با كريمان كارها دشوار نيست
بعضى از احاديث مربوط به اعرابى هاست؛ يعنى بعضى از عرب هاى بيابان نشين كه از فطرت پاك ترى برخوردار بوده اند، به محضر پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مى رسيدند. برخوردها و پرسش هاى آنان جالب توجه و شنيدنى است. انس بن مالك مى گويد: ما به دنبال احاديث اين افراد بوديم؛ چون سؤال هاى جالبى مى كردند و مى رفتند. در روايات آمده است كه يك نفر از آنان به محضر پيامبر گرامى اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيد و پرسيد: حساب قيامت دست چه كسى است؟ معلوم مى شود برايش خيلى مهم بوده است كه در قيامت به چه كسى بايد حساب پس بدهد.
اگر حساب به دست يك نفر سخت گير باشد، كار خيلى مشكل مى شود. اما اگر به دست بزرگ و كريمى باشد، خيال انسان راحت است. پيامبر خدا در پاسخ او فرمودند: «بِيَدِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ حساب به دست خداى عزّ و جلّ است». اين عرب با شنيدن اين مطلب شكفت و خنده بر لبش نقش بست و گفت: «نَجَوْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ؛ به خداى كعبه نجات پيدا كردم». غصه هاى چندين ساله اش از بين رفت و چهره اش گشوده شد و خوشحال برگشت. پيامبر خدا فرمودند: اگر كسى مى خواهد به يك بهشتى نگاه كند، به اين اعرابى نگاه كند. اين شخص اهل بهشت است؛ يعنى حسن ظنش درست شد. اميدش به خدا محكم شد. به او گفتند: چطور شد با شنيدن پاسخ پيامبر خدا اين قدر خوشحال و شاداب شدى؟ گفت: «لاَِنَّ الْكَريمَ اِذا قَدَرَ عَفا»؛[1] به خاطر اينكه كريم هر گاه قدرت پيدا كند مى بخشد. من هميشه در اين فكر بودم كه حسابرس ما چه كسى است؟ اگر فردى مثل خود ما باشد، خيلى به ما گير مى دهد. به قول يكى از بزرگان: اگر خداوند حساب بندگانش را به خودشان واگذارد، بايد راه جهنم را پيش بگيرند و بروند. ولى اگر دست خداى كريم باشد مى بخشد. چون خودش به ما امر كرده كه عفو و گذشت داشته باشيم، ممكن نيست كه خودش نبخشد.
هين مگو ما را به آن شه بار نيست *** با كريمان كارها دشوار نيست
آن كه قصدش از خريدن سود نيست *** هيچ قلبى نزد او مردود نيست
قلب در شعر مولانا به معناى جنس تقلبى است. سكه مقلوب، يعنى سكه تقلبى. خداوند چون غرضش از خريدن سود بردن نيست، بلكه سود رساندن است، اجناس تقلبى را هم مى خرد و به روى خودش نمى آورد.
خداى گذشت و احسان
قرآن كتاب نازل است. تنزيل شده است. دعاهايى كه از ائمه عليهم السلام رسيده است، قرآن صاعد است؛ يعنى در حقيقت پاسخ آيات قرآن است. نكته هاى بسيار زيبا و جالبى در دعاها از لسان امامان عليهم السلام بيان شده است كه قابل توجه است. امام سجاد عليه السلام در پايان دعاى ابوحمزه سه جمله مى فرمايد: «اَللّهُمَّ اِنَّكَ اَنْزَلْتَ فى كِتابِكَ اَنْ نَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنا وَ قَدْ ظَلَمْنا اَنْفُسَنا فَاعْفُ عَنّا فَاِنَّكَ اَوْلى بِذلِكَ مِنّا»؛ خدايا، به راستى تو در كتابت اين چنين نازل كردى كه از كسى كه به ما ستم كرده است بگذريم و ما به خود ستم كرديم، پس از ما بگذر كه تو از ما سزاوارتر به گذشت هستى.
حضرت قرص و محكم مى گويد: خدايا، خودت در قرآن گفته اى كه اگر كسى به شما ظلم كرد، عفو كنيد. خدايا، به اين آيه عمل كن. ما به خودمان ظلم كرده ايم، عفو كن! آيا ممكن است خدا چيزى بگويد كه خودش عمل نكند!
جمله دوم چنين است: «وَ اَمَرْتَنا اَنْ لانَرُدَّ سائِلاً عَنْ اَبْوابِنا وَ قَدْ جِئْتُكَ سائِلاً فَلا تَرُدَّنى اِلاّ بِقَضاءِ حاجَتى»؛ خدايا، به ما فرمان دادى كه سائل را از در خانه خود رد نكينم. خدايا، من به درگاهت آمده ام، سائل هستم، ردم مكن، جز اينكه حاجتم را برآورى!
يعنى اگر كسى به در خانه شما آمد و رو انداخت، رويش را به زمين نزن. در قرآن فرموده است: «وَ اَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ؛[2] سائل را از خود نران.» خدايا، ما سائل تو هستيم. قرآن چقدر پنهانى با ما حرف زده است. امامان ما اين ها را از قرآن در آورده اند و به خدا مى گويند. اين همان قرآن صاعد و بالا رونده است.
در جمله سوم مى فرمايد: «وَ اَمَرْتَنا بِالاِْحْسانِ اِلى ما مَلَكَتْ اَيْمانُنا وَ نَحْنُ اَرِقّاءُكَ فَاَعْتِقْ رِقابَنا مِنَ النّارِ»؛ و به ما فرمان دادى كه به بندگانمان احسان كنيم. خدايا، ما بندگان توايم، ما را از آتش دوزخ رهايى ده!
نكته هايى در تجهيز ميت
در كتب فقهى در باب تجهيز ميت مى گويند: هنگام غسل دادن ميت آب ولرم باشد و ملايم آب بر او بريزيد؛ چون ممكن است روحش صدمه ببيند. با اينكه روح از بدن جدا شده است، اما به بدن توجه دارد. روح در بدن نيست، بلكه در قالب مثالى است. با اين حال روح مؤمن اشراف دارد و تشييع كننده هايش را مى بيند. مى بيند چگونه او را غسل مى دهند. مى بيند كه بدنش در يك جاى تنگ مى رود. لذا گفته اند: قبل از اينكه ميت را در قبر بگذاريد، سه مرتبه او را بر زمين بگذاريد تا آمادگى پيدا كند.
باز فرموده اند: اگر چهل نفر مؤمن با زبان شهادت بدهند، يا روى كفنش بنويسند كه جز خوبى از او نديديم، خداى متعال مى گويد: من از علم يقينى خود به خرابكارى ها و گناهان او صرف نظر مى كنم و به حسن ظن و شهادت چهل مؤمن عمل مى كنم. پس بياييم كارى كنيم كه چهل نفر مؤمن به ما خوش بين باشند؛ دست كم چهل نفر را اذيت نكرده باشيم.
باز در نماز ميت مى خوانيم؛ يعنى به ما گفته اند كه بگوييد: «اَللّهُمَّ اِنّا لانَعْلَمْ مِنْهُ اِلّا خَيْراً؛ خدايا، ما جز خوبى چيزى از او نديدم. اِنْ كانَ مُحْسِنا فَزِدْ فى اِحْسانِهِ؛ اگر خوب بوده است، بر احسانش بيفزا. وَ اِنْ كانَ مُسيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ؛ و اگر بد بوده، از او بگذر!»
رحمت براى ستمكاران
وقتى ميت را در قبر مى گذاريم، براى او اين گونه دعا مى كنيم: «اَللّهُمَّ صِلْ وَحْدَتَهُ وَ آنِسْ وَحْشَتَهُ وَ ءآمِنْ رَوْعَتَهُ و اَسْكِنْهُ مِنْ رَحْمَتِكَ رَحْمَةً تُغْنيهِ بِها عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ»؛ خدايا، به تنهايىاش برس و انيس وحشت او باش و از ترس ايمنش دار و از رحمت خويش او را آرامش ده، رحمتى كه او را از رحمت غير خودت بى نياز كند! بعد مى فرمايد: «فَاِنَّما رَحْمَتُكَ لِلظّالِمينَ»؛[3] خدايا، رحمت تو براى ستمكاران است.
خيلى عجيب است! يعنى آن هايى كه خوب هستند، جزء اهل بيت اند. داخل خانه شده اند و خودشان رحم كننده اند. بايد براى آن هايى كه ستمكارند كارى كرد. بايد بندگان فرارى را دريافت. رحمت تو براى ستمكاران است.
بنده فرارى
در حديث قدسى آمده است: «يا داوُد اَرْحَمُ ما اَكُونُ بِعَبْدى اِذا اَدْبَرَ عَنّى وَ اَجَلُّ ما يَكونُ عَبْدى اِذا رَجَعَ اِلَىَّ»؛[4] اى داوود، بيشتر زمانى كه رحمت من بر بنده ام طلوع مى كند، زمانى است كه از من بگريزد. و بزرگ ترين و بهترين حالت بنده من زمانى است كه به سوى من باز مى گردد.
خيلى عجيب است! رحم خداوند آن گاه طلوع مى كند كه عبد از او فرار كند. ديده ايد كه يك پدر و مادر مثلاً پنج فرزند دارند. چهار نفر آن ها سربزير و حرف شنو هستند و در خانه زير سايه پدر و مادر هيچ مشكلى ندارند و با هم يگانه اند. اما يكى از آن ها فرارى است. ببينيد پدر و مادر با عاطفه و احساس چه حالى دارند. به فكر آن چهار نفر نيستند، همه اش به فكر اين يك نفر فرارى اند. اگر جاى خوشى مى روند، به ياد او هستند. هر وقت مى خوابند، از فكر او بيرون نمى روند. اصلاً شب و روز به فكر آن فرارى اند كه چه زمانى برمى گردد. اگر يك روز هم برگردد، براى او جشن مى گيرند. بيش از آن چهار نفر به او احترام مى گذارند و متوجه او هستند. اگر خدا هم براى فرارى ها طبل مى زند و رحمتش طلوع مى كند، براى اين است كه برگردند.
يكى از بزرگان مثالى زده، مى گويد: يك پسرى از خانه فرار كرد. پسر ديگرى در خانه بود و به پدرش مى رسيد. آن پسر فرارى برگشت. پدرش جشن گرفت. براى او گاو كشت و به او خيلى احترام گذاشت. پسرى كه در خانه در خدمت پدر بود، قهر كرد كه چرا براى او كه فرار كرده است گاو كشتى و او را اين قدر عزيز داشتى، اما براى من كه در خدمت شما هستم حتى يك گوسفند هم نكشتى. پدر گفت: ما اين كارها را براى او كرديم كه برگردد و مثل تو شود. همه هستي ام مال توست. اگر خدا هم براى فرارى ها گاو مى كشد و رحمتش طلوع مى كند، براى اين است كه برگردند. اين همان صفات خداست كه در بنى آدم ظهور كرده است.
در حديثى آمده است: «اِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلى صُورَتِهِ»؛[5] خداى متعال آدم را بر صورت خودش خلق كرده است.
خدا صورت ندارد، بلكه مصور همه صورت هاست. بنابراين مراد اين است كه خداوند صفات و اخلاق خودش را به بنى آدم داده است. آدم نمونه اخلاق و صفات خداوند است. همان طور كه پدر و مادر به فكر فرزند فرارى اند، خداى متعال هم مى فرمايد: اگر بنده فرارى من بداند كه من چقدر مشتاق برگشتن و منتظر توبه او هستم، از شوق جان مى دهد. خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى فرمود: «يا داود ، لَوْ يَعْلَمُ الْمُدْبِرونَ عَنّى كَيْفَ انْتِظارى لَهُمْ وَ رِفْقى بِهِمْ وَ شَوْقى اِلى تَرْكِ مَعاصيهِم لَماتُوا شَوْقا اِلَىَّ وَ تَقَطَّعَتْ اَوْصالُهُمْ عَنْ مَحَبَّتى»؛[6] اى داوود ، اگر بندگان فرارى ام مى دانستند كه من چقدر منتظر آن ها هستم و چقدر با آنان مدارا مى كنم و چقدر به ترك گناهانشان اشتياق دارم، از شوق ديدار من جان مى سپرند و از محبت من اعضاى بدنشان قطعه قطعه مى شد.
پيش از اين حديثى را از اميرالمؤمنين عليه السلام بيان كرديم كه آن كس خدا را بيش از همه شناخته است كه براى مردم بيشتر از همه عذر بياورد، هر چند عذرى براى آن ها نيابد. حديث خيلى نابى است! كسى كه بتواند راه حلى براى بدها، براى فرعون ها، نمرودها و قارون ها درست كند؛ بگويد: خدايا، كارى كن كه بدها هم اهل نجات شوند، اين شخص معرفتش به خدا از همه بيشتر است. عذر تراشى براى بندگان خدا كار بسيار خوبى است، هر چند عذرى براى آن ها يافت نشود و آن ها مقصر باشند. خدا اين طور دوست دارد.
ظهورِ رحمت حق در اهل بيت عليهم السلام
هنگامى كه فرعون داشت غرق مى شد، به موسى استغاثه كرد. اما موسى جواب او را نداد. اگر امام هاى ما بودند، جوابش را مى دادند؛ چون انبياى سابق داراى برخى از اسما و صفات خداوند بودند، اما چهارده معصوم عليهم السلام از همه اسما و صفات خدا برخوردارند. آن ها استقبال مى كردند. نديديد امام حسين عليه السلام به شمر فرمود: به من آب بده تا نجاتت بدهم!
عمر در حال جان دادن بود. عبداللّه بن عمر، فرزند او خدمت حضرت امير عليه السلام آمد و گفت: پدرم با شما كار دارد. حضرت آمدند و نزد او نشستند. عرض كرد: مى خواهم توبه كنم. فرمودند: مشكلى نيست. فقط بيا اعلام كن و بگو من اشتباه كردم. حتى حضرت به او فرمود: من دختر عموى خودم را راضى مى كنم.
خيلى عجيب است! يعنى از طرف اين ها هيچ منعى نيست. اين روايت ها واقعاً تكان دهنده است. يعنى اگر واقعاً مى آمد و شرطى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده بود عمل مى كرد، حضرت پاى آن ايستاده بود. با اينكه خلافت را غصب كرده بود و اين همه جسارت در حق فاطمه زهرا عليها السلام روا داشته و او را شهيد كرده بود. ولى در جواب گفت: «اَلنّارُ وَ لاَ الْعارُ»[7]؛ يعنى حاضرم در آتش بسوزم، ولى عارم مى آيد كه بگويم اشتباه كردم.
بشر چقدر پوست كلفت است! از طرف پيامبر و امامان ما هيچ منعى نيست. اگر خبيث ترين افراد بشر هم بيايند و بخواهند، نجاتشان مى دهند و سفره رحمتشان را براى آن ها پهن مى كنند. اين افراد هستند كه پس مى زنند و نمى پذيرند. اين ها مى خواهند حتى دشمنانشان را هم از جام محبت و رحمت بنوشانند. اگر آن ها نمى پذيرند، حرف ديگرى است، ولى از جانب اين ها منعى نيست.
اما انبياى گذشته در اين حد نبودند. حضرت موسى عليه السلام جواب قارون را نداد. حضرت يونس عليه السلام امت خودش را نفرين كرد و به شكم ماهى گرفتار شد. حضرت نوح عليه السلام پانصد سال گريه كرد؛ چون امتش را زود نفرين كرد و همه غرق شدند. ولى پيامبر و امامان ما اصلاً نفرين عمومى نكردند. پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مى فرمود: «اِنَّما بُعِثْتُ رَحْمَةً؛[8] من تنها براى رحمت مبعوث شده ام.»
مهر پرنده به جوجه هايش
يك نفر به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد. اصحاب همه نشسته بودند. بقچه اى همراهش بود. بقچه را باز كرد. ديدند يك پرنده و چند جوجه داخل آن است. گفت: يا رسول اللّه، من از راه دور به ديدن شما مى آمدم. در بيابان به يك بوته اى رسيدم. ديدم كنار آن چند جوجه است. آن ها را گرفتم، داخل بقچه قرار دادم، روى سرم گذاشتم، تا براى شما هديه بياورم. ديدم هر جا مى روم، مادرشان به دنبال من مى آيد. نمى تواند از جوجه هايش دل بكند. بقچه را پهن كردم تا يا بيايد اين جوجه ها را ببرد، يا خودش را هم بگيرم. وقتى بقچه را باز كردم، ديدم مادر جوجه ها به ميان آن ها آمد.
حيوانات شعور دارند. قطعاً اين پرنده مى داند كه يك عمر بايد اسير شود، ولى طاقت جدايى جوجه هايش را ندارد. حاضر شد اسير شود. گفت: يا رسول اللّه، مادر اين جوجه ها با اينكه مى دانست اسير مى شود، آمد نشست و فرار نكرد. من هم او را گرفتم و خدمت شما آوردم.
پيغمبر از اين صحنه منقلب شدند و فرمودند: اين پرنده چقدر جوجه هايش را دوست دارد! يعنى هستي اش را فداى جوجه هايش كرد. مى داند كه يا در قفس مى رود و اسير مى شود و يا ذبح مى شود، ولى در عين حال حاضر شد و پيش جوجه هايش آمد. حضرت فرمود: مهر و محبت خداى متعال به بندگان و مخلوقاتش هزار مرتبه از اين پرنده به جوجه هايش بيشتر است.[9]
شعور موجودات
همه موجودات محبت دارند، شعور دارند. آيا نشنيديد كه آن درخت خشك كه پيغمبر به آن تكيه مى داد، از فراق پيامبر ناله زد و با نوازش پيامبر خدا آرام شد.
بنواخت نور مصطفى آن استن حنانه را
كمتر ز چوبى نيستى حنانه شو حنانه شو
يعنى از يك چوب كمتر نيستى. چوب با پيغمبر محشور مى شود. حيوان هم همين طور، يعنى تبديل مى شوند و به مقام انسانيت مى رسند. آن وقت يك انسان چرا آن قدر پست شود و عقب بيفتد. موجودات عالم شعور دارند، پرنده ها شعور دارند. هدهد به سليمان گفت: من چيزى را كشف كردم كه توى پيغمبر كشف نكردى: «اَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ؛[10] به چيزى احاطه پيدا كردم كه تو احاطه پيدا نكردى.» يعنى شهر صبا و ملكه صبا و بلقيس را كشف كردم. مورچه با حضرت سليمان صحبت كرد، گنجشك حضرت سليمان را موعظه كرد، به طورى كه چهل روز گريه مى كرد.
اصلاح بينش
موتور ماشين وقتى جا افتاد و در جاى خودش قرار گرفت، همه پيچ و مهره ها مطابق و سازگارند؛ يعنى آن اصول و قواعد كلى كه دستمان بيايد، مى بينيد كه آيه ها و حديث ها، همه حرف هاى روزمره ماست. همه چيز درست است. ولى وقتى معيارها دستمان نباشد، هميشه گيج هستيم. پيچ و مهره ها به هم نمى خورد. وقتى ديديد انسان سر حال است، همه چيز را تحمل مى كند، همه حرف ها را مى پسندد و گوش مى دهد و مى بينيد كه حرف ها درست است. ولى خدا نكند حالش به هم بخورد و ميزان نباشد، هيچ چيز با هم جور در نمى آيد. همه چيز پرت و پلاست.
وقتى كه انسان سرش گيج مى رود، مى بيند كه همه چيز دارد دور سرش مى چرخد، ولى واقعيت اين نيست. همه چيز سر جاى خودش هست، شما بايد سر خودت را اصلاح كنى. بايد بينش و ديد خودت را درست كنى. شما اگر ميزان شدى، همه عالم ميزان است. اگر انسان ميزان شود، مى بينيد كه همه چيز ميزان است. همه حديث ها مؤيدند و همديگر را تأييد مى كنند.
دو چوب رحمت
از آداب دفن ميت اين است كه هنگام دفن، دو چوب همراه ميت بگذارند. در روايت آمده است: تا وقتى اين چوب ها تازه است، خداى تعالى ميت را عذاب نمى كند. خيلى عجيب است! خدا آيت اللّه رضوى را رحمت كند! در آخر عمر هميشه سفارش مى كرد كه اين دو تا چوب يادتان نرود. به اين چوب ها خيلى دل بسته بود؛ دو چوب تازه از درخت انجير يا انار. مهم اين است كه تازه باشد. هنگام دفن شلوغ است. گاهى انسان فراموش مى كند. اگر فراموش كرديد، مقدارى قبر را بكنيد و روى قبر بگذاريد. ما از دليل و اسرار آن سر در نمى آوريم. اين چه اثرى دارد كه جلوى غضب را مى گيرد، خيلى عجيب است!
حاج آقاى دولابى مى فرمودند: حضرت آدم و حوا وقتى معصيت كردند و لباس هايشان ريخت و برهنه شدند، فرار كردند. ديدند كه خيلى بى ريخت شدند؛ چون انسان بدون لباس خيلى زشت مى شود. به درخت انجير پناه بردند. درخت انجير برگ هايش پهن است. از آن برگ ها به خودشان گرفتند و ستر عورت كردند. از اين جهت گفته اند: از چوب درخت انجير باشد تا خداوند انسان را بپوشاند. در روايت آمده است: «اِنَّهُ يَتَجافى عَنهُ العَذابُ ما دامَتْ رَطْبَةً»؛[11] تا زمانى كه نخشكيده است، عذاب از ميت برداشته مى شود.در جاى ديگر فرمودند: «تَنْفَعُ الْمُؤْمِنَ وَ الْكافِرَ»؛[12] اين دو چوب به مؤمن و كافر نفع مى بخشد.
