شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

 

 

تاريخ پخش: 27/6/1365

بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

«السلام عليك يا ابا عبد اللّه و علي الارواح الّتي حلت بفنائك، عليك مني سلام اللّه ابداً ما بقيت و بقي اللّيل و النّهار و لا جعل اللّه آخر العهد مني لزيارتكم، السّلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين»

مقدمه

بعد از عاشورا و در ايام محرّم از كارهايي كه بايد بشود اين است كه اصحاب امام حسين علیه السلام را مطرح كنيم. چقدر خوب است كه تمام حسينيه‌ ها در كاشي كاري‌ ها اسم اين هفتاد و دو تن را بنويسند و چقدر خوب است كه در كتاب‌هاي درسي اسم اين هفتاد و دو تن آورده شود، چون اين‌ها خيلي مهم هستند. امام حسين علیه السلام فرمود: روي كره‌ زمين بهتر از اصحاب من وجود ندارد. كساني را كه امام حسين علیه السلام چنين جمله ‌اي در مقامشان مي ‌فرمايد، نمي ‌شود از كنارش ساده گذشت. اين‌ها چه كساني بودند كه بهترين افراد روي كره زمين بودند؟ حديث داريم كه اين‌ها بزرگ‌ترين شهدا هستند، و ما همين طور كه اسم خيابان‌ هايمان را به نام شهدايمان مي ‌گذاريم، بايد نام هفتاد و دو تن را هم نام خيابان‌ها بگذاريم و برايشان برنامه داشته باشيم.

من تاريخ اين ‌ياران را مطالعه كردم. چند نفر از اين‌ها را برايتان در اين جلسه مي ‌گويم و بد نيست با زندگي اين‌ها كمي‌ آشنا بشويم.

حبیب بن مظاهر رحمه الله علیه

يكي از ياران امام حسين علیه السلام در ماجراي كربلا حبيب بن مظاهر هست. اولاً حبيب از صحابي بود، يعني از ياراني بود كه پيغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را درك كرده بود. حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن علیهما السلام را درك كرده بود. دوماً در اكثر جنگ‌ها در كنار حضرت امیرالمؤمنین علي علیه السلام بود. سوماً از نظر اجتماعي، يك فرد سرشناس و محبوبي بود. پس هم ملا، هم محبوب، هم رزمنده پر سابقه در جنگ‌ها و هم صحابه‌ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده است. اين چهار عنوان بزرگ براي حبيب بن مظاهر بود.

يك لطيفه ‌اي هست، يك روز حبيب و ميثم تمار روبروي مردم به هم مي ‌رسند، حبيب به ميثم مي‌ گويد كه من فكر مي ‌كنم به خاطر مقاومتي كه در رابطه با خط حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام داري تو را به دار بزنند. ميثم هم مي‌ گويد: من مي‌ بينم كه تو را در ياري امام حسين علیه السلام تكه تكه كنند و سرت را ببرند و مردم هم با قهقهه مي‌ خندند. مردم با خود مي ‌گويند: حبيب بن مظاهر و ميثم تمار به هم جك مي ‌گويند. به قاتل ميثم مي‌ گويند دويست درهم به تو مي ‌دهيم برو ميثم را بكش. وقتي مي ‌كشد، سيصد درهم به او مي ‌دهند. صد درهم هم اضافه مي ‌دهند. مردم يك مشت حواس پرت هستند و تمام اين پيش بيني‌ها از قبل شده بود. گاهي مردان خدا را يك موجي مي ‌گيرد و يك الهام ‌هايي از طرف خدا به آن‌ها مي ‌شود. قرآن مي‌ گويد: «وَ أَوْحَيْنا إِلى ‏‌ام مُوسى‏» (قصص/7) ما به مادر حضرت موسي علیه السلام وحي كرديم. مگر مرحوم آيت الله اشرفي قبل از شهادتش نگفت كه: «من مي ‌بينم كه چهارمين شهيد محراب باشم» و تلويزيون هم اين را گذاشت، و چهارمين شهيد محراب هم شد. چون ايشان پنجاه سال نماز شبش ترك نشد و كسي كه پنجاه سال سحرها با خدا رابطه دارد، خدا يك درهايي را برايش باز مي ‌كند.

پس پيشگويي داشت. خبر شهادت خودش را داشت. صحابي بود. عالم بود. حامل علوم بود. رزمنده در جنگ‌هاي مكرر بود. حبيب به خاطر اهميت و سخنراني‌ هاي مهمي كه ‌داشت زير نظر بود. مخفيانه از كوفه فرار كرد و نزديك عاشورا خودش را به كربلا رساند. در كربلا به امام حسين علیه السلام گفت: آقا من يك قبيله دارم، اجازه مي ‌دهيد از كربلا بروم و در قبيله سخنراني كنم و يك گروهي يار بياورم؟ امام علیه السلام فرمود: برو! رفت و يك جمعيت قبيله ‌اش را راه انداخت تا به كربلا بياورد، ولي جاسوس‌هاي حكومت فهميدند و يك لشكر براي جنگ با آنان فرستادند، عده ‌اي كشته و عده ‌اي زخمي شدند ‌و عده‌ اي هم به كربلا آمدند. ولي آن‌هايي هم كه به كربلا نيامدند، براي دفن بدن‌هاي مقدس اهل بيت علیهم السلام آمدند. آن قبيله‌ بني اسد خويش و قوم‌هاي حبيب بن مظاهر هستند. بالاخره با اين سخنراني يك عده كربلايي درست كرد. يك عده هم كه آمدند، بدن‌هاي مقدس را دفن كردند.

حبيب روز عاشورا مي‌ خنديد، همه مي ‌گفتند: حبيب چرا مي‌ خندي؟ مي‌ خواهي شهيد شوي، مي‌ گفت: بهشت مي‌ روم. ولي با اين كه پير بود، فرمانده‌ طرف راست لشكر امام حسين علیه السلام هم بود. حبيب و مسلم بن عوسجه با هم بودند. بعد حبيب را كه شهيد كردند (حبيب موهاي بلندي داشت با اين كه پير بود) سرش را بريدند. سرش را به يك اسب بستند و در كوفه گرداندند، براي اين كه توهين كنند. بچه ‌اي داشت كه به دنبال اين اسب مي‌ دويد، به سر بريده‌ پدرش نگاه مي ‌كرد، آقايي كه سوار بر اسب بود گفت: پسر دنبال كارت برو. پسر گفت: نه بگذار من نگاه كنم. گفت: چه كار داري؟ خلاصه اين پسر در هر كوچه و خيابان به دنبال سر پدرش مي ‌دويد و نگاه مي ‌كرد. صاحب اسب گفت: چرا نگاه مي ‌كني؟ گفت: اين باباي من است. گفت: مي ‌شود اين سر را به من بدهي كه من دفن كنم؟ گفت: اگر سر را به تو بدهم دفن كني، پس چه كسي جايزه بگيرد؟ جايزه چه مي ‌شود؟ هر چه بچه التماس كرد كه سر بابا را بده، نداد. بچه اسم اين شخص را يادداشت كرد، به دنبال آن رفت و شناسايي كرد، بعد كه به تكليف رسيد، قاتل پدرش را گرفت و كشت. انتقام خون پدرش را گرفت. اين هم پسر نابالغ حبيب بن مظاهر بود.

يكي از علماي بزرگ اصفهان يك كتابي به عنوان شرح دعاي كميل نوشته است. در اين كتاب يك مطلبي دارد و مي‌ گويد كه: شمر لعنه الله علیه آمد روي سينه امام حسين علیه السلام نشست. امام حسين علیه السلام چشم‌هايش را باز كرد و گفت: «ما انت» تو كيستي؟ گفت: «انا شمر» من شمر هستم. گفت: من را مي ‌شناسي؟ گفت: بله، تو پسر فاطمه‌ زهرايي. گفت: پس چرا من را مي ‌كشي؟ گفت: اگر تو را نكشم پس جايزه‌ يزيد چه مي ‌شود؟ امام علیه السلام گفت: تو من را نكش من به تو جايزه مي ‌دهم. من و جدم تو را شفاعت مي ‌كنيم. گفت: جايزه‌ يزيد براي من شيرين‌تر است. دنيا خيلي‌ها را گول زده است. جالب اين است كه هيچ كدام به دنيا هم نرسيدند. شمر چه شد؟ شمر را پس از چند صباحي كشتند و بدنش را جلوي سگ‌ها انداختند. خولي كه همدست شمر بود، در خانه ‌اش ريختند و او را كشتند. چون بعد از اين كه امام حسين علیه السلام شهيد شد، مردم فهميدند كه چه خاكي بر سرشان شده و چه غلطي كرده‌ اند. ناراحت شده بودند، مي‌ خواستند منفجر شوند. به اين قاتل‌هاي كربلا بدون كنترل حمله مي ‌كردند. در خانه‌ خولي ريختند، خولي پريد و در مستراح خانه ‌اش رفت، آن جا يك سبد، بود سبد را روي خودش كشيد. زير سبد، در مستراح مخفی شد. اين‌ها ديدند خولي نيست، رفتند در مستراح سبد را برداشتند ديدند زير سبد است. آوردنش بيرون و او را كشتند. حرمله شخصي بود كه به گلوي حضرت علي اصغر علیه السلام براي جايزه تير زد، حرمله را گرفتند و كشتند، بعد جنازه ‌اش را سوزاندند.

يعني اين طور نيست كه اين‌ها به دنيا رسيدند، اين‌ها هم آخرت و هم دنيا را را از دست دادند. چون قرآن نمي ‌گويد: هر كس سراغ دنيا برود به او مي‌ دهيم. مي‌ گويد: هر كس سراغ دنيا برود، شايد داديم، شايد نداديم، شايد زياد داديم، شايد كم داديم. «ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً» (اسراء/19-18) نمي ‌گويد كسي كه هدفش دنيا باشد، صد در صد به آن مي ‌رسد. خيلي‌ها دنبال دنيا مي ‌روند، از آخرت باز مي ‌مانند، به دنيا هم نمي ‌رسند.

در كوفه يك كسي به سرش مي ‌زد و مي‌ گفت: باختم، باختم. گفتند: چه شده است؟ گفت: به من گفتند برو كربلا امام حسين علیه السلام را بكش، جايزه مي‌ دهيم. من ده درهم خرج اسب و شمشيرم كردم و رفتم امام حسين علیه السلام را كشتم و برگشتم، شش درهم به من دادند.

خيلي‌ها بدبخت هستند. به هواي اين كه به دنيا برسند، چهار دروغ مي ‌گويند، به دنيا هم نمي‌ رسند، رسوا هم مي ‌شوند. اين طور نيست كه هر كس، هر شيطنت و حيله و عقلي دارد به كار بزند، حتماً به هدفش مي‌ رسد. خيلي‌ها هيچ حيله ندارند و راحت زندگي مي ‌كنند و خيلي‌ها صبح تا شب فكر مي ‌كنند و هيچ كاري نمي ‌كنند.

حبيب بن مظاهر، از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم ، حامل علوم اسلامي، محبوب و معروف كوفه بود. سردار بخشي از لشكر امام حسين علیه السلام بود. در اكثر جنگ‌هاي حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام شركت مي ‌كرد. پيشگويي مي ‌كرد. پيرمرد بود.

پيرمردهايي كه پاي تلويزيون نشسته ‌ايد، از اين چيزها چه مي ‌فهميم؟ اگر ريشت سفيد شده و توي فاميلي گير كردي كه همه يك جور ديگر هستند، شما شبانه فرار كن، خودت را به كربلا برسان. از حبيب درس بگير. قبر حبيب بن مظاهر هم در كربلا جلوي راه است. وقتي به طرف قبر امام حسين علیه السلام مي‌ رويم، قبر حبيب است، برمي ‌گرديم باز هم قبر حبيب را مي ‌بينيم. انگار يك پاسباني كه جلوی درب ايستاده است.

