موضوع سخنرانی درباره سورۀ مبارکۀ فجر بود که به دلالت امام صادق (علیه الصَلاة والسّلام)، سورۀ امام حسین (علیه السلام) معرفی شد و یک مکتب عالی تربیتی است. امید است که انسان از رهگذر ارتباط مداوم با این سورۀ نورانی و نگرش عمیق و ژرف در معارف و مضامین آن و همچنین تلاش برای نزدیک کردن افق فکری و اخلاقی و عملی خود به این سوره نورانی، حشرش با حسین (علیه السّلام) باشد. به این صورت که به برکت این سوره، خداوند تبارک و تعالی زندگی حسینی نصیب او می کند، مرگش نیز حسینی خواهد بود و به صورت طبیعی حشرش به مدد پروردگار متعال حسینی رقم خواهد خورد.
فجر حسینی، پایان بخش شب ظلمت است
قسم هایی که در این سوره نورانی است، تا حدی مورد بررسی قرار گرفت. بیشتر تأکیدمان روی سوگند اول بود که سوگند به فجر است و الهام بخش آغاز، حرکت، امید و بیداری است. فرض کردیم سیدالشهدا (علیه الصَلاة والسّلام) بزرگ ترین منبع الهام برای شخص سالک در مسیر قرب الهی است که او را بیدار می کند، حرکت می دهد، سرعت می دهد، سبقت می دهد و تا وصال از او دستگیری می کند. همچنین برای جامعۀ بشری، قیام سیدالشهدا (علیه الصَلاة والسّلام) یک منبع عظیم انرژی و مجموعه بزرگ الهام بخش فکری، اخلاقی و عملی است که بیدارکننده، حرکت دهنده، سرعت بخش و پیش برنده به سوی مدینه فاضله اسلامی و جامعه موعود است. امام حسین (علیه السّلام) در صحنه زندگی بشریت حاضر است و هیچ کس به اندازه ایشان حضور روشن، فعال، بانشاط و مؤثر ندارد.
آیاتی را که درباره موضوع شهادت است و وعده هایی که در آن است، با شخصیت امام حسین (علیه الصَلاة والسّلام) می توان تفسیر کرد. مثلاً این آیه «أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ»[1]؛ نزد پروردگارشان روزی داده می شوند». اینکه شهدا حضور دارند، زنده اند، مؤثرند، پیش برنده هستند، با توجه به زنده بودن یاد و نام امام حسین (علیه الصَلاة والسّلام) کاملاً برای ما آشکار می شود. بحمدلله شاهد آثار آن حضرت در سراسر عالم هستیم و این سفرۀ فیض و رحمت و برکت الهی گشوده است.
هر روز هم رونق و کمیت و کیفیت آن بیشتر می شود. واقعیتی در برابر چشمان ما و پیش روی ما است و تأثیرگذاری اش در روند تحولات تاریخ، مخصوصاً در روزگار معاصر ما مشاهده می شود؛ چراکه نام آن حضرت و یاد آن بزرگوار، تحولات بزرگی در زمان ما به وجود آورد و کشور ما را مرکز و کانون اصلی این تحولات قرار داد که در پیرامونش می شود آثار و نشانه های این حرکت بزرگ را مشاهده کرد. به زودی شاهد اتفاقات بسیار بزرگ تری خواهیم بود و روزهای بزرگی که به ما وعده داده شده، ان شاءالله آنها را به فضل الهی خواهیم دید. این معنای فجر بود.
اما «وَلَیَالٍ عَشْرٍ»، اشاره به ایام و شب هایی است که این تحول بزرگ در آن به تکوین می رسد، پخته می شود و به اوج می رسد. دربارۀ شفع و وتر نکته های دقیقی بود که اشاره شد. طبق برداشت آزاد و با الهام از روش اولیاء، اگر این دهه، دهۀ ذی حجه باشد، «وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ» وقتی است یا در واقع آن شب بزرگی است که حجاج بیت الله حرام در آن حرکت جمعی عظیم، به سوی مشعر راه می افتند. روز نهم از عرفات به سوی مشعرالحرام حرکت می کنند. آن شب، شب عجیبی است.
آن حرکت عظیم آن قدر بزرگ و تکان دهنده است که گویا شب، در حال راه رفتن و حرکت کردن و سیر کردن است. البته می تواند اشاره به همۀ شب ها باشد؛ چون شب به مناسبت اینکه پایانش روشنی است، مثل اینکه شتابان دارد به سوی سپیده ای که در فجر به آن سوگند یاد شده است، حرکت می کند. به نظر می آید که گویا شب، پرشتاب جاری است و راه می رود و به سوی صبح حرکت می کند. اگر دهگانه را دهگانۀ محرّم بگیریم، چون «وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ» الف ولام دارد، «وَاللَّیْلِ»، گویا شب معهود و شناخته شده و برگزیده ای باشد. در این صورت شب عاشورا می تواند یکی از بزرگ ترین مصداق های «وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ» باشد؛ یعنی شبی که در آن انتخاب های بزرگ انجام می شود و به سرانجام می رسد.
عقل، انسان را در خط مستقیم نگه می دارد
«هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ؛ آیا در این برای خردمند [نیاز به] سوگندی [دیگر] است؟». بعد از این سوگندها به ما یادآوری می کند که آیا در آنچه گفتیم، برای صاحبان خرد، انسان های عمیق، اهل فکر و عقل، نکته هایی برای درنگ و تحمل و مسیرهایی برای رهیافت وجود ندارد؟ اینجا از انسان خردمند با عنوان «ذِی حِجْرٍ» یاد شده است. حجر به معنای عقل است و عقل به معنای حافظ و نگهدارنده است. عقل را چرا عقل می گویند؟ چون نگه می دارد.
جالب است که کلمه حجر هم از همین واژه الهام گرفته است. حجر به معنای بازنگهدارنده و حافظ معنا می شود. وقتی خرد فعال و وارد صحنه شخصیت انسان می شود، اولین نشانه آن عبارت است از اینکه شخص را حفاظت می کند؛ یعنی امکان حفظ را برایش فراهم می آورد. وقتی عقل انسان فعال و زنده می شود، اولین ثمره و نتیجه اش است این است که او را صیانت و حفاظت می کند. انسان خردمند بر اساس فهم کلی که از جریان هستی، قواعد آفرینش و فلسفه تاریخ و علتمند بودن حوادث تاریخی دارد، می تواند به تشخیص های درستی راجع به خودش و نسبت خودش با هستی و قواعد و سنت الهی در اداره تاریخ دست پیدا کند.
اگر کسی به چنین فهمی رسید، حرکتش، حرکتی قاعده مند و هدفمند است و حرکت هدفمند حرکتی است که به راست و چپ نمی انجامد و به سمت هدف مستقیم طی می شود. این می شود یک حرکت حفاظت شده. به انسان عاقل از این جهت «ذِی حِجْرٍ» گفته می شود. این آیه کریمه خیلی لطیف است: «هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ»، «ذِی حِجْرٍ» یعنی صاحب قدرت بازدارنده و نگهدارنده که او را از سقوط به دره هایی که در اطراف او هست، حفاظت می کند و مسیر او به سوی هدف، هموار و یکپارچه است.
زندگی او روی صراط مستقیم قرار دارد؛ چون «إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[2]؛ به راستی پروردگار من بر راه راست است». خود پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم فرمود: «این راهی که من شما را دعوت می کنم، صراط مستقیم است». انسان مؤمن نیز دائماً در نمازهایش از خدای متعال هدایت به صراط مستقیم را می خواهد. «صراط مستقیم» یعنی حرکت بدون انحراف به سوی هدف. البته نکته ها و زیبایی های خاص دیگری هم در این واژه است که در جای خودش باید بحث شود.
«هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ»، آیا در پدیده های طبیعی مثل سپیده و صبح و شب که مورد تأمل قرار می گیرند، قسم نیست؟ آیا در خورشید و ماه و شب و روز و گردش آسمان ها و امثال اینها جای درنگ و تأمل و فکر نیست؟ این تأمل و درنگ و فکر، شخص را در مسیر اصلی حفظ و از جاذبه ها نگه می دارد. نمی گذارد جاذبه های پیرامونی او را از راه و صراط خارج کند؛ چون هنر انسان این است که به رغم جاذبه ها در صراط و فلک بندگی بماند. اگر جاذبه های دنیوی نبود که انسان فرشته می شد.
فرشته در همان مسیری که برایش طراحی کرده اند، بی اختیار می رود و بنا به فرمایش قرآن: «لایعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ ما یؤْمَرُونَ»[3]؛ هرگز فرمان خدا را مخالفت نمی کنند و آنچه را فرمان داده شده اند، اجرا می نمایند». معصیتی ندارند و از مسیر خارج نمی شوند.
اما انسان اگر موفق شود به رغم جاذبه های سنگین، روی فلک بندگی بماند، هنر کرده است. این همان معنای تقوا است؛ چون «ذِی حِجْرٍ»، یعنی صاحب تقوا. در این صورت انسان هنر کرده و از فرشته بالاتر می رود و با آن قابل قیاس نیست؛ چنان که مولوی می گوید: «بار دیگر از ملک پران شوم، آنچه اندر وهم ناید آن شوم». برای انسان امکان خروج از صراط فراهم است: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرًا وَإِمَّا کفُورًا»[4]؛ ما راه را بدو نمودیم یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاسگزار». من گاهی مثال می زنم، مثل همین فلک زمین ما است. زمین به دور خورشید مسیری را یکساله می چرخد.
جالب است که در این سیر با چهل نوع حرکت مواجه است که ما هیچ کدام از آنها را در شرایط عادی احساس نمی کنیم. یکی حرکت وضعی به دور خودش است، یکی حرکت انتقالی است، یکی رقص محوری است، چون محور آن متمایل به بیست و سه و خورده ای درجه است، یکی خود پوسته زمین است که تحت جاذبه های پیرامونی فراز و فرود دارد، حرکت دیگر فراز و نشیبی است که در حرکت انتقالی خود دارد، یعنی در مسیری که دور خورشید می چرخد، حرکتش روی یک خط صاف نیست، باز آنجا هم فراز و فرود دارد. خدای متعال به رغم همۀ این حرکت ها زمین را برای ما مهد، آرامگاه و رامشگاه قرار داده است تا انسان بتواند هدف های بزرگش را به راحتی دنبال کند. منتها گاهی اوقات حرکتی اتفاق می افتد که ما یادمان باشد چه خبر است. زلزله ای که اتفاق می افتد، بند دل آدمیزاد پاره می شود.
غرض اینکه کافی است زمین از مداری که برایش طراحی شده است، اندکی خارج شود تا همه چیز از بین برود. سیارات بزرگ مثل مشتری، با جاذبه ای که دارند، می توانند زمین را قورت دهند. خود خورشید که یک میلیون و سیصد هزار زمین در شکمش جا می شود، به راحتی می تواند زمین را ببلعد. به قول بعضی ها در این صورت زمین به اصلش برمی گردد که پایان کار همین اتفاق خواهد افتاد و آن روزها را ما خواهیم دید. روزهای بزرگی در پیش است: «إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ»[5]؛ آن واقعه چون وقوع یابد»؛ «إِذَا زُلْزِلَتِ الأرْضُ زِلْزَالَهَا»[6]؛ آنگاه که زمین به لرزش [شدید] خود لرزانیده شود»؛ «جُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ»[7]؛ و خورشید و ماه یک جا جمع شوند» و «إِذَا دُکَّتِ الأرْضُ دَکًّا دَکًّا» که در همین سوره مبارکه فجر است. اینها را خواهیم دید و خدای متعال قدرت نمایی خواهد کرد.
غرض اگر زمین از مدارش خارج شود، هضم می شود. مهم این است که انسان بتواند به رغم جاذبه ها، خود را در خط بندگی حفظ کند که این، به وسیله عقل امکان پذیر است. اگر عقل فعال شد، می شود «لُبّ» و شخص صاحب لبّ می شود؛ یعنی آدم ژرف اندیشی می شود که نگاه کلان، طرح و فهم دارد، و مبدأشناس، منتهاشناس، مسیرشناس، راه شناس و راهنماشناس است. عقل که فعال باشد، انسان را از جاذبه های محیطی که فراوان هم هست، صیانت و حفاظت می کند.
نابودی طغیانگران، سنت حتمی خداوند
از اینجا به بعد خداوند تبارک و تعالی با تعبیر «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ؛ مگر ندانسته ای که پروردگارت با عاد چه کرد؟» سنت قطعی و جاری حاکم بر تاریخ زندگی انسان و جوامع را یادآوری می کند که هر کس، هر گروه و هر جامعه ای، هرچند سازمان یافته و متمدن باشد، اگر از صراط بندگی خارج شد، خداوند تبارک و تعالی که «لَبِالْمِرْصَادِ» است، آنها را ادب خواهد کرد. این مسئله قبل از قیامت اتفاق می افتد؛ یعنی در همین دنیا خداوند متعال آنها را به تازیانه عذاب خود گرفتار خواهد کرد.
در اینجا سه نمونه ذکر شده که عبارتند از قوم عاد با آن تمدن بزرگ: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ، الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلادِ؛ مگر ندانسته ای که پروردگارت با عاد چه کرد؟ با عمارات ستون دار ارم که مانندش در شهرها ساخته نشده بود». نمونه دوم، ثمود است: «وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ؛ و با ثمود، همانان که در دره تخته سنگ ها را می بریدند». آنها صخره تراشی می کردند و سنگ تراشی های بزرگ داشتند. صاحب چنین تمدنی بودند که شهرسازی و کاخ سازی می کردند. دیدی خدای متعال با آنها چه کرد؟ نمونه سوم، فرعون است: «وَفِرْعَوْنَ ذِی الأوْتَادِ؛ و فرعونی که قدرتمند و شکنجه گر بود» با آن گردن کشی و استبدادی که داشت که مخالفان خود را به میخ می کشید و چهارمیخ می کرد.
«الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ، فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ؛ همان اقوامی که در شهرها طغیان کردند. و فساد فراوان در آنها ببار آوردند». طغیان کردند، از مسیر بندگی خارج شدند، جواب پیامبران را ندادند، در برابر پیامبران الهی و دعوت های آنها گردن کشی کردند، مخالفت کردند، انکار کردند، مسخره کردند. هرچه از دستشان برآمد، فساد کردند. بین طغیان و فساد معمولاً یک نسبت خیلی نزدیکی است.
احساس بی نیازی، علت اصلی هلاکت انسان
طبع انسان بر اساس معرفی خدای متعال این طور است که وقتی احساس استغنا می کند، طغیان می کند و وقتی طغیان کرد گرفتار فساد می شود و وقتی گرفتار فساد شد، سقوط می کند. این یک چرخه است: استغنا، طغیان، فساد، سقوط و هلاکت.
استغنا آنجایی است که انسان در برابر حق تعالی، که به او و هرچه که هست، هستی بخشیده است، به او نعمت و امکانات داده است، همه چیز را مسخر او کرده است، احساس بی نیازی می کند. مبدأ تمام فسادها اینجا است: «إِنَّ الِانْسَانَ لَیَطْغی، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی»[8]؛ حقا که انسان سرکشی می کند، همین که خود را بی نیاز پندارد «. هر وقت که احساس بی نیازی نسبت به خدای متعال کند، از همان وقت شروع به طغیان و سرکشی می کند؛ لذا نقطه مقابلش، احساس فقر نسبت به حضرت حق است که کلید خوشبختی و سعادت است؛ چون نگاه واقع بینانه است. قرآن نیز می فرماید: «یا أَیهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»[9]؛ ای مردم شما به خدا نیازمندید و خدا است که بی نیاز ستوده است».
اگر انسان باور کند که سر تا پا فقر و نیاز نسبت به حضرت حق است و غنی مطلق فقط او است، هر چه را دارد، از او می داند؛ حتی خودش را؛ لذا می گوید: «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعونَ»[10]؛ به راستی که ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم». نتیجه چنین فهم و شناخت و جهان بینی عبارت است از یک ایدئولوژی که راه و رسم بندگی است و آن اینکه: من چه کنم که آن چیزی را که به من، جامعه و جهان داده، همه در مسیر عبودیت و بندگی قرار گیرند؟
فقر الی الله گنج است و در ادبیات عرفانی ما هم به عنوان گنج از آن یاد می کنند. از سرسلسله کائنات، حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله) هم نقل شده است که فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِی»[11]؛ فقر مایه افتخار من است». اینکه من نیازمند توام، خود این گنج من است. وقتی این حالت فعال شود، انسان می تواند فقر خود را توسعه دهد تا آنجایی که در پیشگاه حضرت حق بایستد و بگوید که من از تو، تو را می خواهم.
انسان مرزشکن کارش به جا یی می رسد که قرآن می فرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا»[12]؛ ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم؛ پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند؛ و[لی] انسان آن را برداشت. راستی او ستمگری نادان بود».
عجب جسارتی، این مرزشکنی وقتی در صراط مستقیم فطرت باشد، این طور می شود که در دعای سحرهای ماه مبارک رمضان می گوییم: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک مِنْ بَهَائِک بِأَبْهَاهُ وَ کلُّ بَهَائِک بَهِی اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِبَهَائِک کلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک مِنْ جَمَالِک بِأَجْمَلِهِ وَ کلُّ جَمَالِک جَمِیلٌ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِجَمَالِک کلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک مِنْ جَلالِک بِأَجَلِّهِ وَ کلُّ جَلالِک جَلِیلٌ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِجَلالِک کلِّهِ اللَّهُمَّ...؛ خدایا از تو درخواست می کنم به حق زیباترین مرتبه از زیبایی ات، و همه مراتب زیبایی ات زیبا است، خدایا از تو درخواست می کنم به حق همه مراتب زیبایی ات. خدایا از تو درخواست می کنم به حق نیکوترین مرتبه از جمالت، و همه مراتب جمال تو نیکو است. خدایا از تو درخواست می کنم به حق همه مراتب جمالت. خدا از تو درخواست می کنم به حق برجسته ترین مرتبه از جلالت، و همه مراتب جلال تو برجسته است. خدایا از تو درخواست می کنم به حق همه مراتب جلالت. خدایا از تو درخواست می کنم... ».
این دعا، دعای مظلومی است؛ زیرا مقارن با سفره سحر است. ما هم هروقت می خوانند: «اللَّهُمَ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ بَهَائِکَ... » یاد سفره سحر می افتیم! درحالی که می خواهد نشان دهد انسان در مقام فقر، می تواند به خداوند بگوید: از تو فقط تو را می خواهم. این مقام فقر است. مؤمن، متواضع، صمیمی و مهربان است، در عین حال، عزیز و غیور و سرافراز نیز است. همۀ این فضیلت ها در انسان کامل، در وجود مقدس اولیاء و ائمه (علیهم السلام) جمع است. اینها مربوط به مقام فقر است.
درست نقطه مقابل استغنا است. استغنا یعنی تو خیال می کنی که هر چه داری، از خودت هست؛ لذا می گویی: مال من، تصمیم من، من این طور می گویم، من این طور می خواهم... البته گاهی هم می شود «ما»، ما این طور می فهمیم، ما این طور می خواهیم، عقل جمعی یا خرد جمعی این طور می گوید. این یک قاعده کلی است. خواهش می کنم در این آیه دقیق شوید؛ چراکه خیلی عجیب است: «إِنَّ الِانْسَانَ لَیَطْغی، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی»[13]؛ حقا که انسان سرکشی می کند، همین که خود را بی نیاز پندارد». هروقت که خود را از خدای متعال مستغنی دید، هر وقت که احساس استغنا در او پیدا شد، آن وقت نقطه آغاز طغیان است. خروج از صراط بندگی و مسیر عبودیت با چنین فهم غلطی اتفاق می افتد.
کار حسین (علیه السلام) روشنگری است
وقتی عقل فعال شد، محصولش این است که انسان روی فلک بندگی می ماند و طغیان نمی کند. قرآن کریم در اینجا به سه نمونه از جماعت هایی که گرفتار طغیان شدند گاهی صحبت از فرد طاغی است، گاهی صحبت از قوم طغیان گر است اشاره کرد و فرمود که خدای متعال آنها را ادب کرد. آنها می گفتند کسی در این عالم پیدا نمی شود که بتواند جلوی ما بایستد، یکی از آنها را با باد سرد سوزنده نابود کرد و بساط تمدنشان را جمع کرد؛ به طوری که هیچ چیزی از تمدنشان نماند. دیگری با یک صیحه آسمانی، آن دیگری هم فرعون بود که ما غرقش کردیم و چیزی از آنها باقی نماند. بعضی از قدرقدرت ها و قوی شوکت های زمان خودمان نیز همین گونه نابود شدند؛ مثل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی. منتها صوت عذاب فرق کرده، قبل از پیغمبر ما و ظهور حضرت خاتم، اقوام طغیانگر به وسیله صیحه آسمانی، خسف الارض، طوفان و گردبادهای آن چنانی از بین می رفتند، اما بعد از ظهور حضرت خاتم، خدای متعال این قبیل عذاب ها را از طغیانگر ها برداشت و بنا شد آنها ابتدا به وسیلۀ فسادشان زوال پیدا کنند؛ یعنی فروپاشی درونی داشته باشند. سپس به وسیله برق بیداری خردمندان و مؤمنان، سازوکارشان کند شود و دستگاه تمدنی شان از کار افتد.
در دوره بعد از درخشش حضرت خاتم و بعثت، کار پیچیده تر است و بیشتر مبتنی بر بیداری، فهم و درک است؛ ازاین رو سقوط طغیانگران طول می کشد. طاغیان امروز به صورت داخلی مهیای فروپاشی هستند و اگر برق بیداری مؤمنان آنها را بگیرد، خیلی زود زائل می شوند. گذشت آن زمانی که تمدنی بتواند یک هزاره سرپا باشد. دیگر این خبرها نیست. اگر تمدنی مبتنی بر طغیان شد و به فساد رسید، به صورت درونی فروپاشی می کند و برق بیداری بیداران، آنان را به فجر متصل خواهد کرد. لذا اینجا کار امام حسین (علیه الصَلاة والسّلام) معنی پیدا می کند. کاری که حضرت در جریان تاریخ، در فعال سازی سنت های الهی حاکم بر تاریخ و بیدار کردن فطرت ها و خردها انجام دادند، عجیب و منحصر به فرد است.
حسین (علیه السّلام)، بیدار می کند و راه و اسوه را نشان می دهد. منحصر به عالم اسلام نیست، دیگران هم بخواهند یا نخواهند، تحت تأثیر روش حسینی هستند؛ حال بعضی مانند گاندی اعتراف می کنند، بعضی هم اعتراف نمی کنند. این نگرش، روشن، بدیع، مملو از کرامت، عزت، لطافت، شجاعت و رحمت است. این مؤلفه ها در کنار هم زیبا و دقیق چیده شده است؛ به طوری که عواطف، احساسات و درک بشریت را تحت تأثیر خود قرار می دهد.
این موج جلو می رود، برخلاف اراده کسانی که بعد از غروب عاشورا طوری رفتار کردند که انگار ماجرا تمام شد. گمان کردند که با سوزاندن خیمه ها و اسب تاختن ها و... دیگر کار حسین تمام شد و هیچ چیزی از این ماجرا باقی نماند. غافل از اینکه آنجا برای امام حسین (علیه السّلام) نقطه آغاز است.
پس آیه «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ» دعوت به دیدن، مطالعه متفاوت و سنت های الهی حاکم بر تاریخ است. برای این منظور باید ماجرای عاشورا و حادثه اباعبدالله الحسین (علیه الصَلاة والسّلام) را ببینیم. این کار غیر از این است که انسان یک حادثه تاریخی را می خواند، باید به رؤیت برسید. این آن جمله کلیدی است که می خواستم یادتان باشد که قرآن اینجا به چه چیزی دعوت می کند. قرآن کریم دعوت می کند به اینکه شما درباره تاریخ و مسیری که بشر طی کرده است، به شهود و نگاه برسید.
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در نامۀ سی و یک نهج البلاغه جمله خیلی تکان دهنده ای خطاب به فرزند عزیزشان و همۀ فرزندان معنوی شان دارند. حضرت می فرمایند: «وانظر»، برو تاریخ را ببین. این، با کارهایی که ما تحت عنوان جهانگردی و گردشگری انجام می دهیم، خیلی فرق می کند. در گردشگری نگاه می کنند که عجب! چه چیزهایی ساخته شده است. بیشتر در پوسته است، اما قرآن کریم سیر در پوسته را از شما نخواسته است. اینکه مبلغی خرج کنید و از اینجا به جایی بروید تا مثلاً بازمانده ای از یک تمدن را ببینید یا کتاب هایش را بخوانید، این مورد نظر قرآن نیست.
باید عمیق شویم و ببینیم از کجا آمده اند، به کجا رفته اند و چه کار کرده اند. بعد خود امیرالمؤمنین (علیه السّلام) می گوید: من این کار را کرده ام، آن چنان آثار گذشتگان را مورد مداقه قرار داده ام که گویا با آنها زندگی کرده و با آنها بوده ام. تاریخ، درس ها و عبرت هایش، منبع عظیمی برای الهام بخشی و صیانت بخشی است؛ بنابراین«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ» یعنی آن قدر باید تاریخ را خوب بررسی کنی که گویا اتفاقات را مشاهده می کنی. خوشبختانه جامعه ما درباره تاریخ سیدالشهدا (علیه الصَلاة والسّلام) در حال رسیدن به چنین حالتی است. البته تاحدودی رسیده است و ان شاءالله به رؤیت واقعه عاشورا با جزئیاتش می رسد و به این ترتیب، آثار و نتایج آن را مشاهده خواهد کرد.
پی نوشت ها:
[1] آل عمران: ۱۶۹.
[2] هود: ۵۶.
[3] تحریم: ۶.
[4] انسان: ۳.
[5] واقعه: ۱.
[6] زلزال: ۱.
[7] قیامت: ۹.
[8] علق: ۶ - ۷.
[9] فاطر: ۱۵.
[10] بقره: ۱۵۶.
[11] محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۶۹، ص۳۰.
[12] احزاب: ۷۲.
[13] علق: ۶ - ۷.