همه بدبختی ها از آن جا شروع می شود که انسان خودش را چیزی بداند
موضوع: رابطه انسان با خدا
زمان: 05/03/90
مکان: رادیو معارف
مناسبت: -
مخاطب: عموم مردم
اهم موضوعات مطروحه: پیدایش امامان-خودبینی انسان-امانت الهی-بازگشت به سوی خدا-ولایت الله-ولایت طاغوت
«بسم الله الرحمن الرحیم»
«الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و اهل بیته الطیبین الطاهرین»
امامان ما و این معصومین، دو مرحله پیدایش دارند؛ یک مرحله اولی و یک مرحله نهایی. مرحله اول پیدایش این معصومین این آیه است: «فىِ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاْصَالِ، رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تجِارَهٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ»[۱]. این مرحله دوم وجود اهل بیت است. مرحله اولش «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فیها مِصْباح»[۲]. آیه نور، با جمله «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» آغاز میشود و ادامه پیدا میکند به اینکه «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فیها مِصْباح». مشکات جایی است که چراغ را در آن میگذارند برای اینکه باد به چراغ نخورد و چراغ را از باد حفظ کند. به این میگویند مشکات. به خود چراغ میگویند مصباح. مشکاتی که در آن مصباحی است. چراغدانی است که در آن چراغی است. «الْمِصْباحُ فی زُجاجَه»[۳]؛ چراغ در شیشه است. «الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّی»[۴]؛ شیشه چراغ مثل ستاره درخشان است. نور چراغ همه فضا را روشن میکند؛ اما از طریق چراغ، نور از چراغ میتابد به فضا، به در و دیوار.
خدا میگوید: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». آسمان و زمین نور دارند. نور الهی است که آسمان و زمین را روشن کرده است. پس کسی که عالم را روشن ببیند با نور خدا آشنا شده {است}. نور خدا را در خودش هم ببیند؛ چون خود انسان هم جزء آسمان و زمین است. وقتی میگویی: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، خود انسان نباید از قلم بیفتد و اگر انسان بخواهد خدا را ببیند، ]با[ آن نوری که در خودش هست باید خدا را ببیند، چون نزدیکترین جا به انسان خود انسان است. اگر خدا را در خودش ببیند، خوب اگر کسی خدا را در خودش دید چه حالتی پیدا میکند؟ آیا ادعای خدایی میکند که خدا را در خودش دیده است، یا استغفار میکند؛ استغفار میکند. چرا؟ چون میگوید من در محضر خدا چه کردهام، وقتی خدا را در خودش میبیند در مقابل دشمنان خدا احساس ناتوانی نمیکند؛ در مقابل دوستان خدا اظهار خودنمایی نمیکند. مشکل انسان این است که خودش را قبول دارد که من کسی هستم و چیزی هستم.
همه بدبختیها از همین جا شروع میشود که انسان خودش را چیزی بداند، زمانی خدا را در خودش میبیند که خودش را چیزی نداند. اگر خودش را دید، او را نمیبیند؛ اما اگر او را دید، خودش را نمیبیند و این راهی است که قرار دادهاند برای انسان که ببیند هرچه هست در عالم، آثار خداست، مالکش خداست، ولیاش خداست.
کسی از دنیا رفته بود، پسر سی سالهاش، ازدواج هم نکرده بود این پسر، طبیعتاً پدر و مادر خیلی احساس التهاب میکنند که بچهای مثل چراغ خاموش شد. شب خوابیده بود، صبح بیدار نشد. میخواستم به این آقا تسلیت بگویم. گفتم: به ما گفتهاند وقتی این اتفاق برایتان افتاد بگویید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»[۵] یعنی انسان بگوید من مال خدا هستم. سال ۴۵ گرفتار ساواک بودم، اجازه دادند مادرم با من تلفنی صحبت کند. ۴۳ سال پیش که شایع کرده بودند که مرا زیر شکنجه کشتهاند. برای اینکه این شایعات برطرف بشود، تحت کنترل آنها ]تلفن را[ وصل کردند با مادر صحبت کنم. به مادرم گفتم اگر چادرت را بخواهی نو کنی، معمولاً قسمت بالای چادر را میاندازند پایین، پایین چادر را میاندازند بالا و چادر را سر میان میکنند. کسی میتواند بگوید چرا؟ نه، چون مال من است. گفتم قیچی تویش بگذاری، جایی ]از آن[ را بخواهی بچینی. گفت: نه. من اختیاردار ملک خودم هستم ]و[ کسی حق ندارد به من ایراد بگیرد. وقتی این را گفت. بعد گفتم: خوب حالا من مال کی هستم. گفت: مال خدا هستی. گفتم شما اختیار مِلکت را داری، خدا اختیار ملکش را ندارد. همه اختیار ملکشان را دارند، خدا اختیار ملکش را ندارد. گفت: دارد، من راضی هستم. آرام شد. ببینید! انسان بداند، مال خداست، «إِنَّا لِلَّهِ» همه حق دارند در آنچه ملک آنهاست تصرف کنند، خدا هم از این قانون مستثنی نیست. خدا هم در ملک خودش صاحب اختیار است. ملکش است. به این پدر گفتم بچه ملک شما نبود، ملک خدا بود. بچه خدا را بزرگ میکردی. بنده خدا را پرورش میدادی، زحمت میکشیدی برای چیزی که مال خدا بود و شما کارگری میکردید برای خدا. پدر کارگر است، مادر کارگر است، بچه ملک خداست. اینها خدمههای ملک خدا هستند. چطور شما بچهتان را بدهید به پرستاری، یک حقوقی بهش میدهید تا بچه را بزرگ کند، خدا هم میگوید بچه مال من است، شما حقالعمل تان را بهتان من میدهم. از من حقتان را مطالبه کنید. هر کس بچهای بزرگ کرده میگوید: خدایا کارگری تو کردهام، ملک تو بود به من سپردی بزرگش کردم؛ اما جمله دوم، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون». یکی آمد از صحرا، بیاباننشین بود. اینها سؤالات خوبی میکردند. اصحاب دوست داشتند یک کسی از بیابان بیاید یک سؤالی بکند. سؤالهای اینها خیلی طبیعی است. این آدم گفت که آخرت کی میشود، قیامت کی میشود. تا حضرت میخواستند پاسخ بدهند اذان گفتند؛ یعنی حضرت نگفت او اذانش را بگوید من جواب سؤال و مسئله را بدهم، نه قطع کرد. نماز انجام شد. حضرت پرسید، گفت کی بود که پرسید آخرت کی هست. این صحرا نشین آمد گفت آقا من بودم. حضرت فرمود برای آخرت چیزی اندوخته کردهای! میپرسی آخرت کی هست، برایش چکار کردی؟ گفت من نماز و روزه زیادی ندارم؛ اما خدا و رسولش را دوست میدارم. حضرت فرمودند در قیامت هر کس به هرچه دوست میدارد محشور میشود و همه اصحاب بیشترین لذت را از این جمله حضرت بردند که حالا هر چه باشد با دوستش محشور میشود انسان. پس حضرت گفت برای تو چه اثری دارد که بدانی آخرت کی است. چه برایش تهیه کردهای. «إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» یعنی اینکه من پیش او میروم چه در دستم هست! به این پدری که بچه سی و خوردهای سالهاش سالم خوابیده بود صبح بیدار نشده بود. گفتم این برای آخرت است، تو و مادرش زحمت کشیدید این را سی سال بزرگ کردید. حالا بی خبر گرفت ]بچه را[. «إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون». پیشش بر میگردید چه برای آخرت محیا کردهاید. حالا میخواهد دست خالی نروید این صبر را برایتان گذاشته است. این روایت را برایش خواندم. «مَنِ ابْتُلِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ بِبَلَاءٍ فَصَبَرَ عَلَیْهِ کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ أَلْفِ شَهِیدٍ»[۶] هر کس به مصیبتی مبتلا شود و بر آن صبر کند ممکن است این صبر تا ثواب هزار شهید برای این انسان نتیجه بدهد، جانبازی است، چشمش را از دست داده است، مصیبت است، بر این نابینایی صبر میکند. ممکن است همین جانباز به اندازه هزار شهید بهش اجر بدهد. به یک نفر اجر هزار نفر. کسی است ]که[ دستش قطع شده است، کسی پایش قطع شده است. کسی است سالها شیمیایی است، سالها درد میکشد؛ اما صبر میکند تا هزار شهید هم جا دارد که به این اجر بدهند.
ببینید یک جمله حضرت، یک جمله قرآن، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون». جمله اول برای اینکه طرف را ساکت کنند، مالک خداست، همه در ملکشان آزاد هستند، خدا هم آزاد است. جمله دوم، اینکه شما به این مصیبت نیازمند بودید، میخواستند به تو لطف کنند این کار را کردند. چرا؟ چون برای رفتن پیش او هزینه باید کنید. این هزینه از کجا به دست میآورید، مثال بزنم برایتان: وقتی شما میخواهید به حج مشرف بشوید اگر از خانواده شهدا باشید ارز بیشتری به شما میدهند. این امتیاز خانواده شهید است. وقتی ارز میخواهید دریافت کنید ارز دو برابر باید پول دو برابر بدهید تا ارز دو برابر بدهند بهت، صبری که انسان میکند، این پول ایرانی است که میدهد، اجری که آنها میدهند، ارز آخرتی است که میدهند. دنیا یک کشور است، آخرت هم کشور دیگری است. وقتی که انسان از دنیا برود باید از این کشور به کشور دیگری برود. شما اگر در یک کشور خارجی بروید پول ایرانی بدهید قبول نمیکنند، پول آن کشور را میخواهند. کسی را که میخواهند بهش احترام کنند بیشتر ازش پول میگیرند تا بیشتر بهش ارز بدهند. کسانی که میخواهند از ظلمات بیشتری به سوی نور بالاتری بروند، مسافت بیشتری را میخواهند طی کنند پس باید بنزین بیشتری بزنند پس هزینه سفر طولانیتری را بپردازند. گاهی صبر انسان هزینهای است که باید در آخرت انجام بدهد. خوب، یک نفر را خدا مبعوث کرده است، این جمله «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» برای وقتی مصیبتی برای انسان پیش بیاید یکی از داروهایی است که ایشان به عنوان طبیب نسخه کرده است. ببینید وقتی میشکافی «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» چقدر معنا در آن است، پس آنچه حضرت آورده است، داروی بیماریها و درمان زخمهاست. کسی که مصیبتی بهش میرسد، بچهاش از آن قطع شد، قیچی شد. با این کار پانسمانش میکنند، زخمبندیاش میکنند با «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون».
همه کلمات حضرت دارویی است به جای خودش باید مصرف بشود، نماز یک دارو است، نماز برای انسان زنده کننده دل است، چطوری؟ «وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری»[۷] نماز را برای اینکه به یاد من باشی انجام بده. یاد خدا چه نتیجهای دارد در زندگی انسان؟ انسان با یاد خدا چه حالتی پیدا میکند؟ من برای اینکه این نکته روشن شود، این را عرض میکنم، انسان تا از خدا غافل نشود، گناه نمیکند و نمیتواند با یاد خدا گناه بکند. یاد خدا مانع گناه میشود، در روایت داریم، این یاد خدا و «ذاکرین الله کثیرا، لیس هو سبحان الله، لاإله الله، الحمد لله»[۸] اینکه انسان مرتب بگوید لا إله الا الله، این ذکر الله نیست، ذکر الله خدا را به یاد بیاورد در بزنگاههای زندگی، میخواهد شهادت بدهد، خدا را به یاد بیاورد نه کم بگوید و نه زیاد. میخواهد به مشتری جنسی بدهد. خدا را به یاد بیاورد و اگر جنس معیوب هست ندهد، عیبش را به مشتری بگوید، اینکه انسان مرتباً بگوید لا إله الا الله؛ اما عیب جنسش را نگوید، این نشد ذکر الله.
ببینید، همه فرمانهایش را در یک کلمه خلاصه کرده است: «قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا»[۹]. بگویید جز او خدایی نیست تا رستگار بشوید. خب، یعنی چه؟ یعنی من خدا نیستم. این لا إله الا الله معنایش این است دیگر، حداقلش. من خدا نیستم، شما میگویید مگر کسی ادعا میکند من خدا هستم. نه اما اگر میگوید من خدای خودم نیستم، پس من اختیاردار خودم نیستم.من مالک دارم، من صاحب دارم، خودم امانتی به دست خودم هستم، من مالک خودم نیستم، زبانم، ملک اوست، دست ماست. ببینم مالک گفته است این جمله را بگویم یا نگویم. چشم! ملک اوست، میخواهم نگاه کنم، بگویم مالکم گفته است از این چشم این استفاده را بکن یا از این چشم این استفاده را نکن. این میشود لا إله الا الله. این «قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا» است؛ یعنی انسان بگوید هیچ کس جز او خدا نیست، اول از همه خودم نیستم. من ادعای خدایی نمیکنم. از این جهت میگویم، چشمم مال من نیست، دستم مال من نیست، مالم هم مال من نیست. میگوید این مالی که دست من است، امانت اوست به دست من. وقتی انسان مال کسی را در راهی که او گفته خرج میکند که زورش نمیآید، ملک خودش را در راه خودش خرج کند. ملک او را در راه او خرج کند. این معنای لا إله الا الله است. حسین بن علی در عاشورا کارش میگفت لا إله الا الله. صبرش میگفت لا إله الا الله، رفتار و اخلاقش میگفت لا إله الا الله. این «قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا» است. هر کسی با محبوبش در قیامت محشور میشود. پس اسلام آمده است که برای ما بهترین محبوب را ارائه دهد. گفت «قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا» یک جمله حضرت گفت، بعد آداب لا إله الا الله گفتن را. تمام حج جزء لا إله الا الله است. نماز جزء لا إله الا الله است، روزه جزء لا إله الا الله است. حالا از من می پرسی چون که روزه می گیرم چه ربطی به لا إله الا الله دارد؟ از تو سؤال میکنم. روزه را به امر که می گیری؟ میگوید به امر خدا. این همان «قولوا لا اله الّا اللّه» است. روزه مستحب میخواهی بگیری، پدرت راضی نمیشود. روزه مستحب را میخوری، این همان لا إله الا الله است.
همین آیت الله بهجت، پدرش بهش نامه نوشت که روزه مستحب را من راضی نیستم، ایشان دیگر نگرفت، چاق شد. روزه رفتنش[گرفتن] لا إله الا الله نگفتن بود. روزه خوردنش لا إله الا الله بود. شما این رهبر را انتخاب کردهاید. میگویید چه؟ من از او بوی خدا میشنوم، نفسش الهی است. کارش الهی است، ایشان هم این رئیس جمهور را هم میپسندد، از او یک چیزی را دیده است که میپسندد. نیتش را احراز کرده ]است[ خدا! وقتی اعمالت را با او هماهنگ میکنی همان «قولوا لا اله الّا اللّه» است که حضرت گفته است. ببینید این آیه را: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّه»[۱۰]. اصلاٌ خود کلمهاش معجزه است. به مردم بگو اگر خدا را دوست میداری تابع من شوید، از من متابعت کنید، خدا شما را دوست خواهد داشت. «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّه». اگر خدا را دوست میداری تبعیت من کنید تا خدا شما را دوست بدارد. خب، شما به گوینده میگویید احوال پیغمبر را برای من بگو تا من تبعیتش کنم. او کسی قطع رحم باهاش میکرد، معامله به مثل نمیکرد. وصل میکرد. به کسی که او بد کرده بود خوبی میکرد. این تبعیت اوست. شما بگو یک کتاب به من معرفی کنید که کارهای این پیغمبر را برای من بیان کند. تا من میخواهم تبعیت کنم که خدا مرا دوست بدارد. یادم هست اوایل بلوغ دستم افتاد به کتاب حلیه المتقین. این کتاب مال مجلسی است. آنقدر در تربیت انسان، در نورانیت انسان اثر دارد که انسان را دگرگون میکند. یکی از شما سؤال میکند، اگر کسی معتقد باشد که آنچه حضرت در این قرآن است، در حد اطلاعات خودش بوده و اطلاعات آن حضرت از علوم روز هم محدود بوده، این مؤمن است یا نیست. تو جواب بده. آن وقت اگر این طور باشد که حضرت بر مبنای حرف خودش یک چیزی زده و حرفش محدود است، تو آن یک نکته را بیاور و پیغمبر را رسوا کن. این قرآن میگوید یک آیه من را ایراد بگیرید و ما را رسوا کنید. یکجا اختلاف بیاورید و رسوا کنید. یک مورد اگر داشتند نیاز به جنگ نداشتند.
ببینید، عصر ما عصری است که به خاطر حاکمیت طاغوتها هزار سال است که عدهای از نور به ظلمت میروند و به خاطر ولایت الله عدهای هزار سال است از ظلمت به نور میروند. فاصله اینها در این عصر ما بیشتر از یک سال قبل است، بیشتر از ده سال قبل است، بیشتر از صد سال قبل است؛ چرا؟ چون هر دو در حال دور شدن از هم هستند. یکی تحت ولایت الله از ظلمت به سوی نور میرود. یکی تحت ولایت طاغوت از نور به سوی ظلمت میرود. میگوید پس بر این مبنا در عصر ما ظلمتی هست که در دوره پیغمبر هم این ظلمت نبوده. بله، نبوده. این قرآن «أَفِی اللَّهِ شَکٌ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»[۱۱] کسی نمیگفت ما شک داریم. آن عصر هم معتقد بودند به قیامت و هم معتقد بودن به خدا اما مشرک بودند. عصر ما میدانید چیست؟ کمونیستها میگوید شک داریم، نه، یقین دارند که خدایی نیست. ببینید، «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات»[۱۲] بشر به ظلمتی رسیده است که در هیچ تاریخی سابقه چنین ظلمتی نداشته است. ظلمهایی در این عصر میشود که در هیچ عصری چنین ظلمتی نبود. بالعکسش هم هست. پاکهایی پیدا میشوند در این عصر که در هیچ عصری چنین پاکهایی نبودند. اینها به خاطر ولایت الله است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»[۱۳]. اصل ولایت ]است[. انسان اگر تحت ولایت الهی باشد مرتباً از ظلمت به سمت نور میرود «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات»[۱۴]. طاغوت اسم خاصی ندارند. هر جا خدا نبود طاغوت است. طاغوت هیچ شرطی ندارد. خود انسان وقتی در غیر خدا عمل کند میشود طاغوت. ظلمتش را زیاد میکند. با ولایت هست که از ظلمت به نور میرود. با ولایت الله. شما میگویید من با نماز از ظلمت به نور میروم یا با ولایت الله از ظلمت به نور میروم. نه با نماز نمیروی، با ولایت میروی. وقتی با ولایت نبود، انسان دور میکند از خدا. به عاشورا نگاه کن. مگر عاشوراییها نماز نمیخواندند، نماز بی ولایت میخواندند، نتیجهاش این میشد. شدند اشقیای کربلا با همان نماز، با همان حج، با همان جهاد، با همان امر به معروف، با همان نهی از منکر، با همان روزه، با همان زکات. همه اینها را انجام میدادند، با همان صله رحم، شدند اشقیای کربلا. چرا؟ چون با ولایت طاغوت بودند و این مهم است که انسان بگوید من به این رهبر حواسم هست و اقتدا کردهام، حرفهای دیگران هر که باشند حواست را پرت نکند. خب، به این پیغمبر خدا یک وعده داده است. «وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى»[۱۵]. به تو آنقدر خواهیم داد در قیامت که راضی بشوی. شما به این پیغمبر بگو خدا آنقدر بهت میدهد که راضی بشی. بگو تو راضی میشوی که من را عذاب کنند. این است. این شفاعتش آنقدر وسیع است. میآیید زیارت که به حضرت معصومه بگویید: «یَا فَاطِمَهُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّهِ فَإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْن»[۱۶] تو میتوانی شفاعت کنی. حالا شفاعتمان کن. ما را شفاعت کن.
السلام علیکم و رحمت الله
[۱]. (این چراغ پرفروغ) در خانههایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد)؛ خانههایى که نام خدا در آنها برده مىشود، و صبح و شام در آنها تسبیح او مىگویند، مردانى که نه تجارت و نه معاملهاى آنان را از یاد خدا غافل نمىکند؛ النور/۳۶
[۲]. خداوند نور آسمانها و زمین است (روشنىبخش آنها، هدایتگر اهل آنها و مدبر امور آنهاست) داستان نور او (دین و کتاب او) مانند چراغدانى است که در آن چراغ پرفروغى است؛ النور/۳۵
[۳]. الْمِصْباحُ فی زُجاجَه؛ همان.
[۴]. آن شیشه همانند ستارهاى فروزان و نورانى است؛ همان.
[۵]. ما از آنِ خدائیم؛ و به سوى او بازمىگردیم؛ البقره/۱۵۶
[۶]. کافی، ج۲، ص۹۲
[۷]. و نماز را براى یاد من بپادار؛ طه/۱۴
[۸] – روایات نبوی/ مصادقه الاخوان/ جلد: ۱/ شیخ صدوق/ ص: ۳۸
[۹]. معانی الاخبار/ جلد: ۱/ شیخ صدوق/ ص: ۳۰۶
[۱۰]. بگو: «اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ آل عمران/۳۱
[۱۱]. آیا در خدا شکّ است؟! خدایى که آسمانها و زمین را آفریده؛ إبراهیم/۱۰
[۱۲]. آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مىبرند؛ البقره/۲۵۷
[۱۳]. خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور بیرون مىبرد؛ همان
[۱۴]. (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند؛ که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مىبرند؛ همان
[۱۵]. و بزودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوى؛ الضحی/۵
[۱۶]. بحارالانوار،ج۹۹،ص۲۶۷