محمد محمدى اشتهاردى
سخن را با اين فراز از سخن حضرت امام خمينى(قدّس سرّه) آغاز مىكنيم: «گريه كردن به عزاى امام حسين(ع) زنده نگهداشتن نهضت است.»(1)
واژه فرهنگ داراى معانى مختلفى نسبت به مناسبتهاى گوناگون است، و در مجموع و به طور كلى يعنى «مجموعه علوم و معارف و هنرهاى هر ملّت» و نيز به معنى «مجموعه آداب و رسوم» يا به معنى «دانش و معرفت، ادب و تربيت» آمده است، ماجراى حركت و نهضت امام حسين(ع)، يك فرهنگ بود، فرهنگى فراگير، فرهنگى داراى چند فرهنگ مانند: فرهنگ نهضت و قيام، فرهنگ معرفت دين، فرهنگ ايثار و فداكارى، فرهنگ ارزشها، فرهنگ ادب و تربيت، و فرهنگ عزادارى كه خود يك مكتب و كلاس جداگانه و جاودانه براى انسان سازى، و مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر، و جنبش عواطف و احساسات براى شكوفايى ارزشها، و به پيروزى رساندن ارزشها بر ضد ارزشها.
بنابراين مىتوان چنين نتيجه گرفت كه فرهنگ بر دو نوع است: فرهنگ ارزشى، فرهنگ ضد ارزشى.
كربلاى حسينى پايگاه فرهنگ ارزشى بر ضد پايگاه ضد ارزشى شام به سردمدارى بنى اميّه و يزيديان بود.
اينك در اين گفتار بر آنيم تا فرهنگ عزادارى را بررسى كنيم، كه چگونه عزادارى، فرهنگ سازى مىكند، و مبدل به فرهنگ ارزشى مىشود، و به طور كلى عزادارى مثبت با منفى چه فرق دارد، و عزادارى صحيح يعنى چه؟
واژه عزا، كه واژه عربى است به دو معنى آمده: 1- به معنى نسبت دادن چيزى به چيز ديگر است. 2- به معنى تسلّى خاطر دادن، صبر و آرامش بخشيدن، و تحمّل و بردبارى(2) و معادل فارسى آن سوگوارى است، نظر به اينكه در سوگوارى، نسبت به صاحبان عزا، دل گرمى و دلدارى مىدهند، و علاوه بر اندوه و حزن درونى خود، حزن و اندوه سوگمندان را خالى مىكنند، و به جاى آن اميد و آرامش و صبر و تحمّل مىبخشند، از آن به عزادارى و به تعبير روايات تعزيه و تسليت تعبير مىشود.(3) بنابراين فلسفه و اساس عزادارى آرامش بخشيدن، و دعوت به صبر و استقامت، و روحيه دادن و نابود نمودن هرگونه يأس و نااميدى و خود زنى و خود خورى و خود باختگى است، و نتيجه آن جبران چالشها، و ترسيم خسارتها و نشاط بخشى به صاحبان اندوهى است كه گاهى اندوهشان موجب بيمارى روانى و سقوط و انحلال مىشود.
عزادارى سنّتى نوعاً با گريه و ريختن اشك همراه است، اينك اين سؤال مطرح مىشود كه اگر عزادارى براى آرامش است، پس گريه و نوحه چرا؟ پاسخ اينكه: چنانكه خاطر نشان مىشود، گريه داراى انواع مختلف است، و بيشتر انواع آن آرام بخش و به اصطلاح خالى كردن، اندوه درون، و جايگزينى آن به نوسازى است.
