جلسه درس اخلاق (1394/10/10)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و افضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقية الله فی العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و بسيجي و ساير نهادها را گرامي ميداريم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه شما برادران و خواهران خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت کند و برکت اين ايام که با ميلاد وجود مبارک رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) و وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) مزيّن شده است، اين ايام خجسته براي همه شما خير و رحمت را به همراه داشته باشد.
چون ميلاد وجود مبارک آن حضرت است، قرآن کريم برکات فراواني را براي آن حضرت ياد ميکند. يکي از آن برجستهترين حرکتها و رهاوردهايي که در سوره مبارکه «انفال» بيان کرده است اين است که فرمود: استجابت دعوت و دعاي آن حضرت شما را زنده ميکند.[1] يک استجابت است که خدا نسبت به نيايش افراد دارد که فرمود: ﴿إِذا سَأَلَکَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ﴾[2] اين خواستههاي انسان را که با خدا درميان ميگذارد، خدا اجابت ميکند، از غير خدا هم هيچ کاري ساخته نيست، مگر اينکه وسيله باشند. اما به ما فرمود پيامبر دو حرف دارد: يک دعوت دارد, يک دعوا; دعوت او به توحيد است و معاد, دعواي او اين است که او مدّعي است من نبيّ هستم, اگر دعوت او که مربوط به مبدأ و معاد است بپذيريد, ادّعاي او را که مربوط به وحي و نبوّت است بپذيريد، زنده ميشويد. حيات را يک بيان مشترکي قرآن دارد موت را هم يک بيان مشترکي. وقتي گياهان زنده ميشوند, حيوانات زنده ميشوند, انسانها زنده ميشوند، از اين امور به عنوان حيات ياد ميشود. مرگ هم براي همه اينها هست؛ اما آن تفاوت اصلي که براي انسان هست هم به موت برميگردد هم به حيات. يک حيات انسان دارد که موجودات ديگر ندارند, مرگي انسان دارد که موجودات ديگر ندارند. درباره حيات قرآني در سوره «انفال» فرمود: ﴿إِسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما يُحْييکُمْ﴾؛[3] وقتي رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) آمده، دعوت خود را راجع به مبدأ و معاد طرح کرده, دعوا و ادّعاي خود را درباره وحي و نبوّت طرح کرده، شما استجابت کنيد بپذيريد، پذيرشِ اين شما را زنده ميکند خدا شما را به حيات جديد ميرساند. اين حيات, مرگ ندارد، حيات گياهي مرگ دارد حيات حيواني مرگ دارد؛ اما حيات انساني اگر گفته شد: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[4] يا فرمود: ﴿إِنَّکَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[5] اين مرگ را معنا کرده است و «توفِّي» هم به همراه آن هست، گياه ميميرد؛ اما اينچنين نيست که فرشتهاي بيايد روح آن را قبض کند, حيوان ميميرد؛ اما اينطور نيست که فرشته بيايد روح او را قبض کند. انسان که ميميرد خدا مرگش را معنا کرده است، فرمود گرچه کلمه «موت» يک جامع مشترکي است بين حيوان و نبات و انسان; ولي انسان که ميميرد وفات ميکند نه فوت, گياه که ميميرد فوت دارد، حيوان که ميميرد فوت دارد، انسان فوت نميکند وفات دارد. مستحضريد که در وفات اين «واو» جزء کلمه است و اصل است و «تاء» زائد بر کلمه است و جزء کلمه نيست. وفات از مادّهاي است که «إستيفاء, توفِّي, متوفّيٰ» با آن همراه هستند، اگر کسي همه حقوق خود را گرفت ميگويند حقّ خود را استيفا کرد, اگر استادي در تدريس همه مطالب را خوب بيان کرد ميگويند بيانش مستوفا بود، اگر سخنران و خطيبي چيزي کم نگذاشت، صدر و ساقه حرف او مبرهن بود ميگويند سخنش مستوفا بود. «إستيفاء, وفيٰ» آن اخذ تام است که چيزي نميريزد. فرمود شما فوت نميکنيد