جلسه بیست و شش
موضوع: درس اخلاق
زمان: 19_04_1393
مکان: مسجد امیرالمومنین
مناسبت: -
مخاطب: عموم مردم
اهم موضوعات مطروحه: -
اکنون که میلاد امام حسن مجتبی نزدیک است نکتهای عرض میکنم برای عصر و زمان ما میتواند مفید باشد و آن اینکه بسیاری نگاه به عالم که میکنند احساس میکنند عالم بیصاحب است و این احساس اساس کفر است بعد از جنگ جهانی اول و این همه کشتارها که شد عدهای به این فکر افتادند که چرا عالم اینطور است. عالم چه خبر است جنگ جهانی دوم هم همینطور. امروز هم که میبینید اوضاع عالم به هم ریخته است هر روز در یک کشوری عدهای کم یا بیش کشته میشوند مخصوصاً وقتی مسلمانها همدیگر را میکشند این احساس که عالم صاحب ندارد اگر به کسی دست بدهد حفظ ایمان و حفظ خودش برایش مشکل میشود. اگر عالم صاحب دارد این صاحب چه میبیند در این پریشانی و بهم ریختگی و آشفتگی. من از شما میپرسم افسری که میخواهد امتحان رانندگی از شما بگیرد، شما را میبرد در یک خیابان خلوت یا به یک خیابان شلوغ میبرد. چون میخواهد از شما امتحان بگیرد کسی که میخواهد سؤالات امتحانی را طرح کند آنکه ذوق طرح سؤال دارد، سؤالاتش غلطانداز است. تعهد دارد که غلطانداز باشد. چرا؟ چون میخواهد غربال و تفکیک کند به هر کسی نمره بدهد از این جهت وضع را آشفته میکند. وقتی برای ابلیس مسأله ایجاد میکند تا از عمق نیّات او حقیقتش را آشکار کند اگر برای دیگران این کار را نکند تبعیض قائل شده، ذکر رکوع و سجود ما این است که در مقابل عصمت خدا تعظیم میکنند در مقابل عظمت خدا سجده میکنند. عظمت خدا هیچ سازگار با ظلم نیست. رفعت و برتری او هم با هیچ ظلمی هماهنگ نیست منزه از اینها منزه است. چکار کرد به ابلیس این توانایی را داده که میتواند از کرهای به کره دیگر برود. کاری که به این صورت سفینههای فضایی به آن سرعت نمیتوانند جابجا شوند. سریعترین چیزهایی که بشر ساخته به اینها اصلاً نمیرسد. تخت بلقیس بزرگ بود سلیمان گفت « قَالَ یَا أَیُّهَا المَلَأُ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ » کی این تخت را برای من میآورد؟ قبل از آنکه آنها تسلیم بشوند و پیش من بیایند. « قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ » قبل از اینکه از جایت برخیزی من آن را برایت حاضر میکنم « وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ » هم تواناییاش را دارم و هم سالم برایت میآورم. فاصله کجا تا کجا؟ یمن تا بیتالمقدس. اینها موجودات کوچک و ضعیف هستند که تواناییهای این چنینی دارند. بعد خداوند آدم را از گل آفریده و در دید آنها قرار داد. از رسوبات آبها میگویید لجن تهنشین. از اینها ماده اولیه استخوانبندی انسان است. بعد این شده انسان و گفته ملائکه به او سجده کنند. تاب نیاورده، تکبر پنهانی در او بود. با این شیوه آشکار شد. ظاهر انسان خیلی کم ارزش، باطنش که قابل روئت نیست یعنی غلطانداز است. این میتوانست به خودش بگوید خدای با آن عظمت تبعیض قائل نمیشود و حرف بدون حکمت نمیزند و کار لغو نمیکند، تعصبی نسبت به آدم ندارد. این میفهمید این را همین حجت میشود برای ابلیس. وقتی اوضاع را آشفته میکند تا حقیقت طرف روشن بشود همیشه هم همین کار را میکند. علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید اگر انبیاء صاحب قدرتی بودند که کسی به گرد آن قدرت نمیرسید صاحب ثروتی بودند که کسی با آن قابل قیاس نبود، صاحب دربارها و دستگاهها و لشکرها و همراهان و دولتهای قوی بودند که کسی فکر آن را نمیکرد، همه ایمان میآوردند همه میپذیرفتند. اما هر کسی به نیتی، کسی بچهاش بیکار بود و میخواست شغل پیدا کند، یکی میخواست ازدواج کند، یکی مریض بود میخواست شفا پیدا کند، یکی بدهکار بود میخواست بدهکاریاش برطرف شود. اینها میآمدند برای دنیا نه برای آخرت اسمش برای خدا بود رسماً برای غیر خدا. خدا انبیاء را اینطوری نفرستاد.” و لکن الله بعث رسله ضعفاً فی ما تری الاعین فی حالاتهم اولی قوه فی غرائمهم بفقر تملا العیون و الآذان اذیت و قناعه تملأ العیون و الآذان غنی” خدا انبیاء را به این صورت فرستاد در آنچه مردم از احوالشان و وضعشان میدیدند آنها را ضعفه میدیدند ضعفا؛ یعنی در حد کارگران، در حد چوپانها، در حد اینهایی که کار میکنند و مزد میگیرند. همین در شأن ضعفا و رعیتهای ضعیف. نگاهشان میکردند لباس، لباس فقرا، خانه خانه فقرا، خوراک فقرا، اخلاق فقرا. قدرتشان در لشکر و ثروت و دولت نبود در اراده بود. در عین حالی که وضعیتشان به صورت یک کارگر و مزد بگیر بود و یک رعیت دیده میشد اما عزم و ارده نیرومندی داشتند فقری داشتند این انبیاء که گوش و چشم اذیت میشدند از دیدن و شنیدن آنها. یعنی اگر میدیدی یا میشنیدی آزرده میشدی اینقدر فقیر، اما در عین این فقر قناعتی داشتند که چشم و دلشان سیر بود. اینطوری است وقتی میخواهد امتحان کند اوضاع را آشفته میکند میگذاردشان به حال خودشان، وقتی میخواهد بیاوردشان دانه میریزد. کمک میکند دستگیری میکند. اینها دانه است برای بنیاسرائیل که در مصر هستند و واقعاً در فشارند. بلاهایی نازل میشود بر فرعونیها با اینکه با هم زندگی میکنند. این بلاها به فرعونها میخورد به بنیاسرائیل نمیخورد. طوفان برای محله آنها میآید برای محله اینها نمیآمد. ملخ در مزارع آنها میرفت در مزارع اینها نمیآمد. شپش به آنها حمله میکرد و در خانه اینها پیدا نمیشد. قورباغه زندگی آنها را بهم میریخت در زندگی اینها نمیآمد. خون در وسائل آنها در میآمد در اینها نمیآمد. خدا این کارها را میکند. برای اینکه اینها بیدار شوند. آب دریا برای بنیاسرائیل خشک شد، دیوار شد، آب مایع، جامد شد از وسط این دیوارها و خیابانها بنیاسرائیل رفتند آنها هم آمدند دنبال اینها و وقتی بنیاسرائیل از رود نیل خارج شدند رود به حالت اولیه برگشت و فرعونیان غرق شدند. این کارها را خداوند میکند. اما موسی را برای سی روز دعوت میکند و عمداً به چهل روز میرساند و اعلام هم کرد که در غیاب من « وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَهً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً » برای سی روز غائب میشود تکلیف مردم را روشن میکند. « اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی » جانشین من باش در قوم من. « وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» از این پیداست که مفسدین کاری میکنند و تو دنبالشان نرو. سی روز شد سی و یک روز شایعات پیش آمد. اوضاع آشفته شد در این آشفته بازی دست سامری خشک نشد وقتی میخواست یک گوسالهای درست بکند و مردم را فریب بدهد. خداست حول و قوه در دست اوست. به فکرش آمد سرچشمه را نبست. میگوید آموزش دادهام حالا وقت آزمایش است. امتحان بدهند. این گوساله را قالبریزی کرد خیلی زود تحویل داد. گوساله هم نالهاش شروع کرد این خدا! چون اینها خدای مجسم میخواستند، خدای دیدنی میخواستند. به موسی میگفتند « أَرِنَا اللّهِ جَهْرَهً » خدا را آشکارا به ما نشان بده. وقتی به بت خانهای رسیدند به موسی گفتند « یَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَهٌ » اینها بتهای متعدد دارند ما یکی بیشتر نمیخواهیم. الههای برای ما درست کن. دنبال خدای دیدنی میگشتند. در عمق وجودشان همچنین خواستهای بود سامری از این استفاه کرد. این گوساله صدا هم میدهد. کار تمام شد و این موحدین گوسالهپرست شدند. برای چه این را نقل میکنم برای اینکه نگویی علی(ع) را این مسلمانها چه جوری تنها گذاشتند. جلو چشمت است خدا جریان بنیاسرائیل را تعریف میکند برای اینکه ما تعجب نکنیم. آنها آن آیات را دیده بودند و گوسالهپرست شدند؛ اینها هم این همه جنگ کرده بودند غفلت میشود، خیلی باید آدم مواظب خودش باشد. چرا به ما میگویند « خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّهٍ » چیزی که بهت دادم محکم بگیر. این آیه را برایت میخوانم که ببینید ما در چه موقعیتی هستیم « لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ » انسان از روی اکراه نیامده باشد به کلاس، از روی اختیار آمده باشد. دنبال دنیا نیامده باشد و دنبال خدا آمده باشد. « قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ » در کلاس دوم فرق میان حق و باطل را درک کرده باشد. کلاس سوم « فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ » غیر خدا را رد کند بعدش خدا را بپذیرد. « وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ » به دستگیره محکم چنگ بزند. اگر این کارها شد « اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ » اینهایی که دستشان به دستگیره محکم است خدا آنها را از ظلمت به نور هدایت میکند. مشخص است که از اسفل السافلین میخواهد برود به اعلی علیین. بند را میدهد دستش و میگوید بیا بالا. اما بند را او میدهد این باید بگیرد میگوید « خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّهٍ » یعنی اگر دستت رها شد این معنایش این نیست که بند سست است. تو نگران بند نباش، نگران خودت باش. هر کسی این بند را گرفت و آمد بالا این وضع مؤمن است. پس اینها یک بند دستشان است و آویزاناند تعجب ندارد که یکدفعه دستشان رها شود و بریزند زمین. اگر محکم نگیرند از آن بالا میافتند پایین. حالا دلت میخواهد بدانی قرآن هم گفته جایی آدم مشرک شد مشرک، پرت میشود پایین. آیه « وَمَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاء » هر کس برای خدا شریک قائل شد مثل این است که از آسمان پرت شده است پایین. حالا چیزی از آسمان بیفتد یا پرنده یا عقابی این را شکار میکند یا نه میافتد در گودالی. « وَمَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاء فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ » صحیح است. به این دلیل است که مؤمن آرزوی مرگ میکند. « إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ » چون میگوید من آویزانم. تو از ته چاه بیرون آمدی. مرگ که آمد بند را رها میکنی. از این جهت میگوید “اللهم الجعل الموت اول راحتنا” راحتی اینجا نیست اولش آویزان است اگر دستش رها شد میافتد. چه غروری؟ کور شفا میدهند کمی احساس نمیکنند که چیزی دارند. این حسین بن علی است. به او میگویند چطور است؟ ۹ دلیل میآورد و آخرش میگوید “ای فقیر افقر منّی” کیست از من گداتر؟ او کسی است که در تمام عالم فقط تربت او شفاست. این جریان که آنها گوسالهپرست شدند، نگویی که مگر میشود اینها حق علی را ضایع کنند. بله میشود. دیدی با هارون چه کردند؟ موسی صریح جلوی مردم به او میگوید « اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی » ولی حق او را رعایت نکردند. شما میگویید چطور شد؟ اینها گوسالهپرست شدند هر چه هارون گفت خداوند الان شما را امتحان میکند حرفش را گوش ندادند. موسی چهل روزش تمام شدو خدا به موسی گفت شوکه نشوی « قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ » تو که رفتی قومت را امتحان کردیم سامری گمراهشان کرد. حالا موسی با دست پر آمده و کاری که برای هیچکس نمیکند برای اینها کرده است. الواح برایشان آورده است. تورات کتبی برایشان فرستاده. خدا در لوح معجزهای منقوش کرده است برایشان فرستاده. اینها همراه او است و چقدر خوشحال بود که دیگر با اینها گمراه نمیشوند. وقتی آمد دید اینها گوسالهپرست شدند موسی هم زود رفت هیبت و مهابت داشته « وَأَلْقَى الألْوَاحَ » پرت کرد. مستقیم سراغ برادرش آمد و گفت « وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ » سر برادرش هارون را گرفت « یَجُرُّهُ إِلَیْهِ » کشید به سمت خودش و جلو مردم، نبی آنها از راه آمده و با برادر خودش این رفتار را میکند « یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی » پسر مادرم ریشم را نگیر سرم را نگیر «» جلو دشمن شماتت زدهام نکن میخواهد عذرخواهی بکند « إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی » وقتی گمراه شدند چرا راه مرا دنبال نکردی؟ چرا امر به معروف که من انجام میدادم ترک کردی؟ « أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی » فرمان من را رها کردی؟ هارون گفت: « إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ » « ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُواْ یَقْتُلُونَنِی » این مردم مرا تنها گذاشتند بیچارهام کردند. نزدیک بود مرا بکشند. « إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی » ترسیدم به من بگویی بنیاسرائیل را دو فرقه کردی و قول مرا نپذیری. دو فرقه شدن چقدر بد است. چرا در اسلام فرقه باشد؟ تحمل میکنم بر گوسالهپرستی اما بر فرقه شدن تحمل نمیکنم. چقدر خدا از علی(ع) دفاع کرده است و کارش اصلاً جای ابهام نگذاشته. چرا امام علی(ع) ایجاد فرقه نکرد؟ در جماعت حاضر میشد، مشاور در آنها بود، در حد وزیر اعظم آنها بود. برای اینکه تفرقه نشود اما گفت که این راه درست نبود. چرا؟ چون خدایی تعالی میخواهد از عمق وجود افراد را بیرون بکشد هر چه هستند. این عالم است. آموزش میدهند آزمایش هم میکنند. آنچه هارون کرد حجتاش برای امام حسن(ع) بود میخواهد تفرقه برطرف شود صلح میکند با معاویه. حجتش در قرآن است. اما به او میگویند “السلام علیک یا مذلّ المؤمنین” امروز شما نگاه کنید چه امت خوبی داریم. حسین بن علی هفتاد و دو نفر با او قیام کردند. امام شما وقتی قیام کرد همه همراهش قیام کردند. صدهزار شهید دادیم. این امت است. قدر خود را بدانید. قدر عصرتان را بدانید. عصرتان، عصر عادی نیست عصر قریب به ظهور است. میدانید چرا؟ خورشید وقتی غائب میشود غیبتین دارد. غیبت اولی دارد، غیبت کبری دارد، غیبت صغری دارد خورشید. میدانید غیبت صغری خورشید چیست؟ وقتی جرم خورشید را نمیبینید غیبت صغری است. وقتی نورش آن سفیدی شفق پایان یافت این غیبت کبری خورشید است. در غیبتش شما نماز مغرب و عشاء را میخوانید. سقوط شفق یک دوره بعد است که غیبت کبری خورشید است. طلوعاش هم طلوعین دارد. طلوع صغری دارد، طلوع کبری دارد، طلوع صغری خورشید سپیده است که میزند. طلوع کبری خورشید وقتی است که خودش دیده میشود. حضرت هم همین است امامت هم غیبت صغری و کبری دارد. ظهور هم همینطور است. طلوع صغری و طلوع کبری دارد. این صدهزار شهید از جیب کسی نیست، این نیست که امام این هنر داشته، علما این هنر را نداشتهاند. نه، مردم بوی او را شنیدهاند. شما میگویید چطوری بویش را میشنوند. یوسف به برادرانش گفت بروید پدرتان را بیاورید. وقتی میخواستند بروند گفت « اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَـذَا » لباس سلطنت را درآورد. پیراهنش را درآورد. گفت این قمیص مرا ببرید. « فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی » بیاندازید روی صورت پدر. « یَأْتِ بَصِیرًا » کور شده بود خوب شد. چشمش خوب میشود. چون میخواست بیاید میخواست اینجور نباشد خدا خواسته بود. اینها همه دستورات خدا است. « وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ » قافله از مصر حرکت کرد یعقوب گفت بوی پیراهن یوسف میآید. این است دیگر یوسف نیامده پیراهنش را آوردند. خواست خداوند است. یعقوب بوی پیراهن یوسف را میشنود. مردم بوی امامشان را از چند سال قبل نشوند. مردم بوی امامشان را شنیدند که صدهزار شهید دادند. برای یک شخص که نمیدهند برای یک مرجع تقلید که نمیدهند هر چه امام را اطاعت کردند برای امام زمان بود. برایشان او مطرح بود. بینالطلوعین چقدر امامها نگاه به این عصر میکنند خوشحال میشوند. چقدر این شهدا را که میبینند خوشحال میشوند. چقدر این شهدا وقتی خدمتشان میروند مورد تکریم واقع میشوند. وقتی امام قیام کرد صد هزار شهید داد وقتی امام قعود کرد صلح میکند با صدام و گفت صلح من هم تاکتیکی نیست، کی میگوید؟ بعد از اینکه گفته بود تا آخرین نفر تا آخرین نفس تا آخرین قطره خون تا آخرین خانه، گفت من گفتم حالا صلح میکنم و این صلح من هم تاکتیکی نیست و این جام تلختر از زهر هم سر میکشم، یکی در سراسر کشور به امام گفت یا مذل المؤمنین؟ هیچ کس نگفت. این رزمندهای که دستش قطع شد یا او که چشمش را از دست داده، میخواهد به سمت پیروزی برود. وقتی امام سرکشید گفتند ما هم سرکشیدیم. یک تیر ششلیک نشد. خدا از اینها خوشش میآید. اینها امتحان است اینها نشاندهنده ایمان در قلب است. عصرتان را بشناسید، قدر خودتان را بدانید. امام مجتبی خیلی تنهاست. قدر یاران را میدانید. هر وقت گرفتاری پیدا کردید سراغ امام حسن بروید امام حسن تنهایتان نمیگذارد. این است که من همیشه میگویم همدیگر را در آغوش بگیرید. چرا؟ چون بوی او از رفیقت میآید. اینها که دست و پا قطع شدهاند اگر دوباره خواستند بروندبه جبهه، اینها روی یک حسابی است که در کار است، قدر خود را بدانید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته