بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
كلام در رابطه با حلال و حرام بود. كتاب خدا و روايات در اين زمينه مسائل بسيار مهمى را مطرح كردهاند. مسائلى در مورد حلال و حرام كه مربوط به دنياى مردم است و مسائلى كه مربوط به آخرت آنها است.
از آيات بسيار مهم قرآن، در همين زمينه، دو آيه در سوره مباركه بقره، كه خطابش به كلّ مردم است و غير از آن آياتى است كه خطابش به اهل ايمان است. گاهى پروردگار عالم سخن خود را با خطاب به اهل ايمان، شروع مىكند. «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»
«يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَأْكُلُواْ أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبطِلِ»
اما در اين آيه شريفه خطاب با «يأَيُّهَا النَّاسُ» شروع مىشود. يعنى خطاب پروردگار به همه مردان و زنان عالم است، هر كس كه به گوش او برسد و اهل گوش دادن باشد.
اداره امور زندگى فقط با تكيه بر مال حلال
«يأَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَللًا طَيّبًا وَ لَاتَتَّبِعُواْ خُطُوَ تِ الشَّيْطنِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ» ترجمه ظاهرى آيه شريفه اين است كه: اى جميع انسانها، براى اداره امور زندگى خود، فقط به حلال پاكيزه تكيه كنيد. از مرز حلال بيرون نرويد، چرا كه اگر قدم از مرز حلال بيرون بگذاريد يعنى قدم گذاشتن به جاى قدمهاى شيطان.
شيطان هم اهل محبت، رفاقت، دلسوزى و دوستى با شما نيست.
«إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ» او دشمن آشكار شما است، دشمنى پنهانى نيست كه نتوانيد او را بشناسيد. هر كسى كه شما را تشويق و ترغيب بكند و دست شما را بگيرد و از مرزهاى خدا بيرون ببرد، او شيطان است. دشمن نسبت به شما چه نظرى دارد؟ وقتى پروردگار مىفرمايد: دشمن شما آشكار است، معلوم است شيطان هر نظرى كه در حقّ ما دارد، نظرى منفى است. اين دشمن هيچ نظر مثبتى به ما ندارد. بنابراين كسانى كه خودشان را در اختيار اين دشمن قرار مىدهند در حقيقت به او مىگويند: ما را تحويل هفت طبقه جهنم بده. شيطان در اسم عام است و اسم شناسنامهاى هيچ شخصى هم نيست. حتّى اسم شناسنامهاى ابليس نيست.
چون ابليس مردم را از مرزهاى خدا با وسوسهگرى بيرون مىبرد، خدا به او مىگويد: اگر شيطان اين كار را نمىكرد، شيطان نبود و هر شيطانى دست از گمراه كردن مردم بردارد، او هم ديگر شيطان نيست.
در سوره مباركه ابراهيم، آيه بيست و دو پروردگار عالم در روز قيامت گناه هيچ كسى را به عهده شيطان نخواهد گذاشت و به گنهكار نمىگويد: تو تقصيرى ندارى، پرونده تو به گردن شيطان است، حالا شيطان يا پدر، شوهر يا همسر تو بوده است. قرآن مجيد مىفرمايد: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ مِنْ أَزْوَ جِكُمْ وَ أَوْلدِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ» بعضى از شيطانها همسران و بچههاى شما هستند. كار چنين دشمنى فقط اين است كه شما را با تشويق، گريه، ترغيب، وسوسه و با پشت سر اندازى، از مرزهاى خدا بيرون ببرد. شما را تحريك كند كه از مرزهاى حرام وارد بشويد. شياطين، دامهاى مختلفى از قبيل گريه، دلسوزى، ايجاد چشم و همچشمى دارند و اين دشمنى با شما است.
رفيقى در تهران داشتم به نام حسين كه هم سن من است، خيلى آدم بزرگوارى است و از حلال خدا قدم بيرون نگذاشته است. براى او مكرراً ميدان حرام پيدا مىشد، ولى مىگفت: بايد شيطان را مسخره بكنيد تا از شما بدش بيايد و شما را رها كند، وقتى با او گرم بگيريد بر شما مسلّط مىشود.
اين رفيق من وقتى مىديد كه من از كار نوشتن و منبر خيلى خسته مىشوم، مرا به خانه خود مىبرد. خيلى خوش بيان، خوش زبان و اهل گريه بود، مىگفت: مادرم، شيطان پدرم بود، يعنى از پدر من در امر زندگى توقعى بيش از توان و بيش از پول پدرم را داشت، اگر پدر من مىخواست توقعات مادرم را برآورده كند، حتماً بايد وارد حرام مىشد. شغل پدرم اين بود كه صبح مىرفت زغال سنگها را در كوره مىريخت، در تابستان گرم تهران، تيشه، بيل، و از اين قبيل ابزارها مىساخت و شب كه پياده مىآمد به خانه، تمام پوست صورت او سوخته بود، نماز جماعتش را هم بيرون مىخواند و مىآمد. مادر من شروع به حرف زدن مىكرد، ناروا مىگفت، توقعات خود را مىگفت. گاهى مىگفت: لعنت به پدر و مادر تو كه وسيله اين ازدواج را فراهم كردى، ما هم بچه بوديم و عادت كرده بوديم و مىدانستيم هر شب مادر ما يك منبر يك ساعته براى پدر مىرود، پدرم نيز با روى باز گوش مىداد. مىگفت: پدر من در اين فحّاشىها يك بار خم به ابرو نكشيد. يعنى هر مؤمنى بايد اين باشد. يكى از دستگيرههاى بسيار قوى نجات در قيامت، اخلاق است. نرم بودن، مهربان بودن، طلاق ندادن، بيرون نكردن، تلخ نشدن، گفت: پدرم حساب كرده بود مادرم را كه نمىخواهد طلاق بدهد، اهل درگيرى هم نبود، مىگفت: والله ما ديگر عادت كرديم هر شب يك ساعت منبر اين حاج خانم را بايد گوش بدهيم، طورى نمىشود.
اگر درگير بشوم گناهكار مىشوم. بگذار در اين خانه يك نفر گناهكار باشد، چرا دو نفر گناه بكنند. گفت: دهان مادرم كف مىكرد و خسته مىشد و ديگر نمىتوانست به سخنرانى ادامه بدهد. پدرم خيلى آرام مىگفت: حاج خانم، مطالبى كه شما فرموديد، در عالم معنى به صورت طناب است. چون خواستههاى شما خلاف خدا است، من اگر اين طناب را بگيرم به جنهم مىروم، حاج خانم به خدا، بدن من طاقت آتش جهنم را ندارد، من هم با طناب تو جهنم نمىروم.
عدم تسلط شيطان بر انسان
در قيامت گناه هيچ كسى را به گردن شيطان نمىاندازند. چرا؟ چون خداوند در آيه بيست و دوم سوره ابراهيم مىفرمايد: شيطان در محضر من، به تمام كسانى كه حرف او را گوش دادهاند، مىگويد: تنها كارى كه من در دنيا كردهام اين بود كه شما را به گناه دعوت كنم، اى كاش، دعوت مرا اجابت نمىكرديد، من فقط دعوت كردم. خدا نيز مىفرمايد: به اين خاطر، تسلّط شيطان را بر شما قرار ندادم تا شما در روز قيامت نگوييد: ما محكوم شديم و دست و پاى ما بسته شده بود و شيطان ما را به گناه كشيد. شيطان قدرت به گناه كشيدن شما را ندارد، تنها هنر شيطان، دعوت است و بيشتر از اين قدرت ندارد، تو اين دعوت شيطانى را اجابت نكن. مثل اينكه كارت عروسى براى تو مىفرستند و نمىروى، همان طور نيز دعوت شيطان را قبول نكن. گريز از شيطان، كارى ندارد. مردم نبايد خود را مرعوب شياطين ببينند. شما نبايد به شيطان ضعف نشان بدهيد، بايد با هر شيطانى با قدرت روبهرو بشويد، در نهايت، شيطان از دست تو خسته شده و تو را رها مىكند.
مال حلال و عمل نيك
«يأَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَللًا طَيّبًا» براى اداره امور زندگى خود فقط به دنبال مال حلال برويد، گول ديگران را نخوريد، حالا خانه سيصد مترى تو به نهصد متر نرسيد، عيبى ندارد. چون خانه آخرت كه همان قبر باشد فقط به اندازه اين تن نحيف جا دارد و هيچ مال حرام و حلالى در آن وارد نمىشود. آخرين اتاقى كه به تو مىدهند قبر است. از آنجا ديگر نمىتوان فرار كرد. دنيا دار امتحان است و با گذشت هر روز فرصتى گرانبها از دست مىرود. اين كوزه به طرف شكستن مىرود، اين جسم، زمانى سبويى بزرگ بود.
چيزى كه به درد آن دنيا مىخورد فقط عمل نيك است و بس.
حال عالم سر به سر پرسيدم از فرزانهاى گفت يا خاكى است يا بادى است يا افسانهاى
گفتمش آن كس كه او اندر طلب پويان بود؟ گفت يا كورى است يا كرى است يا ديوانهاى
وصيت نامه
آدم با خدا چقدر راحت زندگى مىكند. كسى به من گفت: شما وصيت نامه دارى؟ گفتم: بله سى صفحه است. گفت: چه نوشتهاى؟ گفتم: آن را به تو مىدهم كه بخوانى، به من گفت: از زمين، پول و ملك مگر چيز ننوشتى؟ گفتم: نه، چيزى نبود، گفت: آنها را جاى ديگرى نوشتهايد؟ گفتم: نه، اين سى صفحه، سفارش به دين اخلاق و محبت است. تنها وصيّتى كه من دارم اين است كه وقتى من از دنيا رفتم، هر جا كه راحت بوديد، مرا دفن كنيد. مراسم ختم هم حق نداريد براى من بگيريد.
براى چه مزاحم مردم بشويد.
وقتى از دنيا رفتيم ديگرى كارى به زن و بچه نداريم، پرونده ما به دست خدا مىافتد. برو دنبال اين مداح و آن منبرى. پرونده را در عالم برزخ به دست تو مىدهند و مىگويند: اين هفتاد سال عمر خود را بخوان و ببين كه چه كار كردى؟ مراسم ختم به چه درد مىخورد؟ در شهرهاى بزرگ اوضاع خيلى به هم خورده است. خيابان ميرداماد يكى از مناطق خيلى گران تهران است. در كلّ خيابان يك مسجد وجود دارد. من در آن مسجد ده شب منبر رفتم. مدير مسجد به من گفت: پيرمردى در اين مسجد نماز مىخواند، اين پيرمرد مدتى به مسجد نيامد. گفتيم: به سراغ او برويم، وقتى رفتيم ديديم به ديوار خانه او پارچه سياه زدهاند و فوت كرده است، كسى هم به ما مسجدىها خبر نداد. بالاخره يكى از آشناهاى ايشان را پيدا كرديم، پرسيديم چه شد و چرا به ما خبر نداديد؟ گفتند: يك روز سه پسر او به كلانترى آمدند، گفتند: سه نفر با لباس نيروى انتظامى در خانه پدر ما را كشتند و رفتند، چيزى هم با خود نبردند. گفت: يك افسر آگاهى خيلى زرنگ و كاركشته، درِ گوش رئيس كلانترى گفت: قاتل اين پيرمرد، همين سه برادر هستند. بعد از چند روز معلوم شد كه اين سه نفر قاتل هستند.
وقتى آنها را به جرم قتل، محاكمه كردند، گفتند: چون پدر ما سه ميليارد تومان پول داشت، هر چه معطّل شديم كه بميرد، نمىمرد. با هم تصميم گرفتيم او را بكشيم. چند سال ديگر كه خيلى شلوغ بشود، براى كشتن ما، سراغ ما هم مىآيند. ايمان كم و اسلام كم رنگ بشود، اين بلاها سر ما هم مىآيد. مسجدها را تقويت بكنيد، اين جلسات واجب است، من اصلًا اعتقاد ندارم كه اين جلسات مستحب است، بر هر فرد واجب است كه اين جلسات را برپا بكند، تا دين خدا تقويت شود. چون هر چه دين ضعيفتر بشود، جنايت، ظلم و فساد بالاتر مىرود.
قيمت حلال از نظر قرآن
«كُلُواْ مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَللًا طَيّبًا» براى اينكه قيمت حلال را بدانيد، اين آيه بسيار مهم سوره مباركه مؤمنون را عنايت كنيد. خيلى آيه عجيبى است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد: تعداد انبيا صد و بيست و چهار هزار نفر بودند. «يأَيُّهَا الرُّسُلُ» به اين صد و بيست و چهار هزار پيامبر خطاب كردم. «كُلُواْ مِنَ الطَّيّبتِ وَ اعْمَلُواْ صلِحًا» اول، لقمه خود را پاك كنيد و بعد عبادت بكنيد، چون من عبادت آلوده به حرام را قبول نمىكنم. اول زندگى خود را حلال بكنيد. اسلام در طهارت جسم اصلًا فشارى به مردم وارد نكرد. الان نيز همه جا لوله كشى است و ديگر آب قليلى وجود ندارد. شما دستت را يكبار بگير زير شير آب پاك مىشود، ديگر اسراف معنا ندارد.
وسواس در وضو
جوانى در شهر مشهد جلوى مرا گرفت و گفت: من وسواس دارم، گفتم: به چه وسواس دارى، گفت: در وضو. گفتم: چقدر آب مصرف مىكنى؟ گفت: شير را كه باز مىكنم تا وضو بگيرم و به دلم بچسبد، حدود يك ربع الى بيست دقيقه طول مىكشد. در آن حال من به يك نفر گفتم: آقا مىشود يك استكان آب به من بدهيد، گفت: بله آقا. يك استكان آب به من داد، جورابم را درآوردم و نشستم، آستينهايم را بالا زدم، با همان يك استكان وضو گرفتم. گفتم: به حضرت رضا عليه السلام من با اين وضو مىروم نماز بخوانم، تو شير آب را باز مىكنى و باز هم مىگويى: وضو نشد. با يك كاسه آب هم مىشود غسل كرد. خدا گفته با يك كاسه آب مىشود غسل كرد، با يك استكان مىشود وضو گرفت.
قمر بنى هاشم عليه السلام و رد كردن پيشنهاد حرام
شمر براى قمر بنى هاشم نامهاى آورد، از متن آن نامه خبر نداريم. در كوفه كه دهان به دهان گشت، معلوم شد ابن زياد در اين نامه نوشته است كه حسين بن على را رها كنيد و به كوفه بياييد، تا به شما شغل، زمين و پول بدهيم. يعنى قمر بنى هاشم را به حرام خوارى دعوت كرده بود.
وقتى شمر نزديك خيمهها آمد و گفت: قوم و خويشهايم را مىخواهم. امام حسين عليه السلام به قمر بنى هاشم فرمود: تو را صدا مىزنند، برو ببين چه مىگويند. قمر بنى هاشم از خيمه بيرون آمد، ديد كه شمر است، حرف شمر تمام نشده بود، كه حضرت عباس شمشير خود را كشيد، و شمر از ترس فرار كرد.
امام پرسيد: برادر با تو چه كارى داشت؟ گفت: پسر فاطمه، قبل از اين كه كار خود را بگويد، خيز برداشتم كه او را نصف بكنم ولى فرار كرد. امام عليه السلام يك نگاه به قمر بنى هاشم كرد و در دل گفت: اى پناهگاه خيمهها تو چه انسانى هستى؟ من فكر مىكنم در روز عاشورا سختترين لحظه ابى عبدالله، آن وقتى بود كه قمر بنى هاشم گفت: برادر به من هم اجازه بده بروم. در شب تاسوعا، همه خواب بودند، چون مىدانستند، عباس بيدار است، اما شب يازدهم، دشمن راحت خوابيد و زن و بچه بيدار بودند، چون ديگر عباس نداشتند. لذا حضرت ابى عبدالله عليه السلام كنار بدن برادر فرمود: «والكمد قاتلى» برادر جان، اگر تا امروز غروب مرا نكشند، داغ تو مرا زنده نخواهد گذاشت.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی