تربیت مومنین با نزول بلاها
جلسه روز سوّم: تربيت مؤمنين با نزول بلاها
أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و السُّفَرآءِ المُقَرَّبينَ لاسيَّما حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبىالقاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَيهِ و علَى أخيهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمَّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِبنِأبىطالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و إمامِ المُوَحِّدينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمَّةِ المُؤمِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين[۱]
قالَ رسولُ اللهِ صلّىاللهُعلَيهوءَالِهوسلّم: أَشَدُّ النّاسِ بَلآءً الأَنْبيآءُ ثُمَّ الأَوْصيآءُ ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ.[۲]
خداوند براى اينكه مؤمنين را رشد بدهد و آنها را مهذَّب كند و به مقام إخلاص برساند، ايشان را تربيت مىكند. تربيت پروردگار به ازبينبردن نفس و فانىشدن آن و اعتراف و عجز بنده و شناختن ربوبيّت پروردگار به حقيقت دل است.
و اين مهم ميسّر نمىشود إلاّ به اينكه نفسش لگدكوب شود تا از بين برود و ديگر سالك براى خودش وجودى نبيند و إنّيتى حس نكند و اعتبارى براى خود نبيند. بايد تمام متعلّقات خود را از دست بدهد، نه اينكه مال و عيال و فرزند نداشته باشد، بلكه در عين اينكه مال و عيال دارد و مثل سائر مردم است، علاقه و دلبستگيش از اينها سلب شود.
قطع علاقههاى استقلالى
مراد از اينكه علاقه مؤمن به فرزندش گرفته شود، علاقهاى است كه در عرض علاقه پروردگار باشد. مؤمن چنين علاقهاى به فرزندش ندارد؛ يعنى اگر امر دائر شود كه خدا را فداى فرزندش كند يا فرزند را فداى خدا كند، مؤمن هيچگاه خدا را فداى فرزندش نمىكند؛ مثل زبير كه فرزندش او را فاسد كرد تا جائى كه در مقابل أميرالمؤمنين عليهالسّلام لشكركشى نمود.[۳]
مؤمن اين كار را نمىكند. محبّت مؤمن به فرزند تا جائى است كه با محبّت پروردگار مغايرت و تنافى نداشته باشد، بلكه اصلاً محبّت مؤمن به فرزند برخاسته از محبّت خداست و چون خداوند دوست دارد كه انسان فرزندش را دوست داشته باشد مؤمن هم فرزندش را دوست مىدارد.
عرض كرديم كه: دوستداشتن فرزند شرعاً امرى است مطلوب. در روايت است كه: شخصى محضر حضرت رسول اكرم صلّىاللهعليه وآلهوسلّم رسيد و عرض كرد: من تا به حال هيچ كودكى را نبوسيدهام. (پدر از باب محبّتى كه دارد فرزندش را مىبوسد؛ خصوصاً فرزند كوچكش را مانند فرزند يك ساله يا دوساله را. ولى اين شخص اصلاً هيچ كودكى و حتّى فرزند خودش را تقبيل نكرده و نبوسيده بود.) حضرت متأثّر شدند و وقتى رفت فرمودند: هَذا رَجُلٌ عِندى أَنّهُ مِن أَهْلِ النّارِ.[۴] «اين مردى است كه به نظر من از اهل آتش است!»
چون مقتضاى اُبوّت ايناستكه انسان نسبت به فرزندش استرحام داشته باشد. فرزند ميوه درخت وجود پدر است، چطور مىشود انسان فرزندش را دوست نداشته باشد و نبوسد؟! اين امر نشانه قساوت شديد قلب است و قلب قاسى نجات نمىيابد مگر آنكه نرم شود.
پس اينكه عرض كرديم: مؤمن به جائى مىرسد كه محبّت فرزند از او سلب مىشود، منظور ايننيستكه بالكلّيه محبّت فرزند گرفته شود، بلكه محبّت فرزند هست، أمّا در طول محبّت پروردگار است و اگر در مقابل محبّت پروردگار قرار بگيرد، محبّت پروردگار بر محبّت فرزند غالب مىشود؛ مراد اين است.
لذا مؤمنين جميع حقوقى كه نسبت به يكديگر و نسبت به متعلّقات خودشان دارند را كاملاً رعايت مىكنند، در عين اينكه محو جمال پروردگار نيز هستند. با اينكه علاقه و عشقشان نسبت به پروردگار در حدّ أعلاست، ليكن اين حقوقى را كه خداوند معيّن فرموده است، بتمامه، أدا مىكنند.
نزول بلا بر مؤمنين
على أىّ حال، خدا مىخواهد مؤمنين را درست كند و تربيت نمايد. تربيتكردن مؤمنين با بلاهائى است كه خداوند براى ايشان تقدير كرده است، و هرچه درجه ايمان بالاتر باشد بلاها سنگينتر است.
لذا پيغمبر اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم كه أشرف اولاد آدم است فرمودند: ماأُوذِىَ نَبىٌّ مِثلَ ما أُوذيتُ.[۵] «هيچ پيغمبرى مثل من أذيّت و آزار نشده است!»
أميرالمؤمنين عليهالسّلام كه بعد از پيغمبر، أشرف بنىآدمند و حتّى شرافتشان از جميع انبياء مُرسَل بيشتر است نيز فرمودند: صَبَرْتُ و فى العَيْنِ قَذًى و فى الحَلْقِ شَجًا.[۶] «(بعد از رسول خدا صلّىاللهعليه وآلهوسلّم بيستوپنج سال تمام) صبر كردم درحالتىكه در چشمم خارى فرو رفته و در گلويم استخوانى گير كرده بود.»
شما تصوّر كنيد اگر در حين غذا يك دانه برنج در گلوى شما گير كند و پائين نرود، چه حالى پيدا مىكنيد؟ آنوقت أميرالمؤمنين عليهالسّلام مىفرمايند: بيستوپنج سال تمام در گلويم استخوان گير كرده بود؛ يعنى حالتم اينطور بود. اين مصيبتهائى كه أميرالمؤمنين عليهالسّلام ديدند، مصيبتهائى است كه غير از أميرالمؤمنين كسى نمىتواند بار آن را تحمّل كند. اين تحمّل را خدا به أميرالمؤمنين عليهالسّلام بهواسطه عزم راستين و مجاهدتها و تلاشهائى كه در راه خدا نمودند مىدهد و به ما نداده است.
لذا رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم فرمودند: أَشَدُّ النّاسِ بَلآءً الأَنْبيآءُ. «شديدترين مردم از حيث بلا پيغمبرانند.» اينها امتحاناتشان خيلى سنگين است، مصيبتهائى كه بر اينها در دنيا وارد مىشود كمرشكن است. ثُمَّ الأَوْصيآءُ ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ. «پس از أنبياء، أوصياء و سپس هركس بافضيلتتر بوده و به آنها نزديكتر است بلاى سختترى را تحمّل مىكند. و به همين ترتيب از سنگينى بلا كاسته مىشود.» «أمثل» يعنى أفضل و أعلى و أشرف. هركس به آنها نزديكتر و پايه و رتبهاش به ايشان قريبترست، او امتحان و بلائش سنگينتر است.
زيد شَحّام نقل مىكند كه امام صادق عليهالسّلام فرمودند: إنّ عَظيمَ الأَجْرِ لَمَعَ عَظيمِ البَلآءِ و ما أَحَبَّ اللَهُ قَوْمًا إلاّ ابْتَلاهُم.[۷] «حقّاً كه اجر و پاداش عظيم با بلاء عظيم همراه است و خداوند هيچ دسته و گروهى را دوست ندارد إلاّ اينكه در دار دنيا آنها را مبتلا مىكند.» يعنى هركس بلاء و ابتلائاتش بزرگتر باشد اجرش بيشتر است و خدا او را بيشتر دوست دارد.
از أبىبصير از امام صادق عليهالسّلام روايت شده است كه آن حضرت فرمودند: إنّ لِلَّهِ عَزَّوجَلَّ عِبادًا فى الأَرْضِ مِن خالِصِ عِبادِهِ مايُنزِلُ مِنَ السَّمآءِتُحْفَةً إلَى الأَرْضِ إلاّ صَرَفَها عَنهُم إلَى غَيرِهِم و لا بَليَّةً إلاّ صَرَفَها إلَيهِم.[۸] «براى خداوند عزّوجل در زمين بندگانى است خالص و پاكيزه و طيّب و طاهر كه خدا هيچ تحفهاى از تُحَف دنيوى را از آسمان به زمين نازل نمىكند، إلاّ اينكه خدا وجهه اين تحفه را از اينها بهسوى ديگران برمىگرداند و كارى مىكند كه اين تحفه در منزل ديگران وارد شود نه در منزل ايشان، و هيچ بليّهاى را از آسمان نازل نمىكند، مگر اينكه آن را بهسوى ايشان مىگرداند و در منزل ايشان فرود مىآورد.» اينها مربوط به افرادى است كه خالصند و هرچه بلا و ابتلائات هست خدا در منزل اينها نازل مىكند.
با مطالبى كه روزهاى قبل عرض شد كاملاً روشن مىشود كه چرا خدا آنهائى را كه دوست دارد بيشتر در دنيا مبتلا مىنمايد.
در روايت ديگرى حسينبنعُلوان نقل مىكند كه: در محضر مبارك امام صادق عليهالسّلام بوديم و سَدير هم حضور داشت. حضرت رو به او كرده و فرمودند: إنّ اللَهَ إذا أَحَبَّ عَبْدًا غَتَّهُ بِالبَلآءِ غَتًّا و إنّا و إيّاكُم يا سَديرُ! لَنُصبِحُ بِهِ و نُمْسى.[۸] اين روايات خيلى روايات عجيبى است. «غَتَّهُ» در لغت به معناى «غَمَصَهُ» است؛ يعنى او را در بلا فرو مىبرد. مثل اينكه شما فرزندتان را در آب فرو كنيد چطور آب تمام وجود او را مىگيرد. مىفرمايد: «خداوند تباركوتعالى هنگامىكه بندهاش را دوست داشته باشد، او را در بلاها و ابتلائات فرو مىكند.» ظاهر بلا كه در اينجا مىفرمايد، امتحانات و ابتلائات دنيوى است. و إنّا و إيّاكُم يا سَديرُ! لَنُصبِحُ بِهِ و نُمْسى. «و اى سدير! ما و شما صبح كه مىكنيم در بلا فرو مىرويم و وارد شب هم كه مىشويم در بلا هستيم.» يعنى آنات و دقائق عمر ما همهاش محفوف به بلاست.
علّت نزول بلا بر مؤمنين
براى بعضى مؤمنين اين معنا چهبسا ايجاد شكّ و شبهه مىكند كه: خدايا مگر ما چه كرديم كه اينقدر مورد ابتلا واقع مىشويم؟ چرا اين كفّار و منافقين و مُلحدين كه دشمن تو هستند اينها در عيش و ناز و نعمت زندگى مىكنند و اصلاً هيچ دردى احساس نمىكنند؟ أمّا مؤمنين گرفتارند، از هر حيث كه حساب كنيد گرفتارند. چرا چنين است؟!
اين روايات جوابگوى اين سؤال است. خدا آن كفّار و منافقين را دوست ندارد و لذا آنها را نمىخواهد تربيت كند، أمّا مؤمن را دوست دارد و مىخواهد او را تربيت كند.
يك مثالى عرض مىكنم كه مطلب كاملاً روشن شود. باغبانى كه سرپرستى يك باغ و يك گلستان را به عهده دارد و گلها را تربيت مىكند، شاخ و برگ گل خَرزَهره را نمىزند، چون برايش ارزشى ندارد. أمّا گل رز يا گل محمّدى يا گلهاى ديگر را آبيارى مىكند و تربيت مىنمايد. تربيت اين گلها به چيست؟ به اينكه شاخ و برگش را بزند و ببُرد. تربيت پروردگار هم نسبت به مؤمنين به همين ابتلائات است كه در حكم زدن شاخ و برگ آن گل مىماند و هيچ فرقى ندارد.
و لذاست كه خداوند در سوره زخرف مىفرمايد: وَ لَوْلاَ أَنيَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَ حِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَـنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَ بًا وَ سُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِـٔونَ * وَ زُخْرُفًا وَ إِن كُلُّ ذَ لِكَ لَمَّا مَتَـعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ.[۱۰]
«اگر سنّت إلهى بر اين نبود كه مردم در برابر اسباب و عواملى كه موجب تحصيل رزق و روزى مادّى مىشوند، يكسان باشند (يعنى سنّت إلهى ايناستكه: هر فردى كه اين اسباب را بهكار گيرد، به روزى مطلوب خود مىرسد و آنكه از اين عوامل محروم باشد، رزق مادّى وى كم مىشود و در اين ميان فرقى بين مؤمن و كافر وجود ندارد)، ما براى آنهائى كه به خدا كافر مىشدند سقفهاى خانههايشان را از نقره قرار مىداديم و پلّههائى از نقره كه از آن بالا روند و به بالاى سقفها برسند. (معارج بهمعنى پلّكان است) و براى خانههايشان درهائى از نقره و تختهائى كه بر آن تكيه زنند و طلاجات و زينتهاى گوناگون قرار مىداديم (يعنى زندگىشان را از نقره و طلا و زينتآلات قرار مىداديم و اموال را بهسوى ايشان سرازير كرده و ايشان را متموّل مىنموديم، چون در اين عالم معيار براى اهل دنيا طلا و نقره است و بالاتر از طلا و نقره نداريم) وليكن اينها همه تمتّع و بهرهمندى موقّتى در زندگى دنيا و حيات پست آن است و آخرت در نزد پروردگار تو براى متّقين مىباشد.»
چرا خدا مىفرمايد: اگر سنّت ما بر يكسانبودن مردم نبود، به كفّار نعمتهاى دنيوى فراوان مىداديم؟ چون دنيا ارزشى ندارد. لذا در روايت مىفرمايد: اگر كافر از ما دنيا بخواهد ما به او مىدهيم، أمّا اگر مؤمن از ما دنيا را بخواهد ما به او نمىدهيم، گرچه قادريم كه به او عنايت كنيم.[۱۱]
و لذا حضرت امام باقر عليهالسّلام فرمودند: خداوند تباركوتعالى وقتى بندهاش را دوست دارد او را در بلا فرو مىبرد و هروقت خدا را مىخواند و دعا مىكند خداوند مىفرمايد: لَبَّيْكَ عَبْدى! لَئِنْ عَجَّلْتُ لَكَ ما سَأَلْتَ إنّى عَلَى ذَلِكَ لَقادِرٌ و لَئِنِ ادَّخَرْتُ لَكَ فَما ادَّخَرْتُ لَكَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ.[۱۲] «بنده من! من جواب تو را مىدهم و آماده اجابتم. اگر بخواهم مىتوانم آنچه را از من درخواست كردى به زودى به تو بدهم، ولى اگر آن را برايت نگه دارم و بعداً (يعنى در روز جزا) به تو عنايت كنم آنچه برايت ذخيره كردهام براى تو بهتر است.»
در روايت ديگر از جابربنيزيد از امام محمّدباقر عليهالسّلام روايت شده است كه حضرت فرمودند: إنّما يُبتَلَى المُؤمِنُ فى الدُّنْيا عَلَى قَدْرِ دينِهِ. أو قالَ: عَلَى حَسَبِ دينِهِ.[۱۳] «بلاى مؤمن در دنيا به اندازه دين اوست.» هرچه دينش محكمتر باشد بلائى كه از جانب خدا مىرسد سنگينتر است و هرچه دينش سبكتر باشد بلاهايش سبكتر است.
در روايت ديگرى امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند: إنّما المُؤمِنُ بِمَنزِلَةِ كِفَّةِ الميزانِ، كُلَّما زيدَ فى إيمانِهِ زيدَ فى بَلآئِهِ.[۱۴] «مؤمن بهمنزله كفّه ترازوست، هرچه ايمانش زياد شود بلائش بيشتر مىشود.» و اگر ايمانش كم بشود بلائش كمتر مىشود.
و نيز در روايت صحيح، علىّبنإبراهيم از پدرش إبراهيمبنهاشم از ابنأبىعُمَير از أبىأيّوب از محمّدبنمسلم روايت مىكند كه: سَمِعْتُ أَباعَبْدِاللَهِ عَلَيهِالسّلامُ يَقولُ: المُؤمِنُ لايَمْضى عَلَيهِ أَرْبَعونَ لَيْلَةً إلاّ عَرَضَ لَهُ أَمْرٌ يَحزُنُهُ يُذَكَّرُ بِهِ.[۱۴] «از امام صادق شنيدم كه مىفرمودند: بر مؤمن چهل شب نمىگذرد إلاّ اينكه حادثهاى براى او پيش مىآيد كه او را محزون مىكند و بهواسطه اين حزنى كه برايش پيش آمده متذكّر پروردگار مىشود.» در اين روايت علّت نزول بلا را هم ذكر فرموده است؛ بلا مىآيد كه متذكّر شود و متوجّه خدا گردد.
از معاويهبنعمّار از ناجيه روايت شده است كه مىگويد: به امام باقر عرض كردم: مغيره چنين مىگويد كه: إنّ المُؤمِنَ لايُبتَلَى بِالجُذامِ و لا بِالبَرَصِ و لا بِكَذا و لا بِكَذا. «مؤمن به جذام و برص و امثال اين بلايا مبتلا نمىشود.» حضرت فرمودند: إن كانَ لَغافِلاً عَن صاحِبِ يس إنّهُ كانَ مُكَنَّعًا. «حقّاً كه مغيره غافل بوده است از حبيب نجّار كه داستانش در سوره يس آمده و از مؤمنين بود؛ حبيب نجّار مكنّع بود.» يعنى مبتلا به جذام بود و انگشتانش بهواسطه جذام خورده شده بود يا به نوعى فلج بود و انگشتانش در كف دست برگشته و جمع شده بود.[۱۶]
سپس حضرت انگشتانشان را بستند و فرمودند: حبيب نجّار كه از خوبان روزگاربود اينطور بود. و آيه قرآن مىگويد: با همان دست جذامى يا فلجش إنذار مىكرد و مىگفت: اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ.[۱۷] «از مرسلين تبعيّت كنيد.» از انبياء خدا پيروى كنيد.
بعد حضرت فرمودند: كَأَنّى أَنظُرُ إلَى تَكْنيعِهِ أَتاهُم فَأَنذَرَهُم ثُمَّ عادَ إلَيهِم مِنَ الغَدِ فَقَتَلوهُ. «مثل اينكه من الآن دارم مىبينم صاحب ياسين حبيب نجّار را و مىبينم كه اين انگشتانش بهواسطه اين مرض از بين رفته و با آن حال به نزد قومش آمده و آنها را بيم مىدهد و فرداى آن روز دوباره به نزد قومش آمد تا انذار كند و قومش او را كشتند.»
بعد امام باقر فرمودند: إنّ المُؤمِنَ يُبتَلَى بِكُلِّ بَليَّةٍ و يَموتُ بِكُلِّ ميتَةٍ إلاّ أَنّهُ لايَقتُلُ نَفْسَهُ.[۱۸] «مؤمن به هر بليّهاى مبتلا مىشود و به هر مرگى از دنيا مىرود، إلاّ اينكه مؤمن خودش را نمىكشد.» هيچوقت مؤمن انتحار و خودكشى نمىكند.
در روايت ديگرى امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند: إنّ المُؤمِنَ مِنَ اللَهِ عَزَّوجَلَّ لَبِأَفضَلِ مَكانٍ. «مؤمن در نزد خداوند عزّوجل بهترين موقعيّت و مكان را دارد.» حضرت سه بار اين معنا را تكرار نموده و فرمودند: إنّهُ لَيَبتَليهِ بِالبَلآءِ ثُمَّ يَنزِعُ نَفْسَهُ عُضْوًا عُضْوًا مِن جَسَدِهِ و هُوَ يَحمَدُ اللَهَ عَلَى ذَلِكَ.[۱۳] «خدا مؤمن را به بلا امتحان مىكند و سپس يكيك اعضاء بدنش را از او مىگيرد؛ كليهاش را مىگيرد، چشمش را مىگيرد، گوشش را مىگيرد، تا جانش را بگيرد و مؤمن در همه اين حالات حمد و ستايش خدا را بهجاى مىآورد و او را شكر مىكند.»
سهلشدن تحمّل بلا
روايات، روايات خيلى نفيسى است. وقتى ما اين روايات را مىخوانيم و مىفهميم، ديگر وقتى بلائى نازل مىشود برايمان غمانگيز نيست؛ يعنى وقتى اين روايات را انسان بررسى مىكند غير از ناراحتى و دردى كه از ناحيه خود بلا هست؛ مثل اينكه انسان مريض شده و احساس درد مىكند، مازاد بر آن محزون نمىشود و در قلبش اعتراض نمىكند كه: خدايا چرا اين كار را كردى؟! ديگر به خدا شكوه ندارد كه خدايا اى كاش نمىكردى!
و لذا روايت شده است كه: جابربنعبدالله أنصارى كه از خوبان اصحاب رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم بود، در أواخر عمر حالش چنين بود كه مىگفت: پيرى را بيش از جوانى، و مرض را بيش از صحّت، و مرگ را بيش از حيات دوست دارم.
البتّه اين معنا مورد قبول حضرت امام باقر عليهالسّلام قرار نگرفت و حضرت فرمودند: من چنين نيستم و راضى به رضاى خدايم و هرچه خدا بپسندد آن را بيشتر دوست دارم؛[۲۰] اگر خداوند مرا پير قرار دهد پيرى را بيشتر دوست دارم و اگر جوان قرار دهد جوانى را و اگر مرا مريض كند مرض را و اگر مرا شفا بخشد شفا و سلامتى را و اگر مرا بميراند مرگ را و اگر زنده نگه دارد زندگى را بيشتر دوست دارم. مقام رضا برتر از همه مقام هاست؛ بهترين حال ايناستكه انسان راضى باشد به رضاى پروردگار.
از فُضَيلبنعثمان از امام صادق عليهالسّلام روايت است كه فرمودند: إنّ فى الجَنَّةِ مَنزِلَةً لايَبلُغُها عَبْدٌ إلاّ بِالاِبْتِلآءِ فى جَسَدِهِ.[۲۱] «در بهشت مقامى است كه بنده به آن مقام نمىرسد إلاّ اينكه در جسدش مبتلا شود.» يعنى مرضى بگيرد.
روايت ديگرى از عبداللهبنأبىيعفور وارد شده است. و كانَ مِسقامًا. «مسقام بود.»؛ «مِسقام» شخصى را مىگويند كه دائماً مريضأحوال است و أمراض گوناگون وجودش را پوشيده بود. عبداللهبنأبىيعفور مىگويد: از بس مرض و كسالت وجود مرا گرفته بود، شكايت به امام صادق عليهالسّلام كردم. قالَ لى: يا عَبْدَاللَهِ! لَو يَعلَمُ المُؤمِنُ ما لَهُ مِنَ الأَجْرِ فى المَصآئِبِ لَتَمَنَّى أَنّهُ قُرِضَ بِالمَقاريضِ.[۱۳] «حضرت به من فرمودند: اى عبدالله! اگر مؤمن بداند كه در مصيبتهائى كه بر او وارد مىشود خداوند چقدر اجر و مزد به او مىدهد، آرزو مىكند كه با مقراض (يعنى با قيچى) گوشتهاى بدنش را تكّهتكّه كنند.»
چقدر سخت است كه گوشتهاى بدن را با قيچى ببرند؟ چقدر دردناك است؟ أمّا حضرت مىفرمايند: اگر مؤمن أجر و ثوابش را بداند، تمنّى مىكند كه اى كاش با قيچى او را تكّهتكّه كرده بودند!
در روز قيامت مؤمن چنين آرزوئى مىكند. وقتى كه پرده كنار رود و حقيقت برايش منكشف مىشود و خدا به اين افرادى كه در دار دنيا به اين مصائب مبتلا شدهاند اجر و مزد و منزلت خاصّشان را عنايت كند، مؤمن چنين تمنّا و آرزو مىكند. إنشاءالله بقيّه اين مطلب و بقيّه روايات ـ كه روايات بسيار نفيسى است ـ براى فردا باشد.
ممانعت حرّبنيزيد رياحى از حركت امام حسين عليهالسّلام
حرّبنيزيد رياحى با هزار سوار از جانب عبيداللهبنزياد از كوفه حركت كرد و جلوى حضرت را گرفت و همينطور در راه از حركت حضرت ممانعت مىكرد و حضرت را اذيّت و آزار مىنمود تا جائى كه امام حسين عليهالسّلام يكبار از دست او غضب نموده و فرمودند: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ![۲۳] «مادرت به عزايت بنشيند!»
در روز عاشورا اين شخص هنگامىكه استغاثه و خطبه حضرت را مىشنود تائب و پشيمان مىشود. در مقاتل نقل شده است كه آقا خطبههاى طويلى در روز عاشورا خواندند؛ چه خطبههاى گرانبهائى است! خطبههائى كه از صاحب نفس عزيز سرچشمه مىگيرد و إنشاءالله اگر خدا توفيق بدهد در روزهاى ديگر اين خطبهها را عرض مىكنيم و مىخوانيم. در بعضى از مقاتل دارد كه حضرت بعد از خطبه فرمودند: أَما مِن مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجْهِ اللَهِ؟ أَما مِن ذآبٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللَهِ؟[۲۴] «آيا يارىكنندهاى هست كه بهخاطر خدا به ما يارى رساند؟ آيا دفاعكنندهاى هست كه از حرم رسول خدا دفاع نمايد؟»
سرّ طلب يارىنمودن حضرت در روز عاشورا
حقير سابقاً كه اين فرمايش حضرت را مىخواندم حمل بر اين مىكردم كه حضرت اين عبارت را بيان نمىكنند إلاّ براى اينكه شخصى گمراه در لشكر عمربنسعد كه اميد نجاتش هست بيدار و هشيار و تائب بشود، چون حضرت صاحب نفس عزيزى است، عزّت مطلق دارد و در برابر كسى چنين سخنى نمىگويد و اين با آن مقام عزّت ناسازگار است.
وليكن أخيراً بهخاطرم رسيد كه ممكن است اين تعابير علاوه بر اينكه براى دستگيرى از افراد مستعدّ است، واقعاً براى طلب نصرت و يارى نيز باشد. چهبسا شدّت بلا بر حضرت آنقدر زياد بوده كه به ناگاه چنين بيانى فرموده باشند و بُعدى نداشته و با مقام عزّت نفس حضرت هم تنافى و تغاير ندارد.
كما اينكه نقل شده است كه: هنگامىكه حضرت در قتلگاه بودند شربت آبى طلب كردند.[۲۵] بعضى از اهل تحقيق گفتهاند: اين صحيح نيست كه حضرت از دشمن طلب آب بكند و با عزّت حضرت تنافى و تغاير دارد، آن هم در قتلگاه و هنگام شهادت!
ولى اينطور نيست و هيچ منافاتى ندارد كه بهحسب طبع بشرى شخصى كه سه روز تشنگى كشيده و در شدّت حرارت آفتاب بوده و آبى نچشيده و سهم آب خودش را هم به أطفال داده است، آن هم در جنگ و با جراحات شديدى كه بر او وارد شده كه انسان را تشنهتر مىكند، آب طلب كند. عالم بقاء عالم ظهور و بروز اقتضائات بشرى و عالم ظاهر است و اين سخن هيچ منافاتى با عزّت نفس حضرت ندارد.
نحوه بازگشت حرّ و شهادت او
لب چو بربست آن شه دلدادگانحُر ز جا جَست، آن سر آزادگان
گفت: كاى صورتگر أرض و سمااى دلت، آئينه ايزد نما
اوّل اين آئينه از من يافت زنگمن نخست انداختم بر جام، سنگ
بايد اوّل از پى دفع گلهمن بجنبانم سر اين سلسله
شورش اندر مغز مستان آورممى بياد مىپرستان آورم
پاسخش را از دو مرجان ريخت، دُرگفت أحسنت، أنتَ فى الدّارَيْنِ حُر
قصد جانان كرد و جان بر باد دادرسم آزادى به مردان ياد داد
(گنجينهالأسرار، ص۴۵ و ۴۶.)
امروز وقتى كه حرّ صداى استغاثه حضرت را شنيد يك تكانى خورد و آمد سراغ عمربنسعد و گفت: اى عمربنسعد! أ مُقاتِلٌ أنتَ هذا الرَّجُلَ؟ «آيا تو با اين مرد جنگ مىكنى؟» گفت: إى وَاللهِ! قِتالاً أيسَرُهُ أنتَطيرَ الرُّءُوسُ و تَطيحَ الأيْدى![۲۴] «بله قسم به خدا! يك جنگى كنم كه كمترينش اين باشد كه سرها پريده و جدا شود و دستها بر زمين افتد.»
حرّ كناره گرفت. آمد ايستاد. در جنب حرّ، قرّهبنقيس بود كه از قبيله خود حرّ بود. حرّ به او گفت: اسبت را آب دادهاى؟ گفت: نه. قرّهبنقيس مىگويد: حدس زدم مىخواهد از جنگ كنارهگيرى كند. گفتم مزاحم او نشوم و رفتم. حرّ آهستهآهسته به طرف خيام أباعبدالله الحسين حركت كرد.[۲۷]
مهاجربنأوس به حرّ گفت: أتُريدُ أنتَحمِلَ؟ «آيا اراده دارى كه حمله كنى؟» لرزه بر اندام حرّ افتاد. مهاجر گفت: قسم به خدا! اگر از شجاعترين اهل كوفه از من مىپرسيدند، از تو تجاوز نمىكردم و كسى را غير از تو معرفى نمىنمودم، چه شده كه لرزه بر اندامت افتاده است؟ حرّ گفت: إنّى أُخَيِّرُ نَفْسى بَينَ الجَنَّةِ و النّارِ. فوَاللهِ لاأخْتارُ علَى الجَنَّةِ شَيئًا و لَو قُطِّعْتُ و أُحْرِقْتُ.[۲۸] «من خودم را بين بهشت و جهنّم مخيّر مىبينم. قسم به خدا چيزى را بر بهشت اختيار نمىكنم، گرچه تكّهتكّه شوم يا سوزانده گردم.»
با اسبش به طرف خيام أباعبدالله حركت كرد، درحالتىكه واضعًا يَدَهُ علَى رَأْسِه.[۲۹] «دست خود را روى سرش گذاشته بود.» و با صداى بلند گفت: اللهمَّ إلَيكَ أُنيبُ فتُبْ علَىَّ، فقَدأرعَبْتُ قُلوبَ أوليآئِكَ و أولادِ نَبيِّك. «خدايا من بهسوى تو إنابه مىكنم، توبه مرا بپذير، من دلهاى اولياء تو و دلهاى فرزندان پيغمبر تو را به رعب و وحشت انداختم.»
بعد صدا زد: يا أباعَبدِاللهِ! فهَل لى مِن تَوبَة؟ «اى فرزند رسول خدا! آيا براى من توبهاى هست؟» مردّد است با اين أعمالى كه انجام داده آيا امام حسين عليهالسّلام توبهاش را قبول مىكنند يا قبول نمىكنند. آقا بدون تأمّل فرمودند: نَعَمْ يَتوبُ اللَهُ عَلَيكَ.[۳۰] «بله! خدا توبه تو را قبول مىكند.»
إذن گرفت از حضرت و گفت: يابن رسول الله! اجازه بده كه من با اين مردم، با لشكر عمربنسعد، صحبت كنم. آمد در مقابل لشكر قرار گرفت و گفت: يا أهلَ الكوفَةِ! لِأُمِّكُمُ الهَبَلُ و العَبَر. «اى اهل كوفه! مادرتان بهعزاى شما بنشيند.» (يا مادرتان بميرد.) پسر پيغمبر را دعوت كرديد و گفتيد: باغهاى ما سبز شده، درختها ميوه داده است. او را به كوفه دعوت كرديد، حالا كه بهسوى شما آمده است، او را از هر طرف احاطه كرده و نمىگذاريد در اين بلاد عريض و طويلى كه خدا قرار داده برود.
لايَملِكُ لِنَفْسِهِ نَفعًا و لايَدفَعُ عَنها ضَرًّا. «او را مستأصل كردهايد و هيچ كارى نمىتواند انجام دهد.» و بين او و بين آب فرات، آبى كه يهود و نصارى از او مىنوشند و آبى كه خوكهاى بيابان و سگها خودشان را در آن فرو مىبرند و از آن مىنوشند، جدائى انداختيد. لاسَقاكُمُ اللهُ يَومَ الظَّمَإِ الأكبَر. «خدا در روز تشنگى عظيم و روز قيامت شما را سيراب نكند.»
لشكريان عمرسعد شروع كردند به تيراندازى بهسوى او، فأَقبَلَ حَتّى وَقَفَ أمامَ الحُسَينِ علَيهِالسّلام.[۳۱] «بهسوى امام حسين عليهالسّلام برگشت و جلوى حضرت ايستاد.»
اجازه خواست كه جنگ بكند، حضرت اجازه دادند. جنگ نمايانى كرد. يكى از لشكريان، اسب حرّ را پى كرد. در مقاتل نوشتهاند: مانند شير خودش را از اسب روى زمين انداخت و شمشير را بهسوى اين قوم مكّار كشيد و چهل و اندى از اين قوم گمراه را به خاك افكند. پيادهنظام حمله شديدى به او كردند و او در اثر جراحات بر زمين افتاد و اصحاب او را به خيمه شهدا حمل كردند.
امام حسين عليهالسّلام آمدند بالاى سرش، درحالىكه كانَ بِهِ رَمَقٌ. «رمقى در جان داشت.» فَقالَ لَهُ و هُوَ يَمسَحُ الدَّمَ عَنهُ: أَنتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ، و أَنتَ الحُرُّ فى الدُّنْيا وَ الأَخِرَةِ. «امام حسين اين خونهائى كه روى صورت حرّ را پوشانيده بود با دست مبارك خود پاك كردند و فرمودند: تو حرّ هستى، تو آزاده و جوانمردى! همانطور كه مادرت تو را حرّ ناميد. و تو در دنيا و آخرت آزاده و جوانمردى.»
در بعضى از مقاتل نوشتهاند: آقا اين اشعار را در شأن حرّ همانجا ايراد فرمودند:
لَنِعْمَ الحُرُّ حُرُّ بَنىرِياحٍصَبورٌ عِندَ مُشْتَبكِ الرِّماحِ
و نِعْمَ الحُرُّ إذْ فادى حُسَينًافَجادَ بِنَفسِهِ عِندَ الصَّباحِ
(مقتلمقرّم، ص۲۴۵.)
«عجب جوانمردى بود حرّ! چه نيكو بود اين مرد! چقدر صبور و با تحمّل بود، هنگامىكه نيزهها به طرفش مىآمد و در هم فرو مىرفت.
چه خوب جوانمردى بود حرّ! در آن هنگام كه خود را قربانى امام حسين قرار داد و صبحهنگام جان خود را فداى حضرت نمود.»
بعد آقا امام حسين عليهالسّلام دستمالى از جيب خود درآوردند و زخم حرّ را بستند و او را به اين عطيّه مفتخر نمودند.[۳۲]
لاأضحَكَ اللهُ سِنَّ الدَّهْرِ إن ضَحِكَتْو ءَالُ أحمَدَ مَظلومونَ قَدقُهِروا
مُشَرَّدون نُفوا عَن عُقْرِ دارِهِمُكَأنّهُم قَدجَنَوْا ما لَيسَ يُغتَفَرُ
اللهمَّ إنّا نَسأَلُكَ و نَدعوكَ و نُقسِمُكَ و نَرجوكَ بِمُحمّدٍ و عَلىٍّ و فاطِمَةَ و الحَسَنِ و الحُسَينِ و التِّسعَةِ الطّاهِرَةِ مِن ذُرّيَّةِ الحُسَينِ، يا اللهُ! يا اللهُ! يا الله!...
خدايا! عاقبت ما را ختم به خير بفرما. خدايا! خير دنيا و آخرت به همه ما عنايت بفرما. خدايا! ما را در امتحانها و بلاهائى كه نازل مىفرمائى روسفيد بگردان. بارپروردگارا! در فرج آقا امام زمان تعجيل بگردان. چشمان ما به جمال ايشان روشن و منوّر بدار. شيعيان أميرالمؤمنين هركجا هستند نصرت كرامت بفرما. دشمنان ايشان خوار و زبون بگردان.
و عَجِّلِ اللهمَّ فى فرجِ مولانا صاحبِ الزّمان
پانویس
۱. مطالب بيانشده در روز سوّم محرّمالحرام ۱۴۱۵ هجرى قمرى.
۲. الأمالى شيخ طوسى، ص۴۶۶.
۳. هنگامىكه سر زبير را خدمت حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام آوردند فرمودند: إنّ الزُّبَيرَ كانَ أقرَبَ إلَىَّ مِن طَلحَةَ و مازالَ مِنّا أهلَ البَيتِ حَتّى بَلَغَ ابْنُهُ فقَطَعَ بَينَنا. (الجَمل شيخ مفيد، ص۳۸۹)
ابنأبىالحديد نيز آورده است كه: لَمّا نزَل علىٌّ عليهالسّلامُ بالبصرةِ و وقَف جَيشُه بإزآءِ جَيشِ عآئشةَ، قالَ الزّبَيرُ: واللهِ ما كان أمرٌ قَطُّ إلاّ عَرفتُ أين أضَعُ قَدمى فيه إلاّ هذا الأمرَ، فإنّى لاأدرى أمُقبلٌ أنا فيه أم مُدبرٌ! فقال له ابنُه عبدُاللهِ: كلاّ و لكنّك فَرِقتَ سُيوفَ ابنِأبىطالبٍ و عرَفتَ أنّ الموتَ النّاقعَ تحتَ راياتهِ! فقالَ الزّبَيرُ: ما لكَ أخزاكَ اللهُ مِن ولدٍ ما أشأمَكَ! كان أميرُالمؤنينَ عليهالسّلامُ يقولُ: مازالَ الزُّبَيرُ مِنّا أهلَ البَيتِ حَتّى شَبَّ ابْنُهُ عَبدُاللهِ. (شرحنهجالبلاغة ابنأبىالحديد، ج۲، ص۱۶۶ و ۱۶۷)
۴. الكافى، ج۶، ص۵۰.
۵. كشفالغمّة، ج۲، ص۵۳۷.
۶. نهجالبلاغة، خطبه ۲، ص۴۸. )خطبه شقشقيّه(
۷. الكافى، ج۲، ص۲۵۲.
۸. همانمصدر، ص۲۵۳.
۹. همانمصدر، ص۲۵۳.
۱۰. آيات ۳۳ تا ۳۵، از سوره ۴۳: الزُّخرف.
۱۱. محمّدبنمسلم از امام باقر عليهالسّلام روايت مىكند كه: إنّ اللهَ لَيُعْطى الدُّنيا مَن يُحِبُّ و يُبغِضُ و لايُعْطى الأَخِرَةَ إلاّ مَن يُحِبُّ و إنّ المُؤِنَ لَيَسأَلُ رَبَّهُ مَوضِعَ سَوْطٍ فى الدُّنيا فلايُعْطيهِ و يَسأَلُهُ الأَخِرَةَ فيُعْطيهِ ما شآءَ و يُعْطى الكافِرَ فى الدُّنيا قَبلَ أنيَسأَلَهُ ما شآءَ و يَسأَلُهُ مَوضِعَ سَوْطٍ فى الأَخِرَةِ فلايُعْطيهِ شَيئًا. (بحارالأنوار، ج۶۹، ص۵۲)
۱۲. الكافى، ج۲، ص۲۵۳.
۱۳. همانمصدر.
۱۴. همانمصدر، ص۲۵۴.
۱۵. همانمصدر، ص۲۵۴.
۱۶. مرءَاهالعقول، ج۹، ص۳۳۳.
۱۷. ذيل آيه ۲۰، از سوره ۳۶: يس.
۱۸. الكافى، ج۲، ص۲۵۴.
۱۹. همانمصدر.
۲۰. درباره جابربنعبدالله أنصارى نقل مىكنند كه: ابتُلىَ فى ءَاخِرِه بضعفِ الهَرَمِ و العجزِ، فزارَه مُحَمّدُبنُعلىٍّ الباقرُ عليهالسّلامُ فسَأله عَن حالِه، فقالَ: أنا فى حالةٍ أُحِبُّ فيها الشَّيْخوخةَ على الشَّبابِ و المرضَ على الصّحّةِ و الموتَ على الحيَوةِ.
فقالَ عليهالسّلامُ: أمّا أنَا يا جابِرُ! فإن جَعَلَنِىَ اللهُ شَيخًا أُحِبُّ الشَّيْخوخَةَ و إن جَعَلَنى شابًّا أُحِبُّ الشَّيْبوبَةَ و إن أمرَضَنى أُحِبُّ المَرَضَ و إن شَفانى أُحِبُّ الشِّفآءَ و الصِّحَّةَ و إن أماتَنى أُحِبُّ المَوتَ و إن أبْقانى أُحِبُّ البَقآءَ.
فلمّا سَمِع جابرٌ هذا الكلامَ منهُ قبَّل وجهَه و قال: صدَق رسولُ اللهِ صلّىاللهُ عليهوءالِه وسَلّم. فإنّه قال: سَتُدرِكُ لى وَلَداً اسْمُهُ اسْمى يَبقُرُ العِلمَ بَقْرًا كَما يَبقُرُ الثَّوْرُ الأرضَ فلِذلِكَ سُمِّىَ باقِرَ عِلمِ الأوَّلينَ و الأَخِرينَ أىْ شآقَّهُ. (مسكّنالفؤد، ص۸۷)
۲۱. الكافى، ج۲، ص۲۵۵.
۲۲. همانمصدر.
۲۳. فلَمّا ذَهَبوا لِيَنصَرِفوا حالَ القَومُ بَينَهُم و بَينَ الاِنْصِرافِ فقالَ الحُسَينُ علَيهِالسّلامُ لِلحُرِّ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ! ما تُريدُ؟ فقالَ لَهُ الحُرُّ: أما لَو غَيرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقولُها لى و هُوَ علَى مِثلِ الحالِ الَّتى أنتَ علَيها، ماتَرَكْتُ ذِكرَ أُمِّهِ بِالثُّكْلِ كآئِنًا مَن كانَ و لكِن وَاللهِ ما لى إلى ذِكرِ أُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلاّ بِأَحسَنِ ما يُقدَرُ علَيهِ. )الإرشاد، ج۲، ص۸۰(
۲۴. اللهوف، ص۱۰۲.
۲۵. هلالبننافع مىگويد: در ميدان جنگ ايستاده بودم كه فرياد زدند: هذا شمرٌ قتَل الحسينَ! قالَ: فخرجتُ بينَ الصَّفّينِ فوقَفتُ عليه و إنّه لَيجودُ بنفْسِه. فواللهِ مارأيتُ قَطُّ قتيلاً مُضَمَّخًا بدمِه أحسنَ منه و لا أنورَ وجهًا و لقدشغَلنى نورُ وجهِه و جمالُ هَيئتِه عن الفِكَرةِ فى قتلِه. فاستَسقَى فى تلك الحالِ مآءً فسَمِعتُ رَجلاً يقولُ: واللهِ لاتذوقُ المآءَ حتّى تَرِدَ الحاميةَ فتَشربَ مِن حَميمِها. فسَمِعتُه يقولُ: ... بَل أرِدُ علَى جَدّى رَسولِ اللهِ و أسكُنُ مَعَهُ فى دارِهِ. (اللهوف، ص۱۲۸)
۲۶. اللهوف، ص۱۰۲.
۲۷. الإرشاد، ج۲، ص۹۹.
۲۸. اللهوف، ص۱۰۲ و ۱۰۳.
۲۹. الأمالى شيخ صدوق، ص۱۵۹. در برخى از مقاتل نيز اينچنين آوردهاند: ثمّ ضرَب جوادَه نحوَ الحسينِ مُنَكِّسًا رُمحَه قالبًا تُرسَه و قدطَأطأَ برأسِه حيآءً مِن ءَالِالرّسولِ بما أتَى إليهم و جَعجعَ بهم فى هذا المكانِ على غيرِ مآءٍ و لا كلإٍ. (مقتلمقرّم، ص۲۳۶)
۳۰. مقتلمقرّم، ص۲۳۶.
۳۱. الإرشاد، ج۲، ص۱۰۰ و ۱۰۱.
۳۲. مرحوم علاّمه رضواناللهعليه در كتاب معادشناسى فرمودهاند:
در كتاب تنقيحالمَقال مامَقانى نقل مىكند از حائرى از سيّد نعمهالله جزائرى در كتاب أنوارنعمانيـّه كه او مىگويد: «جماعتى از مردمان معتمد و موثّق براى من نقل كردند كه چون شاه إسمعيل بغداد را به تصرّف خود درآورد، براى زيارت قبر حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام به كربلا آمد. و چون از بعضى از مردم شنيده بود كه به حرّبنيزيد رياحى طعن مىزنند، به سمت قبر حرّ آمد و دستور داد قبر حرّ را نبش كنند. چون قبر حرّ را نبش كردند، ديدند كه به همان هيئت و كيفيّتى كه كشته شده است خوابيده است، و بر سر او دستمالى ديدند كه با آن سر حرّ بسته شده بود.
شاه إسمعيل نوَّراللهُمضجَعَه چون در كتب سِيَر و تواريخ خوانده بود كه در واقعه كربلا كه سر حرّ مورد اصابت قرار گرفت، حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام دستمال خود را بر سر حرّ بستند و حرّ با همان دستمال دفن شده است، براى بازكردن و برداشتن دستمال تصميم گرفت. چون آن دستمال را باز كردند خون از سر حرّ جارى شد، بهطورىكه از آن خون قبر پُر شد. و چون دستمال را بستند خون باز ايستاد و چون دوباره باز كردند خون جارى شد. و هرچه كردند كه بتوانند آن خون را به غير از همان دستمال بند بياورند و از جريانش جلوگيرى كنند ميسّر نشد.
و از اينجا دانستند كه اين قضيّه موهبت إلهى است كه نصيب حرّ شده است و به سبب حسن حال حرّ و سعادتمندى اوست كه چنين كرامتى براى او مانده است. شاه إسمعيل دستور داد قبّهاى بر مزار او بنا كردند و خادمى را بر آن گماشت تا آن بقعه را خدمت كند. ( معادشناسى، ج۳، ص۱۹۷ و ۱۹۸)