ايرانيان همچون ديگر ملتها دين اسلام را به اين دليل پذيرفتند كه دينى آسمانى است و فرامين آن خدايى و پيام آن با پيام فطرت سازگار است. در اين مكتب است كه ارزشهايى نظير شهادت و جهاد معنى مى دهد و شهيد قداست و ظمت خاصى مى يابد و شهادت به كام مجاهد شيرين تر از عسل مى گردد. و به كوشش كنندگان راه حق مژده هدايت داده مى شود: «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (بقره /132) و مظاهر اين مكتب ارج مى يابند و شايسته ترين خويهاى آسمانى: ايثار، بيداردلى، ثبات بر طريق حق، فداكارى، مروت، وظيفه شناسى تجلى مى نمايد. نظر به اين كه در اين مقال سخن از اسوه هاى تربيتى و اخلاقى است.
نخست تربيت و اخلاق را به اجمال تعريف مى كنيم سپس به معرفى مظاهر و نمونه هاى تربيت و اخلاق در نهضت حسينى مى پردازيم: تربيت عبارت است از پرورش و تقويت استعدادهاى مثبت و كاهش استعدادهاى منفى و ايجاد هماهنگى لازم بين آنها. «اخلاق جايگزينى عادتهاى شايسته به جاى ناشايسته است عادتهايى كه شرع مقدس اسلام جزئيات آن را مشخص كرده است » (1) اخلاق بخشى از حكمت عملى است كه در حوزه فرهنگ اسلامى عبارت از اين است كه امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سياست برنامه ريزى شود و چنين اخلاقى را كتاب و سنت مى سازد. و در رفتار بزرگان تبلور پيدا مى كند.» (2) در زندگى امامان شواهد بسيارى داريم كه آنان در عين حال كه تعاليم انسان دوستانه را ياد مى دادند «خود نيز در مقاطع مختلف: در گرماى ظهر و سرماى سخت نيمه شب، دست به عمل زده در هر مقياس كه ممكن بوده است خوراك و وسيله زندگى براى بينوايان حمل مى كرده اند.» (3) و پيروان خود را عملا تعليم مى داده اند. خاندان ولايت و ياران باوفاى حسين عليه السلام در قضيه كربلا نيز همان طور كه در رعايت آداب و دستورات اخلاقى و انجام امور شايسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبير و سياست و اجراى احكام عبادى و تربيتى نيز بهترين سرمشق به شمار مى آمدند. آنان به جهانيان آموختند كه فرامين قرآنى تنها براى گفتن و نوشتن و شنيدن نيست بلكه براى اجرا و عمل است.» (4) آنان در صحنه پيكار حضور يافتند و با آفريدن حماسه اى عظيم تعهد خود را به انجام رسانيدند.
نهضت عاشورا هنگامى آغاز شد كه مردم كوفه از ناروايى ها، نامردمى ها و خودسرى هاى دستگاه بنى اميه به ستوه آمده بودند و حمايت خود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با اين كه بى وفايى و سست عنصرى مردم عصر خلافت پدر و امامت برادر خود را تجربه كرده بود، اما «وى براى تعليم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاكميت فرمان الهى امر به معروف و نهى از منكر، دعوت آنان را پذيرفت و مسلم بن عقيل را با نامه اى روانه كوفه كرد.» (5) سلم سفير امام حسين عليه السلام مسلم مؤمنى است كه در قبال مولايش براى خود تعهداتى قايل است و ماموريت خود را يك تكليف شرعى تلقى مى كند و آن را با عشق مى پذيرد و روانه كوفه مى شود به محض ورود، شيعيان دسته دسته با وى بيعت كردند. مسلم، مسلمانى پرهيزكار و پاكدل بود كه به حقيقت براى اين نام برازندگى داشت; آن چنان معتقد بود كه رعايت مقررات دين و سيره پيغمبر را از هر چيز مهمتر مى شمرد و در ديندارى او همين بس كه چون پيغمبر ترور ناگهانى را نهى كرده بود، وى بهترين فرصت را براى قتل ابن زياد از دست داد و از نهانخانه شريك بن اعور بيرون نيامد تا حرمت اين حكم را زير پا ننهاده باشد و «نخواست كه به خاطر سلامت خود و پيروزى در ماموريتى كه به عهده داشت حكمى از احكام دين را نقض كند.» وى با اين حركت ثبات بر طريق حق و پايبند بودن به سنت پيغمبر و احكام دين و مردود بودن ترور را به پيروان حسين عليه السلام تعليم داد. مسلم پس از مرگ «شريك » به خانه «هانى » رفت. هانى مردى سرشناس، محترم و معتقد به حقانيت راه و رسم حسين عليه السلام بود وقتى ابن زياد از ورود مسلم به خانه «هانى » آگاهى يافت، «هانى » را احضار كرد و به او گفت تا مسلم را تسليم نكنى رها نخواهى شد. تسليم كردن مسلم براى شيخى سرشناس و محترم غيرممكن بود. وى هرگز نمى توانست مهمان خود را به دشمن تسليم كند. «پس از گفتگوهاى بسيار... ابن زياد عصبانى شد و با عصا چهره هانى را زخمى كرد. خبر به قبيله مذحج رسيد آنان قصر را محاصره كردند.
ابن زياد بسيار ترسيد به شريح قاضى گفت برو «هانى » را ببين كه زنده است و به مردم بگو. شريح او را خون آلوده ديد و برگشت و گفت وى زنده است. با شهادت ناقض قاضى دين به دنيا فروخته فرصتى ديگر از دست هواداران مسلم و هانى رفت.» (7) هانى يك مؤمن واقعى بود و به هيچ قيمتى حاضر نبود تغيير جهت دهد، و ابن زياد پس از نجات از مهلكه براى دستگيرى مسلم نيرو فرستاد. دلاوريها و كظم غيظ مسلم «مسلم در خانه «طوعه » بود وى در چنين شرايطى وظيفه داشت كه نخست صاحب خانه را از گزند مهاجمان برهاند لذا با شمشير كشيده تاخت و آنان را از خانه «طوعه » بيرون ريخت و پس از دلاوريهاى زياد... [با تامين دادن محمد اشعث] دست از مقاومت برداشت. «مسلم را به قصر آوردند... ابن زياد براى اين كه احساسات حاضران را بر ضد مسلم برانگيزد گفت: مسلم، مگر تو نبودى كه در مدينه شراب خوردى؟ جناب مسلم با خونسردى گفت: پسر زياد، من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخوارى كسى است كه از نوشيدن خون مسلمانان و كشتن بى گناهان و دستگيرى و شكنجه آزاد مردان به صرف تهمت و گمان باكى ندارد... وى پس از اين كه در برابر هر تهمتى و بى شرميى پاسخى مستدل مى شنود و شكست مى خورد همچون جاهلان سفاهت آغاز مى كند...» (8) و دستور قتل وى را مى دهد.
مسلم در آن لحظه به اجراى سنت وصيت مى پردازد و عملا آن را به پيروان حسين عليه السلام تعليم مى دهد. وصيتنامه مسلم وصيت در اسلام امرى مستحب و مقبول است و براى وصى پاداش اخروى منظور شده و پذيرفتن وصايت نيز ستوده شده است. مسلم مقيد است كه اين سنت را به جاى آورد. وقتى حاضران در مجلس را از تصميم خود باخبر ساخت. «از ميان آن همه نامردم احدى وصيت او را بر عهده نگرفت، مسلم ناچار به انتخاب پرداخت، عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت: ما و تو خويشاونديم بيا وصيت مرا بشنو. وى امتناع كرد اما به اشاره پسر زياد پذيرفت... مسلم نخست درباره وام خود وصيت كرد و گفت هفتصد درهم در كوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و بپرداز. دوم تن مرا در گوشه اى به خاك بسپار، سوم اين كه به حسين عليه السلام نامه بنويس كه به كوفه نيايد.» (9) وصى امين است و موظف است آنچه به وى سپرده مى شود بى كم وكاست بر طبق وصيتنامه عمل كند; اما عمرسعد خيانت كرد همه آنچه شنيده بود با ابن زياد در ميان گذاشت و با اين كار دنائت، خباثت و سستى ايمان خود را بيشتر از پيش آشكار كرد.
مسلم پس از اين كه تعهدات خود را با اعمال و رفتار و گفتار به پايان برد پذيراى شهادت گرديد، و به دستور ابن زياد كشته شد. «ابن زياد پس از اجراى حكم به قاتل وى گفت: وقتى او را براى كشتن مى برديد چه مى گفت: پاسخ داد. مسلم در آن هنگام «تكبير و تسبيح و تهليل مى گفت و استغفار مى كرد» (10) ضمن ايفاى نقش، صفات برجسته اى از مسلم به ظهور رسيد كه هر كدام در جاى خود براى پيروان حسين عليه السلام درسى آموزنده مى باشد از آن جمله است: حفظ حرمت حكمى از احكام دين، حميت، دلاورى، فرونشاندن خشم، پايدارى، وفاى به عهد و ذكر حضرت بارى تعالى. بازتاب شهادت مسلم خبر مرگ مسلم پس از اعلام حمايت اهل كوفه براى امام حسين عليه السلام بسيار گران آمد و اشك بر ديدگانش حلقه زد; اما بى درنگ هدف خود را دنبال كرد، جمله اى گفت كه نشان داد، مقصود بالاتر از اين است: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» (احزاب /23) «بعضى از مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند و بعضى ديگر انتظار مى كشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد. ولى مسلم وظيفه خودش را انجام داد. نوبت ما است » (11) حسين عليه السلام در عصرى است كه انحراف، ضعف ايمان، فساد و نااميدى مردم را فراگرفته و شمار وفاداران به امام اندك و پارسايان گوشه گيرند. «وى به عنوان يك رهبر مسؤول مى بيند، اگر خاموش بماند تمام اسلام به صورت يك «دين دولتى » درمى آيد... نه مى تواند خاموش بنشيند كه مسؤوليت جنگيدن با ظلم را دارد... حسين براى اين كه در اندام مرده اين نسل خون تازه حيات و جهاد تزريق كند جز مردن و انتخاب مرگ سرخ خويش سلاحى و چاره اى ندارد و براى جهاد جز «بودن خويش » هيچ ندارد. آن را برمى گيرد و به سمت قتلگاه خويش مى آيد.» (12) آرى امام در قبال امت و ميراث جدش تعهد دارد و نمى تواند كعبه را در تسخير بنى اميه ببيند و بى عدالتى، پليدى و قساوت دستگاه جابر را تحمل كند. «در چنين شرايطى [از انجام اعمال حج خوددارى مى كند] يعنى من اعتراض دارم... وى عدم رضايت خويش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مى كند. يعنى حجى كه گرداننده اش يزيد باشد براى مسلمين فايده اى ندارد [اين كه امام كعبه را ترك كند] و بعد بگويد من براى رضاى خدا رو به جهاد مى كنم... يك دنيا معنى داشت. كار كوچكى نبود، ارزش تبليغاتى داشت، اسلوب، روش و متد كار در اين جا به اوج مى رسد.
سفرى را در پيش مى گيرد كه همه عقلا... آن را ناموفق پيش بينى مى كنند». (13) آنان كه تنها به مصالح خويش مى انديشند و هر امرى را با ميزانهاى مادى مى سنجند سفر حضرت را بدون نتيجه مى پنداشتند و به بهانه خيرخواهى و دلسوزى براى انصراف وى از رفتن به عراق تلاش مى كردند و نزديكان نيز به صورتهاى مختلف اظهار نگرانى مى كردند. وعده و وعيدهاى حاكم مكه و پيشنهاد امان نامه نيز هيچ گونه تاثيرى بر جاى نمى گذارد و كار به جايى مى رسد كه حاكم مى نويسد: «از خدا مى خواهم از تفرقه افكنى بپرهيزى، چه بيم دارم كشته شوى... امام پاسخ مى دهد: كسى كه به پيروى از دستورات حق و فرستاده اوست و به نيكى و نيكوكارى مقيد است، با خدا و پيغمبر خدا مخالف نيست و بهترين امان هم امان خداست.» (14) سرانجام امام حركتى را آغاز مى كند كه از انگيزه هاى درونى بسيار توانايى منشا گرفته و با معيارهاى مادى قابل محاسبه نيست.
«در عين حال حسين عليه السلام نظر دوستاران و خيرخواهان را تصديق مى كند. مى گويد: خودم مى دانم. ايشان مى گويند: پس چرا اهل بيت را با خودت مى برى؟ مى گويد: آنها را بايد ببرم... در واقع امام يك عده مبلغ را بعد از شهادتش با دست و نيروى خود دشمن تا قلب حكومت دشمن (شام) فرستاد اين خودش تاكتيكى عجيب و كارى فوق العاده است همه براى اين است كه صداها بيشتر به جهان آن روز برسد، بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد.» (15) و فساد و پليدى و انحرافهاى اخلاقى يزيديان را برملا سازد و چهره كريه آنان را آشكار كند. «آرى ركت حسين عليه السلام از حجاز و رفتنش به سوى عراق جنبش نيرومندى بود كه از انگيزه هاى درونى بسيار توانايى منبعث مى شد.» (16) وصيتنامه اباعبدالله الحسين عليه السلام امام حسين عليه السلام در خطبه هايى به پايمال شدن قوانين الهى و پيدايى مفاسد اجتماعى تصريح مى كند و اصلاح امت جد بزرگوار و تحقق فريضه الهى امر به معروف و نهى از منكر را در جامعه مى خواهد. «وى در وصيتنامه اى به محمدبن حنفيه مى نويسد: «انى ما خرجت اشرا ولابطرا و لامفسدا و لاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدى اريد ان آمر بالمعروف وانهى عن المنكر» در بين راه هر چه خبرهاى مايوس كننده تر از كوفه مى رسيد خطبه اى داغتر از خطبه قبلى مى خواند... از آن جمله است: آيا نمى بينيد قوانين الهى پايمال مى شود؟ آيا نمى بينيد اين همه مفاسد پيدا شده و احدى نهى نمى كند و احدى هم بازنمى گردد؟ در چنين شرايطى يك نفر مؤمن بايد از جان خود بگذرد و لقاى پروردگار را در نظر بگيرد» (17) امام زندگى با ستمگران را مايه ملامت و مردن را شهادت در راه حق مى بيند و سكوت در برابر حاكم جابر را گناهى نابخشودنى مى شمارد... و براى جلوگيرى از نقض و جابجايى احكام الهى و حفظ حرمت خون مسلمانان خود را سزاوارتر از ديگر افراد مى شناسد. و «مى گويد: «وانا احق من غيري » و من از تمام افراد ديگر براى اين كه دستور جدم را عملى سازم شايسته ترم.
وقتى انسان حسين عليه السلام را با اين صفات و خصايص مى شناسد مى بيند حق است و سزاوار است كه نام او زنده بماند.» (18) و اين كه هر انسان آزاده اى حسين عليه السلام را دوست مى دارد به خاطر اين است كه وى خود را در راه حق و عدالت و اجتماع انسانى فدا كرد. جلوه هايى از حقيقت اسلام رفتار امام در هر زمينه بيانگر ارزشهايى نظير: انسانيت، جوانمردى، شفقت و محبت بود لذا وقتى از دور متوجه حركت نيروى مهاجم مى شود، با اين كه از موقعيت و فرصت مناسبى برخوردار است به روش پدر بزرگوار خود على عليه السلام در صفين عليه آنان حركتى انجام نمى دهد و در مسير انسان دوستى و جوانمردى و محبت تا آن جا پيش مى رود كه تشنگى سپاهيان مزاحم را تحمل نمى كند در سيراب كردن افراد و روش سيرآب شدن اسبان مراقبت مى نمايد. «در كربلا در نهايت شدتها و فشارها نيز مراقب است كه ابتداى به جنگ نكند» (19) چنان كه به هنگام مواجهه با «حر» در پاسخ يكى از همراهان كه به وى پيشنهاد مى كند براى از ميان بردن اين مانع وقت مناسبى است مى گويد: «وظيفه من در حال حاضر جنگ نيست.» (20) اندرز و خيرخواهى ياران امام در دل غافل سپاهيان كوفه سودى نمى بخشد و آنان به زشتى كار خود واقف نمى گردند و شب عاشورا فرا مى رسد.
شب عاشورا در شب عاشورا بعد از اتمام حجتها، آنان كه در راه حق و اعتلاى كلمه توحيد و احكام قرآن يك دل و يك جهت شدند ماندند و وفادارى خود را اعلام كردند و چنين گفتند: «ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد، ما هرگز از راه حق كه تو پيشواى آن هستى روى برنخواهيم تافت و تا رمقى در تن داريم از حريم تو دفاع خواهيم كرد» (21) آرى آنان كسانى بودند كه حقانيت راه حسين عليه السلام را از صميم جان دريافته بودند و براى وصول به محبوب دقيقه شمارى مى كردند. «آنان هم شجاع بودند و هم مؤمن هم نظامى بودند و هم عابد... دستى به اوراق قرآن داشتند و دستى به دسته شمشير.» (22) حسين عليه السلام وقتى آنان را از نتيجه ظاهرى جنگ، يعنى كشته شدن باخبر ساخت، همگى غرق در شادى شدند و خدا را سپاس گفتند و پاسخى سزاوار كه بيانگر شوق و شور و عشق به شهادت بود، به امام خود دادند «تا آنجا كه جوان سيزده ساله امام حسن مجتبى عليه السلام مى گويد: شهادت براى من از عسل شيرين تر است.» (23) شب عجيبى بود وقتى هدف براى جمعى دردمند، معتقد و مخلص روشن است و ثمره تلاشها و از خودگذشتگيها اميدواركننده، صفا و صميميت و عشق را به ارمغان مى آورد و حال نيازمندى افزايش مى يابد و راز و نياز به درگاه بى نياز رنگى و حالى و هوايى ديگر به خود مى گيرد. روز عاشورا آنان با چنين روحيه اى شب را به صبح رسانيدند. سرانجام صبح عاشورا فرا رسيد. خيرخواهيها و دلسوزيهاى امام در دل ناپاك كوفيان مؤثر واقع نشد. يزيديان آماده جنگ گرديدند و سپاه اسلام براى دفاع مجهز شد. دستور قرآن در چنين موردى در درجه اول صلح است و دعوت به اين امر شايسته. «اما اگر يكى از آن دو دسته ستمكارى را پيش گرفت با او بجنگيد تا به حكم خدا گردن بنهد.
بدين ترتيب امام و ياران او بيش از هر مسلمان ديگر خود را مكلف به پيروى از قرآن مى دانستند... از جمله كسانى كه در اين راه از خيرخواهى كوتاهى نكرد «زهيربن قين » بود كه سپاه كوفه را مخاطب ساخت و گفت: مردم، خيرخواهى حق هر مسلمانى بر مسلمان ديگر است تا كار به شمشير نكشيده است ما با يكديگر برادريم و يك دين داريم... در غير اين صورت ديگر رشته پيوندى ميان ما نخواهد بود. [حسين عليه السلام با خطبه هايى كه ايراد فرمود براى رستگارى اسيران هوى و هوس و فريب خوردگان تا جايى كه مى توانست تلاش كرد و براى آنان بجز آزادى، خير و عزت و سعادت نمى خواست.] وى به آنها گفت كه اين آخرين فرصتى است كه براى انتخاب زندگى آزاد به آنها داده مى شود... اگر به اين عزت پشت پا زنند به دنبال آن زندگى پر از خوارى و مذلت در انتظار ايشان است.» (24) امام در يكى از خطبه ها مردم را از سويى به تحمل شنيدن سخنان طرف مقابل و تامل و دقت فرامى خواند و از سوى ديگر آنان را به هنگام قضاوت به پرهيز از شتابزدگى و نگهدارى جانب عدل و انصاف دعوت مى كند و به اين وسيله بالاترين درجه دلسوزى و انسان دوستى خود را به نمايش مى گذارد.
خطبه هاى امام حسين عليه السلام خطبه در اسلام جايگاه ويژه اى دارد. خطبه بهترين راه نشر احكام ديانت و اخلاقيات است. حسين عليه السلام در روز عاشورا خطبه هاى آتشينى ايراد فرمود. «اين خطبه ها سندهايى گرانبهاست. سندهايى كه بيش از آن كه نشان دهنده روح آزادگى و شرف و پرهيزكارى باشد، نمايانگر نقطه اوج شفقت و دلسوزى بر مردم گمراه و تلاش انسانى براى نجات چنين مردم است. حسين عليه السلام در يكى از خطبه ها مى گويد: مردم شتاب مكنيد سخن مرا بشنويد.
من خير شما را مى خواهم... اگر سخن مرا شنيديد و انصاف داديد و ديديد من راست مى گويم. اين جنگ از ميان برخواهد خاست... و الا زيان آن دامنگير شما خواهد شد. مى دانيد من كيستم؟... مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ مگر پدر من وصى و پسرعموى پيغمبر و نخستين مسلمان نيست؟... اگر گمان مى كنيد من دروغ مى گويم هنوز از اصحاب محمدصلى الله عليه وآله چند تن زنده اند مى توانيد از آنها بپرسيد: جابربن عبدالله انصارى، ابوسعيد خدرى... آنها به شما خواهند گفت كه آنچه مى گويم درست است... در خطبه ديگر امام حسين عليه السلام مى گويد: مردم من خيرخواه شما هستم من براى تفرقه افكنى نيامده ام همه مرا مى شناسيد، مى دانيد كه دروغگو نيستم... در اينجا بود كه فتنه جويان و جنگ طلبان ترسيدند مبادا اين سخن سراسر خيرخواهى در دل سنگ مردم كارگر افتد و آنان بدانچه مى خواهند دست نخواهند يافت... سرانجام آنچه بايد روى دهد آغاز گرديد.» (25) حضرت سيدالشهداعليه السلام اگر به اصل و نسب خود و برشمردن تعدادى از اصحاب جد بزرگوارش مى پردازد و به عنوان گواهانى بر صداقت سخنان خود ياد مى كند و هدف خود را از سفر بازمى گويد به اين دليل است كه فريبكاران براى عملى ساختن نيات پليد خود افكار عمومى را منحرف كرده حقيقت را وارونه جلوه مى دادند و ايراد چنين خطبه هايى علاوه بر بيدار كردن وجدانهاى خفته در القاى خصلتها و ارزشهاى والاى انسانى ضرورت داشت. از خصلتهاى حسينى آنچه در روز عاشورا بيشتر جلوه گر است آرامش و پايدارى حسين عليه السلام است، از رفتار امام با مسائل و شرايط مى توان دريافت كه وى «آينده روشن و آثار نورانى نهضت خود را به چشم مى بيند.» (26) با توجه به آنچه ياد شد، سخنان محبت آميز حسين عليه السلام نشانگر آن است كه وى علاقه اى به جنگ نداشت و تا آن جا كه توانست كوشيد به فريب خوردگان تفهيم كند كه طريق ناصوابى برگزيده اند و پايان مطلوبى در انتظار آنان نيست.
امرا براى جلوگيرى از شورش سپاهيان و ضعف روحيه آنان فرمان حمله مى دهند «از اين لحظه همراهان امام عليه السلام نام «سپاهى » گرفتند و حملات وى عنوان «جهاد» يافت.» (27) روحيه اصحاب حسين عليه السلام شهادت براى ياران حسين عليه السلام مفهوم ويژه اى داشت. انگيزه آنان رسيدن به آزادى و كمال و حفظ ارزشها و باورها و نفى زندگى ذلت بار بود لذا آن را بدون چشمداشتى از سر اخلاص و اعتقاد و رغبت برگزيدند و از فرط اشتياق «خودشان را قبل از حضرت و بنى هاشم به شهادت رساندند... آنان در هيچ جا در مقام عذر و توجيه برنيامدند.» (28) و با بصيرت كامل به حكم وظيفه در تعظيم حق از خود گذشتند و درس فداكارى و ظلم ستيزى به بشر آموختند، اين ارزشهاى انسانى از جمله منشهايى است كه در كربلا به نمايش گذاشته شد. اصحاب حسين در گيرودار نبرد روحيه اى بسيار قوى داشتند.
«آنان با اين كه مى توانستند با برداشتن يك قدم يا نگفتن يك سخن برهند; اما مرگ را ترجيح دادند. براى سنجش اخلاق قائد آنان همين بس كه امام را در ميان خود نگريستند و او را آماده دريافت شهادت در راه خدا و براى دعوت يافتند. » (29) از جمله اين ياران «عابس بن ابى شبيب شاكرى و ابوثمامه صيداوى... و جابربن عروه غفارى بودند. ابوثمامه شيرمردى است كه دخول وقت نماز ظهر را به امام يادآور شد و دعاى خير حضرت: «خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد» بدرقه راهش شد آنان در بحبوحه جنگ نيز به برگزارى نماز اول وقت مقيد بودند و جابربن عروه غفارى پيرمرد سالخورده اى است كه در جنگ «بدر» و «صفين » شركت داشت. محضر مبارك پيغمبرصلى الله عليه وآله را درك كرده بود.
كمر را با عمامه و ابروهاى آويخته خود را با دستمالى بست و به دشمن حمله ور شد و شربت گواراى شهادت نوشيد و به نگاه و كلام محبت آميز «شكر الله سعيك يا شيخ » امام خود سرافراز گرديد. دگر عمروبن جناده انصارى فرزند شهيد جنادة بن كعب انصارى بود كه مادر، وى را با سخنان «پسرم از كنار مادر برخيز به ميدان برو و در برابر چشمان پسر پيغمبر بجنگ » به جنگ با كفار تشويق كرد. جوان در حالى كه دهانش به عبارت: «پيشواى من حسين عليه السلام است. اين بهترين پيشواست... معطر شده بود جنگيد تا به درجه رفيع شهادت رسيد.
رشادتهاى ديگر ياران امام و بنى هاشم فرزندان على و عقيل و امام حسن و امام حسين و مسلم و عبدالله جعفر... و دلاوريهاى عباس بن على عليه السلام نيز همين گونه بود.» (30) اين شيرمردان با بصيرت و اطمينان كامل قدم به صحنه نبرد گذاشتند و چنان شجاعانه جنگيدند و جان خود را در راه حق نثار كردند «كه ايمان به آنان آفرين گفت.» (31) در آن روز خونين از سپاه امام بجز حضرت سجادعليه السلام و طفل شيرخوارش كسى زنده نماند. امام على اصغرعليه السلام را با خود به صحنه نبرد برد و او را نيز فدا كرد. و «بدين طريق عواطف جهانيان را بيدارى بخشيد و فهماند كه در اين قوم نه تنها ديانت نيست از انسانيت هم بويى نبرده اند.» (32) ارزشهاى اخلاقى در حادثه كربلا حادثه كربلا يك صحنه نمايش اخلاق اسلامى است كه به اختصار به توضيح ارزشهايى نظير مروت، ايثار و فداكارى كه برجستگى بيشترى دارند مى پردازيم. مروت حسين عليه السلام با دشمنان به شيوه پدرش على عليه السلام رفتار مى كرد.
سيراب كردن آنان به هنگام تشنگى و پرهيز از ترور و غافلگيرى، نمونه هاى روشنى از مروت است. حسين عليه السلام نيز با اين كه از فسق و فجور و خباثت شمربن ذى الجوشن، و اهانت وى به حريم ولايت آگاه است پيشنهاد حمله ناگهانى سپاه خود را رد مى كند و مى گويد: «ما هرگز شروع به جنگ نمى كنيم ولو به نفع ما باشد. (33) » ايثار ايثار عاطقه اى است اخلاقى، انسانى و اسلامى كه در حادثه كربلا به اوج خود رسيد. از خودگذشتگى ابوالفضل العباس عليه السلام در ننوشيدن آب تجسمى از ايثار بود. وى پس از دفع مزاحمان به شريعه فرات رسيد هنگامى كه مشك را از آب پر كرد با اين كه خود نيز تشنه بود به ياد تشنگى مولايش از نوشيدن آب منصرف شد. آن را ريخت و آنچه بر دلش گذشت، بر زبان جارى كرد (رجز خواند) و چنين گفت «عباس! حسين عليه السلام در خيمه تشنه است و تو مى خواهى آب گوارا بنوشى! به خدا قسم... رسم برادرى، رسم امام داشتن، رسم وفادارى چنين نيست؟ ابوالفضل مظهر وفا بود. نمونه ديگر عمربن قروى انصارى بود كه خود را به هنگام نماز در برابر پيكانهاى كفار سپر اباعبدالله عليه السلام قرار داد و از پا درآمد... وى در عين حال ترديد داشت كه وظيفه اش را انجام داده و به عهدش وفا كرده است.» (34) مساوات اصحاب حسين عليه السلام تركيبى از آزادگان و بردگان آزاد شده بود و شيوه رفتار امام هم نسبت به نقش آفرينان و ايثارگران يكسان بود رنگ، قوميت، موقعيت و نژاد آنان در نظر و قضاوت وى تاثيرى نداشت و مساوات حاكم بود چنان كه دو نفر از عده معدودى كه امام خود را به بالين آنان رسانيد برده آزاد شده بودند.
«جون » يكى از آنها بود كه وقتى به شهادت رسيد امام خود را به بالين وى رسانيد و حشر او را با «ابرار» كه مقامى برتر از متقين است از خدا درخواست كرد «خدايا در آن جهان او را با «ابرار» محشور كن. ديگر مردى رومى است كه وقتى از اسب بر زمين افتاد اباعبدالله عليه السلام خون را از جلو چشمانش پاك كرد و صورتش را بر صورت وى گذاشت. اين صورت بر صورت نهادن منحصر به همين غلام و فرزندش على اكبر بود «فوضع خده على خده... متبسم الى ربه...» صحنه خونين كربلا متضمن پيامهاى اخلاقى، اجتماعى، توحيدى، اعتقادى، عرفانى، اندرزى و پرخاشگرى است كه با جانبازيهاى كم سال ترين (طفل شيرخوار اباعبدالله عليه السلام) تا كهنسالترين مرد (جابربن عروه غفارى) و زن (زوجه عبدالله بن عمر كلبى) تجسم پيدا كرد و هر يك عهده دار نقشى بودند.» (35) در آن روز هيچ كدام از اصحاب حسين عليه السلام در برابر دشمن ضعفى از خود نشان ندادند، فرار نكردند و به سپاه دشمن نپيوستند.
انتخاب انقلابى حر برعكس نيروى جاذبه، ايمان و شيوه رفتار امام در امر به معروف عملى سبب شد كه «حر» را كه نامزد امارت بود وادار به توبه كرد و در زمره «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر» (توبه/112) قرار گرفت [و در بروز حال توبه و توجه تام به خدا و اولياى او و قطع علاقه دنيوى عاقبت بخير شد و سرمشق ديگران گرديد وى پس از توبه با اجازه امام در مقابل مردم ايستاد و گفت: شما همان كسانى هستيد كه وسيله نامه به وى وعده يارى داديد، پيمان شكنى آنان را زشت و ننگين شمرد و پس از اتمام حجت ها جنگيد تا به شهادت رسيد و اين چنين مورد تفقد حضرت اباعبدالله عليه السلام واقع شد] «ونعم الحر حر بنى رياح » «اين حر رياحى چه حر خوبى است.» (36) قدردانى و ارج نهادن به عمل شايسته مؤمنى كه براى حاكميت فرمان اساسى «امر به معروف و نهى از منكر» تا پاى جان مى ايستد خودش امر به معروف است و موجب مى گردد كه ديگران نيز به انجام امور شايسته راغب گردند. از جمله كسانى كه حسين عليه السلام خود را به بالين آنان رسانيد ابوالفضل العباس بود وى يادگار شجاعت اميرالمؤمنين عليه السلام است و مورد علاقه شديد ابى عبدالله عليه السلام كه عبارتهاى عباس جانم، بنفسى انت (اى جان من به قربان تو) نشانگر درجه محبت اوست. عباس عليه السلام در آن هنگام كه سرگرم پيكار است; برادر به حال انتظار ايستاده است كه ناگهان فرياد مردانه ابالفضل را شنيد. خود را به بالين او رسانيد از ديدن پيكر قطعه قطعه شده عباس و كشتار بى رحمانه يزيديان به قدرى منقلب گرديد كه «چهره حسين عليه السلام شكسته شد (بان الانكسار فى وجه الحسين) از ميان كسانى كه حسين خود را به بالينشان رسانيد هيچ كدام وضعى دلخراش تر و جانسوزتر از ابالفضل العباس عليه السلام نداشت.» (37) هنگامى كه فرزندان و اصحاب امام وظيفه خود را انجام دادند و دعوت حق را پاسخ گفتند و به درجه والاى شهادت رسيدند. امام در حالى كه ارواح پاك آنان را مورد خطاب قرار داد پيروزى معنوى سپاه اسلام را به آنان نويد داد و نفرت و انزجار دايمى جهانيان را يادآور گرديد: «اى ارواح پاك برخيزيد، ستمگران و ناكسان را بنگريد كه چگونه در عين غلبه متلاشى و مغلوب گشته اند و براى هميشه شكست خورده اند و براى ابد منفور گشته اند.» (38) ظاهرا از اصحاب و فرزندان امام بجز حضرت سجادعليه السلام كه در بيمارى به سر مى برد، كسى باقى نماند لذا خود حسين عليه السلام آماده رفتن به قربانگاه شد «حضرت اباعبدالله عليه السلام در دقيقه هاى آخر زندگانى خود آنان را از چنين پايانى بيم داد:
«به خدا اگر مرا كشتيد به جان يكديگر مى افتيد و خون يكديگر را مى ريزيد اما خدا به اين كيفر بر شما بسنده نخواهد كرد، عذابى سخت براى شما آماده خواهد ساخت.» (39) امام به خاطر پاسدارى از حريم مقدس اسلام و ارزشهاى گرانبهاى آن در هيچ شرايطى جزع و بى تابى نكرد و تسليم قدرت طلبان و زورگويان جائر نشد و كشته شدن و اسارت خاندان را به جان خريد و به عهد خود وفا كرد و شهادت را عاشقانه پذيرا شد و به سوى محبوب شتافت. حسين عليه السلام با شهادت خود از يك سو راه مبارزه با بيدادگرى، فساد و ناجوانمردى ... را نشان داد و از سوى ديگر با خصلتهاى عاليه انسانى راه وصول به كمال و تقرب به حق را آموخت و پرچم حقانيت و عظمت تشيع را به خواهرش زينب كبرى عليهاالسلام سپرد. بانوى كربلا زينب كبرى عليهاالسلام زينب عليهاالسلام كاروان سالار است. وى نمونه اعلا و الگوى تمام عيارى از چگونگى حركت انسان به سوى كمال است و پس از برادر مسؤوليت ادامه نهضت پرخروش حسين را برعهده دارد، پرستارى از حجت خدا، امام زين العابدين عليه السلام نيز با اوست.
هنگامى كه اهل بيت را در بدترين و نامناسب ترين شرايط به كوفه مى آورند در مدخل كوفه زينب عليهاالسلام دختر با فضيلت على و فاطمه مى درخشد. وى در حالى كه شجاعت و عفت و پاكى زنانگى درهم آميخته بود ضمن القاى خطابه اى براى اهل كوفه تلخكامى و غم و اندوه دايمى را مى طلبد (نفرين مى كند) و آنان را متوجه اين واقعيت مى كند كه چگونه تحت تاثير نفس پرفريب قرار گرفتند و بازيچه اميال جنايتكارى شدند و ننگ كشتن فرزند پيغمبر را بر دوش كشيدند و براى هميشه به عذاب الهى گرفتار شدند. زينب عليهاالسلام خطابه خود را بدين گونه آغاز مى كند: «هرگز اشكهاى شما نايستد و شيونتان آرام نگيرد... ننگ كشتن نواده خاتم پيغمبران و سالار فرستادگان را چگونه مى توانيد بشوييد؟» (40) آرى اسراى دودمان رسول اكرم صلى الله عليه وآله با تبليغات سوء عمال يزيد به عنوان خارجى به كوفه وارد شدند اما «آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده درنيامدند و دنبال همان هدف حسينى بودند.» (41) زينب عليهاالسلام بانوى خردمند بنى هاشم با تكيه به نيروى معنوى و عظمت روحى اش ترسى به خود راه نداد و با كمال شجاعت كوفيان عهدشكن و ابن زياد پليد بى رحم سركش و يزيد مقتدر مستبد تبه كار را رسوا كرد.
