«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات قبل
ما در این ایّام بحثی را داشتیم که گوشهای از آن که هم اهمیّت داشت و هم به یک جلسهی دیگری نیاز بود که فرصت باشد گفتگو کنیم؛ آن بخش را در نظر گرفتهام که اینجا در خدمت شما ارائه کنم. عنوان را مطرح میکنم ولی دیگر آن چیزی که قبلاً گفتهایم را عرض نمیکنم، اگر عزیزانی دوست داشتند مراجعه میکنند، اگر دوست نداشتند هم خودِ این بحث بصورت مستقل یک معنای مشخص دارد.
در طول تاریخ کمتر پیش آمده است که علمای شیعه در یک موضوعی اتفاق نظر خیلی جدّی پیدا کنند، مگر مسائل خیلی اساسی، وگرنه اختلاف در اجتهاد طبیعی است، تفاوت نظر طبیعی است، پزشکان هم با یکدیگر در پروتکل و دستورالعملهای درمانی اختلاف نظر دارند.
به جهت روایات فراوان در این زمینه، اشارات روایی در این زمینه، کلمات صریح علما، شعرایی که در محضر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این معنا را گفتهاند و مورد تشویق قرار گرفتهاند، و علما و مروّجان و شعرای نسلهای بعدی، این موضوع تقریباً یک مسئلهی صد درصدی در میان شیعیان شده است.
از میان شاعران «اَبو دَهبَلِ جُمَحی» قرن یک، «کُمِیت» اوایل قرن دو، دعبل، ابوتمام، بُحتُری، عبدی کوفی، سیّد حِمیَری، بزرگان شعرای ما… اصلاً دستور دادهاند که شعر عبدی را حفظ کنید، دستور دادهاند که از اینها دین یاد بگیرید، اینها فرمودهاند.
شعرای نسلهای بعد مانند مهیار دیلمی، ابن جبر و… همینطور تا معاصرین گفتهاند.
عجیب است که طیف وسیعی از علما هم فرمودهاند.
مثلاً شیخ مفید و شاگردان ایشان از قبیل سیّد رضی و سیّد مرتضی، نُعمانی شاگرد شیخ کلینی، شیخ کلینی، فلاسفه مانند میرداماد در «نبراس الضياء»، ملاصدرا در «رساله سه اصل». اخباریین مانند صاحب حدائق. انقلابیون از علما مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در «کشف اسرار»، رهبر انقلاب حفظه الله در «همرزمان حسین»، مرحوم شهید مطهری در «مجموعه آثار»، بنحوی شهید صدر، مرحوم آیت الله خویی، و علمای معاصر، همه گفتهاند؛ آن این است که «هیچ انحراف و خطا و ظلمی نشد، الا اینکه ریشه در سقیفه دارد».
بنده در همین مجلس چند مرتبه این مطلب را عرض کردهام که کُمِیت به محضر امام باقر سلام الله علیه رسید و گفت: «يُصِيبُ بِهِ الرَّامُونَ عَن قَوسِ غَيرِهِم»[4] تیری که در کربلا زدند، قوسِ آن برای کس دیگری بود، «فَيَا آخِرَ أسدَى لَهُ الغَيَّ أوَّلُ» کمان به دست نفر اول بود، اینها در کربلا با آن تیر زدند.
وقتی به دستههای عزاداری میروید، عَلَم و کُتَل طلیعهی دسته است، بعد عزاداران و بعد خواهران و بعد هم تماشاگران. طلیعه آن صدر است.
مرحوم سیّد بحرالعلوم میفرماید: در کربلا که لشگر آمد، طلیعهی آن سقیفه بود.
این ادبیات خیلی پُرتکرار است.
شاید عجیبترین فردی که این حرف را زده است «مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء» است، چون ایشان متّهم هستند که منکر شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند. بیچارهای که از ایران به آلمان رفته است هر سال نزدیک فاطمیّه میگوید آقای کاشف الغطاء و آقای فضل الله شهادت را قبول ندارند. بحثِ مرحوم کاشف الغطاء طلب شما باشد، ولی ایشان یک شخصیت سوپروحدتی محسوب میشوند، یعنی خیلی از وحدتطلبان هم به مرحوم کاشف الغطاء إنقُلت دارند، البته مقام منیع مدیریت ایشان هم اقتضاء میکرده است، چون ما کسی مانند ایشان را در روزگار خودمان نداریم، عالم شیعی که وقتی دو قبیلهی غیرشیعی با هم دعوا میکردند، میآمدند تا آیت الله کاشف الغطاء اینها را آشتی بدهد.
الآن بزرگواری در خوزستان اینطور هست، ولی نه در آن گستردگی و هیمنه. لذا بنای ایشان بر این بوده است که تا جایی که میشود از سقیفه حرف نزند و به این مباحث نپردازد، یعنی جایگاه مدیریتی ایشان اقتضاء میکرده است؛ اما علی الحساب به شما عرض میکنم که ایشان راجع به شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شعر سرودهاند. شعر هم منشأ حبّ متراکم و بغض متراکم دارد. عجیب است که مرحوم کاشف الغطاء که میفرمودند بهتر است در مباحث و وعظ و منبر سخنی از سقیفه گفته نشود، معلوم است که منظور ایشان فضای رسانهای آن زمان است، آن جاهایی محل اختلاف رأی و نظر است، آن جاهایی که ممکن است دعوا درست بشود؛ اما در اشعار خود مرحوم کاشف الغطاء هست که «تَاللهِ مَا کَربَلا لَو لَا سَقِیفَتُهُم» بخدا کربلا نبود اگر سقیفه نبود.
وقتی ایشان اینطور فرمودهاند، شما دیگر توقع نداشته باشید که امروز علمای قم اینطور نگویند.
بعضی از علما یا شعرای ما از این واضحتر گفتهاند، مثلاً در کافی شریف داریم که امام صادق صلوات الله علیه فرمودند: «إذا کُتِبَ الکِتابُ قُتِلَ الحُسَینُ»،[5] اما از آن واضحتر شعر «ابن جبر» قرن پنجم است که خطاب به نفر اول میگوید «لَا تَحسَبِیکِ»…
حال چرا «لَا تَحسَبِیکِ»؟ برای اینکه به قبیلهی او نظر دارد مؤنّث گفته است…
«لَا تَحسَبِیکِ بَریئَةً مَمَّا جَرَی» تو خیال نکن که در کربلا بیگناه هستی، «وَاللهِ مَا قَتَلَ الحُسَینَ سِوَاک» اصلاً تو امام حسین علیه السلام را کشتهای.
از صدر اسلام تا معاصران، این معنا پُرشمار آمده است. شیخ مفید اعلی الله مقامه الشّریف که صراحتاً میگوید «اگر ماجرای سقیفه نبود اصلاً دو شمشیر به هم نمیخورد، اختلاف اجتهادی هم نبود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشته نمیشد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه کشته نمیشدند، هیچ حرمتی شکسته نمیشد، هیچ خونی ریخته نمیشد». ابیات فراوان، کلمات فراوان و روایات فراوان.
باید همه این روایت امام رضا علیه السلام را حفظ باشند که حضرت فرمودند «مَا أُصِيبَ آلُ مُحَمَّدٍ إِلاَّ فِي يَوْمِ اَلْإِثْنَيْنِ»،[6] اصلاً اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم مصیبت ندید، مگر دوشنبه.
وقتی امام هادی علیه السلام را تشییع میکردند، کنیز کوچکی به دنبال پیکر امام هادی علیه السلام میدوید، میگفت: «مَاذا لَقینا فی یوم الاثنَین قَدیماً وَ حَدیثاً»،[7] ما از قدیم تابحال از دوشنبه چهها که نکشیدیم.
دوست دارم نام حضرت زینب کبری سلام الله علیها که امروز صاحب عزا هستند را ببرم، حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم به قتلگاه رفتند، وقتی نتوانستند بدن حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بشناسند، دست روی سر خود گذاشتند، «يَا مُحَمَّدَاهْ! صَلَّى عَلَيْكَ مَلاَئِكَةُ اَلسَّمَاءِ، ، هَذَا اَلْحُسَيْنُ بِالْعَرَاءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ»[8]…
اصلاً در آن لحظه که به یاد انسان نمیآید بخواهد به کسی پیغام بدهد؛ بعد به آن بدن مطهّر نگاه کرد که چیزی از آن نمانده بود، فرمود: «بِأَبِي اَلْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى»[9] برای تو بمیرم که تو را تشنه کشتند، «بِأَبِي اَلْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى» برای تو بمیرم که جگر تو خون بود تا از این دنیا رفتی، بعد فرمود: «بِأَبِي مَنْ أَضْحَى عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ اَلْإِثْنَيْنِ نَهْباً» فدای تو بشوم که لشگر تو را روز دوشنبه غارت کردند.
این موارد فراوان است، علما هم اینها را دیدهاند که تصریح کردهاند و واضح حرف زدهاند، شیخ مفید اعلی الله مقامه الشّریف میگوید: اینها راه این امر را تسهیل کردند، اینها مسیر را باز کردند، اینها قاعده و قانون کردند.
ما جهاتی را در چند جلسه توضیح دادیم.
یکی از جهاتی که اینها چکار کردهاند که هر ظلمی تا قیامت رخ بدهد به گردنِ اینهاست این است که با قدرتِ حکومت، محبوب و مبغوض را جابجا کردند، حبّ و بغض را جابجا کردند.
این مسئلهی حبّ و بغض، ابعاد و انواع و لایههای زیادی دارد. واضح است که یکی از مشکلات امروز ما این مسئلهی حبّ و بغض است. هر جایی که ما بیجهت یقهی یکدیگر را میکشیم، این قسمتِ کارِ ما لنگ است. دوستان مشغولِ یکدیگر هستند و دشمنان بیدار. سیاسیون با هم مشکل دارند و دشمن کار خود را میکند و مردم هم مشکلاتی دارند. اینها میگویند کارِ آنها بود و آنها هم میگویند کارِ اینها بود، این موضوع هم دیگر برای مردم عادی شده است، هرچه اینها انکار میکنند، آنها در مناظرات انتخاباتیِ دورِ بعدی اثبات میکنند که انجام دادهاند، هرچه آنها انکار میکنند، در مناظرات انتخاباتی بعدی، اینها اثبات میکنند که انجام دادهاند! نستجیربالله کأنّه یکطور یزید و حسین است! همهی همّتِ دشمنی را برای خودیها صرف میکنند. همهی مشکل هم در همین حبّ و بغض است که جای دوست و دشمن عوض شده است.
حال امروز گوشهای از این بحث را عرض کنم که فرصت اندکی داریم.
اهمیّت تنظیم بودنِ حبّ و بغض
اگر حبّ و بغض تنظیم نباشد… آن کسی که وقتی نام او میآید انسان باید سرگیجه بگیرد و حال او خراب بشود، حال او باید آنطوری باشد که «دیکُ الجِن حِمصی» میگفت که الآن آن را خواهم خواند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «یكْدَحُ فیها مُؤْمِنٌ حَتّی یلْقی رَبَّهُ»[10] برای دردی که من کشیدم جگر مؤمن تا زمانی که خدا را ملاقات کند میسوزد.
اواخر عمر شریف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به ایشان عرض کردند: آقا جان! شما برای جنگ میروید، محاسن شما سفید است، شما مرد جنگ هستید، خضاب کنید. حضرت فرمودند: من عزادار هستم.
من و شما چند روز بعد لباس عزا را درمیآوریم، اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند بلایی بر سر من آوردند که «یكْدَحُ فیها مُؤْمِنٌ حَتّی یلْقی رَبَّهُ»، مؤمن اصلاً فراموش نمیکند، وقتی نام من بیاید جگر مؤمن میسوزد.
ان شاء الله خدای متعال آن مرد والامقام را رحمت کند که لعنی را آموزش میداد و میگفت با بغض بگویید، به یادِ در و دیوار بیفتید و بگویید. بغض باشد نسبت به دشمن خدا أشَد باشد و انسان بفهمد با کسی که دشمن نیست بیهوده دشمنی نکند. باید حبّ هم نسبت به دوستان خدا أشَد باشد که انسان بیهوده دل خود را جای دیگری خرج نکند. هر کدام از این دو قلّه آسیب ببیند، ایمان از بین میرود. این یکی از مشکلات اصلی ماست.
حال اگر کسی در دوست و دشمن دقّت نکند…
یکی از مظاهر تشدید حبّ و بغضِ درست «علم» است، بنده چند سال گذشته هم عرض کردهام، اگر مشکل روزی دارید، اگر به دنبال وسعت روزی هستید، این موضوع تجربه شده است، در موضوع برائت، یعنی دشمنی با دشمنان خدا، بصورت علمی، زمانی در روز برای خودتان درنظر بگیرید، والله العظیم حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها به کسی که در این زمینه کار کند نظر دارد؛ مجدد هم عرض میکنم «برائت علمی»، یعنی باید عمیق و دقیق بدانید چرا با چه کسی دشمن هستید و سرِ جای خود بتوانید دو جمله دفاع کنید، مشکل ما با نام نیست، ما با کسی هستیم و دوست داریم خودمان را فدای خاک پای محبّان کسی کنیم که خیر محض است، و از کسی بیزار هستیم که نجاست و ناپاکی به گرد پای او نمیرسد. مسئله یک دعوای سلیقهای و عرفی نیست، یک مسئلهی زودگذر نیست، درگیری بر سر منافع نیست. لازمهی این امر هم تقویت علمی است. هر کسی که جفنگ بگوید روسیاه بشود، وگرنه این روشن و واضح و پُرتکرار است.
اگر کسی به این دوست و دشمن توجّه نکند…
شما تصوّر کنید که یک داعشی به اینجا آمده است و قصد دارد اینجا را منفجر کند، علائمی هم دارد، اینطور نیست که شما ندید بگیرید و بگویید به هیئت خوش آمدی!
اگر کسی برای استفاده به جلسه میآید باید او را احترام کرد، برداشت ما این است که چون او میهمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، دیدهاید که شما در مراسم اربعین هم نمیگویید فلانی مسیحی و زرتشتی و بودائی و… است، چون میهمان امام حسین علیه السلام است همه به او احترام میگذارند، جهت هم دارد، چون فعلاً در جهتِ «حبّ الحسین علیه السلام» مشترک هستند.
اما اگر کسی این علامت را داشته باشد که میخواهد بیاید و انتحاری منفجر کند، اینجا خوشبینی احمقانه است، چون مسلّح آمده است و کمربند انفجاری دارد. دشمن را دوست دیدن یا دوست را دشمن دیدن «احمقانه» است و مقدمهای برای شکست خورد.
یکی از آنجاهایی که ممکن است ما نعوذبالله دچار این رفتار احمقانه بشویم، آن جایی است که بیتوجّه به این دو امر مهم حبّ و بغض شدید، که بخاطر تعصّب ما نیست، بخاطر حقیقتِ ناپاکیِ آن ناپاک و حقیقتِ پاکیِ این پاک است… اگر این درنظر گرفته نشود گارد شما باز میشود…
ائمه ما تلاش میکردند که اجتماع شیعیان دست نخورده باقی بماند.
این بدین معنا نیست که به دیگران خدمت نکنیم، بخدا قسم اگر همسایهای داشته باشم که شیعه نباشد و من بفهمم او گرسنه است، غذای خودم را به او میدهم، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قسم یاد میکنم که اگر طرفدار ابن تیمیه هم باشد این کار را میکنم؛ اما گارد خودم را از نظر معرفتی باز نمیکنم.
اهمیّتِ توجّه به جریانها
یکی از علمایی که قطعاً اگر به من بگویند نابغهی بینظیرِ صد سال اخیر کیست، نام او را میبرم، بخاطر گارد بازی که در دورهی جوانی داشت، کتابی نوشته است که پخته نبوده است، چنان گافی داده است که نواصب این کار را کردهاند.
البته او ناصبی نیست، او دشمنی نکرده است، ولی در زمینی بازی کرده است که شناخت نداشته است.
اگر شما ایران اینترنشنال را بعنوان اولیای خدا ببینید، اگر شما کانال تلگرامی آفاق داعش را با نگاه اولیای خدا ببینید، مسلّماً با مغز زمین میخورید، باید بشناسید اینها چه کسانی هستند. وگرنه طرف دانشجوی یکی از دانشگاههای تهران بود، با همان شبکه تغییر مکتب داده بود. حتّی شبکههای عربستان که قرآن پخش را در خانهی خودتان پخش نکنید، آب آلوده باعث رشد نمیشود، سیرابکننده نیست، تخدیرکننده است.
باید گارد انسان بسته باشد، وگرنه خطرناک است.
بنده به اندازهای که فرصت دارم واقعه را تعریف میکنم و عرض میکنم که این عزیزمان کجا زمین خورده است. ایشان با همهی عظمتی که داشت… چون نمیخواهم نام ایشان را ببرم، اگر زیاد توضیح بدهم نام او فاش میشود، ایشان کسی است که امروز آراء فقه و اصول او در قم و نجف، در خط یک مباحثات است، آدم مهمّی است، قطعاً نابغه است، بیش از این توضیح نمیدهم.
ایشان یک ضعف داشت و آن هم این بود که اهل تتبع و دقّت نبود، قدری هم به مصادر خوشبین بود.
اول باید توجّه کنید که این کتاب برای کیست و بعد آن را بخوانید، اینطور نیست که شما فقط الفاظ را ببینید، پشت سرِ الفاظ اغراض است، الفاظ طوری چیده میشود که برای شما تصویر ذهنی درست میکند.
من سالهاست که درسی در دانشگاه دارم، به دانشجویان میگویم که عمداً از روی این بحث رد میشوم، علّت این است که اگر صد مرتبه هم بگویم دروغ است، اگر تعریف کنم، تعریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در ذهنها خراب میشود. یعنی اگر بگویم چه حرامزادههایی چه تصویری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایجاد کردهاند، بعد اگر صد مرتبه هم آنها را لعن کنم، دیگر تفاوتی نخواهد داشت، تصویر ذهنی مخاطب نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تغییر میکند، اصلاً هر زمانی که نام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیاید آن خزعبلات را به یاد خواهد آورد، پس نباید گفت.
وقتی موضوعی مقدّس است، نباید به عرصهی اجتماع بیاید و دستمالی بشود. فکر نکنید میشود هر حرفی را زد.
در همین ایام فاطمیّه به بنده گفتند بیا و در فلان جلسهی علمی راجع به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مناظره کنیم.
زمانی هست که کسی حرفی میزند و میخواهید پاسخ او را بدهید، یا اغراض دیگری دارد. زمانی هست که اتفاقی نیفتاده است. بنده گفتم من در محیط حوزوی شیعه حضور پیدا نمیکنم که این کار را کنم، انگار اصل را بر این موضوع بگیرم که میشود یک طرف را قبول نداشت. این امور مقدّس اموری نیست که شما آن را براحتی خاکی کنید. انگار کسی راجع به مادر کسی چند فحش بد بدهد و بعد من بگویم این و این و این را گفت اما غلط کرد. این کار بیحرمتی است. مخصوصاً اگر تصویرسازانه باشد، یعنی ذهنیّت ایجاد کند.
گارد ایشان قدری باز بود، برای همین در دورهی ناپختگی خودش کتابی نوشته است و حرفی زده است که عرض خواهم کرد چه گفته است.
شیعه در مورد فدک چه میگوید؟
شیعه در موضوع فدک در ماجرای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که یک باغ مهم وسیعی است که غصب شد اینطور استدلال میکند که میگوید: حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تشریف بردند و مطالبه کردند که این باغ برای من بوده است و پدرم این باغ را به من بخشیده است، اصلاً یک جهتِ این امر این بوده است که همه کارهی خیبر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده است، بقیه که فرار کردند و پرچم اسلام را زمین انداختند، فدک نشان فتح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، اصلاً وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قلعهی خیبر را گشودند یهود فدک نجنگید، اینها آثار و برکات شمشیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیبر است، طبیعی بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانوادهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشان فتح بدهد، فدک را به دادند.
شاید هم از این جهت بود که اینها فدک را غصب کردند، چون غصب فدک احمقانه بود، هزار سال است که گیر کردهاند و نمیدانند باید چه چیزی بگویند. شاید برای این کینه بود که آنها مفتضح شدند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درِ قلعه را کَند، نه فقط آنها را شکست داده باشند. کندنِ در قلعه هم از سرِ رحمت بود، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در را کَندند آنها فهمیدند که نباید با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مبارزه کنند، برای همین هم کمتر کشته دادند.
فدک را غصب کردند، حضرت صدّیقهی طاهره سلام الله علیها آمدند و فرمودند فدک برای من است، استدلال کردند. آنها اصلاً نباید شاهد میخواستند، بحثها مفصل است که قصدِ بیان آنها را ندارم… کم آوردند و او قباله به نام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نوشت، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از مسجد به حیاط مسجد آمدند که به داخل خانه بروند، آن ملعون آمد و مقابل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار گرفت و جسارت کرد.
دوباره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برگشتند، فرمودند حال که اصلِ فدک را نمیدهی، این فدک در دست پدرِ من بوده است، پس ارثِ من است.
اینجا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به ارث استدلال کردند. «ارث» یعنی شریک دارم. مسلّماً وارثان هر کسی شریک دارند.
اینجا آن خطبهی فدکیّه مطرح شد، خطبهی فدکیّه در موضوع ارث است، یعنی نیمهی دومِ احتجاج است.
اصلاً یکی از کارهایی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کردهاند که خودِ آن میتواند موضوعِ یک دهه منبر باشد این است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمدند از قرآن هم دفاع کنند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرآن میخواندند و آنها روایت جعلی.
وقتی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین روایت میخواندند میفرمودند که کلمات ما را به قرآن عرضه کنید، ما که بر خلاف قرآن حرف نمیزنیم.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرآن میخواندند، تیمِ «حَسبُنَا کِتَابُ الله» روایتِ جعلی میگفتند. حداقل شما هم آیه بخوانید، یا روایتِ معتبر بخوانید، یا روایتی که بتوانید از آن دفاع کنید.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خطبهی فدکیّه را بحث کردند که موضوع آن ارث بود.
عاقل اول به همهی آن موضوع استناد میکند.
یکی از بستگان ما بخاطر حدود پنج میلیارد تومان به دادگاه رفت، اسنادی گُم شده بود، گاهی انسان حق دارد اما سند ندارد، این شخص نتوانست در دادگاه حق خود را بگیرد، در واخواهی و تجدید نظر یک سندِ نهصد و پنجاه میلیون تومانی پیدا کرد. نهصد و پنجاه میلیون تومان کمتر از پنج میلیارد تومان است، ولی حالا که به آن اصل نرسید به همین مقدار تکیه کرد که دادگاه حداقل اینقدر از آن را قبول کند.
طبیعی است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اول همهی فدک را مطالبه کردند، قبول نکردند و قباله را پاره کردند. بعد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند حداقل ارث که هست، من هم وارث هستم. بحث کردند.
خود این بحث بسیار مهم است، اگر زمانی حوصله داشتید عبارات سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف را میآورم و در این موضوع ارث میخوانم. تفسیر سیّد مرتضی رضوان الله تعالی علیه از آن آیات و روایات محل بحث دارد بسیار مهم است، اصلاً باید چند جلسه گفتگو کرد که ما بدانیم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دقیقاً چه کردهاند و چه فرمودهاند.
در موضوع ارث میفرمایند من وارث هستم، بحث شد و حرف شد، آن طرف هم گفت که به شما ارث نمیرسد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آیاتی خواندند و دلایلی آوردند.
در منابع عامّه… در منابع درجه یک اصحاب حدیث که اینها زمینهی ناصبیگری و حبّ بنی امیّه دارند، جریان سیاسی هستند… اینها دیدند بهتر است قسمت اول را ذکر نکنیم. اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بیاید و ادّعا کند که فدک برای من بوده است و در اختیار من بوده است و آن طرف رد کنند، اگر هیچ چیزی دیگری هم نباشد، موضوع «عدالت صحابه» از بین میرود. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و صحابه کجا؟ ثانیاً اینکه بارها اصحاب میآمدند و از ابوبکر چیزی تقاضا میکردند و ادعای مالی میکردند، اگر سند نداشتند به حرمت اینکه اصحاب پیامبر هستند قبول میکرد؛ در مورد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چطور؟ حال غیر از اینکه آیهی تطهیر و… در مورد ایشان هم بوده است، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صحابی که بودند!
دیدند نمیتوانند این موضوع را حل کنند که از حضرت صدّیقه سلام الله علیها شاهد خواستهاند، تصمیم گرفتند تا آنجا که میشود این قسمت را نقل نکنند.
دو: یک انگیزهی دومی هم پیدا شد که مسئلهی «ارث» پُررنگ مطرح بشود، آن هم بنی العباس بود. بنی العباس به دنبال این بودند که اول رفتند و چند نفر از سادات بنی الحسن را حمایت کردند و به نام آنها قیام کردند و گفتند حکومت را به اینها میدهیم، اصلاً با اینها بیعت هم کردند. بعد که به قدرت رسیدند آنها را کشتند!
حال مردم توقع داشتند اینها حکومتِ اهل بیت باشند، از کجا؟ عباس عموی پیامبر است، ما اهل بیت هستیم!
چون میخواستند این موضوع را تبیین کنند گفتند که ما وارث پیامبر هستیم!
یک بحث فقهی پیش آمد که ارث از پدر، در مورد عمو مقدّم است یا دختر.
به شعرا پول هنگفت دادند که شعر بگویند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها وارث نیست و عباس وارث است!
اما در این میان یک درگیری هم با اصحاب حدیث پیدا کردند، چون آنها اصلِ ارث را قبول نداشتند، اینها اصلِ ارث را قبول داشتند اما در مورد وارث حرف داشتند. لذا به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فحاشی میکردند اما با آنها هم درگیر بودند.
اگر قرن سوم را نگاه کنید «جاحِظ» یک رسالهای دارد که «العباسیه» نام دارد و برای بنی عباس نوشته است و به این بحث پرداخته است.
مصادرِ قرن سوم، یعنی در اوج این دورانها، حوالی سال 230 تا 250 در کتب روایی اصحاب حدیث عامّه، برای اینکه این مسئله را مطرح کنند، دیدند نمیشود هیچ چیزی گفت، چرا که حکومتِ بنی عباس است، بنی عباس که اجازه نمیدهد کسی کتاب بنویسد و راجع به ارث حرف نزند، بنی عباس میگوید ما وارث هستیم. پس باید به موضوع بپردازد و حداقل نظر خود را بدهد. نمیشود هیچ چیزی نگویند، هبه هم خیلی داستان دارد، برای همین گفتند همان ارث را میگیریم که حکومت هم میخواهد.
مسئلهی ارث در بخاری و مسلم مطرح شد، اما هبه در بخاری مطرح نیست.
بعد وقتی اینها گیر میکردند، چون میدیدند شیعه هم در هبه استدلال محکمی دارد، هم در موضوع ارث استدلال محکمی دارد… منتها کلاً سطح مسئلهی ارث پایینتر است، چون میگفتند این یک مسئلهی اختلاف اجتهادی است، آن طرف به آن چیزی که از پیامبر شنیده است عمل میکند، این طرف هم میگوید او دروغ میگوید و برای همین دعوا شده است.
علّتِ زمین خوردنِ «ابوعلی جُبّائی»
«ابوعلی جُبّائی» که شیخ معتزله است سال 303 مرده و یک غلطی کرد، میگوید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اول طلب ارث کرد، وقتی خلیفه استدلال کرد و او کم آورد، ناگهان گفت همهی فدک برای من است.
این حرف رسماً فحش است، اگر ارث است یعنی تا لحظهی جان دادن برای پیامبر است، پس یعنی هبه نیست.
در استدلالی که ما میگوییم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به هبه استدلال میکنند، وقتی آنها نمیدهند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تنزّل میکنند و میفرمایند حداقل ارث است.
اما در حالتِ برعکس، اگر بگوید اول ارث بده، «ارث» یعنی هبه نبوده است، اگر اول بگویی ارث را بده یعنی تأیید کردهای که آن چیز برای تو نیست، بعد نستجیربالله ناگهان کم میآورد و میگوید همهی فدک برای من است.
معتزله به دست و پا افتادهاند که طوری افتضاحِ ابوعلی جبّائی را جمع کنند.
البته به شما عرض کنم ابوعلی جبّائی قائل است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از آن دو نفر افضل است، ولی بغض ندارد، اگر بغض نداشته باشد به غلطِ زیادی میافتد.
جلسهی بعد از کسانی خیلی حبّ دارند و به غلطِ زیادی افتادهاند عرض خواهم کرد.
بحث ما این است که ما عرض کردیم آن انحراف سنگینی که از صدر اسلام تابحال دوام دارد، شاخههایی دارد. یکی از آنها مسئلهی حبّ و بغض است، من در این زمینه به شما عرض کردم که اگر کسی دوست و دشمن خود را دقیق نشناسد و گارد باز داشته باشد حتماً با مغز به زمین میخورد، در ادامه میگویم ابوعلی جبّائی که از معدود افرادی بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را برتر از آن دو نفر میدانست ولی حبّ آنها را هم داشت به این جفنگ افتاده است. از او محبّتر به جفنگِ بزرگتری افتاده است که جلسهی بعد عرض خواهم کرد.
خودِ این موضوع نشان میدهد که اگر دل کسی صاف نباشد… گاهی چیزی نماد طاغوت است اما بچههیئتیِ شیعه بعنوانِ تفاخر به دست خود میگیرد و به بقیه هم نشان میدهد، البته منظور بنده فقط تلفن همراه نیست، این موضوع برای این است که حبّ و بغض او مشکل دارد، وگرنه هرگز کسی با نماز قدرتِ طاغوت تفاخر نمیکند و در زمین طاغوت بازی نمیکند. بچههیئتیِ گریهکنِ حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها نماد دشمن را عاملِ تقویتِ خودش نمیداند، ممکن است از ابزاری استفاده کند اما این ابزار شأنی به او اضافه نمیکند، همهی اینها برای مشکلات ما در حبّ و بغض است.
میگوید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نستجیربالله کم آورد و ناگهان گفت همهی فدک برای من است!
معتزله دست و پا زدهاند که چطور این افتضاح را جمع کنند، چون این جمله توهین است. هر کسی هم بنحوی… هیچ سندی هم برای حرفِ «ابوعلی جبائی» نیست که اول حضرت فرموده باشند ارث من را بدهید و بعد نستجیربالله کم آورده باشند و بگویند اصلاً همهی فدک برای من است.
آن عزیزِ عظیمالشأنِ نابغهی بیبدیلِ بزرگوار که گارد بازی نسبت به بعضی از مصادر داشت و بقیهی منابع را هم دقیق نخوانده بود، میگوید من رفتهام و کتابها را دیدهام، معمولاً اصلاً حرفی در مورد هبه نمیزنند و همه از ارث شروع میکنند!
این برای این است که تو فقیه و اصولی و فیلسوف و نابغه هستی ولی در این زمینه پیاده هستی و نباید صحبت کنی. شما کجا را دیدهاید؟ چند مصدر را دیدهاید؟
کسی به نام «زنون» بود که میگویند کلاً به اقوال و تفکرات گذشتگان کار نداشت، او خیلی نابغه بود، حرفهایی میزد که اصلاً کسی قدرتِ تحلیل آن را نداشت، ولی تا آخر عمر خود کشفیاتی کرد که پانصد سال قبل کشف شده بود!
یک نفر که از پسِ یک نسل و ده نسل و هزار سال برنمیآید! حتّی اگر ابن سینا باشد.
شما باید میرفتید و تتبع میکردید.
اگر شما بروید و آثارِ این بزرگوارِ بیبدیلِ بینظیر را ببینید، متوجه میشود که گاردِ او باز بوده است، چون گاردِ او باز است میگوید بخاری که گفته است ارث، مسلم که گفته است ارث… مگر فقط این دو کتاب هستند؟ اصلاً بدان که برای چه چیزی ارث مطرح شده است.
بعد تو رهبر یک جریان فکری میشوی و بقیه هم حرف تو را تکرار میکنند.
مانند همین اشتباه را در جای دیگری هم انجام داده است که جلسهی بعد عرض خواهم کرد. جسارت عجیبی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نقل کرده است…
البته او جسارت نمیکند، در موضوع قبلی هم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جسارت نمیکند، سعی کرده است توجیه کند و چیزی بگوید. اشکال چیست؟ اشکال این است که تو بخاری و کافی را با یک چشم دیدهای. این کار ابلهی است.
اگر کسی نشریهی آفاق و دابق داعش را با کانال هیئت خود یکطور ببیند، حتماً با مغز زمین خواهد خورد.
بنده نمیخواستم اسم ببرم، اگر اسم میبرم بحث خیلی جذاب میشد، ولی اسم نبردم، فردا چون راجع به غیرشیعه است اسم خواهم برد، حبّ بنده نسبت به یک مجتهد شیعه اجازه نداد پشت سر او حرف بزنم. بحث ما این بود که ما آن اشتباه را نکنیم، لازم نبود نام او را ببریم، ولی جلسهی بعد راجع به عطار و ابن تیمیه خواهم گفت.
نگاه یک شیعه، ولو اینکه بنده شاید ده برابرِ شروح کافی، شرح بخاری دارم، اما اینطور نیست که انسان چشمهای خود را ببندند و همینطور با آغوش باز ببیند اینها چه میگویند، باید انسان دقّت کند، وگرنه اگر اندکی زمان بگذرد، تفکّر انسان بصورت زیرپوستی تغییر میکند. مدّتی بر حسب کنجکاوی شبکهای را نگاه میکند که مدام خزعبل میگوید، ولی بعد از مدّتی دیگر باور میکند. شبهه اینطور است که کم کم جا باز میکند.
اگر کسی خیلی اهل مطالعه و تحقیق و کنجکاوی علمی است، باید حتماً نزد انسان پخته برود یا انسان پخته ببیند، وگرنه به جفنگ خواهد افتاد.
روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
امروز روز خیلی سختی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و فرزندان ایشان بوده است. مانند شب گذشتهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند و دیدند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بیصدا در حال گریه کردن هستند، دیگر صدای ایشان جوهره نداشت، میدانید که حرف زدن انرژی میبرد، اگر بدن خیلی افت کند صدا میگیرد… بانو از شدّت درد نمیتوانستند بخوابند، اگر خواب شما مدّتی بهم بخورد، انرژی بدن پایین میآید. در «علل الشرایع» هست که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دیگر نمیتوانستند سر مبارک خود را بچرخانند، یعنی بدن مبارکشان اینقدر افت کرده است. ذهبی میگوید «مَاتَت وَ هِیَ تَذُوبُ» وقتی از دنیا رفت آب شده بود، ذوب شده بود…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانند شب قبلی سر مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به دامان گرفته بود، با یکدیگر گفتگو کردند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دیدند مردم در خیابان به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محل نمیگذارند، برای همین کوچکی و تواضع کرد و با همان صدای نحیف فرمود: «مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لاَ خَائِنَةً وَ لاَ خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي»[11] از وقتی که ما با هم زندگی کردیم من به تو خیانت نکردم، سعی کردم همیشه مطیع تو باشم، به تو خلاف نگفتم…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع کرد به گریه کردن و فرمود: شأن تو أجلّ است، «مَعَاذَ اَللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنْ اَللَّهِ مِنْ أَنْ أُوَبِّخَكِ بِمُخَالَفَتِي» این چه حرفی است که میزنی؟ «قَدْ عَزَّ عَلَيَّ ذَلِک» من اصلاً تحمّل شنیدن این حرفها را ندارم، اینطور نگو…
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میخواستند بفرمایند اگر اینها به شما سلام نمیکنند، من شما را امامِ خودم میدانم، من خودم را با تو تنظیم میکنم، من مطیعِ تو هستم…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گریه کردند و فرمودند: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اَللَّهِ مُصِيبَةٌ لاَ عَزَاءَ لَهَا» این مصیبتی است که کسی نمیداند من چقدر میسوزم، همهی استخوانهایم آتش گرفته است، این مصیبتی است که هیچ چیزی نمیتواند آن را جبران کند، کسی نمیتواند جای تو را پُر کند…
بعد دارد که «ثُمَّ بَكَيَا جَمِيعاً سَاعَةً» هر دو با هم گریه کردند، بعد دارد «أَخَذَ عَلَى رَأْسِهَا» بالای سر او نشست، «ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ» حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به سینهی خود چسباند…
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رو میگرفت، اما وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایشان را به سینه چسباند دید بدن از بین رفته است، جسم نابود شده است، انگار پارچهای روی زمین است… این دیگر آن فاطمه نبود…
حال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها طوری بود که غیرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اجازه نمیداد دیگران ببینند، عباس عموی پیامبر آمد و گفت که میخواهم برای عیادت بیایم، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: وضع او طوری است که دوست نداریم مردم ببینند، نمیخواهم فاطمهام را در این حال ببینید.
بچهها دور مادر نشسته بودند، امام بودند، معصوم بودند، اگر آدم عادی هم بود با این علائم میدانست که پایان کار بیمار این خانه چیست، چون میدیدند پدر در حیاط خانه در حال درست کردن تابوت است، راهِ بستریِ این خانه به درمان و شفاء نیست، بابا در حال تابوت درست کردن است، مردم مدینه هم شنیده بودند، چون عایشه خواست داخل بیاید اما أسماء بنت عُمیس او را راه نداد، از بین در تابوت را نگاه کرد و رفت به پدر خود گفت که اینها در حال ساختن کجاوهی عروس هستند، پناه بر خدا از این شدتِ کینه… کسی در جایی پیدا نمیکند که کسی بگوید تابوتِ مادرِ هجده ساله کجاوهی عروس است، ریشهی آن چیزی که شما میگویید «فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ» برای از بین رفتنِ بدنِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، گفتند کار او تمام است…
بچهها دورِ مادر نشسته بودند، خدا نیاورد که این را از نزدیک ببینید که وضع آنقدر وخیم بشود… وقتی سر برمیگرداندند اضطراب میگرفتند برگردند، میترسیدند اگر برگردند مادر از دنیا رفته باشد…
دور مادر نشسته بودند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میداند چه بار سنگینی روی دوش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشته است، چه دستوراتی داده است، میداند امشب کاری با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میکند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تا آخر عمر شریف خود شبها خواب ندارد، خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هنگامی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دفن کردند فرمودند: «أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ»[12] کاری با من کردی که دیگر هیچ شبی نمیتوانم بخوابم… لذا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میخواستند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کمک کنند، طهر طاهر مطهر بود، اما برای اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینقدر به زحمت نیفتد که دست به زخمها بکشد، خودِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با کمکِ سَلمَی خواهرِ أسماء بنت عمیس زخمها را شست، لباس عوض کرد، آن پهلوشکسته بعد از مدّتها با سختی زیادی به دیوار تکیه داد، لباس بچهها را هم عوض کرد، نمیدانم چند وقت بود که اینطور به بچهها التفات نکرده بود که لباسشان را عوض کند، بچهها بال درآوردند، انگار مادر تغییری کرده است، ان شاء الله خدا مادرمان را شفاء میدهد…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دست امام حسین صلوات الله علیه را گرفت و به مسجد رفتند، اما آنقدر نگران بودند که زود برگشتند، رفتند دو رکعت نماز بخوانند… همینکه از خانه بیرون رفتند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به سَلمَی اشاره کردند که پاهای مرا رو به قبله کن، پارچهای روی صورت من بکش، عقب بایست، وقتی لحظاتی گذشت بیا و مرا صدا بزن، اگر جواب ندادم علی را خبر کن، به او گفتهام که باید چکار کند.
سَلمَی عقب ایستاد، لحظاتی گذشت، آمد و پارچه را کنار زد، دید دست مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها روی صورت است، همین موضوع هم او را به زحمت انداخته بود، چون این دست بالا نمیآمد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میدانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم این پارچه را کنار خواهند زد…
سَلمَی صدا زد: «یا فاطمة الزهرا، یا بنتَ رَسول الله»، وقتی چند مرتبه صدا زد دید پاسخ نمیدهد، پارچه را سر جای خود برگرداند، عقب رفت و مضطر بود.
بچهها زود نماز خود را خواندند و برگشتند، آنها دیده بودند که مادرشان به این راحتی و بخاطر شدّت درد نمیتواند بخوابد، توقع نداشتند مادر بخوابد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه همینکه سر مبارک خود را وارد خانه کرد، اول بستر را نگاه کرد، بعد فرمود: «یَا سَلمَی! مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ»،[13] آیا مادرمان خوابید؟ چرا روی صورت او پارچه انداختهای؟
سَلمَی از اضطراب و استرس نتوانست زمینهسازی کند، عرض کرد: «مَاتَت اُمُّکُمَا فَاطِمَة»… مادرتان از دنیا رفت و راحت شد…
این دو آقازاده مؤدّب هستند، ولیّ خدا هستند، میدانند محضرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رفتن مانندِ محضرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، نبایستی سر و صدا کرد…
اگر به دو بچهی شش هفت ساله بگویید که مادرشان از دنیا رفته است، دیگر نمیتوانید نگهشان دارید…
سَلمَی میگوید نگاه کردم و دیدم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جلو آمد و امام حسین صلوات الله علیه پشت سر ایشان، حرمت برادر را هم فراموش نمیکند، دیگر چه برسد به حرمتِ مادر… آرام آرام رفتند، بعد میگوید امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بالای سر مادر نشست، چقدر حرفِ نگفته با هم داشتند… پارچه را برداشت، آرام یک مرتبه صورتِ مادر را بوسید، بعد با التماسی عرض کرد: «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ» مادر با من حرف بزن… «فَأَنَا اِبْنُكِ اَلْحَسَنُ»…
چند مرتبه صدا زد و تکرار کرد، اما دید مادر جواب نمیدهد…
بنای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این بود که همیشه خود را سپر میکرد، اما اینجا وقتی دید مادر جواب نمیدهد، برگشت و به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اشاره کرد که تو عزیز دردانه هستی، «فَجَاءَ الحُسَیْن» امام حسین علیه السلام آمد… کاری کردند که اگر مادر زنده است هر طور که شده باشد جواب میدهد، «فَوَضَعَ خَدَّهُ تَحْتَ قَدَمَیْهَا» صورت خود را کف پای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گذاشت، صدا زد: «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ فَأَنَا اِبْنُكِ اَلْحُسَيْنُ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] أدب الطّف أو شعراء الحسين علیه السلام ، جلد 1 ، صفحه 181
[5] تفسير نور الثقلين ، جلد ۴ ، صفحه ۶۱۵ (فِي رَوْضَةِ اَلْكَافِي عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: فِي قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «مٰا يَكُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنىٰ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مٰا كٰانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآيَةُ فِي فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ وَ أَبِي عُبَيْدَةَ اَلْجَرَّاحِ وَ عَبْدِ اَلرَّحْمَانِ بْنِ عَوْفٍ وَ سَالِمٍ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ اَلْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ، حَيْثُ كَتَبُوا اَلْكِتَابَ بَيْنَهُمْ وَ تَعَاهَدُوا وَ تَوَاثَقُوا لَئِنْ مَضَى مُحَمَّدٌ لاَ يَكُونُ اَلْخِلاَفَةُ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ لاَ اَلنُّبُوَّةُ أَبَداً، فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِمْ هَذِهِ اَلْآيَةَ، قَالَ: قُلْتُ: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّٰا مُبْرِمُونَ `أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ بَلىٰ وَ رُسُلُنٰا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» قَالَ: وَ هَاتَانِ اَلْآيَتَانِ نَزَلَتَا فِيهِمْ ذَلِكَ اَلْيَوْمَ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّهُ كَانَ يَوْمٌ يُشْبِهُ يَوْمَ كَتْبِ اَلْكِتَابِ إِلاَّ يَوْمَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هَكَذَا كَانَ فِي سَابِقِ عِلْمِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَلَّذِي أَعْلَمَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ إِذَا كُتِبَ اَلْكِتَابُ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ خَرَجَ اَلْمُلْكُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ، فَقَدْ كَانَ ذَلِكَ كُلُّهُ، و الحديث طويل أخذنا منه موضع الحاجة .)
[6] الکافي ، جلد ۴ ، صفحه ۱۴۶ (عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ عِيسَى أَخُوهُ قَالَ: سَأَلْتُ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ صَوْمِ عَاشُورَاءَ وَ مَا يَقُولُ اَلنَّاسُ فِيهِ فَقَالَ عَنْ صَوْمِ اِبْنِ مَرْجَانَةَ تَسْأَلُنِي ذَلِكَ يَوْمٌ صَامَهُ اَلْأَدْعِيَاءُ مِنْ آلِ زِيَادٍ لِقَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ يَوْمٌ يَتَشَأَّمُ بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَتَشَأَّمُ بِهِ أَهْلُ اَلْإِسْلاَمِ وَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي يَتَشَأَّمُ بِهِ أَهْلُ اَلْإِسْلاَمِ لاَ يُصَامُ وَ لاَ يُتَبَرَّكُ بِهِ وَ يَوْمُ اَلْإِثْنَيْنِ يَوْمُ نَحْسٍ قَبَضَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ نَبِيَّهُ وَ مَا أُصِيبَ آلُ مُحَمَّدٍ إِلاَّ فِي يَوْمِ اَلْإِثْنَيْنِ فَتَشَأَّمْنَا بِهِ وَ تَبَرَّكَ بِهِ عَدُوُّنَا وَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ تَبَرَّكَ بِهِ اِبْنُ مَرْجَانَةَ وَ تَشَأَّمَ بِهِ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِمْ فَمَنْ صَامَهُمَا أَوْ تَبَرَّكَ بِهِمَا لَقِيَ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَمْسُوخَ اَلْقَلْبِ وَ كَانَ حَشْرُهُ مَعَ اَلَّذِينَ سَنُّوا صَوْمَهُمَا وَ اَلتَّبَرُّكَ بِهِمَا .)
[7] مروج الذهب، جلد ۴، صفحه ۱۹۳ (وقال المسعودي: وكانت وفاة أبي الحسن عليه السلام في خلافة المعتز بالله، وذلك في يوم الاثنين لأربع بقين من جمادى الآخرة سنة أربع وخمسين ومائتين، وهو ابن أربعين سنة، وقيل: ابن اثنتين وأربعين، وقيل: أكثر من ذلك، وسمع في جنازته جارية، تقول: ماذا لقينا في يوم الاثنين قديما وحديثا ؟ وصلى عليه أحمد بن المتوكل على الله في شارع أبي أحمد وفي داره بسامراء، ودفن هناك، انتهى)
[8] وقعة الطف ، جلد ۱ ، صفحه ۲۵۹ (قَالَ قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ اَلتَّمِيمِيُّ: لاَ أَنْسَى زَيْنَبَ اِبْنَةَ فَاطِمَةَ حِينَ مَرَّتْ بِأَخِيهَا اَلْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] صَرِيعاً، وَ هِيَ تَقُولُ: يَا مُحَمَّدَاهْ! يَا مُحَمَّدَاهْ! صَلَّى عَلَيْكَ مَلاَئِكَةُ اَلسَّمَاءِ، هَذَا اَلْحُسَيْنُ بِالْعَرَاءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ، مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ، يَا مُحَمَّدَاهْ! وَ بَنَاتُكَ سَبَايَا، وَ ذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةً تَسْفِي عَلَيْهَا اَلصَّبَا! فَأَبْكَتْ وَ اَللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ! وَ صِحْنَ اَلنِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ وُجُوهَهُنَّ! .)
[9] اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه 127 (قَالَ فَوَ اَللَّهِ لاَ أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تَنْدُبُ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلاَئِكَةُ اَلسَّمَاءِ هَذَا اَلْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُكَ سَبَايَا إِلَى اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَةَ سَيِّدِ اَلشُّهَدَاءِ يَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَيْنٌ بِالْعَرَاءِ تَسْفِي عَلَيْهِ اَلصَّبَا قَتِيلُ أَوْلاَدِ اَلْبَغَايَا وَا حُزْنَاهْ وَا كَرْبَاهْ اَلْيَوْمَ مَاتَ جَدِّي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَصْحَابَ مُحَمَّدَاهْ هَؤُلاَءِ ذُرِّيَّةُ اَلْمُصْطَفَى يُسَاقُونَ سَوْقَ اَلسَّبَايَا وَ فِي رِوَايَةٍ يَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُرِّيَّتُكَ مَقْتَلَةً تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ اَلصَّبَا وَ هَذَا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ اَلرَّأْسِ مِنَ اَلْقَفَا مَسْلُوبُ اَلْعِمَامَةِ وَ اَلرِّدَاءِ بِأَبِي مَنْ أَضْحَى عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ اَلْإِثْنَيْنِ نَهْباً بِأَبِي مَنْ فُسْطَاطُهُ مُقَطَّعُ اَلْعُرَى بِأَبِي مَنْ لاَ غَائِبٌ فَيُرْتَجَى وَ لاَ جَرِيحٌ فَيُدَاوَى بِأَبِي مَنْ نَفْسِي لَهُ اَلْفِدَاءُ بِأَبِي اَلْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِي اَلْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى بِأَبِي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ اَلْمُصْطَفَى بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ اَلسَّمَاءِ بِأَبِي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ اَلْهُدَى بِأَبِي مُحَمَّدٌ اَلْمُصْطَفَى بِأَبِي خَدِيجَةُ اَلْكُبْرَى بِأَبِي عَلِيٌّ اَلْمُرْتَضَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِأَبِي فَاطِمَةُ اَلزَّهْرَاءُ سَيِّدَةُ اَلنِّسَاءِ بِأَبِي مَنْ رُدَّتْ لَهُ اَلشَّمْسُ صَلَّى. قَالَ اَلرَّاوِي: فَأَبْكَتْ وَ اَللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اِعْتَنَقَتْ جَسَدَ أَبِيهَا اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ اَلْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ. قَالَ اَلرَّاوِي: ثُمَّ نَادَى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِي أَصْحَابِهِ مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَيُوَاطِئُ اَلْخَيْلَ ظَهْرَهُ وَ صَدْرَهُ فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ هُمْ إِسْحَاقُ بْنُ حرية[حُوَيَّةَ] اَلَّذِي سَلَبَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَمِيصَهُ وَ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ وَ حَكِيمُ بْنُ طُفَيْلٍ اَلسِّنْبِسِيُّ وَ عُمَرُ بْنُ صَبِيحٍ اَلصَّيْدَاوِيُّ وَ رَجَاءُ بْنُ مُنْقِذٍ اَلْعَبْدِيُّ وَ سَالِمُ بْنُ خُثَيْمَةَ اَلْجُعْفِيُّ وَ وَاحظُ بْنُ نَاعِمٍ وَ صَالِحُ بْنُ وَهْبٍ اَلْجُعْفِيُّ وَ هَانِي بْنُ شَبَثٍ اَلْحَضْرَمِيُّ وَ أُسَيْدُ بْنُ مَالِكٍ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ تَعَالَى فَدَاسُوا اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِحَوَافِرِ خَيْلِهِمْ حَتَّى رَضُّوا صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ.)
[10] نهج البلاغه، خطبه شقشقیه
[11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۳ ، صفحه ۱۹۱ (مَرِضَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ مَرَضاً شَدِيداً وَ مَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً فِي مَرَضِهَا إِلَى أَنْ تُوُفِّيَتْ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهَا فَلَمَّا نُعِيَتْ إِلَيْهَا نَفْسُهَا دَعَتْ أُمَّ أَيْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ وَ وَجَّهَتْ خَلْفَ عَلِيٍّ وَ أَحْضَرَتْهُ فَقَالَتْ يَا اِبْنَ عَمِّ إِنَّهُ قَدْ نُعِيَتْ إِلَيَّ نَفْسِي وَ إِنِّي لاَ أَرَى مَا بِي إِلاَّ أَنَّنِي لاَحِقٌ بِأَبِي سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ أَنَا أُوصِيكَ بِأَشْيَاءَ فِي قَلْبِي قَالَ لَهَا عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَوْصِينِي بِمَا أَحْبَبْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ كَانَ فِي اَلْبَيْتِ ثُمَّ قَالَتْ يَا اِبْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لاَ خَائِنَةً وَ لاَ خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَعَاذَ اَللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنْ اَللَّهِ مِنْ أَنْ أُوَبِّخَكِ بِمُخَالَفَتِي قَدْ عَزَّ عَلَيَّ مُفَارَقَتُكِ وَ تَفَقُّدُكِ إِلاَّ أَنَّهُ أَمْرٌ لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ اَللَّهِ جَدِّدْتِ عَلَيَّ مُصِيبَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُكِ وَ فَقْدُكِ فَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اَللَّهِ مُصِيبَةٌ لاَ عَزَاءَ لَهَا وَ رَزِيَّةٌ لاَ خَلَفَ لَهَا ثُمَّ بَكَيَا جَمِيعاً سَاعَةً وَ أَخَذَ عَلَى رَأْسِهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أُوصِينِي بِمَا شِئْتِ فَإِنَّكِ تجدني [تَجِدِينِي] فِيهَا أَمْضِي كَمَا أَمَرْتِنِي بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَكِ عَلَى أَمْرِي ثُمَّ قَالَتْ جَزَاكِ اَللَّهُ عَنِّي خَيْرَ اَلْجَزَاءِ يَا اِبْنَ عَمِّ رَسُولِ اَللَّهِ أُوصِيكِ أَوَّلاً أَنْ تَتَزَوَّجَ بَعْدِي بِابْنَةِ أُخْتِي أُمَامَةَ فَإِنَّهَا تَكُونُ لِوُلْدِي مِثْلِي فَإِنَّ اَلرِّجَالَ لاَ بُدَّ لَهُمْ مِنَ اَلنِّسَاءِ قَالَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَرْبَعٌ لَيْسَ لِي إِلَى فِرَاقِهِ سَبِيلٌ بِنْتُ أَبِي اَلْعَاصِ أُمَامَةُ أَوْصَتْنِي بِهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِيكَ يَا اِبْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِي نَعْشاً فَقَدْ رَأَيْتُ اَلْمَلاَئِكَةَ صَوَّرُوا صُورَتَهُ فَقَالَ لَهَا صِفِيهِ لِي فَوَصَفَتْهُ فَاتَّخَذَهُ لَهَا فَأَوَّلُ نَعْشٍ عُمِلَ عَلَى وَجْهِ اَلْأَرْضِ ذَاكَ وَ مَا رَأَى أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لاَ عَمِلَ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِيكَ أَنْ لاَ يَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِي مِنْ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ ظَلَمُونِي وَ أَخَذُوا حَقِّي فَإِنَّهُمْ عَدُوِّي وَ عَدُوُّ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لاَ تَتْرُكُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لاَ مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ اِدْفِنِّي فِي اَللَّيْلِ إِذَا هَدَأَتِ اَلْعُيُونُ وَ نَامَتِ اَلْأَبْصَارُ ثُمَّ تُوُفِّيَتْ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا فَصَاحَتْ أَهْلُ اَلْمَدِينَةِ صَيْحَةً وَاحِدَةً وَ اِجْتَمَعَتْ نِسَاءُ بَنِي هَاشِمٍ فِي دَارِهَا فَصَرَخُوا صَرْخَةً وَاحِدَةً كَادَتِ اَلْمَدِينَةُ أَنْ تَتَزَعْزَعَ مِنْ صُرَاخِهِنَّ وَ هُنَّ يَقُلْنَ يَا سَيِّدَتَاهْ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ أَقْبَلَ اَلنَّاسُ مِثْلَ عُرْفِ اَلْفَرَسِ إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ جَالِسٌ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ بَيْنَ يَدَيْهِ يَبْكِيَانِ فَبَكَى اَلنَّاسُ لِبُكَائِهِمَا وَ خَرَجَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ وَ عَلَيْهَا بُرْقُعَةٌ وَ تَجُرُّ ذَيْلَهَا مُتَجَلِّلَةً بِرِدَاءٍ عَلَيْهَا تُسَبِّجُهَا وَ هِيَ تَقُولُ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلْآنَ حَقّاً فَقَدْنَاكَ فَقْداً لاَ لِقَاءَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ اِجْتَمَعَ اَلنَّاسُ فَجَلَسُوا وَ هُمْ يَضِجُّونَ وَ يَنْتَظِرُونَ أَنْ تُخْرَجَ اَلْجِنَازَةُ فَيُصَلُّونَ عَلَيْهَا وَ خَرَجَ أَبُو ذَرٍّ وَ قَالَ اِنْصَرِفُوا فَإِنَّ اِبْنَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَدْ أُخِّرَ إِخْرَاجُهَا فِي هَذِهِ اَلْعَشِيَّةِ فَقَامَ اَلنَّاسُ وَ اِنْصَرَفُوا فَلَمَّا أَنْ هَدَأَتِ اَلْعُيُونُ وَ مَضَى شَطْرٌ مِنَ اَللَّيْلِ أَخْرَجَهَا عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ وَ عَمَّارٌ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ عَقِيلٌ وَ اَلزُّبَيْرُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ بُرَيْدَةُ وَ نَفَرٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ خَوَاصُّهُ صَلَّوْا عَلَيْهَا وَ دَفَنُوهَا فِي جَوْفِ اَللَّيْلِ وَ سَوَّى عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَوَالَيْهَا قُبُوراً مُزَوَّرَةً مِقْدَارَ سَبْعَةٍ حَتَّى لاَ يُعْرَفَ قَبْرُهَا وَ قَالَ بَعْضُهُمْ مِنَ اَلْخَوَاصِّ قَبْرُهَا سُوِّيَ مَعَ اَلْأَرْضِ مُسْتَوِياً فَمَسَحَ مَسْحاً سَوَاءً مَعَ اَلْأَرْضِ حَتَّى لاَ يُعْرَفَ مَوْضِعُهُ .)
[12] کشف الغمة في معرفة الأئمة ، جلد ۱ ، صفحه ۵۰۶ (وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى زِيَادَةٌ عَلَى قَوْلِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عِنْدَ مَوْتِهَا -: أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ وَ لاَ نَبْرَحُ أَوْ يَخْتَارَ اَللَّهُ تَعَالَى لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ سَرْعَانَ مَا فُرِّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو وَ سَتُنْبِئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا فَأَحْفِهَا اَلسُّؤَالَ وَ اِسْتَخْبِرْهَا اَلْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلاً فَسَتَقُولُ وَ يَحْكُمُ اَللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمَا سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ قَالٍ وَ لاَ سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أَقُمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَهُ اَللَّهُ اَلصَّابِرِينَ فَالصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ فَبِعَيْنِ اَللَّهِ تُدْفَنُ اِبْنَتُكَ صَبْراً وَ تَهْتَضِمُ حَقَّهَا وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا وَ لَمْ يَبْعُدِ اَلْعَهْدُ فَإِلَى اَللَّهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ فِيكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَحْسَنُ اَلْعَزَاءِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا مَعَكَ .)
[13] کشف الغمة في معرفة الأئمة ، جلد ۱ ، صفحه ۵۰۰ (وَ رُوِيَ: أَنَّهَا بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ لَمَّا حَضَرَتْهَا اَلْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ بِكَافُورٍ مِنَ اَلْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلاَثاً ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ ثُلُثٌ لِعَلِيٍّ وَ ثُلُثٌ لِي وَ كَانَ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً فَقَالَتْ يَا أَسْمَاءُ اِئْتِنِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتْ اِنْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً ثُمَّ اُدْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلاَّ فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي فَانْتَظَرَتْهَا هُنَيْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى يَا بِنْتَ أَكْرَمَ مَنْ حَمَلَتْهُ اَلنِّسَاءُ يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ اَلْحَصَى يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا فَكَشَفَتِ اَلثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ اَلدُّنْيَا فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِيكِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَقْرِئِيهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ اَلسَّلاَمَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكِ دَخَلَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ فَقَالاَ يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ قَالَتْ يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ اَلدُّنْيَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا اَلْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَ وَ أَقْبَلَ اَلْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا اِبْنُكِ اَلْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَنْصَدِعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ اِنْطَلِقَا إِلَى أَبِيكُمَا عَلِيٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّكُمَا فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا كَانَا قُرْبَ اَلْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ فَابْتَدَرَهُمْ جَمِيعُ اَلصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا يُبْكِيكُمَا يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ لاَ أَبْكَى اَللَّهُ أَعْيُنَكُمَا لَعَلَّكُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّكُمَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَبَكَيْتُمَا شَوْقاً إِلَيْهِ فَقَالاَ لاَ أَ وَ لَيْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِيٌّ عَلَى وَجْهِهِ يَقُولُ بِمَنِ اَلْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ اَلْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِكِ ثُمَّ قَالَ لِكُلِّ اِجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ كُلٌّ اَلَّذِي دُونَ اَلْفِرَاقِ قَلِيلٌ وَ إِنَّ اِفْتِقَادِي فَاطِمَا بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لاَ يَدُومَ خَلِيلٌ ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ يَا أَسْمَاءُ غَسِّلِيهَا وَ حَنِّطِيهَا وَ كَفِّنِيها قَالَ فَغَسَّلُوهَا وَ كَفَّنُوهَا وَ حَنَّطُوهَا وَ صَلَّوْا عَلَيْهَا لَيْلاً وَ دَفَنُوهَا بِالْبَقِيعِ وَ مَاتَتْ بَعْدَ اَلْعَصْرِ .)