بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام در ارتباط با روش زندگى صحيح، پاك، همراه با سلامت همه جانبه و به خصوص حسابگرى، به ويژه حسابگرى در ارتباط با باطن و نفس، گفتارى با فرزند بزرگوارشان امام مجتبى عليه السلام دارند. البته گفتههايى با حضرت سيدالشهداء نيز دارند كه اين گفتارها با فرزندان، براى همه پدران درس است كه در فضايى صميمى، با محبت و با صفا، با فرزندان خود گفتار مثبت داشته باشند و گفتارشان هدايت، دلالت و چراغ راه زندگى فرزندانشان باشد. به يك بار و دوبار نيز نبايد پدران قناعت كنند. اين مسأله تا زمان زنده بودن بايد ادامه داشته باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام شايد ساعتى بيشتر به شهادتشان نمانده بود، اما در همان وقت اندك، گفتار با فرزندانشان را ترك نكردند و فرمودند:
«اوصيكما الله بتقوى الله و أن لاتبغيا الدنيا و ان بغتكما و لاتَأْسَفَا على شىء منها زوى عنكما و قولا بالحق و اعملا للاجر و كونا للظام خصما و للمظلوم عونا، أوصيكما و جميع ولدى و أهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم أمركم» «اوصيكما» سخن با دو نفر است. «كما» در عربى، ضمير تثنيه است؛ يعنى امام حسن و امام حسين عليهما السلام. هر دوى شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و به اين كه زندگى خود را از آلوده شدن به معصيت، گناه و انحراف حفظ كنيد.
دل، جان و وجود خود را صرفاً براى امور مادى هزينه نكنيد: «و أن لاتبغيا الدنيا» گرچه دنيا دنبال شما بدود. شما بايد رابطه خود را با دنيا نظم بدهيد، به كيفيتى كه هيچ محروميتى از دنيا براى شما نيايد و اين دنياى شما، آخرت ساز باشد. دين هيچ نوع محروميتى را نمىپسندد. ارتباط شما با دنيا بايد به كيفيتى باشد كه مهر اهل دنيا و اسارت نسبت به دنيا به شما نخورد. آزادى خود نسبت به دنيا را حفظ كنيد.
«و لا تأسفا على شىء منها زوى عنكما» اگر روزى ديديد در گوشهاى از زندگى دنياى شما كمى و كاستى پيدا شده است، سفره امروز شما مانند ديروز نبوده، توان خريد اجناس خيلى بالا را پيدا نكرديد، خود و دل را در غصّه اين كمبودها خرج نكنيد؛ چون دل خيلى عزيزتر از اين است كه در غصّه اين امور مادى و معمولى هزينه شود. اينها امورى است كه با فرستادن ملك الموت، تمام اينها را از شما مىگيرند. مىخواهى در عالم برزخ هم يقه پاره كنى؟ بنشينى و گريه كنى؟ رابطه شما بايد رابطهاى باشد كه در هنگام قطع رابطه تأسف، غصّه و حزن براى شما به وجود نيايد. اين نصيحت خيلى جالبى است كه: تو خيلى بالاتر از اين هستى كه قلبت براى غصه خوردن براى اشياء معمولى هزينه شود؛ كه چرا او دارد و من ندارم؟ چرا اين چيز را از مكّه براى آن عروسش آورده، براى من نياورده است؟ چرا كسب امروزم مانند قبل يا فلانى نبوده؟حضرت على عليه السلام به فرزندانش مىفرمايد:
اين چراها را دور بريزيد و قلب الهى خود را از غصه خوردن بر اين امور حفظ كنيد. اين گفتگوى پدر با فرزندان به قدرى مهم است كه ساعتى مانده به شهادتش، اين مقدار زمان را صرف گفتگوى دلالتى، هدايتى و خيرخواهى براى آنها كرد. «و نظم امركم» «امر» در اينجا به معناى مجموعه زندگى است. در نگاه كردن، گوش دادن، بيدارى، خواب، خوراك، پوشاك، معاشرت، برخورد با مردم و خانواده، منظم باشيد. رها و بىنظم نباشيد.
ارزش وصيت در آخر عمر
معلوم مىشود اين حرفها براى حضرت مهمتر از اين بود كه بفرمايند نماز مستحبى، يا قرآن بخوانند. اين گفتار به قدرى مهم بوده كه در بستر بيمارى، در حال گفتار مثبت با فرزندانش از دنيا رفت. اخلاق همه انبيا عليهم السلام نيز همين بود. شما فكر مىكنيد همه پيامبران، نفس آخر را به نماز، ذكر و تسبيح تمام مىكردند؟
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: آخرين سخن انبيا عليهم السلام سفارش مردم به نماز بود؛ يعنى نفس آخر را با خدا حرف نزدند، بلكه با مردم حرف زدند؛ چون ارزش اين بيشتر است. مىخواستند با خدا حرف بزنند، برخوردى خصوصى بود، اما با جمعى كه در كنار بستر آنان نشسته بودند، آخرين نفس را خرج سفارش به نماز كردن، ارزشى همگانى بود.
بار تربيتى سخن گفتن با فرزندان
اين مقدمه را براى اين به محضر شما عرض كردم كه ارزش و اهميت سخن گفتن پدر با فرزندان از نظر فرهنگ اسلام، بيشتر روشن شود. پدرانى كه با فرزندان خود حرف نمىزنند، يقيناً به آنها ظلم مىكنند و باعث مىشوند كه زمينه حرف زدن ديگران با فرزندان آنان باز شود. نود درصد ديگران نيز زهر در كام فرزندان ما مىريزند؛ با سخنان باطل، ياوه، شبههاندازى، سفسطهگرى و با سخنان خود ارزشهاى انسانى آنها را مورد هجوم قرار مىدهند.اما شما مىتوانيد براى فرزندان خود بهترين حوزه جاذبه باشيد كه اگر باجاذبهاى در بيرون با آنان برخورد كرد، نتواند آنها را جذب كند. فرزند بايد در خانه به وسيله گفتار مثبت، در مقابل خطرات بيرون واكسيناسيون شود و اين شدنى است. حتى با نوههاى خود، خيلى خوب جواب آنها را بدهيد. گفتار پدران با فرزندان خيلى اثر مىگذارد.
اثر محبتآميز بودن خطاب
حال گفتار حضرت امير عليه السلام با امام مجتبى عليه السلام در ارائه زندگى صحيح، همراه با سلامت همه جانبه را ملاحظه بفرماييد: «يا بنىّ» اولًا لحن كلام را ببينيد، روى موج عاطفه و محبت است؛ پسرم! يعنى اين احساس را بكند كه پدر تكيهگاه و يار او است و دوستش دارد. اين براى فرزند خيلى ارزش دارد. اگر مقدارى در عمق اين كلمه برويم، معنى زيبايى دارد؛ يعنى دلبندم، عزيزم، پاره تنم، وصل به وجودم.
ببينيد چقدر لحن صحبت حضرت زيباست، حتى نمىگويد: پسرم! يا پسركم! يعنى كوچولوى نپخته، اينها تلخ است. مىفرمايد: فرزندم! عزيزم! متصل به وجودم، دلبندم. خود اين كلمات، معانى و مفاهيم اثر مىكند. كلمات با مشاعر طرف مقابل و مستمع كار مىكند. عكس العمل درون مردم در مقابل «بنشين، بتمرگ، بفرما، محبت كنيد، تشريف داشته باشيد، در خدمت باشيم» و امثال اينها با هم خيلى فرق مىكند. پدرى را من شاهدش بودم كه وقتى فرزندانش را صدا مىزد، كلمه «آقا» را دو بار به كار مىگرفت. مثلًا اسم فرزندش «محمد» بود، وقتى مىخواست او را صدا بزند، با لحن نرم و صداى پايين مىگفت: «آقاى محمد آقا! محبت كنيد تشريف بياوريد، من كار مختصرى با شما دارم». پسر نيز دست به سينه مىگرفت و جلو مىرفت و مىگفت: جانم بابا! بفرماييد.
