«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مرور جلسات قبل
جلسات گذشته در یک مقدّمهای بودیم که مقدّمه ضروری است، تا بخواهیم به نتایج آن برسیم.
عرض کردیم مسئلهی دینداری ما صرفاً شرکت در یک جلسه و محفل و ارکان و حرکات مخصوصی بعد از بانگ اذان نیست، دین آمده است که قبل از همه چیز نگاه ما را تغییر بدهد، و یک شاخص برای دین این است که اگر این دین دنیای ما را آباد و پربهجت و فرحبخش نکند، حتماً برای آخرت ما که بسیار سختتر و طولانیتر و پیچیدهتر است، ناتوان خواهد بود.
حتّی فارغ از اینکه قرار است در قیامت جزای کار دنیای خودمان را بگیریم، اگر کسی دقیق شود، نعوذبالله، به فرض محال، اگر آخرتی هم در کار نباشد، بهترین نوع زندگی و فرحبخشترین شیوهی زیستن و پرلذّتترین نوع زندگی در اوج کمال خود، همین چیزی است که دین باید بگوید، وگرنه معلوم است که آن دین نمیتواند کاری کند. منتها این موضوع توضیح دارد، بحث ما این نیست که اگر کسی دیندار باشد مریض نمیشود، که بعداً به حرم امام رضا علیه السلام برود و بگوید چرا من مریض شدم؟!
آیا با دیندار بودن، «سختی» از بین میرود؟
ما در این دنیا برای هر چیز دیگری هم که بخواهیم لذّت ببریم، هزینه و دردسرهای زیادی داریم. مردم میخواهند بروند و یک ساحل و یک جنگل ببینند، ده ساعت ترافیک را تحمّل میکنند، ولی باز هم هر هفته میروند. قرار بر این نیست که دین اگر فرحبخشی دارد، دردسر نداشته باشد. اصلاً ما دنیای بیدردسر نداریم، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ».[4]
این چیزی که ما تخیّل کنیم روزی کار به جایی برسد که ما دردسر نداشته باشیم، این روز وجود ندارد. اگر بهترین غذا را هم بخوریم، بالاخره ممکن است سنگینی بعد از غذا هم وجود داشته باشد.
دین آمده است که ما در میان این دردسرها، لذّت هم ببریم.
مثال هم زدیم، مانند آن کسی که ان شاء الله خدای متعال روزی کند، در ایّام اربعین خادم زوّار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میشود، تن او خسته است، اما به زائر التماس میکند که تو را به خدا قسم میدهم که اجازه بده من از تو پذیرایی کنم، خسته است ولی لذّت هم میبرد.
انسانِ دیندار تماشایی است
یکی از ویژههای استثنائی در بین عالمان شیعه، که روزگار ما به خودش دیده است، مرحوم آیت الله بهجت رحمة الله علیه است، که نشان داد انسان میتواند به جایی برسد که تماشایی شود. تازه اینجا من از غیرمعصوم عرض میکنم.
زیبایی ضمیمهی من را لازم ندارد، اگر کسی زیبا باشد خودتان متوجه میشوید، همانطور که یک منظرهی طبیعی یا ساحل زیبا یا یک جنگ پُردرخت یا یک افق زیبا یا یک آسمان پرستاره یا یک نقاشی زیبا یا یک خطاطی زیبا یا یک هنری را میبینید، مثلاً کسی یک تکه چوب را به یک وسیله تبدیل میکند و قیمت آن یک میلیون دلار میشود و بلیط میخرند تا آن جسم را در موزه ببینند، هنر و زیبایی یک اثر وجودی است و به زبان نیاز ندارد، فارس و ترک و لر و انگلیسی و لاتین، همگی متوجّه میشوند.
اگر دین نگاه ما را عوض کند، «انسان» از همهی اینها تماشاییتر است، اصلاً همهی اینها خلق شدهاند که در تسخیر ما باشند، ببینید اگر انسان رشد کند چقدر دیدنی است.
هر وقت به حرم امام رضا سلام الله علیه تشریف بردید، در بخش موزه، سالن آقای فرشچیان را هم ببینید، من هم که نقاش نیستم، وقتی میایستم و نگاه میکنم، متوجّه میشوم که خیلی زیباست.
غیر از معنویت امام رضا سلام الله علیه که حرم مطهّر ایشان مرکز معنویت عالم وجود است، ضریح امام رضا علیه السلام زیبا هم هست.
اگر نگاه انسان درست شود و اصلاح بشود، تماشایی میشود.
من در یاد دارم، وقتی کوچکتر از الآن بودم، عدّهای به قم سفر میکردند که بیایند و نماز آقای بهجت را تماشا کنند، بعضیها نماز نمیخواندند و نماز ایشان را تماشا میکردند! کسی نماز مرا تماشا نمیکند، ولی نماز آقای بهجت را تماشا میکردند.
دین آمده است که ما را تماشایی کند، ما را بزرگ کند، به ما سعهی وجودی بدهد، نگاه ما را تغییر دهد، ما را رشد دهد، ما را سیر دهد، آنوقت دیدنی میشویم.
معلم ما جوان زمان شاه بود، میگفت در خانهی ما تلویزیون نبود، یک سریالی پخش میشد، ما هم پول نداشتیم که به قهوهخانه یا سینما برویم، پول خود را روی هم میگذاشتیم و یک نفر را به قهوهخانه یا سینما میفرستادیم، او سریال را میدید، بعد به پارک میآمد و برای ما هم تعریف میکرد.
دیدن آن سریال یک لذّتی داشت، شنیدن آن هم لذّت کمتری داشت، ولی لذّت داشت.
اگر نگاه انسان به خلق، به خدا، به انسانها، به خودش اصلاح شود، تماشایی میشود.
ان شاء الله ما بالاخره روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میبینیم، «يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي»،[5] ان شاء الله خدای متعال روزی کند آن روز بدون خجالت و شرمساری و با همسنخشدن بتوانیم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تماشا کنیم. اگر خودش را تماشا کنیم که هیچ، اگر نتوانیم خودش را تماشا کنیم هم، اگر یک نفر که او را دیده است، بیاید و گوشهای از او را برای ما تعریف کند و فضیلتی بگوید، این هم لذّت دارد.
دین آمده است ما را آنقدر بزرگ کند که بقیه بیاید و خود ما را نگاه کنند، نه اینکه بگویم دیگران ما را نگاه کنند، میخواهم بگویم دین چقدر ما را بزرگ میکند، ما با دین اینقدر رشد میکنیم. آدمی که رشد کند و بزرگ شود که خودش را به پشیزِ رشوه نمیفروشد، هیچکسی طلای خود را به قیمت مس نمیفروشد، مگر یک انسان گیجی که از قیمتها خبر ندارد. آدمی که رشوه میگیرد، بیچاره است و قیمت خودش را نمیداند.
باید قدر و اندازهی خودمان را بدانیم
دین آمده است که ما بفهمیم که میتوانیم تا کجا برویم، اگر این موضوع را بفهمیم اتفاقات زیادی برای ما میافتد.
امام هادی سلام الله علیه فرمود: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَةِ»،[6] اگر کسی بفهمد که تو را به این دنیا آوردهاند تا آماده شوی که به پیشگاه صدیقه طاهره سلام الله علیها برسی، تو را به این دنیا آوردهاند تا آماده شوی که به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برسی… اگر کسی این موضوع را بفهمد، خود را خراب نمیکند. فرمود: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَةِ» کسی که کرامت نفس خود را بفهمد، خودش را با گناه خراب نمیکند. دیگر رشوه نمیگیرد، اینقدر کوچک نمیشود.
داستان عبرتآموزِ «طارق بن عبدالله نَهدی»
من در دورهی نوجوانی و جوانی، زیاد قصه و افسانه و رمان و… خواندهام، این موضوعی که میخواهم عرض کنم، حتّی در افسانهها هم ندیدهام، ولی واقعی است. انسان به جایی میرسد که تماشایی میشود، نه اینکه حتماً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بشود، حتّی سرباز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم میتواند به جایی برسد که تماشایی شود.
کسی زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شاعر بود و خیلی هم خوب شعر میگفت. او در صفین میدید مالک به خط میزند، مدح مالک میگفت، سپاه حضرت خیلی روحیه میگرفتند. سعید بن قیس همدانی به خط میزد و میجنگید، یک مدحِ سعید بن قیس همدانی میگفت و لشکر روحیه میگرفت، گاهی مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگفت، گاهی علیه معاویه مطلب میگفت، آنقدر زیبا میگفت که مواردی بود که سربازان معاویه میگفتند آرام بگو که ما هم بنویسیم، خیلی خوب بر علیه معاویه گفتی!
این شخص خیلی هم اهل بصیرت بود، وقتی بحث حکمیت شد، قصیدهای در ردّ ابوموسی اشعری گفت، گفت وضع ابوموسی اشعری که مشخص است.
منشأ خیلی از شبهات «گناه» است
جلسات قبل اشاره کردیم، یکی از آن چیزهایی که میتواند ولایت را از دست ما بگیرد «دنیا» است، دیگری «گناه» است.
شاید هشتاد یا نود درصد شبهاتی که برای آدمها رخ میدهد، شبههی معرفتی نیست، طرف گناه کرده است که دچار شبهه شده است، اگر توبه کند درست میشود! «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ»،[7] دیگر آیات خدا را تکذیب میکند و بعد هم استهزاء میکند.
طرف تا دیروز به مسجد میرفت، حال رشوه میگیرد، بعد از مدّتی میگوید من راجع به توحید سؤال دارم!
شبههی خیلی از اینها معرفتی نیست، باید دعایشان کرد که توبه کنند، اگر توبه کنند آن هم درست میشود، و اگر از حد بگذرد به استهزاء میافتد، دیگر توبه هم نمیکند و بلکه تمسخر هم میکند.
عمر سعد آدم خیلی بیخودی بود، زیاد هم گناه کرده بود، برای قتل حجر بن عدی هم شهادت دروغین داده بود، اما میدانست نباید امام حسین علیه السلام را بکشد، اگر اینطور نبود که اینقدر طول نمیداد. خیلی با خودش کلنجار رفت که کربلا را طوری اداره کند که امام حسین علیه السلام راضی شود و تسلیم شود، تا او مجبور نشود با حضرت بجنگد. او با همهی پلیدی که داشت میدانست بدبخت میشود. اما طمع ملک ری، او را ده شبانهروز رها نکرد، «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ»، خدای متعال در ادامه میفرماید اینها بعد استهزاء میکنند.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به عمر سعد فرمود: چرا میخواهی این کار را کنی؟
حضرت میداند که بالاخره ایشان را میکشند، حضرت میخواهد عمر سعد بدبخت نشود، امام پدرِ همه است، امامِ همه است، زمینهی هدایت برای شمر و عمرسعد هم فراهم میکند.
عمر سعد گفت: برای ملک ری!
حضرت فرمود: آنجا چه چیزی بدست خواهی آورد؟ من آن را به تو میبخشم.
عمر سعد گفت: اگر من به سمت شما بیایم، خانهی مرا خراب میکنند.
امام حسین علیه السلام فرمود: من به تو خانه میدهم.
امام حسین علیه السلام فرمود: تو نمیتوانی گندم ری را بخوری.
عمر سعد مسخره کرد و گفت: خب جو میخورم.
این یعنی ختمِ کار، پایان کار کسی که بیش از حد در گناه فرو برود، این است که آیات خدا را تکذیب میکند و بعد از آن هم استهزاء میکند.
ادامهی داستان عبرتآموزِ «طارق بن عبدالله نَهدی»
بیش از دویست بیت از این شاعر ماجرای ما باقی مانده است، او این اشعار را هزار و چهارصد و نه سال قبل گفته است!
وقتی ماجرای حکمیت تمام شد و به کوفه رفتند، سن این شاعر کم هم نبود، دوست او برای او نجاستی آورد و خوردند و سر و صدای او بلند شد.
مسلّماً باید به او حدّ شرب خمر بزنند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: هشتاد ضربه حدّ شرب خمر است، بیست ضربه هم تعزیر این است که در ماه رمضان این غلط را کرده است.
نام فرماندهی قبیلهای که این شخص در پناه آن قبیله بود «طارق بن عبدالله نهدی» بود، نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد.
آن زمان همه چیز با قبیله بود، اگر کسی میخواست به سفر برود نزد نمایندهی این قبیله میرفت و پولهای خود را امانت میداد و مبلغی هم برای بین راه خودت برمیداشت، که اگر دزد به او زد، مبلغ زیادی بهمراه خود نداشته باشد. در شهر مقصد هم از نمایندهی این قبیله دریافت میکردند. یعنی «قبیله» همهی زندگی مردم بود، اقتصاد، امنیت و… اگر کسی یقهی شخصی را میگرفت، تمام اهل قبیلهی آن شهر، به دفاع از او برمیخواستند، اگر کسی قبیله نداشت بدبخت بود.
شما ماشین خودتان را کدام شرکت بیمه میکنید؟ شرکتی که بتوانید راحت پول خودتان را بگیرید. اعتبار فرماندهی قبیله این بود که بتواند از افرادی که تحت سرپرستی او هستند حمایت کند.
«طارق بن عبدالله نهدی» نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: آقا! من جوانهای قبیلهی خود را به صفین آوردم و آنها پای شما شهید شدند، اگر شما این شخص را حد بزنید، آبروی من میرود و میگویند تو چطور فرماندهای هستی؟ اعتبار من زیر سؤال میرود، خانوادههای همان شهدا میگویند علی بن ابیطالب تو را آدم حساب نکرد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: این حکم خداست.
وقتی «طارق بن عبدالله نهدی» اصرار کرد و دید حضرت قبول نمیکند، گفت: هشتاد ضربهی شلاق شرب خمر حکم خداست، این بیست ضربهی اضافه بخاطر ماه رمضان را نزن که بگویند حداقل بیست ضربه را کم کردهام.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: این حکم خداست.
«طارق بن عبدالله نهدی» گفت: اگر بزنی، من به معاویه پناهنده میشوم.
زبان حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این بود که من دوست ندارم تو به معاویه پناهنده شوی ولی این حکم خداست.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شاعر را مجازات کرد، شاعر با این «طارق بن عبدالله نهدی» نزد معاویه رفتند. شاعر بدبخت شد، متأسفانه بعداً مداح معاویه شد، معاویه لذّت برد و گفت: به! آن آقایی که جوانهای قوم خود را مقابل ما آورد و به کشتن داد، الآن فهمید حق با ماست.
من این قسمت را در افسانهها هم ندیدهام…
ناگهان اطراف خود را نگاه کرد و دید همه از اینکه فرماندهی قبیلهای که سربازان خود را به صفین آورده است و در رکاب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شهید شدهاند به دربار معاویه آمده است سرمست شدند، گفت: معاویه! من مطلبی میگویم، این را بدان، بقیه هم بدانند، ظلمِ علی ما را به اینجا نیاورده است، عدلِ علی ما را به اینجا آورده است. من توقع داشتم علی عادل نباشد ولی علی عدل بود.
معاویه نابود شد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیغام داد و فرمود: اگر این برادر نهدی آنجا بدست معاویه کشته میشد، من در پروندهی او، شهادت در رکاب خودم مینوشتم.
زمانی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به مردم فرمود: بروید با کسی بیعت کنید که خیلی باوفاست…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این «طارق بن عبدالله نهدی» را برگرداند.
من شاید دویست مرتبه این ماجرا را بصورت مفصل یا مختصر گفتهام، ولی هر مرتبه که میگویم، خودم تحت تأثیر قرار میگیرم. دین آمده است که ما را تماشایی کند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که سر جای خود، اینکه یک آدمی در یک بزنگاهی، یک کلمهی حق بگوید که افضلِ همهی اعمال عالم در روایت «كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»[8] است، که اینجا منظور از «امام» حاکم است… اینطور مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید!
دین آمده است که نگاه ما را بزرگ کند، میشود انسان کاری کند که جاودان شود و بماند.
آن روزی که «طارق بن عبدالله نهدی» که با آن کار خراب خود تا به دربار معاویه رفته بود… چه کسی در دربار معاویه ضبط کرده است؟
زمانی ما میخواهیم تلاش کنیم چیزی را ضبط کنیم که پربازدید شود… کار ما برعکس است، باید کار را برای خدا کنیم، اگر بخواهد دیده میشود، اگر نخواهد هم خودش میبیند!
باید افق دید خود را تغییر دهیم
مثلاً ما میپرسیم آیا جلسه خوب بود؟ میگوید: خیلی آبرودار بود؛ منظور او این است که هزار نفر آمده بودند!
یعنی ما با اعتبار خودمان نگاه میکنیم، در حالی که باید به این موضوع توجّه کرد که آیا عنایت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در آن جلسه بود یا نبود؟ در همین تهران مجالس خلوتی بوده است که صدیقه طاهره سلام الله علیها نظر کرده بودند.
یعنی اگر نگاه ما به دین تغییر کند، آنوقت دیگر کمّی نگاه نمیکنیم که آدمها را بشماریم، دور از محضر شما همانطور که گوسفندها را میشمارند، وگرنه آدمها را که نمیشمارند! هر یک انسان از عالم بیشتر میارزد، برای همین فرمود «فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا»،[9] آدمها را که مانند گوسفند نمیشمارند که بگویید جلسهی خوب فلان اندازه آدم دارد و جلسهی بد فلان اندازه.
اصلاً دین آمده است که نگاه ما را عوض کند و ما را بزرگ کند.
اگر من این موضوع را بفهمم، منطق رفتاری اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را بدست خواهم آورد، چرا اینها اینقدر بخشنده بودند؟ چرا اینقدر کریم بودند؟ این همه کَرَم از کجا میآوردند؟ برای نگاهشان بود.
هر آدمی که باورش این باشد که اگر امشب شام نخورم و وعدهی شام خود را به یک نفر بدهم، صبح به من پنج میلیون دلار میدهند؛ همه سخی میشوند!
البته مثال من مثال خوبی نیست، چون در آن طمع هست، انسان مجبور است که بعضی از امور معقول را به امور محسوس تشبیه کند، ولی سخاوتمند شدن خیلی سخت نیست، باید نگاه من درست شود.
حال نگاه آن بزرگواران از جنس طمع نیست، از جنس محبّت است، آنها چون خدا را دوست دارند…
شما فرض کنید امام حسین علیه السلام با حضرت علی اکبر علیه السلام به خانهی شما بیایند، آیا شما حضرت علی اکبر سلام الله علیه را تحویل نمیگیرید؟ آیا پسرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را تحویل نمیگیرید؟
در منطق دین، مخلوقهای خدا مانند فرزندانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، لذا نمیشود یک نفر شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد ولی با شیعیان مهربان نباشد، این کار معنی ندارد.
خود ائمه علیهم السلام هم همینطور هستند.
لذا ممکن است من شب شام بخورم و کاری هم ندارم که آیا همسایه دارد یا نه، کسانی که میشناسم بیبضاعت هستند آیا امشب دارند بخورند یا نه؟ خب من، منِ بیچاره هستم. ولی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چطور هستند؟ «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ»،[10] اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدانند کسی ندارد، از گلوی مبارکشان پایین نمیرود.
لذا آمد و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: وضع همه در عراق خوب است، شما چرا در عراق اینطور غذا میخورید؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: شاید در یمامه کسی باشد که نداشته باشد، اگر بعداً متوجّه شوم اذیت میشوم.
مسلّم است که کسی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیشود، اما میشود به سمت این مسیر حرکت کرد. این خانواده اینطور هستند، اینطور نیست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ببخشد و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یا حسنین علیهما السلام اعتراض کنند، چرا؟ آیا چون این بزرگواران حس مالکیت ندارند؟ نخیر! حسِ مالکیت دارند اما افق نگاهشان متفاوت است.
لذا اگر مسکین به درِ خانهشان بیاید، بیدردسر، همهشان یک کار را میکنند.
شما کربلا را ببینید، اسرا را ببینید، یقین بدانید که بنی امیّه در به در به دنبال این بود که یک نقطه ضعف از اسرای کربلا بگیرد و آن را تابلو کند. همه جا فضا را به سمتی بردند که اینها احساس ذلّت و حقارت کنند، اما اینها بزرگ بودند. اگر پشت مؤمن به خدا گرم باشد کوچک نمیشود. کسی که پشت او به خدا گرم است، تنها بودن و با جمعیت بودن برای او تفاوتی ندارد.
این منطقِ نگاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که فرمود «لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً»،[11] اگر همهی مردم بیایند عزّت من تفاوتی ندارد، چون عزّت من به خداست، «وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً» و اگر همه هم بروند تفاوتی ندارد.
اما این موضوع باعث نمیشود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کارهای خود را انجام ندهد.
یکی از نکاتی که میتواند به ما آسیب بزند این است که چشم ما به یکدیگر است، نیاز داریم، «وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»،[12] ما نیاز داریم ایثار ببینیم، نیاز داریم فداکاری ببینیم، چون وقتی نگاه میکنیم لذّت میبریم و دلمان میخواهد، دین آمده است که قدِ نگاهِ ما را بلند کند، بجای اینکه به اشیاء دل ببندیم، بجای اینکه به سراغ محسوسات برویم، به سراغ معقولات برویم. بجای اینکه دل به اشیاء ببنیدیم، دل به امام حسین علیه السلام ببندیم. این یک وادی دیگری است.
به این موضوع هم کاری ندارم که آیا قرار است روز قیامت به ما جایزه بدهند یا ندهند، که میدهند.
آن آدمی که خدای متعال به او روزی کرده است، این استقامت و صبر را به او عطا کرده است، او را نمکگیر کرده است که بعد از زیارت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از نجف پیاده به کربلا میرود تا چشم او به گنبد بیفتد که یک «صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله» بگوید، حواس او آنجا به ثواب نیست، و همینکه گنبد را میبیند، اولین چیزی که به ذهن او میرسد این است که میگوید: آقا! سال بعد اجازه بده ما بیاییم.
مگر سختی نکشیده است؟ چرا! سختی کشیده است، مانند بقیهی جاها که سختی میکشند، کسی هم که به شیء خاصی علاقه دارد، باید پول بدست بیاورد که آن شیء را بخرد.
یک تفاوتی که دین با فرحبخشها و سروربخشها و لذّات معنوی دیگر دارد، این است که «حقیقی» است.
ممکن است کسی به آئینی گرایش پیدا کند و لذّتی هم ببرد، اما بعداً متوجّه میشود که همهی آنها توهّم بوده است، انگار که پای بساط بوده است!
دین حقیقت دارد، برای همین شما از دینداری پشیمان نمیشود.
آدمی که بر اساس توهّمی لذّت برده است، بعد از مدّتی متوجّه میشود که آن لذّت حقیقی نبوده است، اما دین اینطور نیست، دین حقیقت است، آن هم فارغ از اینکه روز قیامت اجر میدهند.
اگر اینطور باشد، آنوقت ما منطق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را درک میکنیم، میتوانیم حدس بزنیم که اگر امام در این موقعیت قرار بگیرد چکار میکند. میتوانیم بسیاری از سیرهی امام را، بدون اینکه برویم و سیرهی امام را مطالعه کنیم، حدس بزنیم. چون نگاه ما اصلاح شده است. سر خود را از سطل زباله درمیآورم و از آب گوارا ارتزاق میکنم، از علم حقیقی، از کرامت محض.
اگر دل ما نزد انسانها و افکار سطح پایین گیر کرده باشد، با یک انسان برتر و فکر با سطح کمی بالاتر بیچاره میشویم، اما دین ما را بر سر سفرهی کسی میبرد که از او بالاتر نیست.
به امیرالمؤمنین قسم یاد میکنم که اگر من کسی را پیدا میکردم که به اندازهی یک سر سوزن از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بهتر باشد، یک لحظه پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیایستادم، مثل او نیست، نزدیک به او هم نیست. دین میخواهد ما را روی قلّه ببرد و بزرگ کند. آدمی که بزرگ شود دیگر برای عشق خود پشیمان نمیشود. هر جایی که دل ما گیر کند «پشیمانی» دارد.
چرا ما پشیمان میشویم؟ چون همّت خود را برای یک چیز بیخود مصرف کردهایم، که بعداً میبینیم که بهتر از آن بوده است.
دین میخواهد ما را بر سر آن سفرهای بنشاند که حقیقتاً از آن بهتر نیست، لذا لذّتی هم بالاتر از آن نیست.
یکی از مراجع را در خواب دیدند، از ایشان پرسیده بودند که شما در برزخ چکار میکنید؟ فرموده بود: بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میآیند و به ما نهج البلاغه درس میدهند، ما در دنیا قابلیت فهم بعضی از معارف نهج البلاغه را نداشتیم، اینجا که قدری رشد کردیم… این موضوع وسط باغ و بستان بود، وسط لذّت! و چه لذّتی بالاتر از اینکه سخن از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رد و بدل شود؟
این موضوع را بدانید که خود علم لذیذ است، ان شاء الله خدای متعال روزی کند در بهشت پای منبر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بنشینید، ان شاء الله خدای متعال به شما توفیق دهد که پای منبر امام زمان ارواحنا فداه بنشینید.
انسان رشد میکند و وقتی آن افق را ببیند پشیمانی ندارد.
جایگاه جناب عمّار سلام الله علیه نزدِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
خدای متعال خواسته است ما به این دنیا بیاییم، که آن لحظه که خواستیم از این دنیا برویم، دلِ امام معصوم برای ما تنگ شود، ما را به این دنیا آوردهاند که محبوب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شویم، نه اینکه فقط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محبوب ما شود.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شش یا هفت سال داشتند، عمّار قریب به چهل سال داشت، عمّار از آن کسانی است که از روز اول خیلی پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایستاده است، هزینههایی هم داده است که نگفتنی است، شأن ایشان از این موضوع أجلّ است که من بعضی از جسارتهایی که به او و خانوادهاش کردهاند بگویم، ولی این موضوع را برای این میگویم که بدانیم عمّار شدن به این سادگی نیست، عمّار خیلی عسرت کشیده است که عمّار شده است.
در این دنیا کسی بدون بیچارگی و سختی به جایی نمیرسد.
عمّار جزو اولین مسلمانهاست، پدر و مادر او شهید شدند، عمّار با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هجرت کرد، عمّار اولین خانوادهی شهیدی است که پدر و مادر او باهم شهید شدند، خیلی به او جسارت کردند.
ما نمیدانیم وقتی عمّار و سلمان و ابوذر ایستاده بودند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را روی زمین میکشیدند، اینها چه کشیدهاند. البته بنا به دستور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نباید فعلاً کاری میکردند… ما توان بیان نداریم ولی اینها دیدهاند! ما نمیدانیم اینها چقدر داغ دیدهاند، چقدر زحمت کشیدهاند، چقدر جگرشان پاره شده است تا به این جایگاه رسیدهاند.
کار به آنجایی رسید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید، اینها خوشحال شدند.
از همان اول عایشه و طلحه و زبیر و معاویه مخالفت کردند، جنگ صفین رخ داد، عمّار نود و دو سال داشت، پیرمرد بود.
این روح ماست که جسم ما را میکشد، عمّار نود و دو سال داشت اما از جوانها چابکتر بود، بلکه به بعضی از فرماندههای ارشد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگفت: به خط بزن!
آن فرمانده مثلاً میگفت: الآن وسط جنگ است، قدری هم تدبیر لازم است.
روز آخر رسید، عمّار صبح به صبح میآمد و از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اذن میدان میگرفت، روز آخر نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و حضرت فرمود: فعلاً صبر کن، نمیخواهم بروی.
دین آمده است ما را آنقدر بزرگ کند، که نه فقط ما بیچارهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشیم، بلکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم ما را عاشقانه دوست داشته باشد.
کمی گذشت، عمّار آمد و عرض کرد: آقا! اجازه بدهید من بروم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: فعلاً برو کنار، نمیخواهم بروی.
مدّتی گذشت، دوباره آمد و اذن میدان خواست، نوشتهاند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روی مرکب بود، از مرکب پیاده شد، عمّار را در آغوش گرفت و فرمود: «نِعْمَ اَلْأَخُ كُنْتَ»،[13] برادر خوبی بودی، ما از تو خیر دیدیم، رفاقت را تمام کردی… یکدیگر را در آغوش گرفتند و با هم گریه کردند.
اگر ما بگوییم عمّار برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گریه کرد، این یک چیز است؛ اما اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینطور برای عمّار گریه کرد…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گاهی برای برخی از یاران خود طوری گریه میکرد که شانههای حضرت میلرزید.
اگر کسی وارد این وادی شود، آیا خودش را به رشوه میفروشد؟ آیا خودش را اینقدر کوچک میکند؟
عمّار به میدان رفت و شهید شد.
دین آمده است ما را بزرگ و قیمتی کند.
در این داستان دیگر کسی نمیگوید کفش پای عمّار چه چیزی بود؟ چه شتری داشت؟
دین برای عزّت دادن به ماست
گاهی ما به یک مجلس عروسی میرویم و برمیگردیم، چهل و پنج دقیقه راجع به حواشی آن حرف میزنیم، این موضوع برای انسانهای ندیده است. اگر انسان ندیده باشد با همان دنیا انسان را زمینگیر میکنند.
آن فاطمهای که خدای متعال همه را به خانهی او آدرس داد، «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا»،[14] به دربِ خانهی انصار و مهاجر میرفت و در میزد، آنها جواب نمیدادند، چون چیز دیگری برای اینها ارزش بود.
مشکل آن مردم چه بود؟ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «اَلنَّاسَ عَبِيدُ اَلدُّنْيَا».[15]
از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پرسیدند: حال شما چطور است؟ حضرت فرمودند: «أَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْیَاکُنَّ»،[16] از دنیای شما بیزار هستم، که شما علی را کنار میگذارید و از آن ناپاکزاده حمایت میکنید، شما چقدر بیچاره شدهاید. دلم میسوزد که شما آب گوارا را رها کردهاید و سر در لجن کردهاید و از این موضوع خرسند هم هستید!
دین آمده است که ما را از توهّم بیرون بیاورد، ما را بزرگ کند، بگوید در این عالم خبرهای دیگری هم هست، بساط دیگری هم هست.
میشود به جایی برسی که دل امام برای شما تنگ شود، حضرت صادق علیه السلام زراره را دید و فرمود: به عمران سلام برسان، دلم برای او تنگ شده است.
علاقهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به «جُوَيرية بن مُسهِر»
در لشکر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسی به نام «جُوَيرية بن مُسهِر» بود، کلاس او بالا بود و خیلی معارف میفهمید، در نهایت هم او را تکه تکه کردند.
همهی یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تکه تکه شدندف این موضوع را بدانید که این مسیر عشق سنگلاخ است، خطر دارد، انتهای این مسیر گودال قتلگاه است، امام این مسیر را تکه تکه کردند، نمیشود کسی بخواهد این مسیر را برود و روی او هیچ خالی هم نیفتد. این مسیر مسیرِ سخت است، ارزشمند است، اگر سطح پایین بود که به همه میرسید.
«جُوَيرية بن مُسهِر» تکه تکه شد، بعضی از اینها را زنده به گور کردند، نقل دارد که حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام زنده به گور شده است، اینطور نیست که فکر کنیم همینطور گفتهاند که اگر به زیارت او بروی ثواب زیارت کربلا میدهند. اینها را آتش زدند، بعضی دیگر را زنده زنده سوزاندند، زبانهایشان را مقابل چشمان دخترانشان بریدند و آنها را آویزان کردند، بعضیهایشان را برهنه کردند و چند سال به دروازهی شهر آویزان کردند که نوامیس و قبیلهشان بیآبرو بشوند، مؤمنین برای اینکه آن ولی خدا اینطور برهنه است، سر بلند نمیکردند. خودِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را هم برهنه کردند… «أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ» یعنی سلام بر آن بدنی که لباسهای آن را غارت کردند و چیزی نماند…
نمیشود امام این مسیر غارتزده شود، بعد من بخواهم در آن مسیر حرکت کنم و اتفاقی هم برای من رخ ندهد.
آیا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یک لحظه احساس پشیمانی کردند؟ نه! غرق لذّت بودند، اما گاهی جگر هم پاره میشد. این مسیر اینطور است.
«جُوَيرية بن مُسهِر» از اصحاب خاص امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، گاهی پرده از جلوی چشمان او کنار میرفت و چیزهایی میدید.
روزی به درِ خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم معمولاً خیلی کم خواب بود، شب تا صبح یا عبادت میکرد، یا به درِ خانهی فقرا میرفت، روزها هم که کارهای زیادی داشت، برای همین کم میخوابید.
«جُوَيرية بن مُسهِر» به درِ خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و داد میزد، به او گفتند: آقا خواب هستند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بلند شد و فرمود: بگویید داخل بیاید.
«جُوَيرية بن مُسهِر» گفت: دیدم محاسن تو را به خون سرت خضاب کرد…
یعنی گاهی پردهها برای او کنار میرفت، او هم نتوانسته بود تحمّل کند، دویده بود و آمده بود که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید.
ما میشنویم گریه میکنیم، حال تصوّر کنید که کسی با آن واقعه طرف شود.
«جُوَيرية بن مُسهِر» رفیق گرمابه و گلستان بود، اما ادب را ببینید. در صفین بودند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «جُوَيرية بن مُسهِر» کجاست؟ گفتند: او انتهای لشکر است. (لشکر نود هزار نفر بود)
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: به او بگویید جلو بیاید.
وقتی «جُوَيرية بن مُسهِر» جلو آمد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: آیا تو نمیدانی که من نمیتوانم دوری تو را تحمّل کنم؟ تو کنار خودم باش.
اگر نگاه ما به دین و دنیا تغییر کند، نه اینکه ما عاشق میشویم، آنقدر ما را بزرگ میکنند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم ما را دوست بدارد و نتواند دوری ما را تحمّل کند!
اهمیّت ارتباط با اولیای خدا
اصلاً نگاه کنید، اگر به این فضا برویم، خیلی از این کلماتی که از صبح تا شب در تاکسی و مترو و… میزنیم را رها میکنیم.
البته این موضوع را بگویم، اگر کسی مسئول است… من الآن با مردم حرف میزنم که مانند من هستند و کارهای نیستند، اما اگر کسی مسئول است، مسئول باید خیلی حواس خود را جمع کند که زندگی مردم سخت نشود، خدای متعال به مسئول سخت میگیرد، اگر مسئول خدمت کند او را به عرش میبرد، اما اگر زندگی مردم را سخت و تلخ کند و در مضیقه قرار دهد خدای متعال او را بیچاره میکند.
اما آدمی که در این وادی قرار بگیرد، اصلاً…
من این موضوع را تجربه کردهام، در محضر بعضی از اولیای خدا، شما اصلاً به خودتان اجازه نمیدهید از این لاطائلات بگویید که فلان چیز چند شد و…
استادی بود که وقتی من به محضر او میرسیدم، میگفت: مبشرات چه داری؟ آیا از امام زمان ارواحنا فداه خبری نداری؟ آیا خوابی ندیدهای؟ چون او در به در به دنبال امام زمان ارواحنا فداه بود.
یکی از مشکلات ما این است که کم ولی خدا میبینیم، اینکه میگفتند هر هفته یک مرتبه با یک ربّانی طرف باشید، برای همین بود. وقتی من از صبح تا شب با کسی مانند خودم باشم، سطح همّت من پایین است، اما وقتی با او حرف میزنی میبینی او از صبح تا شب به دنبال چیز دیگری است.
روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
امشب شب شهادت است، من برای این روضهای که میخواهم بخوانم، که هر سال شب شهادت همین روضه را میخوانم، به تجربه احساس کردهام که در این روضه توجّه هست، انگار میشود این روضه را در محضر امام معصوم هم خواند، برای همین سعی میکنم حتّی کلمات خود را هم تغییر ندهم.
فقط همینقدر به شما عرض میکنم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تحمّل شنیدن روضهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را ندارد…
ان شاء الله خدای متعال نیاورد که در هیچ خانهای مادر جوان مریض شود، اگر مادر جوان مریض باشد، دنیا برای بچههای قد و نیمقد زهرمار میشود، چیزی حواسشان را پرت نمیکند، به چیزی توجّه ندارند، مخصوصاً اگر حال مادر وخیم شود…
هر مرتبه که رو برمیگرداندند، مضطرب میشدند که اگر برگردیم مادر هست یا نه؟
این روزها عباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیغام داد که میخواهم برای عیادت بیایم…
خدا نیاورد که این موضوع را دیده باشید، گاهی انسان یک مریض بدحالی دارد که دوست ندارد کسی او را ببیند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: وضع او وخیم است و دوست ندارم فاطمهام را در این حال ببینی…
بچهها دور مادر نشسته بودند، مانند فردا ظهر که شد، با کمک خواهر اسماء بنت عمیس، که نام او سَلمَی است، با اینکه سخت بود به حالت نیمهنشسته درآمد، لباسهای خود را عوض کرد، میداند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرداشب دستتنهاست، نمیخواهد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی روی زخمها دست بکشد، خونهای تنِ مبارک خود را شست، لباس را عوض کرد، لباس بچهها را هم عوض کرد. در این گزارش نیامده است که آیا این دست بالا میآمد که دست به سر فرزندان خود بکشد یا نه، شانه بکشد یا نه، چیزی نگفته است… اما آقازادههای ایشان دیدند بعد از چند روزی که مادر در بستر افتاده است و نمیتوانست نفس بکشد و نمیتوانست از جای خود بلند شود، حال نیمهنشسته شده است، گفتند به مسجد برویم و دو رکعت نماز بخوانیم… مسجد کنار خانه بود.
اگر کسی بیماری با وضع وخیم داشته باشد، هر تماسی که با او میگیرند، دل او به هزار راه میرود، خیلی زیاد جایی توقف نمیکند.
این آقازادهها هم خیلی سریع برگشتند، نگران بودند، وضع صدیقه طاهره سلام الله علیها وخیم بود. همینکه بچهها از در بیرون رفتند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به سَلمَی فرمود: پاهای مرا رو به قبله کن، روی صورت من پارچه بکش، عقب بیاست. چند لحظه که گذشت بیا و مرا صدا بزن، اگر جواب ندادم علی را خبر کن.
سَلمَی میگوید من رفتم و عقب ایستادم، چند لحظه گذشت، آمدم و روبند را کنار زدم، «یَا فَاطِمَةُ الزَّهراء، یَا اُمُّ الحَسَنِ وَالحُسَین، یَا بِنتَ رَسُول الله»… اما دیدم جواب نمیدهد. روبند را برگرداندم، مضطر بودم که چه کنم، این دو آقازاده برگشتند.
شما هم چشم دلتان را با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه همراه کنید و از همان درِ سوخته وارد شوید، وضع صدیقه طاهره سلام الله علیها طوری بود که بخاطر شدّت درد نمیتوانست زیاد بخوابد، توقع بود در این چند دقیقهی مختصر نخوابیده باشد. همینکه سر مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه وارد خانه شد و به بستر نگاه کرد، فرمود: «یَا سَلمَی! مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ»،[17] چطور مادرمان در این زمان کم خوابید؟ او که درد داشت… درواقع یعنی اگر خوابیده است چرا روی صورت او پارچه کشیدهای؟
سَلمَی خیلی معطل نکرد، گفت: «مَاتَتْ اُمُّکُمَا فَاطِمَة»… مادرتان راحت شد…
بعد میگوید نگاه کردم و دیدم این دو آقازادهی یتیم، امام حسن علیه السلام جلو و امام حسین علیه السلام پشت سر ایشان، آرام آرام… اینها میدانند مادرشان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و حرمت دارد، اینطور نیست که…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بالای سر صدیقه طاهره سلام الله علیها آمد و روبند را برداشت، آرام یک مرتبه صورت را بوسید، چرا آرام؟ چون میدانست این صورت درد داشت، شاید هنوز باور نکرده است که مادر از دنیا رفته است… عرض کرد: «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ فَأَنَا اِبْنُكِ اَلْحَسَنُ»… چند مرتبه صدا داد، وقتی دید جواب نمیدهد، برخلاف عادت خود عمل کرد…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه همیشه سپرِ بلای امام حسین علیه السلام بود، هر جایی که دردسر بود امام حسن علیه السلام خود را سپر میکرد، اینجا وقتی دید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جواب نمیدهد، به پشت سر برگشت و به امام حسین علیه السلام اشاره کرد، (این تعبیر از من است) یعنی تو عزیزدردانه هستی، شاید جواب تو را بدهد، «فَجَاءَ الحُسَیْن، فَوَضَعَ خَدَّهُ تَحْتَ قَدَمَیْهَا» سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد، صورت را کفِ پای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گذاشت، صدا زد: «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ فَأَنَا اِبْنُكِ اَلْحُسَيْنُ»…
یک مرتبه اینجا صورت را کفِ پای مادر گذاشت، یک مرتبه هم وسطِ هلهلهی دشمن، انگار دیگر گوش حضرت نمیشنید که دشمن به رقص درآمده است، سرِ علی را به دامان گرفته بود، «عَلَى اَلدُّنْيَا بَعْدَكَ اَلْعَفَا»،[18] خاک بر سرِ دنیا… «وَلَدِی»… «فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلَی خَدِّهِ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه بلد، آیه 4
[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۴، صفحه ۴۳۲
[6] عیون الحکم و المواعظ، جلد ۱، صفحه ۴۳۹
[7] سوره مبارکه روم، آیه 10 (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ)
[8] الکافي، جلد ۵، صفحه ۵۹ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ وَ سُئِلَ عَنِ اَلْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْيِ عَنِ اَلْمُنْكَرِ أَ وَاجِبٌ هُوَ عَلَى اَلْأُمَّةِ جَمِيعاً فَقَالَ لاَ فَقِيلَ لَهُ وَ لِمَ قَالَ إِنَّمَا هُوَ عَلَى اَلْقَوِيِّ اَلْمُطَاعِ اَلْعَالِمِ بِالْمَعْرُوفِ مِنَ اَلْمُنْكَرِ لاَ عَلَى اَلضَّعِيفِ اَلَّذِي لاَ يَهْتَدِي سَبِيلاً إِلَى أَيٍّ مِنْ أَيٍّ يَقُولُ مِنَ اَلْحَقِّ إِلَى اَلْبَاطِلِ وَ اَلدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ كِتَابُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْلُهُ «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى اَلْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ » فَهَذَا خَاصُّ غَيْرُ عَامٍّ كَمَا قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ » وَ لَمْ يَقُلْ عَلَى أُمَّةِ مُوسَى وَ لاَ عَلَى كُلِّ قَوْمِهِ وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أُمَمٌ مُخْتَلِفَةٌ وَ اَلْأُمَّةُ وَاحِدَةٌ فَصَاعِداً كَمَا قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً لِلّٰهِ » يَقُولُ مُطِيعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَيْسَ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ ذَلِكَ فِي هَذِهِ اَلْهُدْنَةِ مِنْ حَرَجٍ إِذَا كَانَ لاَ قُوَّةَ لَهُ وَ لاَ عُذْرَ وَ لاَ طَاعَةَ قَالَ مَسْعَدَةُ وَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ وَ سُئِلَ عَنِ اَلْحَدِيثِ اَلَّذِي جَاءَ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ أَفْضَلَ اَلْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ مَا مَعْنَاهُ قَالَ هَذَا عَلَى أَنْ يَأْمُرَهُ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ يُقْبَلُ مِنْهُ وَ إِلاَّ فَلاَ .)
[9] سوره مبارکه مائده، آیه 32 (مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)
[10] سوره مبارکه توبه، آیه 128
[11] نهج البلاغه، نامه 36 (فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِيَابِ، فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلَا وَ لَا، فَمَا كَانَ إِلَّا كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ وَ لَمْ يَبْقَ [مَعَهُ] مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا. فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) قَبْلِي؛ فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي، فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي. وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ؛ لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً. وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ -وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ- مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً وَ لَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ وَ لَا وَطِيءَ الظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ [الْمُقْتَعِدِ] الْمُتَقَعِّدِ، وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سَلِيمٍ: فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي * صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ * فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ)
[12] سوره مبارکه ذاریات، آیه 55
[13] کفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، جلد ۱، صفحه ۱۲۰ (أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْمُطَّلِبِ اَلشَّيْبَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ حَفْصٍ اَلْخَثْعَمِيُّ اَلْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَمَّارٍ قَالَ: كُنْتُ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِهِ وَ قَتَلَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَصْحَابَ اَلْأَلْوِيَةِ وَ فَرَّقَ جَمْعَهُمْ وَ قَتَلَ عَمْرَو بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْجُمَحِيَّ وَ قَتَلَ شَيْبَةَ بْنَ نَافِعٍ أَتَيْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقُلْتُ لَهُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْكَ إِنَّ عَلِيّاً قَدْ جَاهَدَ فِي اَللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ فَقَالَ لِأَنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَارِثُ عِلْمِي وَ قَاضِي دَيْنِي وَ مُنْجِزُ وَعْدِي وَ اَلْخَلِيفَةُ بَعْدِي وَ لَوْلاَهُ لَمْ يُعْرَفِ اَلْمُؤْمِنُ اَلْمَحْضُ حَرْبُهُ حَرْبِي وَ حَرْبِي حَرْبُ اَللَّهِ وَ سِلْمُهُ سِلْمِي وَ سِلْمِي سِلْمُ اَللَّهِ أَلاَ إِنَّهُ أَبُو سِبْطَيَّ وَ اَلْأَئِمَّةِ مِنْ صُلْبِهِ يُخْرِجُ اَللَّهُ تَعَالَى اَلْأَئِمَّةَ اَلرَّاشِدِينَ وَ مِنْهُمْ مَهْدِيُّ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا هَذَا اَلْمَهْدِيُّ قَالَ يَا عَمَّارُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُ يُخْرِجُ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَيْنِ تِسْعَةً وَ اَلتَّاسِعُ مِنْ وُلْدِهِ يَغِيبُ عَنْهُمْ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمٰاءٍ مَعِينٍ يَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ طَوِيلَةٌ يَرْجِعُ عَنْهَا قَوْمٌ وَ يَثْبُتُ عَلَيْهَا آخَرُونَ فَإِذَا كَانَ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ يَخْرُجُ فَيَمْلَأُ اَلدُّنْيَا قِسْطاً وَ عَدْلاً وَ يُقَاتِلُ عَلَى اَلتَّأْوِيلِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى اَلتَّنْزِيلِ وَ هُوَ سَمِيِّي وَ أَشْبَهُ اَلنَّاسِ بِي يَا عَمَّارُ سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاتَّبِعْ عَلِيّاً وَ حِزْبَهُ فَإِنَّهُ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقَّ مَعَهُ يَا عَمَّارُ إِنَّكَ سَتُقَاتِلُ بَعْدِي مَعَ عَلِيٍّ صِنْفَيْنِ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ ثُمَّ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ قُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى رِضَا اَللَّهِ وَ رِضَاكَ قَالَ نَعَمْ عَلَى رِضَا اَللَّهِ وَ رِضَايَ وَ يَكُونُ آخِرُ زَادِكَ مِنَ اَلدُّنْيَا شَرْبَةً مِنْ لَبَنٍ تَشْرَبُهُ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ صِفِّينَ خَرَجَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ يَا أَخَا رَسُولِ اَللَّهِ أَ تَأْذَنُ لِي فِي اَلْقِتَالِ قَالَ مَهْلاً رَحِمَكَ اَللَّهُ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ سَاعَةٍ أَعَادَ عَلَيْهِ اَلْكَلاَمَ فَأَجَابَهُ بِمِثْلِهِ فَأَعَادَ عَلَيْهِ ثَالِثاً فَبَكَى أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ [ عَلِيّا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ] فَنَظَرَ إِلَيْهِ عَمَّارٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِنَّهُ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي وَصَفَهُ لِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَنَزَلَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ بَغْلَتِهِ وَ عَانَقَ عَمَّاراً وَ وَدَّعَهُ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا اَلْيَقْظَانِ جَزَاكَ اَللَّهُ عَنِ اَللَّهِ وَ عَنْ نَبِيِّكَ خَيْراً فَنِعْمَ اَلْأَخُ كُنْتَ وَ نِعْمَ اَلصَّاحِبُ كُنْتَ ثُمَّ بَكَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ بَكَى عَمَّارٌ ثُمَّ قَالَ وَ اَللَّهِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَا تَبِعْتُكَ إِلاَّ بِبَصِيرَةٍ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ يَوْمَ خَيْبَرَ يَا عَمَّارُ سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاتَّبِعْ عَلِيّاً وَ حِزْبَهُ فَإِنَّهُ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقَّ مَعَهُ وَ سَتُقَاتِلُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ فَجَزَاكَ اَللَّهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ أَفْضَلَ اَلْجَزَاءِ فَلَقَدْ أَدَّيْتَ وَ أَبْلَغْتَ وَ نَصَحْتَ ثُمَّ رَكِبَ وَ رَكِبَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ بَرَزَ إِلَى اَلْقِتَالِ ثُمَّ دَعَا بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ فَقِيلَ لَهُ مَا مَعَنَا مَاءٌ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ اَلْأَنْصَارِ فَأَسْقَاهُ شَرْبَةً مِنْ لَبَنٍ فَشَرِبَهُ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ يَكُونَ آخِرُ زَادِي مِنَ اَلدُّنْيَا شَرْبَةً مِنَ اَللَّبَنِ ثُمَّ حَمَلَ عَلَى اَلْقَوْمِ فَقَتَلَ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ نَفْساً فَخَرَجَ إِلَيْهِ رَجُلاَنِ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ فَطَعَنَاهُ فَقُتِلَ رَحِمَهُ اَللَّهِ فَلَمَّا كَانَ فِي اَللَّيْلِ طَافَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اَلْقَتْلَى فَوَجَدَ عَمَّاراً مُلْقًى بَيْنَ اَلْقَتْلَى فَجَعَلَ رَأْسَهُ عَلَى فَخِذِهِ ثُمَّ بَكَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَنْشَأَ يَقُولُ يَا مَوْتُ كَمْ هَذَا اَلتَّفَرُّقُ عَنْوَةً فَلَسْتَ تُبْقِي لِلْخَلِيلِ خَلِيل أَرَاكَ نَصِيراً بِالَّذِينَ أُحِبُّهُمْ كَأَنَّكَ تَمْضِي نَحْوَهُمْ بِدَلِيلٍ)
[14] سوره مبارکه انسان، آیه 8
[15] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۵، صفحه ۱۱۶ (قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي مَسِيرِهِ إِلَى كَرْبَلاَءَ : إِنَّ هَذِهِ اَلدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصَابَّةِ اَلْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى اَلْوَبِيلِ أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ اَلْبَاطِلَ لاَ يُنْتَهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ اَلْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اَللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ اَلْحَيَاةَ وَ لاَ اَلْحَيَاةَ مَعَ اَلظَّالِمِينَ إِلاَّ بَرَماً إِنَّ اَلنَّاسَ عَبِيدُ اَلدُّنْيَا وَ اَلدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّيَّانُونَ.)
[16] خطبه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در جمع زنان انصار و مهاجر
[17] کشف الغمة في معرفة الأئمة ، جلد ۱ ، صفحه ۵۰۰ (وَ رُوِيَ: أَنَّهَا بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ لَمَّا حَضَرَتْهَا اَلْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ بِكَافُورٍ مِنَ اَلْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلاَثاً ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ ثُلُثٌ لِعَلِيٍّ وَ ثُلُثٌ لِي وَ كَانَ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً فَقَالَتْ يَا أَسْمَاءُ اِئْتِنِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتْ اِنْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً ثُمَّ اُدْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلاَّ فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي فَانْتَظَرَتْهَا هُنَيْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى يَا بِنْتَ أَكْرَمَ مَنْ حَمَلَتْهُ اَلنِّسَاءُ يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ اَلْحَصَى يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا فَكَشَفَتِ اَلثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ اَلدُّنْيَا فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِيكِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَقْرِئِيهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ اَلسَّلاَمَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكِ دَخَلَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ فَقَالاَ يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ قَالَتْ يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ اَلدُّنْيَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا اَلْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَ وَ أَقْبَلَ اَلْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا اِبْنُكِ اَلْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَنْصَدِعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ اِنْطَلِقَا إِلَى أَبِيكُمَا عَلِيٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّكُمَا فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا كَانَا قُرْبَ اَلْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ فَابْتَدَرَهُمْ جَمِيعُ اَلصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا يُبْكِيكُمَا يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ لاَ أَبْكَى اَللَّهُ أَعْيُنَكُمَا لَعَلَّكُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّكُمَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَبَكَيْتُمَا شَوْقاً إِلَيْهِ فَقَالاَ لاَ أَ وَ لَيْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِيٌّ عَلَى وَجْهِهِ يَقُولُ بِمَنِ اَلْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ اَلْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِكِ ثُمَّ قَالَ لِكُلِّ اِجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ كُلٌّ اَلَّذِي دُونَ اَلْفِرَاقِ قَلِيلٌ وَ إِنَّ اِفْتِقَادِي فَاطِمَا بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لاَ يَدُومَ خَلِيلٌ ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ يَا أَسْمَاءُ غَسِّلِيهَا وَ حَنِّطِيهَا وَ كَفِّنِيها قَالَ فَغَسَّلُوهَا وَ كَفَّنُوهَا وَ حَنَّطُوهَا وَ صَلَّوْا عَلَيْهَا لَيْلاً وَ دَفَنُوهَا بِالْبَقِيعِ وَ مَاتَتْ بَعْدَ اَلْعَصْرِ .)
[18] المزار الکبير، جلد ۱، صفحه ۴۸۵