حضرت محمـد (ص) فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف, در مكه به دنيا آمد. پيـش از ولادت, پدرش عبـدالله در گذشته بـود, محمد (ص) شـش سال داشت كه مـادرش آمنه را نيز از دست داد. او تـا هشت سـالگـى زيـر سـرپـرستـى جــدش عبـدالمطلب بـود و پـس از مـرگ جـدش در خـانه عمـويـش ابـوطـالب سكنـا گزيـد.
رفتار و كردار او در خانه ابوطالب,نظر همگان را به سوى خود جلب كرد و ديرى نگذشت كه مهرش در دلها جاى گرفت .
او برخلاف كودكان همسالش كه موهايى ژوليده و چشمانى آلوده داشتـند, مانـنـد بزرگسالان موهايش رامرتب مـى كــرد و ســر و صــورت خــود را تميز نگه مى داشت .
او بـه چيـزهـاى خـوراكـى هـرگـز حـريـص نبود, كودكان همسالـش , چنان كه رسـم اطفال است, با دستپاچگى و شتابزدگـى غذا مى خـوردند و گاهى لقمه از دست يكديگر مى ربـودند, ولـى او به غذاى اندك اكتفا و از حرص ورزى در غذا خـوددارى مى كرد.
در همه احـوال , متانت بيش از حد سـن و سال خويـش از خـود نشان مـى داد. بعضـى روزها هميـن كه از خـواب بر مى خاست , به سر چاه زمزم مى رفت و از آب آن جرعه اى چند مى نـوشيد و چـون به وقت چاشت به صرف غذاى دعوتـش مى نمـودند مى گفت : احساس گرسنگى نمى كنـم . او نه در كـودكـى و نه در بزرگسالـى , هيچ گاه از گرسنگـى و تشنگى سخـن به زبان نمىآورد. عموى مهربانـش ابوطالب او را هميشه در كنار بستر خـود مـى خـوابانيد . همـو گـويـد: مـن هـرگز كلمه اى دروغ از او نشنيـدم و كار ناشايسته و خنده بيجا از او نـديدم . او به بازيچه هاى كـودكان رغبت نمـى كرد و گوشه گيرى و تنهايى را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بـود . (1) آن حضرت در سيزده سالگى , ابوطالب را در سفر شام, همراهى كرد, در هميـن سفر بود كه شخصيت عظــمت , بزرگوارى و امانتـدارى خـود را نشان داد. بيست و پنج سال داشت كه با خـديجه دختـر خـويلـد ازواج كرد, محمـد (ص) در ميان مردم مكه به امانتـدارى و صداقت مشهور گشت تا آنجا كه همه, او را محمد امين مى خـواندند. در هميـن سـن و سال بـود كه با نصب حجرالاسـود و جلـوگيرى از فتنه و آشـوب قبايلـى, كاردانى و تدبير خويش را ثابت كرد و با شركت در انجمـن جـوانمردان مكه ( حلف الفضلول) انساندوستـى خـود را به اثبات رسانـد. پاكـى و درستكارى و پـرهيز از شرك و بت پرستى و بـى اعتنايى به مظاهر دنيـوى و انديشيدن در نظام آفرينـش , او را كاملا از ديگران متمايز ساخته بود.
آن حضـرت در چهل سالگى به پيامبرى برانگيخته شد و دعوتش تا سه سال مخفيانه بـود. پـس از اين مـدت, به حكـم آيه ( و انذر عشيرتك الاقربيـن )(2);يعنـى : (خـويشاونـدان نزديك خـود را هشـدار ده) , رسالت خـويـش را آشكار ساخت و از بستگان خـود آغاز كرد و سپـس دعوت به تـوحيد و پرهيز از شرك و بت پرستى را به گوش مردم رساند. از هميـن جا بود كه سران قريش, مخالفت با او را آغاز كردند و به آزار آن حضرت پـرداختنـد, حضـرت محمد(ص) در مـدت سيزده سال در مكه, با همه آزارها و شكنجه هاى سـرمايه داران مشـرك مكه و همـدستان آنان, مقاومت كـرد و از مواضع الهى خويـش هرگز عقب نشينى ننمود. پس از سيزده سال تبليغ در مكه, ناچار به هجرت شد. پـس از هجرت به مدينه زمينه نسبتا مناسبى براى تبليغ اسلام فراهـم شـد, هر چنـد كه در طـى ايـن ده سال نيز كفار, مشركان, منافقان و قبايل يهود, مزاحمتهاى بسيارى براى او ايجاد كردند. در سال دهـم هجرت, پس از انجام مراسـم حج و ترك مكه و ابلاغ امامت علـى بـن ابـى طالب (ع) در غدير خـم و اتمام رسالت بزرگ خـويـش, در بيست و هشت صفـر سـال يـازدهـم هجـرى رحلت فـرمود.
اخلاق و سيره پيامبـر اكرم (ص)
رســول اكرم (ص) كــاملتـريــن انسان و بـزرگ و سـالارتمام پيـامبـران است. در عظــمت آن حـضـرت همـيـن بـس كـه خـداونـد متـــعـال در قــرآن مـجـيـد او را با تعبير (يا ايها الرسـول) و (يا ايها النبى) مورد خطاب قرار مى دهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانيان معرفى مى نمايد: (لقد كان لكـم فى رسول الله اسـوه حسنه)(3) ; در (سيره و سخـن ) پيامبر خدا براى شما الگوى نيكـويى است. ) او به حق داراى اخلاقى كامل و جامع تمام فضايل و كمالات انسانى بود. خدايش او را چنيـن مى ستايد: (انك لعلى خلق عظيم)(4) ; ( اى پيامبر تو داراى بهترين اخلاق هستى.) (و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا مـن حولك) (5); (اگر تند خو و سخت دل مى بودى مردم از اطرافت پراكنده مى شدند.) از ايـن رو , يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام , اخلاق نيكو و برخورد متيـن و ملايم آن حضرت با مردم بود. در طول زندگانى او هرگز ديده نشد وقتـش را به بطالت بگذراند. در مقام نيايـش هميشه مى گفت: (خدايا از بيكارگـى و تنبلـى و زبـونى به تـو پناه مـى بـرم.) و مسلمانان را به كار كـردن تحـريض مـى نمـود. او هميشه جانب عدل و انصاف رارعايت مى كرد و در تجارت به دروغ و تـدليس متـوسل نمـى شد و هيچگاه در معامله سخت گيرى نمى كرد و با كسى مجادله و لجالت نمى نمود و كارخود را به گردن ديگـرى نمـى انـداخت. او صـدق گفتار و اداى امانت را قـوام زنـدگـى مـى دانست و مى فرمود: ايـن دو در همه تعاليـم پيغمبران تاكيد و تايــيد شده است در نظر او همه افـراد جامعه, مـوظف به مقاومت در بـرابـر ستمكاران هستنـد و نبايـد نقـش تماشاگر داشته باشند.
مى فرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم, يارى نما, اصحاب گفتند: معنى يارى كردن مظلوم را دانستيم , ولى ظالـم را چگونه يارى كنيـم؟ فرمود: دستش را بگيريد تا نتواند به كسى ستـم كند.(6) خواننده گرامى از آنجا كه ما در روزگار تباهـى اخلاق و غلبه شهوات و آفات به سر مـى بـريـم,مناسب است كه در اينجاسيماى صميمـى پيامبران الهى را عمـوما وچهره تابناك حقيقت انسانـى محمد پيامبر اسلام را خصـوصا در تابلـوى تاريخـى مستند و شكـوهمنـدى بيابيـم كه به حق در عصر ما برتريـن تصوير انسانى نزديك به حقيقت از آن حضرات است . منشور سه بعدى تاريخ, سه چهره را نشـان مـى دهـد: قيصـران , فيلسـوفـان و پيـامبران.
پيامبران( سيمايـى دوست داشتنى دارند,در رفتار شان صـداقت و صميميت بيشتر از ابهت و قدرت پيداست, از پيشانيشان پرتـو مرمـوزى كه چشمها را خيره مـى دارد ساطع است, پرتـويى كه همچون (لبخند سپيده دم) محسوس است اما همچـون راز غيب مجهول, ساده ترين نگاهها آن را به سادگـى مى بينند اما پيچيده تريـن نبـوغها به دشـوارى مـى تـوانند يافت. روحهايى كه در برابر زيبايـى و معنا و راز حساسنـد, گرما و روشنايى و رمز شگفت آن را همچـون گرماى يك ( عشق) برق يك (اميد) و لطيفه پيدا و پنهان زيبايى حـس مى كنند و آن را در پرتـو مرمـوز سيمايشان, راز پـرجذبه نگاهشان و طنيـن دامنگستـر آوايشان, عطر مستـى بخـش انـديشه شان , راه رفتنشان , نشستنشان, سخنشان, سكـوتشان و زندگـى كردنشان مى بينند, مـى يابنـد و لمـس مى كنند. و به روانى و شگفتـى , (الهام) در درونشان جريان مـى يابد و از آن پر, سرشار و لبريز مى شـوند.