مىگفت: اگر وقت داريد، به درس و مشق شما لطمه نمىخورد، چند نان بگيريد و بياوريد. اين برخورد او با اين فرزندانش بود. البته آن بچهها الان بزرگ هستند و همه با ادب، با وقار، اهل خير، بزرگوار، مسجدى و جلسهگردان، محسن و داراى شخصيت كه تمام اينها محصول برخورد مناسب و گفتارهاى مثبت آن پدر بزرگوار بود كه خود من نيز از آن برخورد اثر مىگرفتم.
تقسيم ايام عمر به سه برنامه
1- مناجات با پروردگار
حضرت فرمود: «يا بنىّ! للمؤمن ثلاث ساعات» عزيز دلم! براى انسان با ايمان، مثل برادران ايمانى ديگرت، زندگى بايد در سه بخش هزينه شود. كلمه ساعت در اينجا به معنى زمان است:
«إِنَّ السَّاعَةَ لَأَتِيَةٌ»
معنايش اين نيست كه قيامت يك ساعت است. يعنى زمان قيامت خواهد آمد.
زندگى اهل ايمان در سه زمان، مرحله يا برنامه هزينه مىشود:
«ساعة يُناجِى فيها ربه»بخشى در ارتباط با پروردگار است. مؤمن فهميده است كه همهكاره، كليددار، صاحب، خالق و مدبر آنان، وجود حضرت حق است و حضرت حق به گردن آنان حق دارد.حق حضرت حق به گردن ما، حق بندگى است. نسبت به مولا تكبر و غفلت ندارند. معرفت پيدا كردند كه پروردگار از آنها برنامههاى مثبت را كه به نفع خود آنان بوده خواسته است و اين مجموعه كار مثبت را عبادت ناميده است.هرعبادت نيز معدن و خزينهاى است كه در آن گنج بىنهايت قرار داده شده و با عبادت درب همه اين گنجها باز مىشود و كليد ديگرى ندارد، بلكه فقط با عبادت دربِ اين گنجها باز مىشود.يعنى اينها حس كردند كه هر عبادت و امر واجبى، معدن و گنجى است كه خدا در آن ثروت بىنهايت ريخته است و راه رسيدن به اين ثروت بىنهايت نيز همين بندگى، عبادت و انجام واجب است.عقل انبيا و ائمه عليهم السلام كه از عقل كل انسانها بيشتر بوده است، اگر عبادات واقعاً فايده نداشت، بايد اول آنها به سراغش نمىرفتند، اما مىبينيم كه آنان عاشقانه به سراغ عبادت مىرفتند.
ارزش واجبات در پيشگاه خدا
من عبادتى مستحب را براى شما بگويم كه ما را ملزم نكردند كه انجام بدهيم، يعنى به انبيا و حتى سيزده نفر از معصومين ما نيز نگفتند كه بايد انجام بدهيد، فقط در اين عالم به يك نفر گفتند واجب است انجام بدهى و نبايد ترك كنى، كه او پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله است. فقط به ايشان گفتند كه بايد انجام دهى و آن نماز شب است.
وقت نماز شب از نيمه شب شرعى به بعد قبل از اذان صبح است. مستحب است؛ يعنى به هيچ كس نگفتهاند كه واجب و لازم است كه اين كار را بكنى. فقط ارائه داده و گفتهاند: اين كار خوب و عبادت است، اگر خواستى، انجام بده. اما همين مستحب مانند معدن است. ببينيد خدا در اين معدن چه قرار داده است؟ در قرآن مىفرمايد:«فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ» هيچ كس در اين عالم خبر ندارد كه من پاداش اين عبادت را چه چيزى قرار دادهام. فقط خودم مىدانم. اين پاداش اين عمل مستحب است، حال نماز واجب چه گنجينهاى است؟ روزه، انفاق، خمس و زكات واجب، مگر منافعش قابل ارزيابى است؟ مستحبش را مىگويد هيچ كس خبر ندارد كه چه پاداشى دارد، تا چه رسد به واجب الهى.فرمود: حسن جان! اين بخشى از زندگى اهل ايمان است:
«ساعة يناجى فيها ربه»
ارتباط، خرج و هزينه شدن براى خدا و اتصال به اين گنجينههاى عظيمى كه كسى جز خدا خبر ندارد. اين يك.
2- محاسبه نفس از اعمال روزانه
ببينيد چقدر زيبا پدر، پسر را راهنمايى مىكند. آن هم با لحن محبتآميز و هنرمندانه، قلب مستمع خود را به كار مثبت جذب مىكند.
دوم:«و ساعة يحاسب فيها نفسه»
عزيز دلم! بخشى از وقت مؤمن نيز در حسابگرى نسبت به خود هزينه مىشود؛ روزى كه بر من گذشت، با اين ساعات مىتوانستم رضايت خدا، بهشت، رضايت مثبت مردم و خانوادهام را بخرم و صفحات پروندهام را با قلم كرام الكاتبين از اعمال مثبت بنويسم. اعمال خود را محاسبه مىكند كه من امروز اين كار را كردم؛ يا اين ساعت عمرم از بين رفت و به تاريكى وارد شد و به ظلم، گناه، آلودگى و معصيت سپرى شد.
حكايت محاسبه نفس مرحوم حاج ملاهادى
در سبزوار، همان روز اولى كه وارد شدم، پرسيدم از نوادههاى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، حكيم فيلسوف، عارف، عابد و انسان با عظمت قرن سيزدهم كسى در اين شهر زندگى مىكند يا نه؟ گفتند: بله. ايشان نبيره دخترى دارد كه فيلسوف و حكيم است و در سبزوار براى مردم تفسير قرآن مىگفته است، اما اكنون به خاطر سنّ بالا كمتر مىتواند از خانه بيرون بيايد.گفتم: به محضر ايشان بگوييد: طلبهاى از تهران آمده، مىخواهد شما را ببيند.
ايشان خيلى بزرگوارى فرمودند و مرا پذيرفتند. آغوش اولياى خدا محض سازندگى براى ديگران باز است. اخلاق پاكان عالم در برخورد اين است. زندگى مادى معمولى دارند و اهل قناعت هستند.
زندگى اولياى خدا در قناعت
اميرالمؤمنين عليه السلام درباره اين افراد مىفرمايد:
«خفيف المؤونة» در اين دنيا بسياركم هزينه هستند، خرج زيادى ندارند و در خرج خود اهل قناعت هستند.
به خدمت ايشان رفتم، عرض كردم: آقا! من به اين خاطر خدمت شما آمدم كه خود و جدّ بزرگوارتان- حاج ملاهادى- برنامه، خاطره و نكته پرفايدهاى داريد، براى من بگوييد. ايشان فرمودند: مىگويم. جزوهاى كه خودشان از نكات با ارزش زندگى جدّشان نوشته بودند، آوردند و به من دادند كه من آن را به عنوان شىء قيمتى نگهداشتم. همچنين قطعهاى كه از جدّشان گفتند كه با اين مبحث بىارتباط نيست.اهل ايمان هر روز حسابگر خود هستند كه شب و روز بر من چگونه گذشت و چگونه بايد بگذرد. برخوردى كه امروز داشتم، حق بود، يا باطل؟ مناسب بود، يا نامناسب؟ايشان فرمودند: حاج ملا هادى از درآمد شخصى خود كشاورزى داشت و علاقه داشت كه خودش دانه را بپاشد و آبيارى كند. با آن كثرت كار تدريس، شاگرد پرورى و عبادت سنگينش كه مىگفت: نماز مغرب و عشاى ايشان نزديك به دو ساعت طول مىكشيد.وقتى كه گندمها را درو مىكرد، تمام گندمها را وزن مىكرد و زكاتش را خارج مىكرد و همان اول مىپرداخت و بعد گندمها را چند روز مىگذاشت روى زمين باشد كه پرندهها سهم زمستانى خود را ببرند، بعد بقيه را به خانه مىآورد.حس كردند واجب الحج شدند، به همسر خود گفتند: از فروش محصولات كشاورزى قدرى پول نزدم هست كه شما را هم مىتوانم به مكه ببرم. همسرش واجب الحج نبود، اما مىگفت: اين زن در خانه من خيلى زحمت كشيده است، سر سفره معنوى و مادى، همه را خودم نبايد بخورم، او نيز بايد مانند من سهم ببرد.كارهاى مقدماتى حج را كردند و رفتند. در مسير برگشت از مكّه، همسرش از دنيا رفت.
خادمى حاج ملاهادى در مدرسه كرمان
با بار و بنه وارد كرمان شد. پرسيد: مدرسه طلبهها كجاست؟ آمد وارد مدرسه شد. حاجى، عمامهاش را به صورت روحانيون نمىبست، بلكه به صورت روستايىهاى سبزوار مىبست؛ يعنى نمىشد تشخيص داد كه او زير اين لباس معمولى مانند يك جهان است، يك دنيا علم، حكمت، عبادت و گنج. گنج هميشه در ويرانه است. كسى كه با لباس مىخواهد خودش را بنماياند، اندازه همان لباس مىارزد و خودش چيزى ارزش ندارد.
به خادم گفت: آيا به من اتاق مىدهى؟ گفت: اينجا وقف طلاب است. يعنى چهره تو نشان مىدهد كه طلبه نيستى. ولى چون ديگر ممكن است جا پيدا نكنى و غريب هستى، اين چند روز مىخواهى اينجا باشى، براى اين كه خلاف وقف عمل نشود، در كارها به من كمك من؛ حياط را جارو كن، دستشويى را بشوى و اگر طلبهاى كارى داشت، انجام دهى.گفت: چشم، همه اينها را انجام مىدهم. چون وقتى خادم به او گفت: تو بايد مانند من خادمى كنى، در درون خودش، فقط گذشت كه من؟ حاج ملاهادى سبزوارى؟ بايد جاروكشى كنم؟ بعد در درونش گفت: آرى، بايد جاروكشى كنى، از همين مقدارى كه بر درونت گذشت، معلوم مىشود هنوز ناقص هستى و منيّت دارى. خودش را محاسبه كرد. بعد به نفسش گفت: حال كه وضع خوبى ندارى، بايد اينجا بمانى، مانند خادم و نوكر با تو رفتار كنند تا از اين حال بيفتى. من يعنى چه؟
خادم گفت: بقچهات را بگذار و بيا در اتاق من شام بخور و همانجا بخواب. فردا به بعد، جارو كشيد و دستشويىها را شست، براى طلبهها نان و غذا خريد. ايشان فرمودند: جدّم سه سال، در آن مدرسه كرمان براى تأديب خودش خادمى كرد.
مبارزه با نفس حاج ملاهادى
روزى خادم به او گفت: تو زن و بچه ندارى؟ گفت: زنى داشتم، زن خوبى بود، اما مرد. گفت: بيا دختر مرا بگير. از بىريختى و زشتى كسى او را به همسرى انتخاب نكرده است، به سنّ تو مىخورد. گفت: باشد. عقد كردند.
مبارزه با هواى نفس اين است. خدا از اين زن به او چهار فرزند داد، دو پسر كه هر دو در علم و دانش مانند خودش شدند و دو دختر به نامهاى حوريه و نوريه، كه دو دانشمند بسيار فوق العادهاى شدند.
ايشان مىگفت: بعد از مدتى، روزى از كنار كلاس درس رد مىشد، ديد آيت الله سيدجواد كرمانى دارد كتاب «منظومه حكمت» او را براى حدود دويست طلبه درس مىدهد. گوشه ديوار تكيه داد ببيند اين عالم كتاب او را چگونه درس مىدهد؟
گوش داد، جايى از درس ديد استاد اشتباه كرد. فهم كتاب سخت بود، حكمت، فلسفه و عرفان است. ديد او اشتباه كرد. سكوت كرد. درس تمام شد.
آمد به خادم مدرسه گفت: من ديگر زمانم تمام شده است، مىخواهم همسرم را بردارم و به شهر خود ببرم.
طلبه خوش ذهنى را ديد و به او گفت: اگر خدمت آيت الله سيدجواد رسيدى بگو: اين مطلبى كه در كتاب منظومه حاج ملاهادى مىفرموديد، اگر اين گونه مىفرموديد بهتر بود و رفت.
طلبه حاج سيد جواد را ديد و گفت: اين خادم مدرسه به من اين گونه گفت. او گفت: خادم مدرسه؟ من با اين آيت اللهى در اين كتاب ماندم، چگونه خادم مدرسه جواب را گفته است؟ به مدرسه برويم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شريك شما كجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه كسى بود؟ گفت: نمىدانم.
عرفان و خلوص حاج ملاهادى
چند سال گذشت. دو طلبه كرمانى كه در كرمان فارغ التحصيل شده بودند، با هم قرار مىگذارند كه به سبزوار و درس حاج ملاهادى بروند. دو نفرى به سبزوار مىروند، روز اول درس وقتى وارد مدرسه مىشوند، مىبينند حاجى دارد درس مىدهد.
ايشان سر درس دادن از دنيا رفت، بحث توحيد بود و مست خدا شد، كتاب را بست، سه بار فرياد «لا اله الا الله» كشيد و از دنيا رفت.
اين دو طلبه استاد را نگاه كردند. يكى به آن ديگرى گفت: اين شخص همان كسى نبود كه سه سال خادم مدرسه ما بود؟ گفت: والله نمىدانم، خواب مىبينم يا بيدار هستم؟ بگذار درس تمام شود و برويم از خودش بپرسيم.
درس تمام شد و همه رفتند. اين دو طلبه كرمانى آمدند و گفتند: آقا شما سه سال در كرمان نبوديد؟ حاجى نگاهى به آنها كرد و فرمود: تا اينجا كه گفتيد، حق داشتيد، اما از اينجا به بعد حق من است كه به شما بگويم: تا من زنده هستم، راضى نيستم كه در اين رابطه به كسى اشارهاى كنيد.«و ساعة يحاسب فيها نفسه»
3- استفاده از لذتهاى حلال
در دنباله روايت، اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
«وَ ساعة يَخْلُو فيها بَيْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِها فيما يَحِلُّ وَ يَحْمَدُ»
بخش ديگر زندگى خود را براى خوشگذرانى و لذتهاى وجودش بگذارد، اما در آن چه كه حلال و پسنديده است.
بعد فرمودند: حسن جان! رفت و آمد مؤمن، از خانه كه بيرون مىرود، در سه برنامه است:
«مَرْمَةً لِمعاش أَوْ خُطْوَةٌ لِمَعاد»
يابراىاصلاح زندگىاست، يابراى آخرتسازى و يا به دنبال لذّت و خوشگذرانى در امورى كه حرام نيست مىرود.
خرما نتوان خوردن از اين خار كه كِشتيم ديبا نتوان بافت از اين پشم كه رِشتيم
بر حرف معاصى خط عذرى نكشيديم پهلوى كبائر حسناتى ننوشتيم
پيرى و جوانى پى هم چون شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم
گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت شايد كه ز مشّاطه نرنجيم كه زشتيم
سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان يك خوشه ببخشند كه ما هيچ نكشتيم
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی