«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مرور جلسه گذشته
عرض کردیم اگر کسی امروز جهان اسلام را بررسی کند پر از اشکال و عقب ماندگی و درگیری و جنایت و درد و بیماری و… افغانستان و پاکستان و هند و عراق و تونس و مغرب و لیبی و سوریه و لبنان و فلسطین و… جاهایی هم که به ظاهر آبادی دارد، خرابیهای بیدینیِ پُررنگی دارد، مانند ترکیه و امارات و… جای سالمی نمیبینیم.
دلسوزان جهان اسلام بررسی کردند که این مشکل از کجا بوجود آمد است؟ گفتند این یزید ملعون باعث شد که اینطور بشود، همه چیز از یزید شروع شد، که خلافت «سلطنت» شد.
دیدند ایدهی خوبی است، کلاً همیشه اینکه انسان چیزی را به گردن شخص دیگری بیندازد راحت است، همه پشت این نظریه رفتند، اخوانیها و… کتاب نوشتند و گفتند که این یزید شروع کرد، نهایتاً گفتند معاویه شروع کرد!
«وحدت اسلامی» از منظر صحیح
گروهی هم در کشور ما که دغدغهی وحدت اسلامی دارند، مانند ما که دغدغهی وحدت اسلامی داریم، ولی آنها راه حل را در کتمان بعضی از حقایق میدانند، نه بررسی و اصلاح؛ برنامه ساختند و چند شب در صدا و سیما هم پخش کردند و گفتند اصلاً همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه این یزید ملعون باعث شد که این مشکلات پیش بیاید و همهی دردسرها به گردن این یزید ملعون است.
نکتهی اول این است که اگر کبد کسی ایراد داشته باشد و به صورت من لک بیندازد، من به دکتر مراجعه کنم و دکتر به من بگوید یک کِرِمِ گران هست که اگر بزنی این لکها پیدا نمیشود. مسلّماً این درمان نیست، اگر لک روی صورت پیدا نشود روی دست پیدا میشود، باید کبد را درست کرد.
تا زمانی که ریشه را درمان نکنید که ظاهرِ آن فقط مسکّن است، بزک است. باید ریشه را درمان کرد.
این اعتقاد ماست که شیوهی زندگی درست میکند
چه چیزی باعث شده است که یزید بیاید و حاکم بشود؟ و اگر این مسئله حل بشود، حتّی در مباحث اخلاقیِ امروز ما هم مؤثر است، تصوّر نکنید که یک بحث صرفاً تاریخی و اعتقادی است، نخیر، هم تاریخی است، هم اعتقادی است، هم اخلاقی است.
چون سبک زندگی ما انسانها به اعتقاد ما بستگی دارد. برای شما مثال خواهم زد.
اگر بنده ببینم در این خیابان گوسفندی را قربانی میکنند، مسیر خودم را یک ربع دور میکنم که این صحنه را نبینم. ولی اگر به من بگویند آن کسی که شهید سلیمانی را زد دستگیر کردند و او را کشتند، آنجا خدا را شکر میکنم.
وقتی صدام را کشتند گفتند او را از گور بیرون کشیدند و به سگها دادند و سگها او را خوردند، اگر من بودم این کار را نمیکردم، ولی الحمدلله.
این اعتقاد ماست که شیوهی زندگی درست میکند، من نسبت به قاتل شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه، بالاتر، نسبت به قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، نسبت به قاتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم اینطور هستیم که الحمدلله میگوییم. این تفکّرِ ماست که حبّ و بغض ما را تنظیم میکند، و حبّ و بغض ماست که تفکّرِ ما را جهت میدهد، اینها به یکدیگر ربط دارند.
لذا این بحث اصلاً تاریخی اعتقادی نیست، جامعهای که در آن مردم با یکدیگر دعوا دارند، این جامعهای است که اولاً اعتقاد آن ایراد دارد، ثانیاً حبّ و بغض این جامعه تنظیم نیست.
مشکل «کمبود محبّت» در جامعه
یک سری گناهان در جامعه ما رواج دارد، مثلاً بیرحمی نسبت به زیردست و مستأجر، نعوذبالله ربا، بدحجابی و چشم چرانی و…
ریشهای این موضوع کجاست و چطور درمان کنیم؟
دغدغه «پیاده شدن احکام الهی» است، اگر احکام الهی پیاده بشود ما به سعادت میرسیم، چکار کنیم که مردم دینمدار بشوند؟ باید حبّ مردم را تنظیم کنید. مردم کمبود محبّت دارند.
«کمبود محبّت» یعنی چه؟
دختر و پسر نامزد میشوند، پسر تا دیروز خسیس بود، ولی الآن همینکه از جلوی یک آبمیوهگیری رد میشوند، سریع آبمیوه تهیه میکند، وقتی از جلوی طلافروشی رد میشوند اگر بتواند فلان انگشتر را میخرد، وقتی از جلوی گلفروشی رد میشوند فلان دستهگل را میخرد. یعنی اگر مشکل مالی نداشته باشد و محبّتی وجود داشته باشد اینطور میشود. تازه محبّت دختر و پسر به یکدیگر یک محبّتِ دنیایی است، البته ممکن است «جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً»[4] الهی هم باشد، ولی آلوده به دنیا و شهوات هم هست، ما که حبّ خالص نداریم، ما خودمان کجا خالص هستیم که حبّمان خالص باشد؟ حبّ زن و شوهر نسبت به هم حبّ الهی است، ولی خالصِ نابِ ناب نیست، یعنی حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نیست.
طرف تا دیروز خسیس بود، حبّ انسانِ خسیس را سخی میکند، حبّ انسان ترسو را شجاع میکند. اگر واقعاً دوست داشته باشد و حبّ واقعی باشد در خطرها سینهی خود را سپر میکند.
اگر حبّ نباشد میگوید چکار کنم که لج او را دربیاورم، آن کار را میکند. مخصوصاً اگر کینهای هم پیدا کرده باشد، حاضر است به خود آسیب بزند که آسیبی هم به طرف روبرو وارد کرده باشد.
در جامعهی ما که به جهاتی بین مردم مشکلِ محبّت هست، بلکه بعضی از بعضی کینه دارند، بدترین کار این است که شما به شایعاتی دامن بزنید که کینه را پرورش بدهد.
طرف میخواهد خانهای اجاره کند و نمیتواند، ناراحت است، منتظر است که گیری به شما بدهد، شما را دوست ندارد، شما باید کاری کنید که محبّت او درست بشود.
مثلاً الآن کسی میآید و میگوید «فلان وزیر دزد از آب درآمد»، اگر طرف عصبانی باشد میگوید «خدا لعنتشان کند»، چرا؟ چون راحت باور میکند، چون محبّتی ندارد شایعات و ماهوارهها را راحت باور میکند، اما اگر به او بگویند «پدرت دزد است»، مسلّماً فحش میدهد. چون پدر خود را دوست دارد. طرف نستجیربالله سیگار میکشد، ولی چون ادب دارد و پدر خود را دوست دارد، مقابل پدر خود سیگار نمیکشد. چون میداند پدرش ناراحت میشود، چون پدر خود را دوست دارد.
«حبّ» اقتضائاتی دارد، «تَعصي الإِلَهَ وَأَنتَ تُظهِرُ حُبَّهُ»[5] گناه میکنی و بعد هم میگویی دوستت دارم؟ کسی که خدا را دوست داشته باشد گناه نمیکند.
ما خدا را کم دوست داریم که گناهِ علنی داریم.
اگر میخواهی مشکل جامعه را حل کنی باید خدا محبوبِ این مردم بشود، آنوقت این مردم سخی میشوند، اگر خدا را به اندازه نامزد خود دوست داشته باشند سخاوتمند میشوند، خمس و زکات میدهند، انفاق میکنند، صدقه میدهند، به فقرا کمک میکنند.
ما کدام راه را پیش میرویم؟ ما حبّ مردم نسبت به خدای متعال را توسعه میدهیم؟ یا نفرت مردم را؟ بنشینیم و کلاه خودمان را قاضی کنیم.
اگر این حبّ بخواهد درست بشود باید از کجا شروع بشود؟ حبّ خدا باید از کجا شروع بشود؟ باید از حبّ ولی خدا شروع بشود.
اگر ما عاشق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بشویم و از دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم بیزار باشیم، یعنی وقتی نام دشمن اهل بیت آمد رگِ ما ورم کند، و وقتی نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد دلِ ما غَنج برود.
طرف به استادیوم فوتبال میرود، یک نفر ترک است و دیگری لر است، زبان یکدیگر را هم متوجّه نمیشوند، میبیند در یک جایگاه قرار دارند، یعنی یک محور وحدتی دارند، یا آبی هستند یا قرمز هستند، وقتی یک نفر شعار میدهد دیگری او را تشویق میکند. چرا این کار را میکند؟
«تولّی» دقیقاً یعنی همین!
«تولّی» یعنی آیا خیلی ولایت داری؟ باید برای طرفداران ولی بمیری. خیلی برائت داری؟ باید از طرفدارانِ دشمنِ ولی بیزار باشی. «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ».[6]
اگر جامعه از اینجا شروع کند، غیرت جامعه قبول نمیکند حرف خدا زیر پا بماند.
این کسی که میرود و پرچم آتش میزند، یا دشمن و بیگانه و نفوذی و حرفهای و منافق است و دوره دیده است، یا تحت تأثیر قرار گرفته است. چرا تحت تأثیر قرار گرفته است؟ چون حبّ او کم است! فکر میکند اگر این پرچم را آتش بزند جگرِ شما را آتش زده است.
آن مورد دوم اصلاً با پرچم کاری ندارد، مورد اول که حرفهای است را باید دستگیر کنند و بشدّت مجازات کنند، مورد اول اصلاً پول گرفته است و حرفهای و خرابکار است.
آن کسی که تحت تأثیر جَوّ و بر اثر عصبانیت کاری کرده است، او به این فکر است که چکار کند تا جگرِ این شخص ریشدار را بسوزاند. هر شایعهای هم بر علیه ما قبول میکند، اگر به او بگویند اینها شبها در هیئت خون میخورند که وحشی بشوند و ما را بزنند را هم باور میکند. هر خزعبلی را باور میکند. گاهی شبهات آنطرفتر از خزعبل است، چرا باور میکند؟ چون محبّت ندارد. بلکه بدبین است. ما هم هیچ کاری نکردهایم. دشمن تا آنجا که توانسته است شکاف ایجاد کرده است و ما هم هیچ تلاشی نکردهایم.
اگر ما میخواهیم جامعه را اصلاح کنیم باید حبّ و بغض جامعه را اصلاح کنیم.
چه زمانی جامعه ما بیمار نیست؟ وقتی که خوبها خوبها را دوست بدارند و از بدها هم بیزار باشند. بدها یعنی سرحلقهی کسانی که «يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»،[7] جلوی بهشت رفتن دیگران را گرفتهاند؛ نه آن کسی که خودش آسیب دیده است. شما هیچ وقت به بیمارستان نمیروید یک بیمار را بزنید و بگویید چون بیمار است این کار را میکنم، این شخص را باید درمان کرد، باید آن کسی که عامل بیماری است را زد.
یک نفر گناه میکند با حجاب، یک نفر گناه میکند با غیبت، یک نفر گناه میکند با ربا، ولی ریشهی این شخص حرام نیست، ریشهی این شخص شیطان نیست، این شخص عامل دشمن نیست، خود این شخص جزو تلفات ماست.
مسلّماً زخمیهای میدان نبرد را تیر خلاص نمیزنند، اینها را به عقب برمیگردانند و به بیمارستان میبرند تا درمان شوند.
درمان این موضوع چیست؟ محبّت است. خیلی روشن است که امروز در جامعه ما محبّت کم است. محبّت کم است که مردم خزعبلات رسانه عربستان را گوش میدهند، رسانهی وحشیترین آدمهای دنیا راجع به حقوق بشر در ایران حرف میزند! این بیعرضگی ما و عرضهی آنها را نشان میدهد. البته همیشه خراب کردن آسان است، ایجاد نفرت و منتشر کردن شایعات راحتتر است، که از اول اسلام هم بوده است.
اگر دست کسی به جایی میرسد و قصد اصلاح دارد، بایستی حبّ و بغض مردم را درست کرد. امروز خیلی از مردم به احکام عمل نمیکنند، اینطور نیست که ندانند، میدانند، التزام ندارند. اینطور نیست که نداند که شما هم برای او آیه و روایت و فتوای مرجع تقلید بیاورید، التزام ندارد، چون برای او مهم نیست، چیز دیگری برای او مهم است، اگر مهم باشد برای من تفاوت میکند که بگویند جلوی حسینیه الآن دشمن پدرت را زدند یا مادرت را زدند، در مورد اول اگر هیچ چیزی هم مقابل شما نگویم در دلم خوشحال هم میشوم، در مورد دوم منبر را رها میکنم و میروم، چون حبّ دارم.
تا زمانی که حبّ و بغض را تنظیم نکنیم، احکام خدا برای کسی مهم نیست، هرچه هم به او الزام کنیم بیشتر از دین زده میشود. چون اشکال این شخص در این است که حبّ و بغض او تنظیم نیست.
ربط این موضوع به بحث ما چیست؟ این است که مشکلات جهان اسلام از کجا شروع شد؟ آیا از یزید؟ نخیر! از آنجایی که حبّ و بغض جهان اسلام بهم خورد. چه زمانی؟ عرض خواهم کرد.
جنایاتِ کربلا تکراری بود!
زمانی است که شما میگویید امام صادق علیه السلام فرمود: «إِذَا كُتِبَ اَلْكِتَابُ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ»،[8] وقتی که در صحیفه ملعونه به خلافت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیانت شد، همان باعث قتلِ امام حسین علیه السلام شد.
ما در جلسه گذشته و از این قسمت به بعدِ جلسه، این کار را نمیکنیم. ما توضیح میدهیم هرچه بعد از حادثه کربلا و حوالی آن رخ داد، همهی آنها قبلاً تکرار شده بود. تا بفهمیم که ریشهی انحراف در کربلا نیست. کربلا یک میوه است. بعد من برای شما شعرهای زمان ائمه علیهم السلام و روایت میخوانم که همین را تکرار کنم. اما اینکه بگوییم آنچه در کربلا رخ داد در سقیفه شد، یعنی در سقیفه چه شد؟
من برای اینکه بتوانم این موضوع را طوری تبیین کنم که باورپذیر باشد اینطور میگویم، میگویم مشکلات زمان عاشورا و حوالی آن تکراری بود، وحشیگری تکراری بود، خونریزی تکراری بود، نامردی تکراری بود.
جلسه قبل مثالهایی زدیم، چند مثال هم در این جلسه میزنم که باور بشود که هیچ اتفاق جدیدی در کربلا رخ نداد.
جنایت کربلا از این جهت جدید بود که تمام این نامردیها را با پسر پیامبر کردند، وگرنه همهی این کارها را قبلاً انجام داده بودند.
در کربلا آب را روی زمین ریختند و گفتند: عثمان تشنه کشته شد و شما هم باید تشنه کشته شوید. آیا این عمل جدید بود؟ نخیر! در صفین آب را بستند، زورشان نرسید آب را نگه دارند. اگر توانسته بودند آب را نگه دارند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و یاران حضرت تشنه کشته میشدند. نتوانستند.
میگوید در ماجرای کربلا خواستند نوامیس مسلمین را بعنوان کنیز بفروشند اما خدا اجازه نداد.
آیا این اتفاق جدید است یا نه؟ نه! من دو مثال میزنم تا ببینید.
سال اول بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، عدّهای بودند که میگفتند ما غدیر بودیم، ما با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت کردهایم، نمیتوانیم به حکومت دیگری مالیات بدهیم، ما این کار را نمیکنیم.
خالد بن ولید را به سراغ اینها فرستادند، به اینها نارو زدند. گفتند نماز را بخوانیم و بروید با خلیفه مباحثه کنید، اگر قبول کرد اشکال ندارد که شما زکات ندهید. اینها در حال نماز خواندن بودند که ناگهان در این بین، اینها را دستگیر کردند!
سرهای این مسلمانان را بریدند، بنا به نقلی سرها را بعنوان سهپایه زیر دیگ غذا گذاشتند، به زنِ شوهردار مسلمان همان شب تعدّی کردند… تازه کربلا خدا نخواست که نستجیربالله آن هدفی که آنها داشتند محقق بشود.
توجّه کنید و اشتباه نکنید، ما در کربلا «اسیر» نداریم، «اسیر» یعنی کسی که محبوس است، ما در کربلا اسیر نداریم، «سَبی» داریم، «سَبی» یعنی برده و کنیز. اینها میخواستند این کار را کنند. بازار بردنِ اسرا، درواقع تهدیدِ فروش بود، منتها خدا نخواست، الحمدلله، خدا نخواست این کثیفها بتوانند این غلط را هم کنند. ولی فشار روحی خیلی زیادی به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آوردند، تهدید هم کردند، حتّی یزید ملعون به زبان هم آورد.
وگرنه سال بعد از کربلا به مدینه هجوم آوردند و گفتند سه روز آزاد هستید، هر کاری که خواستید انجام بدهید. طرف شب در خانهی خود نشسته بود، ناگهان عدّهای سرباز به خانهی او هجوم میآوردند و مقابل چشم پدر، دختر را میبردند. گفت تا سه روز هر کاری که خواستید انجام بدهید، آزاد هستید.
این دیگر بدتر از کنیز گرفتن است، کنیز برای یک نفر است نه مشترک.
این ماجرا برای قبل از کربلاست، من مثالی هم از قبل از کربلا میزنم. این ماجرا را فقط شیعیان نقل نکردهاند.
ابوذر میگفت: خدایا! من روز عورت نباشم، «تَعَوَّذْتُ بِاللَّه مِنْ يَوْم الْبلَاء وَيَوْم الْعَوْرَة».[9]
«عَوْرَة» یعنی چیزی که قاعدتاً و عادتاً باید پوشیده بشود، یا برملا شدن آن زشت است، یا بخاطر ارزش آن نباید برملا بشود. مثلاً کسی پیاز را در گاوصندوق نمیگذارد، ولی جواهر را در گاوصندوق میگذارند. در قرآن داریم «إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ»،[10] میگفتند اگر ما به جنگ بیاییم، در خانهی ما باز است و اسباب ما را میبرند. در اسلام آمده است زن «عَوْرَة» است، یعنی زن ارزش دارد و باید پوشیده باشد، نباید همینطور او را در ملأ عام بیاورید که هر کسی خواست چنگی به او بزند. آن چیزی هم که «عَوْرَة» است باید برای قبح آن پوشیده باشد. پس یا برای ارزش و یا برای قبح آن باید پوشیده باشد.
«تَعَوَّذْتُ بِاللَّه مِنْ يَوْم الْعَوْرَة» یعنی خدایا! در آن روزی که زشتیِ مسلمین برملا میشود… این همه مسلمین لا اله الا الله و اذکار میگویند و نماز میخوانند و عبادت و حج دارند، کثافتی انجام میدهند که آبروی دین میرود.
ابوذر سلام الله علیه میگفت: خدایا! من آن روز نباشم.
از او پرسیدند: آن روز چه روزی است؟ گفت: آن روز روزی است که پیامبر فرمود ناموسِ زن مسلمان را به بازار میبرند و برای پسندیدنِ مردان برای خریدن، دامن یا شلوارشان را بالا میزنند تا مردان به پای آنها دست بزنند و آنها را انتخاب کنند.
این عمل سال 40 رخ داد، یاران معاویه به سرزمینی که تحت حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود حمله کردند، وحشیانه کشتار کردند، زنان را گرفتند و به بازار بردند و قیمتگذاری کردند و فروختند!
کدام کثافتکاری در کربلا وجود دارد که تکراری نیست؟
اگر بگویید «این غلطها را با پسرِ پیامبر کردند» درست است، لا یوم کیوم الحسین علیه السلام. اما اینها بعنوان دین این کار را کردند، بعنوان مجوز شرعی این کار را کردند. چیزی که دینی است و مجوز شرعی دارد تکثیر میشود. قبل از آن بود، بعد از آن هم مکرر بود. در کربلا چه چیزی جدید است؟
تئوریزه کردن قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه توسّط عبدالله بن عمر
اصلاً یزید لعنت الله علیه چون توان علمی نداشت نتوانست مقابل خطبهی حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سجّاد علیه السلام مقاومت کند، بعد از خطبهی این دو بزرگوار وا داد و گفت: این کار عبیدالله بوده است و من نمیخواستم و من اینقدر دلسنگ نیستم و عزاداری کنید و…
خلاصه اینکه به چرندگویی افتاد و وا داد. دروغگویی او هم خیلی روشن است، چون اگر این کار را قبول نداشتی و میگویی عبیدالله این کار را کرده است، وقتی خبر قتل رسید دیگر نمیگفتی ناموسِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را با آن وضع لباس، و رأس مطهّر را با نیزه بیاورند، در مقابل چشم همه با چوب دستی به صورت مبارک امام نمیزدی. این چرندگویی است. اما نتوانست مقاومت کند.
چه کسی مقاومت کرد؟ پسرِ قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها!
سالی که امام حسین علیه السلام را کشتند این را نگفت، فقط رفت و معاذالله امام حسین علیه السلام را نهی از منکر کرد! و گفت: تو پدربزرگی داری که خدا به او گفت آیا دنیا را تا ابد میخواهی و نمیری یا لقاء من را میخواهی؟ پیامبر هم آخرت را برگزید. تو پاره تن پیامبر هستی، بد است که تو به دنبال دو روزِ دنیا و حکومت باشی.
گفت: حسین تعجیل کرد و او را فریب دادند و خودش را برای دو روز حکومت دنیا به کشتن داد. (معاذالله)
یعنی عبدالله بن عمر تخطئه میکرد ولی رسماً نمیگفت.
میخواهم بگویم هرچه در کربلا رخ داده است روی تئوریهای آخوندهایی اتفاق افتاده است. منتها زرنگی کرد و آن جمله اصلی که خواهم گفت را زمان کربلا نگفت. اینطور تخطئه میکرد، میگفت: دنیاخواهی نکن، پدر تو (رسول خدا) خیلی زاهد بود. نستجیربالله یعنی چون به دنبال حکومت هستی پس دنیاخواه هستی و تو را فریب دادهاند.
وقتی با امام حسین علیه السلام خداحافظی کرد گفت: «أستَودُعکَ الله مِن قَتیلٍ»،[11] ای کشته خداحافظ. یعنی تو حرف من را گوش نمیدهی و بخاطر دو روزِ دنیا و اینکه میخواهی حاکم بشوی خودت را به کشتن میدهی. (نستجیربالله)
اینطور خراب کرد، اما جرأت نکرد که بگوید تو جهنّمی هستی. ولی سال بعد که مردم بر علیه یزید قیام کردند با جملهی کلّی گفت. یعنی سال قبل هم همینطور است.
گفت: «يُنْصَبُ، لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، بِقَدْرِ غَدْرَتِهِ»،[12]روز قیامت بیآبروترین مردم کسی است که پیمانی را به فریب و نیرنگ بشکند، روز قیامت برای هر پیمانشکنی پرچمی بلند میکنند تا آبرویشان برود (مانند پرچم مادران بنی امیه)، «وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ» در بین این کسانی که پرچم بیآبروییشان را در قیامت میزنند من فریبکاری و گناهی بالاتر از این نمیشناسم، «مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُنْصَبُ لَهُ القِتَالُ» با یک نفر «عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» بیعت بشود و بعد زیر آن بزند.
چه کسی را میگوید؟
گفت: اگر بشنوم کسی دست از اطاعت یزید کشیده است، این جدایی بین من و اوست.
گفت: بالاترین گناه این است که بیعتی که با یزید بستهای را بشکنی. یعنی بدترین گناه «قتل امام حسین علیه السلام» نیست، بلکه پیمان شکنی با یزید است!
این ایده است، یزید در مقابل خطبههای حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت زین العابدین علیه السلام وا داد، اصلاً چیزی برای گفتن نداشت. ولی عبدالله بن عمر سال بعد تئوری را بازسازی کرد و این را به یک حکم شرعی تبدیل کرد.
یک دینی یزید را تولید میکند!
در بین کسانی که حکم شرعی دادند…
زمانی آدمها مطلبی را داخل جوی آب یا پشت نیسان آبی پیدا میکنند، اینها استناد نیست، اما این مطالبی که عرض میکنم، مطلب قبلی برای «صحیح بخاری» بود، این مطلب هم برای «حکم شرعی رسمی» فتوای کسی است که هشتصد سال است در علم حدیث معلم برادران غیرشیعه است. نام او «ابن صلاح» است. هشتصد سال است که کتاب «ابن صلاح» که مقدّمه در علم حدیث است، کتاب درسی حوزههای علمیه برادران غیرشیعه است.
از او سؤال شرعی در فتوا کردند. میدانید که بالاترین درجهی دقّت برای حکم شرعی است. یعنی با دقّت مینویسد. از او سؤال کردند: نظر شما درباره لعن یزید چیست؟
ممکن است کسی در این میان بگوید که اینها یزید را قاتل نمیدانند و فکر میکنند یزید راضی نبوده است.
ما عرض کردیم که خیلی روشن است که خبر شهادت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با چاپار خیلی زودتر از رسیدن اسراء به شام رسیده بود، اگر راضی نبود باید ابن زیاد را عزل میکرد، اگر راضی نبود باید میگفت لباس ناموس پیامبر را برگردانید و اصلاح کنید، اگر راضی نبود باید میگفت سر را به نیزه نزنید و دفن کنید. دلایل زیادی هست که میگوید این ملعون راضی بود.
حال جمله «ابن صلاح» را ببینید، اول در مقدّمه حرفهایی میزند و میگوید کار یزید نبود و… که ما عرض کردیم بنا به آن دلایل، این حرف، حرف بیخودی است، اما بعد با صراحت میگوید…
از «ابن صلاح» سؤال کردند که آیا یزید را لعن کنیم یا نه؟ گفت: نه!
این حرفها را برای چه عرض میکنم؟ میخواهم بگویم یک حکم شرعی پای این موضوع گذاشتهاند، یک دینی یزید را تولید میکند. یزید شروعکننده نیست. ابن عمر برای قبل از یزید است، صحابی محسوب میشود، میگوید: بالاترین گناه، شکستنِ بیعت با یزید است.
میدانید که بیعت هم اینطور نیست که لازم باشد همه بیعت کنند، اگر کسی حاکم بشود، هر کسی بگوید حکومت او را قبول ندارم، به او «بیعتشکن» میگویند، در کربلا پنج اتّهام به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زدند که یکی از آنها «بیعتشکنی» بود. خود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که بیعت نکرده بودند، میگویند خودت بیعت نکن، وقتی امّت بیعت کرده است دیگر تو مهم نیستی، تو حق نداری مخالفت کنی.
عبدالله بن عمر گفت که بالاترین گناه این است که کسی مقابل یزید بایستد.
دقّت کردید که عبدالله بن عمر این حرف را سال 61 نگفت، یک سال بعد گفت، چون نمیخواست مستقیم امام حسین علیه السلام را بزند که هزینهای برای او داشته باشد، یک سال بعد این حرف را زد، ولی کلّی گفت، گفت «هر کسی بیعت با یزید را بشکند»، نگفت «امسال هر کسی بیعت با یزید را بشکند».
«ابن صلاح» درباره لعنِ یزید میگوید: «لَيْسَ من شَأْن الْمُؤمنِينَ»،[13] مؤمن که به یزید سَبّ و لعن نمیکند! «فَإِن صَحَّ أَنه قَتله» حتّی اگر حسین را کشته باشد!
آیا شما باور میکنید که این آدم امام حسین علیه السلام را دوست دارد؟
آیا شما باور میکنید بگویند کسی نسبت به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حبّ دارد، بعد بگوید اگر یزید قاتل هم هست حق ندارید او را لعن کنید؟!
این دین را از کجا آوردهای که تمام فقاهت و محدّث بودن خودت را خرج میکنی که از یزید دفاع کنی؟
ریشهی بدبختیها آنجاست که تطهیر یزید را تئوریزه میکند.
روضه و توسّل
اگر کسی در راه خدا تلاش کند و جهاد کند، وقتی لحظهی آخر در حال جان سپردن است، طبعاً باید خوشحال باشد.
اگر قرار بر انتخاب بود، من خیلی مدلِ شهادت شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه را میپسندم. خیلی هوسانگیز است، چهل سال جهاد فی سبیل الله کنی، رئیس دشمنان خدا تو را بکشد، هیچ چیز هم از تو نماند. این خیلی شکوهمند است. لذا انسان در لحظهی شهادت اصلاً باید به رقص دربیاید.
در کربلا هم اینطور بود. هر کسی به زمین میخورد، اصلاً دوست داشت او را به شهادت برسانند که در نهایت بگوید «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدالله»…
به «سعید بن عبدالله حنفی» تیر میزدند، خود را نگه داشت، هرچه تیر آمد خورد، سر خود را جابجا کرد که تیری رد نشود، وقتی زمین افتاد گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدالله، أوَفَیتُ؟»، همینقدر از دستم برمیآمد.
شما از شوق گریه میکنید… ای کاش ما هم در مقابل امام زمان ارواحنا فداه اینطور زمین بیفتیم و بگوییم «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا بَقِیَّةَ الله، أوَفَیتُ؟»، چه لذّتی بالاتر از این؟ لحظهی آخر شهید مانند لحظهی عروسی اوست، باید لذّت ببرد.
همه به میدان میرفتند و در نهایت هم سلام میدادند. سلام این شهدا دردسر داشت، باید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان میآمدند و خود را به خطر میانداختند و سر این شهدا را به دامان میگرفتند، ولی اینها به شوقی تکّه پاره میشدند که لحظهی آخر یک سلامی بدهند.
اما وقتی غلامِ حضرت به میدان رفت، از روی خجالت سلام نکرد، اما دید صورت او نرم شد، «فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ»… این روضه را غلط میخوانند، میگویند «صورتی را که به صورت پسر خود گذاشت، به صورت غلام خود هم گذاشت»، این غلط است، اول انصار به میدان رفتند، باید گفت «صورتی را که به صورت غلام خود گذاشت به صورت پسر خود گذاشت». بخدا سوگند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آن لحظه انگار صورت به صورت پسر خود گذاشت، اولین مرتبه «شیب الخضیب» با صورت غلام خود «شیب الخضیب» شد… غلام چشمان خود را باز کرد و دید صورت آقا روی صورت اوست، «فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا» لبخندی زد و گفت: «مَن مِثلِی؟» چه کسی مانند من است؟ اصلاً چه کسی من را میشناخت؟…
قاعدهی شهادت این است که تلاشی کرده است و دوست دارد لحظهی آخر در آغوش مولا باشد، اما هر پنج تن آل عبا در لحظهی شهادت غمگین بودند…
امام صادق علیه السلام فرمودند: شنیدم به کربلا میروید و گوشت میبرید و شیر میبرید… جدّ ما را کشتند، «عَطشَاناً جَائِعاً کَعِیباً حَزِیناً»… این خیلی تلخ است، هیچ کسی به اندازهی این پنج تن جهاد نکرد، ولی هر پنج نفر در لحظهی شهادت گریان بودند، هم از دلسوزیشان برای امّت، هم از داغی که برای بقیّه میدیدند.
برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داریم در آن لحظهی آخر…
لحظهای که انسان در حال قبض روح شدن است، اصلاً از همهی عالم فارغ میشود، اما در آن زیارت منسوب به امام زمان ارواحنا فداه هست، آن لحظهای که در حال دست و پا زدن بودی، «تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِک» چشم تو به سمت اهلت بود، چون نگران دختران خود بود… میدانست با چه حرامیهایی… سی هزار حرامی…
ما که داعشی دیدهایم میفهمیم سی هزار حرامیِ بیحیاء… این طرف هم دخترانِ نوجوان… «تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِک»، غمگین بودند…
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در بستر بیماری بود، بیست و سه سال جهاد فی سبیل الله، بیست و سه سال تلاش، جا داشت که در لحظهی آخر با دل خوشی از این دنیا برود، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشسته بودند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صورت خود را روی سینهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گذاشته بودند، این بیت جناب ابوطالب علیه السلام را میخواندند و گریه میکردند، «وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ» ای آقای سپیدروی عالم، ای آبروی انبیاء، برکت و باران به حرمت تو میبارد، «ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ» امید یتیمان، ای کسی که مراقب زنان بیسرپرست بودی، ای همه کس ما، ای پناه ما… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گریه میکردند…
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم لحظات آخر با سختی دست حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را گرفت و در دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشت، فرمود: «يَا أَبَا الْحَسَنِ هَذِهِ وَدِيعَةُ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ»،[14]… پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به کسی چنین فرمودند که شما به او میگویید «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّهِ فِي أَرْضِهِ»، اما باید همه بدانند ودیعه کیست، فرمود: «هَذِهِ وَدِيعَةُ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَكَ فَاحْفَظِ اللَّهَ وَ احْفَظْنِي فِيهَا» مراقبت کن، وای بحال آن کسی که خشم او را برانگیزد، «وَيْلٌ لِمَنِ ابْتَزَّهَا حَقَّهَا» وای بحال آن کسی که حق او را بخورد…
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نگاهی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کردند و فرمودند: علی جان! «ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ»[15] کینهها در دلها شعله میکشد، تا زمانی که من بودم جرأت نمیکردند زیاد ابراز کنند، «یُبْدُونَهَا بَعْدِی یَا أبَالْحَسَن» بعد از من اینها را بر سر تو خواهند آورد…
نکته اینجاست؛ یعنی چکار میکنند؟ یعنی آیا میکشند؟ نه! کشتنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که جایزهای برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.
برای شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه که شاید خاک پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نباشد، شهادت از عروسی شیرینتر است.
بدن مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در هر جنگی تکه پاره میشد، وقتی بعد از درمان چشم باز میکرد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نگاه میکرد، معمولاً اولین جملهای که عرض میکرد این بود که پس چرا من شهید نشدم؟
ما سِرّ این موضوع را پیدا کردیم، در «أمالی» شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمیتوانست دوریِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تحمّل کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به سمت «عمرو بن عبدود» فرستاد و دست بلند کرد و به محضر خدای متعال عرض کرد: «اَللَّهُمَّ لا تَذَرْنِی فَرْداً»،[16] خدایا! من را تنها نگذار، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ»… به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: خدا قبل از من روح تو را قبض نکند، علی! تو هرچه به میدان بروی کشته نمیشوی، چون من به خدا عرض کردهام که من نمیتوانم دوریِ علی را تحمّل کنم…
اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میکشتند که برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بهشت بود، اما این کار را نکردند، کینه داشتند… کشتنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «انتقامگیری» نبود، گفتند کاری میکنیم که هر روز هزار مرتبه کشته بشود و زنده شود…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از دفن بدن مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، بالای قبر مطهّر اینطور عرض کرد: «أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ»[17] این جگر دیگر خنک نخواهد شد…
بعد از سی سال کسی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: آقا جان! محاسن شما سپید شده است، شما مرد جنگ هستید، خضاب کنید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: ما عزادار هستیم.
آن شخص عرض کرد: اخیراً از بنی هاشم کسی از دنیا نرفته است…
نه تنها ما عزاداریم… بلکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خطبه شقشقیه فرمودند: «یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ» هر مؤمنی بداند من چه کشیدهام، تا زمانی که زنده است میسوزد، نه فقط من میسوزم…
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشت و فرمود: «يَا أَبَا الْحَسَنِ هَذِهِ وَدِيعَةُ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ»، بعد رو کرد به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و فرمود: انگار میبینم…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه روم، آیه 21 (وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)
[5] تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ، جلد ۱۵ ، صفحه ۳۰۸ (وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ اَلْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: مَا أَحَبَّ اَللَّهَ مَنْ عَصَاهُ ثُمَّ تَمَثَّلَ
تَعْصِي اَلْإِلَهَ وَ أَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ هَذَا مُحَالٌ فِي اَلْفِعَالِ بَدِيعُ
لَوْ كَانَ حُبُّكَ صَادِقاً لَأَطَعْتَهُ إِنَّ اَلْمُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطِيعُ.)
[6] سوره مبارکه فتح، آیه 29 (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ ۚ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا)
[7] سوره مبارکه هود، آیه 19 (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ)
[8] الکافي ، جلد ۸ ، صفحه ۱۷۹ (عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «مٰا يَكُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنىٰ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مٰا كٰانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ » قَالَ نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآيَةُ فِي فُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ وَ أَبِي عُبَيْدَةَ اَلْجَرَّاحِ وَ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ وَ سَالِمٍ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ اَلْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ حَيْثُ كَتَبُوا اَلْكِتَابَ بَيْنَهُمْ وَ تَعَاهَدُوا وَ تَوَافَقُوا لَئِنْ مَضَى مُحَمَّدٌ لاَ تَكُونُ اَلْخِلاَفَةُ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ لاَ اَلنُّبُوَّةُ أَبَداً فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِمْ هَذِهِ اَلْآيَةَ قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّٰا مُبْرِمُونَ `أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ بَلىٰ وَ رُسُلُنٰا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ » قَالَ وَ هَاتَانِ اَلْآيَتَانِ نَزَلَتَا فِيهِمْ ذَلِكَ اَلْيَوْمَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّهُ كَانَ يَوْمٌ يُشْبِهُ يَوْمَ كَتْبِ اَلْكِتَابِ إِلاَّ يَوْمَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هَكَذَا كَانَ فِي سَابِقِ عِلْمِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَلَّذِي أَعْلَمَهُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ إِذَا كُتِبَ اَلْكِتَابُ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ وَ خَرَجَ اَلْمُلْكُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَقَدْ كَانَ ذَلِكَ كُلُّهُ قُلْتُ «وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَى اَلْأُخْرىٰ فَقٰاتِلُوا اَلَّتِي تَبْغِي حَتّٰى تَفِيءَ إِلىٰ أَمْرِ اَللّٰهِ فَإِنْ فٰاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ » قَالَ اَلْفِئَتَانِ إِنَّمَا جَاءَ تَأْوِيلُ هَذِهِ اَلْآيَةِ يَوْمَ اَلْبَصْرَةِ وَ هُمْ أَهْلُ هَذِهِ اَلْآيَةِ وَ هُمُ اَلَّذِينَ بَغَوْا عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَكَانَ اَلْوَاجِبَ عَلَيْهِ قِتَالُهُمْ وَ قَتْلُهُمْ حَتَّى يَفِيئُوا إِلَى أَمْرِ اَللَّهِ وَ لَوْ لَمْ يَفِيئُوا لَكَانَ اَلْوَاجِبَ عَلَيْهِ فِيمَا أَنْزَلَ اَللَّهُ أَنْ لاَ يَرْفَعَ اَلسَّيْفَ عَنْهُمْ حَتَّى يَفِيئُوا وَ يَرْجِعُوا عَنْ رَأْيِهِمْ لِأَنَّهُمْ بَايَعُوا طَائِعِينَ غَيْرَ كَارِهِينَ وَ هِيَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ كَمَا قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى فَكَانَ اَلْوَاجِبَ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنْ يَعْدِلَ فِيهِمْ حَيْثُ كَانَ ظَفِرَ بِهِمْ كَمَا عَدَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي أَهْلِ مَكَّةَ إِنَّمَا مَنَّ عَلَيْهِمْ وَ عَفَا وَ كَذَلِكَ صَنَعَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِأَهْلِ اَلْبَصْرَةِ حَيْثُ ظَفِرَ بِهِمْ مِثْلَ مَا صَنَعَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِأَهْلِ مَكَّةَ حَذْوَ اَلنَّعْلِ بِالنَّعْلِ قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ اَلْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوىٰ » قَالَ هُمْ أَهْلُ اَلْبَصْرَةِ هِيَ اَلْمُؤْتَفِكَةُ قُلْتُ «وَ اَلْمُؤْتَفِكٰاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ » قَالَ أُولَئِكَ قَوْمُ لُوطٍ اِئْتَفَكَتْ عَلَيْهِمُ اِنْقَلَبَتْ عَلَيْهِمْ .)
[9] الوافي بالوفيات ، جلد 10 ، صفحه 81 (وَقيل عُوَيْمِر الْقرشِي العامري أَبُو عبد الرَّحْمَن يُقَال إِنَّه لم يسمع من النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم لِأَنَّهُ قبض وَهُوَ صَغِير هَذَا قَول الْوَاقِدِيّ وَابْن معِين وَأحمد وَغَيرهم وَقَالُوا خرف فِي آخر عمره وَهُوَ أحد الَّذين بَعثهمْ عمر بن الْخطاب مدَدا إِلَى عَمْرو بن الْعَاصِ لفتح مصر على اخْتِلَاف فِيهِ قيل كَانُوا أَرْبَعَة الزبير وَعُمَيْر بن وهب وخارجة بن حذافة وَبسر بن أَرْطَأَة وَالْأَكْثَرُونَ على أَنهم الزبير والمقداد وَعُمَيْر وخارجة ولبسر بن أَرْطَأَة حديثان أَحدهمَا لَا تقطع الْأَيْدِي فِي الْمَغَازِي وَالثَّانِي أَن رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم كَانَ يَقُول اللَّهُمَّ أحسن عاقبتنا فِي الْأُمُور كلهَا وأجرنا من خزي الدُّنْيَا وَعَذَاب الْآخِرَة وَكَانَ ابْن معِين يَقُول لَا تصح لَهُ صُحْبَة وَكَانَ يَقُول فِيهِ رجل سوء قَالَ ابْن عبد الْبر ذَاك لأمور عِظَام ركبهَا فِي الْإِسْلَام فِيمَا نَقله أهل الْأَخْبَار وَأهل الحَدِيث أَيْضا مِنْهَا ذبحه ابْني عبيد الله بن الْعَبَّاس بن عبد الْمطلب وهما صغيران بَين يَدي أمهما قلت وسوف يَأْتِي ذَلِك فِي ذكر أمهما عَائِشَة بنت عبد المدان فِي حرف الْعين وَلما وَجهه مُعَاوِيَة لقتل شيعَة عَليّ بن أبي طَالب قَامَ إِلَيْهِ معن أَو عَمْرو بن يزِيد بن الْأَخْنَس السّلمِيّ وَزِيَاد بن الْأَشْهب الْجَعْدِي فَقَالَا يَا أَمِير الْمُؤمنِينَ نَسْأَلك بِاللَّه وَالرحم أَن لَا تجْعَل لبسر على قيس سُلْطَانا فَيقْتل قيسا بِمَا قتلت بَنو سليم من بني فهر وكنانة يَوْم دخل رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم مَكَّة فَقَالَ مُعَاوِيَة يَا بسر لَا إمرة لَك على قيس فَسَار حَتَّى أَتَى الْمَدِينَة فَقتل ابْني عبيد الله وفر أهل الْمَدِينَة ودخلوا الْحرَّة حرَّة بني سليم وأغار بسر على هَمدَان وَقتل وسبى نِسَاءَهُمْ فَكُن أول مسلمات سبين فِي الْإِسْلَام وَقتل أَحيَاء من بني سعد حدث أَبُو سَلامَة عَن أبي الربَاب وَصَاحب لَهما انهما سمعا أَبَا ذَر يَدْعُو ويتعوذ فِي صَلَاة صلاهَا أَطَالَ قِيَامهَا وركوعها وسجودها قَالَ فَسَأَلْنَاهُ مِم تعوذت وفيم دَعَوْت قَالَ تعوذت بِاللَّه من يَوْم الْبلَاء وَيَوْم الْعَوْرَة فَقُلْنَا وَمَا ذَلِك قَالَ أما يَوْم الْبلَاء فتلتقي فئتان من الْمُسلمين فَيقْتل بَعضهم بَعْضًا وَأما يَوْم الْعَوْرَة فَإِن نسَاء من المسلمات يسبين فَيكْشف عَن سوقهن فأيتهن كَانَت أعظم ساقاً أسرت على عظم سَاقهَا فدعوت الله أَن لَا يدركني هَذَا الزَّمَان ولعلكما تدركانه قَالَ فَقتل عُثْمَان ثمَّ أرسل مُعَاوِيَة)
[10] سوره مبارکه احزاب، آیه 13 (وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا ۚ وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ ۖ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا)
[11] أنساب الأشراف، جلد 3 ، صفحه 163 (إن ابن عمر كان بماء له فَقَدِمَ الْمَدِينَةَ فَأُخْبِرَ بِخُرُوجِ الْحُسَيْنِ، فَلَحِقَهُ عَلَى مَسِيرَةِ ثَلاثِ لَيَالٍ مِنَ الْمَدِينَةِ، فَقَالَ لَهُ: أَيْنَ تُرِيدُ؟ قَالَ: الْعِرَاقَ. قَالَ: لا تَأْتِهِمْ لأَنَّكَ بِضْعَةٌ مِنْ رَسُولِ (اللَّهِ) وَاللَّهِ لا يَلِيهَا مِنْكُمْ أَحَدٌ أَبَدًا، وَمَا صَرَفَهَا اللَّهُ عنكم إلا (لما) هو خير لكم. فقال (له الحسين) : هَذِهِ بَيْعَتُهُمْ وَكُتُبُهُمْ. فَاعْتَنَقَهُ ابْنُ عُمَرَ وَبَكَى وَقَالَ: أَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ مِنْ قَتِيلٍ وَالسَّلامُ.)
[12] صحیح بخاری ، جلد 9 ، صفحه 57 (حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ، عَنْ أَيُّوبَ، عَنْ نَافِعٍ، قَالَ: لَمَّا خَلَعَ أَهْلُ المَدِينَةِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ، جَمَعَ ابْنُ عُمَرَ، حَشَمَهُ وَوَلَدَهُ، فَقَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ القِيَامَةِ» وَإِنَّا قَدْ بَايَعْنَا هَذَا الرَّجُلَ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَى بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُنْصَبُ لَهُ القِتَالُ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَحَدًا مِنْكُمْ خَلَعَهُ، وَلاَ بَايَعَ فِي هَذَا الأَمْرِ، إِلَّا كَانَتِ الفَيْصَلَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ)
[13] فتاوى ابن الصلاح ، جلد 1 ، صفحه 216 (مَسْأَلَة رجل يعْتَقد أَن يزِيد بن مُعَاوِيَة رَضِي الله عَنهُ أَمر بقتل الْحُسَيْن ابْن عَليّ رَضِي الله عَنْهُمَا وَاخْتَارَ ذَلِك ورضيه طَوْعًا مِنْهُ لَا كرها ويورد فِي ذَلِك أَحَادِيث مروية عَن من قَلّدهُ ذَلِك الْأَمر وَهُوَ مصر عَلَيْهِ ويسبه ويلعنه على ذَلِك والمسئول خطوط الْعلمَاء ليَكُون رادعا لَهُ أَو حجَّة لَهُ أجَاب رَضِي الله عَنهُ لم يَصح عندنَا أَنه أَمر بقتْله رَضِي الله عَنهُ وَالْمَحْفُوظ أَن الْآمِر بقتاله المفضي إِلَى قَتله كرمه الله إِنَّمَا هُوَ عبيد الله بن زِيَاد وَالِي الْعرَاق إِذْ ذَاك وَأما سَبَب يزِيد ولعنه فَلَيْسَ من شَأْن الْمُؤمنِينَ فَإِن صَحَّ أَنه قَتله)
[14] طرف من الأنباء و المناقب ، جلد ۱ ، صفحه ۱۶۷ (حَدَّثنِي عِيسى، قَالَ: قُلتُ لِأبِي الحَسَن فَمَا كَانَ بَعْدَ خُرُوجِ الْمَلَائِكَةِ مِن عِنْد [عَنْ] رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: فَقَالَ لما كَانَ اليَوم الَّذِي ثقل فِيهِ وجع النَّبِي صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ خيف عَلَيهِ فِيه المَوت، دَعَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ قَالَ لِمَنْ فِي بَيْتِهِ اخْرُجُوا عَنِّي وَ قَالَ لِأُمِّ سَلَمَةَ تكوني ممّن عَلَی الْبَابِ فَلَا يَقْرَبْهُ أَحَدٌ فَفَلَعَتْ أمّ سلمة فَقَالَ: يَا عَلِيُّ ادْنُ مِنِّي فَدَنَا مِنْهُ فَأَخَذَ بِيَدِ فَاطِمَةَ فَوَضَعَهَا عَلَى صَدْرِهِ طَوِيلًا وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ بِيَدِهِ الْأُخْرَى فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ الْكَلَامَ غَلَبَتْهُ عَبْرَتُهُ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى الْكَلَامِ فَبَكَتْ فَاطِمَةُ بُكَاءً شَدِيداً وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ لِبُكَاءِ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ قَطَعْتَ قَلْبِي وَ أَحْرَقْتَ كَبِدِي لِبُكَائِكَ يَا سَيِّدَ النَّبِيِّينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ يَا أَمِينَ رَبِّهِ وَ رَسُولَهُ وَ يَا حَبِيبَهُ وَ نَبِيَّهُ مَنْ لِوُلْدِي بَعْدَكَ وَ لِذُلٍّ يَنْزِلُ بِي بَعْدَكَ مَنْ لِعَلِيٍّ أَخِيكَ وَ نَاصِرِ الدِّينِ مَنْ لِوَحْيِ اللَّهِ وَ أَمْرِهِ ثُمَّ بَكَتْ وَ أَكَبَّتْ عَلَى وَجْهِهِ فَقَبَّلَتْهُ وَ أَكَبَّ عَلَيْهِ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهِمْ وَ يَدُهَا فِي يَدِهِ فَوَضَعَهَا فِي يَدِ عَلِيٍّ وَ قَالَ لَهُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ هَذِهِ وَدِيعَةُ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَكَ فَاحْفَظِ اللَّهَ وَ احْفَظْنِي فِيهَا وَ إِنَّكَ لِفَاعِلُهُ. يَا عَلِيُّ هَذِهِ وَ اللَّهِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ هَذِهِ “وَ اللَّهِ مَرْيَمُ الْكُبْرَى” أَمَا وَ اللَّهِ مَا بَلَغَتْ نَفْسِي هَذَا الْمَوْضِعَ حَتَّى سَأَلْتُ اللَّهَ لَهَا وَ لَكُمْ فَأَعْطَانِي مَا سَأَلْتُهُ. يَا عَلِي انْفُذْ لِمَا أَمَرَتْكَ بِهِ فَاطِمَةُ فَقَدْ أَمَرْتُهَا بِأَشْيَاءَ أَمَرَني بِهَا جَبْرَئِيلُ وَ اعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيَتْ عَنْهُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ وَ كَذَلِكَ رَبِّي وَ مَلَائِكَتُهُ. يَا عَلِيُّ وَيْلٌ لِمَنْ ظَلَمَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنِ ابْتَزَّهَا حَقَّهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ انتهك [هَتَكَ] حُرْمَتَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَحْرَقَ بَابَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ آذَى جنينها [خَلِيلَهَا] و شجّ جنبيها وَ وَيْلٌ لِمَنْ شَاقَّهَا وَ بَارَزَهَا اللَّهُمَّ إِنِّي مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَ هُمْ مِنِّي بُرَآءُ. ثُمَّ سَمَّاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ ضَمَّ فَاطِمَةَ إِلَيْهِ وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي لَهُمْ وَ لِمَنْ شَايَعَهُمْ سِلْمٌ وَ زَعِيمٌ بِأَنَّهُمْ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ عَدُوٌّ وَ حَرْبٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ ظَلَمَهُمْ وَ تَقَدَّمَهُمْ أَوْ تَأَخَّرَ عَنْهُمْ وَ عَنْ شِيعَتِهِمْ زَعِيمٌ لهم [بِأَنَّهُمْ] يَدْخُلُونَ النَّارَ ثُمَّ وَ اللَّهِ يَا فَاطِمَةُ لَا أَرْضَى حَتَّى تَرْضَى ثُمَّ لَا وَ اللَّهِ لَا أَرْضَى حَتَّى تَرْضَى ثُمَّ [لَا] وَ اللَّهِ لَا أَرْضَى حَتَّى تَرْضَى».)
[15] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۲۲ ، صفحه ۵۳۶ (عَلِيُّ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَبْدِ اَلْكَرِيمِ بْنِ هِلاَلٍ عَنْ أَسْلَمَ عَنْ أَبِي اَلطُّفَيْلِ عَنْ عَمَّارٍ قَالَ: لَمَّا حَضَرَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْوَفَاةُ دَعَا بِعَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلاَمُ فَسَارَّهُ طَوِيلاً ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي قَدْ أَعْطَاكَ اَللَّهُ عِلْمِي وَ فَهْمِي فَإِذَا مِتُّ ظَهَرَتْ لَكَ ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ وَ غُصِبْتَ عَلَى حَقِّكَ فَبَكَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ وَ بَكَى اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ فَقَالَ لِفَاطِمَةَ يَا سَيِّدَةَ اَلنِّسْوَانِ مِمَّ بُكَاؤُكِ قَالَتْ يَا أَبَتِ أَخْشَى اَلضَّيْعَةَ بَعْدَكَ قَالَ أَبْشِرِي يَا فَاطِمَةُ فَإِنَّكِ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي لاَ تَبْكِي وَ لاَ تَحْزَنِي فَإِنَّكِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ أَبَاكِ سَيِّدُ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ اِبْنُ عَمِّكِ خَيْرُ اَلْأَوْصِيَاءِ وَ اِبْنَاكِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَيْنِ يُخْرِجُ اَللَّهُ اَلْأَئِمَّةَ اَلتِّسْعَةَ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ وَ مِنْهَا مَهْدِيُّ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ يَا عَلِيُّ لاَ يَلِي غُسْلِي وَ تَكْفِينِي غَيْرُكَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَنْ يُنَاوِلُنِي اَلْمَاءَ فَإِنَّكَ رَجُلٌ ثَقِيلٌ لاَ أَسْتَطِيعُ أَنْ أُقَلِّبَكَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ مَعَكَ وَ يُنَاوِلُكَ اَلْفَضْلُ اَلْمَاءَ قَالَ فَلْيُغَطِّ عَيْنَيْهِ فَإِنَّهُ لاَ يَرَى أَحَدٌ عَوْرَتِي غَيْرُكَ إِلاَّ اِنْفَقَأَتْ عَيْنَاهُ قَالَ فَلَمَّا مَاتَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ اَلْفَضْلُ يُنَاوِلُهُ اَلْمَاءَ وَ جَبْرَئِيلُ يُعَاوِنُهُ فَلَمَّا أَنْ غَسَّلَهُ وَ كَفَّنَهُ أَتَاهُ اَلْعَبَّاسُ فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اَلنَّاسَ قَدِ اِجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَدْفِنُوا اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِالْبَقِيعِ وَ أَنْ يَؤُمَّهُمْ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَخَرَجَ عَلَى اَلنَّاسِ فَقَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ كَانَ إِمَاماً حَيّاً وَ مَيِّتاً وَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَعَنَ مَنْ جَعَلَ اَلْقُبُورَ مُصَلًّى وَ لَعَنَ مَنْ جَعَلَ مَعَ اَللَّهِ إِلَهاً آخَرَ وَ لَعَنَ مَنْ كَسَرَ رَبَاعِيَتَهُ وَ شَقَّ لِثَتَهُ قَالَ فَقَالُوا اَلْأَمْرُ إِلَيْكَ فَاصْنَعْ مَا رَأَيْتَ قَالَ فَإِنِّي أَدْفِنُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي اَلْبُقْعَةِ اَلَّتِي قُبِضَ فِيهَا قَالَ ثُمَّ قَامَ عَلَى اَلْبَابِ وَ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ أَمَرَ اَلنَّاسَ عَشْراً عَشْراً يُصَلُّونَ عَلَيْهِ ثُمَّ يَخْرُجُونَ .)
[16] لأمالی (للصدوق) ، جلد ۱ ، صفحه ۵۰۱
[17] نهج البلاغه، خطبه 202 (وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) رُوِيَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ (علیها السلام) كَالْمُنَاجِي بِهِ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) عِنْدَ قَبْرِهِ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ السَّرِيعَةِ اللَّحَاقِ بِكَ. قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِي، إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ، فَ “إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ”. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ، أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ، إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ. وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ. وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ، لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ.)