نزول بلا طبق درجات ایمان
جلسه روز پنجم: نزول بلا طبق درجات ايمان.
أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و السُّفَرآءِ المُقَرَّبينَ لاسيَّما حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبىالقاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَيهِ و علَى أخيهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمَّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِبنِأبىطالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و إمامِ المُوَحِّدينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمَّةِ المُؤمِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين[۱]
قالَ رسولُ اللهِ صلّىاللهُعلَيهوءَالِهوسلّم: أَشَدُّ النّاسِ بَلآءً الأَنْبيآءُ ثُمَّ الأَوْصيآءُ ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ.
جهت شادى روح مطهّر آقا امام حسين عليهالسّلام اجماعاً صلواتى ختم كنيد.
عرض شد كه خدا به مؤمنين نظر و عنايت دارد، لذا در مقام تربيت نفس مؤمن برمىآيد و آنچه از ابتلائات در اين عالم تصوّر مىشود براى مؤمن تقدير مىكند و بهصورت تحفهاى كه شخص غائب براى اهل خودش مىآورد بر اين مؤمن نازل مىنمايد.
قلّت مؤمنين و دينداران واقعى
أمّا آنهائى كه از حقيقت ايمان بوئى نبردهاند چنين بهرهاى از بلا ندارند. آنانكه مؤمن واقعى نيستند يا كافرند يا مؤمنى عاديند؛ مثل غالب افراد كه نوعاً تابع هواها و شهوات نفسانى هستند، بهطورىكه اگر امر دائر باشد بين خدا و هواى نفسانى، مسلّماً هواهاى نفسانى بر امر پروردگار غلبه پيدا مىكند؛ نوع مردم همينطور هستند.
امام حسين عليهالسّلام در روز دوّم محرّم كه به كربلا وارد شدند بعد از حمد و ثناى إلهى خطبهاى خواندند و فرمودند:
النّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا و الدّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِم! يَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُم، فَإذا مُحِّصوا بِالبَلآءِ قَلَّ الدَّيّانونَ.[۲] «مردم بندگان دنيا هستند و دين همچون آب دهانى است بر روى زبانهاى آنها! و جانهايشان از آن بهرهاى نبرده و حقيقت آن را درك نمىكنند. از دين دفاع مىكنند و آن را نگه مىدارند تا زمانى كه زندگىشان رونق داشته باشد و چون با بلايا آزموده شوند دينداران كم خواهند بود.»
مردم بنده دنيايند؛ يعنى جنس مردم اينطور است و غالبشان چنين مىباشند و دينى كه اظهار مىكنند و مىگويند: ما مؤمن و مسلمانيم و اين لا إلهَ إلاّ الله و ذكرى كه مىگويند، اينها از زبان تجاوز نمىكند و فقط روى زبان است و حقيقتى در قلبشان ندارد. اينها بر محور دين چرخش مىكنند و دين را نگه مىدارند تا مادامىكه زندگىشان بگردد و رونق داشته و آباد باشد، أمّا همينكه دين با زندگىشان تنافى و تغاير پيدا كرد، نه تنها دين را كنار مىگذارند بلكه با تيشه، ريشه دين را مىزنند.
فَإذا مُحِّصوا بِالبَلآءِ قَلَّ الدَّيّانونَ. و همينكه مورد آزمايش و امتحان و فتنه قرار گرفتند معلوم مىشود كه ديندار واقعى چه كسى است؟ در آنوقت دينداران كم مىشوند؛ يعنى در آنوقت معلوم مىشود كه دينداران از اوّل كم بودهاند و افراد، حقيقت خودشان را جلوه مىدهند. قبل از آن، همه اظهار مىكردند كه ما مسلمانيم، أمّا وقتىكه امتحان پيش بيايد معلوم مىشود كه چند نفر واقعاً مسلمانند.
شما خيال نكنيد اين امر در زمان امام حسين عليهالسّلام بوده و مفاد اين خطبه اختصاص به زمان حضرت دارد. نه! در زمان فعلى هم همينطور است. در زمان ما هم احكام خدا عمل نمىشود. بسيارى از مسائل هست كه حتّى وقتى براى افراد به ظاهر ديندار تبيين مىشود، زير بار نمىروند و عمل نمىكنند و تسليم اراده إلهى نمىگردند.
مثلاً بسيارى از جوانان اين مسأله را سؤال مىكنند كه: سفرههائى كه در منازل پدر و مادرمان يا در منازل اقوام انداخته مىشود بين مرد و زن مشترك است. يك سفره مىاندازند و مرد و زن از اقوام مىآيند و سر اين سفره مىنشينند. زنان جوان مانند دخترعمو و دخترخاله و دختردائى و زنبرادر، همه مىنشينند و مردها هم مىنشينند و زنها هنگام غذاخوردن گاهى چادرشان كنار مىرود و مچشان پيدا مىشود و گاهى گفتگو و شوخى و خنده هم مىشود و نگاه مردان به زنان هم مىافتد و... اين سفرهها چه حكمى دارد؟
جواب اين سؤال آناستكه: نشستن سر اينچنين سفرهاى إشكال شرعى دارد و حرام است. نشستن در پاى اين سفره موجب لعن و دورى از پروردگار است. ملعون است كسىكه پاى سفرهاى بنشيند كه در آن گناه مىشود؛ پاى سفرهاى كه زن نامحرمى در آن هست كه صورتش باز است و نگاه نامحرم به او مىافتد و دستش در موقع غذاخوردن پيدا مىشود و افراد بدون مراعات حريمها صحبت مىكنند.
بسيارى از جوانها كراراً اين مسأله را از خود من سؤال كردند. مىگويند: پدر و مادر، ما را مجبور مىكنند كه سر اين سفره بنشينيم و اگر ننشينيم مورد توبيخ پدر و مادر يا اقوام واقع مىشويم. اينها پدر و مادرهايشان آدمهاى كافر و بىدينى نيستند؛ برخى را خود بنده مىشناسم؛ پدر محاسن دارد، اهل نماز و روزه است. أمّا حاضر نيستند هواهاى نفسانى خود را مغلوب امر پروردگار كنند. مىگويند: خوب نيست، زشت و خلاف ادب است كه دو سفره انداخته شود: يك سفره سفره مردانه و يك سفره سفره زنانه. اين خلاف اتّحاد و يگانگى است؛ اتّحاد و همدلى و صله رحم اقتضا مىكند كه يك سفره انداخته شود و همه سر يك سفره بنشينند.
أمّا حكم إلهى چيست؟ از منظر شرع مقدّس، زن اجنبى كه با انسان هيچ قوم و خويشى ندارد، با دخترخاله يا دخترعمّه يا زنبرادر هيچ فرقى ندارد. اگر مرد و زن جوان در جائى بنشينند كه مظنّه فساد است بلكه يقين دارند كار به نگاههاى آلوده و شوخى و خنده كشيده مىشود، اين اجتماع حرام است.
جوانها مىروند براى پدر و مادر و اقوامشان تبيين مىكنند و توضيح مىدهند و مسأله را روشن مىكنند كه اين مجلس مورد رضاى خداوند نيست، ولى با اينكه مسأله روشن مىشود، باز زير بار نمىروند و آن جوان مظلوم را وادار مىكنند در مجلس معصيت شركت كند.
از اين قبيل مسائل زياد است و معلوم مىشود محور فكرى نوع مردم هواهاى نفسانى خودشان است و كارى به دين ندارند. نماز مىخوانند چون نماز كارى به كسب و معيشت و كارى به زندگىشان ندارد، روزه را هم چهبسا بگيرند، أمّا وقتى احكام خدا يكىيكى جلوى پايشان قرار مىگيرد با قاطعيّت و جسارت تمام، احكام خدا را زير پا مىگذارند.
اين فرمايش امام حسين عليهالسّلام در اينجا خوب روشن مىشود كه: دينى كه اين مردم دارند همچون آب دهانى است بر روى زبانهايشان و جان آنها طعم دين را نچشيده است. اين نماز و روزه و عبادتهاى ظاهرى كه به عنوان اينكه مسلمان هستند بهجاى مىآورند، فقط آب دهانى است كه روى زبانهايشان است؛ حقيقت و واقعيت ندارد.
فَإذا مُحِّصوا بِالبَلآءِ قَلَّ الدَّيّانونَ. قبل از اينكه مردم با بلا آزموده و تمحيص شوند هم دينداران كمند، فقط با بلا باطنها آشكار شده و معلوم مىشود.
ضعف دين كوفيان
اين افرادىكه با امام حسين عليهالسّلام جنگيدند كه ششهزار نوشتهاند، بيستهزار نوشتهاند و در برخى مقاتل تا سىهزار هم نوشته شده است،[۳] و البتّه بعضى هم إغراق كرده و بيشتر گفتهاند، آيا اينها كافر بودند؟! خيلى از اينها افرادى بودند كه با مسلمبنعقيل همراه شدند و با حضرت مسلم بيعت كردند؛ هجدههزار نفر با حضرت مسلم بيعت كردند و بعداً در اثر تخويف و ترسانيدن و وعد و وعيد عبيداللهبنزياد كه واقعاً از حيث سياست و مكر كمنظير است، حضرت مسلم را رها كردند.[۴]
عبيدالله با عِدّه و عُدّه كم وارد كوفه شد و يك شبه همه را از دور مسلمبنعقيل متفرّق كرد.[۵] ابتدا كوفيان را ترساند؛ افرادى را در لشكر مسلم فرستاد، آنها در بين لشكر پراكنده شدند و مىگفتند: الآن لشكر شام مىرسد و چقدر زيادند و چه عِدّه و عُدّهاى دارند و همه شما را از بين مىبرند و چه و چه مىكنند![۶]
از آن طرف، صبح كه شد وارد مسجد جامع كوفه شد و شروع كرد به خواندن خطبه و ترساندن مردم و بعد وعد و وعيددادن و امر به اطاعت از يزيد و گفت: يزيد اهل عدل و انصاف است و عطاى شما را زياد مىكند، مرا به نزد شما فرستاده و امر كرده با شما به مهربانى و انصاف معامله كنم و مانند پدرى مهربان با محرومان و فقرا رفتار نمايم و عطاى ايشان را زياد كنم. بعد سر كيسه را باز كرد و شروع كرد عطادادن به مردم از بيتالمال مسلمين.[۷]
افرادى را نيز سرلشكر كرد كه همه وجيهالملّه و به ظاهر متديّن بودند؛ عمربنسعد از أشراف كوفه بود، شَبَثبنرِبعى و عَمروبنحجّاج نيز همينطور، سائر سرلشكرها همه همينطور بودند. اينها افرادى نبودند كه به ظاهر شقىّ و خونخوار باشند، بلكه افراد وجيهى بودند كه در جماعات شركت مىكردند و اهل نماز و روزه بودند. اين افراد را با تطميع به دور خودش جمع كرد و عدّهاى را نيز با تخويف.
و بدين جهت حضرت در فرمايش خود مىفرمايند: مردم بندگان دنيا هستند. همين افرادى كه دنبال مسلمبنعقيل بودند، همين افراد آمدند عليه پسر پيغمبر جنگ كردند.
آن همه خطبههاى حضرت كه دل سنگ را آب مىكند، خطاب به اينها بود، ولى در قلبهايشان اثر نكرد. خطبههائى كه حضرت در روز عاشورا خواندند و مناشداتى كه كردند و آنها را قسم مىدهند و مىگويند: مگر من پسر پيغمبر نيستم؟! مگر مادر من حضرت فاطمه زهرا نيست؟! مگر پدر من علىّبنأبىطالب نيست؟! مگر شما مرا نمىشناسيد؟! مگر پسر دختر پيغمبرى غير از من هست؟![۸] آن فرمايشات عالى كه حضرت مىفرمايند، اصلاً در قلب اينها اثر نمىكند.
بالاتر از اينها، آن مناظرى كه لشكر عمربنسعد با چشم خودش ديده، هيچ در دلشان اثر نمىكند؛ يعنى قساوت طورى است كه هيچيك از اين امور اثر نمىگذارد. در اينجا اين آيه شريفه خوب خود را نشان مىدهد كه: خَتَمَ اللَهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَـرِهِمْ غِشَـوَةٌ.[۹] «خدا بر دلها و گوشهايشان مهر شقاوت مىزند و بر روى ديدههايشان پردهاى است و اينها نمىتوانند حق را ببينند.»
نزول بلا طبق درجات ايمان
پس نظر پروردگار به عدّه قليلى است كه همان مؤمنين واقعى باشند و خدا بر آن عدّه قليل هم، طبق درجاتشان بلا نازل مىكند. آن بلائى كه براى شخصىكه در اوّلين مرحله از ايمان است، آن بلا را بر شخص ديگرى كه در درجه دوّم يا سوّم است، وارد نمىكند؛ بلاها علَى درجاتِ الإيمان مىباشد.
از امام صادق عليهالسّلام روايت است كه: رسول اكرم صلّىالله عليهوآلهوسلّم روزى به اصحابشان فرمودند كه: مَلعونٌ كُلُّ مالٍ لايُزَكَّى، مَلعونٌ كُلُّ جَسَدٍ لايُزَكَّى و لَو فى كُلِّ أَرْبَعينَ يَوْمًا مَرَّةً. «ملعون است و از رحمت خدا دور است هر مالى كه زكاتش داده نشود، ملعون است هر بدنى كه ولو در هر چهل روز يكبار زكاتش داده نشود.»
به حضرت رسول عرض كردند: يا رَسولَ اللَهِ! أَمّا زَكَوةُ المالِ فَقَدعَرَفْناها، فَما زَكَوةُ الأَجْسادِ؟ «زكات مال را مىدانيم. (زكات مال ايناستكه انسان از اموال نهگانهاى كه معيّن شده، اگر به حدّ نصاب رسيد درصدى را به عنوان زكات انفاق كند) أمّا زكات بدن را نمىدانيم چيست؟» فَقالَ لَهُم: أَنتُصابَ بِـٔافَةٍ. «حضرت فرمودند: زكات بدن ايناستكه آفتى به اين بدن برسد و مرض و بلائى سرش بيايد.»
فَتَغَيَّرَتْ وُجوهُ الَّذينَ سَمِعوا ذَلِكَ مِنهُ. «چهرههاى افرادىكه اين كلام را از حضرت شنيدند همه تغيّر پيدا كرد و از اين كلام متأثّر شدند.» چون خيلىها هستند كه يكسال برشان مىگذرد و مريض نمىشوند و حضرت مىفرمايند: ملعون است آن بدنى كه چهل روز بر او بگذرد و آفتى بدان نرسد، لذا چهرههايشان متغيّر شد.
قالَ لَهُم: أَتَدْرونَ ما عَنَيْتُ بِقَوْلى؟ «حضرت فرمودند: آيا مىدانيد منظور من چه بود از اينكه گفتم: ملعون است بدنى كه و لو در چهل روز يكمرتبه تزكيه نشود؟» قالوا: لا، يا رَسولَ اللَهِ! «گفتند: نه، اى رسول خدا! ما نمىدانيم.»
حضرت فرمودند: بَلَى، الرَّجُلُ يُخدَشُ الخَدْشَةَ و يُنكَبُ النَّكْبَةَ و يَعثُرُ العَثْرَةَ و يَمرَضُ المَرْضَةَ و يُشاكُ الشَّوْكَةَ و ما أَشبَهَ هَذا، حَتَّى ذَكَرَ فى حَديثِهِ اخْتِلاجَ العَيْنِ.[۱۰] «مرادم اين بود كه انسان گاهى خدشه و خراشى بر بدنش وارد مىشود، پايش به سنگى مىخورد و آسيب مىبيند (نَكَبَتِ الحِجارَةُ رِجْلَه، يعنى سنگ به پاى او خورد و پايش را آزرد.)، مىلغزد و زمين مىخورد. (حتّى اگر طورى هم نشود و دست و پايش نشكند)، مريض مىشود، خار و تيغى در بدنش فرو مىرود و امورى شبيه اينها از مسائل جزئى برايش پيش مىآيد، تا جائىكه حضرت در كلام مبارك خود، زدن و پرش چشم را هم نام بردند.» يعنى بدنى كه حتّى به اين امور جزئى هم مبتلا نشود، اين بدن ملعون و از رحمت خدا دور است و خدا به اين بدن نظر ندارد.
مرحوم علاّمه مجلسى رضواناللهتعالىعليه «اختلاج» را اينطور معنى مىكنند: و هُوَ حَرَكَةٌ سَريعَةٌ مُتَواتِرَةٌ غَيرُعاديَةٍ يَعرِضُ لِجُزءٍ مِنَ البَدَنِ كَالجِلْدِ و نَحْوِه.[۱۱] «اختلاج، حركت تند و پىدرپى و غير عادى در يكى از اعضاء بدن مانند پوست يا غير آن است.» اختلاج عين، زدن چشم است؛ مثل اينكه گاهى وقتها پوست بدن انسان مىپرد، گاهى هم چشم اين حالت را پيدا مىكند. اگر بدن انسان ولو در هر چهل روز يكبار مختصر ناراحتى پيدا كند، همين مقدار معلوم است كه از رحمت خدا دور نيست.
حالا اين أقلّ مقدار بلائى است كه بر مؤمن وارد مىشود كه بلاى جسمى است. بلاها انواع و اقسامى دارد كه همه موجب تربيت و تكميل مؤمن بوده و نشانگر موردنظربودن او در پيشگاه پروردگار است.
حديث ديگر از ابنبُكَير است. حديث، حديث معتبرى است و رواتش همه از ثقاتند. أبوعلى الأشعرى از محمّدبنالجبّار از ابنفضّال از ابنبُكَير روايت مىكند كه: سَأَلْتُ أَباعَبْدِاللَهِ عَلَيهِالسّلامُ: أَيُبتَلَى المُؤمِنُ بِالجُذامِ و البَرَصِ و أَشْباهِ هَذا؟ قالَ: فَقالَ: و هَل كُتِبَ البَلآءُ إلاّ عَلَى المُؤمِنِ؟![۱۲] «از امام صادق عليهالسّلام سؤال كردم: آيا مؤمن به جذام و برص و امثال اينها مبتلا مىشود؟ حضرت فرمود: آيا بلا جز بر مؤمن نوشته شده است؟»
در روايت ديگرى امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند: إنّ المُؤمِنَ لَيَكرُمُ عَلَى اللَهِ حَتَّى لَو سَأَلَهُ الجَنَّةَ بِما فيها أَعْطاهُ ذَلِكَ مِن غَيرِ أَنيَنتَقِصَ مِن مُلْكِهِ شَيْئًا. و إنّ الكافِرَ لَيَهونُ عَلَى اللَهِ حَتَّى لَو سَأَلَهُ الدُّنْيا بِما فيها أَعْطاهُ ذَلِكَ مِن غَيرِ أَنيَنتَقِصَ مِن مُلْكِهِ شَيْئًا. و إنّ اللَهَ لَيَتَعاهَدُ عَبْدَهُ المُؤمِنَ بِالبَلآءِ كَما يَتَعاهَدُ الغآئِبُ أَهْلَهُ بِالطُّرَفِ و إنّهُ لَيَحْميهِ الدُّنْيا كَما يَحْمى الطَّبيبُ المَريضَ.[۱۳]
«مؤمن نزد خدا گرامى است تا جائى كه اگر بهشت را با آنچه در اوست از خدا سؤال كند خدا به او مىدهد، بدون اينكه ذرّهاى از ملك خدا كم شود. و كافر در نزد خدا پست و خوار است تا جائى كه اگر تقاضا كند دنيا را با آنچه در آنست خدا به او مىدهد، (چون كافر نزد خدا پست است و دنيا هم نزد خدا پست مىباشد) بدون اينكه از ملك خدا چيزى كم شود. و خدا عهد خود با مؤمن را با بلا تازه مىكند و از او تفقّد و احوالپرسى مىنمايد؛ همانطور كه وقتى شخصى به سفر مىرود و پس از مدّتى به ديدار اهل و عيالش مىآيد چيزى نفيس تهيّه مىكند و هديه مىآورد و ديدار تازه مىنمايد.»
در روايتى كه ديروز برايتان عرض كرديم، تعبير «تحفه» آمده بود و فرموده بودند: همانطور كه غائب وقتىكه مىآيد تحفهاى مىآورد، خداوند هم بر مؤمن بلا مىآورد. در اينجا در روايت «طُرَف» ذكر كرده كه جمع «طُرفه» است و طرفه از تحفه بالاتر است؛ چون تحفه هديه است أعمّ از اينكه نفيس باشد يا نباشد، ولى طرفه به چيز نفيس و ارزشمند گفته مىشود. مىگويند: فلانى طرفهاى آورد؛ يعنى چيز نفيسى آورد كه ديگران نياوردند، لذا طرفه از تحفه بالاتر است. مىفرمايد: همانطور كه شخص مسافر وقتى برمىگردد چيز نفيسى براى اهلش مىآورد، خدا هم براى تجديد عهد با مؤمن براى او طرفهها و نفائسى مىآورد كه همان بلا باشد.
و إنّهُ لَيَحْميهِ الدُّنْيا كَما يَحْمى الطَّبيبُ المَريضَ. «و خداوند مؤمن را از دنيا پرهيز مىدهد، همانطور كه طبيب مريض خود را از برخى غذاها منع مىكند.»
در ذيل روايت ديگرى مىفرمايند: إنّ البَلآءَ أَسرَعُ إلَى المُؤمِنِ التَّقىِّ مِنَ المَطَرِ إلَى قَرارِ الأَرْضِ.[۱۴] «وقتى باران مىبارد با چه سرعتى بهسوى زمين حركت مىكند و در گودالها جاى گرفته و آرام مىشود! بلائى كه بر مؤمن متّقى و پرهيزكار نازل مىشود سرعتش بيش از اين است.»
در اينجا وجه تشبيه از چند جهت است:
اوّل: از جهت سرعت است؛ همانطور كه باران باسرعت به روى زمين مىآيد و در گودالها جاى مىگيرد، همينطور بلا هم باسرعت بر مؤمن نازل مىشود.
دوّم: از جهت استقرار بعد النّزول است؛ همانطور كه باران وقتى مىآيد روى زمين استقرار پيدا مىكند و بعد به جان زمين مىرود و زمين اين باران را در خودش مىگيرد، همينطور بلا كه مىآيد در جان مؤمن مىنشيند و آرام مىگيرد و مؤمن اين بلا را با شراشر وجودش مىگيرد.
سوّم: از حيث نفع است؛ همانطور كه باران براى زمين نافع است و اگر باران نيايد زمين حيات پيدا نمىكند و سرسبز نمىشود، همينطور اگر بلا از جانب پروردگار به مؤمن نازل نشود مؤمن زنده نمىشود و حيات ابدى پيدا نمىكند.
همچنين امام صادق عليهالسّلام فرمودند: كُلَّما ازْدادَ العَبْدُ إيمانًا ازْدادَ ضيقًا فى مَعيشَتِهِ.[۱۵] «هرچه بنده ايمانش بالاتر برود و ايمانش محكمتر و قوىتر شود، در معيشتش بيشتر ضيق و تنگى پيدا مىكند و زندگىاش سختتر مىشود.»
در روايت ديگرى نيز مىفرمايند: لَولا إلْحاحُ المُؤمِنينَ عَلَى اللَهِ فى طَلَبِ الرِّزْقِ لَنَقَلَهُم مِنَ الحالِ الَّتى هُم فيها إلَى حالٍ أَضيَقَ مِنها.[۱۶] «اگر مؤمنين در دعاها اصرار نمىكردند كه خدايا روزى ما را زياد كن (يكى از دعاهائى كه مؤمنين مىكنند همين دعاى براى سعه رزق است) خدا از اين حال فقرى كه دارند اينها را فقيرتر مىكرد.»
و نيز از آن حضرت روايت است كه: لَيْسَ لِمُصاصِ شيعَتِنا فى دَوْلَةِ الباطِلِ إلاّ القوتُ؛ شَرِّقوا إن شِئْتُم أَو غَرِّبوا لَنتُرزَقوا إلاّ القوتَ.[۱۶] «مُصَّة» و «مُصاص» خالص شىء يا سِرّ شىء را مىگويند. حضرت مىفرمايند: «روزى شيعيان خالص ما، در دولت باطل و جور فقط به اندازه قوت آنهاست!» قوت در لغت به معناى مقدار سدّ رمق است؛ مقدارى كه اگر انسان بخورد زنده مانده و از دنيا نمىرود.
بعد فرمودند: شَرِّقوا إن شِئْتُم أَو غَرِّبوا لَنتُرزَقوا إلاّ القوتَ. يعنى: «اگر خودتان را بكشيد به شرق برويد يا به غرب، براى اينكه در دولت باطل بيشتر از قوت به دست بياوريد، نصيبى نخواهيد داشت!» يعنى زحمت به خودتان ندهيد. البتّه آنچه وظيفه است را انسان بايد انجام دهد و دنبال كسب و كار برود، حال اگر به آن مقدار ساعاتى كه وظيفهاش است بيش از قوت نصيببش نشد ديگر تلاش نكند.
شعر محتشم در بيان مصائب خمسه طيّبه
امروز روز پنجم عزاى أبىعبدالله الحسين عليهالسّلام است. همه أشعار محتشم عالى و راقى است، ولى در بند چهارم، مصائب و بليّات خمسه طيّبه را بيان كرده است:
بر خوان غم چو عالميان را صلا زدنداوّل صلا به سلسله انبيا زدند
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان تپيدزان ضربتى كه بر سر شير خدا زدند
آن در كه جبرئيل امين بود خادمشاهل ستم به پهلوى خيرالنّسا زدند
بس آتشى ز اخگر الماسريزههاافروختند و در حسن مجتبى زدند
وانگه سُرادِقى كه ملَك محرمش نبودكندند از مدينه و در كربلا زدند
پس ضربتى كزان جگر مصطفى دريدبر حلق تشنه خلَف مرتضى زدند
اهل حرم دريدهگريبان گشودهموفرياد بر در حرم كبريا زدند
(ديوانمحتشمكاشانى، ص۲۸۱.)
راوى مىگويد: فَوَاللَهِ لاأَنْسَى زَينَبَبِنْتَعَلىِّ! تَندُبُ الحُسَينَ و تُنادى بِصَوْتٍ حَزينٍ و قَلْبٍ كَئيبٍ: يامُحَمَّداه! صَلَّى عَلَيكَ مَليكُ السَّمآءِ، هَذا الحُسَينُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمآءِ مُقَطَّعُ الأَعْضآءِ و بَناتُكَ سَبايا.[۱۸]
«قسم به خدا فراموش نمىكنم زينب دختر علىّبنأبىطالب را هنگامىكه براى حسين ندبه مىكرد و با صداى محزون و دلى پردرد ناله مىكرد: وا محمّداه! درود پادشاه آسمانها بر تو باد، اين حسين است كه غرقه به خون شده و اعضائش قطعهقطعه گشته است و دختران تو اسير دست أعدا شدهاند.»
لاأضحَكَ اللهُ سِنَّ الدَّهْرِ إن ضَحِكَتْو ءَالُ أحمَدَ مَظلومونَ قَدقُهِروا
مُشَرَّدون نُفوا عَن عُقْرِ دارِهِمُكَأنّهُم قَدجَنَوْا ما لَيسَ يُغتَفَرُ
اللهمَّ إنّا نَسأَلُكَ و نَدعوكَ و نُقسِمُكَ و نَرجوكَ بِمُحمّدٍ و عَلىٍّ و فاطِمَةَ و الحَسَنِ و الحُسَينِ و التِّسعَةِ الطّاهِرَةِ مِن ذُرّيَّةِ الحُسَينِ، يا اللهُ! يا اللهُ! يا الله!...
خدايا! ما را بيامرز. خدايا! توفيق بندگى خودت را به همه ما كرامت بفرما. بارپروردگارا! آنى ما را به خود وامگذار. اين جمع و همه شيعيان أميرالمؤمنين را بارپروردگارا! مؤیّد و منصور بدار. دشمنان دين مخذول و منكوب بگردان. در فرج آقا امام زمان تعجيل بگردان. بارپروردگارا! شيعيان حيّاً و ميّتاً مورد عنايت و مغفرت و رحمت خويش قرار بده. چشمان ما به جمال آقا امام زمان عليهالسّلام روشن بدار.
و عَجِّلِ اللهمَّ فى فرجِ مولانا صاحبِ الزّمان
پانویس
۱. مطالب بيانشده در روز پنجم محرّمالحرام ۱۴۱۵ هجرى قمرى.
۲. مقتلخوارزمى، ج۱، ص۲۳۷؛ و بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۸۳.
۳. تذكرهالخوآصّ، ص۲۵۱؛ و الفصولالمهمّة، ج۲، ص۷۶۵؛ و الأمالى شيخ صدوق، ص۱۱۶.
۴. اللهوف، ص۳۷.
۵. أنسابالأشراف، ج۲، ص۸۶ ؛ و مقتلمقرّم، ص۱۵۶.
۶. شيخ مفيد ره در إرشاد آورده است كه: فبعَث عُبيدُاللهِ إلى الأشرافِ فجمَعهم، ثمّ أشرَفوا على النّاسِ، فمَنَّوا أهلَ الطّاعةِ الزّيادةَ و الكرامةَ، و خَوَّفوا أهلَ العِصيانِ الحِرمانَ و العقوبةَ، و أعلَموهم وصولَ الجُندِ مِن الشّامِ إليهم.
و تَكلّم كثيرٌ حتّى كادتِ الشّمسُ أنتجِبَ، فقال: أيّها النّاسُ! الحَقوا بأهاليكم و لاتعجَلوا الشّرَّ و لاتُعَرِّضوا أنفسَكم للقتلِ، فإنّ هذه جنودُ أميرِالمؤنينَ يزيدَ قدأقبَلتْ و قدأعطَى اللهَ الأميرُ عهدًا، لئن تَمّمتم على حربِه و لمتَنصرفوا من عَشيّتِكم أنيَحرِمَ ذرّيّتَكم العَطآءَ و يفرِّقَ مُقاتلتَكم فى مَغازى الشّامِ و أنيأخُذَ البرىءَ منكم بالسّقيمِ و الشّاهدَ بالغآئبِ حتّى لاتَبقَى له بقيّةٌ من أهلِ المعصيةِ إلاّ أذاقها وبالَ ما جَنَت أيديها. و تَكلّم الأَشرافُ بنحوٍ مِن ذلك. (الإرشاد، ج۲، ص۵۳ و ۵۴)
۷. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۴۱ و ۳۸۶؛ و مقتلخوارزمى، ج۱، ص۲۴۲.
۸. شيخ مفيد ره نقل مىكند كه: حضرت در صبح عاشورا سوار بر مركب شده و در ضمن خطبهاى فرمودند: انْظُروا هَل يَصلُحُ لَكُم قَتْلى و انْتِهاكُ حُرمَتى؟ ألَسْتُ ابنَبِنْتِنَبيِّكُم و ابنَوَصيِّهِ و ابنِعَمِّهِ و أوَّلِ المُؤِنينَ المُصَدِّقِ لِرَسولِ اللهِ بِما جآءَ بِهِ مِن عِندِ رَبِّهِ؟! أولَيسَ حَمزَةُ سَيِّدُالشُّهَدآءِ عَمّى؟! أولَيسَ جَعفَرٌ الطَّيّارُ فى الجَنَّةِ بِجِناحَيْنِ عَمّى؟! أولَميَبلُغْكُم ما قالَ رَسولُ اللهِ لى و لِأَخى: هذانِ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ؟!...
ثُمَّ قالَ لَهُمُ الحُسَينُ علَيهِالسّلامُ: فإن كُنْتُم فى شَكٍّ مِن هذا أفَتَشُكّونَ أنّى ابنُبِنْتِنَبيِّكُم؟! فوَاللهِ ما بَينَ المَشرِقِ و المَغرِبِ ابنُبِنْتِنَبىٍّ غَيرى فيكُم و لا فى غَيرِكُم. (الإرشاد، ج۲، ص۹۷ و ۹۸)
۹. قسمتى از آيه ۷، از سوره ۲: البقرة.
۱۰. الكافى، ج۲، ص۲۵۸.
۱۱. مرءَاهالعقول، ج۹، ص۳۵۱.
۱۲. الكافى، ج۲، ص۲۵۸.
۱۳. همانمصدر.
۱۴. همانمصدر، ص۲۵۹.
۱۵. همانمصدر، ص۲۶۱.
۱۶. همانمصدر.
۱۷. همانمصدر.
۱۸. اللهوف، ص۱۳۳؛ و بحارالأنوار، ج۴۵، ص۵۸.