بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : مقام مادر، با گریز به مادر هستی حضرت زهرا سلام الله علیها
یکی از واژه های مقدس در زبان دین و عرف مردم واژه مادر است. همه ما مادران خود را دوست داریم و به آنان عشق می ورزیم. چون می دانیم که وجود و هستی ما از آنان است و اگر آنها نمی بودند ما نیز وجود نداشتیم. اگر زحمات مادر و شب بیداریها و بی خوابی های مادر نبود، ما رنگ راحتی و خوشی را نمی دیدیم.
اگر تلاشهای شبانه روزی پدر نبود ما نیز دچار رنج و مشقت می شدیم و گذران زندگی سخت می شد. خداوند بایستگی سپاسگزاری از دو کس را در یک ردیف قرار داده است، اول سپاس از خودش و دوم سپاس از پدر و مادر! أنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ؛ شکرگزار من و پدر و مادر خود باش.{سوره لقمان، آیه14}
چون آنها در واقع واسطه خلقت انسان هستند لذا به نقش آنها تأکید فراوان شده است و از هرگونه ناراحت کردن و رنجش آنان به شدت نهی شده است. واقعاً در این دنیا، چه کسی را می توان یافت که از همه بیشتر به فکر انسان باشند؟ پدری که آرامش و آسایش خود را وقف راحتی و آسودگی فرزندان می کند. دغدغه ها و مشکلات را به جان می خرد، تا فرزندان مشکلی را احساس ننمایند.
به راستی مهربانتر و دلسوزتر از مادر کیست؟ مادری که از شیره جان فرزند را پرورید و خواب خوش را بر خود حرام کرد تا نوزداش آسوده بخوابد، سختی ها و محنت ها را به جان خرید، تا فرزندش با خاطری آسوده روزگار بگذراند. مادری که هیچگاه محبت فرزند از دل او خارج نمی شود و با تمام بی مهری ها و ناجوانمردی های فرزندان، آنها را دوست دارد.
شاعری، این عواطف عمیق و بی آلایش را چنین به تصویر کشیده است:
مـادرى پیـر و پــریـشـان احــوال عــمــر او بــود فــزون از پـنـجــاه
زن بى شوهر و از حـاصـل عمــر یک پسر داشت شرور و خـودخواه
روز و شب در پى اوباشى خویش بـى خـبـر از شـرف و عـزت و جاه
دیـده بـود او بــه بــر مـادر پـیــر یـک گــره بـستـهی زر گاه به گاه
شـبـى آمــد کــه سـتـانـد آن زر بـکـنـد صــرف عـمـل هـاى تـبــاه
مــــادر از دادن زر کــــرد إبـــا گـفت، رو، رو که گناه است، گناه
ایــن ذخـیـره است مرا اى فرزند بـهــر دامـادیــت ان شـــاء الــلـــه
حـمـله آورد پـســر تــا گــیــرد آن گـــره بـستـه زر، خـواه نـاخواه
مــادر از جــور پـسـر شیون کرد بــود از چـاره چتو دسـتـش کـوتاه
پـسـر افـشــرد گـــلــوى مـــادر سخت چندان که رخش گشت سیاه
نـیمــه جـان پـیـکـر مادر بگرفت بــــر ســر دوش و بـیـفـتـاد بــه راه
بـــرد در چـــاه عـمـیقـى افـکند کـــز جـنــایـت نـشــود کـس آگاه
شــــد ســرازیــر پس از واقعه او تـــا نـمـایـــد بــه تَـه چــاه نــگــاه
از تــــه چــــاه بـه گوشش آمـد نــالـــه زار و حـــزیـنــــى نــاگــاه
آخــــریـــن گـفتـه مادر این بود آه! فــــرزنـــد نـیـفــتـى در چــــاه
منبر مکتوب| مقام مادر، با گریز به جایگاه حضرت فاطمه علیها السلام
تبیین بحث
همه مادرها و پدرها- بویژه مادران- وقتی ناراحت می شوند فرزندان را تهدید به عاق و حرام کردن شیر خودشان می کنند؛ می دانید عاق یعنی چی؟! عاق یعنی بریدن، قطع کردن یا دو نیم کردن.
و در اصطلاح هرگونه حرکتی که باعث رنجش، آزار و اذیت و بی حرمتی نسبت به پدر و مادر را در پی داشته باشد گفته می شود. و این که به این گونه افراد عاق گفته می شود شاید به این سبب است که این ناراحتی آنان باعث جدایی و قطع رابطه با آنان می شود.
بی تردید اشتباه است اگر تصور کنیم که عاق شدن، تنها در صورتی است که با رفتار و گفتار خود بی احترامی، بی حرمتی، آزار و اذیت والدین، آزار بدنی و مانند آن را نسبت به والدین خود انجام داده، موجبات دل شکستن، نارضایتی و نفرین آنان را فراهم آوریم.
خداوند در قرآن کریم می فرماید: به پدر و مادرت اُف هم نگو، چه رسد به آزار و اذیتهای دیگر. وَ قَضَى رَبُّکَ ألّا تَعبُدُوا إلّا إیّاهُ وَ بِالوَلِدَینِ إحسَانَاً إمَّا یَبلُغَنَّ عِندَکَ الکِبَرُ اَحَدُهُمَا أو کِلَاهُمَا فَلا تَقُل لَهُمَا اُفٍّ وَ لا تَنهَرهُمَا وَ قُل لَهُمَا قَولَاً کَرِیمَاً؛ و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکى کنید! هرگاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن ! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!{سوره اسراء، آیه 23}
حال بشنوید سخن امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه را: لَو عَلِمَ اللهُ شَیئَاً أدنَی مِن اُفٍّ لَنَهَی عَنهُ وَ هُوَ مِن أدنَی العُقُوقِ؛ اگر خداوند کلمه ای پایین تر و کم تر از اف داشت، همان را بکار می برد. {کافی، ج 2، ص 349}
آری! اف گفتن در مقابل پدر و مادر،کمترین اندازه ای است که ممکن است انسان به سبب آن عاق شود.و فرمود: و مِنَ العُقُوقِ أن یَنظُرَ الرَّجُلُ إلی وَالِدَیهِ فَیَحِدَّ النَّظَرَ الَیهِمَا؛ یکی از ملاکها و نشانه های عاق شدن انسان، این است که فردی با تندی و تیزی، به پدر و مادرش نگاه کند.{کافی، ج 2، ص 349}
و رسول اعظم صلی الله علیه و آله فرمود: مَن أحزَنَ وَالِدَیهِمَا فَقَد عَقَّهُمَا؛ هر کس پدر و مادرش را ناراحت کند، عاق شده است.{مستدرک الوسائل، ج 15، ص 188}
امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: پدرم مردی را با پسرش در حال راه رفتن دید، در حالی که پسر بر بازوی پدر تکیه کرده بود. پدرم - از این بی ادبی فرزند- آنچنان ناراحت شد که از آن پس تا زنده بود با آن جوان سخن نگفت.{کافی، ج 2، ص 349}
یک داستان زیبا:
امام حسین علیه السلام می فرماید: من با پدرم در شب تاریکى خانه خدا را طواف مى کردیم. کنار خانه خدا خلوت شده بود و زوار به خواب رفته بودند که ناگهان ناله جانسوزى به گوشمان رسید. شخصى رو به درگاه خدا آورده و با سوز و گداز خاصى ناله و گریه مى کرد. پدرم به من فرمود: اى حسین! آیا مى شنوى ناله گنهکارى که به درگاه خداوند پناه آورده و با دل شکسته اشک پشیمانى فرو مى ریزد. برو او را پیدا کن و نزد من بیاور.
امام حسین علیه السلام مى فرماید: در آن شب تاریک، دور خانه خدا گشتم، او را در میان رکن و مقام در حال نماز یافتم. سلام کردم و گفتم: اى بنده پشیمان گشته! پدرم امیرالمؤمنین تو را مى خواند. با شتاب نمازش را تمام کرد. او را محضر پدرم آوردم. پدرم دید او جوانى زیبا است که لباسهاى تمیزی به تن دارد. فرمود: تو کیستى؟ عرض کرد: من یک عربم . پرسید: حالت چطور است؟ چرا با آهى دردمند و نالهاى جانگداز گریه مى کردى؟
عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! گرفتار کیفر نافرمانى پدرم گشته ام و نفرین او ارکان زندگیام را ویران ساخته و سلامتى و تندرستى را از من گرفته است. پدرم فرمود: قضیه تو چیست؟
گفت : من جوانى بى بند و بار بودم. پیوسته آلوده معصیت و گناه بودم و از خدا ترس و واهمه نداشتم. پدر پیرى داشتم که نسبت به من خیلى مهربان بود. هر چه مرا نصیحت مى کرد به حرفهایش گوش نمى دادم.
