سه شنبه 4 دي 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

جلسه دهم
موضوع: درس اخلاق
زمان: -
مکان: مسجد امیرالمومنین
مناسبت: -
مخاطب: عموم
اهم موضوعات مطروحه: -
اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین صل الله علی محمد و اهل‏بیته الطیبین الطاهرین

هفته گذشته بحثی در رابطه با ارزش افزوده داشتیم. ارزش افزوده یعنی مواد اولیه‏ای که به کارخانه وارد می‏شود کیلویی چند می‏ارزد و محصول خارج شده کیلویی چند می‏ارزد. مثال زدم پنبه پاک نکرده که به کارخانه تحویل می‏دهند و کارخانه پنبه پاک کرده تحویل می‏دهد تفاوت قیمت زیادی دارند. مقدار کمی آشغال از آن خارج شده است اما قیمت آن را بالا می‎برد. مثالی از خانه شما می‏زنم، در خانه شما موش آمده و در گونی برنج فضله موش پیدا شده . اگر کسی گونی برنج شما را بگیرد و پاک کند شما چه مبلغی به او می‏دهید؟ همین ارزش افزوده آن است. برنجی که فضله موش دارد یک ارزش دارد و برنج پاک شده ارزش دیگری دارد. اصلاً برنجی که فضله موش دارد اگر آنرا بپزید نه تنها ارزش افزوده ندارد بلکه ارزش کاسته هم دارد. می‏دانید یعنی چه؟ می‏دانسته‏‏ای که این فضله موش دارد اگر به مردم بدهی وای به حالت در قیامت. یک حاجی بود در شیراز به اسم حاج حبیب فرنی درست کرده بود اما در آن فضله موش دید، ذره‏ای از آن را نخورد همه را روی زمین خالی کرد. می‏دانی این چه کار برزگی کرده است؟ و چه کار هنری فرهنگی برای خودش انجام داده است؟ فرد دیگری بقال بود. آب لیمو، شیره می‏فروخت. در آبغوره دید موشی در ظرف آن مرده است، قیمت آبغوره هم گران بود. عده‏ای قیمتی برای این آبغوره پیشنهاد دادند. از آنها پرسید که چه کارش می‏کنید؟ گفتند که به کلیمی‏ها که رعایت نجاست را نمی‏کنند می‏فروشیم. گفت: نه. دید که اینها دنبال این هستند که آبغوره را به کسی بفروشند. گفت: این ابغوره‏ها را از بالای پل در رودخانه بیندازید تا فکر من راحت شود.چون اگر من بگذارم اینها این آبغوره را می‏برند و به کسی می‏فروشند گرچه اهل‏کتاب باشند. دقیقاً حق با او بود. اهل‏کتاب هم آدم هستند. موش میکروب دارد. آبغوره که موش در آن مرده است هزار درد و مرض دارد، عواقب دارد. عالم این است که طرف شغلش می‏شود. فرنی‏پزی یا خواروبار فروشی که موش مرده در قرابه پانزده کیلویی آبلیمو می‏بیند- ظاهراً بیش از اینها بوده است- در ظرف‏هایی مثل وان می‏ریزند تا صاف کنند دقت نداشته است. همه قرابه‏ها در ظرف بزرگ ریخته و همه‏اش آلوده شده است. این زندگی یعنی همین! «غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ»آیه‏ای است در رابطه با وظیفه حاجی در موقع احرام چه کاری انجام ندهند. شکار در حال احرام را حلال ندانید. اول می‏گوید حرام و وقتی که در ذهن مردم باقی ماند که شکار کردن در حال احرام حرام است بعد می‏گوید «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِّنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ » مؤمنین خدا شما را امتحان می‏کند به مقدار شکاری که در دست و پای شما می‏آید. هم نیزه در دست شما است و هم دست شما به آن می‏رسد. اول می‏گوید که حرام است بعد به شکار می‏گوید برو در دست او. این اخلاق خدا است. خدا را بشناسید. از این اخلاقها دارد. اول می‏گوید حرام است و بعد هم دو دستی به تو می‏دهد. چرا؟ چون تو می‏گویی که من مؤمن هستم. پس من امتحانت می‏کنم. من حق دارم آزمایشت بکنم. پدری به فرزندش می‏گفت با همه دوست نشو، همه دوستی دوست نیست. فرزند گفت: پدر از کجا بفهمم دوستایی که دارم دوستهایی نیستند که تو می‏گویی؟ گفت: نقشی بازی کن. بگو معامله‏ای داشتم قرضی می‏خواهم، ببین اینها که هر شب با هم هستید و دوست خوبی‏ات هستند و حالا قرضی پیش آمده بگو مقداری وام می‏خواهم ببین چه می‏کنند؟ دید پدر راست می‏گوید. او به دوستانش گفت یک وضعی برایم پیش آمده و به وام نیاز دارم. دیگر اصلاً اینها پیدایشان نشد. پدر گفت: چه شد؟ گفت: پدر تجربه‏ات بیشتر من است. گفت: ببین تو آزمایش کردی و اگر می‏گذاشتی این وضعیت برای تو پیش می‏آمد و تو نیازمند اینها می‏شدی آنوقت چقدر حیف و دریغا می‏خوردی که چرا عمرت را پای اینها تلف کردی؟ اخلاق خدا هم همین است. می‏گوید یا به من نگویید که مؤمن هستم یا من اخلاقم همین است. مدعی را امتحان می‏کند. امام او را غایب می‏کند تا ببیند اینها در غیبت او چه کار می‏کنند؟ آقایی از من خواست بروم مدرسه‏اش را بازدید بکنم. گفت ما در این مدرسه فروشگاهی داریم، فروشنده نداریم، جنس‏ها را می‏گذارند و قیمتش را هم می‏نویسند. ظرفی هم گذاشته‏ایم. برمی‏دارند و پولش را در این ظرف می‏ریزند و ما هیچ کم و زیاد هم پیدا نمی‏کنیم. گفتم: چه کار می‏کنید؟ گفت: اینها از روز اولی که می‏آیند ما جلسه می‏گذاریم و با اینها صحبت می‏کنیم. از خدا می‏گوییم، از آخرت می‏گوییم، از این دنیای بی‏وفا می‏گوییم بعد رهایشان می‏کنیم. اینها دیگر خودشان را نگاه می‏دارند. موقع امتحان مراقب ندارند. در این مدرسه شخصی نمره ۱۸ گرفته بود. گفت: ورقه من را بیاورید. ورقه‏اش را آوردند ۱۸ گرفته بود. گفت: اگر به من نمره صفر بدهید من در این مدرسه می‏مانم اگر صفر ندهید از این مدرسه می‏روم. گفتیم چرا؟ گفت: من تقلب کرده‏ام. آبروی خودش را می‏برد. صفر به خودش می‏دهد زیرا از اول به او شأن و ارزش داده‏اند. گفته‏اند: خودت معلم خودت هستی. مواظب خودت باش چرا که خدا پرستی و خدا را ناظر و حاضر می‏دانی. ما چه کار به تو داریم. تو می‏دانی خدایی هست و این کار به دست خدا است پس انجام نمی‏دهی. خدا در زندگی این شخص آورده شده است. این ارزش افزوده است. خدا را بردارید و حذفش کنید به جای آن هزاران راه‏های شناختن مکر، نقشه طراحی، تقلب، دستگاههای دروغ‏یاب و کشف تقلب بگذارید و برای اینکه دستگاهها هم اشتباه کند هم بشر کاری انجام می‏دهد. این بشر است. اما اگر خدا آمد چه کارش دارید. خودش مراقب خودش است. پس خدا حق دارد به کسی که میگوید مؤمن هستم برای آزمایش شکار را حرام می‏کند اما وقتی می‏خواستند بروند منا و عرفات، آهویی که باید ۲۰ کیلومتر دنبالش بدوند و با تیر و کمان یا نیزه بزنند یا اصلاً نتوانند بزنند، این آهو خودش میان زائران و مؤمنین آمده است که دلشان می‏خواهد آن را شکار کنند. گفت: موش به همبان کار ندارد، همبان کنار موش می‏آید. این را خدا گفته است تا ببیند مؤمن شکار را می‏گیرد یا نه. در خیابان زنانی که آرایش به صورت دارند می‏بینید و چون خدا گفته است نگاه نکنید، نگاه نمی‏کنید. اگر به زنی در تلویزیون بیشتر از نگاه کردن مرد به او نگاه می‏کنید و با خود می‏گویید که از او کم نمی‏شود اگر بیشتر نگاهش کنم؟ نه به شما گفته‏اند به همسر یا کنیزتان نگاه کنید اینکه نه همسرت است و نه کنیزت. « إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ » اسلام؛ یعنی اینکه خدا، من تو را حاضر و ناظر می‏دانم. اگر تو بگویی نه و همه عالم بگویند بله و تو می‏گویی نه و برعکس، من می‏خواهم تو از من راضی باشی. زیرا که من وقتی در قبر می‏خوابم فقط تو با من هستی و هیچ کس حاضر نیست در کنار مرده دراز بکشد. تا کنار قبر همراه مرده می‏آیند بعد از آن دیگر نمی‏آیند. بدرقه مسافرین هواپیما که می‏روید از یک خط به بعد کسی نمی‏تواند همراه مسافر برود. آخرت هم همین طور است. وقتی از مرز عبور کردی برایت دستی تکان می‏دهندو بعد از آن دیگر خودت می‏دانی و آن طرف. شما می‏گویید اینها چه ربطی به آخرت میت دارد. فاطمه الزهرا شب زفافش بود. به حضرت امیر(ع) گفت: وقتی این لباس عروسی تنم کردند به یاد وقتی افتادم که لباس از تنم در‏می‎آورند و کفن به من می‏پوشانند. وقتی مرا که از خانه به خانه تو آوردند به یاد زمانی افتادم که مرا به قبر می‏برند و عده‏ای هم مرا همراهی می‏کنند. حالم امشب متغییر است و می‏خواهم با خدای خودم مناجات کنم، اجازه می‏دهی؟ امشب را بگذار با خدای خودم مأنوس باشم. جوان است و علی(ع) هم مرد جوانی است و حالا به هم رسیده‏اند. ابن مکتوم در خانه‏اش آمده است و نابیناست. با پیغمبر حاجتی دارد. پیغمبر آنجا نشسته است و فاطمه(س) بیرون می‏رود. امام زمان(عج) که می‏آید با این دین و اعتقاد می‏آید اینجور نیست که بانک‏ها بهره را به عنوان مضاربه بگیرند و حلال، طیب و طاهر باشد. یک لحظه هم تحمل نمی‏کند. وقتی می‏آید شما نمی‏دانید چه می‏کنند. علی(ع) وقتی به حکومت رسیدند منبرهای اول و دوم که شروع به موعظه کرد مشتریهایش به پایین منبر آمدند. وسط منبر مردی آمد و گفت: یا علی طهرنی! پاکم کن! حضرت گفتند: از چه پاکت کنم؟ مثلاً گفت از زنا. حضرت می‏فرمود: شاید اینطور نیست. دوباره فردا می‏آمد و این را تکرار می‏کرد. حضرت می‏فرمود: لعلک، شاید اشتباه می‏کنی. تا روز چهارم می‏آمد و اقرار می‏کرد. حضرت این شخص را برد تا حکمش را اجرا کند. در یک مورد گفت که مجازات شما این سه مورد است و این شخص پرسید کدامیک شدیدتر است، من را به همان مجازات کن. مجرم قبل از اجرای حکم درخواست فرصتی کرد و دو رکعت نماز خواند و گفت: خدا، گناه کردم. پیش ولی تو آمدم و سخت‏ترین مجازات را انتخاب کردم. مورد او، سوزاندنش است. پذیرفت. او نشست وسط آتش و آتش کارگر نشد. علی(ع) دست این را گرفت و بیرون آورد. گفت: “لقد ابکیت ملائکه السماء“ ملائکه آسمان برای تو گریه کردند. یعنی ما می‏گفتیم: خدایا مثل اینها که گناه می‏کنند و بعد از آن می‏آیند و اقرار به گناه می‏کنند «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» من می‏دانم چیزی را که شما نمی‏دانید. اگر حاکم پاک باشد گناهکار با پای خود پای محاکمه می‏آید. امام زمان از این مشتری‏ها زیاد دارد. می‏گوید استغفار کنید نمی‏خواهد به من بگویید. امامان هم می‏گفتند ارزش افزوده این است که مؤمن خودش مراقب خودش باشد. جامعه اسلامی اینجور است. یک مثال برایتان می‏زنم. دریا موج‏شکن دارد. موج‏ها وقتی می‏آیند، به موج‏شکن می‏خورند، مؤمن موج‏شکن است، گناه می‏آید و موج آن به مؤمن می‏خورد. همراه موج نمی‏رود، می‏ایستد تا به مؤمن نرسیده،در حال پیشروی است. همینکه به مؤمن می‏رسد موج برمی‏گردد. مؤمن مثل کوه در وسط دریا است. “کما جبل الراسخ لا یحرکه العواصف“ اینهایی که در تلویزیون صحبت می‏کنند از دیگران وقتی به مؤمن می‏رسند. مؤمن می‏گوید: شاهدت کجاست؟ مدرکت کجاست؟ مطلب متوقف می‏شود. سعی کنید در جامعه که هستید، هنگام دیدن گناه، شایعه، حرف نامربوط که دست به دست می‏رسد به شما، آخر خط باشد. متوقف شود. بگویید: من می‏روم از طرف مقابل می‏پرسم، بگویم فلانی گفته است، حتماً می‏روم می‏پرسم! می‏گوید: حالا ما یک چیزی به تو گفتیم، نخود در ذهنت نمی‏ماند. افشا می‏کنی؟ مؤمن می‏گوید: تو غیبت مردم را می‏کنی. من می‏روم به خودش می‏گویم. می‏گوید: تو نامحرم هستی! نباید با تو حرف بزنیم. باشد ما برای غیبت نامحرم هستیم. بد است، زمانی که شما را می‏بینند ساکت شوند و بگویند که این راپورت می‏دهد؟ شیطان اینجوری است هر کار خوبی را انگی به آن می‏زنند تا تعطیل کنید و هر کار بدی را زیبا جلوه می‏دهد تا ترویج کنید. مواظب باشید. طرف می‏گوید: تو که حرف من را منتقل می‏کنی، فتنه می‏شود؟ بگویید تو که غیبت می‏کنی، فتنه نمی‏شود؟ مواظب اعمال خود باشید. پس ببینید مؤمن و غیر مؤمن چه می‏شود؟ مؤمن مثل یک کوهی بود که جلوی موج را گرفت. غیر مؤمن مثل یک تخته پاره است. موج می‏آید با باد و همراه باد می‏رود. به هر طرفی که باد برود او هم می‏رود. افراط و تفریط نه، ایستادگی کنید! اینها همه برای امتحان است. اخلاق خدا همین است. از یک طرف می‏گوید حرام است و از طرف دیگر دو دستی در بشقاب می‏گذارد و تحویلت می‏دهد. گاهی اتفاق می‏افتد که گناه آسان می‏شود و در نظر دیگران موجب عزت می‏شود. اما مؤمن می‏گوید پیش مردم مبغوض باشم اما پاک باشم. همه بدگویی کنند اما من پاک باشم. نکته‏ای عرض می‏کنم: الان درباره خانواده مطرح است و قرآن گفته است «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء» قوام یعنی نگهبان، یعنی مواظبش است. حالا نگهبانی را چه جوری می‏خواهی انجام دهی؟ قرآن فرموده است«قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا» خود و خانواده‏تان را از آتش جهنم حفظ کنید. قرآن گفته است «لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ » مردان نزد زنان درجه‏ای دارند. این را برای نظم گذاشته است. شما اگر سربازید می‏دانید هر کس یک روز زودتر رفته باشد می‏شود ارشد. خدا برای ایجاد نظم گفته است، چون سلسله مراتب است باید یکی از شما رئیس شود. امام گفته است: اگر سه نفر به مسافرت می‏روند یک نفر را امیر و ارشد خود قرار بدهند. چرا؟ چون در غیر اینصورت هر کس برای خودش امیر است. از این سه نفر هم باید یکی باشد که اختلاف را قیچی کند. چه بخوریم؟ اینها با هم بحث می‏کنند. در حرف ارشد که رسید باید همه اطاعت کنند. می‏تواند امیر بودن در گردش باشد. شاید انها امیری را به فرد کم سن و سال‏تر بسپارند. زن و مرد هم همینطور. مرد را امیر قرار داده است و بعد به زن می‏گوید: تخفیفاتی به تو می‏دهم مطالباتی از او خواهم داشت. بعضی فکر می‏کنند به نفع مرد است؛ نه گاهی به نفع زن است. چه جوری؟ می‏گویم: وقتی تو داری به او دستور می‏دهی، عبادت هم می‏کنی اما گاهی این عبادت می‏شود عبادت ابلیس. این عبادت‏ها خطرناک است. یک وقتی یک عبادت خلاف، عزت تو را می‏گیرد و چون عادت کرده‏اید به عزت، نمی‏توانید عبادت را تحمل کنید. مثل ابلیس که بر آدم سجده نکرد چرا که خلاف عزت او بود زیر بار نرفت. مرد که به زن دستور می‏دهد در امتداد عزت او هم است ولی زن که اطاعت می‏کند در امتداد عزتش نیست. اطاعت زن از نوع سجده بر آدم است. عادت می‏کند با نفس خود مبازه کند. شخصی سرتیپ بود، خانم درستکاری داشت. بعضی خانم‏ها در آخرت سرلشکر هستند اینجا درجه ندارند اما در آخرت به آنها درجه می‏دهند. به خانم می‏گویم اطاعت‏هایی که از نوع سجده بر آدم است که به شما داده شده است و آن عبادت‏ها را که به مرد داده‏ شده است اگر فکر کنند که پیش خدا عزیز هستند کلاه بزرگی بر سرشان رفته است. چرا می‏گوییم که فاطمه(س) اینقدر مقام دارد؟ “نحن حجه الله علی الخلق و امنا فاطمه حجه الله علینا“ ما حجت خدا بر مردم و مادرمان فاطمه(س) حجت خدا بر ما است. خیلی مقام دارد. به خاطر چیست؟ چون اطاعتی که می‏کند از نوع سجده بر آدم است. آن عبادت‏ها راحت است و این عبادت مشقت است. پس مقامشان فوق‏العاده است. یک وقتی در ذهن شما نیاید که خدای تعالی ترتیبی که داده در اطاعت زنها به نفع شما است.

والسلام علیکم ورحمه الله

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

 شماره نوبت استخاره: 09102506002

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

پاسخگویی سوالات شرعی: 09102506002

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group