بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
از دستورهاى مهم و با ارزش پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام اين است كه زياد ياد مرگ باشيد. ياد انتقال از اين عالم به عالم ديگر؛ يعنى توجه داشته باشيد كه روزى پايههاى همه لذتهاى شما را ويران و سفره خوشىهاى دنيايى شما را جمع مىكنند و جمع شما را به هم مىزنند.
روايات فراوانى داريم كه دستور مىدهند- به طور مستحب- كه سورههاى «تبارك»، «يس» و «واقعه» را بخوانيد، سوره «واقعه» در هر شب و «يس» و «تبارك» را شبهاى جمعه، به خاطر اين است كه پيوسته از طريق آيات اين سورهها به ياد مردن بيافتيم. ياد مرگ، اين كه روزى كه ما خبر نداريم و آگاه نيستيم و بنا نيست كه به ما زمان، كيفيت و مكانش را بگويند، به عمر ما خاتمه مىدهند و بين روح و بدن ما جدايى مىاندازند و ما را به عالم برزخ كه در قرآن مطرح شده است، انتقال مىدهند. اين دو ركعت نماز نشستهاى كه بعد از نماز عشا مستحب است بخوانيم، گفته شده كه در ركعت اولش سوره مباركه واقعه را بخوانيد. همين چند آيه اولش براى توجه، تذكر و يادآورى ما نسبت به اين كه ما در دنيا ماندنى نيستيم و سفره لذّات ما را جمع مىكنند و دست ما را از همه چيز كوتاه مىكنند، كافى است.
بعد از «بسم الله» مىفرمايد: «إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ* لَيْسَ لَوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ* خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ* إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا* وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا* فَكَانَتْ هَبَآءً مُّنبَثًّا» اين براى ما كافى است كه مىفرمايد: تمام كوههاى روى زمين مانند پنبه كنار زه حلّاج، زده مىشوند.
ناعلاج بودن درد مرگ
مقدارى گوشت، پوست و استخوان در مقابل مرگ چه مقاومتى مىتواند داشته باشد؟ ما مىتوانيم اميد ببنديم به اين كه هميشه زندهايم؟ ما مىتوانيم دل خوش كنيم كه دائم در دنيا هستيم؟
ابن سينا مىگويد:
از جرم حضيض خاك تا اوج زحل كردم همه مشكلات گردون را حل
بيرون جَستم ز بند هر مكر و حيل هر بند گشاده شد مگر بند اجل
گره مرگ، گرهى است كه خدا به زندگى موجودات زده است و هيچ دستى در عالم پيدا نمىشود كه اين گره را بتواند باز كند.وجود مبارك حضرت مجتبى عليه السلام را چند بار زهر دادند. امام هر بار كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و دعا كردند. خداوند متعال ايشان را شفا داد. بار آخرى كه به حضرت زهر خوراندند، در سنّ چهل و هفت سالگى بود. به محضر مبارك ايشان اصرار كردند كه مانند دفعههاى قبل كنار حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله برويد و دعا كنيد، دعاى شما مستجاب است و خدا به شما شفا مىدهد.
حضرت اين جمله را جواب دادند و فرمودند: «مرگ علاج ندارد»؛ يعنى اگر همه ائمه و انبيا عليهم السلام نيز براى كسى كه بايد بميرد دعا كنند كه نميرد، مىميرد و آن دعا مستجاب نمىشود.
تقدير رقم خورده مرگ
ابوالعلا كه قصد داشت عمرش طولانى شود، گوشت نمىخورد:
قصه شنيدم كه بوالعلا به همه عمر لحم نخورد و ذوات لحم نيازرد
در مرض موت با اجازه دُستور خادم او جوجه باب محضر او برد
طبيب گفته بود: جوجه خروسى را بپزيد، سوپ درست كنيد و براى اين بيمار بياوريد.