مسأله عزادارى به صورتهاى مختلف در ميان همه اقوام و ملتها از قديم و نديم، وجود داشته و دارد، چرا كه يك موضوع فطرى و طبيعى است، و در برابر حوادث تلخ و پر اندوهى كه در همه جا و همه وقت رخ مىدهد، ناگزير مسأله عزا پيش مىآيد و گريزى از آن نيست، بنابراين بايد به طور صحيح و مثبت اجرا شود، و به جاى اينكه ويران گر باشد، سازنده گردد مانند ليموى ترشى كه از آن شربت ناب مىسازند، و موجب نشاط مىشود، با توجه به اين مقدمه، نظر شما را به مسأله پيشينه عزادارى، و عزادارى در سوگ شهيدان كربلا، و فلسفه آن و فلسفه ارزشى بودن آن جلب مىكنيم:
پيشينه عزادارى
نخست بايد دانست كه عزادارى اختصاص به كربلا و شهيدان آن ندارد، بلكه در همه جا، در موارد بسيار بوده و هست، مهم آن است كه از آن استفاده بهينه كرد، بنابراين بايد آن را از هرگونه انحراف، تصحيح كرد. به عنوان نمونه:
1- قابيل و هابيل دو برادر از فرزندان حضرت آدم(ع) بودند، هابيل جوانى خداشناس و باتقوا و درست كار بود، ولى قابيل در گمراهى و انحراف به سر مىبرد، هابيل در پرتو دين و معرفت به مقام ارجمندى رسيد. قابيل به مقام او حسادت ورزيد، و كينه او را به دل گرفت، و او را تهديد به كشتن نمود و سرانجام با كمال بى رحمى او را كشت، سر او را در ميان دو سنگ نهاد، و با آن دو سنگ سر او را شكست.(4)
مطابق بعضى از روايات، هابيل در خواب بود، قابيل با كمال ناجوانمردى به او حمله كرد و او را كشت.(5) آدم (ع) از اين فاجعه آگاه شد، بسيار گريه كرد و همواره در ياد او بود، و به ياد او اشك مىريخت، وقتى كه هابيل كشته شد همسرش حامله بود، پس از مدتى وضع حمل كرد، نوزاد پسر بود، آدم(ع) نام او را هابيل گذاشت.(6)
آدم در سوگ جان سوز پسر شهيدش هابيل، اشعار زير را سرود و خواند:
تغيّرت البلاد و من عليها
فوجه الارض مغبرّ قبيح
تغيّر كلّ ذى طعمٍ و لونٍ
و قلّ بشاشة الوجه المليح
ارى طول الحياة علىّ غمّاً
و هل انا من حياتى مستريح
و مالى لا اجود بسكب دمعٍ
و هابيل تضمّنه الضريح
قتل هابيل قابيلاً اخاه
فوا حزنى لقد فقد المليح
يعنى: «سرزمينها و آنچه در آنهاست، همه دگرگون شده و چهره زمين غبار آلود و زشت گشته است.
مزه هر غذايى، و رنگ هر چيزى تغيير يافته، و چهره شاداب و غمگين اندك شده است. طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مىنگرم، آيا روزى خواهد آمد كه از اين زندگى پر رنج راحت شوم
چه شده است كه اشك هايم جارى نمىگردند، و چشم هايم از اشك فشانى دريغ مىكنند، با اينكه پيكر هابيل در ميان قبر قرار گرفته است.
قابيل برادرش هابيل را كشت، واى بر اين اندوه كه به فراق هابيل زيبايم گرفتار شد.»(7)
2- نمونه ديگر، در طول تاريخ عزادارى يعقوب براى يوسف(ع) و گريه يوسف(ع) است، كوتاه سخن اين كه چنان كه در قرآن در سوره يوسف آمده، برادران يوسف، او را از دست پدرش يعقوب گرفته و سپس او را در بيابان به چاه انداختند، و قافلهاى بر سر چاه آمد و يوسف را بيرون آورد، و به مصر برده و به عنوان برده فروخت و...حضرت يعقوب چهل سال به فراق يوسف گرفتار شد. قرآن از زبان او مىفرمايد: «يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن؛ وا اسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد.»(8)
امام سجاد(ع) فرمود: «يعقوب از اندوه فراق يوسف(ع) آنقدر گريست كه موى سرش سفيد شد، و كمرش خم گرديد، و ديدهاش نابينا گشت.»(9) اين مطلب از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.(10)
يوسف (ع) نيز وقتى كه با دسيسه همسر عزيز مصر، به زندان افتاد، در زندان از اندوه فراق پدرش يعقوب به قدرى گريه كرد كه به فرموده امام صادق(ع)، زندانيان به ستوه آمدند و به او پيشنهاد كردند يا روز گريه كند يا شب، تا در يكى از اين دو وقت در آسايش باشند. يوسف اين پيشنهاد را پذيرفت.(11)
عزادارى پيامبر(ص) براى حمزه و جعفر و ابراهيم
مسأله عزادارى در ميان پيامبران و اولياء ديگر نيز به طور فراوان بوده است، تا آن هنگام كه عصر پيامبر اسلام فرا رسيد، آن حضرت نيز در سوگ عزيزان، عزادارى مىكرد، و به آن دستور مىداد و به عنوان نمونه: وقتى كه حضرت حمزه(ع) عموى پيامبر(ص) در جنگ احد به شهادت رسيد، پيامبر(ص) در كنار جنازه به خون تپيدهاش بسيار گريست، و وقتى كه با همراهان به مدينه آمد، از بسيارى از خانههاى مدينه كه شهيد داده بودند صداى گريه شنيده مىشد، پيامبر(ص) به ياد حمزه(س) اشك مىريخت، و مردم را به عزادارى براى حمزه(ع) تحريك كرده و فرمود: «ولكن حمزة لابواكى له اليوم!؛ولى امروز حمزه(ع) گريه كننده ندارد.»
سعد بن معاذ و اسيد بن حضير وقتى كه اين سخن را شنيدند به زنهاى انصار گفتند: «نخست برويد حضرت فاطمه (س) را در گريه كردن براى حمزه همراهى كنيد، سپس براى شهداى خود گريه نماييد.» بانوان صدا و گريه بلند كردند، پيامبر(ص) و فاطمه(س) كه در مسجد در عزاى حمزه(ع) مجلس داشتند، بيرون آمد و پيامبر(ص) خطاب به آنها فرمود: «رحمت خدا بر شما باد، به راستى مواسات و ايثار كرديد.»(12) از آن پس، حتى تا به امروز رسم شده كه زنهاى مدينه وقتى مىخواهند براى گذشتگان خود گريه كنند، نخست به ياد حضرت حمزه(ع) گريه مىكنند.(13)
و در مورد شهادت جعفر طيّار(ع) كه در جنگ موته در سال هفتم هجرت رخ داد، پيامبر(ص) در مدينه به خانه جعفر رفت، بچهها و همسر او را نوازش داد و بسيار گريه كرد، و در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، از خانه بيرون آمد و با حال غمبار به خانه فاطمه (س) وارد شد، شنيد گريه و نوحه فاطمه(س) براى جعفر(ع) بلند است، پيامبر(ص) فرمود: «على مثل جعفرٍ فلتبك الباكية؛ بايد بر شخصيّتى همانند جعفر هر بانوى گريه كننده بگريد.» سپس فرمود: «براى خانواده و فرزندان جعفر، غذا درست كنيد و ببريد، زيرا آنها امروز به عزادارى مشغول هستند.»(14)
پيامبر(ص) پسرى به نام ابراهيم (ع) داشت، كه در سال هشتم هجرت چشم به جهان گشود و در سال دهم در حالى كه كمتر از دو سال داشت از دنيا رفت، مادرش ماريه قبطيه بود. پيامبر(ص) در مرگ ابراهيم گريه مىكرد، شخصى عرض كرد: «تو ما را از گريه نهى مىكنى، ولى خودت گريه مىكنى؟» در پاسخ فرمود: «اين گريه نيست، بلكه علامت رحم و مهربانى است، كسى كه رحم نداشته باشد مشمول رحمت الهى نمىشود.»
پيامبر(ص) پيكر ابراهيم(ع) را به خاك سپرد، چشمانش پر از اشك شد، گريه سختى كرد، ولى فرمود: «تدمع العين، و يحزن القلب، ولانقول ما يسخط الرّب؛ چشم مىگريد و قلب پر از اندوه مىشود، ولى چيزى كه موجب خشم خدا شود نمىگوييم.»(15)
گريه و مرثيه على(ع) و فاطمه(س)
وقتى كه پيامبر(ص) رحلت كرد، فاطمه زهرا(س) از اندوه فراق او، و ظلم هايى كه بر خاندانش شده بود، شب و روز گريه مىكرد و عزادارى مىنمود، و با اشعار جان سوزش ديگران را نيز به گريه و عزادارى فرا مىخواند، از گفتار و اشعار او در فراق پيامبر(ص) اين بود:
«...پدر و مادرم به فدايت! با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ ديگران قطع نشد... اگر نه اين بود كه تو مرا امر به صبر فرمودهاى، و از بىتابى نهى كردهاى، آنقدر گريه مىكردم كه اشكهاى مخزن چشمم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه برايم باقى، و حزن و اندوهم هميشگى و دائمى مىشد، تازه اينها در برابر مصيبت فراق تو كم بود...»(16)
الموت لاوالد يبقى ولا ولداً
هذا السّبيل الى ان لاترى احداً
هذا النّبىّ و لم يخلد لامّته
لو خلّد اللّه خلقاً قبله خلداً
للموت فينا سهامٌ غير خاطئةٍ
من فاته اليوم سهمٌ لم يفته غداً
يعنى: مرگ نه پدر و مادر باقى مىگذارد، و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بميرند. مرگ حتى پيامبر اسلام(ص) را براى امّتش باقى نگذاشت. اگر خداوند كسى را قبل از پيامبر(ص) باقى مىگذاشت، او را نيز باقى مىگذاشت. ناگزير همه ما آماج خطاناپذير تيرهاى مرگ قرار مىگيريم، اگر امروز هدف قرار نگرفت، فردا او را از ياد نمىبرد.»(17)
گريه حضرت زهرا(س) در فراق پيامبر(ص) بسيار جان سوز بود، در اين مدت كوتاه بعد از پيامبر(ص) هرگز كسى او را خوشحال نديد، در هر هفته دوبار دوشنبه و پنجشنبه كنار قبر شهيدان احد مىرفت و در آنجا پس از نماز و دعا گريه و عزادارى مىكرد.
محمود بن لبيد مىگويد: پس از رحلت رسول خدا(ص) فاطمه(س) را در كنار قبر شهيدان احد مىديدم او در كنار قبر حضرت حمزه(ع) توقف مىكرد، و به عزادارى مىپرداخت، در يكى از روزها به محضرش رفتم و گفتم: «اى سرور زنان، سوگند به خدا از اين سوز و گدازهاى تو بندهاى دلم پاره پاره شد.» فرمود: «سزاوار است كه گريه و عزادارى كنم، چرا كه برترين پدران، رسول خدا(ص) را از دست دادهام، آه چقدر مشتاق ديدارش هستم»، سپس اين شعر را خواند:
اذا مات يوماً ميّتٌ قلّ ذكره
و ذكر ابى مذ مات و اللّه اكثر
هرگاه روزى شخصى مرد، يادش كم مىشود، ولى سوگند به خدا از آن روز كه پدرم رحلت كرده، ياد او بيشتر شده است.»(18)
گاهى كنار قبر رسول خدا(ص) مىآمد و با اين اشعار جگر سوز، سوگوارى مىكرد:
ماذا على من شمّ تربة احمدٍ
ان لا يشمّ مدى الزّمان عواليا
صبّت علىّ مصائبٌ لو انّها
صبّت على الايّام صرن ليالياً
يعنى: «آن كسى كه بوى خوش تربت (خاك قبر) پيامبر(ص) را مىبويد، اگر در زمان طولانى، بوى خوش ديگرى نبويد چه خواهد شد؟ (يعنى همين بوى خوش تا آخر عمر براى او كافى است) آن چنان باران غم و اندوه بر جانم ريخته كه اگر به روزهاى روشن مىريخت، آن روزها شب تيره و تار مىگرديد.»(19)
سابقه عزادارى براى امام حسين(ع)
عزادارى براى سوگ جان سوز امام حسين(ع) و شهيدان كربلا از عصر حضرت آدم(ع) و در ميان پيامبران و اولياء خدا همواره بوده است، دراين باره نمونهها بسيار است، و نظر شما را به چند نمونه جلب مىكنم:
1- صاحب الدّرالثمين در تفسير اين آيه: «فتلقّى آدم من ربّه كلماتٍ فتاب عليه؛ آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) خداوند توبه او را پذيرفت.»(20)
نقل نموده: آدم (ع) به ساق عرش نگاه كرد، نام پيامبر(ص) و امامان (ع) را در آن ديد، جبرئيل آن نامها را به او تلقين نمود و گفت بگو: «يا حميد بحق محمّدٍ، يا عالى بحقّ علىٍّ، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان.»
آدم(ع) اين نامها را به زبان آورد، همين كه نام حسين(ع) به زبانش آمد، اشكهايش جارى شد و قلبش فرو ريخت، از جبرئيل پرسيد: «علّت چيست كه وقتى نام پنجمى (حسين) بر زبانم جارى شود، قلبم شكسته شده و اشك هايم روان مىگردد؟»
جبرئيل گفت: اين پسرت دسختخوش مصيبتى مىشود كه همه مصيبتها در مقايسه با آن كوچك است. آدم پرسيد: آن مصيبت چيست؟ جبرئيل گفت: او را تشنه و تنها و غريب و بى كس مىكشند، شدت تشنگى او باعث مىشود كه بين آسمان و زمين را مانند دود مىنگرد و آسمان را نمىبيند، آب مىطلبد كسى جواب او را جز با زبان شمشيرها و شربت مرگ نمىدهد در حالى كه فرياد مىزند: «و اعطشاه! واقلّة ناصراه! آه از شدت عطش و كمى يار و ياور». سر او را مانند سر گوسفند ذبح كنند، و دشمنانش اموال و وسائل زندگيش را غارت مىنمايند، و سرهاى او و يارانش را بر سر نيزهها در شهرها و راهها مىگردانند، در حالى كه زنانشان همراه آن سرها هستند. در علم خداوند يكتا اين چنين گذشته است.
در اين هنگام آدم (ع) و جبرئيل مانند زن بچه مرده گريه و زارى كردند.(21)
2- مرحوم راوندى در خرايج از تاريخ محمد النّجار، به سندش از انس، و او از پيامبر(ص) ماجراى كشتى نوح(ع) را نقل مىكند تا اينجا كه فرمود: در آخر كار پنج ميخ باقى ماند، و نوح(ع) به دستور خداوند، آنها را در پيشاپيش كشتى نصب كرد... وقتى كه به ميخ پنجم رسيد، آن را نصب كرد، سپس بر روى آن چكش زد، نورى از آن بالا گرفت و آثار خون از آن ديده شد، جبرئيل گفت: اين خون است، آنگاه ماجراى شهادت جان سوز امام حسين(ع) را براى نوح(ع) شرح داد، در اين هنگام نوح (يا جبرئيل) قاتل حسين(ع) و ظلم كننده به او، و واگذار كننده آن حضرت به خودش را لعنت كرد.(22)
3- در ماجراى فرمان خدا به ابراهيم(ع) در مورد قربان كردن اسماعيل(ع) پس از تسليم ابراهيم در برابر فرمان خدا، سرانجام خداوند قوچى را براى ابراهيم (ع) فرستاد تا آن را به جاى اسماعيل(ع) قربانى كند. در اين راستا از حضرت رضا(ع) روايت شده خداوند به ابراهيم (ع) وحى فرمود: اى ابراهيم! محبوبترين خلق خدا در نزد تو كيست؟ ابراهيم: پروردگارا! انسانى محبوبتر از حبيبت محمّد (ص) وجود ندارد.
خداوند به او وحى كرد: آيا او (محمّد (ص)) را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟
ابراهيم: بلكه او را بيشتر از خودم دوست دارم.
خداوند به او وحى كرد: آيا فرزند او را بيشتر دوست دارى يا فرزند خود را؟
ابراهيم: فرزند او را بيشتر دوست دارم.
خداوند فرمود: آيا ذبح فرزند او، از روى ظلم به دست دشمنانش براى قلب تو دردناكتر است، يا ذبح فرزند خودت به دست خودت در اجراى اطاعت من.
ابراهيم: پروردگارا! بلكه ذبح فرزند محمد(ص) به دست دشمنانش، براى قلبم دردناكتر است.
خداوند فرمود: اى ابراهيم! جمعى كه گمان مىكنند از امّت محمد(ص) هستند، به زودى حسين(ع) پسر محمّد(ص) را پس از او از روى ظلم و عدوان مىكشند و سرش را مانند گوسفند ذبح مىنمايند، و به اين علت سزاوار غضب و خشم من خواهند شد.