عجيب است! مى گويد: چوب تازه را اگر همراه كافر هم بگذاريد، اثر دارد. در روايات آمده است: پيامبر خدا از قبرستان عبور مى كردند. به قبرى رسيدند. ديدند در عذاب است. فرمودند: برويد دو تا چوب بياوريد. خاك را كنار زدند و يكى از چوب ها را سمت سر او، و ديگرى را سمت پاى او گذاردند و بعد روى آن خاك ريختند. فرمودند: مادامى كه اين ها تازه است، خدا او را عذاب نمى كند.[13]
اللّه اكبر! چه خبر است! اين روايت را به روايتى ضميمه كنيد كه مى فرمايد: اگر خدا در اولِ حساب عفو كند، ديگر عذاب نمى كند.[14] چون وقتى كه ميت را در قبر مى گذارند، اولِ سؤال عالم برزخ اوست؛ يعنى اول كار اوست.
«مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قيامَتُهُ»؛[15] كسى كه از دنيا برود، قيامتش برپا شده است. اگر خدا اولِ كار عفو كرد و رحمتش شامل حال بنده اش شد، تا آخر كار درست مى شود.
باز در روايت آمده است : وقتى ميت را در قبر مى گذاريد، يك تلقين براى ميت بخوانيد. از اين مهم تر، آنچه خيلى به آن سفارش شده است، اين است كه بعد از دفن، وقتى كه همه متفرق شدند، نزديك ترين فرد به ميت، كسى كه روحش به ميت نزديك است، يك تلقين براى ميت بخواند. اين از اولى مهم تر است.
بالاى سر ميت مى نشيند و بلند مى گويد: پسر فلانى «اِسْمَعْ اِفْهَمْ.» وقتى دو فرشته الهى آمدند، هيچ نترس! اگر پرسيدند: پروردگار تو كيست؟ بگو: «اللّهُ جَلّ جَلالُهُ رَبّى؛ خدا ـ جل جلاله ـ رب من است.» اگر پرسيدند: پيامبرت كيست؟ بگو: «محمّد بن عبداللّه پيامبر من است». قرآن كتاب من است ... وقتى نكير و منكر از او سؤال مى كنند، مى بينند يكى از آن بالا به او تلقين مى كند، مى گويند ما را سر كار گذاشته اند، رهايش كنيد.
اين مَثَل كسى است كه مشغول امتحان است و كسى از زير ميز جواب سؤال ها را براى او مى گويد. فقط بايد بپذيرى و اين عُرضه را داشته باشى كه رحمت خدا را قبول كنى. آن قدر به شما مى زنند تا بپذيرى، راه ديگرى هم ندارى. بايد بپذيرى.
________________________________________
[1]. مجموعه ورّام، ج 1، ص 17 و کنزالعمال متقی هندی ج14 ص628.
[2]. سوره ضحى، آيه 10.
[3]. عروة الوثقى، ج 1، ص 321.
[4]. المحجة البيضاء، ج 9، ص 62 .
[5]. كافى، ج 1، ص 134 ؛ بحارالانوار، ج 4، ص 14 .
[6]. جامع السعادات، ج 3، ص 130 .
[7]. رساله تولى و تبرى، ص 62 و 163.
[8]. بحارالانوار، ج 10، ص 30.
[9]. داستان ها و پندها، ج 5، ص 112، به نقل از لئالى الاخبار.
[10]. سوره نمل، آيه 22.
[11]. امام صادق عليه السلام ، وسائل الشيعة، ج 2، ص 736، ح 2921.
[12]. امام صادق عليه السلام ، همان، ح 2919.
[13]. وسائل الشيعة، ج 2، ص 741، ح 2944.
[14]. فَلا يُصيبُهُ عَذابٌ و لا حِسابٌ بَعْدَ جُفُوفِهِما اِنْ شاءَاللّهَ. امام باقر عليه السلام ، كافى، ج 3، ص 153، ح 4.
[15]. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، بحارالانوار، ج 58، ص 7