خواجه چو آن طير كشته ديد برابر اشك تحسّر ز هر دو ديده بيفشرد
گفت چرا ماكيان شدى نشدى شير تا نتواند كست به خون كشد و خورد
مرگ براى ضعيف امر طبيعى است هر قوى اول ضعيف گشت و سپس مرد
گاهى مردم مىگويند: فلانى داشت راست راست راه مىرفت، اما افتاد و مرد.
در حالى كه اين نيست، عكسش را بايد بگويند. بايد بگويند: فلانى مرد و افتاد. وقتى لحظه مرگ فرا مىرسد:
«لَايَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ» نه لحظهاى پيش مىافتد و نه لحظهاى پس. نه كسى زودتر مىميرد و نه ديرتر، ولى بعد از مرگ، براى آنهايى كه حسابشان با پروردگار عالم صاف و پاك نيست، روزگار عجيب و سختى است.
لزوم تنظيم وصيتنامه، قبل از مرگ
ياد مرگ در هر روز و هر شب، كه حتى به ما دستور دادند: چقدر خوب است كه مؤمن وصيّت نامهاش هميشه آماده باشد كه بعد از مرگ، نه خانوادهاش گرفتار شوند و نه خودش. خداوند متعال در قرآن مجيد به وصيت كردن امر كرده است كه در زمان زنده بودن: «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظّ الْأُنثَيَيْنِ»
«إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ»
وقتى پروردگار به وصيت امر كرده و از ما خواسته است، ما بايد وصيت خود را حاضر كنيم. اما در چه سنّى بايد وصيّت بنويسيم؟ سنّ مطرح نيست. مگر مرگ با سنّ ارتباطى دارد؟ از بچه در رحم مادر تا وقتى به دنيا مىآيد و نوجوان، جوان، ميان سال و پير مىشود، هر لحظه در معرض مرگ است. مرگ به سنّ وابسته نيست. وقتى بيايد، كوچك و بزرگ را مىگيرد. پس اين كه من در چه سنّى وصيت بنويسم، حرف غلطى است. من وقتى كه مكلّف شدم، بايد وصيّت نامهام حاضر باشد و چند نسخه درست كنم و نزد چند نفر انسان مطمئن بگذارم.
مضرات نداشتن وصيتنامه
كسى از آشنايان مرده بود، با چند نفر پول روى هم گذاشته بودند، جايى را براى كار خير خريده بودند. آنجا را موقتاً به نام ايشان كرده بودند كه بعد ايشان آنجا را نظام شرعى بدهد، بنويسند، مهر كنند كه اين ملك، ملك شخصى نيست و مربوط به پروردگار است و بايد در اين راه قرار بگيرد. يك وصيّت نيز بيشتر نداشت. همين كه شنيدند او مرده است، وصيّتنامه گم شد.
من دوستى داشتم كه قبل از انقلاب از دنيا رفت. وصيّتنامه جالبى داشت كه اغلب در جيبش بود. او عمل قلب داشت، در آمريكا او را عمل كردند، اما همانجا مرد. جنازهاش را در آنجا بستهبندى كردند و به ايران فرستادند. صبح روز بعد كه مىخواستند جنازه را تشييع كنند، وصيّت نامهاش پيدا نشد و تا كنون نيز پيدا نشده است و اموالش نيز كه خيلى بود، همه به باد رفت.
ما بايد وصيّتنامه داشته باشيم. چند نسخه باشد و نزد همسر، برادر، عالم محل و شخص مطمئنى بگذاريم كه خداى نكرده ورثه ما بعد از ما نتوانند سوءاستفاده كنند و ما نيز در عالم برزخ حسرت بر باد رفتن درآمد و زندگى خود توسط اين اوصيا را نخوريم كه از مال خود ما، براى ما خير نكنند. اين كارها را كرده و مىكنند.
كسى نوشته بود: چند سال براى من نماز و روزه بخوانيد. من دو سال به دنبال اين نماز و روزه رفتم كه وصيت ميّت را انجام دهم، اما همسرش به من گفت: ديگر نيا، زنگ هم نزن، چشمش كور، مىخواست نمازهايش را بخواند و روزههايش را بگيرد. ما پولى كه براى اين كارها بدهيم، نداريم.
در حالى كه ثلث اموالش چقدر زياد مىشده است، اما يك ريال از آن براى ميت ندادند. ميت به دو خانواده يتيم بدهكارى داشت، آن را نيز خوردند و ندادند.
نامعلوم بودن زمان و مكان مرگ
مرگ خبر نمىكند و سرزمين نمىشناسد. نقل مىكنند: شخص مؤمنى در بارگاه حضرت سليمان عليه السلام نشسته بود، به حضرت عرض كرد: كارى براى من انجام بده، فرمود: چه كنم؟ عرض كرد: با اين «بساط» و قدرتى كه خدا به تو داده است، فرشى به نام «بساط» داشت كه خدا در قرآن مىفرمايد: حضرت سليمان عليه السلام وقتى روى «بساط» مىنشست، راه يك ماهه را از صبح تا عصر مىرفت.
عرض كرد: از خدا بخواه كه با اين «بساط» مرا از فلسطين به هندوستان ببرد؛ چون چند وقتى است كه ملك الموت خيلى بد به من نگاه مىكند. فرمود: باشد.
او را به هندوستان برد. بعد حضرت، ملك الموت را ديد. فرمود: چرا به آن مؤمن نگاه بدى مىكردى؟ گفت: چيز عجيبى اتفاق افتاد. من مأمور بودم كه جان او را در هندوستان بگيرم، اما او را اينجا- در فلسطين- در بارگاه تو مىديدم. تعجب كردم كه اين اگر بخواهد به هندوستان برود، دو ماه طول مىكشد، اما من مأمور بودم كه امروز در هندوستان جان او را بگيرم. امروز ديدم كه او در هندوستان است، لذا جان او را گرفتم.
او چون خودش خبر نداشت، به حضرت سليمان عليه السلام التماس كرد كه مرا به هندوستان بفرست، چون مرگ آمده بود، او را اين همه راه آن طرفتر فرستادند كه بميرد.
راهى زيبا در ياد مرگ
مرگ را زياد ياد كنيد. شعرهاى زيبايى درباره مرگ وجود دارد. خطّى از اين اشعار را بدهيد خطّاطى هنرمندانه بنويسد، در خانه نصب كنيد، طبق دستورى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام دادهاند، چشم شما گاهى به اين شعر بيافتد و ياد مرگ بيافتيد. يكى از اشعار زيبا اين است:
بسى تير و ديماه و ارديبهشت برآيد كه ما خاك باشيم و خشت
يا اين آيه قرآن را بنويسيد: «إِنَّكَ مَيّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيّتُونَ»
حبيب من! تو مىميرى و بقيه نيز مىميرند. يا اين آيه: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلقِيكُمْ»
از مرگ به كجا فرار مىكنيد؟ مرگ شما را ملاقات و بيدار خواهد كرد؛ چون مرگ دارد به دنبال شما مىآيد.
«ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى علِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهدَةِ فَيُنَبّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»
مرگ شما را به كجا مىبرد؟ به محضر خدايى كه آگاه به غيب و شهادت است.
پروردگار شما را به آنچه كه در دوره عمر انجام دادهايد، آگاه خواهد كرد. آنجا ديگر نمىشود انكار كرد.
نمونههايى از اشعار يادآور مرگ
برگ عيشى به گور خويش فرست كس نيارد ز پس، تو پيش فرست
باز شعر ديگر:
خانه پر گندم و يك جو نفرستاده به گور برگ مرگت چو غم برگ زمستانى نيست
زندگى بعضىها خيلى آباد و مرفه است، اما از كار خير در شئون مختلف زندگى آنها خبرى نيست.
