بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
كلام در ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به حقايق عالم بود. جلسه گذشته سه نظر و ديدگاه آن حضرت عليه السلام درباره دنيا، آخرت و انسان را بيان كرديم.
«ألا وَ انَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارُ»
حضرت عليه السلام دنيا را به عنوان ميدان تمرين و جهان ديگر را روزگار مسابقه و جام مسابقه را نيز بهشت مىدانند:
«وَ غَداً السِّباقُ وَ السَّبْقَةُ الْجَنَّةُ» اين زيباترين ديدگاه در طول تاريخ نسبت به دنيا بوده و بهترين تعبيرى است كه فقط از ايشان نقل شده است. اكنون سؤال اين است كه چه امورى را بايد تمرين كرد؟ خداوند متعال، انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام مردم را به موارد تمرينى كه مجموع آن در دو بخش است، هدايت كردهاند كه در آيات قرآن و روايات اهلبيت عليهم السلام بطور مفصّل آمده است: بخش اول آن عبادت ربّ و بخش ديگر خدمت به خلق است.
ارزش عمل مثبت
از «وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَانًا» گرفته تا كارهايى كه شايد به نظر مردم، كار با رزشى نيايد، در حالى كه فرهنگ غنىّ اسلام همان كارها را با ارزش شناخته و براى آن ثواب مقرّر كرده است.
مثل اين كه انسان سنگ، آجر، استخوان و مانعى كه در مسير رفت و آمد مردم افتاده است را بردارد و كنار بگذارد تا حيوان، انسان، ماشين و مركبى كه مىخواهد از اينجا بگذرد، ضربه، لطمه و زيان نبيند و ممكن است انسان اين پاره سنگ و يا پاره آجر را با پاى خود جابجا كند و براى او خيلى زحمت نداشته باشد. ممكن است اين كار را مردم بىارزش بدانند، اما اسلام براى آن ارزش قائل است.
يا كاشتن نهال ممكن است به نظر مردم خيلى مهمّ نيايد، ولى در روايت آمده است كه اگر شما اكنون مىتوانيد نهال بكاريد، يقين داريد كه اگر اين كار را انجام دهيد، بلافاصله قيامت برپا مىشود، يعنى به شما خبر دادند كه فلان ساعت، قيامتى كه وعده داده شده، برپا مىشود. اما چند دقيقه به آن ساعت مانده است و شما مىتوانيد آن نهال را بكاريد، پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد:
نهال خود را بكار، گرچه در حال كاشتن قيامت برپا شود، و گر نه به خاطر نكاشتن نهال در روز قيامت دادگاهى مىشود. ممكن است بعضى از امور با ارزش به نظر نيايند، اما دين خدا، براى آن ارزش قائل شده است. مثلًا كسى آدرسى را مىپرسد، تنبلى مىكند و مىگويد: نمىدانم. اينجا به نظر نمىآيد كه اين حرف خيلى مهم باشد، اما به نظر دين، دراين صورت دو گناه مرتكب شده است؛ چون اگر مىداند و مىگويد: نمىدانم، اين دروغ، يك گناه است و گناه ديگر اين كه مشكل مسلمانى را حل نكرده و آدرس را به او نشان نداده است. اينها امورى هستند كه به نظر نمىآيند جزء امور با ارزش باشند، ولى مىبينيم اسلام براى آن ارزش قائل است.
پاداش بهشت و جهنم در روز مسابقه
انسان بايد در اين ميدان مدام تمرين داشته باشد؛ چون سبك جملات قرآن و روايات نشان مىدهد كه اين تمرينات بايد مداوم باشد؛ يعنى تا آخر عمر انسان ادامه پيدا كند و مقطعى نباشد و در بقيه زمانها تعطيل شود كه چون دلم به خاطر چيزى خوش است، مدتى خدا را عبادت كنم و بعد به خاطر چيزى ناخوش شده، عبادت را رها كنم؛ چون اگر رها كنم، ديگر از شركت در مسابقه قيامت محروم مىشوم و وقتى تمرين نكنم، توان شركت در مسابقه از دستم مىرود.
اين ديدگاه وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام درباره دنيا است، اما قيامت كه روز مسابقه است و جام قرارداده شده براى مسابقه دهندگان كه بهشت است:
«وَ غَداً السِّباقَ و السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الغايَةُ النّار» فردا روز مسابقه و جايزه مسابقه دهندگان بهشت است. كسى كه در دنيا تمرين نداشته باشد،نمىتواند روز قيامت در مسابقه شركت كند، پس عاقبت او آتش است. اين ديدگاه نخست اميرالمؤمنين عليه السلام است.
انسان از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام
اما ديدگاه ديگر، در ارتباط با انسان است: انسان از نظر اميرالمؤمنين عليه السلام كيست و چيست و از چه تركيبى برخوردار است؟ اين زيباترين ديدگاه در تاريخ عالم درباره انسان است. اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
«اصْلُ الانسانِ لُبُّه وَ عَقْلُه دِينُهُ و مُرُوَّتُه حَيْثُ يَجْعَلُ لِنَفْسِهِ» «1» ريشه، پايه و حقيقت همه انسانها، مغز آنها است. عقل، زانوبند، مانع و ترمز، دين، مروّت و جوانمردى او است، چنانچه اين دين و جوانمردى را به كار گيرد؛ چون اگر دين را به كار نگيرد، مانند مركب بىترمزى است كه از همه مرزبندىها و حدود خدا مىگذرد. حدود در اينجا حلال، حرام، حقّ مردم، خدا، پدر و مادر و خانواده است كه اگر دين را به كار نگيرد، همه اين حدود را زير پا مىگذارد؛ چون پايبندى ندارد. «عقل» در اين جمله؛ يعنى پايبندى و ترمز. وقتى عقل نباشد، هم به حقوق ديگران و هم به حق پروردگار عالم تجاوز و ظلم مىكند.
عقل، وجه تمايز حيوان و انسان
اما اين جمله «لبّه»، مغز انسان؛ يعنى همه هستى او. اين نكته مقدارى قابل بحث است. عقيده اميرالمؤمنين عليه السلام اين است كه انسان نبايد به همان مغز طبيعى كه از شكم مادر با او به دنيا آمده است، قناعت كند؛ چون در اين صورت فقط دريافتهاى محدود مادّى را دريافت مىكند؛ يعنى مقدارى از حيوانات بالاتر.
آدرسها، خيابانها و افراد را بشناسد، جنسها را از هم تشخيص دهد كه اين مجموعه علم، نه سكّوى پرواز و نه عاملنجات است؛ چون در حدّ گذران امورعادى زندگى است. اين دريافت راحيوانات نيزكم وبيش دارند، حيوانات نيز لانههاى خود را مىشناسند و گم نمىكنند، مىدانند كه بايد خود را از سرما و گرما حفظ مىكنند، ضررها و منافع مادى مربوط به خود را خوب مىشناسند. شخص بزرگوارى از علما كه من اوايل طلبگى چند شب را در مسجد ايشان منبر مىرفتم، ايشان نقل مىكردند: روزى شخص باغدارى در شهريار تهران، من و تعدادى از علماى تهران و افراد مذهبى را براى صرف غذا دعوت كرد، ما رفتيم، در باغ مستقرّ شديم، ناگهان توجه يكى از ميهمانها به چيزى جلب شد و همه ما را نيز متوجه آن كرد.
ديديم در باغ، روى درخت بلند چنار، لانه كلاغى است. كلاغ علم ساختن خانه خود را دارد، البته همه حيوانات اين علم را دارند. حيوانات اين را كه چه خوراكيى به نفع و ضرر آنها است نيز مىدانند. اگر انسان به همان مغز طبيعى قناعت كند، همين مقدار علمى را كه حيوانات مىدانند، ياد مىگيرد. اين به تنهايى كليد نجات دنيا و آخرت نيست.
كلاغ چند جوجه از تخم بيرون آورده بود كه هنوز قدرت پر كشيدن را نداشتند و در لانه بودند. مارِ بلندِ قوى هيكل و زهردارى به اين درخت چنار پيچيده بود و از آن بالا مىرفت تا اين جوجهها را ببلعد. چشم كلاغ ماده به اين مار افتاد.
كلاغ سه گونه صدا دارد: صداى اول، صداى طبيعى است، كه معمولًا همه ما شنيدهايم. صداى ديگر تُنش با صداى طبيعى فرق مىكند و مانند آژير خطر است؛ يعنى وقتى آن صدا را بيرون مىدهد، مدتى بعد كلاغهاى ديگر بيرون مىريزند كه ببينند چه خطرى بوجود آمده است كه به آن كلاغ كمك كنند.
صداى ديگر نيز آژير سفيد است، صدا مىزند تا به كلاغهايى كه دارند هجوم مىآورند، اعلام كند كه خطر برطرف شده است، ديگر نياييد. اين علم است.
اين كلاغ نيز آژير خطر را كشيد، آن اطراف كلاغ نبود تا بيايد و ببينند چه خطرى متوجه اين كلاغ ماده شده است. چند لحظهاى منتظر شد، اما از نيرو، يار و كمك خبرى نشد.
ايشان مىفرمود: همه ما نگاه مىكرديم، ديديم كلاغ با سرعت از روى لانه پريد و رفت. مار نيز بالا رفت و به نزديك لانه رسيد، ديگر از شدت خوشحالى دهان خود را باز كرده بود كه سر خود را داخل لانه كند و اين چند جوجه ضعيف را ببلعد.
اما در همين حال كلاغ مادر به سرعت برگشت و دانهاى از گل خارخاسك كه توپى شكل و پر از تيغ است، به دهانش بود، از آن بالا مقابل دهان مار گرفت و آن را رها كرد.
اين تيغها از همه طرف به دهان مار فرو رفتند و دهان مار باز ماند، نه مىتوانست اين گل خارخاسك را پايين ببرد و نه بالا بياورد؛ چون تمام تيغها در اطراف دهان او فرو رفته بودند. مار از بالا به پايين افتاد، خفه شد و مرد، در نتيجه خطر دفع شد.
اين علم دفاع را حيوانات نيز مىدانند. اين كه من بدانم چه چيز بايد بخورم يا نخورم و اين كه از نقطه ديگر شهر چگونه به خانه برگردم، يا غذايى كه مىخواهم بخورم، فاسد شده يا نه، اينها همان علم حيوانات است كه براى قيامت ما كارى انجام نمىدهد.
مفهوم عقل مسموع و «اولوا الالباب»
نظر اميرالمؤمنين عليه السلام اين است كه اين مغز طبيعى رشد پيدا كند و به مغز مسموع برسد. بعبارت سادهتر: اين مغز با مطالعه، تحصيل و شنيدن از متخصّصين معارف، تقويت شود. وقتى با معرفت، علم و دانش آن را تقويت كنيد، جزء آن گروهى مىشويد كه پروردگار در قرآن از آنها به «اولوا الالباب» تعبير كرده است.
رده اول صاحبان مغز، انبيا و ائمه عليهم السلام هستند و رده بعد نيز عباد واقعى خدا.
چنين مغزى بايد پيدا كنيد. اما صاحبان اين مغز؛ يعنى آنهايى كه مغز خود را با معرفت، علم، گفتار وحى؛ يعنى روايات انبيا و ائمه عليهم السلام تقويت كردند، نور، اوصاف و ويژگىهاى خاصى پيدا مىكنند كه با اين نورى كه خيلى قوىتر از نورهاى جهان است و جلوى آنان را روشن مىكند، به طرف هدف نهايى حركت مىكنند.
«اولوا الالباب» در قرآن
اكنون به سراغ قرآن برويم و ويژگىهاى «اولوا الالباب» را از قرآن بيابيم. «اولوا الالباب» كسانى هستند كه با معرفت دينى مغز پختهاى دارند. اين يكى از آيات و ويژگىهاى صاحبان مغز است. البته طبق آيات قرآن مجيد، در مقابل «اولوا الالباب»، لفظ «أعمى» يعنى كور قرار دارد.
منظور از كور در آيات، افرادى هستند كه چشم باطن آنها از ديدن حقايق بسته است و گر نه بسيارى از اين افراد در دنيا چشم ظاهر دارند كه خيلى سالم نيز هست و چه بسيار افراد نابينا نيز هستند كه بخاطر داشتن چشم بصيرتى كه خدا در قرآن مىفرمايد، از همان «اولو الالباب» هستند.
اما از ويژگىهاى «اولو الالباب» در قرآن يكى اين است كه:
«فَبَشّرْ عِبَادِ* الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»
اى حبيب من! آن بندگان مرا كه وقتى فرهنگ، مكتب و گفتارى را مىشنوند، آن قدر رشد كردهاند كه تجزيه و تحليل مىكنند، مژده بده.
به يهودى، مسيحى و فرهنگهاى ديگر مىگويند: حرف خود را بگوييد، كتابها را بدهيد تا بخوانيم، همه را كه ديدند و شنيدند،
«فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»
چون مغز دارد، نيكوترين اين گفتهها را مىفهمد و به كار مىگيرد، نه اين كه فقط با گوش خود بشنود، بلكه متابعت و پيروى مىكند.
نمونهاى در تبعيت از قول احسن
من در سوريه ملاقاتى با سيد حسن نصر الله داشتم. ايشان براى من داستانى را گفت كه مضمون همين آيه شريفه است. مىگفت: در منطقه ما شخص سنّى متعصّبى بود كه به حقّ بودن فرهنگ تسنّن اصرار داشت. مدتى بعد شنيدم كه او شيعه شده است.
شيعه شدن سنّى، خيلى سختتر از شيعه شدن مسيحىها و يهودىها است. ديگر اين توفيق خاصّ پروردگار است كه شخصى سنّى، شيعه شود. گفت: من با او ملاقاتى داشتم، گفتم: خيلى مىخواهم دليل شيعه شدن تو را بفهمم. گفت: زمانى كه سنّى بودم، روزى قرآن مىخواندم، به اين آيه رسيدم: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَ وَةً لّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الْيَهُودَ»
همانا از نظر دشمنى با اهل ايمان، سرسختترين دشمنى، دشمنى يهوديان است، من در كنار اين آيه به ذهنم آمد: ما در دنيا مىتوانيم بفهميم كه اسرائيل نسبت به كدام طايفه فعلى جهان سرسختترين دشمنى را دارد. ديدم نسبت به مصر، عربستان، سوريه، يمن، ليبى، مغرب، مراكش، امارات، قطر كه همه سنّى نشين هستند، اسراييل با آنها اصلًا دشمن نيست، چون در همه اين كشورها با اسراييل سفير، دفتر و رابطه دارند و هيچ ملّتى در دنيا نيستند كه يهودىها با آنها دشمنترين باشند، الّا ملّت ايران. از اين آيه فهميدم اينها مؤمن هستند، نه ما؛ چون ديدم خدا از آن جامعهاى كه يهودىها نسبت به آنها سرسختترين دشمن هستند، به «آمنوا» تعبير كرده است.
هدايت خدابرصاحبان عقل
كسى كه اين حد بلوغ مغزى دارد كه با ديدن يا شنيدن يك قول، آن را تجزيه و تحليل مىكند كه راه حقّ اين هست يا نه؟ خدا در قرآن مىفرمايد: «أُوْلئِكَ الَّذِينَ هَدَلهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْببِ» اين گونه مردم، كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده است و صاحبان مغز هستند.
روزى در جلسهاى در لندن كه شلوغ بود و مرد و زن فراوانى شركت داشتند، همه هم عرب زبان بودند، من نيز شركت داشتم. ديدم شخصى كت و شلوارى، براى اين جمعيت سخنرانى مىكند. سخنرانى او را گوش دادم، ديدم خيلى سخنرانى پرمغز و پر فايدهاى است و مايه و مطلب زيادى دارد. دلم سوخت كه چرا اين شخص با اين بيان و علم، روحانى نيست. او كجا درس خوانده است؟
از شخصى پرسيدم كه ايشان كيست؟ گفت: دادستان شهر قاهره بوده است.
وقتى منبر را تمام كرد، روضه خوبى خواند و پايين آمد. من با او ملاقات كردم.
گفتم: دادستان قاهره كه بايد سنّى باشد، چرا به اين زيبايى به سبك شيعه سخنرانى كرد و روضه خواند؟ آن وقت جريان را خود او تعريف كرد.
در شهر مصر افراد مسيحى نيز زندگى مىكنند. در مسيحيت طلاق وجود ندارد.
تنها راه طلاق زن اين است كه زن با مرد ديگرى رابطه برقرار كرده باشد. گفت:
روزى در دادستانى قاهره، مرد مسيحى با خانم خود آمد و دادخواست طلاق داد.
گفتم: چرا مىخواهى اين زن جوان را طلاق بدهى؟ گفت: با بيگانه رابطه نامشروع داشته است. جداگانه با هر دو صحبت كردم، براى من ثابت شد كه آن زن پاكدامن است و اين مرد تهمت مىزند.
مرد را خواستم و گفتم: واقعاً دين آلودهاى داريد كه اين قانون را به شما داده است كه اگر زن با مرد بيگانه رابطه داشت، مىتوانى او را طلاق بدهى و شما خيلى راحت مىآييد تهمت مىزنيد و دامن زن پاكدامنى را لكّه دار مىكنيد، تا بتوانيد طلاق بدهيد. عجب دين سخيف و سستى است.
گفت: آقاى دادستان! امروز كه براى شما ثابت نشد همسر من، با مرد بيگانهاى در ارتباط بوده است، فردا هم ثابت نمىشود، بالاخره چند ماه بايد من و اين زن برويم و بياييم كه آيا ثابت بشود يا نه؟ باز دين ما محكم است، ولى دين شما سنّىها كه از آب نيز سستتر است؛ چون تو ظهر مىتوانى به خانه بروى و به همسرت بگويى: «انت طالق ثلاث» سه مرتبه در يك مجلس طلاق بدهى و ديگر آن زن طلاق داده شده است و نمىتوانى او را بگيرى. دين ما سستتر است يا دين شما؟
گفت: من تكان خوردم. ظهر به خانه آمدم، كتابهاى خود را در اطرافم گذاشتم، ديدم در مذهب ابوحنيفه مىگويد: مىتوانى هر وقت خواستى زن خود را طلاق دهى، فقط به او بگو: «انت طالق ثلاث» بعد از اتمام عدّه مىتواند برود شوهر كند.
طلاق در مذهب احمد حنبل، شافعى و مالكى نيز همين طور بود. كتابها را ورق زدم، ديدم مرد راحت مىتواند، هر وقت خواست به زنش بگويد: «انت طالق ثلاث» شاهد، محضر، برو و بيا نمىخواهد. اما مكتب اهلبيت عليهم السلام را ديدم كه به اين راحتى طلاق انجام نمىشود. فهميدم حقّ با اهلبيت عليهم السلام است، دست از دين خود برداشتم و به دين اهلبيت عليهم السلام متدين شدم.
بعد آنها فهميدند و مرا از آن پست بيرون كردند. حقوق چندين ساله مرا قطع كردند، حتى مرا بازنشسته هم نكردند، اما من ناراحت نشدم. باسواد بودم، بنا را به سخنرانى گذاشتم، اكنون در همه جاى دنيا، شيعههاى عرب مرا دعوت مىكنند و درآمدم خيلى بيشتر از زمانى است كه دادستان مصر بودم. اينها از بركت مكتب اهلبيت عليهم السلام است. «فَبَشّرْ عِبَادِ* الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلئِكَ الَّذِينَ هَدَلهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبابِ» والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی