بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
يكى از ارادتمندان وجود مبارك حضرت هادى، امام على النقى عليه السلام به نام «صقر بن ابى دلف» نقل مىكند: زمانى كه متوكل عباسى، ظالمانه حضرت هادى عليه السلام را به شهر «سُرّ من رأى» آورد و آن امام بزرگوار را حبس كرد، خيلى علاقهمند شدم كه در ايام حبس بودن حضرت عليه السلام از وجود مبارك ايشان خبرى بگيرم.به دفتر رييس زندان كه مرا مىشناخت رفتم. از من سؤال كرد: براى چه به اينجا آمدهاى؟ چون فكر من اين بود كه در دفتر رييس زندان بالاخره بتوانم از وجود مبارك حضرت هادى عليه السلام خبرى بگيرم. گفتم: آمدهام تا شما را ببينم. ساعتى با شما بنشينم تا با هم گفتگو كنيم. عدّهاى داخل دفتر رييس زندان نشسته بودند. جمعيت كه رفتند و خلوت شد و من با رييس زندان تنها مانديم، دوباره پرسيد: براى چه به اينجا آمدى و چه كار دارى؟ گفتم: آمدم شما را ببينم و با شما صحبت كنم.گفت: نه، تو آمدى تا مولاى خود را ببينى. به قصد ديدن من نيامدهاى؛ چون تا وقتى كه مولاى تو اينجا در زندان نبود، تو به ديدن من نمىآمدى. گفتم: مولاى من متوكل عباسى است. گفت: متوكلى كه ناحقّ است، مولاى تو است؟ امام هادى عليه السلام مولاى بر حقّ تو و من است. تو فكر كردى چون رييس زندان متوكل هستم، نسبت به اهلبيت عليهم السلام بىمعرفت و بىرابطه هستم و با بودن حضرت هادى عليه السلام ديگرى را به ولايت و مولويت قبول مىكنم؟ «1» اين اتمام حجت است كه نمونه آن نيز در تاريخ بشر كم نبوده است. امكان دارد انسان در محيط فساد، آلوده و شيطانى قرار بگيرد و حتى شغلى نيز از طرف مفسدان و شياطين داشته باشد، ولى عبدالله باشد.
تمام بودن دلايل اثبات ولايت
اميرالمؤمنين عليه السلام در «نهج البلاغه» مىفرمايد: «1» با كتابهايى كه پروردگار از جانب خود نازل كرده است و در آنها دلايل آشكار خود را بيان و آيات ظاهر خود را قرار داده است، ديگر چه عذرى براى كسى در روز قيامت باقى مىماند كه خود را به خاطر ورشكستگى معنوى و براى اين چند روز دنيا، معذور نشان دهد؟ تنها اين زندانبان نبود كه در خلوت دفتر زندان، به صقر بن ابى دلف مىگويد: مولاى بر حق من امام هادى عليه السلام است، نه متوكل، متوكل كيست؟ مگر شخص شيطان صفت، مفسد، آلوده و گنهكار، حقّ ولايت بر مردم را دارد؟ فاسد كه نمىتواند مقام مولويت بر عباد خدا را عهدهدار باشد: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» ولايت از آنِ پاكان عالم، انبياى خدا، ائمه طاهرين، فقهاى واجد شرايط الهى و اسلامى است.
خدمت به دين در دربار
در سوره مؤمن كه غير از آن سورهاى است كه در جزء هجدهم به نام سوره مؤمنون است. در سوره مؤمنون، پروردگار عالم در ده آيه اول، ويژگىهاى مردم مؤمن را به طور عام بيان مىكند كه تا روز قيامت، انسانهاى مؤمن از اين صفات برخوردار هستند. خداوند داستان شخصى را بيان مىكند كه از كارمندان عالىرتبه و رده اول دربار فرعون بود و در پنهان، صادقانه به حضرت موسى بن عمران عليه السلام ايمان آورده بود و براى او خيلى كار كرد. البته اينها از طرف اولياى الهى مجاز بودند كه در اين دستگاهها وارد شوند.
در منابع آمده است كه وجود مبارك حضرت سكينه عليها السلام بيش از هفتاد سال عمر كردند و تا اواخر حكومت بنىاميه زنده بودند و با خيلى از زنانى كه شوهران آنها دست اندر كار حكومت بودند، ارتباط داشتند و آنها براى ديدن و يادگيرى درس ايشان مىآمدند و يا ايشان را به مهمانى دعوت مىكردند.
حضرت سكينه عليها السلام توانستند از طرف زنان وابسته به حكومت، از خيلى كارهاى نادرست جلوگيرى كنند و به تعبيرى چوب لاى چرخ حاكميت بنىاميه بگذارند. فرداى قيامت عدّهاى از اين گونه چهرهها بر ديگرانى كه نه قدرت و نه محيط آنها را داشتند، حجّت هستند. متوكّل يكى از چهرههايى است كه از نظر فساد، بىدينى و طغيان، از چهرههاى رده اول تاريخ است، مانند؛ حجاج بن يوسف، عبدالملك بن مروان، چنگيز، آتيلا و تيمور. حكومت در شهر سامرا بود و رياست زندان آن شهر بر عهده كسى بود كه حكومت نشناخته بود. مانند نخست وزيرى كه هارون الرشيد داشت و استاندارى خوزستان كه در آن زمان بر عهده كسى قرار گرفته بود كه شيعه بود. اينها با اجازه صاحبان ولايت به اين محيطهاى فساد و خطرناك وارد مىشدند و جلوى خيلى از كارها را مىگرفتند و عجيب اين است كه در اين فضاها، با آن ثروتهاى بىاندازه و نامحدود، آن شبنشينىها و مجالس لهو و لعبى كه حكومت داشت، اينها ايمان و تقواى خود را حفظ كردند. البته كار آسان و سادهاى نيست، اما مقاومت اينها در مقابل اين طوفانها كه خود در وسط آن قرار داشتند، خيلى شديدتر از مقاومت كوههاى دنيا بوده است.
استقامت مؤمن در برابر تحريكات
بنابراين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد:«المؤمن كالجبل الراسخ لاتحرّكه العواصف» «1» مؤمن- كه اينها نمونه آن بودند- مانند كوه پابرجا و راسخ است. در قرآن مجيد آمده است: «الرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ»
يعنى پابرجا. در چه جايى مؤمن پابرجا است؟ وقتى هيچ حادثهاى و تلخى و طوفان و فسادى وجود ندارد؟ نه، پابرجايى بايد در مقابل واقعيات تلخ و حادثههاى زمانه باشد.اين كه حضرت مىفرمايد:
«المؤمن كالجبل الراسخ» يعنى در برابر طوفانهايى كه مىوزد: طوفانهاى شهوات، مال، سياست و مقام كه اين طوفانها كم نيستند. اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ثروت مىفرمايد: «المالُ مادّة الشهوات» مال و پول، ريشه شهوات است. ولى وقتى به دست مؤمن مىافتد، در مقابل طوفان مال، «كالجبل الراسخ» است، طوفان را مىشكند و مال را به جاى خود مىبرد. او به شكل مال در نمىآيد، بلكه مال را به شكل خود در مىآورد؛ يعنى مال را به دنبال خود و در بستر ايمان مىآورد. با اين مال حق الهى؛ خمس و زكات مىدهد، مسجد و مدرسه مىسازد، كار خير مىكند، به پدر و مادر نيكى مىكند؛ يعنى با مال خود، بنيان معنوى خود را محكمتر مىكند. يا به تعبير قرآن، با مال خود، خدا را يارى مىكند؛ «إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ»
لذا خدا نيز او را يارى مىكند. شيعه براى خود استحكام بنيان ايجاد مىكند؛ با مال، علم، آبرو و مقام خود. اين معناى «كالجبل الراسخ» است. در مقابل چه چيز راسخ است؟ بايد چيزى باشد كه مانند كوه مىايستد، ايستادنى كه شكست و از پا درآمدن در آن نيست. اينها نمونه عالى مؤمنين هستند. يكى از آنها، همين زندانبان بود. گفت: يكى از مقامات دولتى نزد مولاى ما است، صبر كن تا بيرون بيايد، بعد تو را به خدمت حضرت عليه السلام مىفرستم تا چهره مبارك ايشان را زيارت كنى و اگر حرفى دارى، با حضرت بزنى.