هر وقت مرا نصیحت و موعظه مى کرد، آزرده خاطرش نموده و دشنام مى دادم وگاهى کتک مى زدم. یک روز مقدارى پول در محلى بود، به سویش رفتم تا آن پول را بردارم و خرج کنم. پدرم مانع شد و نگذاشت. من هم از دستش گرفته او را محکم به زمین زدم. دستهایش را روى زانو گذاشت. خواست برخیزد، اما از شدت درد و کوفتگى نتوانست از زمین بلند شود.
پولها را برداشتم و به دنبال کارهاى خود رفتم و در آن لحظه شنیدم که همه آمال و آرزوهایش نسبت به من بر باد رفته و در آخر به خدا سوگند خورد که به خانه خدا رفته و درباره من نفرین مى کند. چند روز روزه گرفت و نمازها خواند. سپس وسایل مسافرت را تهیه کرد و به سوى خانه خدا حرکت نمود و خود را به اینجا رسانید. من شاهد رفتارش بودم. پس از طواف دست بر پرده کعبه انداخت و با دلى شکسته و آهى سوزان نفرینم کرد. به خدا قسم ! هنوز نفرینش به پایان نرسیده بود که این بدبختى به سراغم آمد و تندرستى از من گرفته شد. در این هنگام جوان، پیراهنش را بالا زد و یک طرف بدنش را فلج دیدیم.
جوان سخنانش را ادامه داد و گفت: پس از این قضیه از رفتار خود سخت پشیمان شدم. پیش پدرم رفته، معذرت خواستم، ولى او نپذیرفت و به سوى خانه خود حرکت کرد. سه سال با این وضع زندگى کردم تا اینکه سال سوم موسم حج درخواست کردم به خانه خدا مشرف شده ، در آن مکان که مرا نفرین کرده ، براى من دعاى خیر نماید. پدرم محبت کرد و پذیرفت. به سوى مکه حرکت کردیم تا به بیابان سیاک رسیدیم. شب تاریک بود. ناگهان پرنده اى از کنار جاده پرواز کرد. بر اثر سر و صداى بال و پر او، شتر پدرم رمید و او را به زمین انداخت.
پدرم روى سنگها افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. بدن او را در همان مکان دفن کردم و آمدم. مى دانم این بدبختى و بیچارگى من به خاطر نفرین و نارضایتى پدرم است. امیرالمؤمنین پس از شنیدن قصه دردناک جوان، فرمود: اکنون فریادرس تو فرا رسید. دعایى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخت به تو مى آموزم و هر کس آن دعا را بخواند، خداوند دعاهایش را مستجاب مى کند. سپس فرمود: در شب دهم ذى حجه دعا را بخوان. سحرگاه نزد من آى تا تو را ببینم .
امام حسین علیه السلام مى فرماید: جوان نسخه را گرفت و رفت. صبح دهم ماه، با خوشحالى پیش ما آمد. دیدیم سلامتى اش را باز یافته است . جوان گفت: به خدا اسم اعظم الهى در این دعا است. سوگند به پروردگار! دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید. حضرت امیرالمومنین علیه السلام از او خواست که چگونگى شفا یافتنش را توضیح دهد.
جوان گفت: در شب دهم که همه در خواب رفتند و پرده سیاه شب همه جا را فرا گرفت، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیدم و اشک ریختم. همین که براى بار دوم چشمانم را خواب گرفت، آوازى به گوشم رسید که اى جوان ! کافى است. خدا را به اسم اعظم قسم دادى و دعایت مستجاب شد.
لحظه اى بعد به خواب رفتم. در عالم رؤیا رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیدم که دست مبارک خود را بر بدن من مى کشید و مى فرمود: به نام خداى بزرگ توجه کن، تو در راه خیر و نیکى هستى. از خواب بیدار شدم و خود را سالم و تندرست یافتم. خداوند به شما جزاى خیر و پاداش نیکو عطا فرماید.
یک نکته:
اطاعت از پدر و مادر تا بدانجاست که به نافرمانی خداوند نکشد؛ از این رو هرگاه تعارض بین امر پدر و مادر با امر خداوند باشد، بدون شک امر الهی مقدم است و در اینجا عاق شدن و نارضایتی آنان معنا و مفهوم ندارد. همانگونه که در نوشته حضرت امام رضا علیه السلام، خطاب به مامون آمده که: نیکی به پدر و مادر واجب و لازم است، اگرچه مشرک و کافر باشند، ولی در معصیت خدا نباید اطاعتشان کرد.{بحار الانوار، ج 74، ص 72} در سوره لقمان می فرماید: وَ اِنْ جاهَداک عَلی اَنْ تُشْرِک بی ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفا؛ اگر آنها (پدر و مادر) به تو اصرار دارند که چیزی را که شریک خدا نمی دانی، برای او شریک قرار دهی، هرگز از آنها اطاعت مکن؛ ولی در زندگی دنیا با آنها به نیکی رفتار کن.
نتیجه گیری:
نتیجه بحث ما اینکه اصل و نسب و ریشه هر انسانی به مادرش بر می گردد و اصلاً کلمه «اُمّ» در زبان عربی هم به همین معنای ریشه و اصل است؛ بنابراین همانطور که هر انسانی یک پدر و مادری دارد که اصل او هستند، عالَم هستی نیز پدران و مادران معنوی دارند که اصل و ریشه این جهان هستند و اگر آنها نبودند، جهان خلق نمی شد و به وجود نمی آمد؛ مادر هستی و این جهان حضرت زهرا است که خداوند جهان را به یُمن قدوم ایشان برپا ساخت ، اما فرزندان ناخلف و مردم دنیا پرست و بی ایمان زمان ایشان چه خیانت ها و جنایتها که نکردند...
از کجا بدانیم که فرزند خوبی برای حضرت زهرا سلام الله علیها هستیم و ایشان از ما راضی بوده و برای ما دعا می کنند؟ مردی به همسرش گفت: خدمت فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله برو و درباره من از او سؤال کن که آیا من شیعه شما هستم یا خیر؟ زن نزد حضرت فاطمه سلام الله علیها رفت و سؤال را نزد حضرت مطرح کرد.
حضرت در پاسخ فرمود: به او بگو:«اِنْ کُنْتَ تَعْمَلْ بِما اَمَرْناکَ وَ تَنْتَهی مِمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ فَأنْتَ مِنْ شیعَتِنا وَ اِلاّ فَلا»؛ اگر به آن چه تو را امر کردیم عمل میکنی و از آن چه نهی کردیم پرهیز میکنی، تو از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی.
آن زن میگوید: پاسخ حضرت زهرا سلام الله علیها را به شوهرم رساندم. شوهرم گفت: وای بر من! چه کسی از گناهان و خطاها به دور است؟ پس در این صورت من جهنمی هستم؛ زیرا هر کس از شیعیان آن بزرگواران نباشد، جایگاهش آتش جهنم خواهد بود.
همسرش دوباره خدمت حضرت رسید و سخنان شوهرش را به عرض حضرت رساند. حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمود: به او بگو: آن طور که تو گمان کردی نیست. شیعیان ما از بهترین افراد بهشت هستند. هر کس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و با دشمنان ما دشمن باشد و با قلب و زبانش ایمان بیاورد، چنین شخصی شیعه ما به شمار میرود. کسی که با امر و نهی ما مخالفت کند، شیعه ما نیست. شیعیان گنهکار، اگرچه به بهشت میروند، ولی اول باید به وسیله بلاها و سختیها از گناهانشان پاک گردند. آن گاه به خاطر محبتی که به ما دارند، آنان را از جهنم نجات میدهیم و به نزد خود میبریم.{کشف الغمه، ج 2، ص 92.}