جلسه دهم
موضوع: درس اخلاق
زمان: -
مکان: مسجد امیرالمومنین
مناسبت: -
مخاطب: عموم
اهم موضوعات مطروحه: -
اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین صل الله علی محمد و اهلبیته الطیبین الطاهرین
هفته گذشته بحثی در رابطه با ارزش افزوده داشتیم. ارزش افزوده یعنی مواد اولیهای که به کارخانه وارد میشود کیلویی چند میارزد و محصول خارج شده کیلویی چند میارزد. مثال زدم پنبه پاک نکرده که به کارخانه تحویل میدهند و کارخانه پنبه پاک کرده تحویل میدهد تفاوت قیمت زیادی دارند. مقدار کمی آشغال از آن خارج شده است اما قیمت آن را بالا میبرد. مثالی از خانه شما میزنم، در خانه شما موش آمده و در گونی برنج فضله موش پیدا شده . اگر کسی گونی برنج شما را بگیرد و پاک کند شما چه مبلغی به او میدهید؟ همین ارزش افزوده آن است. برنجی که فضله موش دارد یک ارزش دارد و برنج پاک شده ارزش دیگری دارد. اصلاً برنجی که فضله موش دارد اگر آنرا بپزید نه تنها ارزش افزوده ندارد بلکه ارزش کاسته هم دارد. میدانید یعنی چه؟ میدانستهای که این فضله موش دارد اگر به مردم بدهی وای به حالت در قیامت. یک حاجی بود در شیراز به اسم حاج حبیب فرنی درست کرده بود اما در آن فضله موش دید، ذرهای از آن را نخورد همه را روی زمین خالی کرد. میدانی این چه کار برزگی کرده است؟ و چه کار هنری فرهنگی برای خودش انجام داده است؟ فرد دیگری بقال بود. آب لیمو، شیره میفروخت. در آبغوره دید موشی در ظرف آن مرده است، قیمت آبغوره هم گران بود. عدهای قیمتی برای این آبغوره پیشنهاد دادند. از آنها پرسید که چه کارش میکنید؟ گفتند که به کلیمیها که رعایت نجاست را نمیکنند میفروشیم. گفت: نه. دید که اینها دنبال این هستند که آبغوره را به کسی بفروشند. گفت: این ابغورهها را از بالای پل در رودخانه بیندازید تا فکر من راحت شود.چون اگر من بگذارم اینها این آبغوره را میبرند و به کسی میفروشند گرچه اهلکتاب باشند. دقیقاً حق با او بود. اهلکتاب هم آدم هستند. موش میکروب دارد. آبغوره که موش در آن مرده است هزار درد و مرض دارد، عواقب دارد. عالم این است که طرف شغلش میشود. فرنیپزی یا خواروبار فروشی که موش مرده در قرابه پانزده کیلویی آبلیمو میبیند- ظاهراً بیش از اینها بوده است- در ظرفهایی مثل وان میریزند تا صاف کنند دقت نداشته است. همه قرابهها در ظرف بزرگ ریخته و همهاش آلوده شده است. این زندگی یعنی همین! «غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ»آیهای است در رابطه با وظیفه حاجی در موقع احرام چه کاری انجام ندهند. شکار در حال احرام را حلال ندانید. اول میگوید حرام و وقتی که در ذهن مردم باقی ماند که شکار کردن در حال احرام حرام است بعد میگوید «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِّنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ » مؤمنین خدا شما را امتحان میکند به مقدار شکاری که در دست و پای شما میآید. هم نیزه در دست شما است و هم دست شما به آن میرسد. اول میگوید که حرام است بعد به شکار میگوید برو در دست او. این اخلاق خدا است. خدا را بشناسید. از این اخلاقها دارد. اول میگوید حرام است و بعد هم دو دستی به تو میدهد. چرا؟ چون تو میگویی که من مؤمن هستم. پس من امتحانت میکنم. من حق دارم آزمایشت بکنم. پدری به فرزندش میگفت با همه دوست نشو، همه دوستی دوست نیست. فرزند گفت: پدر از کجا بفهمم دوستایی که دارم دوستهایی نیستند که تو میگویی؟ گفت: نقشی بازی کن. بگو معاملهای داشتم قرضی میخواهم، ببین اینها که هر شب با هم هستید و دوست خوبیات هستند و حالا قرضی پیش آمده بگو مقداری وام میخواهم ببین چه میکنند؟ دید پدر راست میگوید. او به دوستانش گفت یک وضعی برایم پیش آمده و به وام نیاز دارم. دیگر اصلاً اینها پیدایشان نشد. پدر گفت: چه شد؟ گفت: پدر تجربهات بیشتر من است. گفت: ببین تو آزمایش کردی و اگر میگذاشتی این وضعیت برای تو پیش میآمد و تو نیازمند اینها میشدی آنوقت چقدر حیف و دریغا میخوردی که چرا عمرت را پای اینها تلف کردی؟ اخلاق خدا هم همین است. میگوید یا به من نگویید که مؤمن هستم یا من اخلاقم همین است. مدعی را امتحان میکند. امام او را غایب میکند تا ببیند اینها در غیبت او چه کار میکنند؟ آقایی از من خواست بروم مدرسهاش را بازدید بکنم. گفت ما در این مدرسه فروشگاهی داریم، فروشنده نداریم، جنسها را میگذارند و قیمتش را هم مینویسند. ظرفی هم گذاشتهایم. برمیدارند و پولش را در این ظرف میریزند و ما هیچ کم و زیاد هم پیدا نمیکنیم. گفتم: چه کار میکنید؟ گفت: اینها از روز اولی که میآیند ما جلسه میگذاریم و با اینها صحبت میکنیم. از خدا میگوییم، از آخرت میگوییم، از این دنیای بیوفا میگوییم بعد رهایشان میکنیم. اینها دیگر خودشان را نگاه میدارند. موقع امتحان مراقب ندارند. در این مدرسه شخصی نمره ۱۸ گرفته بود. گفت: ورقه من را بیاورید. ورقهاش را آوردند ۱۸ گرفته بود. گفت: اگر به من نمره صفر بدهید من در این مدرسه میمانم اگر صفر ندهید از این مدرسه میروم. گفتیم چرا؟ گفت: من تقلب کردهام. آبروی خودش را میبرد. صفر به خودش میدهد زیرا از اول به او شأن و ارزش دادهاند. گفتهاند: خودت معلم خودت هستی. مواظب خودت باش چرا که خدا پرستی و خدا را ناظر و حاضر میدانی. ما چه کار به تو داریم. تو میدانی خدایی هست و این کار به دست خدا است پس انجام نمیدهی. خدا در زندگی این شخص آورده شده است. این ارزش افزوده است. خدا را بردارید و حذفش کنید به جای آن هزاران راههای شناختن مکر، نقشه طراحی، تقلب، دستگاههای دروغیاب و کشف تقلب بگذارید و برای اینکه دستگاهها هم اشتباه کند هم بشر کاری انجام میدهد. این بشر است. اما اگر خدا آمد چه کارش دارید. خودش مراقب خودش است. پس خدا حق دارد به کسی که میگوید مؤمن هستم برای آزمایش شکار را حرام میکند اما وقتی میخواستند بروند منا و عرفات، آهویی که باید ۲۰ کیلومتر دنبالش بدوند و با تیر و کمان یا نیزه بزنند یا اصلاً نتوانند بزنند، این آهو خودش میان زائران و مؤمنین آمده است که دلشان میخواهد آن را شکار کنند. گفت: موش به همبان کار ندارد، همبان کنار موش میآید. این را خدا گفته است تا ببیند مؤمن شکار را میگیرد یا نه. در خیابان زنانی که آرایش به صورت دارند میبینید و چون خدا گفته است نگاه نکنید، نگاه نمیکنید. اگر به زنی در تلویزیون بیشتر از نگاه کردن مرد به او نگاه میکنید و با خود میگویید که از او کم نمیشود اگر بیشتر نگاهش کنم؟ نه به شما گفتهاند به همسر یا کنیزتان نگاه کنید اینکه نه همسرت است و نه کنیزت. « إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ » اسلام؛ یعنی اینکه خدا، من تو را حاضر و ناظر میدانم. اگر تو بگویی نه و همه عالم بگویند بله و تو میگویی نه و برعکس، من میخواهم تو از من راضی باشی. زیرا که من وقتی در قبر میخوابم فقط تو با من هستی و هیچ کس حاضر نیست در کنار مرده دراز بکشد. تا کنار قبر همراه مرده میآیند بعد از آن دیگر نمیآیند. بدرقه مسافرین هواپیما که میروید از یک خط به بعد کسی نمیتواند همراه مسافر برود. آخرت هم همین طور است. وقتی از مرز عبور کردی برایت دستی تکان میدهندو بعد از آن دیگر خودت میدانی و آن طرف. شما میگویید اینها چه ربطی به آخرت میت دارد. فاطمه الزهرا شب زفافش بود. به حضرت امیر(ع) گفت: وقتی این لباس عروسی تنم کردند به یاد وقتی افتادم که لباس از تنم درمیآورند و کفن به من میپوشانند. وقتی مرا که از خانه به خانه تو آوردند به یاد زمانی افتادم که مرا به قبر میبرند و عدهای هم مرا همراهی میکنند. حالم امشب متغییر است و میخواهم با خدای خودم مناجات کنم، اجازه میدهی؟ امشب را بگذار با خدای خودم مأنوس باشم. جوان است و علی(ع) هم مرد جوانی است و حالا به هم رسیدهاند. ابن مکتوم در خانهاش آمده است و نابیناست. با پیغمبر حاجتی دارد. پیغمبر آنجا نشسته است و فاطمه(س) بیرون میرود. امام زمان(عج) که میآید با این دین و اعتقاد میآید اینجور نیست که بانکها بهره را به عنوان مضاربه بگیرند و حلال، طیب و طاهر باشد. یک لحظه هم تحمل نمیکند. وقتی میآید شما نمیدانید چه میکنند. علی(ع) وقتی به حکومت رسیدند منبرهای اول و دوم که شروع به موعظه کرد مشتریهایش به پایین منبر آمدند. وسط منبر مردی آمد و گفت: یا علی طهرنی! پاکم کن! حضرت گفتند: از چه پاکت کنم؟ مثلاً گفت از زنا. حضرت میفرمود: شاید اینطور نیست. دوباره فردا میآمد و این را تکرار میکرد. حضرت میفرمود: لعلک، شاید اشتباه میکنی. تا روز چهارم میآمد و اقرار میکرد. حضرت این شخص را برد تا حکمش را اجرا کند. در یک مورد گفت که مجازات شما این سه مورد است و این شخص پرسید کدامیک شدیدتر است، من را به همان مجازات کن. مجرم قبل از اجرای حکم درخواست فرصتی کرد و دو رکعت نماز خواند و گفت: خدا، گناه کردم. پیش ولی تو آمدم و سختترین مجازات را انتخاب کردم. مورد او، سوزاندنش است. پذیرفت. او نشست وسط آتش و آتش کارگر نشد. علی(ع) دست این را گرفت و بیرون آورد. گفت: “لقد ابکیت ملائکه السماء“ ملائکه آسمان برای تو گریه کردند. یعنی ما میگفتیم: خدایا مثل اینها که گناه میکنند و بعد از آن میآیند و اقرار به گناه میکنند «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» من میدانم چیزی را که شما نمیدانید. اگر حاکم پاک باشد گناهکار با پای خود پای محاکمه میآید. امام زمان از این مشتریها زیاد دارد. میگوید استغفار کنید نمیخواهد به من بگویید. امامان هم میگفتند ارزش افزوده این است که مؤمن خودش مراقب خودش باشد. جامعه اسلامی اینجور است. یک مثال برایتان میزنم. دریا موجشکن دارد. موجها وقتی میآیند، به موجشکن میخورند، مؤمن موجشکن است، گناه میآید و موج آن به مؤمن میخورد. همراه موج نمیرود، میایستد تا به مؤمن نرسیده،در حال پیشروی است. همینکه به مؤمن میرسد موج برمیگردد. مؤمن مثل کوه در وسط دریا است. “کما جبل الراسخ لا یحرکه العواصف“ اینهایی که در تلویزیون صحبت میکنند از دیگران وقتی به مؤمن میرسند. مؤمن میگوید: شاهدت کجاست؟ مدرکت کجاست؟ مطلب متوقف میشود. سعی کنید در جامعه که هستید، هنگام دیدن گناه، شایعه، حرف نامربوط که دست به دست میرسد به شما، آخر خط باشد. متوقف شود. بگویید: من میروم از طرف مقابل میپرسم، بگویم فلانی گفته است، حتماً میروم میپرسم! میگوید: حالا ما یک چیزی به تو گفتیم، نخود در ذهنت نمیماند. افشا میکنی؟ مؤمن میگوید: تو غیبت مردم را میکنی. من میروم به خودش میگویم. میگوید: تو نامحرم هستی! نباید با تو حرف بزنیم. باشد ما برای غیبت نامحرم هستیم. بد است، زمانی که شما را میبینند ساکت شوند و بگویند که این راپورت میدهد؟ شیطان اینجوری است هر کار خوبی را انگی به آن میزنند تا تعطیل کنید و هر کار بدی را زیبا جلوه میدهد تا ترویج کنید. مواظب باشید. طرف میگوید: تو که حرف من را منتقل میکنی، فتنه میشود؟ بگویید تو که غیبت میکنی، فتنه نمیشود؟ مواظب اعمال خود باشید. پس ببینید مؤمن و غیر مؤمن چه میشود؟ مؤمن مثل یک کوهی بود که جلوی موج را گرفت. غیر مؤمن مثل یک تخته پاره است. موج میآید با باد و همراه باد میرود. به هر طرفی که باد برود او هم میرود. افراط و تفریط نه، ایستادگی کنید! اینها همه برای امتحان است. اخلاق خدا همین است. از یک طرف میگوید حرام است و از طرف دیگر دو دستی در بشقاب میگذارد و تحویلت میدهد. گاهی اتفاق میافتد که گناه آسان میشود و در نظر دیگران موجب عزت میشود. اما مؤمن میگوید پیش مردم مبغوض باشم اما پاک باشم. همه بدگویی کنند اما من پاک باشم. نکتهای عرض میکنم: الان درباره خانواده مطرح است و قرآن گفته است «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء» قوام یعنی نگهبان، یعنی مواظبش است. حالا نگهبانی را چه جوری میخواهی انجام دهی؟ قرآن فرموده است«قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا» خود و خانوادهتان را از آتش جهنم حفظ کنید. قرآن گفته است «لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ » مردان نزد زنان درجهای دارند. این را برای نظم گذاشته است. شما اگر سربازید میدانید هر کس یک روز زودتر رفته باشد میشود ارشد. خدا برای ایجاد نظم گفته است، چون سلسله مراتب است باید یکی از شما رئیس شود. امام گفته است: اگر سه نفر به مسافرت میروند یک نفر را امیر و ارشد خود قرار بدهند. چرا؟ چون در غیر اینصورت هر کس برای خودش امیر است. از این سه نفر هم باید یکی باشد که اختلاف را قیچی کند. چه بخوریم؟ اینها با هم بحث میکنند. در حرف ارشد که رسید باید همه اطاعت کنند. میتواند امیر بودن در گردش باشد. شاید انها امیری را به فرد کم سن و سالتر بسپارند. زن و مرد هم همینطور. مرد را امیر قرار داده است و بعد به زن میگوید: تخفیفاتی به تو میدهم مطالباتی از او خواهم داشت. بعضی فکر میکنند به نفع مرد است؛ نه گاهی به نفع زن است. چه جوری؟ میگویم: وقتی تو داری به او دستور میدهی، عبادت هم میکنی اما گاهی این عبادت میشود عبادت ابلیس. این عبادتها خطرناک است. یک وقتی یک عبادت خلاف، عزت تو را میگیرد و چون عادت کردهاید به عزت، نمیتوانید عبادت را تحمل کنید. مثل ابلیس که بر آدم سجده نکرد چرا که خلاف عزت او بود زیر بار نرفت. مرد که به زن دستور میدهد در امتداد عزت او هم است ولی زن که اطاعت میکند در امتداد عزتش نیست. اطاعت زن از نوع سجده بر آدم است. عادت میکند با نفس خود مبازه کند. شخصی سرتیپ بود، خانم درستکاری داشت. بعضی خانمها در آخرت سرلشکر هستند اینجا درجه ندارند اما در آخرت به آنها درجه میدهند. به خانم میگویم اطاعتهایی که از نوع سجده بر آدم است که به شما داده شده است و آن عبادتها را که به مرد داده شده است اگر فکر کنند که پیش خدا عزیز هستند کلاه بزرگی بر سرشان رفته است. چرا میگوییم که فاطمه(س) اینقدر مقام دارد؟ “نحن حجه الله علی الخلق و امنا فاطمه حجه الله علینا“ ما حجت خدا بر مردم و مادرمان فاطمه(س) حجت خدا بر ما است. خیلی مقام دارد. به خاطر چیست؟ چون اطاعتی که میکند از نوع سجده بر آدم است. آن عبادتها راحت است و این عبادت مشقت است. پس مقامشان فوقالعاده است. یک وقتی در ذهن شما نیاید که خدای تعالی ترتیبی که داده در اطاعت زنها به نفع شما است.
والسلام علیکم ورحمه الله