و ايــن اســت كـــه هرگـاه بـر بلنـدى قلــه تاريــخ بــرآييــم انسانها را هميشه و همه جا در پـى ايـن چهره هاى ساده اما شگفت مـى بينيـم كه (عاشقانه چشـم به آنان دوخته اند,) (7) ابراهيـم, نـوح , مـوسى و عيسـى, پيامبران بزرگ تـاريخ ايـن چنيـن بـوده انـد, امــا محمـد(ص) كه خـاتـم الانبياست چگـونه است؟ ( در برابر كسانى كه با وى به مشاجره برمـى خاستند وى تنها به خـواندن آياتـى از قرآن اكتفا مى كرد و يا عقيده خـويـش را با سبكى ساده و طبيعى بيان مى كرد و به جدل نمى پرداخت. زندگى اش, پارسايان و زاهدان را به ياد مىآورد . گرسنگـى را بسيار دوست مى داشت و شكيباييـش را بر آن مـىآزمـود. گاه خـود را چنـدان گرسنه مى داشت كه بر شكمـش سنگ مى بست تا آزار آن را اندكى تخفيف دهد. در برابر كسانى كه او را مىآزردنـد چنان گذشت مى كرد و بـدى را به مهر پاسخ مـى داد كه آنان را شرمنده مى ساخت. هر روز از كنار كـوچه اى كه مـى گذشت, يهودىيـى طشت خاكسترى گرم از بام خانه بر سرش مى ريخت و او بـى آنكه خشمگيـن شـود, به آرامى رد مـى شـد و گوشه اى مى ايستاد و پـس از پاك كردن سرو رو و لباسـش به راه مى افتاد. روز ديگر با آنكه مى دانست باز ايـن كار تكرار خواهد شـد مسير خـود را عوض نمـى كرد. يك روز كه از آنجا مـى گذشت با كمال تعجب از طشت خاكستر خبرى نشـد محمـد با لبخند بزرگـوارانه اى گفت: رفيق ما امروز به سراغ ما نيامـد گفتنـد: بيمار است. گفت: بايد به عيادتش رفت. بيمار در چهره محمد كه به عيادتـش آمده بـود چنان صميميت و محبت صادقانه اى احساس كرد كه گـويـى سالها است با وى سابقه ديريـن دوستـى و آشنايى دارد. مرد يهودى در برابر چنيـن چشمه زلال جـوشانى از صفا و مهربانـى و خير , يكباره احساس كرد كه روحـش شسته شد و لكه هاى شـوم بد پسندى و آزارپرستى و ميل به كجـى و خيـانت از ضميـرش پـاك گـرديـــــــد.
چنان متـواضع بـود كه عرب خـودخواه و مغرور و متكبر را به اعجاب وامى داشت. زندگـى اش, رفتارش و خصـوصيات اخلاقـى اش محبت , قـدرت, خلـوص, استقامت و بلنـدى انديشه و زيبايى روح را الهام مى داد. سادگـى رفتارش و نرمخـويى و فروتنى اش از صلابت شخصيت و جذبه معنويتـش نمى كاست . هر دلى در برابرش به خضـوع مى نشست و هر غرورى از شكستـن در پاى عظمت زيبا و خـوب او سيراب مى شد. در هر جمعى برترى او بر همه نمايان بـود. )(8)
صفات و ويژگيهاى پيامبـر اكـرم (ص)
از آشكارترين صفات رسول خدا(ص) اين بود كه غرور پيروزى او را نمى گـرفت , چنان كه در بازگشت از نبرد بـدر و فتح مكــه نشــان داد, ونيز از شكست نا اميد نمـى شد, هــمان طـور كه شكست احـــد بــر وى تاثـيرنـداشت , بلكه پـس از آن به سـرعت بـــراى جنــگ ( حمـــرأالاسد) آماده شد و نيز نقض پيمان بنى قريظه و پيـــوستـن آنـان بــه سپــاه احــزاب بــرروحيه او تــاثيـر نگذاشت, بلكه او را ثــابت قــدم گـــردانيـــد. از صــفــات ديگـــر اواحتياط و پرهيز بود كه نيروى دشمــن را بــديـن وسيــلــه ارزيابــى كرده, براى مقابله با او به تهيه ابزارو تجـهيــزات دست مــى زد. حتـــى هنگام اقامه نماز نيز احتياط رااز دست نمـى داد, بلــكه مراقــب و هـــوشيار بـود. صفت ديگر او نرمى و همراه با صلابت بود كه در شرايط متغير جنگـى از آن بـرخـوردار بـود و به سبب سرعت تغيير ايـن شرايط دستـورها و احكام جـديدى صادر مـى كرد. سرعت در فرماندهـى نزد او , براى مقابله با مسائل جدى , شرطى اساسـى بـود و به تمركز فرماندهى, تـوجه و تأكيد فـراوان داشت. بـا ياران و قـوم خـود رفتارى مبتنـى بـر جذب واصلاح داشت و روح اعتماد و آرامـش را در ميان آنها تقـويت مى كرد. به كـوچك رحـم مى كرد, بزرگ را گرامى مى داشت, يتيـم را خشنـود كرده و پناه مى داد , به فقيران و مسكينان نيكى و احسان مى كرد, حتى به حيـوانان هـم ترحـم مى نمـود و از آزار آنها نهى مى كرد. از مهمترين نمونه هاى انسانيت رسـول خدا(ص) ايـن بـود كه آن حضرت نيروهايى را كه براى سرايا و جنگ با دشمـن اعزام مـى كرد به دوستـى و مـدارا با مردم و عدم يورش و شبيخون عليه ايشان وصيت و سفارش مى فرمود. او بيشتر دوست داشت دشمـن را به سوى صلح منقاد كند, نه ايـن كه مردان ايشان را بكشد. آن حضرت سفارش مى كرد تا پير مردان كـودكان و زنان را نكشند و بـدن مقتـول را شكنجه و مثله نكنند.
وقتى قريـش به او پناه آوردند, محاصره اقتصادى آنان را لغو با تقاضاى ايشان , براى تهيه گندم, از يمـن, موافقت فرمـود. او به صلح كامل در جهان دعوت مـى كرد واز جنگ , جز به هنگام ضـرورت و ناچـارى , پـرهيز داشت. نامه هايـى كه به سـوى پادشاهان مى فرستاد به سلام و صلح , آراسته و مزيـن بـود و آن را براى آغاز كلام در ديـدار بيـن فـرزنـدان آدم قـرار داده بــود.
پيامبر اكرم(ص) در جنگها بيـش از يك فرمانده تعيين مى كرد, ضوابطى دقيق براى فرمانـدهـى لشكر و تقـويت آن قرار مى داد و بيـن اصـول سياسـى و نظامـى ارتباط بـرقـرار مـى سـاخت و اطـاعت از فـرمانـدهان را رمزى بـراى انضبـاط , انقياد و فرمانبردارى مـى دانست. او برنامه ريزى جدى, سازماندهى نمـونه و فرماندهى برتر را بنيادگذاشت,وفرمانـدهـى لشكر را بر اساس شايستگـى و شناخت برگزيد. لشكر را به طـور يكسان در فـرمانـدهـى خـود جمع كـرد و از آنچه كه در وسع و تـوانايـى رزمندگان بـود بيشتر به آنان مـى بخشيد.(9)
تلاش براى تحقق انسانيت
وجـود رسـول خدا(ص) براى همه مردم مايه رحمت بـود و هيچ كس را به سبب رنگ و جنـس از شمولآن مستثنى نمى كرد. همه مردم نزد او روزى خـور خداوند بـودنــــد. آن حضرت به ايـن رهنمودها دعوت مى كرد:
1ـ رشـد و اعتلاى انسانيت مـى فرمـود: ( همه مردم از آدم هستنـد و آدم نيزاز خاك است.)
2ـ صلح و سلامتـى قبل از جنگ.
3ـ گذشت و بخشـش قبل از مجـازات .
4ـ آسـان گيـرى و گذشت قبل از مجــازات.
از ايـن رو, مشاهده مى كنيـم كه جنگهاى او همگى براى اهداف والاى انسانى بوده و به منظور تحقق انسـانيت انجـام مـى شــده است.
آن حضرت به نيكـى و احسان به مردم و دوستـى و مدارا با آنان فرمان مـى داد. او نمـونه اى كامل از رحمت را در فتح مكه نشان داد كه با وجـود پيروزى بـر دشمنان با ايشان برخـوردى نيكو كرد, باتوجه به ايـن كه مى تـوانست از همه آنان انتقام گيـرد, ولـى آنان را بحشيـد و فـرمـود: بـرويـد شما آزادهستيـد, در جنگ (ذات الرقاع) به (غوث بـن الحارث) كه براى قتل آن حضرت مى كـوشيد دست يافت, ولـى از او گذشت و او را آزاد كـرد. پيامبـر با اسيـران با مـدارا و رحمت بـرخـورد مى كـرد, بـر بسيارى از آنان منت مـى گذاشت و آزادشان مـى ساخت و لشكـريان را به آنان سفارش مـى كرد از جمله در يكـى از جنگها, با دست خـود, دست اسيرى را ـ كه صداى ناله او را شنيدـ باز كرد. (10)
اخلاق فرماندهى رسـول اكرم (ص)
به اخلاقـى آراسته بـــود كه خـــداونــــد او را چنــــين مى ستــايـــد: (وانك لعلى خلق عظيـم).(11) مـوصـوف بـودن به ايـن اخلاق , از او يك فرمانده مـوفق ساخته بـود كه مـى تـوانست او را به مقصـود رسانده و در بسيارى از جنگها پيروزى را بـراى او به ارمغان آورد. آن حضرت به تمامـى مردم مهربان بـود و در همه شرايط با لشكريان و مردم خود مدارا مى كرد, راستگويى اميـن, وفادار به عهد و پيمان خود بود, هنگام غضب خشم خود را فرو مى برد وهنگام قدرت از مجازات چشـم پـوشيـده و مى گذشت. او بيـن مردم ( صلح و دوستـى) برقرار مـى ساخت و از آنان كينه, دشمنـى وفتنه را دور مى كـرد و هر كسـى را در جايگاه خـود قـرار مـى داد. برجسته ترين صفات عقلى آن حضرت عبارت بـود از: تدبير, تفكر و دورانديشى. ايـن صفات در عملكردهاى او كاملا نمايان است. با تفكر و انديشه در مورد وضع قـوم او مى توان فهميد كه رسول خدا(ص) عاقلتريـن مردم جهان بـوده است; زيرا قومى را به رغم خشـونت و تندى اخلاق و فخر فروشـى و سخت خـويـى اى كه داشتنـد چنان تربيت و رهبرى كرد كه, باهمه ايـن اوصاف, از حاميان جدى او گشتند و همراه با او پرچـم اسلام را بـرافـراشتنـد و به جهاد بـرخـاستند.
رسول خدا(ص)روشهاى جديدى را در جنگ, حكومت, مديريت, سياست, اقتصاد و مسائل اجتماعى به وجـود آورد. در جنگ احزاب به كندن خندق پرداخت, در غزوه حديبيه با قريـش مذاكره كرد و با انعقاد پيمانى به نتايج عملى آن , كه بعدها نمايان شد, دست يافت و به هميـن گـونه در هر ميدان جنگـى به ابتكارى جديد دست مى زد كه او را در پيروزى بر دشمن يارى مى كرد و آنان رااز اقدامات و تاكتيكهاى خود در بهت و سرگردانى فرو مى برد.(12)
رسول اكرم (ص) مـوفق گرديد حاكميتى از هر جهت باشكوه و محترم بر پــا دارد تا همه مردم از زعامت و رهبرى او بهره مند گشته و به اوامـر او, پـس از رهـايـى از طـاعت رهبـران مختلف, گـردن نهنـد.
دعوت رسول خدا(ص) به اسلام, مبتنى بر صلح و سلامت بود و جنگ را جز هنگامى كه قساوت و دشمنى و سختگيرى آنان بر مسلمانان زياد شد, مـورد تـوجه قرار نمى داد. در حقيقت, براى دفع زور, به زورى متـوسل مى شد. از ايـن رو, جنگهاى او از آغاز بر اساسى ثابت و استـوار قرار داشت كه لشكر اسلامى از آن غفلت نمى كرد,از جمله: دعــوت مردم به دين جـديـد, انعقاد پيمان صلح و پـرداخت جزيه يا فتح سـرزميـن آنان, و نبـرد با كسانى كه با او دشمنـى كننـد.(13)
نظافت
رسـول اكرم (ص) به پاكيزگى علاقه فراوان داشت و در نظافت بدن و لباس بــى نظير بـود. علاوه بر آداب وضو, اغلب روزها خـود را شستشو مى داد و ايـن هـر دو را از عبادات مى دانست. موىسـرش را با برگ سـدر مى شست و شانه مــى كـرد و خــود را با مشك و عنبـر خـوشبـومى نمود. روزانه چند بار , مخصوصا شبــها پيش از خواب و پس از بيدارى دندانهايـش را با دقت مسـواك مى كرد. جامه سفيـدش كه تا نصف ساقهايـش را مى پـوشانيد هميشه تميز بـود. پيـش از صـرف غذا و بــعد از آن دست و دهانـش را مـى شست و از خـوردن سبزيهاى بد بـو پرهيز مى نمـود. شـــانه عاج و سرمه دان و قيچـى و آينه و مسـواك ,جزء اسباب مسافرتـــش بـود. خـانـه اش با همه سادگـى و بـى تجملى هميشه پاكيزه بـــود.تــاكيد مـــى نمـود كه زباله ها را به هنگام روز بيرون ببرند و تا شب به جــاى خـودنماند. نظافت تـن و انـدامـش با قـدس طهارت روحـش هماهنگـى داشت و بـــه ياران وپيـروان خـود تـاكيــد مـى نمـود كه سـر و صـورت و جـامه و خانه هــايشان را تميزنگهدارند و وادارشان مى كرد خـود را , به ويـژه در روزهـاى جـمـعه , شسـتـشــو داده ومعطـر سازنـد كه بـوى بـد از آنها استشمام نشـود و آن گاه در نماز جمعه حضـوريابنـد.
آداب معاشرت
درميان جمع, بشـاش و گشـاده رو و در تنهايـى, سيمـايـى محزون ومتفكر داشت. هـرگز به روى كسـى خيـره نگاه نمـى كـرد و بيشتـر اوقات چشمهايـش را به زميـن مـى دوخت. اغلب دو زانـو مـى نشست و پـاى خـود را جلـوى هيچ كـس دراز نمـى كـرد. در سلام كردن به همه , حتى بردگان و كـودكان , پيشدستى مى كرد و هرگاه به مجلسى وارد مى شد نزديكتريـن جاى را اختيار مى نمـود. اجازه نمـى داد كسـى جلـوى پايـش بايستد يا جا برايـش خالى كند. سخـن همنشيـن خـود را قطع نمى كرد و با او طورى رفتار مى كـرد كه تصـور مى شـد هيچ كـس نزد رسـول خـدا از او گـرامـى تـر نيست. بيش از حد لـزوم سخن نمى گفت , آرام و شمرده سخـن مى گفت و هيچ گاه زبانش را به دشنام و ناسزا آلـوده نمـى ساخت. در حياو شرم حضور , بـى ماننـد بـود. هرگاه از رفتار كسى آزرده مى گشت ناراحتى در سيمايش نمايان مى شد, ولى كلمه گله و اعتراض بر زبان نمىآورد. از بيماران عيادت مى نمـود و در تشيع جنازه حضـور مى يافت. جز در مقام دادخـواهى, اجازه نمى داد كسى در حضـور او عليه ديگرى سخـن بگويد و يا به كسى دشنام بدهد و يا بدگويى نمايد.
بخشايـش و گذشت
بد رفتارى و بـى حرمتى به شخص خـور را با نــظر اغمـاض مـى نگريســت ,كينــه كسـى را در دل نگاه نمى داشت و در صـــدد انـتـقـام بر نمـىآمـد. روح نيرومندش عفـو و بخشايـش را بـر انتقام ترجيح مـى داد. در جنگ احـد با آن همه وحشيگرى و اهانت كه به جنازه عمويـش حمزه بـن عبدالمطلب روا داشته بودند و از مشاهده آن به شـدت متالــم بـود دست به عمل متقابل بـا كشتگان قـريـش نزد و بعدها كه به مـرتكبيـن آن و از آن جمله هنـد زن ابـوسفيـان دست يـافت , در مقـام انتقــام برنيامد, و حتى ابـوقتاده انصارى را كه مى خواست زبان به دشنام آنها بگشايد از بـد گويى منع كرد
پـس از فتح خيبر جمعى از يهوديان كه تسليم شـده بـودن, غذايى مسموم برايـش فرستادند. او از سوء قصد و تـوطئه آنها آگــاه شد, اما به حال خودرهاشان كرد. بار ديگر زنى از يهود دست بـه چنيـن عمــلى زد و خواست زهر در كامـش كند كه او را نيز عفو نمــود. عبــدالله بـن ابى سر دسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيت يافته بـود, در باطــن امر از ايـن كه با هجرت رسـول اكرم (ص) به مدينه بساط ريــاست او بــر چيــده شده بـود, عداوات آن حضرت را در دل مى پرورانيد و ضمـن همكارى با يهوديان مخالف اسلام, از كارشكنى و كينه تـوزى و شايعه سازى بر ضد او فرو گذار نبـود آن حضرت نه تنها اجازه نمى داد يارانـش را به سزاى عملـش برسانند, بلكه با كمال مـدارا با او رفتار مـى كرد و در حال بيمارى به عيادتـش مى رفت در مراجعت از غزوه تبـوك جمعى از منافقان به قصد جانـش تـوطئه كردند كه به هنگام عبور از گردنه, مركبـش را رم دهند تا در پرتگاه , سقوط كند وبا ايـن كه همگى صورت خود را پوشانده بـودند, آنها را شناخت و با همه اصرار يارانـش , اسـم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف نظر كرد.(14)
حريـم قانون
آن حضـرت از بدرفتارى و آزارى كه به شخص خودش مى شد عفو و اغماض مى نمود ولى در مورد اشــخاصى كــه به حريـم قانـون تجاوز مى كردند مطلقا گذشت نمى كرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلف, هـر كه بـود, مسامحه روا نمـى داشت. زيـرا قانـون عدل , سايه امنيت اجتمـاعى و حـافظ كيان جـامعه اسـت و نمـى شـود آن را بـازيچه دست افـراد هـوسران قرار داد و جامعه را فـداى فرد نمـود
در فتح مكه,زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد. خويشاوندانش ـ كه هنوز رسوبات نظام طبقـــاتى در خلاياى مغزشان به جـاى مانده بـودـ اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافــى خـود مى دانستند, به تكاپـو افتادند كه مجازات را متـوقف سازند اما آن حضرت نپذيرفت و فرمود:
(اقوام و ملل پيشيـن دچار سقـوط وانقراض شدند,بديـن سبب كه در اجـراى قانـون عدالت, تبعيض روا مـى داشتند, قسـم به خدايـى كه جانم در قبضــه قــدرت اوست در اجراى عدل درباره هيچ كــس سستـــى نمـى كنـــم , اگر چــه مجرم از نزديكتريـن خويشاوندان خودم باشد.)
او خـود را مستثنى نمـى كرد و فوق قانون نمـى شمـرد. روزى به مسجـد رفت و در ضمـن خطـابه فـرمــود:
(خداوند سوگند ياد كرده است در روز جزا از ظلم هيچ ظالمى نگذرد, اگر به كسى از شما ستمى از جانب من رفته و از اين رهگذر حقى بر ذمه من دارد مـن حاضرم به قصاص و عمل تقابل تـن بدهـم.) از ميان مردم شخصـى به نام سـواده بـن قيـس به پاخاست و گفت: يا رسـول الله روزى كه از طائف بر مى گشتـى و عصارا در دست خـود حركت مى دادى به شكم مـن خورد و مرا رنجه ساخت. فرمود : (حاشا كه به عمد ايـن كار را نكرده باشـم معهذا به حكـم قصاص تسليـم مى شـوم) فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست سـواده داد و فرمـود: ( هرعضـوى كه از بدن تـو با ايـن عصا ضربت خورده است به همان قسمت از بدن مـن بزن و حق خـود را در هميـن نشئه دنيا از من بستان.) سواده گفت: نه, مـن شما را مى بخشـم. فرمود: ( خدا نيز بر تـو ببخشد.) آرى چنين بـود رفتار يك رئيـس و زمامدار تام الاختيار ديـن و دولت در اجـراى عدل اجتماعى و حمايت از قـانـون. (15)
احتـرام به افكار عمـومـى
رسـول خدا(ص) در موضوعاتى كه به وسيله وحى و نص قرآن, حكم آن معين شده بود اعم از عبادت و معاملات , چه براى خود و ديگران, حق مداخله قائل نبـود و ايــن دسته از احكام را بدون چـون و چرا به اجـرا در مىآورد; زيرا تخلف از آن احكام, كــفر به خداست : ( ومـن لم يحكـم بما انزل الله فاولئك هماالكافرون );(16) (و كسانى كه بهآنچه خدا فرو فرستاده داورى نكرده اند, آنان خـود كفر پيشه گانند) اما در موضوعات مربوط به كار و زندگى,اگر جنبه فردى داشت و در عين حال يك امر مباح و مشروع بـود, افراد , استقلال راى و آزادى عمل داشتـند. كسـى حق مـداخله در كارها خصوصى ديگرى را نداشت, و هرگاه مربوط به جامعه بود حق اظهار راى را براى همه محفـوظ مى دانست و با ايـن كه فكر سيال و هـوش سرشارش در تشخيص مصالح امـور بر همگان برترى داشت , هرگز به تحكـم و استبداد راى رفتـار نمى كرد و به افكار مردم بـى اعتنايى نمى نمود. نظر مشـورتى ديگران را مـورد مطالعه و تـوجه قرار مى داد و دستور قرآن مجيد را عملا تايـيد نموده و مى خواست مسلمين ايـن سنت را نصب العيـن خـود قـرار دهنـد.
در جنگ بـدر در سه مـرحله, اصحاب خـود را به مشاوره دعوت نموده فرمـود نظر خـودتان را ابراز كنيد. اول درباره ايـن كه اصـلا با قريش بجنگند و يا آنها را به حال خـود ترك كرده و به مدينه مراجعت كنند .همگى جنـگ را ترجيح دادند و آن حضرت تصـويب فرمـود. دوم محل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد كه نظر حباب بـن منذر مورد تايـيد واقع شد. سوم در خصــوص ايـن كه با امراى جنگ چه رفتارى شود به شـور پرداخت . بعضى كشتـن آنها را ترجيح دادند و برخى تصـويب نمـودند آنها را در مقابل فديه آزاد نمايند و رسـول اكرم (ص) باگروه دوم موافقت كرد.
در جنگ احد روش مبارزه را در معرض شـور قرار داد كه آيادر داخل شهر بمانند و به استحكامات دفاعى بپـردازنـد و يا در بيرون شهر اردو بزننـد و جلـوى هجــوم دشمـن را بگيـرنـد, كه شق دوم تصـويب شـد.
در جنگ احزاب, شورايى تشكيل داد كه درخارج مدينه آرايش جنگى بگيرند و يا در داخل شهر به دفاع بپردازند. پس از تبادل نظر بر ايـن شدند كه كوه سلع را تكيه گاه قرار داده و در پيشاپيش جبهه جنگ , خندق حفر كنند مانع هجوم دشمـن گردند.
در غزوه تبـوك امپراطـور روم از نزديك شدن مجاهدان اسلام به سر حد سوريه به هراس افتاده بـود وچـون به لشكر خـوداعتماد نـداشت به جنگ اقـدام نكرد. رسـول خـدا(ص) به مشـورت پرداخت كه آيا پيشروى كند يا به مـدينه برگردنـد كه بنا به پيشنهاد اصحاب مـراجعت را تـرجيح داد.(17)
چنان كه مـى دانيـم همه مسلمانان به عصمت و مصونيت او از خطا و گناه, ايمـان داشتنـد وعمل او را سزوار اعتـراض نمى دانستند, ولـى درعيـن حال, رسـول اكرم(ص) انتقاد اشخاص راـ اگر چه انتقادبـى مـورد ـ بـا سعه صـدر تلقـى مـى نمـود و مردم را در تنگـناى خفقـان و اختناق نمى گذاشت و با كمال ملايمت با جـواب قانع كننده, انتقاد كننـده را به اشتباه خـود واقف مى كرد.
او به ايـن اصل طبيعى اذعان داشت كه آفريدگار مهربــان, وسيله فـكر كردن و سنجيـدن و انتقاد را بـه همــه انسانها عنــايت كـرده و آن را مختص به صاحبان نفوذ و قــدرت ننمــوده است. پـس چگــونه مى توان حـق سخـن گفتن و خرده گرفتـن را از مردم سلب نمود آن حضرت به ويژه دستـور فرموده است كه هرگاه زمامداران , كارى بر خلاف قانـون عدل مرتكب شـدند, مردم در مقام انكار و اعتـراض بـرآينـد. رسول اكرم(ص)به لشكرى از مسلمانان ماموريت جنگى داد و شخصى را از انصار به فرماندهـى آنها نصب كرد فرمانده در ميان راه بر سر مـوضعى بر آنها خشمگيـن شد ودستور دار هيزم فراوانى جمع كنند و آتش بيفروزند. هميـن كه آتش برافروخته شد گفت: آيا رسـول خـدا به شما تـاكيد نكـرده است كه از اوامـر مـن اطاعت كنيـد؟ گفتند: بلـى. گفت : فرمان مـى دهـم خـود را در آن آتـش بينـدازيد. آنها امتناع كردند. رسـول اكرم (ص) از ايـن ماجرا مستحضر شد فرمـود: (اگر اطاعت مـى كردند براى هميشه در آتـش مى سـوختند اطاعت در مـوردى است كه زمامداران مطابق قانـون دستـورى بدهند.)(18)
در غزوه حنين كه سهمـى از غنائم را به اقتضاى مصلحت به نو مسلمانان اختصاص داد, سعدبـن عبـاده و جمعى از انصـار كه از پيشقـدمــان ومجاهدان بـودند زبان به اعتراض گشـودند كه چرا آنها را بر ما ترجيح دادى ؟ فرمود:
همگـى معترضيـن در يك جا گرد آيند, آن گاه به سخـن پرداخت و با بيانى شيـوا و دلنشيـن آنها را به موجبات كار , آگاه نمود. به طورى كه همگى به گريه افتادند و پوزش خواستند. همچنين در ايـن واقعه , مردى از قبيله بنى تميم به نام حرقوص ( كه بعدها از سردمداران خـوارج نهروان شد) اعتراض كرده با لحـن تشدد گفت: به عدالت رفتار كـن عمر بـن خطاب از گستاخـى او برآشفت و گفت: اجازه بـدهيـد هـم اكنون گردنش را بزنـم فرمود: نه او را به حال خودش بگذار و رو به سوى او كرده و با خونسردى فرمـود: ( اگر مـن به عدالت رفتار نكنـم چه كسـى رفتار خـواهـد كرد؟)
درصلح حـديبيه عمر بـن خطـاب در خصـوص معاهـده آن حضــرت با قريـش انتقاد مى نمـود كه چرا با شرايط غير متساوى پيمان مى بندد؟ رسـول اكرم با منطق و دليل نه با خشـونت , او را قانع كرد.(19)
رسول اكرم (ص) با اين روش خود عدل و رحمت را به هم آميخته بود و راه و رسم حكومت رابه فرمانروايان دنيا مىآموخت تا بدانند كه منزلت آنها در جـوامع بشرى مقام و مرتبـه پـدر مهربان و خردمنـداست نه مرتبه مالك الـرقابـى, او مى بايـد همه جا صــــلاح امر زير دستان را در نظربگيرند نه اينكه هوسهاى خـودشان را بر آنها تحميــل نمايند. مى فرمود: ( مـن به رعايت مصلحت مردم از خود آنهانسبت به خـودشــان اولــى و شايسته ترم و قرآن كريـم مقام و منزلت مرا معرفى كرده است النبى اولى بالمـومنين مـن انفسهم (20) پس هركـس از شما از دنيا برود چنانچه مالى از خود بـجـا گذاشتــه متعلق به ورثه اوست وهرگاه وامـى داشته باشد و يا خانـواده مستمند و بـى پناهى از او بازمانده باشد دين او بر ذمه من و سرپرستـى و كفالت خانـواده اش بر عهده مـن است )(21)
آرى اين است سيماى صميمى و چهره تابناك پيامبربزرگواراسلام, و چنين است سيره عملى آنحضرت. او كسى است كه اخلاق انسانى و ملكات عاليه را در زمانى كـوتاه آن چنان در دل مسلميـن گستـرش داد كه از هيچ , همه چيز را ساخت , او بـا رفتار و كـردارش گـردنكشان عرب را به تـواضع و زورگـويان رابه رافـت, و تفـرقه افكنان رابه يگانگـى, و كافران را به ايمان, و بت پرستان را به تـوحيـد,و بـى پروايان رابه پاكدامنى , و كينه توزان را به بخشايش , و بيكاران را به كار و كوشـش, و درشتگـويان را درشتخـويان رابه نـرمخـويـى, و بخيلان را به ايثـار و سخـاوت, و سفيهان را به عقل و درايت, رهنمـون و آنـان را از جهل و ضلالت به سـوى علــــم و هدايت رهبرى فرمـود.(22) صلـوات الله و سلامه عليه و على آله اجمعيـن .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پى نوشت ها:
1 ـ گوشه اى از اخلاق محمد . مقاله آيت الله سيد ابـوالفضل مجتهد زنجانى در كتاب محمد خاتم پيامبران, ج 1,ص 372.
2 ـ سوره شعرأ آيه 214.
3 ـ سوره قلم , آيه 4.
4 ـ سوره قلم , آيه 4.
5 ـ سوره آل عمران , آيه 159.
6 ـ محمد خاتم پيامبران ج 1, ح 376.
7 ـ اسلام شنـاسـى (دانشگـاه مشهد) 562 ـ 563.
8 ـ همان . 545 ـ 557.
9 ـ مـديـرت نظامـى در نبـردهـاى پيـامبـر اسلام , ص 108ـ 113.
10 ـ پيشين, ص 34.
11 ـ سوره قلـم , آيه 4. يعنى ( به راستى كه تـو داراى اخلاقى بزرگ و ارزشمند هستى .)
12 ـ پيشين ص 77.
13 ـ پيشين, ص 275.
14 ـ محمـد خاتـم پيامبران, ج 1, ص 348 ـ 386, به نقل از صحيح بخارى , ج 5, ص 152.
15 ـ مـاخذ پيشيـن - 16سـوره مـائده . ايه 44.
17 ـ پيشين.
18 ـ ماخذ پيشين .
19 ـ پيشين .
20 ـ سوره احزاب آيه 7.
21 ـ همان ,
22 ـ براى آگاهـى بيشتـر از سيـره و اخلاق پيامبـر اكـرم(ص) به مقاله ارزنده و پـرمحتـواى مـرحـوم آيت الله حـاج سيـد ابـوالفضل مجتهد زنجـانـى تحت عنـوا ن ( گـوشه اى از اخلاق محمـد) در كتـاب محمـد خـاتـم انبيـا ج اول مـراجعه شــود.