وفات داريد و «توفِّي» شما هم در درجه اوّل به دست ذات اقدس الهي است که ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾؛[6] بعد به وسيله دستور ذات اقدس الهي فرشته مرگ, عزائيل(سلام الله عليه) روح شما را قبض ميکند که ﴿يَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذي وُکِّلَ بِکُمْ﴾،[7] در بخش سوم فرشتگاني که زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) هستند، آنها مسئول توفّياند که فرمود وقتي مرگ بعضيها رسيد: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[8] مرگ را درباره گياه يک طور ديگر معنا کرد, درباره حيوان طور ديگر معنا کرد, درباره انسان کلّاً وضع را برگرداند. آن حيات گياهي مرگ دارد، حيات حيواني مرگ دارد؛ اما حيات انساني مرگ به معناي فوت ندارد، مرگ به معني وفات دارد; يعني انسان يک موجود ابدي خواهد بود. اين تفاوت فوت و وفات يک تفاوت جوهري است، مرهون آيه سوره مبارکه «انفال» است، فرمود اگر دعوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، يک؛ دعوا و ادّعاي آن حضرت را، دو؛ بپذيريد زنده ميشويد، وقتي زنده شديد ديگر موت به معناي فوت نداريد، موت به معناي وفات داريد؛ بنابراين شما هستيد که هستيد. آن حياتي که ابديّت شما را تأمين کند در سايه استجابت پيام ذات مقدس رسول خداست که فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما يُحْييکُمْ﴾؛ چنين انساني چه بميرد چه زنده باشد زنده است، آثار علمايي که رخت بربستند مثل زمان حيات آنها زنده است. برخيها قبل از اينکه بميرند مردهاند، يک جنازه عمودياند، بعد که بدنشان سرد شد ميشوند جنازه افقي. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) را ملاحظه کنيد، فرمود: يک عدّه حياتشان در خوردن و نوشيدن و پوشيدن است و ديگر هيچ! به مسائل و معارف ديگر نميانديشند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ ... وَ ذَلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»؛ او در بين زندهها مُردهاي است که حرکت ميکند و ايستاده است، يعني جنازه عمودي است؛ بعد هم ميافتد ميشود جنازه افقي. فرمود اينها مُردهاند و اينها فوت دارند نه وفات, اگر اينها حيواناند و حيات انساني پيدا نکردند مرگ اينها هم مرگ فوتي است نه مرگ وفاتي، ««فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ ... وَ ذَلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»؛ اما درباره خودش و دودمان خودش و به تبع آنها عالمان و مؤمناني که به اينها ملحق شدند فرمود: «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَی مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال»؛[9] ممکن است از ما کسي بميرد ولي مرگ به سراغ او نميآيد, ممکن است بدن برخي افراد بپوسد ولي هرگز اينها پوسيدني نيستند، اينها از پوست به درميآيند، کهنگي براي مردان الهي نيست: «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَی مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال»؛ مردان الهي کهنه نميشوند و تاريخ مصرف ندارند، چون فوق زمان و زميناند. اگر موجودي «زماني» نبود، متزمّن نيست, «مکاني» نبود متمکّن نيست، از اين دو نبش که بالا آمده است تاريخ در آنها اثر ندارد، جغرافيا در آنها بياثر است، براي هميشه زندهاند، فرمود: ما از آنها هستيم که براي هميشه زندهايم، کساني هم که به ما ملحقاند براي هميشه زندهاند: «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَی مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال»، پس انسان ميتواند يک موجود ابدي شود؛ البته ابديّت موجودات غير الهي، «ابديّت بالعرض» است, «بالمجاز» است, «بالغير» است، آنکه ابدي بالذّات است ذات اقدس الهي است.
پس برکت نبوّت اين است که انسان را ابدي ميکند, انسان را به يک حيات جديدي ميرساند اين حيات جديد, مرگ به معناي فوت ندارد مرگ به معناي وفات دارد؛ آنگاه متوفّي او فرشتگاناند و او متوفّاي فرشتههاست و اگر آن لياقت را داشته باشد ذات اقدس الهي متوفِّي او خواهد بود، چه اينکه در هنگام قبض روح رسول، خدا ذات اقدس الهي شخصاً روح او را گرفته و به عزرائيل(سلام الله عليه) تحويل دادند، اينطور نبود که عزرائيل قبض روح کند.
به هر تقدير اين راه براي انسان باز است که بخواهد به مرحلهاي برسد که ابدي شود و اگر گياهي فکر کرد يا حيواني فکر کرد در همان حدّ است, اگر گياهي و انساني فکر نکرد فرشتهخوي شد در حدّ فرشتههاست. خيلي از فضايل را قرآن کريم براي ملائکه نقل ميکند، از يک سو؛ براي انسانهاي وارسته نقل ميکند، از سوي ديگر و انسانها را هم تشويق ميکند که در مرز فرشتهها راه پيدا کنيد. بارها به عرض شما رسيد سالانه چندين همايش تشکيل ميشود ـ همايش علمي هم است, کار مفيدي هم است ـ براي تشخيص بيماريهاي مشترک بين انسان و دام و فتواي اين همايش را هم آزمايشگاه جواب ميدهد و درست هم است يک کار علمي است؛ منتها مقدار مصرف درمانياش فرق ميکند. خيلي از بيماريها مشترک بين انسان و دام است و هر چه در آزمايشگاه تجربه شده است کارآمد است؛ منتها حالا با يک تفاوت در حيوانات و در انسان با تفاوت ديگر. اين همايشها, همايشهاي علمي است بسيار خوب هم است. اما يک سلسله همايشهايي جايش خالي است و آن همايش اين است که تشخيص فضايل مشترک بين انسان و فرشتهها، ما چه چيزي از ملائکه کمتر داريم. ما قبول داريم بدنِ ما با دام مشترکات فراواني دارد, قبول داريم که اين آزمايشگاه، آزمايشگاه خوبي است جواب خوبي هم ميدهد اين را قبول داريم؛ اما آنها را هم بايد قبول کنيم که ما مشترکات فراواني با فرشتهها داريم. فرشتههايي که ميآيند فرّاشي بشر را به عهده ميگيرند پر پهن ميکنند يعني هر طلبه, هر دانشجوي الهي متديّن، وقتي وارد کلاس ميشود آن خادم به حسب ظاهر در را باز ميکند، اتاقها را آماده ميکند، برق را روشن ميکند و مانند آن; ولي فرّاشان واقعي که فرش پهن ميکنند فرشتگاناند. اين روايت نوراني از بس مورد احترام است که از کافي کليني تا معالم صاحب معالم و از معالم صاحب معالم تا کافي کليني همه اين روايت را نقل کردند که «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم».[10] اين کم مقامي نيست که فرّاشي محافل علمي را فرشتگان عهدهدار باشند، همين ﴿أَجْنِحَةٍ﴾ که در آغاز سوره مبارکه «فاطر» آمده است: ﴿أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾[11] اين پرهاي ويژه فرشتهها به صورت فرش زير پاي طالبان علوم پهن ميشود، اينها که آمدند: ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ دعوت خدا و پيغمبر را قبول کردند و زنده شدند، فرّاشانِ اينها فرشتهاند تا انسان فرشتهخوي شود کسي که روي بال فرشته نشسته است پرواز ميکند. بارها شنيديد پرواز «در جهت» نيست، «از جهت» است. اين مرغها شما ميبينيد از قطب به استوا, از استوا به شمال يا از شمال به جنوب از جنوب به شمال يا از شرق به غرب از غرب به شرق به طمع تالاب حرکت ميکنند، اين پرواز در جهت است. يک روحاني, يک عالم, يک دانشمند, يک دانشجوي الهي «از جهت» حرکت ميکند نه «در جهت» کشور را اينها به خوبي اداره ميکنند، ديگر سخن از طعم تلخ اختلاس و اختلاف و امثال آنها نيست، نام اختلاس را اينها بشنوند متعذّر و متأثرند، بوی بد اختلاف اينها را رسوا ميکند، انسان به جايي ميرسد که شامّهاش باز ميشود بوي گناه را استشمام ميکند. اين بيان نوراني پيغمبر که فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحْنَّکُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب»؛[12] خود را با استغفار معطّر کنيد وگرنه بوي بد گناه شما را رسوا ميکند. بعضي از گناهها بويش به شامّه کسي که داراي شامّه هستند ميرسد و اگر کسي به آن شامّه نرسيد لااقل همين بگير و ببندها و امثال آنها همان بوی بد است که درميآيد، فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ». اينها که شاعرانه سخن نگفتند, اگر کسي شاعرانه حرف بزند: «أَحسَنُهُ أَکذَبُه»[13] که در کتابهاي ادبي خواندهايد؛ اما اينها «أَصدَقهُ أَحسَنُه», «أَصدَقُ کَلِمَةٍ قَالَتِ العَرَبُ کَلِمَةُ لَبِيد»؛ وقتي وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) سخن ميگويد، وضع ادبيات را عوض ميکند. شما غالباً بايد مطوّل خوانده باشيد در آنجا آمده است که «أَحسَنُهُ أَکذَبُه». بهترين شعر آن است که غلوّ, کثرتگويي, تشبيهات, استعارات و کنايات آن بيشتر باشد ميگويد، اينقدر من اشک ريختم که طوفان نوح نزد آن يک قطره است، اين از سنخ «أَحسَنُهُ أَکذَبُه» است؛ اما وقتي شعر در مکتب وحي مطرح شد، ميشود «أحسنه أصدقه»، بهترين شعر آن است که برهانيتر باشد, حکيمانهتر باشد, راستتر باشد. حضرت فرمود: «أَصْدَقُ کَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ کَلِمَةُ لَبِيد» است که فرمود:
أَلَا کُلُّ شَيْءٍ مَا سِوَی اللَّهِ بَاطِلٌ وَ کُلُّ نَعِيمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِل[14]
اگر کسي اينچنين شد ديگر به طمع تالاب حرکت نميکند، درس نميخواند که جاي بالا بنشيند يا درس نميخواند که به او عظما بگويند، اين بازيها را دربياورد، اين درس ميخواند ببيند ملائکه چه ميگويند, حرف فرشتهها چيست, حرف قرآن چيست, حرف پيغمبر چيست. حيف آدم است که مردار بشود! فرمود شما مردار ميشويد: «وَ ذَلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء» از بدترين مردارها همين مردار انساني است که بويش از همه بدتر است که ميگويند فوراً اينها را دفن کنيد. چرا ما مردار بشويم؟ ما که ميتوانيم مثل فرشتهها طيّب و طاهر شويم و راه هم براي فرشته شدن باز است و ملائکه با ما مصافحه کنند، چرا مردار شويم؟
اين بيان نوراني مرحوم کليني در جلد هشتم کافي در روضه کافي نقل کرد،[15] فرمود: اولاً رسول خدا صبح که ميشد از شاگردان سؤال ميکرد: «مَا فَعَلتُم بِالبَارِحَة» شما نخوابيد که بخوابيد, بخوابيد که به کلاس برويد! خيلي از علوم در عالم رؤيا براي انسان حلّ ميشود، آدم اينقدر ميخورد, اينقدر ميخوابد که هيچ خواب خوب نبيند. فرمود: اگر خواستيد خواب راست ببينيد مواظب زبان و قلم خود باشيد، آدم دروغگو خواب راست نميبيند, آدم بدانديش خواب خوش نميبيند, آدم بدطينت خواب خوب نميبيند؛ تا فرشتهمنش نشديم رؤياي خوب نصيب ما نميشود. فرمود: «مَا فَعَلتُم بِالبَارِحَة». خوابيدن براي شاگردان حضرت کلاس درس بود، حضرت فرمود: ديشب چه ديديد؟ اين را مرحوم کليني در جلد هشت کافي نقل کرد. اينها رؤياهاي خوبي داشتند و مشاهدات خوبي داشتند همه حرفها که در کتابها نيست اگر همه حرفها در کتابها بود که علم ترقّي نميکرد، فرمود: خيلي از حرفهاي از جاي ديگر به شما ميرسد از درون شما بايد بجوشد، آدم تا چه وقت ميتواند استخر باشد، استخر بالأخره آب آن عاريه است از جاي ديگر ميآيد. فرمود شما ميتوانيد چشمه بشويد از درون خود بجوشيد. غالب ماها گرفتار استخريم؛ محفوظات داريم, در آخر عمر هم «من آنچه خواندهام همه از ياد من برفت»[16] بالأخره آب استخر تمام ميشود؛ اما فرمودند بالأخره يک آب از خودت تهيه کن! «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِه»؛[17] فرمود تا ميتوانيد سعي کنيد چشمه باشيد؛ حالا کم يا زياد, پس چشمه شدن ممکن است همهاش انسان جدولي داشته باشد، حرفها را از اين و آن بگيرد بعد از چند وقت تمام ميشود و خشک ميشود؛ اما چشمه باشد هميشه تر و تازه است. فرشتهها پر پهن ميکنند که انسان مثل مَلک پر دربياورد و از بازيگري و بازيگران پرواز کند، اين راه باز است هميشه اين هست و حيف است انسان عمري را به بازيگري صرف کند و تعبير لطيف و نمکين قرآن کريم اين است که آنها ميميرند, فوت ميکنند؛ اما شما وفات داريد ما خودمان شخصاً شما را جذب ميکنيم.
مگر عزرائيل فرشته کمي است، مگر عزرائيل(سلام الله عليه) براي قبض روح هر کسي ميآيد، اين جزء حاملان عرش است، غالب افراد را زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) قبض روح ميکنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[18] آنها که ﴿يَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذي وُکِّلَ بِکُمْ﴾[19] گروه اندکاند؛ ولي به هر حال راه باز است، فرمود: شما بايد درس بخوانيد اين سمع را به شما داديم, چشم را داديم که استخرگونه آب را از کتابها و اساتيد بگيريد اين مقدار، لازم است ولي کافي نيست شما بايد:
چو دريا به سرمايه خويش باش٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش[20]
کسي که در دريا آب نريخت فرمودند: «چو دريا به سرمايه خويش باش»؛ اگر ميخواهي مردار نشوي؛ امّا اگر ميخواهي مردار بشوي مختار هستي، «هم از بود خود سود خود برتراش». وقتي ما ميتوانيم ابدي باشيم فوت نداشته باشيم وفات داشته باشيم و به دست خود ما هم هست چرا نرويم؟ يک بيان نوراني از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) در کتاب شريف تحفالعقول هست، حضرت فرمود بالأخره براي هر کسي چه کساني که کارهاي دولتي دارند, چه کساني که کارهاي شخصي دارند براي همه، دنيا دو روز است: يک روز است که اقبال دارد, يک روز است که ادبار دارد; يک روز نعمت ميرسد انسان به مقامي ميرسد, يک روز است که گرفته ميشود. حضرت فرمود: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة» [21] دنيا دو روز است و دو رنگ بيشتر ندارد: يک روز براي انسان مرضعه است، يک روز براي انسان فاطمه. شما ميدانيد اين کودک که به دنيا آمد اوّلين لحظهاي که لذّت ميبرد همان شير پستان مادر است، مادر که پستان را در کام کودک ميگذارد اين ميشود مرضعه. بهترين لذت براي اين کودک همان وقتي است که پستان مادر را دارد ميمکد، بعد از دو سال که لحظه فِطام فرا رسيد؛ در کتابهاي فقهي در مسئله رضاع، مستحضريد گفتند: «لا رِضَاعَ بَعدَ الفِطَامِ»؛[22] يعني وقتي دو سال تمام شد بچه را از شير گرفتند، اگر يک زن ديگري به اين بچه شير بدهد ديگر مسئله محرميت مطرح نيست. «فطام»؛ يعني انقطاع؛ آن لحظهاي که مادر پستان را از کام کودک ميگيرد، اين لحظه را ميگويند لحظه «فطام».[23] فرمود دنيا دو روز است يک لحظه رضاع دارد که به انسان پُستي را ميدهند, يک لحظه فطام دارد که برگه عزل به دست او ميرسد فرمود: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة»، براي همه همينطور است؛ يک روز اين پستان پُست را به دهن انسان ميگذارند اين برايش لذيذ است، همه تبريک ميگويند, يک وقت اين پستان را از دهنش ميگيرند ميشود دوره فطام، براي همه هست. فرمود: دنيا دو روز دارد: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة» و انسان ميتواند در هر دو دوره طرزي زندگي کند که راحت باشد. دوره رضاع که کودک است اگر از پدران خوب و مادران خوب به دنيا بيايد او ميفهمد دارد چه ميکند ولو قدرت حرف زدن ندارد؛ اين روايت از غرر روايات ماست که خدا سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! که شرح خوبي نسبت به اين روايت کردند، مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين را در توحيد نقل کرد که گريه کودک در آن چهار ماه اوّلش اقرار به وحدانيت حق و مانند آن است, در چهار ماه دوم، فصل دوم مربوط به احترام به پيغمبر, گراميداشت مقام شامخ نبوّت و رسالت است, فصل سوم چهار ماه سوم نسبت به پدر و مادر دعا کردن است؛[24] ايشان يک شرح خوبي دارد که کودک چطور فصل اول را توحيد, فصل دوم را وحي و نبوّت و فصل سوم دعا نسبت به پدر و مادر؛ ولي به هر حال آنها ميفهمند که دارند چه ميکنند. اين را «ابنسبعين» درباره وجود مبارک پيغمبر نقل ميکند[25] که اين ايام, ايام ميلاد آن حضرت است؛ ميگويد: به ما اينچنين رسيده است که انبياي قبلي(سلام الله عليهم) که هر کدام از آنها حامل اين نطفه بودند؛ اينکه ما در زيارت اين ذوات قدسي ميگوييم: «لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تَلْبِسْکَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيَابِهَا»[26] و شما در ارحام مطهّره و اصلاب شامخه بوديد اين بزرگوار ميگويد هر پيغمبري که نطفه از صُلب او به رَحِم همسرش منتقل شد او کمبودي احساس ميکرد چه خليل حق, چه ذبيح حق بالأخره اين نطفه آمد حالا يا به تعبيري ژن يا به تعبيري نطفه «أو ما شئت فسمّه»؛ اينکه در زيارت اين ذوات قدسي ميگوييم در اصلاب شامخه و ارحام مطهره بوديد، بالأخره يک اصل و نور و چيزي است که اين راههاي طولاني را طي کرده. اگر از صُلب پيغمبری به رحِم همسرش منتقل ميشد از آن به بعد آن پيغمبر يک احساس کمبودي ميکرد، اين مقام شامخ نبوّت است که الآن به صورت قرآن و عترت درآمده و ما در کنار اين سفرهايم و اين يک موجود عادي نيست. فرمود براي همه هست: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة». اين بيان نوراني حضرت در کلمات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) ظهور کرد؛ ريشه هر دو هم قرآني است که حضرت فرمود: زهد را خداي سبحان در دو کلمه از کلمات قرآن کريم در سوره «حديد» مشخص کرد: ﴿لِکَيْلا تَأْسَوْا عَلي ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾[27] عرض کردند، «مَا الزُّهدُ؟» فرمودند: دو کلمه از کلمات قرآني شرح حال و جنس و فصل زهد را مشخص ميکند: ﴿لِکَيْلا تَأْسَوْا عَلي ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾؛چيزي را که از دست داديد نگران نباشيد جبران ميشود, چيزي را هم که به دست آورديد فضيلت نيست عاريهای است که چند روز شما نگه ميداريد بعد منتقل ميشود؛[28] اين همان بيان نوراني حضرت است که فرمود: «فَنِعْمَتِ الْمُرْضِعَةُ وَ بِئْسَتِ الْفَاطِمَة».
من مجدداً مقدم همه شما برادران و خواهران را گرامي ميدارم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه شما و به عموم علاقهمندان قرآن و عترت صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت کند! پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما! روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما! خطر تکفيري و سلفي و داعشي را به استکبار و صهيونيسم برگردان! خطر آنها را به خود آنها مسترد بدار! مشکلات دولت و ملت و مملکت را در سايه لطف وليّات برطرف بفرما! مشکلات اقتصاد مقاومتي و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات حلّ بفرما! جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده! بين ما و قرآن و عترت در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره أنفال، آيه24.
[2] . سوره بقره، آيه186.
[3] . سوره أنفال، آيه24.
[4] . سوره آل عمران، آيه185؛ سوره أنبياء، آيه35.
[5] . سوره زمر، آيه30.
[6] . سوره زمر، آيه42.
[7] . سوره سجده، آيه11.
[8] . سوره أنعام، آيه61.
[9] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه87.
[10] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
[11] . سوره فاطر، آيه1.
[12] . وسائل الشيعه، ج16، ص70.
[13] . ربيع الابرار و نصوص الاخيار, ج5, ص218.
[14] . مصباح الشريعة، ص60.
[15] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج8، ص142.
[16] . ديوان سعدی، شماره421؛ «آنها که خواندهام همه از ياد من برفت ٭٭٭ الّا حديث دوست که تکرار ميکنم».
[17] . جامع الأخبار(الشعيری)، ص94.
[18] . سوره انعام، آيه61.
[19] . سوره سجده، آيه11.
[20] . نظامی، خمسه، شرف نامه، بخش22.
[21] . تحف العقول، النص، ص35.
[22] . دعائم الإسلام، ج2، ص241.
[23] . الحدائق الناضره فی أحکام العترة الطاهرة، ج23، ص365.
[24] . التوحيد(للصدوق)، ص331؛ «لَا تَضْرِبُوا أَطْفَالَکُمْ عَلَی بُکَائِهِمْ فَإِنَّ بُکَاءَهُمْ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الصَّلَاةُ عَلَی النَّبِيِّ وَ آلِهِ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الدُّعَاءُ لِوَالِدَيْه».
[25] . أنوار النبي صلّی الله عليه و آله و سلّم أسرارها و أنواعها، ج1، ص167: «و عن ابن عباس رضي اللّه عنهما مرفوعا قال:«إن قريشا کانت نورا بين يدي اللّه عزّ و جلّ قبل أن يخلق آدم عليه السّلام بألفي عام، يسبح ذلک النور فتسبّح الملائکة بتسبيحه، فلما خلق اللّه آدم جعل ذلک النور في صلبه، فقال رسول اللّه صلّی اللّه عليه و سلّم: فأهبطه اللّه علی الأرض في صلب آدم عليه السّلام، فجعل في صلب نوح في السفينة، و قذف في النار في صلب إبراهيم، و لم يزل ينقلني من أصلاب الکرام إلي الأرحام حتي أخرجني من بين أبواي، لم يلتقيا عل سفاح قط».
[26] . مصباح المتهجد، ج2،ص721.
[27] . سوره حديد، آيه23.
[28] . تحف العقول، النص، ص278.