به قبرستان گذر كردم صباحى شنيدم ناله و افغان و آهى
شنيدم كلّهاى با خاك مىگفت كه اين دنيا نمىارزد به كاهى
ضعف انسان در جلوگيرى از مرگ
در سوره واقعه آمده است:«فَلَوْلَآ إِن كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ* تَرْجِعُونَهَآ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ»
اگر راست مىگوييد كه اهل قدرت هستيد، روح اين عزيزى كه تا كنار گلو كشاندهام تا درآورم، به بدن برگردانيد.حكيم نظامى گنجوى، شاعر ايرانى مىفرمايد:
يكى روز من نيز در عهد خويش سخن ياد مىكردم از عهد پيش
غم رفتگان در دلم جاى كرد دو چشم مرا اشك پيماى كرد
شب آمد يكى زان غريقان آب چنين گفت با من به هنگام خواب
غم ما به آن شرط خوردن توان كه باشى تو بيرون از اين كاروان
تا اين طرف نيايى و نبينى، نمىفهمى كه در آن عالم چه خبر است. البته براى عباد صالح خدا هيچ جاى بدى نيست، بلكه براى آنهايى كه زندگى در هم و خلافى داشتند، حرام و حلال، عبادات حضرت حق و خدمت به خلق را رعايت نمىكردند، بد جايگاهى است.
عذاب قرائت قرآن بر قبر گنهكاران
در محلّه ما كسى بود، همه مىگفتند كه او خيلى بد است. بيشترين بدى او براى اين بود كه در زندگى، پول درآوردن و خرج كردن، با فرهنگ شاه هماهنگ بود. آن آن وقتها هنوز خيلى از خانوادهها از ياد مرگ دور و غافل نبودند، حتى در خانوادههاى بىدين هم اگر كسى مىمرد، ختم، مراسم، منبر و روضهاى برقرار مىكردند. آن زمان پولى به شخص قرآن خوان دادند، گفتند: تو يك ماه، شبهاى جمعه بر سر قبر اين مرده ما قرآن بخوان. اين قرآن خوان كه خوب بود و شغلش اين بود، براى متدينهاى محل ما تعريف كرد: من دو شب جمعه بيشتر نرفتم، بعد رفتم پول آنها را پس دادم؛ چون شب جمعه دوم كه سر قبر او قرآن خواندم و به خانه آمدم، در خواب ديدم كه در بيابانى هستم، تا چشم كار مىكند، آتش دارد به آسمان مىرود. كسى را كه بسته، اسير و زنجير كرده بودند، در ميان اين آتشها عربده مىكشيد. تا چشمش به من افتاد، گفت: تو هفته قبل پول گرفتى كه بيايى براى من قرآن بخوانى، آن هفته خواندى، عذاب ما بيشتر شد، اين هفته نيز خواندى، عذاب ما را بيشتر كردند، من تقاضا مىكنم، ديگر براى من قرآن نخوان؛ چون تو وقتى آيات قرآن را مىخوانى، به آيه عبادت، مال، حقوق زن و فرزند، حق الناس و طرز درآمد كه مىرسى، چون من برعكس آن آيه عمل كردهام، با گرز آتشين مرا مىزنند و مىگويند: اين آيات را براى شما فرستاده بوديم، چرا عمل نكرديد؟
ديدار با خوبان در عالم رؤيا
من استادى داشتم كه در ميان استادانى كه خدا نصيبم كرد، او تك بود. خيلى منظّم، اهل نماز شب، گريه و سينه زدن براى ابى عبدالله عليه السلام بود، با اين كه فقيه و مجتهد بود، اما روز عاشورا عبا و عمامه را كنار مىگذاشت، به خودش گِل مىماليد و پيراهن يك تكّه مىپوشيد، درون سينه زنان مىآمد و از همه بيشتر سينه مىزد. چند نفر از امام جماعتهاى مهمّ تهران آن زمان، شاگرد درس او بودند. از دنيا رفت و مرگ او خيلى روى من اثر گذاشت. تا به حال هنوز با او ارتباط روحى من قطع نشده است، به قدرى رابطه من با او قوى است كه شايد چهار بار خواب ديدم كه به دنيا برگشته است و از او پرسيدم: شما مگر از دنيا نرفتيد؟ گفت: چرا. گفتم: پس چرا دوباره آمديد؟ مىگفت: اجازه گرفتم كه برگردم تا دو باره مردم را به دين خدا هدايت و كمك كنم و بعد از دنيا بروم. خيلى غصّه دين مردم و جوانها را مىخورد. استاد هنرمندى در توبه دادن گنهكاران و متديّن بار آوردن جوانان بود. البته جوانهاى زمان ايشان اكنون پيرمرد هستند، چون آن وقتى كه من نزد او بودم، دوازده ساله بودم. شبى در عالم رؤيا او را ديدم. اين مطلبى كه من در خواب به او گفتم، خيلى جالب است. گفتم: فرزند مرحوم حاج شيخ عباس قمى كه همسايه ما است، من از مرحوم حاج ميرزا على آقا، پسر حاج شيخ عباس جريانى را شنيده بودم، بعد از شنيدنم نزد آخرين فرزندش كه الان زنده است رفتم، گفتم: برادر شما چنين داستانى را از پدرتان نقل كرده است، گفت: درست است. من اينها را در خواب داشتم به استادم كه از دنيا رفته بود مىگفتم.
پيام دادن بزرگان از طريق خواب
كسى كه اينجا منظّم، با خدا و با قرآن زندگى كند، بعد كه او را به آن طرف مىبرند، چه سفرهاى براى او مىگيرند. بعضى خوابها واقعاً عجيب است. خواهر شهيدى به من تلفن زد و گفت: برادرم به من گفته است كه به شما زنگ بزنم و از قول او به شما بگويم: آن كارى كه بين من و شما بود، چرا تمام نشده است؟
من كه شهيد شدم و نيستم كه دنبال آن را بگيرم. به ايشان بگو: آن كار را دنبال كن تا تمام شود. به او گفتم: خانم! برادر شما شماره تلفن منزل قبلى ما را داشت، ما پنج سال است كه از آن منزل به جاى ديگرى رفتهايم، شما شماره تلفن مرا از كجا آوردهايد؟ گفت: ديشب برادرم در خواب به من داد. اين خيلى عجيب است.
گفتم: استاد! ايشان كه همسايه ما است، گفت: وقتى ما پدر خود را- شيخ عباس قمى- در نجف دفن كرديم، شب بعد از دفنش خيلى گريه كردم، در عالم رؤيا پدرم را ديدم، درحالى كه مىدانستم او مرده است. ديدم چهره شاد، بهترين لباس و گويا جوان شده است. به پدرم گفتم: شما مگر از دنيا نرفتيد؟ گفت: چرا، من خودم شاهد بودم كه بدن مرا غسل داديد، كفن كرديد و در كنار حرم اميرالمؤمنين عليه السلام دفن كرديد. گفتم: شما دوباره به دنيا برگشتهايد؟ گفت: نه.
گفتم: پس چه شده است؟ گفت: آمدهام تا به شما بگويم: از زمانى كه من وارد عالم برزخ شدم تا كنون، كه تقريباً هشت ساعت مىشود، در اين مدت سه بار آمدهاند و مرا به خدمت حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام بردهاند. اين را من در خواب براى استادم گفتم، گفتم: استاد! با شما چه كار كردند؟
ايشان فرمودند: حرف شيخ عباس درست است، شيخ عباس را همان روز كه مرد، سه بار بردند، اما مرا تا كنون صد بار بردهاند. اگر كسى اين گونه زندگى كند و بميرد، چقدر شيرين است تا اين كه وقتى به برزخ مىرود، بگويند: پروندهات را باز كن، ببين! اينها چيست كه در پرونده تو ثبت شده است؟ آن وقت نتواند جواب دهد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی