بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
طرح جامع و كامل ساختمان بىنظير انسانيت به وسيله وحى، نبوت و امامت ارائه شده است. در قرآن مجيد مىفرمايد: «إِنَّا هَدَيْنهُ السَّبِيلَ» ما انسان را به اين راه هدايت و دلالت كرديم. رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخرين سفرى كه به حج داشتند، در مسجد الحرام دوبار، يك بار در عرفات و دوبار در منى، در ضمن سخنرانى بسيار مهمى فرمودند:
خدايا! تو شاهد باش، آنچه كه مردم را به سعادت ابد مىرساند و از تيرهبختى ابدى حفظ مىكند، من در طول اين بيست و سه سال براى مردم بيان كردم. ائمه طاهرين عليهم السلام هر كدام به نوبه خود، با بيان، نامهها، اعمال و رفتارشان، حجت خدا را بر مردم تمام كردند. اين طرح جامع بناى انسانيت، تا قيامت در اختيار مردم است. كار طرح معمارى و بنّايى را وجود مقدس حضرت حق، انبيا و ائمه عليهم السلام بر عهده داشتند، ولى ساختن اين بنا را با امكاناتى كه در اختيار انسان قرار دادند، مانند عقل، نعمتها، عمر و اختيار، به خود انسان واگذار كردند؛ چون اگر كار بنّايى را نيز آنها بر عهده مىگرفتند، كمال و ارزشى براى انسان نبود و قيامت، پاداش، اجر، بهشت و جهنّم معنا و مفهوم نداشت. در اين نقطه است كه پروردگار مىخواهد انسان به طور ابدى از فيوضات، عنايات، الطاف و رحمت خاصّه او در دنيا و آخرت بهرهمند شود.
ملعون بودن ويران كننده بنيان خدا
دو روايت از وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله، نقل شده است: در روايت اول رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «الإنْسانُ بُنْيانُ اللّهِ مَلْعُونٌ مَنْ هَدَمَ بُنْيانَهُ» «1» انسان، نه بشر، چون بشر جنبه مادى اين موجود است و انسان جنبه ارزشى او.ساختمان انسانيت، ساختمانى الهى است. جالب اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از هزار نام خدا، اسم «الله» را انتخاب كردند، يعنى نمىگويند: «بنيان الرحمن» يا «بنيان الرحيم»، بلكه مىفرمايند: «بنيان الله» يعنى تمام ارزشهاى الهى در اين ساختمان قابل به كار رفتن است.
ساختمان كامل وجود پيامبر أعظم صلى الله عليه و آله اما حرف به كجا منتهى شده است كه چارهاى نبوده جز اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بايد اين حرف را بفرمايند: «مَنْ رآنى فَقَدْ رَأَى الحَقَّ» «1» هركس مرا ببيند، حق را ديده است. يعنى من به شكل و صورت خدا هستم. اما خدا كه صورت ندارد، پس معنى آن اين است كه ارزشهاى الهى را به طور كامل مىتوانيد در من ببينيد؛ يعنى من به قدرى تسليم و عاشق تعليم و تربيت محبوبم بودهام كه همه ارزشها را در خود طلوع دادهام. در تعريف پيغمبر صلى الله عليه و آله در آخرين آيات سوره توبه نگاه كنيد، خدا دارد از او حرف مىزند: «حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ»
اين اخلاق خداست. در اين آيه براى پيغمبر صلى الله عليه و آله سه صفت بيان شده است: حريص نسبت به هدايت مردم و «رؤوف و رحيم». ما به خدا «رؤوف و رحيم» مىگوييم، خدا به پيغمبر صلى الله عليه و آله. اين معنى «من رآنى فقد رأى الحق» است. كسى كه مرا ببيند، حق را ديده است. حق يعنى همه ارزشهاى مثبت.
حكمرانان بر ساختمان وجود
اهل تسنن نقل مىكنند: ابن عباس مىگويد: من در سال شصت و يك هجرى در مسجد الحرام طواف مىكردم، گوينده را نديدم، فقط صدايش را شنيدم، كه داشت مىگفت: هر كس مىخواهد با پروردگار بيعت كند، با حسين بن على عليهما السلام بيعت كند. اين حدّ و مقام انسانيت است كه در فرش زندگى كند، اما عرشى باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد: بدنهاى اين طايفه روى زمين است، ولى خودشان در اعلا عليين قرار دارند و از نزد خدا بر بدن حكمرانى مىكنند. اما آن طور كه قرآن مىفرمايد: عدهاى دو حكمران بر بدنشان حاكم است: حاكم اول شكم است و حاكم دوم شهوت. كجا مىفرمايد؟ در اوائل سوره مباركه محمد صلى الله عليه و آله: «الَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ»
شهوت و شكم، چگونه؟ اين شهوت و شكم را كه پروردگار خودش به ما عنايت كرده است. يعنى هر وقت كسى به طرف شكم و شهوت برود، به سمت سقوط مىرود؟ يعنى انبيا و اوليا گاهى در سقوط و گاهى در صعود بودند؟ يعنى پاكان عالم گاهى در سقوط بودند و گاهى در عروج؟ نه. انبيا شكم و شهوت داشتند، اما هر دوى اينها براى آنان ابزار عروج بود. به شكم و شهوت جواب مىدادند، ولى جوابى هماهنگ با خدا. وقتى هفت سال در كاخ مصر مىبيند جواب دادن به زن مصرى هماهنگ با خدا نيست، جواب نمىدهد. با همين جواب ندادن دارد بالا مىرود، روزى كه هماهنگ با خدا مىخواهد جواب دهد، با همان جواب دادن نيز بالا مىرود. ازدواج و شهوترانى مىكند، ولى مىگويد: مولاى من به من گفته است ازدواج كن و در چارچوب اين ازدواج مشروع شهوترانى كن، مىگويم: چشم. با همين شكم و شهوت چه توليد كردند؟ بالاخره ماده و مصالح اوليه ساختمان انسان از خاك است. خاك وارد نبات و گوشت حيوان حلال گوشت شده، غذا و نطفه مىشود و سرانجام انسان ساخته مىشود. امثال حضرت ابراهيم عليه السلام مىخورند، شهوت را مصرف مىكنند، محصول آن مانند حضرت اسماعيل و اسحاق عليهما السلام مىشود. اين كار كه بالاترين عروج به سوى پروردگار است: «وَ الْبقِيتُ الصلِحتُ خَيْرٌ عِندَ رَبّكَ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ أَمَلًا» چه باقيات و صالحاتى از حضرت اسماعيل عليه السلام بالاتر كه از نسل او رسول خدا صلى الله عليه و آله، دوازده امام عليهم السلام، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، ميليونها عارف، اولياى خدا، مفسر و مرجع تقليد به وجود آمد؟
چه باقيات الصالحاتى از اسحاق بالاتر كه از نسل او دو پيغمبر اولوالعزم مانند حضرت موسى و عيسى عليهما السلام به دنيا آمده است؟ اين در ظاهر نتيجه شهوت و شكم است، اما اينجا صحبت از سقوط نيست، بلكه شكم و شهوت نردبان عروج، صعود و رفتن به سوى پروردگار مهربان عالم هستند.
مبارزه با طرح و نقشه ضد ارزشى
چگونه اين شكم و شهوت حاكم هستند؟ اينجا كه محكوم هستند؛ يعنى شكم و شهوت در زندگى پاكان عالم، هر دو از طريق صاحبشان بنده پروردگار هستند، اما آنجا شكم و شهوت حاكم هستند، به چه علت؟ «يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعمُ» شكم آنها، شكم حيوانى است؛ يعنى دهان بازى دارد كه هر چه مىخواهد، درون اين دهان مىريزند؛ عرق، شراب، گوشت خوك، پول حرام، دزدى، رشوه، غصب، اختلاس و حق مردم، حق خواهر و برادر و وارث. دهان باز است و شكم حاكم. شكم به صاحب خود مىگويد: بريز و او مىگويد: چشم. از كجا بريزم؟ مىگويد: از هر كجا و هر راهى كه مىشود. اينجا شكم حاكم است و اين شكم، شكم حيوانى است. اما شهوت و شكمى كه با خواستههاى پروردگار عزيز عالم هماهنگ است، همين طور است؟ خدا در قرآن در مورد اينها مىفرمايد: «كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعمُ» اين شكم را كه گاو، خر، سگ و خوك دارند. بحث شهوت و شكم در آنجا بحث ارزش است، نه بحث ضد ارزش. اين است كه مىفرمايد: هر كس مرا ببيند، حق را ديده است، يا هر كس مىخواهد با خدا بيعت كند، با امام حسين عليه السلام دست بيعت بدهد. يعنى اين مجموعه ارزشهاست:«الإنْسانُ بُنْيانُ اللّهِ مَلْعُونٌ مَنْ هَدَمَ بُنْيانَهُ» «1» اين ساختمان، ساختمان الهى است، ملعون است كسى كه اين ساختمان را خراب كند. تخريب تا جايى كه خدا بگويد: «كالانعام».
وارد كردن نقص در ساختمان وجود
اما روايت دوم را ابوذر مىگويد: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند: «الناقص ملعون»
ناقص؛ آن كسى كه از رحمت حق محروم است؛ نه كسى كه كور مادرزاد، يا كسى كه معلول است، چون ما آنقدر كور مادرزاد داشتيم كه با قبول تربيت خدا، فوق العاده شدند.
چشم دل
حضرت امامباقر عليه السلام وارد حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله شدند، به همراه خود فرمودند:
به اين مردم بگو: آيا امام باقر عليه السلام را مىبينيد؟ به هر كس گفت كه آيا حضرت امام باقر عليه السلام در حرم مشرف هستند؟ نگاهى به اين طرف و آن طرف كرد و گفت: نه. امام عليه السلام به او فرمودند: به گوشه حرم، نزد ابراهيم مكفوف، اين پيرمرد كور برو، بگو: آيا امام باقر عليه السلام در حرم است؟ رفت به ابراهيم مكفوف گفت: آيا حضرت باقر عليه السلام به حرم مشرف شدهاند؟ گفت: بله، چند لحظهاى است كه آمدند. گفت: آيا ايشان را مىبينى؟ گفت: من در آن ناحيه كور نيستم كه ايشان را نبينم، بلكه چشم من خيلى قوى است، من از ناحيه چشم سر كور هستم، نه از ناحيه دل. «1» كسى به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: شما خدا را ديدهايد كه او را عبادت مىكنيد؟ فرمود: من خداى نديده را عبادت نمىكنم. اينها در ناحيه چشم دل، چشم خيلى قويى دارند. گوش و هوش آنان نيز قوى است و قدرت تسلّط آنان بر خودشان هم خيلى فوق العاده است.
رفاقت صحيح با شكم و شهوت
زمانى كه اميرالمؤمنين عليه السلام حاكم كل مملكت بودند، بعد از نماز مغرب و عشا از مسجد كوفه به طرف خانه مىرفتند، قصابى كه آن طرفتر از مسجد بود، گفت: علىجان! من مىخواهم بروم، اما چند كيلو گوشت مانده، مشترى ندارم، شما مىخواهيد ببريد؟ فرمود: نه، پول ندارم. گفت: رييس اين مملكت كه يكى از استانهايش كشور مصر، فلسطين و ايران است، پول ندارد؟ صافتر از اولياى خدا در اين عالم نبود. گفت: چرا پول ندارى؟ فرمود: من از رياست جمهورى خود حقوق نمىگيرم، چند درخت خرما در مدينه دارم، با پول آن خرج سالم را تنظيم مىكنم. گفت: نسيه ببر. هر وقت خواستى پولش را بده. فرمود: چرا من با تو معامله نسيه كنم؟ با شكم خود معامله نسيه مىكنم، به شكم مىگويم: گوشت هست، اما پول ندارم كه بخرم و به تو بدهم، صبر كن، هر وقت پولدار شدم، به تو گوشت مىدهم. اين شكم با من رفيقتر از تو است؛ چون هر چقدر هم با من رفيق باشى، همين كه پولم دير بشود، تو به من بد نگاه مىكنى كه چرا پول مرا ندادى، اما هيچ وقت شكم من به من بد نگاه نمىكند. اين گونه مسلّط بودند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد: لعنت خدا بر كسى كه اين ساختمان را رو به خرابى ببرد و آن را ناقص نگهدارد.
مصالح ساختمان وجود
زيباترين مصالح را براى اين ساختمان قرار دادهاند. در روايتى رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند: از مصالح اين ساختمان، متخلّق شدن به اخلاق صالحين، صدق، چشم پاك، خوف از خدا، صبر، سخاوت و حيا است. اين مصالح در جهت اخلاق است و مصالح عملى و اعتقاديش نيز در جايگاه خود مسائلى دارد. مثلًا براى ساختن قلب، مصالح ايمان به خدا، قيامت، فرشتگان، انبيا و كتابهاى نازل شده از جانب حضرت حق است كه اگر دل در گرو اين پنج منبع باشد و هر چيز ديگرى مىخواهد به دل گره بخورد، با اينها پخته شود، ساختمان وجود انسان كامل مىشود. چيزى كه مىخواهد با دل گره بخورد، با اين پنج چيز ميزان مىشود. اگر انسان اجازه دهدكه گره بخورد، ديگر اتفاق نمىافتد كه پسر نزد پدر و مادرش گريه كند كه من اين دختر را مىخواهم، مىگويند: اين دختر به ما نمىخورد، يا دختر مىگويد: من اين پسر را مىخواهم، مادر ناله مىزند كه اين پسر به خانواده ما نمىخورد. اما مردم به اندازه ازدواج و آنچه كه مىخواهند به دلشان گره بخورد اهميت نمىدهند كه اين چيزى كه مىخواهد به دل ما گره بخورد، به دل، خدا، فرشتگان، دين، قيامت، ائمه عليهم السلام و انبيا مىخورد، يا نه؟ آيا همسنگ با ارزشها هست؟
حراست از خانه دل
از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيدند: چه شد كه به اين مقام رسيديد؟ امام عليه السلام فرمود: «بالقعود على قلبى» اول جلودار دلم بودم و هر چيز و هر كسى را به دل راه ندادم، بلكه ديدم هر چيزى كه به دل نمىخورد و به آن مربوط نيست، گفتم: تو بيگانه و غريبهاى، اينجا نيا، اينجا خانه كسى ديگر است. با راه ندادن غير، على شدم. مرحوم ملا احمد نراقى شعر مفصلى دارد پدربزرگم اين شعر را مىخواند و بلند بلند گريه مىكرد. اواخر آن به پروردگار مىگويد:
من غلط كردم در اول بىشمار اهرمن را راه دادم در حصار
يك نظر در كار اين ويرانه كن دشمن خود را برون زين خانه كن
اخلاق صالحين در مصالح ساختمان وجود
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ادامه مىفرمايد: «و التخلّق باخلاق الصالحين» اين جمله «التخلق باخلاق الصالحين» كه در كتابهاى ما معنا شده است، ده مورد را شيخ بهائى در كتاب اربعينش بيان مىكند كه اخلاق صالحين چه بوده است؟ صالحين، همان طور كه از لغت پيداست، عاشق تربيت، رشد، كمال، سالم و پاك شدن مردم و خوشبخت كردن آنها در دنيا و آخرت بودند. خيلى از مردمى كه در اين زمينه ارتباطى نداشتند، زجر مىكشيدند، ولى مردم را رها نمىكردند. يك مورد از توجه عاشقانه به ساختن مردم را براى شما بگويم. شما اسم آن را امر به معروف و نهى از منكر بگذار، اما اين امر به معروف و نهى از منكر خيلى هنرمندانه بوده است.
معامله كردن با خدا
دانشمندى به نام سعيد بن مسيّب در مدينه زندگى مىكرد. امام باقر و امام كامل كرده بود. كار اين دانشمند درس دادن بود. زمانى كه عبدالملك مروان حاكم كشور است. نمايندهاى با اختيارات تامّ مىفرستد كه اين دختر را از سعيد بن مسيّب براى پادشاه كشور خواستگارى كن، دختر و خودش هر چه مهريه و چيز ديگر خواستند قبول كن و امضا بده. نماينده عبدالملك آمد و با سعيد بن مسيّب مفصل صحبت كرد و همه مژدهها را به او داد و سعيد نيز بعد از تمام شدن حرف او گفت: اين دختر را به عبدالملك شوهر نمىدهم. آن نماينده خداحافظى كرد و رفت. روزى سر درس به شاگردش كه لباس معمولى به تنش بود گفت: دو روز است كه درس را تعطيل كردى، خيلى براى من سنگين است، چرا؟ اشك شاگردش ريخت، گفت: من تازه عروسى كرده بودم، همسرم مريض شد و مرد. اين دو روز دستاندر كار كفن و دفن او بودم.
گفت: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است كه بىزن زندگى كردن، شرّ است، شما همين امشب بايد ازدواج كنى. گفت: من تازه همسرم مرده و وضع مالى خوبى ندارم، چه كسى به من دختر مىدهد؟ گفت: من.
دخترى كه شاه به دنبالش فرستاده بود. يعنى من دخترم بايد با انسان ازدواج كند، نه با شاه. گفت: چند لحظه صبر كن، رفت و به دخترش گفت: شوهرى دانشجو، سالم و پاك به خواستگارى تو آمده است، مىخواهى تو را به ازدواج او بدهم؟ گفت: پدر! شما سرد و گرم روزگار را چشيدهايد، اگر مصلحت من مىدانيد، من حاضرم. آمد به جوان گفت: دخترم حاضر است. عقدش را اكنون مىخوانم و اول غروب عروس را مىآورم و به تو تحويل مىدهم. اول غروب آمد، در زد، داماد آمد، به او گفت: استاد! مهريه چه باشد؟ من پول ندارم تا مهر دختر را بدهم. آن زمان مهر را نقد مىپرداختند. گفت: كلّ قرآن را شرط الهى مىكنم كه بايد به دخترم ياد بدهى، اين مهريه دختر من است، ديگر چه مىخواهى؟ ازدواج تمام شد.
غلام تربيت شده در دست حكيمان الهى
حال تربيت شده ديگرى را از زبان اين سعيد بن مسيّب بشنويد، مىگويد: در مدينه قحطى شده بود، جمعيتى از مردم مدينه به بيابان رفتند تا نماز باران بخوانند. ما هم رفتيم در گوشه نشستيم و تماشا كرديم. ديدم مردم نماز باران را خواندند و اشك ريختند و رفتند، اما خبرى نشد. وقتى كه خلوت شد، از پشت تپه صدايى شنيدم، اما صدا بلند نبود، صدايى است كه به خدا مىرسد.
آمدم ديدم كارگر سياه چهرهاى صورتش روى خاك است و به پروردگار مىگويد: به بازيگرىها، گناهان و قلب سياه اين مردم نگاه نكن، به كرم خود نگاه كن و باران را بفرست. تا سرش را از روى خاك بلند كرد، ابر پديدار شد و باران ريخت. ما به دنبالش آمديم تا ببينيم خانه اين شخص كجاست، تا برويم و بگوييم: واقعاً اگر تو غلامى، تو ارباب شو و من غلام تو مىشوم. كوچه به كوچه، آهسته آمدم، ديدم به خانه امام زين العابدين عليه السلام رفت. قدرى صبر كردم، بعد در زدم و درون خانه آمدم، گفتم: يابن رسول الله! تو كريمى، يكى از اين غلامهاى خود را به من ببخش. امام زين العابدين عليه السلام فرمودند: عيبى ندارد. غلامان را آوردند و فرمودند: كدام را مىخواهى؟ عرض كردم: اينها را نمىخواهم. فرمود: غلام ديگرى دارم كه كار حيوانات مرا انجام مىدهد. او صدا بزنيد بيايد. صدا زدند و آمد. عرض كردم: آقا! من اين شخص را مىخواهم. امام چهارم عليه السلام فرمودند: اى غلام! سعيد بن مسيب تو را مىخواهد. تو را به او ببخشم؟ او جواب نداد. به سعيد رو كرد و گريست. گفت: اى سعيد! مرا از امام زين العابدين عليه السلام جدا نكن، من مىميرم، سعيد گفت: ناراحت نباش. تو را نمىبرم. سعيد رفت. غلام ديد كه مقام معنويش بر او معلوم شده و او بىخود به دنبالش نيامده است و حتماً در بيابان آن حال او را ديده است. نگران شد. خلوص را ببينيد و ياد بگيريد.
سعيد مىگويد: من چند قدم رفته بودم كه غلامان امام زين العابدين عليه السلام آمدند و گفتند: امام مىفرمايند: براى تشييع جنازه آن غلام بيا، او نزد محبوبش رفته است.
ز هر چه غير يار استغفر الله ز بود مستعار استغفر الله
زبان كان تر به ذكر دوست نبود ز شرّش الحذار، استغفر الله
سر آمد عمر و يك ساعت ز غفلت نگشتم هوشيار استغفر الله
جوانى رفت و پيرى هم سرآمد نكردم هيچ كار استغفر الله
نكردم يك سجودى در همه عمر كه آيد آن به كار استغرالله
ز كردار بدم صد بار توبه ز گفتارم هزار استغفرالله
شدم دور از ديار يار اى فيض منِ مهجور زار استغر الله
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی