جایگاه ولایت در اسلام، جایگاه آهنربا در آهنهاست
موضوع: حب اهل بیت علیهم السلام
زمان: 88/9/4
مکان: رادیو معارف
مناسبت:
مخاطب:
اهم موضوعات مطروحه: ولایت در اسلام , ائمه تابع خداوند, ولایت نبی ولایت الله است, اعتصام به حبل الله
«بسم الله الرحمن الرحیم»
در زیارت جامعه داریم «وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ، وَ مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ»[۱]. محور صحبتم را چرایی این قضیه]قرار میدهم[. چرا حب اهل بیت حب الله است. چرا بغض اهل بیت بغض خداوند است. ببینید! آهنی را به آهنربایی وصل میکنیم. این آهنربا وقتی این آهن را گرفت دیگر این آهن، آهن نیست. این آهن تا موقعی که آهن آن را گرفته است آهنرباست. از این جهت اگر این آهن را در این حالت که به آهنربا وصل است. به سنجاقی یا پونزی یا به میخی یا مجموعه میخهایی نزدیک کنی یا به براده آهن نزدیک کنی، این آنها را میکشد. بعد اگر همین آهن که این سوزن ها یا براده آهن یا اینها را به خودش جذب کرده است، آهنربا را از پشتش بردارید، تمام اینهایی که به آن وصل بود ریخته میشود. از این چه میفهمیم. زمامداران اسلام در دوره رسول خدا(ص) آهنهایی بودند که آهنربایی پشت اینها بود. اینها مردم را داشتند، قدرت مردم مسلمان، جرئت مردم مسلمان، ایثارشان، ایستادگیشان، مقاومتهایشان، این حالت آهنربایی بود که به خاطر ارتباط با این آهنربا بدست آورده است. بعد از رحلت آن آهنربا را خدا گرفت این آهنربای دیگر که علی بود به اینها داد، اینها نپسندیدند. آهنی که در آن آهنربا بود. ریزشها شروع شد. وگرنه عالم اسلام امروزه به عنوان مستعمره مسیحی تلقی بشود، این در شأن عالم اسلام است. کجاست آن عزتی که میگوید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ»[۲]. اگر مؤمن بودم، عزیز بودم. الآن اگر یک دینی را بخواهند مثال بزنند به اینکه ضعیف است، اسلام را میزنند. پاپ اخیراً سخنرانی کرده و گفته است مسلمانها باید مسیحی بشوند. این جرئت و این گستاخی ریشهاش کجاست، ریشهاش این ریزشهای است که انجام میگیرد. جایگاه ولایت در اسلام، جایگاه آهنربا در آهنهاست. نماز حالت آهنربایی ندارد، روزه ندارد، جهاد ندارد، امر به معروف ندارد، اینها آهن هستند. ولایت آهنرباست. اینکه میگوید اگر میگویید اگر کسی شما را دوست داشت، خدا را دوست داشته است. چون اینها مجذوب خداوند هستند. هرکه مجذوب آنها شد مجذوب خدا میشود. در یک جلسهای مرحوم آیتالله آقای شیخ حسن نجابت حضور داشت. یک کسی از ایشان این سؤال را کرد که کسی منتصب به آن اسماء و شخصیتها باشد، ارتباط با خدا پیدا میکند. ایشان جواب بسیار عمیقی داد. اما پاسخ این سؤال عرفانی را از کتاب الفیه ابن مالک داد. یعنی یک مطلب نحوی را پاسخ یک مطلب عرفانی و چقدر با تناسب. ایشان این شعر ابن مالک را خواند:
وعلعقه حاصـله بتابـع کعـلقه بنفس الاسم الواقع
هر تعلقی که به توابع چه نعت باشد، چه عطف بیان باشد و چه بقیه توابع، تعلق به یکی از توابع باشد عیناً تعلق به آن اسم واقع است.
وعلعقه حاصـله بتابـع کعـلقه بنفس الاسم الواقع
ائمه تابع خدا هستند. هر عـلقه ای به آنها عـلقه به خداست به استناد حرف ابن مالک. هرگونه بریدگی هر آن آنها، بریدگی از خداست. چرا؟ چون این ولایت است که قدرت میدهد، ولایت است که جرئت میدهد. ولایت است که شهامت میدهد. صفات برجسته انسانی محصولات ولایت هستند، آثار ولایت هستند. بچههای که جبهه میرفتند این استقامت را داشتند همهاش به خاطر این بود که امام را دوست میداشتند. دوستی امام با آنها تبدیل میشد در آنها به شجاعت. اینها عاشق امام میشدند. جنگآور قوی میشدند. ایثارگر قوی میشدند. صفات برجستهای که انسان پیدا میکند این نیست که رفته است و روی خودش کار کرده است. یکی یکی این صفات را پیدا میکند. نه! به یک کسی که صفات را دارد علاقه پیدا میکند، صفات او در این فرد ظاهر میشود. هم ابن فارض و هم مرحوم آقای کمپانی این را در ابیاتشان ذکر کردهاند. ابن فارض این تعبیرش است:
فلم تهونی ما لم تکن فیّ فانیا و لم تفن ما لا تجتلى فیک صورتی
عاشق من نشدهای مگر وقتی که در من فانی شوی. و در من فانی نمیشوی. مگر وقتی که صورت من در تو جلوه کند. یعنی دلیل اینکه این طرف عاشق است این است که آثار او در این ظاهر میشود. «اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ»[۳] انسان هر چیزی دوست داشت آثار او در اخلاق و رفتارش ظاهر میشود، بارز میشود. پس وقتی خداوند میگوید: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ»[۴] این ظلمات چیست که با ولایت انسان از آن خارج میشود؟ ظلمات، هم ترسو بودن ظلمات است. جبون بودن ظلمات است. حریص بودن ظلمات است. ضعیف بودن ظلمات است. وسواسی بودن ظلمات است. کل این صفات مذمومه که نشانه ضعف، سستی و ذلت است و بیچارگی میآورد. اینها همهاش در قالب یک جمله صفات بد میشود ظلمات. «یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ». شجاعت، ایستادگی، استقلال رأی، فکر، تدبیر، اینها همه نور است. میگوید این نور نتیجه آن ولایت است. هر بدبختی که انسان پیدا میکند، تفرقهای که پیدا میکند. اینها همه ظلمات است.خب؛ با ولایت اینها از این صفات کنده شدهاند. به این صفات عالیه رسیدهاند.
آمدند.روم ایران را شکست دادهاند. خب ممکن است یک کسی بگوید پیروزیهایی که در ایران واقع شده است بعد از رحلت است. این از نظر فیزیک این جواب داده شده است. متحرکی با موتور روشن دارد میآید. موتورش خاموش شد، همان موقع میایستد؟ نه نمیایستد. سرعت اولیه تا مواردی این متحرک را میبرد. بعدش میایستد. موتور خاموش شد بعد از رحلت. اما آثارش صد سال بعد و دویست سال بعد، هزار سال بعد الآن گذاشته است. الآن شما نگاه کنید به کجا شأن عالم اسلام میخورد که مسلمانها یا شرقی باشند یا غربی باشند. امام برای اولین بار مسئله نه شرقی و نه غربی را مطرح کرد. چرا؟ چرا دیگران نکردند؟ علتش این بود. امام متصل به ولایت بود. آنچه در رحلت حذف شده بود با حاکمیت امام آن قطع وصل شد. یعنی امام متصل بود به مقام ولایت، هرکس به او متصل میشد آثار ولایت را که شجاعت بود، ایثار بود، ایستادگی بود در او حاصل میشد. و وقتی این ولایت قطع شود تمام این صفات برمیگردد. انسانی را میبینید که یک روز درستکار است، پاک است و همه کارش درست است، یک روز تمام صفات خوبش را از دست داده است. این همان آدم قبلی است. ولایتش از او گرفته شد تمام این صفات از او گرفته میشود. ولایت به او برگردد تمام این صفات به او برمیگردد. بحثم اینجاست. چرا ما میگوییم در زیارت جامعه «وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ». به خاطر اینکه اینها از خدا کسب ولایت کردهاند. آهنی هستند که از آهنربا کسب ولایت کردهاند. اینها متصل هستند به آهنربای ولایت الهی. و این نکته را عرض میکنم ولایت فقط ولایت الله است. «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ»[۵] علی الاطلاق جز ولایت الله هیچ ولایتی وجود ندارد. اما همین ولایت الله میآید در این آهن میشود ولایت نبی، ولایت نبی ولایت الله است. اما معرض بروزش نبی است. تفاوت ولایت الله و ولایت النبی تفاوت آفتاب و مهتاب است. مهتاب را اسمش را میگذارید برای تابش ماه. خورشید تابیده است به ماه نورش برگشته است به ماه، به آن میگویید ماهتاب، این ولایت النبی است. چرا؟ چون ماه از خودش نور ندارد. اگر ماه مثل خورشید از خودش نور داشت. همیشه به صورت یک کره روشن دیده میشد. اینکه میبینید یک وقت ماه سیاه است. در آسمان بالای سرت است روز آخر ماه اما نمیبینی آن را. چرا؟ چون طرف تاریکش رو به شماست. از خودش نور ندارد. مخلوق این است. مخلوق ماه است. هر که باشد. خورشید مثال ولایت الله است. همه هر چه دارند از اوست. «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[۶]. اگر در آسمان و زمین نوری باشد نور خداست. هر خوبی هست از اوست، هر پاکی هست از اوست. هر جرأتی هست از اوست. هر صفات حمیدهای هست از اوست. هر کس که به هر اندازه که در معرض این تابش قرار بگیرد نورانی میشود. نور اهل بیت نور ذاتی نیست، کسبی است. از خدا کسب نور میکنند. مبدأ نور هیچکدام نیستند. مبدأ خداست. مخلوق هرچه دارد از اوست. ولایت یعنی ارتباط مخلوق با خالق. گفتم آقای کمپانی هم مطلبی میگوید که هم در تأیید مطلب ابن فارض است. خب این آقای کمپانی مرجع تقلید است دیگر. فقاهتی حرف میزند نه عرفانی مجرد.
اذ منتهی الفناء فی الشهودی عینیه الشاهد و المشهود
وقتی کسی در شهود فانی شد شاهد و مشهود دیگر دوئیت ندارند. «عینیه الشاهد و المشهود» آهن را گذاشتید شما در کوره سرخ شد آهن است یا آتش است. میگویید آتش نیست دست بزن به آن. این «عینیه الشاهد و المشهود». یعنی در آتش این آتشین میشود. میگیرد آن را. پس میبینید اینکه فاطمه زهرا (س) آنقدر ناراحت است از اتفاقی که افتاده است از معرفتش است. میداند که چه مصیبتی در عالم اسلام رخ داد. میبینید نگرانی فاطمه چیست؟ نگرانی فاطمه (س) این است که اگر بعثت نبود و مردم در عهد جاهلیت خودشان مانده بودند اینقدر صدمه نمیدیدند که این اتفاق که برای آنها افتاد. آن موقع که در عهد جاهلیت بودند بالا نیامدند که افتادنشان یعنی خرد شدن همه استخوانهایشان. حالا اینها آمدهاند بالا اگر این ارتباط قطع شد افتادند استخوانی از اینها سالم نمیماند. استخوان سالم نمیماند یعنی اینها چیزی بدتر از دوره جاهلیت میشود. ببینید من مثال بزنم. سنگ را اگر بشکنید اتفاقی برای آن نمیافتد. چرا؟ چون مراتب حیاتی ندارد که از آن بگیرید. این یک سنگی است که یک پارچه است یک قیمت دارد وقتی شکست قیمتش کم میشود. درخت وقتی حیاتش را از دست میدهد یک وضعیتی پیدا میکند. به خاطر اینکه مرتبهای از حیات دارد از آن گرفته میشود زمین خورده است. کمتر از زمین خوردن سنگ. جانوران مرتبه بالاتری از حیات را دارند وقتی از آنها میگیریم سقوط بیشتری پیدا میکند. از این جهت میبینید این حیوان که خوشبو بود وقتی میمیرد چقدر بد بو میشود. انسان در مرتبهای بالاتر از تمام این جانوران است. چرا جنازه انسان از همه جانوران بویش قشنگتر است. به خاطر اینکه غنیتر است. به خاطر اینکه در مرتبه حیات بالاتر آمده است. وقتی سقوط میکند عفونت شدیدتری پیدا میکند. این عفونت در اخلاق ظاهر میشود. حسین بن علی در عاشورا در آخرین لحظات به بنی امیه اینطوری گفت: «یا شیعه آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فیدنیاکم ، فارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِکُم»[۷] بیایید جاهلی بشوید. بیایید با من رفتار اهل جاهلیت بکنید، بیایید از اجداد جاهلتان یاد بگیرید. صفات عهد جاهلیتان را از دست ندهید. یعنی میگوید صد رحمت به اجداد جاهلت. شما چیزی به مراتب پستتر از آنها شدید. بعد عنوان میکند کدام یک از اجداد شما در جنگهای جاهلی قبل از اینکه مرد را کارش را تمام بکند به سمت خیمههایش حمله میکنند. ابن سعد وقتی این را شنید تصدیق کرد. گفت راست میگویی. برگردند اینها که به سمت حرم که رفتهاند. «…بالرجل»(۲۲:۳۴) به این مرد کارش را تمام بکنید. بعد بروید سراغ خیمهها. «علیکم بالرجل، فإنه کفوٌ کریم»[۸] این حرفتان، حریف با شرافتی است. رقیب کریم و بزرگواری است. نمیخواهد در حالی که در حیات است این را ببیند که کسی پا در حریمش گذاشته است. بگذارید این را نبیند. به هر جهت اینکه داریم در زیارت جامعه «وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ» معنایش این است. «وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ». ببینید یک معنای اثباتی دارد و یک معنای نفی دارد. اگر اعتصام به شما کرد، اعتصام به خدا کرده است. یک معنای دیگری از این میتوانید بفهمید. تنها کسانی اعتصام به خدا کردهاند که به شما اعتصام کردهاند. این حصر است. هیچ راهی برای اعتصام به خدا نیست جز اعتصام به اهل بیت. تنها راه اینکه انسان صفات خدایی در آن ظاهر بشود این است که به اینها اعتصام بکند. صفات خدایی یعنی شجاعت، صفات خدایی یعنی استقامت، صفات خدایی یعنی نور، شما در واژه نور میتوانید تمام صفات حمیده را تعریف کنید. صفات حمیده آثار نور هستند. اگر بخواهید بهتر این مطلب را بگیرید من میترسم حرفم به درازا بکشد. کتاب جنود عقل و جنود جهل امام راحل را نگاه کنید در آنجا میبینید تمام صفات زشت از حذف نور است و تمام صفات کمال از نور است. این روایت هست که وقتی خدا هفتاد صفت متعالی در عقل داد و به نور داد. جهل یا ظلمت گفت خدایا من را در مقابل عقل قرار دادی. به عقل هفتاد جان دادی. من چگونه با او مقابله کنم. خداوند گفت که هفتاد جان هم برای تو. یعنی تمام صفات زشت نتیجه نبودن نور است. نتیجه قطع ارتباط با خداست. و تمام صفات حمیده نتیجه ارتباط با خداست. پس ارتباط با خداوند از راه اینها «وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ» و تغییر صفات انسان از زشت به زیبا به وسیله تحصیل این نور است. این نور هم تحصیل از این ارتباط است. یعنی سیر و سلوک، یعنی کسب ارتباط با اهل بیت. سیر و سلوک یعنی سیر کردن از خود و تعلقات به خود برای رسیدن به تعلق به اهل بیت و از آنجا نورانی بشود و تمام صفات خوب در آن ظاهر بشود. اینجوری نیست که انسان بیاید یکی یکی صفات مقاومت بکند تا بتواند این صفت را تحصیل کند بعد برود سراغ یک صفت دیگر. اگر این ریاضتها اثرهایی داشته باشند در حد مؤیدات است نه در حد علت تامه. علت تامه عشقی است که انسان پیدا میکند. و آنچه حافظ میگوید:
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی
به قول امام راحل حافظ زبان مخصوص خودش را دارد یا مرحوم آقای مطهری محور تماشاگه رازش در شرح حافظ این بیت حافظ است:
من این حروف نوشتم چنان که غیر نداند تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
این دقیقا حرف اهل بیت را دارد میزند حافظ. وقتی میگوید:
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی
اگر درست حافظ را بفهمید. امام را یک بار دیدم جورابش را در میآورد، وضو گرفته بود در صحن مطهر حضرت معصومه (س)، وقتی داشت جورابش را بالا میکشید، گفت به جای رسیدهام که حرفهای حافظ را میفهمم. حافظ همین را دارد میگوید. حافظ چشیده است این معنا را. یعنی انسان با عشق به اهل بیت عاشق خدا میشود. با عاشق خدا نورانی میشود. با آن نورانی صفات حمیده در این ظاهر میشود.
فلم تهونی ما لم تکن فیّ فانیا و لم تفن ما لا تجتلى فیک صورتی
ریشهاش این است که اهل بیت فانی فی الله هستند. هرچه میخواستند جز خدا، نیات خدا، رحمت خدا، لطف خدا برای خلق هیچ منظور دیگری نداشتند. اگر علی (ع) دست کسی را قطع میکند برای این است که این شخص اصلاح بشود. دزدهایی که دستشان را قطع میکرد گفت به اینها روغن و عسل دادهاند، بعد گفت وقتی دستشان خوب شد بیاورید پیش من. آوردند پیش ایشان به اینها گفت این دستهایتان از شما قطع شد. اگر اصلاح کردید خودتان را این انگشتان در بهشت به شما وصل میشود. و اگر اصلاح نکردید شما در جهنم به دستهایتان وصل میشوید. یعنی نظرش این بود که این طرف را بهشتی کند به وسیله قطع دست و اگر کسی اهل ولایت باشد آثارش این است که اگر علی (ع) دستش را قطع کند به نفع علی شهادت دهد. این ولایت است. آن محبی که میگویند «حُبُ عَلِیٍ حَسَنَهٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَه»[۹]. حب این دزد است. [در زمان] علی (ع)، سیاهی دزدی کرده بود، دست این سیاه را آوردند قطع کرد. این سیاه چهارتا انگشتش را، مال دست راستش را، به دست چپ گرفت رفت و سر بازار ایستاد این دست را بالا گرفت و گفت امروز دست مرا قطع کرده است عادلترین، صالحترین، پاکترین، درستکارترین حاکم عالم. شما خیال میکنید اگر دستش قطع نمیشد شعار میداد، این شعارها مثل حالا اثر میکرد، اصلاً قلقله در مرد ایجاد کرد با دست قطع شده مثل کار امضاء شده است. این معنی ولایت است، این معنی «حُبُ عَلِیٍ حَسَنَهٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَه» است. دزدی سیئه است اما این حب علی دارد. دستش را قطع کردند ضرری به او نزد. یعنی از علی گلهمند نشد. اینها عاشق هستند. پدران شهید مثل اینکه یک طرف تنه شان قطع میشد، شهید میشد کسی. مادر شهید مثل اینکه کل جانش از او گرفته میشد. اما میگفت علی گرفته است. چه اشکال دارد. علی (ع) در وصیتش به حسن میگوید: «وجدتک بعضی، بل وجدتک کلّی»[۱۰]. حسن تو بعض من هستی. احساس میکنم پاره تن من هستی. «بل وجدتک کلی». تو را کل خودم میدانم. «کأنّ شیئا لو أصابک أصابنی و کأن الموت لو أتاک أتانی»[۱۱]. مادرهای شهید وقتی خبر شهیدشان میآمد همین بود. «و کأن الموت لو أتاک أتانی». کل هستیشان از آنها گرفته شده بود. اما به خاطر عشقی که به اهل بیت داشتند بر عشقشان افزوده میشد. کسی آمد به علی (ع) گفت امروز این سیاه را دیدم اینگونه به نفع شما شعار داد، گفت بیاور او را ببینم. او را آورد. حضرت گفت:خب، من دست تو را قطع کردم. با این دستت کاسبی میکردی و با این دستت کار میکردی، با این دستت برنامه داشتی. هرچه میشد درباره اهمیت دست او بود گفت: تو حکم خدا را اجرا کردی. من معلوم نبود اگر تو دستم را قطع نمیکردی بعدش چکار میکردم که بدتر از این میشدم. تو خدمت به من کردی. تو که میدانستی من دوستت میدانم دستم را قطع کردی این علامت این است که از خوبی توست. دوست و دشمن برایت فرقی نمیکند. هرچه به او ور رفت که این در این کار شک کند، شک نکرد. علی فشار آورد وقتی دید که این تکان نمیخورد محکم با معرفت است. گفت دستت را بیاور این انگشتان را گذاشت کنار این دستش، دستی کشید بر روی آن. دعا خواند و دستش برگشت. این «حُبُ عَلِیٍ حَسَنَهٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَه».
والسلام علیکم و رحمت الله
[۱]. زیارت جامعه کبیره
[۲]. «در حالى که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است»؛ المنافقون/۸
[۳]. تحف العقول، ص۲۰۸
[۴]. «خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور بیرون مىبرد»؛ البقره/۲۵۷
[۵] – «خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آوردند»؛ البقره/ ۲۵۷
[۶]. «خدا نور آسمانها و زمین است»؛ النور/۳۵
[۷]. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۵۱
[۸]. همان
[۹]. مجمع البحرین، ج۲، ص۳۳
[۱۰]. إثبات الهدایه،ج۴، ص۱۰
[۱۱]. همان