رسالت امام سجادعليه السلام امام زين العابدين عليه السلام در نابسامانترين دوره امامت ائمه اطهارعليهم السلام مى زيست. پس از واقعه عاشورا و آغاز خلافتش همراه اسرا به اسيرى برده شد. در مدخل كوفه زينب عليهاالسلام خطبه اى ايراد فرمود كه به بيدارى و آگاهى اهل كوفه و كارگزاران يزيد انجاميد و موجب تاثر، سرافكندگى و پشيمانى آنان گرديد و زمينه درخشش امام چهارم عليه السلام را در مسجد شام فراهم ساخت وى در حضور يزيدبن معاويه با سخنرانى خود درباره تصحيح فرهنگ سياسى جامعه و تبيين اسلام و رهبر اسلامى و پيشواى قرآنى موضع خود را تشريح كرد. امام در مدت سى وچهار سال امامت خود مسائل مختلف مربوط به جامعه را در قالب صحيفه سجاديه نشر داد و خاطرات عاشورا را زنده كرد.
امام از موضع حق حراست نمود و در مراقبت بر جريانهاى داخلى جامعه اسلامى همت گماشت و به پرورش فرزندى كه پس از وى به امر خدا امام خواهد بود توجه داشت و «از تربيت فرزند ديگر خويش زيدبن على بن الحسين عليه السلام كه به عنوان پرچمدار انقلاب خونين ديگر زيرنظر امام خود بايد بپاخيزند تا تبلور عاشورا كاستن نگيرد غافل نبود.» (42) حادثه عاشورا و نهضت امام حسين بسان خورشيدى سرچشمه فيض بخشى در عرصه ها و سطوح مختلف براى آزادگان بويژه شيعيان گرديد خون «مطهر حسين عليه السلام و يارانش بر زمين ريخت، اما از آن خون درخت آزادى و آزادگى روييد... و اين نهضت سرچشمه صدها نهضت ديگر شد كه در تاريخ اسلام پديد آمد مانند نهضت توابين، مختار ثقفى، زيدبن حسن، شهداى فخ... و تا هم اكنون نيز هر نهضتى كه عليه ستم و تباهى و روشهاى بيدارگرانه در دنياى اسلام و شيعه پامى گيرد.» (43) و نهضتى كه از سال 42 به لطف و عنايات حق و زعامت حضرت آيت العظمى امام خمينى قدس سره پى ريزى شد و در سال 1357 به انقلاب شكوهمند اسلامى پيوند خورد و هم اكنون حلاوت ثمرات آن را به جان مى چشيم نيز از بركات نهضت عاشوراى حسينى است. بر ما است كه از سيدالشهداعليه السلام و اصحاب باوفايش الگو گيريم و در حفظ و حراست ارزشهاى معنوى و منشهاى آسمانى و حقايق بسيارى كه در عاشورا درخشيدند بكوشيم و اين راه را به پايان برسانيم.
پى نوشت ها و مآخذ:
1- عبدالكريم عثمان، روانشناسى از ديدگاه غزالى، ترجمه و نگارش محمدباقر حجتى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص 330.
2- محمدرضا حكيمى، دانش مسلمين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى تا، ص 332.
3- محمدرضا حكيمى، شرف الدين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1360، ص 163.
4- همان، ص 163.
5- سيد جعفر شهيدى، پس از پنجاه سال، پژوهشى تازه پيرامون قيام حسين عليه السلام، تهران، اميركبير، 1358، ص 149.
6- همان، ص 136.
7- همان، ص 140-141.
8- همان، ص 146.
9- همان، ص 146.
10- ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج
2، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 47، 64.
11- مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، ج 1، تهران، انتشارات صدرا، بى تا، ص 178.
12- على شريعتى، شهادت، تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1350، ص 40، 41، 42، 60.
13- سيدجعفر شهيدى، پس از پنجاه سال، صص 149، 150.
14- حماسه حسينى، ج 1، ص 238.
15- همان، ص 238.
16- عباس محمود عقاد، ابوالشهدا الامام حسين عليه السلام، ترجمه كاظم معزى، تهران، نشر كتابفروشى علميه اسلامية، بى تا، ص 138.
17- حماسه حسينى، ج 2، صص 122،123، 134.
18- همان، صص 134 و 135.
19- حماسه حسينى، ج 1، صص 238 و 239.
20- پس از پنجاه سال، ص 172.
21- علامه محمدحسين طباطبائى، شيعه در اسلام، قم، مطبوعاتى دارالتبليغ،1346، ص 135.
22- محمدرضا حكيمى، بعثت، غدير، عاشورا، مهدى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، بى تا، ص 151.
23- حماسه حسينى، ج 2، ص 247.
24- پس از پنجاه سال...،صص 172 و173.
25- همان، ص 173.
26- همان، ص 181.
27- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، تهران، واحد تحقيقات اسلامى بنياد بعثت، 1362، ص 41.
28- حماسه حسينى، ج 3، ص 159.
29- ابوالشهدا الامام حسين عليه السلام، ص 138.
30- بعثت، غدير، عاشورا، مهدى، ص 155 تا 161.
31- همان، ص 151.
32- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 42.
33- حماسه حسينى، ج 2، ص 262
34- همان، ص 261 تا ص 267.
35- همان، ص 268.
36- همان، ص 112 تا116.
37- همان، ص 118.
38- محمدباقر محقق، قرآن و امام حسين، تهران، انتشارات بعثت، 64، ص 94.
39- پس از پنجاه سال،...، ص 182.
40- حماسه حسينى، ج 2، ص 292.
41- بنت الشاطى، بانوى كربلا، ترجمه سيدرضا صدر، تهران، نشر چاپ جديد، ص 61، ص 167.
42- ابوالشهدا الامام حسين، ص 222.
43- بعثت، غدير ،عاشورا، مهدى، ص 162