دل ابراهيم(ع) با شنيدن اين سخن به درد آمد و به سختى گريه كرد، و براى مصائب جان سوز امام حسين(ع) عزادارى و گريه نمود.(23)
عزادارى پيامبر(ص) و امامان(ع)
به همين ترتيب نمونههاى ديگرى نيز در اين راستا وجود دارد كه قبل از اسلام، مسأله عزادارى براى امام حسين(ع) در ميان پيامبران مطرح بوده است. و در مورد عزادارى پيامبر اسلام و فاطمه(س) و على(ع) پيرامون مصائب امام حسين(ع) نيز روايات متعدّدى ذكر شده، و همچنين عزادارى امامان(ع) بعد از شهادت امام حسين(ع) كه باز به عنوان نمونه به چند فراز مىپردازيم:
امام سجّاد (ع) كه در جريان كربلا حضور داشت، پس از شهادت پدر، تا آخر عمر (مدت 34 سال) در موارد مختلف براى مصائب آن حضرت گريه مىكرد و سوگوارى مىنمود.
امام باقر(ع) نيز به ياد جدّش امام حسين(ع) گريه مىكرد و مجلس عزا تشكيل مىداد و حاضران را به سوگوارى و گريه براى امام حسين(ع) تحريص و تشويق مىنمود.(24)
على بن اسماعيل تميمى از پدرش نقل مىكند كه در محضر امام صادق(ع) بودم آن حضرت از سيّد حميرى (شاعر اهلبيت) خواست تا اشعارى در ذكر مصائب امام حسين(ع) بخواند. او اشعارى خواند كه آغازش اين بود.
«امرر على جدث الحسين
فقل لاعظمه الزّكيّة...
يعنى: به بدن حسين(ع) عبور كن و به استخوانهاى پاكش بگو! پيوسته از اشك چشمها سيراب خواهى شد...»
راوى گويد: ديدم اشكهاى امام صادق(ع) مانند آب نهر جارى شد، و صداى گريهاش بلند گرديد، و ناله و ندبه اهل بيتش كوچههاى مدينه را پر كرد.(25)
امام رضا(ع) نيز به طور مكرر مجلس عزاى جدّش حسين(ع) را تشكيل مىداد، و به دعبل مىفرمود: مرثيه سرايى كند به طورى كه آن بزرگوار بر اثر شنيدن ذكر مصائب امام حسين(ع) مدهوش شد، و مىفرمود: «انّ يوم الحسين اقرح جفوننا و اسيل دموعنا... فعلى مثل الحسين فليبك الباكون...؛ مصيبت روز شهادت حسين(ع) پلكهاى چشم ما را زخم كرده، و اشكهاى ما را مثل سيل روان ساخته، بايد براى مانند مصائب حسين(ع) گريه كنندگان گريه كنند.»(26)
زيارت ناحيه امام عصر(عج) كه آكنده از ذكر مصائب جان سوز امام حسين(ع) و يارانش است، نيز بيانگر عزادارى دائم آن حضرت براى مصائب جد مظلومش امام حسين(ع) است.(27)
نتيجهگيرى و جمع بندى
از مطالب گذشته تا اينجا دريافتيم كه مسأله عزادارى و مسأله عزادارى امام حسين(ع) به خصوص، از همان آغاز پديدار شدن انسان همراه انسان بوده و يك موضوع فطرى و طبيعى است، و كم كم به صورت يك فرهنگ درآمده، نهايت اين كه فرهنگها گاهى ارزشى و گاهى ضد ارزشى است، بر همين اساس فرهنگ عزادارى نيز گوناگون است، و در مورد فرهنگ عزادارى امام حسين(ع)، از آغاز بنابر اين بوده كه فرهنگ ارزشى باشد، و پايه و مايه براى مبارزه با طاغوتها، و تثبيت امامت و حكومت عدالت خواهان و طرفداران حق گردد، براى وصول به اين حقيقت بايد نكات زير را مورد توجه قرار داد:
1- گريه كه عنصر اصلى عزادارى را تشكيل مىدهد، داراى انواع مختلفى است، مانند:
1- گريه تزوير و دروغ
2- گريه پشيمانى از گناه
3- گريه ذلّت و زبونى
4- گريه شوق
5 - گريه رحم و عاطفى
6- گريه از روى غم و اندوه
7- گريه فراق،
اين گريهها به جز گريه نوع اول و سوم، هر كدام در جاى خود شايسته و سازنده است، بنابراين در مورد عزادارى براى امام حسين(ع) و ساير شهيدان، هرگاه گريه به عنوان ابراز عطوفت و احساسات و گريه رحم و رأفت و رقّت قلب، و همچنين گريه فراق و گريه از روى غم و اندوه باشد، يك نوع امر به معروف و نهى از منكر است، و اظهار علاقه و برقرارى رابطه عاطفى و معنوى با آرمانهاى امام حسين(ع) است، و چنين گريه و عزادارى، قطعاً موجب ارتباط و پيوند با امامان (ع) و مكتب آنها شده و باعث تحول و رشد خواهد شد.
2- در تشكيل مجلس عزادارى، طبعاً انگيزه قيام امام حسين(ع) و اهداف آن، و امور تربيتى و معارفى در كنار آن بازگو مىشود، و روشن است كه بيان و تبيين اين امور، نقش به سزايى در پاك سازى و به سازى خواهد داشت.
3- فرهنگ عزادارى، با رعايت آداب صحيح و مثبت آن - با پرهيز از هرگونه دروغ و خرافات - الهام بخش ارزشهايى همچون، صبر، جوانمردى، شجاعت، غيرت، جهاد، دفاع، ايثار و فداكارى و... است، ولى اگر با خرافات آميخته باشد، عزادارى منفى و معكوس مىگردد.
4- فرهنگ عزادارى صحيح، مىتواند روح تعاون، و انقلاب و نهضت و شورش بر ضد طاغوت و محو برنامههاى طاغوتى را احياء كند، و در فكر و عمل، بر برنامههاى باطل خط بطلان بكشد، و درخت سرمايههاى ارزشى را شكوفا سازد.
5 - فرهنگ عزادارى، نگهبان دين، و پشتوانه قوى آيين ناب بوده، و همواره عواطف را به نفع حقايق دينى به هيجان درمى آورد، و باعث نابودى بدعتها، و ترويج سنتها مىگردد و... به راستى اگر در عزادارىها اين نكات و نكات ديگر توجه عميق شود، پيوسته موجب آبيارى باغستان اسلام، و نشاط و شكوفايى در اين راستا خواهد شد.
پىنوشتها:
1. صحيفه نور، ج 10، ص 31.
2. القاموس و المنجد واژه عزى.
3. فروع كافى، ج 3، ص 203.
4. ماجراى كشته شدن هابيل به دست قابيل، در قرآن در سوره مائده آيه 27 تا 31 آمده است.
5. تفسير قرطبى، ج 3، ص 2133.
6. بحار، ج 11، ص 228.
7. عيون اخبار الرضا (ع)، ج1، ص 243 به نقل از امام على(ع).
8. سوره يوسف، آيه 83.
9. اللهوف، ص 210.
10. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 452.
11. بحارالانوار، ج 90، ص 336.
12. اعلام الورى، ص 94، 95.
13. اسدالغابه، ج 2، ص 48.
14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 70 ؛ بحار، ج 21، ص 63.
15. بحارالانوار، ج 22، ص 157 و 151.
16. نهج البلاغه، خطبه 235.
17. انوار البهيّه محدّث قمى، ص 41 و 42.
18. بيت الاحزان، محدث قمى، ص 227 و 228.
19. همان، ص 225.
20. سوره بقره، آيه 37.
21. بحارالانوار، ج 44، ص 245.
22. همان، ص 231 (به طور تلخيص).
23. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 209.
24. لهوف، ص 209، بحار، ج 46، ص 109.
25. الغدير، ج 2، ص 235.
26. بحارالانوار، ج 45، ص 257.
27. بحار، ج 101، ص 317 به بعد، و ص 265.
منبع: پاسدار اسلام ، شماره ( 279-280 ) ، از طر يق شبكه اطلاع رسانى شارح