موضوع : احترام و سازش با خانواده
قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم : «هو شهر دعيتم فيه إلى ضيافة الله و جعلتم فيه من أهل كرامة الله أنفاسكم فيه تسبيح و نومكم فيه عبادة و عملكم فيه مقبول و دعائكم فيه مستجاب.»[1]
دریغا که فصل جوانی گذشت
به لهو و لعب زندگانی گذشت
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نو بهار
کسانی که از ما بغیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
بسی تیرو دی ماه و اردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
چرا دل برین کاروانگـه نهـیم
کـه یـاران برفتـند و ما در رهیم
بیا تا برآریـم دستی ز دل
که نتـوان برآورد فردا زگِل
فضیلت سجده شکر
از سنت های پیامبر خدا سلام الله علیه و آله سجده شکر در موقع ذکر نعمت های الهی بود. پیامبر سلام الله علیه و آله سجده را خیلی دوست داشتند. سجده درجه اعلای تواضع و ادب و عبودیت است. عظمت خدا این قدر تجلی می کند که آدم با صورت به خاک می افتد. لذا برای غیر خدا سجده جایز نیست. سجده فقط مخصوص خداست. زمین را بوسیدن غیر از سجده است. وقتی به بارگاه معصومین علیهم السلام مشرف می شویم، اگر زمین یا در بارگاه را ببوسیم اشکال ندارد.
همت برای اصلاح سوء خلق ها
امام خمینی رضوان الله علیه در چهل حدیث می فرماید: نگو که من اخلاق های بدم را نمی توانم درستش کنم. اگر نشود صفات را عوض کرد، اخلاق را عوض کرد، انبیا بی خود آمدند. تمام این نمی شودها و نشدها همه حرف های شیطانی است. بشارت ها مال خدا و ملائکه است. معتاد قهاری بوده، هروئینی بوده، الآن کوه نوردی می آید، از همه کوه نوردها جلو می زند. روی همه را هم کم می کند. با خدا همه چیز می شود.
می گویند: یک خلیفه ای مرض گِل خوردن داشت. هر چه طبابت می کردند نمی شد. به یک عارفی گفت: چه کار بکنم؟ گفت یک جو غیرت مردانگی داشته باشی درست می شود. همین هم به غیرتش خورد و ترک کرد. گاهی با یک جو غیرت آدم می تواند روی بام دنیا برود.
توصیه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به احترام در خانواده
پیامبر ما حضرت محمد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرماید: اگر سجده برای غیر خدا جایز بود، به خانم ها امر می کردم که به شوهرانشان سجده کنند.[2] یعنی خانم ها در مقابل شوهر خودشان تواضع بکنند. باز پیامبر فرمودند: من از همه شما به خانمم بیشتر می رسم. بهترین شما کسانی هستند که به خانواده هایشان بیش از همه برسند. در روایت داریم اگر کسی با بد اخلاقی خانمش صبر بکند، خدای متعال ثواب صبر ایوب پیامبر را در نامه اعمالش ثبت می کند. صبر ایوب ضرب المثل است. مال داشت، فرزند داشت، عزت داشت، همه چیز داشت. اما وقتی ابتلا آمد همه از بین رفتند. خانمش دختر حضرت یوسف بود. اسمش رحیمه بود. همسرش یک کمی موهایش را از شدت گرسنگی گرو گذاشت. هر بار که صبر می کند، خداوند ثواب صبر ایوب را مرحمت می کند و اگر خانمی در مقابل سوء خلق و بد اخلاقی شوهرش صبر بکند، خداوند ثواب صبر آسیه را مرحمت می فرماید.
خدا را برای نعمت هایی که داده است، شکر بکنیم. داده های خدارا ببینیم. نداده های خدا هم جای شکر دارد. قطع نخاعی هایی هستند که بیست، سی سال است که از جا نتوانستند بلند شوند. یک کسی می گفت: من در بیابان می رفتم مهمان خیمه ای شدم، دیدم خانم از نظر خلق و صورت مثل پاره ماه است. اما شوهرش سیاه و گرفته و بد قیافه و تند و بد اخلاق و ناجور است. تعجب کردم، به خانم گفتم: تعجب می کنم که تو با این همه اخلاق زیبا و صورت زیبا گیر این آقا افتادی. گفت: حدیث داریم «الایمان نصفان نصف فی الصبر و نصف فی الشکر»[3] نصف ایمان صبر است و نصفش هم شکر است. من نگاه می کنم خدا این همه زیبایی به من داد است. می گویم: الهی شکر. شوهرم را نگاه می کنم صبر می کنم. خدا به وسیله این شوهر ایمان من را کامل می کند. آن هم اگر خودش را نگاه بکند صبر بکند، خانمش را نگاه بکند، شکر بکند. آن هم ایمانش کامل می شود.
توصیه امیرالمؤمنین علیه السلام به کار کردن برای آخرت
امیرالمؤمنین سلام الله علیه می فرماید: «بقیة عمر المؤمن لاقیمة لها»[4] بقیه عمر قیمت ندارد. برای دنیا کار کردن بس است دیگر. دیگر بیاییم برای آن طرف رودخانه کار بکنیم، پل بسازیم، کارهای خیر بکنیم، استغفار بکنیم. در بقیه عمر می توان تمام چاله های گذشته را پر کرد. اگر کسی بقیه عمر را بتواند کارهای خوب بکند، خدا تمام اشتباهات گذشته اش را خط می کشد. ولی اگر بقیه عمر گذشته را اصلاح نکرد، خدا هم گذشته هایش را می گیرد هم بعدی هایش را می گیرد.
ذکر مصیبت حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
روز وفات مادر بزرگوارمان حضرت خدیجه است. هشتاد هزار تار شتر غیر از طلا و نقره و ملک و املاک داشت. خیلی ثروتمند بود. خیلی از اشراف برای خواستگاری صف بسته بودند. اما با کسی که هنوز هیچ سمتی نداشت. بیست و پنج سالش بود. یتیم بود. خانه و سرمایه نداشت. پست و مقام ظاهری نداشت، ازدواج کرد. پیامبر در شب ازدواج، حتی خانه اجاره ای هم نداشت. حضرت خدیجه زانو زد، عرض کرد: آقا جان، خانه، خانه شماست. اموال من، اموال شماست. من هم کنیز شما هستم. همه مدیون زحمت های این خانم هستیم. پیامبر سلام الله علیه و آله هم خیلی علاقه به این خانمش داشت. می فرمود: خدیجه، خدای متعال روزی چند بار برای تو به ملائکه مباهات می کند. تو این قدر پیش خدا عزیز هستی. واقعاً عزیز کرده خدا بود. شما کجا سراغ دارید یک آقایی بعد از گذشت چندین سال از وفات همسرش بنشیند مثل ابر بهار برای خانمش گریه کند. برای حضرت خدیجه گریه می کرد. بعضی از همسران پیامبر می گفتند: یا رسول الله سلام الله علیه و آله ما هستیم، ما جوانیم، او مسن بوده که با شما ازدواج کرده است. فرمودند: دیگر مثل خدیجه کی پیدا می شود. مردم من را تکذیب کردند، او به من ایمان آورد. روز مبعث گفت: ای پیامبر من جلوتر از این به شما ایمان آوردم. الآن اظهار می کنم. مردم مکه من را رها کردند ولی خدیجه من را کمک کرد. این خانمی که در ثروت و ناز نعمت بزرگ شده بود در شعب ابوطالب گرسنگی شدید کشید. که در همان جا هم فوت کرد. بعد از خدیجه علیها السلام حضرت ابوطالب علیه السلام هم از دنیا رفت. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن قدر محزون شد که آن سال را سال حزن نامید. جبرئیل نازل شد که یا رسول الله دیگر در مکه یاوری نداری. باید به مدینه هجرت کنی. بعد از شش هفت سال با کلی زحمت و فشار پیامبر مکه را فتح کرد. وقتی سران مکه مغلوب شدند، هر کدام گفتند: آقا به خانه ما تشریف بیاورید. اما پیامبر ما به قبرستان ابوطالب کنار قبر خانمشان رفتند و در آنجا خیمه زندند و سه روز ماندند. قلب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم قلب خدایی است. آن قلب را کسی تا خدایی نشود، نمی شود به خودش جلب کند. خیلی بانوی بزرگواری بوده است.
پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز وفاتش کنار بسترش نشسته بودند. و به وصیت های این خانم گوش می داند. وصیت اول من این است که یا رسول الله سلام الله علیه و آله اگر من به شما کوتاهی کردم، من را حلالم کن. فرمود: شما نهایت گذشت و ایثار را کردی، من از شما راضی هستم. وصیت دوم: یا رسول الله سلام الله علیه و آله یک دختر پنج ساله بعد از من می ماند. یا رسول الله بعد از من به فاطمه ام محبت بیشتر کن. جای خالی مادرش را پر کن. فرمود: چشم باشد. وصیت سوم: من خجالت می کشم به شما بگویم. به دخترم فاطمه می گویم، به شما بگوید. پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از اطاق بیرون رفتند. عرض کرد: دخترم من از قبر می ترسم. (حضرت خدیجه ای که خدا به او مباهات می کند. پیامبر عاشقش است. می گوید: از تنگی و تاریکی قبر می ترسم. ما چی بگوییم؟ امام سجاد سلام الله علیه می گوید: من برای تاریکی و تنگی قبرم گریه می کنم.) حضرت خدیجه علیها السلام می فرماید: دخترم دوست دارم که پیامبر سلام الله علیه و آله عبایی که موقع وحی به دوش می انداخت به بدن من بپیچد تا از سختی قبر در امان باشم ولی خجالت می کشم به پدرت بگویم. پیامبر وارد اتاق شد. حضرت فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: بابا جان مادرم از شما می خواهد آن عبایی که موقع وحی به دوش می انداختید، کفنش قرار بدهی. حضرت فرمود: این کار را خواهم کرد. موقعی که از دنیا رفت، حضرت بدن همسر عزیزشان را غسل داد. خواست کفن کند، جبرئیل نازل شد. یا رسول الله خداوند متعال سلام می رساند، می فرماید: کفن خدیجه با ماست. کسی که تمام اموالش را برای ما داده است. کفنی از کفنهای بهشت آورد، بدن همسرش را هم با کفن بهشتی و هم با عبایش کفن کرد. نماز خواند و بدن عزیز خودش را بر قبر گذاشت. خانه ای که سه نفر بیشتر زندگی نمی کرد. پیامبر و همسرش و فرزندش فاطمه زهرا سلام الله علیهم زندگی می کردند. حالا ستون این خانه از بین رفته است. چه قدر این داغ بر پیامبر سخت بود. فاطمه پنج ساله، دور پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می چرخید. گریه می کرد، من از شما مادرم را می خواهم. مادرم کجاست. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم منقلب شد. نمی دانست که جواب فاطمه علیها السلام را چی بدهد. جبرئیل باز نازل شد، یا رسول الله خدای متعال می فرماید: مقام مادرش خدیجه را در قصری از قصرهای بهشت کنار حضرت مریم و آسیه به فاطمه سلام الله علیها نشان بدهد. تا قلبش آرام بشود. عرض کنیم یا رسول الله اگر فاطمه شما مادر از دست داد، شما دلداری اش دادید. جبرئیل و خدا تسلی داد. اما یک روز هم فاطمه شما، بی پدر شد. چه کردند. عوض این که بیایند تسلی بدهند، آمدند در خانه زهرا سلام الله علیها را آتش زدند.
چه نیکو با تو هم دردی نمودن
که با آتش در بیتت گشودن
گمانم مرتضی شد کشته آن روز
که بشنید از تو آن فریاد جان سوز
لاحول و لاقوة الا بالله
[1] امالی صدوق ص154، وسائل الشیعه ج1 ص313، بحارالانوار ج93 ص356 و مفاتیح الجنان ص282
[2] میزان الحکمۀ،محمد ری شهری ج2 ص1184 و کنز العمال، متقی هندی، ج16 ص332
[3] بحارالانوار ج74 ص151 و تحف العقول ص48
[4] میزان الحکمۀ ج3 ص211