شماره درس: 52
تاريخ درس: ۱۳۸۲/۵/۳۰
متن درس:
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث امسال ما بحث اساسی و فوقالعاده مهم. بحث این بود چه کنیم صفات رذیله را رفع کنیم؛ لااقل بتوانیم مسلط بر آن شویم. چه کنیم فضائل را کسب کنیم، رسوخ در دل بدهیم و از میوة آن ما و دیگران استفاده کنیم. بحثی که همه انبیاء برای آن آمدند. بحثی که قرآن میفرماید: قرآن و پیغمبر برای همین آمده است « ليذکيهم و يعلمهم الکتابَ والحکمة » گفتم خودسازی مشکل است مگر آنکه معلم اخلاق خدا باشد آسان میشود « فلو لا فضل الله و رحمة ما زکا منکم من احدٍ ابدا و لکّن الله يزکّی من يشاء » اگر فضل و رحمت خدا نباشد، اصلاً نمیتواند خودسازی کند. به این معنا که بتواند درخت رذالت را بکند، درخت فضیلت به جای آن غرس کند. اصولاً نمیتواند مگر اینکه معلم انسان خدا باشد. بحث این بود چه کنیم معلم ما خدا باشد. چه کنیم مؤفق در خودسازی شویم. راههایی را امسال نشان دادم؛ از جمله راهها گفتم یک دستور العملی در اول سورة مزمل به پیغمبر اکرم داده شده است و در آن دستوار العمل هم همین است یا رسول الله بار سنگینی به دوشت آمده، بار نبوت؛ و اگر بخواهی به منزل برسد به این دستور العمل عمل بکن. این دستور العمل یازده جز دارد. راجع به شش جزء از این یازده جزء صحبت کردم و بحث این دو جلسة گذشته درباره همین جزء ششم بود « و تبتل اليه تبتيلا » آن که میتواند انسان را به جایی برساند، معلم خودسازی خدا باشد؛ دعا، راز و نیاز با خدا، تضرع و زاری در دل شب و راستی جدی از خدا خواستن برای اینکه موفق در کار بشویم؛ به عبارت دیگر تضرع و زاری و دعا، اینکه معلم ما در اخلاق خدا بشود. در این دو شب راجع به اینکه دعا چیست صحبت کردم و گفتم افضل همة اعمال دعاست. بالاتر از راز و نیاز با خدا چیزی نداریم. قرآن دعا را خواسته است، جدی خواسته است و ما یک حال، یک حال توبه و تضرع و زاری و یک حال دعا، خدا، خدا، خدا داشته باشید. و این دعا خیلی کار میکند. بحث دیگری راجع به دعا کردم؛ مراتب دعا بود و یک شبی هم راجع به مراتب دعا صحبت کردم و بالاخره فهمیدیم که دعا هر مرتبهای از مراتبش ولو همان مرتبة لقلقة لسان خیلی فایده دارد. قرآن همین را خواسته است؛ جدی خواسته است. در دعاها در روایات همین را خواستهاند، جدی خواستهاند. چه برسد اینکه انسان دعا با آن مرتبة بالایش یعنی تمام اعضا و جوارحش من جمله دل بگوید خدا، خدا، خدا که « و تبتل اليه تبتيلا »همین معنایش است. انقطاع [ از همه چیز و پیوستن به خدا ] چیز مهمی که جلو آمد و باید به آن فوق العاده اهمیت بدهیم. این است که جلسة قبل در موردش صحبت کردم، بحث ناقص ماند و این را همه میخواهیم بدانیم و آن این است که چرا دعای ما مستجاب نمیشود. ما که خدا، خدا، خیلی داریم. ما که مجالس دعا خیلی داریم، چرا دعای ما مستجاب نمیشود؟ جلسة قبل دو چیز گفتم که باید به آن فوقالعاده اهمیت بدهیم: 1- دعا از آدم فاسق و فاجر پذیرفته نیست. باید مقدس شد بعد دعا کرد؛ باید متقی شد بعد دعا کرد. 2- دعا از کسی که صفت رذیلهاش طوفانی است کار میکند، مستجاب نیست. آدم حسود، آدم مغرور، آدم متکبر، آدم خودخواه، هر چه خدا خدا کند به او اعتنا نمی کند. باید حداقل آتش حسادت را، آتش صفت رذیله را خاموش کرد ولو اینکه ریشه کن نکرده باشیم، تا طوفانی نباشد تا خدا خدای ما به جایی برسد. و بالاخره قرآن با یک جمله رسا هر دویش را متذکر است و من از همة شما آقایان، خانمها تقاضا دارم به این آیه یک توجه کامل بشود « انما يتقبل الله من المتقين » کلمة « انما » اولش را فعل مضارع بعدش را و بالاخره با یک تأکید خاص میفرماید: خدا چه کسی را قبول میکند، خدا معلم چه کسی میشود. خدا اعمال چه کسی را قبول میکند. آن کسی که متقی باشد « انما يتقبل الله من المتقين » و الّا آدم فاسق و فاجر مترود است « ان الله لا يحب الفاسقين » « ان الله يحب المتطهرين » و الا اگر پاک نباشد، آلوده باشد. شما اگر با بدن آلوده، لباسهای آلوده مهمانی بروید درِ خانه شما را بر میگردانند. دیگر چه برسد با دل آلوده بخواهید خدا خدا کنید. به قول حافظ چه خوش گفته است:
شستشویی کن وانگه به سجد رو شستشویی کن وانگه خدا خدا خدا کن
و الّا بعضی اوقات موجب میشود که دعای دیگران مستجاب نشود. برای خاطر تو روایت داریم. روایت هم عالی است. این که حضرت موسی برای دعای باران رفت هر چه خدا، خدا کرد فایدهای نکرد. جمعیت مثلاً صد هزار آن هم امام جماعت مثل حضرت موسی؛ بعد هم خطاب شد هر چه خدا خدایی کنید فایدهای ندارد. چرا؟ یک نمامه سخنچین در میان شماست. این باید برود. حضرت موسی داد زد نَمامِه سخن چینه برو بیرون و این ناگهان متوجه شد که خوب اگر برود بیرون رسوا میشود لذا صددرصد هم خدا هم نبود؛ اما توبه کرد. پروردگار عالم باران داد بعد هم پروردگار عالم فرمود: برای اینکه این راه چندین ساله را رفت من اصلاً باران دادم. برای همین نمامه سخنچین که راستی توبه کرده بود پاک شد « انما يتقبل الله من المتقين » و الا فسق و فجور نمیگذارد. هفتة گذشته میگفتم این فساد اخلاقی که الان جامعه ما را گرفته است، نمیگذارد دعا مستجاب شود. حال ولو اینکه خوبها دعا کنند فایدهای ندارد. هفتة گذشته میگفتم آقا، خانم این بیتفاوتی ما راجع به فساد اخلاقی جامعه ما نمیگذارد، نه دعای بیتفاوت ! دعای با تفاوتها هم مستجاب شود «اذا ترک الامر بالمعروف و نهی عن المنکر مسلط الله عليهم شرارهم فيدعُ خيارُهم فلا يستجابُ لهُم » وقتی جامعه بیتفاوت شد، گنه کار گناه کرد و آنها بیتفاوت شدند، خوبها که متقی هم هستند دعا میکنند اما دعایشان مستجاب نمیشود. بلکه دعا مستجاب نمیشود بدها مسلط میشوند. هم بر سر بیتفاوتیها و هم بر سر با تفاوتیها. دودش تو چشم همه میرود. چه افرادی که بیتفاوتند و چه افرادی که با تفاوتند. چه افراد خوب و چه افراد بد. این نهج البلاغه است؛ این روایت است؛ این قرآن است و هی گِله میکنیم آی خدا هر چه میگویم فایده ندارد. خوب خودت را اصلاح کن، جامعه باید اصلاح بشود. اما هی گِله از خدا بدبختی روی بدبختی میآید. گله از خدا نداشته باش، خود خرابی. این همه صفت رذیله که در ما است، این حسادت بازیها، این تکبر بازیها، این غرور بازیها، این پول پرستیها. این ریاست طلبیها، این من منیها، حتی در خانه زن راجع به مرد، مرد راجع به زن، این منیّتها، این خودیت ها خوب نمیشود دعا مستجاب شود.
سوم چیزی که نمیگذارد دعا مستجاب بشود و همه ما هم مبتلا به آن هستیم، غذای حرام است. اگر غذای حرام برود در شکم دیگه دعا مستجاب نمیشود. آیا غذای حلال کجا جای او خالی است. اگر غدای حرام برود در شکم در روایات میخوانیم که چهل شبانه روز دیگر نه اعمالش قبول میشود نه دعایش قبول میشود « من اکَلَ لقمة من الحرام لم يُقبل اعمالهُ و لم يقبل دعائهُ » اگر لقمة حرامی شکم پر شد از حرام تا چهل شبانه روز دیگه دعایش مستجاب نمیشود؛ نمیشه . اعمال آن هم دیگه مستجاب پذیرفته نمیشود. شاید بیش از ده تا روایت راجع به خصوص لقمة حرام داشته باشیم، لذا راجع به حرام در شکم، پیغمبر اکرم، ائمه طاهرین و بزرگان، علما فوق العاده اهمیت میدادند، اهمیت میدهند. مرحوم آیت ا... عظمی حاج سید محمد باقر دُرچهای یکی از علمای بزرگ اصفهان است، راستی افتخار است برای اصفهان؛ بالاتر افتخار برای روحانیت است. این آقا جایی نمیرفت. هر که دعوتش میکرد نمیرفت؛ اما یک دفعه مجبور شد برود منزل یک کسی؛ رفت آنجا غذا را خورد بعد از غذا این آقا یک قباله آورد. این حاج سید محمد باقر امضاء کند. مرحوم حاج سید محمد باقر فهمید این غذا رشوه بوده؛ یعنی غذا را داد برای اینکه این قباله را امضاء کند. آن کسانی که اطراف مرحوم حاج سید محمد باقر دُرچهای بودند نقل کردند، یک دفعه مثل مارگزیده ایشان رنگشان تغییر کرد. بنا کردند هی بلرزند، رو کردند به این، گفتند: که من چه کرده بودم با تو که این زهرمار را خورد من دادی، بعد هم رفتند سر باغچه استفراغ کردند. اما باز هی میگفتند آن ذرههایش کار خودش را میکند. رشوه نخورده بود، حرام نخورده بود اما همین شبهناک به لرزش در میآورد. مثل بید میلرزید. مثل اینکه عقرب او را گزیده. چرا؟ برای اینکه آیت الله العظمی درچهای درک میکند غذلی حرام با انسان چه میکند. دیگه نه، دعایش مستجاب نمیشود. ماندن تو راهش بسیار مشکل است. در زمان متوکل یک کسی از علما، از بزرگان به نام شریک راستی علم زاهدی بوده. متوکل او را خواست. گفت آقای شریک آخه تو در زمان، ما قاضی القضات نداشته باشیم. بیا قاضی القضات ما شو. قاضی القضات بالاترین رتبه بعد از خلافت. خیلی بالا بود. این آقا عذر آورد. گفت نه بابا اصلاً نمیتوانم. هی اصرار کرد. گفت نمیشود.نمیتوانم. گفت: پس بیا این دوتا پسر من زیر نظر تو بزرگ بشود؛ معلم اخلاق دو تا پسر من شو. گفت نمیشود. یعنی زیر بار ظلم در دستگاه ظلم نمیروم؛ گفت نمیشود. اصرار نمیشود. متوکل معلوم است آدم ناقلایی بود گفت: که خیلی خوب ناهار پیش ما باش. مجبور شد بپذیرد. ناهار را خورد. آن ناهار کارش را کرد. خداحافظی کرد آمد خانه خوابید، خوابش نمیبرد، لقمة حرام گُل کرده. معلوم است دیگر شیطان مسلط شد. شیطان به آن گفت: خوب آقای عزیز به تو گفتم بیا قاضی القضات شو چرا قبول نکردی. خوب قاضی القضات شدن خدمت به خلق خدا خیلی میتوانی بکنی. و از آن طرف هم آن ریاست. آقای عزیز بهت گفتتد معلم اخلاق دو تا پسر متوکل شو. اینها فردا خلیفه میشوند خوب تو خیلی کار میتوانی بکنی. چرا قبول نکردی. بالاخره تصمیم گرفت که هم قاضی القضات شود همم بچههای متوکل را درس بدهد. فردا خودش به پای خودش آمد. سردار خودش سر بدبختی خودش، سر بی دینی خودش؛ هم قضاوت را قبول کرد هم معلم دو تا سگ تولة متوکل شد. چه کسی به اینجا رسانده است. یک عالم زاهد یک عمر کار کرده، متوکل را ظالم میداند. بهش هم میگوید اول هم متوکل نمیتواند زور بشود اما با یک غذای حرام بدبختش کرد. لذا خود پیغمبر اکرم به این غذا، به حرام فوق العاده اهمیت میدهد. همة شما شنیدید که پیغمبر اکرم برای خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) آمدند مسجد. آن چیزی که هزار جا گفته بودند دو دفعه آمدند، دَمِ مرگ بگویند. آمدند مسجد نماز را نشسته خواندند. مردم اقتدا کردند ایستاده. بعد رفتند، نتوانستند بالا بروند؛ روی پله اول نشستند. اول حرف که تحریک عاطفه بود فرمود: مردم من چطور پیغمبری بودم. برای شما گریة همه بلند شد. خیلی خوب بودید ما را آدم کردید.قبل از آن امیر المؤمنین را ؟؟؟؟؟ به خلافت کنند این جمله فرمود: آی مردم من در روز قیامت نمیتوانم حق الناس را جواب بدهم، هر که به من حق دارد بیاید همین جا صافش کنیم. ما نباید از این چیزها بگذریم. بعد هم مهمتر برای ما طلبهها، مهمتر برای همه، مهمتر برای ما طلبهها مهمتر، بعد هم آمدند یک ساعت بعدش هم از دنیا رفتند. همان وقتی که یک ساعت طول نکشید از دنیا رفتند سر مبارک درد میکرد؛ چشمهای مبارک فرو بسته بود. چشمها را باز کردند، فرمودند: عایشه هفت درهم پیش توست. این از بیت المال است. بیاور تا به مصرف برسانم. نمیتوانم در روز قیامت جواب بدهم.چشمهای مبارک را هم گذاشتند، دو دفعه چشمها را باز کردند؛ فرمودند: عایشه گفت : یا رسول الله آوردم. هفت دِرهم پیش آقا بود. آقا هفت درهم را به مصرف رساندند. بعد مردند یعنی نمی تواند هفت درهم بیت المال را جواب بدهد. چه کسی؟ آن که همه چیز مال اوست. آن که همة حرفها، خوبها زیر سر اوست. اما میگوید نمیتوانم جواب بدهم هفت درهم و نمیشه از اینها گذشت. باید روی حق الناس خیلی حساب کرد مشکل است؛ مشکل. خیلی مشکل است. میدانی چقدر مشکل است. یک جمله از امیر المومنین علی (ع) در نهج البلاغه. این جمله را هدیه میدهم به جوانها مخصوصاً مهمانهایی بنام طرح ولایت الآن در جلسه هستند. از خانمها هدیه میدهم به اینها و این نهج البلاغه راستی کمر میشکند. من هر وقتی این جمله به نظرم میآید به اندازهای ناراحت میشوم که خدا میداند. مولی امیرالمومنین در نهج البلاغه این طور میگویند: « واللهِ لا اعطيت الا قاليم السبعه و ما تحت افلاکها علی ان اعصی فی غلة اصلبها جُلب شعيرةٍ ما فَعَلَ » به خدا قسم حق الناس پیش من این مقدار اهمیت دارد؛ اگر تمام دنیا به من بدهند به یک مورچه ظلم کن حق الناس چی، پوست جو را از دهان مورچه بگیر من که علی هستم نمیکنم نه این که یک خانه بهش بدهند، استانداری است یا استان بهش بدهند، نمیدانم شاهی یک مملکت بدهند، رهبری یک دنیا بدهند، نه دنیا و آنچه در دنیاست، ملک امیرالمومنین علی (ع) بکنند بگویند آقا ما همه را میدهیم به تو، تو هم یک ظلم بکن یک حق الناس پوست جو را از دهان مورچه بگیر. مولی امیرالمومنین میگوید نمیکنم. یعنی چه؟ یعنی حق الناس مشکل است خیلی مشکل است، پدر در میآورد؛ بیچاره می کند. میدانی حق الناس خوری، مال مردم خوری، حرام خوری آدم را چه میکند؟ در روایات میخوانیم که آدم را به صورت خوک وارد صف محشر میکنند.خوب اگر هیچ چیز نبود جز همین که آدم به صورت خنزیر مال مردم خورها، حرام خورها، ظالمها، رشوهخوارها، رباخوارها، اینها به صورت خوک وارد صف محشر میشوند. حالا در روایات میخوانیم یک دفعه خوک معمولی است، یک دفعه خوکی که خیلی بد ترکیب است؛ اصلاً گوش به صورتش نیست. یعنی خیلی بد ترکیب [ ] حرام بین اینجور دیگر نباشند. مواظب باشید دنیا ارزش ندارد انسان یک غذای فوق العاده لذیذ یک روز از هر جهت خوش باشد، خوب حالا فردا دیگر دو دفعه گرسنه است. فردا دو دفعه همان چیزهایی که دیروز بوده فردا هم میخواهد. فردا هم هست. گذشت دیگر. یک روایتی از امیرالمومنین ( سلام الله علیه ) که در نهج البلاغه است؛ خیلی روایت خوبی است. میفرمایند: که چقدر بین است، بین دو تا عمل، یک عملی که لذتش گذشته باشد اما بدبختیاش باقی مانده باشد و یک عملی که مشتاقش تمام شده باشد اما لذتش ، اما بهشتش باقی مانده باشد. و راستی این جور است، یک کمی راجع به این روایات ، راجع به این سیر و سلوکها، راجع به این بزرگان فکر کنید؛ سرمشق بگیرید. جوانها از روحانیت سرمشق بگیرید. از افرادی که به تو چیز یاد میدهند، به تو از نظر عمل سرمشق میشوند. سرمشق بگیر. غفلتها یک دفعه انسان را میاندازد به مال مردم خوری. کار میرسد به آنجا که مال مردم میخورد مثل آب میخورد و حق خودش هم میداند. الآن ربا خوری، رشوه خوری در جامعه آن هم جمهوری اسلامی به اندازهای شایع شده که اصلاً کار بدون رشوه نمیشود. از کجا سرچشمه گرفت، حالا این مصیبت اینجاست که از خدا گِله میکند خدایا: چرا دعای مرا مستجاب نمیکنی؛ ما که خیلی خدا خدا میکنیم. سلمان فارسی استاندار مدائن است و این استاندار مدائن دم مرگ گریه میکرد. به آن میگفتند: آقا چرا ده درجه ایمان مال تو حال میمیری خدمت پیغمبر اکرم « سلمانُ من لا اهل البيت » این درجه را هیچ کس نگرفت غیر از تو، چرا گریه میکنی. گفت: یک روایت از پیغمبر اکرم یادم آمده این روایت مرا متلاطم کرده، این گریهها برای آن است. پیغمبر اکرم فرمود: در روز قیامت « نجیٰ المخفّون و هلک المتقلون » سبک بارها نجات دارند اما سنگین بارها نمیتوانند به بهشت برسند. راوی میگوید نگاه کردم ببینم این آقای استاندار چرا سنگین بار است. دیدم یک مغازه، این هم خانهاش است همم استانداریش آن هم اجاره. یک پوست گوسفند هم رختخوابش است هم فرشَش و یک قلم و دوات. یک آفتابه گلی یک ظرف گلی، یک عصا اما دم مرگ میگوید سنگین بارم، سنگین بارم، سنگین بارم. ما چه میخواهیم این تشریفاتی تجملاتی که ما داریم همهمان، همهمان؛ چه جور میخواهیم روز قیامت جواب بدهیم. حال با این تجمل گراییها، بعد هم میخواهیم روی این تجمل گراییها تو این خانه متجملها، مستکبرها، مترفها دعا می خواهیم مستجاب بشود. خوب معلوم است نمیشود، مکه برود نمیشود، در این خانه باشد نمیشود، تو مسجد بیاید نمیشود.تقصیر کیه؟ تقصیر خودمان. من تقاضا دارم از شما، گردن خدا نگذارید. خیلی بد است که انسان خودش مقصر باشد تقصیر را تقصیر خدا بگذارد. این خیلی دیگه نکبت و بدبختی است. اگر به ما بگویند چرا دعای ما مستجاب نمیشود باید بگوییم این تجملگراییها نمیگذارد دعا مستجاب شود. این خودخواهیها، این خودگراییها نمیگذارد دعا مستجاب شود. اما بالاتر از اینها این حرامخوریها. کی میتواند بگوید من الآن غذای حلال میخورم. به قول امام صادق (ع) میفرمایند: «مجادلة السيف اهون من طلب الحلال» آدم تو قدم مقدم جبهه باشد خیلی آسانتر از این است که بتواند حلال بدست بیاورد. اتفاقاً این یک شأن نزولی هم دارد. شأن النزولش را برایتان بگویم دیگه دیر شده بحث را تمام کنم. شأن النزولش هم این است. امام صادق ( سلام الله علیه ) هزار درهم دادند به یک کسی گفتند برای من مضاربه کن. فرمودند : من دلم میخواهد که از بیتالمال و اینها نباشد، خودم از مال خودم. این را برای من مضاربه کن. این آقا خیلی مرید امام صادق بود، یک جنسی گرفت برد شام. نرسیده به شام قاتِله بر میگشت. گفت این جنس من. چه طور وضعش؟ گفتند اگر دو برابر بفروشی میخرند. این هم تصمیم گرفت دو برابر بفروشد. جنس را دو برابر فروخت. هزار درهم شد دو هزار. خیلی خوشحال شد، چه خدمت بزرگی به امام صادق. آمد خدمت امام صادق دو کیسه گذاشت مقابل امام صادق. آقا امام صادق فرمودند کجا بوده. گفت : هزار درهمش که مال خودتون است. هزار دینار آن هزار دینار هم بیر، بیر استفاده. امام صادق رنگ مبارک تغییر کرد. پولها را انداخت در مقابلش فرمودند: بابا بیر بیر که نمیشه، این کار چی بود که کردی، این بی انصافی چی بود. بعد هم فرمود: «مجادلة السيف اهون من طلب الحلال» آدم شمشیر بازی کند آسانتر از آن است که حلال بدست بیاورد. حال اگر دیگر برویم در آن بازار، رباخواریها و آن غش در معاملهها، برویم در ادارهها و آن رشوهها، بریم تو بانکها آن رباخواریها و بالاخره دست روی هر کجایش بگذاری حرام است؛ دیگه چه برسد شبهناک. حال میخواهیم دعایمان مستجاب بشود نمیشود، خدا گفته است: « اُدعونی استجب لکم » دعا کن مستجاب میکنم. حتماً شاید بیش از ده آیه است که حتماً دعا مستجاب میشود. معنا ندارد یک کسی دعا کند مستجاب نشود. خوب حال میخواهد مستجاب بشود برای چه کسی؟ مطرود، ملعون و بالاخره آن کسی که فاسق، فاجر، شکمش پر از حرام؛ نمیشه که.