حرم امام‌ها علیهم السلام همه اين طوري است. دور تا دور حرم حضرت امیرالمؤمنین علي علیه السلام همه علماي درجه يك هستند. انگار يك پاسباني كه دور خانه‌ وحي را حفاظت مي ‌كنند. نزديك‌ترين قبر به قبر حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام قبر علامه‌ حلي است. خيلي مهم است. علامه‌ حلي كسي است كه نيم ساعت مباحثه كرد و (خدابنده) را به شيعه دعوت كرد و وقتي شاه شيعه شد، وزير و دربار و همه شيعه شدند و شيعه بودن ايراني‌ها از صدقه سر نيم ساعت صحبت علامه حلي است. خدا وقتي به يك عمر بركت مي‌ دهد اين است.

حبيب روز عاشورا مي‌ خنديد، يعني پيرمردها اگر چيزي را در راه خدا مي‌ دهيد غصه نخوريد، بخنديد. اصولاً اگر آدم چيزي را با كراهت بدهد، قبول نمي ‌شود. قرآن مي‌ فرمايد: خدا قبول نمي ‌كند پولي را كه اين‌ها خرج كنند. به خاطر اين كه اين‌ها با كراهت خرج مي‌ كنند. يك كسي يك گوسفند را پاي ديگ مي ‌آورد مي ‌گويد: به خاطر امام حسين علیه السلام گوسفند را براي ملت بپزيد. يك كسي را هم در خانه ‌اش را مي ‌زنند و مي‌ گويند براي روضه‌ امام حسين علیه السلام چند تومان مي‌ دهي؟ خيلي فرق مي ‌كند، آن كسي كه مي ‌آورد، با كسي كه از او مي ‌گيرند. قرآن مي‌ گويد: ما از آن‌هايي قبول مي‌ كنيم كه خودشان بيايند و بدهند. و لذا يك حديث داريم كه اگر به فقير بدهيد ارزش دارد. اگر فقير گفت و شما داديد اين مزد آبرويي است كه ريخته شده است.

حبيب پيرمرد بود و شهيد شد، سرش را بريدند. زلف‌هايش را به اسب بستند براي اين كه تحقيرش كنند و پسرش هم آن گونه بود. ما كه چيزي نداريم. اما عشقمان را بايد به حبيب بن مظاهر اظهار كنيم. خدايا! به آبروي اين پيرمرد كربلا به پيرمردهاي ما نظر مرحمت بفرما و همه ما را حبيب گونه قرار بده. (الهي آمين)

مسلم بن عوسجه

مسلم هم شخصيت معروف كوفه بود. گمنام نبود. اين كه مي ‌گويند ما اهل كوفه نيستيم امام تنها بماند، بايد كه بگويم از كوفه چند نفر آمدند و امام حسين علیه السلام را حمايت كردند كه هر كدام از آن‌ها به يك مملكت مي ‌ارزد. منتها از بس كه اكثر آن‌ها بد هستند، آن چند تا خوب‌ها هم به چشم نمي‌ آيند. اولاً مسلم بن عوسجه صحابي بود، به كساني صحابي مي ‌گويند كه توفيق رسيدن خدمت حضرت پيغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم را داشتند. دوماً عابد بود. عابد به كسي مي‌ گويند كه غير از كارهاي واجباتش اهل نماز شب و تجهد و سير و سلوك است. سوم اينكه رزمنده بود، نه فقط ريش سفيد مقدس بود، بلكه در فتوحات اسلامي ‌سهم داشت. چهارم اینكه از دعوت كنندگان امام حسين علیه السلام بود، منتها با وفا بود. پنجم اينكه سخنراني ‌هاي خوبي مي‌ كرد و اهل تبليغ بود. بعد از شهادت حضرت مسلم بن عقيل علیه السلام (امام حسين علیه السلام قبل از اين كه به كربلا برود مسلم را به كوفه فرستاد كه مسلم را شهيد كردند) مسلم بن عوسجه زن و بچه ‌اش را برداشت و از كوفه فرار كرد. به امام حسين علیه السلام گفت: مولای من! اگر اسلحه نداشته باشم با سنگ از تو محافظت مي ‌كنم. يعني سنگ بر سر دشمنانت مي  زنم.

مسلم پيرمرد انقلابي بود. در زيارت نامه مي‌ خوانيم سلام بر تو و سلام بر سخنراني‌هايت. شب عاشورا وقتي امام حسين علیه السلام فرمود كه هر كس مي ‌خواهد برود. مسلم بن عوسجه بلند شد و گفت: «أَنَحْنُ نُخَلِّي عَنْكَ وَ بِمَا نَعْتَذِرُ إِلَى اللَّهِ فِي أَدَاءِ حَقِّكَ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعِي سِلَاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ» (إرشاد مفيد، ج‏2، ص‏91) مولایمان را شب عاشورا تنها بگذاريم؟ عذر ما چيست؟ والله به خدا قسم تو را رها نمي ‌كنيم تا اين كه نيزه ‌مان در سينه‌ دشمنان بشكند. به خدا قسم رهايت نمي‌ كنم، مگر اين كه دشمنانت را با شمشير بكشم. «وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعِي سِلَاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ» و اگر سلاح نداشته باشم، با سنگ آن‌ها را مي ‌كشم. همين كه مسلم بن عوسجه شهيد شد، امام حسين علیه السلام پياده بالاي سرش آمد، پياده آمدن امام حسين علیه السلام احترام است. بعد اين آيه را خواند «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» (احزاب/23) بعضي بندگان خدا به وعده شان وفا كردند و بعضي تا چند لحظه‌ ديگر منتظر هستند.

پيرمردي شبانه با زن و بچه ‌اش فرار كرده، محبوب و معروف، صحابي ريش سفيد، حالا هم شهيد شده، يك دقيقه بيشتر وقت ندارد. حبيب بن مظاهر بالاي سرش آمد و گفت: مسلم! رفتي. (آدم اگر لحظه‌ مرگ يك دقيقه وقت داشته باشد چه كار مي ‌كند؟ ببينيد، مسلم بن عوسجه اين يك دقيقه را چه گفت؟ ) گفت: حبيب! دارم مي ‌روم. يك دقيقه بيش‌تر وقت ندارم. امام حسين علیه السلام را رها مكن. يعني در اين يك دقيقه وقت بگذاريد در خط رهبري باشم. بعد مي ‌خواست با امام حسين علیه السلام حرف بزند كه ديگر صدايش بيرون نمي ‌آمد، چون خون از بدنش رفته بود، با دست‌هايش اشاره كرد و گفت: كه به مولایم سفارش مي‌ كنم.

صحابي بود، عابد بود، در فتوحات اسلامي‌ شركت مي ‌كرد، از دعوت كنندگان بود. سخنران قوي و اهل تبليغ بود. شبانه با زن و بچه هجرت كرد و شبي كه امام حسين علیه السلام فرمود: اگر مي‌ خواهي بروي برو، نرفت و در نفس آخر دلش براي رهبر مي ‌تپيد.

خدايا! به آبروي اين‌ها كه اين چنين براي رهبري دل مي ‌سوزاندند هر چه عمر ما را زياد مي كني امام شناسي ما و معرفت ما را به اولياء خودت زيادتر بفرما. (الهي آمين)

شب عاشورا امام حسين علیه السلام از خيمه ‌ها بيرون رفت. شخصي به نام هلال است. مي‌ گويد: من نگران شدم. رفتم ديدم امام حسين علیه السلام دارد دور خيمه‌ ها راه مي ‌رود. گفتم: آقا كجا مي ‌روي؟ گفت: فردا جنگ است، مي‌ خواهم اين تپه‌ها و خاكريزها را بازبيني كنم كه فردا از اين خاكريزها و تپه‌ ها سوء استفاده نكنند. امام حسين علیه السلام برگشت و به خيمه‌ حضرت زينب سلام الله علیها رفت. حضرت زينب كبري سلام الله علیها گفت: برادر جان! اين ياراني را كه داري، آيا امتحان كرده ‌اي؟ بین اين‌ها عامل نفوذي نباشد؟

اشعث به كساني مي‌ گويند كه سينه‌ شان را بيرون مي ‌دهند و كمرشان را به داخل مي‌ دهند و اقعث به كساني كه مثل قهرمان‌ هاي پهلوان، زير چشمي‌نگاه مي ‌كنند. امام حسين علیه السلام فرمود: اين‌ها از اين لوتي ‌هايي هستند كه به مرگ مسخره مي‌ كنند. هلال مي‌ گفت: من بيرون خيمه شنيدم كه حضرت زينب سلام الله علیها چه مي‌ گفت و امام حسين علیه السلام چه پاسخ داد. آمدم پهلوي حبيب بن مظاهر، گفتم: يك مسئله‌ تازه امشب پيدا شد. حضرت زينب كبري سلام الله علیها نگران اصحاب است. سؤال كرد كه‌ اي برادر به يارانت مطمئن هستي؟ و من مي‌ ترسم كه اين نگراني حضرت زينب سلام الله علیها را بقيه زن و بچه‌ ها هم داشته باشند. ما سحر بلند شويم و بگوييم كه نگران نباشند، همان لقبي كه امام حسين علیه السلام به ما داد، ما همان هستيم. حبيب گفت باشد. حبيب بن مظاهر سحر یاران خود را جمع كرد و پشت خيمه‌ امام حسين علیه السلام و حضرت زينب سلام الله علیها رفت. امام حسين علیه السلام به زن‌ها دستور داد كه به استقبال اين مردها بروند، حبيب بن مظاهر گفت: شنيده‌ ام نگران هستيد. مطمئن باشيد كه ما هستيم.

زهير

زهير كيست؟ يكي از ياران زهير بود، زهير سردار سمت راست لشكر امام حسين علیه السلام بود. من اين را براي بعضي از برادرها‌ي خودم مي‌ گويم. اين‌هايي كه استاندار و رئيس فرهنگ، امام جمعه، وزارت خانه هستند و يك مسئوليت ديني و اجتماعي دارند. شنيديد كه امام حسين علیه السلام مكه رفت، تروريست‌ها خواستند خونش را بريزند، امام حسين علیه السلام حجش را تبديل به عمره كرد، زود به كوفه آمد. زهير هم در آن سال در مكه بود، اعمالش را انجام داد و قصه را پيگيري مي ‌كرد. اما زهير نمي ‌خواست قافله ‌اش با قافله امام حسين علیه السلام برخورد كند. امام حسين علیه السلام را دوست داشت ولي حال ياري نداشت. حالا ما اگر در زندگي مان مي ‌بينيم كه يك كسي فاصله مي‌ گيرد، مي ‌گوييم رهايش كنيد. اگر جزء حزب و باند ما بود، خودش مي ‌آمد و اعلام همبستگي مي ‌كرد. خودش نيامد، ما هم نمي‌ خواهيم.

ولي امام حسين علیه السلام اين طور نبود. امام حسين علیه السلام ديد كه اين جا، جاي خالي است، ديد جا هست و نمي ‌آيد، امام حسين علیه السلام گفت: من آنجا مي ‌آيم. چه چيز مي‌ خواهم بگويم؟ پيام زهير است. امام حسين علیه السلام مي‌ گويد زهير از تو فاصله گرفت، اما چون خوش ذات است، گر چه پشت به تو مي‌ كند، اما اگر بروي و دعوتش كني، جذبش مي ‌كني. يك دفعه برو خانه ‌اش تمام مي ‌شود. صندلي كنارت خالي است، او نيامد بنشيند، تو برو پيش او بنشين. تَك اخلاقي بزنيد. امام حسين علیه السلام اين جا يك هجوم اخلاقي برد. زهيري كه فاصله مي ‌گيرد، امام حسين علیه السلام به يك قاصد با شخصيتي گفت: برو به زهير بگو حسين بن علي علیه السلام با تو كار دارد. حرفم اين جاست. در جامعه‌ ما اگر كسي از كسي فاصله بگيرد، يعني اگر من رفتم منبر، شما از پاي منبر من بلند شدي، من هم از پاي منبر شما بلند مي‌ شوم. ايشان ما را تحويل نگرفت، ما هم تحويلش نمي ‌گيريم. خلاصه ما در زندگي معامله مي ‌كنيم. امام حسين علیه السلام مي‌ گويد: معامله نكنيد، هجوم اخلاقي ببريد. زهير از امام حسين علیه السلام فاصله مي‌ گيرد اما امام حسين علیه السلام هجوم مي‌ برد. خلاصه تا قاصد رفت، زهير در فكر بود كه چه كار كند، اين جا نقش همسر مشخص مي ‌شود. زن زهير گفت: پسر پيغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم قاصد فرستاده چرا معطلي؟ بلند شو! و به او نهيب زد. زهير گفت: چشم، زن زهير اينجا نقش مهمي ‌داشت.

امام زين العابدين علیه السلام مي ‌فرمايد: خدايا توفيقم بده «وَ أُخَالِفَ مَنِ اغْتَابَنِي إِلَى حُسْنِ الذِّكْرِ» (صحيفه سجاديه، دعاى 20)

خلاصه امام حسين علیه السلام به سراغ زهير رفت، زهير مانده بود كه برود يا نرود. زنش نهيب زد و زهير رفت، زهير بنزيني بود، چون تا كبريت وحي به او خورد آتش گرفت. زهير در آن ملاقات منقلب شد. آمد و گفت: بلند شويد به خيمه ‌هاي امام حسين علیه السلام برويم. من حسيني شده ‌ام. كربلا آمدند. سخنران عجيبي بود. گاهي چنان سخنراني مي‌ كرد كه امام حسين علیه السلام از سخنانش لذت مي ‌برد. غروب تاسوعا شد، هجوم آوردند. روز عاشورا بنا نبود جنگ شود، جنگ قرار بود در روز نهم جنگ بشود، عصر تاسوعا هجوم آوردند. امام حسين علیه السلام فرمود: برويد بگوييد جنگ تا فردا عقب بيفتد. من دوست دارم امشب را عبادت كنم. «أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ» (إرشاد مفيد، ج‏2، ص‏89) تا رفتند و جواب بگيرند، حبيب بن مظاهر و مسلم و زهير مشغول تبليغات شدند.

در آخرين لحظات، بعد از ماجراي كربلا مردم كوفه وجدان‌هايشان بيدار شد. البته اهل جهنم هستند، كسي كه با خون امام حسين علیه السلام دستش آلوده شد، ديگر توبه فايده ‌اي ندارد. يك كسي مي ‌گفت: اگر عصر تاسوعا جنگ مي ‌شد، حرّ هم جزء يزيدي ‌ها كشته مي ‌شد و امام حسين علیه السلام با علم امامت خود مي‌ دانست يك ميوه فردا صبح مي ‌رسد و اگر امروز ميوه‌ ها را صندوق كنند، اين ميوه‌ ها نارس است.

زهير سردار بود، از اشراف قبيله بود، جنگاور با سابقه بود. در كربلا وقتي سخنراني مي ‌كرد، گفتند: زهير تو كه اول اين طرفي بودي، تو جزء حزب امام حسين علیه السلام نبودي. گفت: بله اما حسيني شده‌ ام. يك زن بهايي بود كه مسلمان شده بود. اين را مشهد پيش آيت الله ‌ميلاني بردند. گفتند: اين خانم با كمالي است كه مسلمان شده است. مرحوم آيت الله ميلاني پرسيد: چطور شد تو مسلمان شدي؟ خواب ديدي؟ مطالعه داشتي؟ اين زن بهايي گفت: آقا هيچي، فقط يك لحظه لطف خدا شامل من شد. تا گفت يك لحظه لطف خدا شامل من شد، مرحوم آيت الله ميلاني چنان تكان خورد و گريه كرد كه اشك‌هايش جاري شد. يك لحظه لطف خدا شامل زهير شد. يك لحظه لطف خدا شامل حرّ شد. شما حساب كنيد، زهير و عبيد هر دو از طرف امام حسين علیه السلام دعوت شدند. زهير با اين كه با امام حسين علیه السلام سابقه نداشت، دعوت را پذيرفت. عبيد با اين كه سابقه‌ دوستي با امام حسين علیه السلام را داشت دعوت را نپذيرفت. هر دو هم دلير، هر دو هم سردار، هر دو هم معروف و... بودند. اما زهير بيگانه و عبيد رفيق امام حسين علیه السلام و امام حسين علیه السلام از هر دو دعوت كرد. بيگانه پذيرفت، خودي نپذيرفت. تاريخ كربلا خيلي حساس است.

جناب حرّ رحمه الله علیه

حرّ براي ما چه مي‌ گويد؟ حرّ يك جا تك اخلاقي زد كه تك اخلاقي او يك درس براي ما است. تقريباً اوائل محرّم حرّ با هزار نفر جلوي راه امام حسين علیه السلام را گرفت و نگذاشت تكان بخورد. اما امام حسين علیه السلام از صبح آب تهيه كرده بود، به اصحابش گفت: حرّ خود و اصحابش همه تشنه هستند، به همه آب بدهيد. با اين كه حرّ دشمن بود، همه را آب داد. امام حسين علیه السلام یک هجوم اخلاقي برد. امام حسين علیه السلام كه سر نماز رفت، حرّ گفت: اين پسر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است برويم و به او اقتدا كنيم، با اين كه خط دو تا خط است. خط امام حسين علیه السلام و خط يزيد. اما در عين حال حرّ، يك مقدار شرافت داشت كه درست است كه خط ما دو تا است، ولي فعلاً پشت سرش نماز مي‌ خوانم. گاهي وقت‌ها ما به خاطر اين كه خطمان با هم جور نيست، پشت سر همديگر نماز نمي‌ خوانيم. حرّ در خط يزيد بود اما به امام حسين علیه السلام اقتدا كرد. در يك نماز كه با هم مشترك بود. بعد يك ادبي حرّ از خودش نشان داد. چون اقتدا در نماز كرد، توانست اقتدا در شهادت هم بكند. يعني چيزهاي كوچك براي چيزهاي بزرگ مقدمه مي ‌شود.

چه مانعي دارد يك كسي هزار تا نفر داشته باشد ولي برود و به كس ديگر متصل شود. اين‌ها كارهاي حرّگونه است. حرّ به ما مي‌ گويد: اگر هزار نفر هم داري، اگر مي ‌داني او افضل است از افرادت دست بكش و به او متصل شو. نگو آقا من خودم اين جا يك كسي هستم.

حرّ هم به ما پيام‌هاي زيادي دارد

مي ‌گويد: اگر فرمانده مشهوری هستي، اما اگر مي‌ داني منزوي بشوي نجات مي ‌يابي، منزوي شو! سر دوشي مهم نيست، شرف مهم است. حرّ يك امير بود. بعد يك خط شد. ما از حرّ، از حبيب، از زهير، از مسلم، بايد درس بگيريم. تا ابد بايد جلوي تير اين‌ها بايستيم و بگوييم «يَا لَيْتَنَا كُنَّا مَعَكُمْ» كاش ما هم با شما بوديم. امام صادق علیه السلام به اين‌ها سلام مي ‌كند. حضرت مهدي ارواحنا فداء به اين‌ها سلام مي ‌كند. خدايا! تو را به آبروي اصحاب امام حسين علیه السلام، توفيق بده كه ما از اصحاب حضرت مهدي ارواحنا فداء باشيم.

خدايا! هر چه عمر ما را زياد مي‌ كني، معرفت ما را و توفيق كار و اخلاص و عمق و بركت ما را زياد كن. عزيزان ما را به كربلا برسان. صدام و اسرائيل و حاميانش را سرنگون كن.

خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي عجّل الله تعالی فرجه الشریف خميني را نگه دار.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

 

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group