از محبت خارها گل مى شود از محبت سركه ها مُل مى شود
از محبت مس ها زرين شود از محبت تلخ ها شيرين شود
از محبت نار نورى مى شود از محبت ديو حورى مى شود
(مولوی)
كيمياى محبت
يكى از اساسىترين و ريشه دارترين، بلكه مهم ترين سيرههاى پيامبر خدا، سيره محبت و رحمت است. شايد پس از نامهاى خدا و اوليايش كلمهاى شيرينتر از محبت نباشد. كسى كه طعم محبت را چشيده، در ذائقه او چيزى به شيرينى محبت يافت نمىشود. محبت يعنى من شما را دوست داشته باشم و شما هم مرا. چقدر شيرين و لذت بخش است. پول من با پول شما، جيب من با جيب شما، دعاى من با دعاى شما يكى مىشود. اصلاً دوگانگى از ميان مىرود. هيچ چيز مثل محبت دوگانگى را از بين نمىبرد.
محبت، محور يگانگى
محبت لذت نقد است، يعنى لذتى است كه جزايش نقد است. اگر زن و شوهر همديگر را واقعا دوست داشته باشند؛ يعنى طمع مال و اغراض نفسانى و دنيايى در كار نباشد، تمام مشكلات آنها حل است. اگر محبت و يگانگى حاكم شود و شيرينى محبت را درك كنند، هم دل و هم نوا و هم مقصد مىشوند. محبت اين چنين مىكند. به قول رضى الدين آرتيمانى:
بيا تا سرى در خُم مِى كنيم من و تو تو و من همه گم كنيم
اين خُم مِى همان شراب محبت است. اگر دو تا دل با هم يكى شد، سومى آنها خدا و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. همه خوبىهاى عالم آنجاست، رحمت خدا آنجاست، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آنجاست. يعنى آنجا بهشت است. بهشت جايى است كه هيچ كدورت و تفرقه اى نيست. «اله»ها به كنار مىرود و فقط «الله» است؛ «لا اله الا اللّه.» مقصد يكى است. امام راحل ـ عليه الرحمة ـ مىفرمودند: اگر 124هزار پيامبر در يك جا جمع شوند، با هم اختلاف و درگيرى ندارند؛ چون مقصدشان يكى است. يكى پيامبر روستاى خود است، ديگرى پيامبر اولواالعزم است و يكى هم مثل پيامبر ما «كافَةً لِلنّاسِ»است؛ براى همه خلقت است.
محبت در كانون خانواده
اگر زن و شوهر به همديگر علاقه داشته باشند و محبت بينشان حكمفرما باشد، آبرويشان يكى مىشود، پدر و مادر و فاميلشان يكى مىشود. پدر و مادر و فاميل زن، همانند پدر و مادر فاميل خود مرد است؛ پدر و مادر فاميل مرد هم، مانند فاميل خود زن است. نگاهها و ديدها و برخوردها يكى مىشود و كشمكشها از ميان مىرود. محبت تمام فاصلهها را بر مىدارد و تمام منيتها را مىشكند.
بس كه او در عشق فانى گشته بود *** آن زمينى آسمانى گشته بود
ديو اگر عاشق شدى آن گوى برد *** جبرئيلى كرد و آن ديوى بمرد
محبت چيزى است كه از ديو، فرشته و جبرائيل مىسازد. كيمياى عجيبى است! مولانا در اين باب غوغا كرده است:
چون قلم اندر نوشتن مىشتافت *** چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت *** شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت
عشق و محبت كلمه و معنايش شيرين است. ان شاء اللّه هميشه در معنايش غور كنيم. اگر زن و شوهر در كانون محبت به سر برند، تمام مشكلات آنها حل است. فقر را درك نمىكنند. حرف مردم در آن ها هيچ اثرى ندارد. مشكلات زندگى بر آنان پوچ است و سختىها همه هموار مىشود.
بهشت محبت
خدا حاج آقاى دولابى را رحمت كند! يكى از شگردهاى مهم ايشان اين بود كه دلها را با هم انس و الفت مىداد. مىفرمود: من روى چيزى مثل اينكه دو تا دل با هم يكى باشند، حساسيت ندارم. مىفرمود: يك زمانى حواسم به اين معطوف بود كه بين فرزندان و فاميل كدورت نشود. روى اين خيلى حساس بودم. مىفرمود: من در خانهاى كه زن و شوهر با هم دعوا و قهر مىكنند نمىخوابم؛ چون براى من محسوس است كه رحمت خدا از آن خانه قطع است.
اگر دو تا دل از هم جدا باشد، پيوندشان به هم بخورد و همديگر را دوست نداشته باشند، سومى آنها شيطان و بدها هستند. هر چه بد هست آنجاست. جهنمىها آنجا جمع مىشوند. اگر در خانوادهاى، بين زن و شوهرى محبت حاكم نباشد، هر چند پول و خانه و اسم و عنوان و مدرك و باغ و بستان داشته باشند، از زندگى لذتى نخواهند برد. هميشه بين آنها جنگ و دعواست. بهانه گيرىها، اختلافات و درگيرىها بيداد مىكند. زندگى جهنم مىشود و پايههاى آن در آتش كينه ورزىها فرو مىريزد. سرنوشت فرزندان آن خانواده نيز روشن است.
مىفرمود: من يك زن و شوهرى را مىشناسم كه حدود چهل سال است با هم زندگى مىكنند و يك تو به هم نگفتهاند. يك پارچه محبتاند. من گاهى براى رفع خستگى پيش اينها مىروم. گاهى اين زن و شوهر با نَفَس و اشاره با هم صحبت مىكنند. وقتى محبت شديد مىشود، لازم نيست به زبان بياوريد، طرف با اشاره مىفهمد. عالم محبت عالم عجيبى است. گاهى شما اراده مىكنيد، او مىفهمد. شما ميل مىكنيد، او مىآيد.
امامان ما مشيت خدا هستند؛ يعنى هر چه خدا مىخواهد، آن ها پياده مىكنند. اين، شدت انس و محبت و نزديكى است. اراده خدا شدهاند. دست خدا شدهاند. قلب خدا شدهاند. اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد: «اَنـَا قَلْبُ اللّهِ الْواعى»؛[1] من قلب فراگير خدا هستم.
فراتر از دست و چشم و گوش خدا؛ من قلب فراگير خداوند هستم. هر چه او مىخواهد، من هم مىخواهم و همان هم مىشود. ان شاءاللّه طعم محبت و لذت محبت را بچشيد.
حاج آقا دولابى مىفرمود: يك وقتى به ديدن آقا سيد محمدحسين تهرانى رفتم. ايشان مىفرمود: من چند سالى از محضر علامه طباطبايى استفاده مىكردم. خانم ايشان فوت كرد. من نامه تسليتى برايشان نوشتم. مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ نامه از همسرشان خيلى تعريف كرده بود. نوشته بود: به قدرى بين ما صلح و صفا و محبت بود كه ايشان مثلاً اگر حس مىكرد كه من يك ساعت مطالعه كردهام و نيازى به چاى دارم، بدون اينكه بگويم، برايم چاى يا تنقلات مىآورد. يا اگر حس مىكرد كه الآن مهمان دارم، وسائل خانه را مرتب مىكرد. يعنى هميشه فكرش اين بود كه من الآن چه لازم دارم. الآن وقت استراحت من است؛ كسى مزاحمت و سر و صدا نكند. فضا را آماده مىكرد. مثل يك عاشقى كه مىخواهد به معشوق خودش خدمت كند، كمر مىبست. البته متقابلاً من هم همين طور سعى مىكردم كه اگر او مهمان دارد، من جايى نروم. اگر مىخواست بيرون برود، من در خانه باشم و بچهدارى كنم.
توليد محبت
از سرمايههاى دنيا هر چه را به كار بزنى زياد مىشود. محبت را هم بايد به كار زد. بايد اعمال كرد. محبت محبت مىآورد. ملاعبداللّه در «مكاتب» مىگويد: همان طور كه مردم ورزش هاى بدنى مىكنند، مؤمن هم بايد ورزش محبت كند. در محبت مسابقه بگذاريد. زن و شوهر بايد در محبت از يكديگر سبقت بگيرند. پدر و مادر و فرزندان هم همين طور. شمشير محبت قوىترين شمشيرهاست. هيچ شمشيرى به قوت و قدرت آن نمىرسد.
در روايات آمده است: وقتى بين امام جماعت و مأموم محبت و دوستى برقرار نباشد و يكديگر را دوست نداشته باشند، نمازشان از سقف بالا نمى رود.[2] چون جماعت نيست. تفرقه است. دل ها بايد با هم باشد.
جذبه محبت
به قول ملاعبداللّه همه خوبها كه به اين دنيا آمدهاند، به دنبال محبت و انساند. دوست آنها را كشيده و به اين دنيا آورده است. امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
«وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِى الاَْرْضِ مُؤْمِنونَ كامِلونَ اِذاً لَرَفَعَنَا اللّهُ اِلَيْهِ»؛[3] اگر در زمين مؤمنان كاملى نبودند، خداوند ما را به سوى خود مىبرد.
يعنى آمدن ما به اين دنيا، به خاطر دوستان مؤمن بوده است. اگر آنها نبودند، خداوند ما را پيش خود مىبرد. دوست ما را خاك نشين كرده است. دوست موجب شده است كه ما اين همه ابتلا ببينيم. آنها از ديدن دوست لذت مىبرند.
انس با محبوب
اهل محبت بى غرضاند. خود طرف را مىخواهند، نه جيب او را. به خلاف اهل دنيا كه از خوردن و آشاميدن لذت مىبرند. از پول و مقام لذت مىبرند. در حقيقت منافع خود را مىخواهند. طرف را نمىخواهند. اگر سلامى كرد، كار دارد. يعنى تمام محبت هايشان آلوده است. سلام و احوالپرسى براى اين است كه مىخواهد از طرف چيزى بگيرد و او را بچاپد. اما همه لذت اهل محبت اين است كه با مؤمنى بنشيند و انس بگيرد. يعنى خودِ طرف و ذات او را مىخواهد.
چرا پيغمبر خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از سلمان سير نمىشود و سلمان هم از پيغمبر خدا؟ سلمان شبها گاهى پيش پيامبر مىنشست و با آن حضرت اُنس مىگرفت. عايشه مىگويد: اين انس و مجالست به قدرى طول مىكشيد كه نزديك بود بر حق ما زنان غالب شود.[4] چرا حضرت زهرا عليها السلام پيغام مىدهد كه چرا سلمان به ديدن من نمىآيد؟[5] چون از محبت و انس با سلمان لذت مىبرد. اينها به دنبال انسان مىگردند. انسانى كه واقعا به انسانيت رسيده باشد و از مطامع دنيوى بيرون آمده باشد.
لذت ماندگار
لذت محبت لذتى حى و باقى است. بقيه لذتها مردنى و از بين رفتنى است. ممكن است چند لحظه كام انسان را شيرين كند و تمام شود. بعد هم ثقل و سنگينىاش سر معده انسان بماند. اما لذتى كه انسان از نشستن با يك مؤمن به دست مىآورد، ساليان سال در كامش مىنشيند. يكى از بزرگان مىفرمود: من هرگاه به ياد مرحوم آيت اللّه انصارى همدانى و مجالس او مىافتم، مبتهج مىشوم. نشاط مرا مىگيرد و با ياد آن مرحوم شاد مىشوم. چون لذت محبت مردنى و از بين رفتنى نيست. حى و حاضر است. هر وقت از آن ياد كنى، زنده مىشود.
يگانگى و يكرنگى
چرا پيامبر صلی الله علیه وآله وسلّم و اهل بيتش در جريان حديث كسا زير يك كسا جمع مىشوند؟ چرا اين همه سفارش به نماز جماعت شده است؟ چرا گفتهاند كه بين صفها را خالى نگذاريد كه شيطان آن جا را پر مىكند؟ اينها براى اين است كه همه يكى شويم. همان طور كه روحها به هم نزديك است، جسمها هم نزديك شود.
جلسات را دايرهوار برگزار كنيد. چون دايره بالا و پايين ندارد. پيامبر هم جلساتشان حلقوى بود. اين به يگانگى و يكرنگى نزديكتر است. همه اينها بوى محبت مىدهد. اين غير از نظم و انضباط ظاهرى است كه نتيجه اين چيزهاست. همه بايد يكى شويم. عقب و جلو نباشيم. چرا مىگويند در جماعت غير از امام جماعت بقيه حمد و سوره نخوانند؟ چون آن يك نفر كه مىخواند، يعنى همه مىخوانند. اين ها همه مظهر رحمت و محبت و يكى شدن است.
ورزش محبت سيره همه انبيا و اولياى خداوند است. چرا وقتى زكريا بن آدم قمى ـ كه يك پارچه محبت و صدق و صفا بود ـ به محضر امام هشتم عليه السلام آمد، حضرت همه كارهايشان را تعطيل كردند؟[6] اولياى خدا به دنبال آدم مىگردند. لذتشان در اين دنيا فقط انس با آنهاست. هنر انسان محبت و صدق و صفا و مكارم اخلاق و ايمان است. اولياى خدا همه چيزشان بر اساس محبت است؛ محبت به خدا و بندگان خدا.
________________________________________
[1] بحارالانوار، ج 24، ص 198، ح 25.
[2] قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلاثَةٌ لا تَرْتَفِـعُ صَلاتُهُمْ فَوْقَ رُؤُسِهِمْ شِبْراً رَجُلٌ اَمَّ قَوْماً وَ هُمْ لَهُ كارِهُونَ وَامْرءَةٌ باتَتْ وَ زَوجُها عَلْيْها ساخِطٌ وَ اِخْوانٌ مُتَصارِمانِ؛ نماز سه تن حتى يك وجب فراتر از سرهايشان بالا نمى رود [پذيرفته نمى شود] : كسى كه امام گروهى شود، در حالى كه آن گروه او را ناخوش مى دارند؛ زنى كه شوهرش از او خشمگين باشد و دو برادر دينى كه از يكديگر بريده اند. (دوستى در قرآن و حديث، ص 60).
[3]مستدرك الوسائل، ج 7، ص 213، ح 8069.
[4] كانَ لِسَلْمانَ مَجْلِسٌ مِنْ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله يَنْفَرِدُ بِهِ بِاللَّيْلِ حَتّى كادَ يَغْلِبُنا عَلى رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله . بحارالانوار، ج 33، ص 391، ح 29 ؛ سفينة البحار، ج 4، ص 246.
[5] على عليه السلام بعد از ارتحال رسول خدا به سلمان فرمودند: يا سَلْمانُ اِئْتِ مَنْزِلَ فاطِمَةُ بِنْتِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله فَاِنَّها اِلَيْكَ مُشْتاقَةٌ؛ اى سلمان به منزل فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله برو كه او سخت مشتاق توست. (مهج الدعوات، ص 5؛ بحارالانوار، ج 43، ص 66، ح 59).
[6]ذكريا بن آدم مى گويد: اول شب به محضر امام رضا عليه السلام رسيدم: «لَمْ يَزَلْ يُحَدِّثُنى وَ اُحَدِّثِهُ حَتّى طَلَعَ الْفَجْرُ ثُمَّ قامَ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ صَلّى صَلاةَ الْفَجْرِ؛ از سرشب همواره با هم گفت و گو كرديم تا سپيده صبح دميد. آن حضرت برخاستند و نماز صبح را به جا آوردند.» (الاختصاص، ص 86 ؛ بحارالانوار، ج 49، ص 278، ح 31)