بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
آيات شريفه قرآن، از اين موجود عاقل مكلّف، با «يبَنِىءَادَمَ»، «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ»، «يأَيُّهَا النَّاسُ»، «يأَيُّهَا الْإِنسنُ» ياد مىكند. در بخشى از آيات كه با اين القاب و صفات شروع مىشود، مسأله حلال و حرام مالى را مطرح مىكند. اين آيهها در حلال و حرام مالى آن قدر لطايف و نكات دارند كه با توجه به آن نكات و لطايف، انسان هم عظمت و ارزش حلال و هم سنگينى بار گناه و حرام را لمس مىكند.
بعضى از آيات كه حرام مالى را مطرح كردهاند، مانند آيات اواخر سوره مباركه بقره، خورنده حرام مالى را مسّ كرده شيطان مىداند. مسّ يعنى كشيدن دست به روى يك شىء. وقتى در فقه مىگويند: غسل مسّ ميت، يعنى بر مرد و زنى كه دست بر بدن ميّت گذاشتهاند، غسل واجب است. با دست خود اين بدن را لمس كرده و بر او واجب است كه تمام بدن خود را به نيّت عبادت شستشو بدهد. قرآن به رباخوار مىگويد:«يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطنُ مِنَ الْمَسّ» رباخوار آدمى است كه شيطان در مشاعر او تصرّف كرده و عقل او را از كار انداخته است، علامت ديوانگى او نيز حرامخوارى است. يعنى آدم عاقل حرام نمىخورد.
وجوب شناخت موارد ربا
بر تمام مرد و زن واجب است موارد ربا را بشناسند. در حرام مالى كم و زياد مطرح نيست. حرام مالى مىخواهد ده ميليارد تومان، يا يك دانه گندم باشد. با اينكه بزرگان دين مىگويند:
يك دانه گندم، ماليّت ندارد، معنيش اين است كه شما نمىتوانيد يك دانه گندم را برداريد و بفروشيد. ما در مملكت، پولى را به تناسب يك دانه گندم نداريم.
بنابراين يك عدد گندم، ماليت ندارد يعنى پولى در برابرش وجود ندارد، ولى تمام بزرگان دين ما بر اساس فقه اهل بيت، مىفرمايند:يك عدد گندم ملكيت دارد، يعنى آن كشاورز بزرگوارى كه چهار ماه در آفتاب گرم زحمت كشيده و شبها بيدار مانده تا اين محصول را به وجود بياورد، مىتواند يك دانه از دويست خروار گندم زمين خود را بردارد و بگويد اين مال من است، اسلام اين را قبول دارد و مىگويد: مال اين شخص است. حالا يك نفر، بيايد از كناراين زمين عبور بكند، دست ببرد و از خوشه يك دانه گندم را بخورد و به صاحب زمين نگويد، طبق آخرين آيه شريفه سوره مباركه زلزال:«وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًا يَرَهُ»
كسى كه به وزن يك ارزن گناهى داشته باشد، در قيامت آن گناه را جلوى چشم خود مىبيند. نمىتواند گفت: يك دانه گندم، يك گردو، يا يك خوشه انگور چيزى نيست. نمىتوان مسألهاى را كه خدا به روى آن حساب باز كرده ناديده گرفت.
داستانى از كتاب مرحوم فيض كاشانى
وجود مبارك مرحوم ملّامحسن فيض كاشانى محدث خبير و داماد صدرالمتألهين شيرازى در «المحجة البيضاء» مىفرمايد:پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: روز قيامت يك نفر از اين كه او را به دادگاه مىآورند بهت زده مىشود، مىگويد: ما كه نه عرق خورديم، نه رابطه نامشروع داشتيم و نه اهل ريختن آبروى مردم بوديم، نه حرام خورديم، ما را به چه علت به دادگاه آوردهاند؟ به او مىگويند: شما روزى به مغازه قصّابى رفتى كه گوشت بخرى، انگشت خود را گذاشتى روى يك قطعه گوشت و به قصّاب گفتى از اين گوشت به من بدهيد. مقدارى از چربى آن گوشت به نوك انگشت تو چسبيد، قصّاب هم ناراحت نشد و راضى نبود كه دست به آن بزنى، اگر قصّاب را راضى نكنى گرفتار عذاب خواهى شد. تصرّف در يك عدد گندم با بىرضايتى صاحب آن حرام است و كارى به اين ندارد كه يك دانه گندم است.
دوستى داشتم كه برايم يقين بود كه از اولياى خدا است، براى اينكه بيست و پنج سال از عمرم را در تهران و در سفرها كنار ايشان بودم، من كه در آن بيست و پنج سال حتى يك گناه صغيره از او نديدم. حدّاقل دو ساعت از نيمه شب را مثل مادر داغديده در نماز شب گريه مىكرد و چقدر پاك زندگى مىكرد. ايشان برايم گفت:
مردى از اولياى خدا به من گفت: در يك مكاشفه، به محضر مبارك حضرت سيدالشهدا عليه السلام مشرف شدم، ديدم بدن حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام سالم است، فقط بخشى از بدن آن حضرت زخم است، عرض كردم: يابن رسول الله! هزار و پانصد سال است كه شما شهيد شدهايد، اين زخمها هنوز خوب نشده است؟ فرمود: نمىگذارند خوب بشود. گفتم: چه كسانى نمىگذارند خوب بشود؟ گفت: همين افرادى كه روى منبرها دروغ مىخوانند، اين دروغها بدن مرا زخم مىكند و نمىگذارند خوب بشود. كتابهاى معتبر ما براى ذكر مصيبت مانند «ارشاد» مفيد، «لهوف» سيد بن طاوس، «الذّريعه»، «نفس المهموم» و «منتهى الآمال» است. مردم با ذكر مصيبت درست، بيشتر گريه مىكنند، نياز نيست كه اين همه دروغ گفته شود.
ناراحتى ائمه عليهم السلام از افراد حرام خوار
يك رفيق خيلى خوب داشتم. به من گفت: زمان شاه با خانواده به مشهد رفتم كه ده روز بمانم. يك نفر به من گفت: اگر اتاق مىخواهى برو از فلانى اجاره كن، جاى خوب و تميزى است. رفتم پيش صاحب خانه، به من گفت: الان مسافر دارم، دو تا از اتاقهاى من فردا شب خالى مىشود. براى شب اول يك جايى را موقت گرفتيم تا فردا شب.
شب وجود مبارك حضرت رضا عليه السلام را در خواب ديدم، يك طرف ايستاده بودند، فردى كه سرى كاملًا شبيه خوك داشت طرف ديگرى ايستاده بود. امام هشتم عليه السلام با ناراحتى به من گفتند: در اين ده روز مىخواهى در خانه او بروى؟ از او مىخواهى اتاق اجاره بكنى؟ من از خواب پريدم. فهميدم منظور حضرت همان كسى است كه فردا شب مىخواهم به خانه او بروم. صبح پيش او رفتم و بدون واهمه به او گفتم: من ديشب چنين خوابى را ديدهام، بدنت، بدن آميزاد و سرت شبيه به خوك بود، امام هشتم عليه السلام هم به من فرمودند: از تو اتاق اجاره نكنم. گفت: حضرت رضا عليه السلام درست فرمودند، من گرفتار حرام مالى و گناه هستم. به خانه ما نيا، اما به حرم كه مىروى براى من دعا كن تا خدا مرا آدم كند.
آخرين وصيت پيامبر قبل از وفات
بعدازظهر بيست و هشت ماه صفر، آثار مرگ در چهره رسول خدا صلى الله عليه و آله نمايان شد، اميرالمؤمنين على عليه السلام سر پيغمبر را به دامن خود گرفته بود، پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله، چند دقيقه قبل از وفات، وصيّت عجيبى كردند. اين آخرين كلامى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمودند و از دنيا رفتند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمودند: والله، سه بار پيغمبر به من فرمود: على جان! مال مردم را به آنها برگردانيد، اگر چه به اندازه نخ تهِ سوزن باشد. ديدهايد كه خانمها پيراهن را وصله مىكنند و دو سه ميلى متر نخ تهِ سوزن مىماند و ديگر نمىشود با آن نخ دوخت و دوز كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: على جان! مال مردم را به مردم پس بدهيد، اگر چه به اندازه نخ تهِ سوزن خيّاطى باشد. «1» جاى پيغمبر صلى الله عليه و آله خالى است، كه ببيند چقدر راحت فرهنگ مالِ مردم خوارى حاكم شده است. مىخورند، مىبرند و غارت مىكنند. يك نفر از ادارهاى دزدى مىكرد، شبى در يكى از مجالس سخنرانى من در تهران شركت كرده بود، من او را نمىشناختم. از قضا در آن مجلس، راجع به همين مسائل صحبت مىكردم، از منبر پايين آمدم، گفت: آقا ما هر روز از اداره مقدارى پول بيرون مىآوريم، آيا اين دزدى است؟ گفتم: چطور؟ گفت: آخر من حساب مىكنم كه كشور ما چقدر معادن نفت، طلا، جنگل و گاز دارد، بالاخره ما هم از اينها سهمى داريم، ما حق خودمان را برمىداريم، آيا اين هم دزدى است؟ گفتم: نه، اين حلالترين پول است، بخور. اگر اين دزدى نيست، پس به چه چيزى دزدى مىگويند؟
تكرار فعل حرام، باعث انكار مسائل الهى
خداوند منان در قرآن مجيد مىفرمايد: وقتى حرام ادامه پيدا بكند، شما با خوردن حرام به طور دائم منكر مسائل الهى مىشويد. مىگوييد: اين حق من است، گاهى نيز اسم آن را عوض مىكنند و به جاى رشوه مىگويند: حقّ و حساب، از دو لغت خيلى زيبا استفاده مىكنند، حقّ اسم و حساب كار پروردگار است. مال حرام را مىگيرد و بعد به رفيقش مىگويد: امروز حقّ حساب خوبى به دست آورديم. يعنى ديگر گناه را حس نمىكند و براى او طبيعى مىشود.
قصابى كه عادت به كم فروشى داشت
دوستى كت و شلوارى داشتم كه واقعاً از اولياى خدا بود. ايشان نصف روايات «اصول كافى»، درصد بالايى از شعرهاى جلال الدين و بسيارى از آيات قرآن را حفظ بود. ايشان مىگفت: پدرم عالم بود و پانزده سال در شهرى كه حوزه علميه خوبى داشت درس مىخواند، من كه تنها پسر او بودم وقتى برگشت، ديگر بزرگ شده
بودم. يك بار به من گفت: من در آن شهرى كه درس مذهبى مىخواندم و خيلى هم به سختى زندگى مىكردم، چون پول نداشتم اگر مىشد هفتهاى دو بار يك سير و نيم گوشت مىخريدم. به قصابى مىرفتم، چندين بار مىديدم كه اين قصّاب به هر كس كه گوشت مىدهد، انگشت شست خود را زير كفّهاى كه سنگ در آن بود فشار مىدهد، آن كفّه گوشت يك مقدار پايين مىآمد و يك كيلو گوشت نه سير مىشود، يا پنج سير گوشت به چهار و نيم سير تقليل مىيافت. وقتى نوبت من شد، به او گفتم: آقاى قصّاب، شما چرا با شست خود كفّه ترازو را به سمت بالا هل مىدهى. گفت: براى اينكه من به كم فروشى عادت كردم، يكى كه مىگويد: يك كيلو گوشت بده، من نهصد گرم به او مىدهم. گفتم: يك سير و نيم چقدر گوشت است، براى ما هم كم مىگذارى. گفت:
شصت سال است كه اين شستم را زير اين كفه مىگذارم، حتى شبها هم كه خواب مىبينم كه گوشت مىفروشم، شست خود را زير ترازو مىگذارم، اصلًا خود به خود دستم زير ترازو مىرود.
حكايتى از رمى جمرات
در سفر اولى كه به مكه رفته بودم، رفيقى داشتم كه اهل كاشان بود، در رمى جمرات، به من گفت: يك فرد نزول خوارى آمده و مىخواهد رمى جمره كند، اين رباخوار جمعيت را شكافت و آمد نزديك جمره، يكى حاجى الجزايرى هم آن طرف جمره بود، مثل اينكه از دست شيطان خيلى عصبانى بود، به جاى سنگ ريزه يك قلوه سنگ برداشت و چنان به طرف شيطان پرتاب كرد به ديوار خورد و كمانه كرد و به سر اين حاجى ايرانى رباخوار اصابت كرد، سر او را شكافت، من گفتم: حجّ اين الجزايرى امسال قبول است، چون سنگ ما به ديوار جمره خورد، ولى سنگ او به خود شيطان خورد، چرا؟ چون قرآن مىفرمايد: «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطنُ مِنَ الْمَسّ» اينقدر شيطان در مشاعر حرام خوار، تصرّف كرده كه انگار عاقل نيست. فرد عاقل فرمان خدا را نمىشكند، عاقلانه و منطقى زندگى مىكند.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی