جلسه روز نهم: طلب عافيت.
أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و السُّفَرآءِ المُقَرَّبينَ لاسيَّما حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبىالقاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَيهِ و علَى أخيهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمَّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِبنِأبىطالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و إمامِ المُوَحِّدينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمَّةِ المُؤمِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين[۱]
قالَ رسولُ اللهِ صلّىاللهُعلَيهوءَالِهوسلّم: أَشَدُّ النّاسِ بَلآءً الأَنْبيآءُ ثُمَّ الأَوْصيآءُ ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ.
در جلسات قبل عرض شد كه: چون عنايات پروردگار نسبت به مؤمنين بسيار زياد است، خداوند مؤمنين را در اين دار دنيا به انواع بلايا مبتلا مىكند؛ دنيا در نزد خدا ارزشى ندارد و أجر و مزد مؤمن دنيا نيست بلكه آخرت است، لذا خداوند همه ثوابها و أجرها را براى مؤمن در آخرت ذخيره مىكند و در اين نشئه او را آنچنانكه خودش مىخواهد مىسازد.
تكميل ايمان و نزول بلا
و عرض شد كه: هرچه درجه ايمان بالاتر باشد شدّت بلا بيشتر است. از امام صادق عليهالسّلام روايت است كه: رسول خدا صلّىالله عليهوآلهوسلّم فرمودند كه خداوند عزّوجل مىفرمايد: لَولا أَنّى أَسْتَحْيى مِن عَبْدِىَ المُؤمِنِ، ماتَرَكْتُ عَلَيهِ خِرْقَةً يَتَوارَى بِها. «اگر من از بنده مؤمن خود حيا نمىكردم حتّى پوششى كه با آن خود را بپوشاند برايش نمىگذاشتم.» و إذا أَكمَلْتُ لَهُ الإيمانَ ابْتَلَيْتُهُ بِضَعْفٍ فى قُوَّتِهِ و قِلَّةٍ فى رِزْقِهِ. «و هنگامىكه ايمان اين مؤمن را كامل كنم، او را مبتلا مىكنم به ضعفى در بدنش، و قوّهاش را مىگيرم و رزق و روزىاش را كم مىكنم.» فَإن هُوَ جَزِعَ أَعَدْتُ عَلَيهِ، و إن صَبَرَ باهَيْتُ بِهِ مَلَـئِكَتى. «پس اگر او ناله و فرياد كرد دوباره بلا و مصيبت را بر او برمىگردانم و اگر صبر كرد و در اين مشكلاتى كه من بر او وارد ساختم تحمّل ورزيد، من به او نزد ملائكه خود مباهات مىكنم.»
سپس خداوند تباركوتعالى در ذيل اين فرمايش مىفرمايد: أَلا و قَدجَعَلْتُ عَليًّا عَلَمًا لِلنّاسِ، فَمَن تَبِعَهُ كانَ هاديًا و مَن تَرَكَهُ كانَ ضالاًّ؛ لايُحِبُّهُ إلاّ مُؤمِنٌ و لايُبغِضُهُ إلاّ مُنافِقٌ.[۲] «آگاه باشيد كه من أميرالمؤمنين على عليهالسّلام را عَلَم و نشانه هدايت و اسوه براى مردم قرار دادم، پس هركس از او تبعيّت كند در طريق هدايت است و هركس كه او را ترك كرده و دنبالهروى او ننمايد گمراه است؛ هيچكس او را دوست ندارد جز مؤمن و هيچكس با وى دشمنى نكند مگر منافق.»
در اين فرمايش حضرت پروردگار كه حديث قدسى است، مىبينيم كه خداوند پس از آنكه درباره ابتلاء مؤمن توضيح داده و مىفرمايد: اگر از مؤمن حيا نمىكردم حتّى يك لباس براى او نمىگذاشتم و وقتى ايمان او را كامل مىكنم او را به ضعف در قوّه جسمى و ضيق در روزى مبتلا مىكنم، بعد از اين راجع به أميرالمؤمنين عليهالسّلام مىفرمايد: أَلا و قَدجَعَلْتُ عَليًّا عَلَمًا لِلنّاسِ. جمله اوّل پروردگار راجع به ابتلاء مؤمن است و بلافاصله راجع به أميرالمؤمنين عليهالسّلام صحبت مىكند كه: من أميرالمؤمنين على را نشانهاى براى مردم قرار دادم.
مىدانيد تناسب جمله اوّل با اين جمله چيست؟ اينكه مىفرمايد: أميرالمؤمنين را عَلَم قرار دادم؛ يعنى أميرالمؤمنين عليهالسّلام در همه چيز نشانه هدايت است و بايد به او اقتدا نمود، پس آن حضرت در ابتلائات هم عَلَم است؛ أميرالمؤمنين بلاكش اين امّت است و آنچه از بلاها بود بر أميرالمؤمنين وارد شد. شما هم اى مؤمنين! اگر مىخواهيد به أميرالمؤمنين تأسّى كنيد، شما هم بايد بلاكش باشيد، شما هم بايد بلاهائى را كه از ناحيه پروردگار وارد مىشود به جان و دل بپذيريد. اگر تنگى و ضيق در معيشت برايتان حاصل شد، به خدا و پيغمبر سبّ و فحش ندهيد. اگر مصيبتى بر شما وارد شد، شكوه و گلايه به پروردگار نكنيد؛ شما اگر طريق أميرالمؤمنين را دنبال كنيد به هدايت رسيدهايد، و إلاّ ضالّ و گمراهيد.
من نبينم هيچ ضرّى در بلامن بلاى دوست را بينم وَلا
هركه را افزون بلا آيد ز حقاو ربود از سايرين گوى سبق[۳]
لزوم طلب عافيت
البتّه اين نكته مخفى نباشد كه: انسان از خدا بايد صحّت و عافيت و سلامتى و حيات را بخواهد، نبايد بگويد: طبق رواياتىكه خوانديم، تنگى معيشت و مصيبتها، تحفهها و طرفههائى از ناحيه پروردگار است كه به مؤمن مىرسد، پس ما هم از خدا تقاضا كنيم كه از تحفش براى ما بفرستد و دعا كنيم كه خدايا بلاها را بهسوى ما نازل كن!
نه، چنين چيزى صحيح نيست! دأب أئمّه طاهرين عليهمالسّلام اين نبوده است كه از خداوند بخواهند خدايا بلا را بر ما نازل كن. شما در هيچ روايتى چنين چيزى را پيدا نمىكنيد. بنده كه تا به حال در كتب احاديث به اين برنخوردم كه رسول اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم يا أئمّه طاهرين عليهمالسّلام از خدا تقاضا كنند خدايا بلا را بهسوى ما بفرست، چون بلا تحفه و طُرفه است! خدايا بلا بفرست تا ما زودتر به كمال برسيم و زودتر تربيت شويم!
هيچگاه چنين درخواستى نفرمودند؛ چون اصل اوّلى صحّت و عافيت و حيات است، نه مريضى و بلا و ممات.
از امّالفضل (همسر عبّاس عموى پيامبر و خواهر ميمونه همسر پيامبر) روايت شده است كه: رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم براى عيادت بر مردى مريض وارد شدند؛ فَتَمَنَّى المَوْتَ. «در محضر رسول خدا از خدا تمنّا و آرزوى مرگ كرد.» گويا مرض آنقدر شديد بوده كه دعا كرده است: خدايا جان مرا بگير!
رسول خدا به او فرمودند: لاتَتَمَنَّ المَوْتَ! فَإنّكَ إن تَكُ مُحْسِنًا تَزْدَدْ إحْسانًا إلَى إحْسانِكَ، و إن كُنْتَ مُسيئًا فَتُؤخَّرُ لِتَسْتَعْتِبَ؛ فَلاتَمَنَّوُا المَوْتَ.[۴] «تمنّاى موت و آرزوى مرگ از خدا نكن! اگر تو شخص صالح و نيكوكارى باشى بهواسطه ادامه حياتت نيكوكاريت زيادتر مىشود و اگر شخص گنهكارى باشى مهلت داده مىشوى و مرگ تو به تأخير مىافتد تا از خداوند طلب عفو و بخشش و رضايت نمائى؛ پس هيچگاه تمنّاى موت نكرده و از خدا مسألت مردن ننمائيد.»
پس اصل اوّلى در زندگى حيات است، اصل اوّلى صحّت و سلامتى است، نه مرض. انسان بايد از خدا صحّت بخواهد تا اينكه بتواند پروردگار را عبادت كند؛ اگر مريض و افتاده باشد كه نمىتواند خدا را عبادت كند. بايد زنده باشد تا كار كند و اگر از دنيا برود نامه اعمالش بسته مىشود و نمىتواند ترقّى كند.
و لذا پيامبر اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم فرمودند: يا أَباذَرٍّ! اغْتَنِمْ خَمْسًا قَبْلَ خَمْسٍ: شَبابَكَ قَبْلَ هَرَمِكَ و صِحَّتَكَ قَبْلَ سُقْمِكَ و غِناكَ قَبْلَ فَقْرِكَ و فَراغَكَ قَبْلَ شُغْلِكَ و حَياتَكَ قَبْلَ مَوْتِكَ.[۵] «اى أباذر! پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت بشمار: جوانيت را قبل از پيرى، و سلامتت را قبل از مرض، و غنا و توانمنديت را قبل از فقر، و فراغت و آسودگيت را قبل از مشغوليت و گرفتارى، و حيات و زندگيت را قبل از مرگ.» يعنى قبل از اينكه از دنيا بروى، اين زندگانى و حياتى كه خدا به تو داده است را غنيمت شمار و قبل از اينكه مريض بشوى قدر اين صحّت و عافيت كه خدا به تو داده را بدان و اينها را در راه اطاعت خدا صرف كن و به غفلت نگذران.
اصل اوّلى حيات و صحّت و عافيت است. انسان از خدا بايد صحّت و عافيت و حيات و طول عمر در راه اطاعت پروردگار را بخواهد؛ چنانكه در دعا وارد است: و اجْعَلْ فيما تَقْضى و تُقَدِّرُ أَنتُطيلَ عُمْرى فى طاعَتِكَ.[۶] «و در آنچه برايم تقدير كرده و لازم و حتمى مىنمايى، اين را قرار بده كه عمرم را در راه اطاعت و بندگيت طولانى كنى.»
رسول اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم فرمودند: طوبَى لِمَن طالَ عُمُرُهُ و حَسُنَ عَمَلُهُ.[۷] «خوشا به سعادت كسىكه عمرش طولانى گشته و اين عمر طولانى با حسن عمل مقرون است و آن را در راه اطاعت پروردگار صرف مىكند.»
پس پيغمبر اكرم و أئمّه طاهرين و انبياء سلف عليهمالصّلوهوالسّلام هيچكدام تقاضاى نزول بلا در اين نشئه را نكردند كه خدايا اين بلاها را بهسوى ما نازل كن! بلكه همه گفتهاند: خدايا بلا و فتنه را از ما بردار و سلامت و عافيت مقرون به عمل صالح و بندگى عنايت بفرما.
حتّى در روز دوّم محرّم وقتى كه اسب امام حسين عليهالسّلام ايستاد و قدم از قدم بر نداشت و آن حضرت سؤال كردند: اين زمين چه نام دارد؟ و به حضرت گفتند: كربلا نام دارد. حضرت در جواب فرمودند: اللَهُمَّ إنّى أَعوذُ بِكَ مِنَ الكَرْبِ و البَلآءِ.[۸] «خدايا من از كرب و سختى و از بلا به تو پناه مىبرم.» اولياء خدا بلا را نمىخواستند، ولى وقتى كه بلا از جانب پروردگار نازل مىشد، اين بلا را با جان و دل قبول مىكردند؛ وقتى كه خواست پروردگار ابتلاء به اين بليّات بود ايشان از زير بلا فرار نمىكردند.
محمّدبنحنفيّه برادر حضرت امام حسين عليهالسّلام به ايشان گفت: به يمن برويد، آنجا شيعيانتان هستند و شما را كمك مىكنند. حضرت آخرين جوابى كه دادند فرمودند: خدا اينطور خواسته كه بروم و كشته شوم و پيامبر به من فرمودند: إنّ اللَهَ قَدشآءَ أَنيَراكَ قَتيلاً. «خدا خواسته است كه تو را كشته ببيند.» اراده خداست؛ اين بلا از ناحيه پروردگار است و حضرت هم با جان و دل قبول مىكنند.
محمّدبنحنفيّه عرض كرد: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ![۹] پس چرا اين زنان و فرزندان را با خود مىبريد؟ حضرت فرمودند: پيامبر به من فرمودند: إنّ اللَهَ قَدشآءَ أَنيَراهُنَّ سَبايا.[۱۰] «خدا خواسته كه اينها را اسير ببيند.» حضرت اينچنين بلا را با جان و دل قبول مىكنند.
البتّه مؤمن بايد در قلبش هميشه تسليم بوده و براى او صحّت و مرض و حيات و ممات فرقى نكند و تابع رضاى خداوند باشد. با اين حال، در مقام دعا بايد از خداوند سلامتى و حيات و دفع بلا را طلب كند، چون ما ضعيفيم و بدون مصيبت هم نمىتوانيم بار خود را به مقصد برسانيم، چه برسد به اينكه با انواع مرضها و مصيبتها درگير باشيم.
لذا از جهت ادب و اظهار عجز و نياز فرمودهاند كه: هميشه از خداوند «عافيت ظاهر» مقرون به «عافيت باطن» را طلب كن و طول عمر بخواه، ولى در نيّت هميشه چنين قصد كن كه خدايا حيات و صحّت را تا زمانى مىخواهم كه مورد رضاى تو باشد و آنوقت كه صلاح مرا در مرض و موت مىدانى، من تسليم هستم.
اختصاص معيشت ضنك به اهل دنيا
يكى از دوستان سؤال كردند كه: در قرآن كريم مىفرمايد: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُو مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُو يَوْمَ الْقِيَـمَةِ أَعْمَى.[۱۱] «كسىكه از ذكر و ياد من إعراض كند معيشت تنگى خواهد داشت و در قيامت او را كور محشور مىنمائيم.» در اين آيه، تنگى معيشت را از آثار إعراض و دورى از ياد خدا شمرده است؟ اين مطلب، چطور با اين رواياتى كه مىفرمايد: خدا بهواسطه اينكه به مؤمن محبّت دارد معيشتش را ضنك و سخت قرار مىدهد و سختى معيشت و بلا از آثار ايمان است، جمع مىشود؛ آيا اين روايات با آيه مذكور تنافى ندارد؟
عرض كردم: نه! معيشت ضنك كه همان زندگى تنگ همراه با ضيق شديد است، چه مربوط به دنيا باشد و چه مربوط به برزخ، ضيق و سختى از ناحيه قلّت روزى مادّى نيست، بلكه ممكن است شخصى وسعت روزى هم داشته باشد أمّا معيشتش ضنك باشد.
اين همه كفّار كه در ناز و نعمت زندگى مىكنند و از ذكر پروردگار معرضند، اينها همه معيشت ضنك دارند؛ چرا؟ چون تنها همّتشان دنياست و بس؛ جز دنيا همّت ديگرى ندارند، و هركس همّتش دنيا باشد معيشت او ضنك است. هركس پشتوانهاش پروردگار نباشد، توكّل به خدا و تسليم و تفويض نداشته باشد، در معيشت ضنك به سر مىبرد؛ يعنى معيشت پست و رذلى كه در آن آرامش نيست.
اين شخص گرچه متموّل و ثروتمند هم باشد، ولى آرامش ندارد، همواره در اضطراب و پريشانى و افكار مشوّش زندگىمى كند، دائم نگران است كه مبادا فلان چيز را از دست بدهد يا به فلان مال نرسد، در كوچكترين حادثهاى آشفته و پريشان مىشود؛ چون تكيهگاهى ندارد؛ همه همّتش دنياست و دنيا هم هميشگى نيست و هر لحظه در معرض ازدسترفتن مىباشد.
أمّا آن كسىكه خدا را دارد و با او صبح و شام مىكند، اگر نان خشك هم بخورد، بهترين زندگى را دارد؛ چون در مقام رضا و تسليم و توكّل است، چون پشتوانه او پروردگار است نه دنيا. او هميشه در آرامش و طمأنينه به سر مىبرد و در اوج سختىها هم راضى و آرام است.
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُو مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُو يَوْمَ الْقِيَـمَةِ أَعْمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَ قَدْكُنتُ بَصِيرًا * قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ ءَايَـتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَ لِكَ الْيَوْمَ تُنسَى.[۱۲] مىفرمايد: «كسىكه از ذكر و ياد من إعراض كند، معيشت تنگى خواهد داشت و ما او را در روز قيامت كور محشور مىكنيم. او خطاب مىكند: پروردگارا چرا مرا كور وارد محشر كردى؟ درحالىكه در دنيا چشم داشتم و مىديدم. خدا مىفرمايد: آيات ما در نشئه دنيا به تو رسيد و تو آنها را فراموش كردى و از ذكر من إعراض نمودى. (عمرى بر تو گذشت و در غفلت زندگى كردى) و چون در غفلت زندگى كردى و آيات ما را فراموش نمودى، امروز هم تو فراموش مىشوى و نظر و عنايت ما شامل تو نمىشود.»
شما خيال مىكنيد كفّار و اهل فسق و فجور و اهل دنيا كه در ناز و نعمت زندگى مىكنند مصيبت نديده و نمىبينند؟ اينها در رسيدن به دنياى خودشان چه رنجها مىكشند و چه مصيبتها مىبينند؛ تا مالشان كم مىشود يا سلامتيشان در معرض خطر قرار مىگيرد، در غصّه فرو مىروند، چون خدا را ندارند و مطلوب نهائيشان فقط دنياست؛ آنها هم غصّه دارند منتها غصّه آنها دنياست، ولى آنهائى كه مؤمنند غصّه خدا را دارند.
خداوند براى تربيت و تعالى مؤمنين، آنها را به انواع مصيبتها مبتلا مىكند، ولى به مقتضاى زندگى دنيائى، كفّار نيز در اين دنيا مصيبت مىبينند، منتها اهل دنيا بالنّسبه به آن مصيبت أجرى ندارند، چون مصيبت در راه دنياست و عمرشان را در راه دنيا صرف مىكنند. علاوه بر آن، مصيبت مؤمن همراه با آرامش است، ولى مصيبت كافر نه.
زندگى اهل دنيا واقعاً زندگى تنگ و سختى است و از آرامش و خوشى حقيقى خالى است. اهل دنيا اگر خدشهاى به مالشان وارد شود قلبشان درد مىگيرد. بارها اتّفاق افتاده و مجرّب است كه اگر ذرّهاى از مالشان از بين برود قلبشان از كار مىافتد، و از ناراحتى اينكه چرا من در اين معاملهاى كه انجام دادم ضرر كردم، شب خوابشان نمىبرد.
أمّا مؤمن اينطور نيست؛ مؤمن اگر چنانچه زندگىاش هم از بين برود، چون مىبيند به اراده پروردگار است، قلبش تكان نمىخورد. آنهائى كه مؤمن واقعى هستند و ايمان حقيقى دارند، نه تنها مالشان، بلكه اگر اولادشان از بين برود يا خودشان در معرض كشتهشدن قرار بگيرند، باز هم آرام و سرخوشند.
سنگينى ابتلائات امام حسين عليهالسّلام
مثل حضرت امام حسين عليهالسّلام؛ ما در عالم وجود از جهت ابتلائات دنيوى كسى را بالاتر از امام حسين عليهالسّلام سراغ نداريم! مقام حضرت رسول اكرم و أميرالمؤمنين و امام حسن عليهمالصّلوهوالسّلام از آن حضرت بالاتر است، ولىاز جهت ابتلائات ظاهرى كسى به مانند حضرت امام حسين عليهالسّلام نيست. حضرت اين همه ابتلا ديدهاند، أمّا قلبشان قرص و محكم است.
راوى مىگويد: به خدا قسم من نديدم كه كسى در برابر دشمنى فراوان يكّه و تنها گردد و اين همه از اولاد و خاندان و اصحابش كشته شوند و اينقدر مصيبت بر او وارد شود و قوىالقلبتر و محكمتر از حسين عليهالسّلام باشد؛ فَوَاللَهِ ما رَأَيْتُ مَكثورًا قَطُّ قَدقُتِلَ وُلْدُه و أَهْلُ بَيْتِهِ و أَصْحابُهُ أَربَطَ جَأْشًا و لا أَمْضَى جَنانًا مِنهُ.[۱۳]
يك مصيبت كوچك كه بر انسانى وارد شود او را از پا در مىآورد؛ بچّهاش مريض مىشود و شب خداى نكرده به قى و استفراغ و اسهال مىافتد و داروهائى كه مىدهند اثر نمىكند، به بيمارستان كشيده مىشود و زير سرم مىرود، قلب پدر تهى مىشود، ديگر بدنش قدرت بر حركت پيدا نمىكند؛ به خصوص اگر اين بيمارى طول بكشد؛ مگر اينطور نيست؟!
آنوقت شما ببينيد امام حسين عليهالسّلام در روز عاشورا همه فرزندانش را مىدهد، همه اصحابش را مىدهد، حتّى فرزند كوچكش عبدالله رضيع را در راه خدا مىدهد و بعد عرض مىكند: هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بى أَنّهُ بِعَيْنِ اللَهِ.[۱۴] مىفرمايد: «اين مصيبتها چون در منظر پروردگار است بر من سهل و آسان مىآيد.» و إلاّ اين مصيبتها مصيبتهائى كمرشكن است و آسان نيست.
ذكر مصيبت حضرت أباالفضل علیه السّلام
مگر شهادت حضرت أباالفضل العبّاس چيز سادهاى است؟ وقتى آقا حضرت أباالفضل خواستند به ميدان بروند آمدند از امام حسين عليهالسّلام اجازه بگيرند، در مقاتل داريم: فَبَكَى الحُسَينُ عَلَيهِالسّلامُ بُكآءً شَديدًا. «امام حسين عليهالسّلام به شدّت گريه كردند.»
دلِ شوريده نه از شور شراب آمده استدين و دل ساقى شيرين سخنم برده ز دست
سرو بالاى بلندش چه خرامان مىرفتنه صنوبر كه دو عالم به نظر آمده پَست
شاه إخوان صفا، ماه بنىهاشم اوستشد در او صورت و معنى به حقيقت پيوست
ساقى باده توحيد و معارف عبّاسشاهد بزم أزل، شمع شبستان ألست
در رَهِ شاه شهيدان ز سر و دست گذشتنيست شد از خود و زد پا به سرِ هرچه كه هست
رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمودجان به قربان وفادارى آن بادهپرست
سرش از پاى بيفتاد و دو دستش ز بدنكمرِ پشت و پناهِ همه عالم بشكست
شد نگون بيرق و شيرازه لشكر بدريدشاه دين را پس از او رشته اميد گُسَست
حيف از آن لعل درخشان كه ز گفتار بماندآه از سرو خرامان كه ز رفتار نشست
يوسف مصر وفا غرقه به خون واأسفادل ز زندان غم او أبدالدَّهر نَرَست
(ديوانكمپانى، ص۱۱۷ و ۱۱۸.)
حضرت أباالفضل العباس عليهالسّلام چهارمين اولاد از اولاد ذكور أميرالمؤمنين عليهالسّلام بوده است و اكبر اولاد امّالبنين و صاحب لواى امام حسين عليهالسّلام در روز عاشوراست. آن حضرت به «سقّا» ملقّب شده بود؛ چون هروقت كه شدّت عطش در خيام أباعبدالله الحسين بالا مىگرفته تنها رجاء و اميد كودكان به حضرت أبالفضل العبّاس عليهالسّلام بوده است.
حضرت أبالفضل خيلى قوى بودند و لشكر از صولت و هيبت آن حضرت حذر داشت. آنقدر جسيم و بلند بالا بود كه وقتى روىاسب قوى و فربهى اين بزرگوار مىنشست پاهايشان روى زمين كشيده مىشد، و آنقدر طلعت زيبائى داشت كه به آن حضرت «قمر بنىهاشم»، «ماه بنىهاشم» مىگفتند.[۱۵]
امام حسين عليهالسّلام به حضرت أبالفضل فرمودند: يا أَخى! أَنتَ صاحِبُ لِوآئى! «اى برادرم! تو صاحب لواى من هستى!» تو اگر بروى ديگر كسى نمىماند كه اين لواء و پرچم را بلند نگه دارد.
حضرت جواب دادند: اى برادرم! اى حسين جان! قَدضاقَ صَدْرى! و سَئِمْتُ مِنَ الحَيَوةِ و أُريدُ أَنأَطلُبَ ثارى مِن هَؤلآءِ المُنافِقينَ.[۱۶] «سينهام تنگ شده و از زندگى خسته شدهام و مىخواهم انتقام خود را از اين منافقين در اين لشكر بگيرم.» حضرت فرمودند: حال كه اراده جنگ دارى كمى آب براى اين كودكان طلب كن!
حضرت أبالفضل بهسوى ميدان آمد، ايستاد و صدا زد و لشكر را نصيحت كرد و با صداى بلند فرمود: اى عمربنسعد! اين حسين، فرزند دختر رسول خداست. تمام اصحاب و اهل بيتش را كشتيد! و اينها عيال و فرزندان اويند كه تشنه مىباشند، به ايشان آب بدهيد؛ قَدأَحرَقَ الظَّمَأُ قُلوبَهُم. «شدّت عطش قلبهايشان را آتش زده است.» و صداى العطش العطش اطفال بگوش مىرسد. در بعضى از مقاتل نوشتهاند كه: اين فرمايش حضرت أبالفضل در قلب بعضى از سنگدلان لشكر عمربنسعد اثر كرد، بهطورىكه: بَكَى بَعضُهُم. «بعضى از آنها شروع كردند به گريهكردن.»
در اين هنگام بود كه شمربنذىالجوشن با صداى بلند فرياد زد: اى پسر أبىتراب! اگر چنانچه جميع عالم آب باشد و تحت قدرت ما، يك قطره از آن به شما نخواهيم داد، مگر اينكه شما در بيعت يزيد داخل شويد.
حضرت أبالفضل عليهالسّلام برگشتند و جريان را به برادر عرض كردند و گفتند: اينها حاضر نيستند آب بدهند. در مقتل آوردهاند كه: در همين هنگام صداى ناله العطش اطفال به گوششان رسيد؛ فَسَمِعَ الأَطْفالَ يَتَصارَخونَ مِنَ العَطَشِ.[۱۷]
ديگر حضرت بىتاب گشتند، سوار بر اسب شده، نيزهاى و مشك آبى به دستشان گرفتند و به سرعت خودشان را به شريعهاى كه چهارهزار تيرانداز موكّل بر آن بود رساندند. جنگ سختى نمودند و هشتاد نفر از اين منافقين را به خاك افكندند و از هر طرف صفوف لشكر را مىشكافتند تا اينكه با جگرى تشنه وارد شريعه شدند. حضرت در اين مدّت آب ميل نفرموده و سهميه آب خود را نيز به اطفال داده بودند، در كنار شريعه بىاختيار دست را بردند زير آب و آب را بالا آوردند كه بنوشند، ذَكَرَ عَطَشَ الحُسَينِ عَلَيهِالسّلامُ و أَهْلِ بَيْتِهِ فَرَمَى المَآءَ.[۱۸] «تشنگى آقا امام حسين عليهالسّلام و اهل بيت او را به ياد آورد[۱۹] و آب را روى آب ريخت.» و اين أشعار را إنشاء فرمود:
يا نَفْسُ مِن بَعدِ الحُسَينِ هونىو بَعدَهُ لا كُنْتِ أَنتَكونى (۱)
هَذا الحُسَينُ وارِدُ المَنونِو تَشرَبينَ بارِدَ المَعينِ (۲)
تَـاللَهِ ما هَـذا فِعـالُ ديـنى (۳)
(مقتلمقرّم، ص۲۶۸.)
۱. اى نفس أبالفضل! بعد از حسين پست باش! و مبادا بعد از او لحظهاى زنده بمانى!
۲. اين حسين است كه از شراب مرگ مىنوشد و تو مىخواهى از آب خوشگوار بنوشى!
۳. قسم به خدا اينكار از دين و رويّه من نيست كه حسين تشنه باشد و من سيراب!
پر كرد مشك و پس كفى از آب برگرفتمىخواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
آمد بيادش از جگر تشنه حسينچون اشك خويش ريخت ز كف آب و شد سوار
شد با روان تشنه ز آب روان رواندل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار
كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضىيك شير در ميانه گرگان بىشمار
يك تن كسى نديده و چندين هزار تيريك گل كسى نديده و چندين هزار خار
( منتهىالأَمال، ج۲، ص۸۸۳ .)
آقا مشك را انداختند به دوش راستشان و با نيزه مىزدند و صفوف لشكر را مىشكافتند. از طريق نخلستان حركت كردند تا خود را به خيام حرم برسانند و آب را به اطفال بچشانند كه نوفل أزرق و به روايتى زيدبنورقاء از پشت درخت نخلى كمين كرد و همين كه آقا خواست عبور كند با شمشير بر دست راست آقا زد و دست راست آقا قطع شد. آقا به سرعت تمام، مشك را به شانه چپ انداخته و شمشير را به دست چپ دادند و شروع كردند به جنگيدن و فرمودند:
وَاللَهِ إن قَطَعْتُمُ يَمينىإنّى أُحامى أَبَدًا عَن دينى (۱)
و عَن إمامٍ صادقِ اليقينِنَجْلِ النَّبىِّ الطّاهِرِ الأَمينِ (۲)
۱. قسم به خدا اگر دست راست مرا قطع كنيد، هرگز از دينم دست برنمىدارم و تا أبد از آن حمايت مىكنم.
۲. و همچنين از امامى كه يقينى صادق و راست دارد و فرزند پيامبر پاك و امين است، حمايت مىنمايم.
فَقاتَلَ حَتَّى ضَعُفَ. «آقا با اين دست بريده مشغول جنگ بود، تا ضعف بر ايشان مستولى شد.» كه ناگاه زيدبنورقاء و به روايتى حكيمبنطُفيل باز پشت نخلى كمين كرده و همين كه حضرت از آنجا گذشتند دست چپشان را قطع نمود.
آقا حضرت أبالفضل مشك را به دندان گرفتند، اميد دارند هرچه زودتر آب را به خيام برسانند، ولى آن حضرت را تيرباران كردند. تير چون باران بر حضرت باريد،[۲۰] بهقدرى كه گفتهاند: بدن مباركشان مثل خارپشت شده بود[۲۱] كه ناگهان تيرى به مشك رسيد و آب مشك ريخت، تير ديگرى هم به سينه حضرت نشست و آقا از صدر زين به روى زمين افتادند.[۲۲]
در بعضى از مقاتل داريم كه دشمنى از دشمنان خدا عمود آهنينى بر فرق آن بزرگوار زد و آقا به زمين افتادند[۲۰] و صدا زدند: يا أَخا! أَدرِكْ أَخاكَ.[۲۴] «برادر! برادرت را درياب!» آقا امام حسين خود را به برادر رساندند، ديدند بدن حضرت عبّاس مجروح و قطعهقطعه و دستهاى مبارك آن حضرت بريده شده است. در اينجا هم داريم: بَكَى الحُسَينُ عَلَيهِالسّلامُ لِقَتْلِهِ بُكآءً شَديدًا.[۲۵] «آقا امام حسين به شدّت گريه كردند.» و فرمودند: الأَنَ انْكَسَرَ ظَهْرى و قَلَّتْ حيلَتى.[۱۸] «الآن كمرم شكست و چارهام اندك و تدبيرم گسسته شد.»
لاأضحَكَ اللهُ سِنَّ الدَّهْرِ إن ضَحِكَتْو ءَالُ أحمَدَ مَظلومونَ قَدقُهِروا
مُشَرَّدون نُفوا عَن عُقْرِ دارِهِمُكَأنّهُم قَدجَنَوْا ما لَيسَ يُغتَفَرُ
اللهمَّ إنّا نَسأَلُكَ و نَدعوكَ و نُقسِمُكَ و نَرجوكَ بِمُحمّدٍ و عَلىٍّ و فاطِمَةَ و الحَسَنِ و الحُسَينِ و التِّسعَةِ الطّاهِرَةِ مِن ذُرّيَّةِ الحُسَينِ، يا اللهُ! يا اللهُ! يا الله!...
خدايا! در امتحانات و بلايا ما را پيروز بگردان. بارپروردگارا! آنچه خير به محمّد و آل محمّد عنايت فرمودى به اين جمع عنايت بفرما و آنچه شرّ از ايشان دور فرمودى از اين جمع و همه شيعيان أميرالمؤمنين دور بفرما. بارپروردگارا! علماء ربّانى رهبر معظّم انقلاب در حفظ مبانى اسلام مؤیّد بدار. در فرج آقا امام زمان تعجيل بگردان. ثوابى از اين مجلس به روح رهبر فقيد انقلاب عائد و واصل بفرما. بارپروردگارا! چشمان ما به جمال امام زمان روشن و منوّر بدار. ما را از مخلصين ايشان قرار بده. بارپروردگارا! مرضاى اسلام، مرضاى شيعه، مجروحين شفاى عاجل كرامت بفرما. موتاى ايشان، شهدا، ذوىالحقوقى كه از دار دنيا رفتهاند، بارپروردگارا! همه را مورد مرحمت و مغفرت خويش قرار بده.
و عَجِّلِ اللهمَّ فى فرجِ مولانا صاحبِ الزّمان
پانویس
۱. مطالب بيانشده در روز نهم محرّمالحرام ۱۴۱۵ هجرى قمرى.
۲. الأمالى شيخ طوسى، ص۳۰۶.
۳. مرحوم علاّمه ره اين أشعار را در جُنگخطّى خود، از حاج فاضل خراسانى أعلىاللهمقامه نقل فرمودهاند. ( جُنگخطّى، ج۶، ص۵۸)
۴. بحارالأنوار، ج۶، ص۱۲۸.
۵. مكارمالأخلاق، ص۴۵۹.
۶. إقبالالأعمال، ج۱، ص۷۹. (دعاى تعقيب نماز در ماه مبارك رمضان)
۷. منلايحضرهالفقيه، ج۴، ص۳۵۵.
۸. اللهوف، ص۸۰ و ۸۱ .
۹. قسمتى از آيه ۱۵۶، از سوره ۲: البقرة.
۱۰. اللهوف، ص۶۴ و ۶۵؛ و بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
۱۱. آيه ۱۲۴، از سوره ۲۰: طه.
۱۲. آيات ۱۲۴ تا ۱۲۶، از سوره ۲۰: طه.
۱۳. الإرشاد، ج۲، ص۱۱۱.
۱۴. اللهوف، ص۱۱۷.
۱۵. منتهىالأَمال، ج۲، ص۸۸۱ و ۸۸۲ .
۱۶. نفسالمهموم، ص۳۰۶.
۱۷. مقتلمقرّم، ص۲۶۷.
۱۸. نفسالمهموم، ص۳۰۷.
۱۹. مرحوم علاّمه رضواناللهعليه اين عبارت را اينچنين نيز معنى مىفرمودند كه: «حضرت أبالفضل تشنگى امام حسين عليهماالسّلام را به آب يادآورى نمودند.»
۲۰. مقتلمقرّم، ص۲۶۹.
۲۱. موسوعهالإمامالحسين عليهالسّلام، ج۲، ص۷۸۰.
۲۲. نفسالمهموم، ص۳۰۴ و ۳۰۵ و ۳۰۷؛ و منتهىالأَمال، ج۲، ص۸۸۴ .
۲۳. مقتلمقرّم، ص۲۶۹.
۲۴. روضهالشّهدآء، ص۳۳۵؛ و إبصارالعين، ص۳۰.
۲۵. اللهوف، ص۱۱۸.
۲۶. نفسالمهموم، ص۳۰۷.