تحت فشار بودن شيعيان در زمان بنىالعباس
اين كارها، آن هم در زمان متوكل، مانند جان به كف دست گرفتن بوده است. اگر مىفهميدند كه اينها شيعه هستند و با امام برحق عليه السلام رابطه دارند، يا شيعهاى را نزد امام عليه السلام راه دادهاند، آنها را به عنوان جاسوس قطعه قطعه مىكردند. در روايات دارد كه قاضى دادگاه مأمون، ابن ابى عمير را به هزار تازيانه محكوم كرد، فقط براى اين كه اسم شيعيانى كه با حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام در ارتباط هستند را اعلام كند. اينها تا اين حد سختگيرى مىكردند. آن هم هزار تازيانه خاردار چرمى كه سيم تيزى درون آن مىپيچيدند و هر تازيانهاى كه به بدن مىزدند، گوشت و پوست را بلند مىكرد. هزار تازيانه خاردار بزنند كه ايشان نام شيعيان مرتبط با حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را بگويد تا مأمورين حكومت در محلّهها، بازارها و شهرها بريزند، اينها را بگيرند و از ارتباط با امام منع كنند. صد تازيانه را تحمّل كرد، ديگر ديدند گوشت و پوستى به بدنش نمانده و همه تكّه تكّه شده، قاضى گفت: اگر مىدانست، مىگفت. رهايش كنيد. «1» مىدانست، اما چرا نگفت؟ خودش مىگويد: من هر تازيانهاى كه مىخوردم، همان يكى كافى بود كه مرا وادار كند تا نام شيعيان را بگويم، ولى فكر قيامت نمىگذاشت كه كسى را نام ببرم. من يك نفر هستم كه زير اين تازيانهها نابود مىشوم، اما هزار نفر سالم بمانند كه چرخ شيعه را بچرخانند. اينها كه در مقابل اين طوفانها ايستادگى كردند، آيا در قيامت حجّت نيستند؟
ديدار با امام هادى عليه السلام و أخذ حديث از ايشان
اين صاحب منصب دولتى رفت. زندانبان بچهاى را صدا كرد كه ظاهراً فرزند خودش بود، گفت: دست ايشان رابگير و نزد آن زندانى ببر، اسم نبرد. گفت: من وقتى وارد اتاق شدم، ديدم حصير كهنهاى افتاده است كه حضرت هادى عليه السلام روى آن نشسته است. قبرى نيز در اتاق كندهاند. معلوم بود كه متوكّل دستور داده است تا اتاق كوچك باشد و فرش آن حصيرى باشد و قبرش را نيز كنده بودند تا وقتى حكم قتل امام عليه السلام را بدهند، قبر آماده باشد. گفت: تا چشم من به قبر افتاد، نتوانستم خودم را نگهدارم و شديد گريستم. حضرت عليه السلام مرا دلدارى دادند و فرمودند: يقين بدان كه از اينها به من آسيبى نخواهد رسيد. به اين قبر نگاه نكن. گفتم: يابن رسول الله! حال كه پروردگار به من توفيق داد شما را زيارت كردم، دلم مىخواهد حديثى را كه از قول وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مىكنند، شما براى من معنا كنيد؛ چون معنى آن را نمىفهمم. فرمودند: آن حديث چيست؟
جلوگيرى از اتلاف عمر
چقدر خوب است كه ندانستهها را با اهل حقيقت به دانستهها تبديل كنيم؛ چون سؤالات، مجهولات و نادانى ما، عدد ندارد، ولى دانستنىهاى ما محدود است. مگر ما از حقايق عالم چقدر مىدانيم؟ ما نبايد به اين بىنهايت تاريكى دچار باشيم و به دانستههاى خود قناعت كنيم. بعضى از شما، بيشتر اوقات يا در خانه هستيد، يا به مسجد مىرويد و يا با رفقا مىنشينيد و عمر خود را ضايع مىكنيد، يقين بدانيد كه روز قيامت مسئول هستيد. شما بايد فرصتى كه خدا به شما داده است را صرف مطالعه كنيد. در حدّ سواد شما نيز كتاب هست، از اهل آن بپرسيد: ماچهكتابهايى رامىتوانيم مطالعه كنيم؟ اگرحوصله نداريدكه كتابهاى علمى را بخوانيد، به كتابهاى تاريخ اسلامى رو بياوريد، در اين زمينه خيلى كتاب نوشتهاند كه به درد هر سنّى مىخورد. مانند؛ تاريخ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله، تاريخ انبيا و ائمه عليهم السلام، تاريخ اوليا و بزرگان دين و شخصيتهاى انسانى.
يا به نماز قضا، قرائت قرآن، دعا، ذكر و شركت در جلسات سخنرانى يا حداقل گوش دادن به نوارهاى سخنرانى مشغول باشيد. خيلى از پيرمردها عمر خود را ضايع مىكنند. مىدانيد هر روز چند ميليون ساعت از عمر مردم در كره زمين ضايع مىشود؟ اگر اينها را روى هم بگذاريم، چقدر عمر مىشود؟ اما همه آنها از بين مىرود. اين كارها در حال انسان، انديشه، فكر و اخلاق انسان اثر دارد.
از خربندگى تا اميرى خراسان
خيال نكنيد كتاب خواندن اثر ندارد. در اين كتابها نقل مىكنند: اميرعبدالله خَلَجِستانى «1» كه شغل او اين بوده است كه با چند الاغ، براى مردم بار جابجا مىكرده است، آن وقتها اسم اين شغل «خربندگى» بود. مدتى گذشت، يكى از رفقاى او ديد كه از اميرعبدالله خلجستانى، به عنوان امير خراسان بزرگ اسم مىبرند. محدوده خراسان قديم از يك طرف در حدود شاهرود و از طرف ديگر تا ماوراء النهر و بخارا كه وسط شوروى قرار داشت، بوده است؛ يعنى تمام افغانستان، سمرقند، مشهد، نيشابور و سبزوار نيز قطعهاى از خراسان بزرگ بود. رفيق امير عبدالله شنيد: او كه زمانى شغل خربندگى داشت، اكنون حاكم خراسان بزرگ شده است. ديوانه نبودند كه اين حكومت را به او دادند، بايد اين شخص اين منطقه خيلى وسيع را مىچرخاند. به ديدن دوست خود رفت و از او پرسيد: چه شد كه از خربندگى به حاكميت خراسان بزرگ رسيده است؟
احراز شايستگى براى كسب مقام
يكى از بلاهاى بزرگى كه بر سر مردم كشورها مىآيد اين است كه پست و مقام را به كسى بدهند كه شايسته آن نيست و نادان را به جاى عالم و عالم را جاى نادان مىگذارند. چنين كشورى نابود مىشود و مشكلات مردم بيشتر مىشود. روزى ابوذر به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: من چگونه انسانى هستم؟ فرمودند: تو از نظر ايمان، تقوا، كرامت و بزرگوارى انسان كاملى هستى. گفت: شغلى به من بدهيد كه من نيز خدمتى كنم. فرمودند: من نمىتوانم به تو شغلى بدهم؛ چون تو مدير خوبى نيستى، در نتيجه مديريت را به او ندادند. با اين كه ابوذر انسان خيلى بزرگوار و با كرامتى بوده است، اما اگر شغل حكومتى به او مىدادند، نمىتوانست اداره كند و خراب مىشد.
اما پيغمبر صلى الله عليه و آله جوان هجده سالهاى را قبل از مرگ خود، به عنوان فرمانده لشكر اسلام انتخاب مىكنند و به او مأموريت مىدهند كه بيرون از مدينه پرچم بزند و سپاه را براى جنگ آماده كند. پيغمبر صلى الله عليه و آله در رختخواب بيمارى فرمودند: «لعن الله من تخلّف عن جيش اسامة» خدا لعنت كند كسانى را كه از لشگر اسامه تخلّف كنند؛ يعنى به ريش سفيدى افراد نگاه نكنيد. پيرمرد مؤمن مدينه! اگر من جوان هجده ساله را فرمانده سپاه كردم، او لياقت داشته و تو نداشتى. اما بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، اولين كسانى كه تخلّف كردند، همين برپا كنندگان سقيفه بنىساعده بودند، در حالى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله متخلّفان از جيش اسامه را لعنت كرده بودند.
جرقه مطالعه براى حركت به سوى امارت
به دربار اميرعبدالله آمد، به اين راحتى كه نمىتوان امير را ديد، بالاخره آن روزى كه خربنده بود، هر وقت اين آقا مىخواست، به كنار طويله مىرفت، امير عبدالله را كه روى زمين نشسته بود و خرهاى خود را مراقبت مىنمود، مىديد. اما اكنون آن خربنده كاخ نشين شده است و محافظ، پاسبان، سرباز و خدم و حشمى دارد. به زحمت، پيامى به گوش اميرعبدالله رساند كه من آن رفيق قديمى تو هستم كه هزار بار در كنار طويله با هم ملاقات مىكرديم.او نيز انسان متكبّرى نبود، وقتى به او گفتند، گفت: او را به داخل بياوريد. او را آوردند و روى تخت، در كنار اميرعبدالله نشاندند. گفت: من كار خاصى ندارم، براى شغل، پول، مال و چيزى نيامدهام، فقط آمدهام بپرسم: چه شد كه از خربندگى به امارت خراسان بزرگ رسيدى؟ در حكمرانى بسيار لياقت نشان داد و مدير بسيار بالايى براى خراسان بود. گفت: سؤال خوبى كردى. من در زمان خربندگى وقتى پالان خرها را برداشتم آنها را داخل طويله كردم و آب و جوى آنها را دادم، به خانه آمدم، ديوان شعرى در طاقچه خانهام بود كه نخوانده بودم. حوصله كتاب خواندن نيز نداشتم، عمرى با خرها سر و كار داشتم، نه با كتاب، اما مايل شدم كه آن كتاب را ببينم. ديدم كتاب شعرى به نام «ديوان حنظله بادغيسى» است، باز كردم و اين رباعى را آمد:
مهترى گر به كام شير در است رو حذر كن، ز كام شير بجوى
يا بزرگىّ و عزّ و نعمت و جاه يا چون مردانت، مرگ روياروى
«مهترى» در فارسى يعنى سرورى و بزرگى؛ يعنى اگر خدا آقايى، بزرگى، عظمت و كرامت را در دهان شير گذاشته باشد و جاى ديگرى پيدا نشود، ترس، نمىدانم، نمىشود و نمىخواهم را دور بريز و اين مهترى را از كام شير بيرون بكش. يا برو عزيز، بزرگ، صاحب نعمت و مقام شو، يا اقلًا در اين مسير بمير. گفت: از همان روز تصميم گرفتم كه شغل خربندگى را رها كنم و از برزگان عزيز و صاحب نعمت شوم. رفتم و شدم. نمىشود، يعنى چه؟
استفاده از دوران فراغت
وقتى ما در قم طلبه بوديم، يك نفر ادارى بود كه خيلى سواد نداشت، به محض اين كه بازنشسته شد، به سراغ مطالعه رفت، شب و روز كتابها را ورق زده، يادداشتبردارى مىكرد. دو كتاب از كتابهايى كه از ايشان منتشر شده است، خيلى معروف شد: يكى كتاب «تاريخ قم» و ديگرى كتاب «پژوهشى در تاريخ وهابيان عربستان» كه يكبار او را به تلويزيون آوردند و از او تجليل كردند و براى او كنگره گرفتند. به بيكارى گذراندن يعنى چه؟ مىگويند: حال شما چطور است؟ مىگويد: بازنشسته شدهام و منتظر مرگ هستم. خيلى اشتباه مىكنى كه منتظر مرگ هستى، منتظر علم، بزرگى، دانش و شهرت باش. دست به كمر مىگيرى و نفس نفس مىزنى كه ديگر داريم مىرويم و تمام شد؟ كجا دارى مىروى؟ به طرف علم برو، نه به طرف مرگ. در شهر اصفهان شخصى به نام آقاى مهدوى، معلم مدرسه بود. وقتى بازنشسته شد، شروع به نوشتن كتاب كرد. اكنون كتابهاى او در قم براى تاريخ نويسان روحانى جزء كتابهاى مرجع و مصدر است. يك دوره از تفاسير فارسى قرآن را بگيريد و تا از دنيا نرفتهايد اقلًا يك بار تفسير قرآن را كامل مطالعه كنيد. حيف است كه اين عمر گرانبها ضايع شود. مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، هشتاد و هشت سال داشتند كه از دنيا رفتند. يكى از فرمايشهاى زيبا و پرقيمت ايشان در اواخر عمر اين بود كه به يكى از علماى بزرگ فرموده بودند: خدا را شكر مىكنم كه حتى يك ساعت از عمر خود را ضايع نكردم و بيهوده هدر ندادم.
سرمايه از دست رفتنى عمر
چه سرمايهاى از عمر بالاتر هست؟ خدا در قرآن مىفرمايد: «وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنسنَ لَفِى خُسْرٍ» همه در حال ضرر كردن و داخل شدن در چاه خسارت هستند، «إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصلِحتِ» چه عمل صالحى بالاتر از اين كه انسان به دانايى خود بيافزايد و مسألهاى را كه نمىداند، ياد بگيرد. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمودند: اگر كسى چيزى را ياد بگيرد و بفهمد، ثواب ده شهيد در راه خدا را دارد.
حذر از دشمنى با ايام
جان خود را در كف دست گذاشته و به زندان آمده تا حضرت هادى عليه السلام را ببيند و روايتى را كه نمىفهميده، بپرسد. اينكار چقدر ارزش دارد. حضرت عليه السلام فرمودند: روايت را بخوان. عرض كرد: از جدّ بزرگوار شما، پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل مىكنند كه ايشان فرمودهاند: «لاتعادِ الايام فتعاديكم» با روزها دشمنى نكنيد، كه اگر دشمنى كنيد، روزها نيز با شما دشمنى خواهند كرد. حضرت عليه السلام فرمودند: منظور از روزها، ما اهلبيت هستيم؛ چون روز شنبه متعلق به پيغمبر صلى الله عليه و آله است، يكشنبه اميرالمؤمنين عليه السلام، دوشنبه امام حسن و امام حسين عليهما السلام، سه شنبه على بن الحسين، امام باقر و صادق عليهم السلام، چهارشنبه موسى بن جعفر، حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام و من، پنجشنبه فرزند من حسن عليه السلام و جمعه نوه من حجة بن الحسن عليهما السلام. نكته جالب در اين روايت اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نفرمودند: با شب و روز دشمنى كنيد؛ چون ذرّهاى ظلمت شب در اين چهارده معصوم عليهم السلام وجود ندارد، بلكه فرمودهاند: «لاتعاد الايّام» با روشنايىها دشمنى نكنيد. نكته مهمّ روايت اين است كه حضرت هادى عليه السلام فرمودند: اين دشمنى ما با دشمنان خود، در روز قيامت آشكار مىشود. كارى نكنيد كه در روز قيامت ما چهارده نفر در صف دشمنان شما قرار بگيريم. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی