و عظمت چنان درخشیدند که روشنی بخش زندگی انسان ها گردیدند و نام پاک آنها زینت بخش محفل آزادگان و پاکان گردید.
به ویژه حضرت عباس علیه السلام مقامی در پیشگاه خداوند به دست آورد که همه شهدا در قیامت به آن غبطه می خورند.[10]
ما نیازمندیم که از سیره حضرت عباس علیه السلام که همان سیره امام حسین علیه السلام بود، درس ها بگیریم و آن را با عمل استحکام بخشیده و الگوی زندگی خویش قرار دهیم. نیاز انسان به سیره، ریشه در کمال جویی او دارد. انسان بدون اسوه، راه به سوی کمال نخواهد برد. پس انسان نیاز به شناخت سیره انسان های کاملی چون انبیاء، اولیاء الهی و انسان های پاک باخته و متکامل دارد. خطا و لغزش در شناخت الگوها موجب گمراهی انسان بوده، او را به پیروی از الگوهایی تشویق می کند که با ظاهری زیبا فریبنده، خود را رهبر و مقتدای جامعه نشان می دهند و انسان را به جای هدایت، کمال و سعادت، در مسیر انحراف و ضلالت رهنمون می شوند و در نتیجه، انسان به جای تکامل به حضیض ذلت سقوط می کند.
ما در بیان سیره سردار بزرگ سپاه امام حسین علیه السلام که پرچم ایمان، عزت، وفا و مردانگی را در برابر یزیدیها و تمامی زبونی ها برافراشت، ناگزیریم از اینکه نگاهی هم داشته باشیم به آن قدرت های سرکش و گمراه که در مقابل او صف بسته بودند تا ثبات وی را متزلزل سازند.
اما وی هرگونه، عدول و تسلیم را رد می کند و تمامی پیامدهای نامطلوب و طاقت فرسا را می پذیرد تا ارزشهای انسانی برتر را که خداوند الگوی زیستی بشر قرار داده، در وجود خود تجسم بخشد.
با نگاهی به دو طرف تقابل، در یک طرف اوج فضیلت ها و در طرف حضیض رذیلت ها، بیشتر و بهتر می توانیم ارزش های انسانی برتر را که خداوند الگوی بشر قرار داده است بشناسیم و سرمشق زندگی خود قرار دهیم. یکی از مهم ترین ویژگی های حضرت عباس علیه السلام ایمان ثابت، قوی و راسخ آن حضرت در برابر ایمان عاریه ای و متزلزل بود.
ایمان ثابت و ایمان متزلزل
جوهره انسان و نیز صداقت وی در واکنش او به چالشهاست که آشکار می شود. لذا اگر دنیا به انسان رو کند و او هیچ مشکل مالی، خانوادگی و شخصی نداشته باشد، ممکن است در راه درست باقی بماند، اما ایمان انسان هنگامی به چالش کشیده می شود که انسان گرفتار مشکلی سخت و طاقت فرسا باشد و در برابر یک گزینش سرنوشت ساز قرار گیرد، گزینه پایبندی به ایمان، یا روی آوردن به خواسته ها و شهوت ها.
خداوند متعال، تنها ایمان ساده را از بندگان خود نمی پذیرد بلکه مردمان را امتحان می کند تا راستگو و دروغگو از هم جدا شود.
«آیا مردم چنین پنداشتند که به صرف اینکه گفتند ما ایمان آورده ایم رهایشان کنند و (بر این دعوی) هیچ امتحانشان نکنند و ما امت هایی را که پیش از آنها بودند به امتحان و آزمایش آوردیم تا خدا دروغگویان را از راستگویان کاملاً معلوم کند.»[11]
امام حسین علیه السلام می فرماید: «مردم بندگان دنیا هستند و دین بر زبانشان می چرخد تا وقتی که زندگی شان بر محور دین بگردد، در پی آنند اما وقتی به وسیله بلا آزموده شوند، دینداران اندک می شوند.»[12]
دو نمونه از ایمان ثابت و ایمان متزلزل
الف- عمر سعد و ایمان متزلزل
در واقعه عاشورا دو نمونه از ایمان ثابت و ایمان متزلزل را مشاهده می کنیم. حضرت عباس علیه السلام و عمر سعد. هر دو بر سر دو راهی قرار گرفتند. یکی راه شهادت را برگزید و دیگری راه شقاوت را. عباس سردار سپاه امام حسین علیه السلام شد، عمرسعد سردار سپاه یزید. عباس علیه السلام به دست کافران به شهادت رسید. عمر سعد به دست مسلمانان به سزای جنایتش رسید. آن سعادت دو جهان را به دست آورد و این سیاه بختی دو جهان را.
ابن زیاد، عمر بن سعد را فرا خواند تا با حسین بجنگد و در مقابل، حکومت ری را به او وعده داد. ابن سعد گفت: امشب را به من فرصت بده تا فکر کنم. مورخان ذکر کرده اند که او تا صبح در بستر خود از این پهلو به آن پهلو می شد و به این مسئله فکر می کرد. در این زمینه نیز شعری روایت شده که چه سروده خودش و چه زبان حال وی باشد، حالت او را چنین تصویر کرده است:
«به خدا سوگند که درمانده ام و در کار خود به دو امر خطیر می اندیشم؛ آیا حکومت ری را واگذارم حال آنکه آرزوی من است؟ یا آنکه آلوده به گناه قتل حسین بازگردم؟ تا آنجا که می گوید: می گویند که خدا بهشت و جهنمی و عذابی و بندی آفریده است. اگر دروغ گفته باشند دنیایی خوشگوار و ملکی عظیم و پایدار برده ام و اگر راست گفته باشند، دو سال نزد خداوند توبه خواهم نمود.»
سپس عزم خود را جزم کرد و فرماندهی لشکر ابن زیاد را به عهده گرفت ... امام حسین علیه السلام پیکی برای او فرستاد که می خواهم تو را ببینم. امام وقتی او را دید فرمود: وای بر تو ای ابن سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو نزد اوست نمی ترسی؟ آیا با من می جنگی در حالی که نسب مرا می دانی؟ آن قوم را رها کن و با من درآ که این به خداوند متعال نزدیکتر است.
عمر سعد گفت: می ترسم خانه ام را ویران سازند. امام حسین علیه السلام گفت: من آن را برای تو دوباره خواهم ساخت.
عمر بن سعد گفت: می ترسم زمینم را مصادره کنند. امام پاسخ داد: من نیکوتر از آن را به تو می دهم.
گفت: من زن و فرزند دارم و بر آنها می ترسم. آن گاه امام او را رها کرد و گفت: تو را چه شده است؟ خداوند هر چه زودتر تو را در رختخوابت سر ببرد و در روز بازپسین نیامرزدت که به خدا سوگند امید دارم از گندم عراق جز اندکی نصیبت نشود.
ابن سعد ریشخند کنان گفت: جو برای من از گندم کفایت می کند![13]
این نمونه انسانی است که با چالش روبرو می شود، اما در امتحان مردود می گردد.
ب- ایمان ثابت و اباالفضل العباس علیه السلام
نمونه دوم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فرزند علی علیه السلام است که شمر بن ذی الجوشن آمد و ندا داد:
خواهرزادگان من عبدالله، جعفر، عباس و عثمان کجا هستند؟ امام حسین علیه السلام فرمود: پاسخش را بدهید، هر چند فاسق است، چرا که یکی از دایی های شماست. آنان به او گفتند: چه کار داری؟ گفت: ای خواهرزادگان من! شما در امان هستید. خود را به همراه برادرتان حسین به کشتن ندهید و در اطاعت امیرمؤمنان یزید بن معاویه باشید.
عباس بن علی علیه السلام او را ندا داد: دستانت بریده باد و لعنت بر امانی که آورده ای. ای دشمن خدا! آیا فرمان می دهی که برادر و سرورمان حسین بن فاطمه علیهما السلام را واگذاریم و در اطاعت ملعونان و فرزندان ملعون ها درآییم؟!
حضرت عباس علیه السلام و برادرانش، شمر را از خود راندند و به وی پاسخ منفی دادند. شمرخشمگینانه به سوی لشکرش بازگشت.[14]
عباس علیه السلام در تمام لحظات سرنوشت ساز در کنار برادرش امام حسین علیه السلام بود و نیرومندترین فرمانده سپاه امام حسین علیه السلام بود و در روزعاشورا پس از قطع شدن دست راستش می جنگید و این گونه رجز می خواند: «به خدا قسم اگر چه دست راستم را جدا کردید، اما من همیشه حامی دینم خواهم بود و حامی امامی که در دینش صادق است و فرزند پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امین است.» سردار سپاه امام حسین علیه السلام در رجزی که می خواند بر مسئله حمایت از دین تأکید داشت و پا در رکاب امام حسین علیه السلام آن تجربه دشوار را درنوردید و از آن سربلند بیرون آمد.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «عمویم عباس علیه السلام بصیرتی نافذ و ایمانی استوار و قوی داشت. کنار برادرش جهاد کرد، جنگید، جنگ نیکویی با دشمن کرد و شهید شد.»[15]
شناخت روشن و یقینی از دین، تکلیف، حجت خداوند، راه دوست و دشمن و حق و باطل، بصیرت نام دارد. از صفات شایسته و ستوده ای است که یک مسلمان در زندگی فردی و اجتماعی خود باید از آن برخوردار باشد.
حماسه آفرینان عاشورا اهل بصیرت بودند، هم نسبت به درستی و حقانیت راه و رهبرشان و هم به اینکه وظیفه شان جهاد و یاری امام است و هم شناخت دشمن و حق و باطل.
لذا باید با الگو گرفتن از عاشورا که طی آن دلیرمردان پا در رکاب امام حسین علیه السلام آن تجربه دشوار را درنوردیدند و از آن سربلند بیرون آمدند، به تربیت جان های خود بپردازیم و در صحنه های زندگی، در پیروی ها و حمایت ها، در دوستیها و دشمنی ها و موضعگیری ها بر اساس شناخت عمیق و بصیرت عمل کنیم و با یقین و اطمینان به درستی کار و حقانیت مسیر و شناخت خودی و بیگانه و حق و باطل گام برداریم تا از تمامی بحران های دشواری که ما را در آن گرفتار می سازند، سرافراز بیرون آییم.
«خداوند کسانی را که ایمان آوردند و به سبب گفتار و اعتقاد استوار در این جهان و در سرای دیگر ثابت قدم می دارد و ستمکاران را گمراه می سازد (لطف خود را از آنها به سبب اعمالشان برمی گیرد) و خداوند هر چه اراده کند (و مصلحت باشد)، انجام می دهد.»[16]
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام و ولایتمداری
یکی از اوصاف عباس علیه السلام ولایت مداری بود. اباالفضل العباس علیه السلام در برابر پدرش علی علیه السلام و برادرانش حسن و حسین علیهما السلام خاضع بود و همواره مطیع خداوند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام بود و تبعیت کامل داشت و در ولایتمداری از امام زمانش هیچ کوتاهی نمی کرد با تمام وجود زیر پرچم ولایت و امامت زندگی نمود و فرمان امامش را مو به مو اجرا می کرد.
در زیارت نامه ای که از امام صادق علیه السلام رسیده است، راوی می گوید: بعد از زیارت امام حسین علیه السلام با امام صادق علیه السلام به زیارت قبر عباس علیه السلام آمدم، امام خودش را روی قبر عباس علیه السلام انداخت وبا این زیارت او را خطاب کرد «عموجان گواهی می دهم تو تسلیم، تصدیق محض، وفادار، خیر خواه، و فداکار بودی و جانت را ازبرادرت دریغ نکردی فدای حسین کردی.»[17]
در زیارت نامه دیگری که از امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف رسیده، چنین آمده است: «سلام بر عمویم عباس که جانش را در طبق اخلاص گذاشت و برای ابی عبدالله علیه السلام فدا کرد، زندگی اش را برای فردای ماندگار فدا کرد و برای ماندن در تاریخ و قیامت جانبازی کرد، چون سپر و جند و محافظ ایستاد و از جان برادرش دفاع کرد.»
مواردی که ذکر شد نمونه ای از مدح و احترام معصومین درباره سردار سپاه امام حسین علیه السلام و ولایتمداری آن بزرگوار است.
در شب عاشورا هنگامی که امام حسین علیه السلام از تمامی یاران خویش درخواست کرد تا از تاریکی شب استفاده کرده و اردوی وی را ترک گویند و به خانه و کاشانه خویش برگردند و او را تنها گذارند، نخستین کسی که اعلام وفاداری و جان نثاری کرد، اباالفضل العباس علیه السلام بود. وی عرض کرد: «ای امام! برای چه تو را ترک گویم؟ آیا پس از تو زندگی کنم؟ خداوند هرگز نگذارد که ما چنین کنیم و تو را در برابر دشمنانت تنها گذاریم. ما با تو می مانیم و تا آخرین نفس از تو حمایت می کنیم.»[18]
سپس دیگران سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو می مانم که نیزه ام در سینه آنان بشکند، تا شمشیر در دست دارم، می جنگم و اگر شمشیر نداشتم، با سنگ از تو دفاع خواهم کرد تا بمیرم.[19]
سعید حنفی گفت که دوست دارد هفتاد بار زنده شود و بمیرد و همچنان از امامش دفاع کند.[20]
زینب کبری علیها السلام می فرماید: در شب عاشورا عباس علیه السلام با برادرانش چنین گفتگو می نمودند. عباس علیه السلام به آنان خطاب کرد جنگ مسجل شده است؛ برای فردا چه رأی و نظری دارید؟ آنان پاسخ دادند که رأی و نظر ما همان رأی و نظر شماست. آن گاه عباس علیه السلام فرمود: اگر چنین است من یک توصیه دارم و آن اینکه تا ما زنده هستیم نباید خدشه ای بر فرزند زهرا علیها السلام، حسین بن علی علیهما السلام وارد شود. فردا باید جانتان را فدا کنید و از امام خود تا آخرین قطره خونتان دفاع کنید. فردای آن روز وقتی عباس فراوانی کشته های یاران امام حسین علیه السلام را دید به برادران خود یعنی فرزندان ام البنین فرمود: پیش بروید تا ببینم که برای خدا و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فداکاری کردید. هر سه برادر به میدان رفتند و شهید شدند و حضرت عباس علیه السلام شاهد شهادتشان بود.[21]
حضرت عباس علیه السلام روز عاشورا فداکاری عظیمی از خود بر جای گذاشت و تا زنده بود اجازه نداد صدمه ای به امام حسین علیه السلام و خیمه گاهش وارد شود و سرانجام در حالی که برای کودکان خیمه گاه آب می آورد، به دست دشمنان خدا به شهادت رسید. ابتدا دست راست او را از بدن قطع کردند. وی در این حال فریاد زد: «به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید من از دینم دفاع می کنم و نیز از امامم که به راستی صاحب یقین و نوه پاک امین است، حمایت می کنم.»[22]
امید است که از سردار سپاه سالار شهیدان تسلیم بودن در برابر خدا، دین، ولایت و امتثال اوامر خداوند را درس بگیریم.
خداوندا توفیق گام نهادن در راه اباالفضل العباس علیه السلام را برایمان مرحمت فرما
صفدرعلی ضیایی
[1] تاریخ طبری، ج6، ص186 (13جلدی)
[2] اسراء/70 «و لقد کرّمنا بنی آدم»
[3] تین/4 «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»
[4] مؤمنون/14 «فتبارک الله احسن الخالقین»
[5] آل عمران/164 «لقد من الله علی المؤمنین اذ بعثت فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمۀ...»
[6] احزاب/33
[7] شوری/23
[8] آل عمران/61
[9] سفینۀ البحار، واژه حسین «ان الحسین مصباح الهدی و سفینۀ النجاۀ»
[10] شیخ صدوق، الخصال، ص68، باب الاثنین
[11] عنکبوت/2 و 3
[12] مجلسی، بحارالانوار، ج78، ص116
[13] اعیان الشیعه، ج1، ص599
[14] شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج1، ص337
[15] ابن عنبسه، عمدۀ الطالب، ص356
[16] ابراهیم، 27
[17] التهذیب، ج6، ص65 و مصباح المتهجد، ص724
[18] شیخ مفید الارشاد، ص443 و منتهی الامال، ج1، ص337
[19] النساب الاشراف، ج3، ص185
[20] تاریخ الطبری، ج5، ص419
[21] شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ج2، ص870
[22] مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص41