شماره درس: 561
تاريخ درس: ۱۳۸۲/۹/۴
متن درس:
بحث امسال ما درباره انس با قرآن و عترت بود تمسک به قرآن تمسک به اهل بیت علیهمالسلام و بحث ارزنده ای بود و هفت فصل در این بحث آوردم و فی الجمله درباره آن صحبت کردم و بحث امروز راجع به فصل هشتم است اما بحث ناقص ماند و اگر توانسته بودیم این بحث را تا آخر رفته بودیم عالی می شد اما خدا را شکر می کنیم تا این اندازه هم خدا توفیق عنایت کرد و توانستیم یک مقداری اظهار ارادت به قرآن اظهار ارادت به اهل بیت به عترت بکنیم و باید خیلی حمد کنیم شکر کنیم که پروردگار عالم این توفیق را عنایت کرد فصل هشتم بحث ما درباره این است که یکی از خصوصیات قرآن که باید بگوییم از کرامت اقران است باید بگوییم از معجزات قرآن است اینکه از تارخ خیلی استفاده میکند و این استفاده کردن از تاریخ پیش علمای اخلاق پیش روانشناسها مرتبه بالایی را دارد و به واسطه استفاده کردن از تاریخ مطلب جا می افتد در بحثها می گفتم قرآن کتاب اخلاق است آمده است آدم بسازد پیغمبر اکرم اهل بیت علیهم السلام معلم اخلاقند آمده اند آدم بسازند به قول قرآن «یزکیهم و یعلمهم کتاب و الکلمه» قرآن، اهل بیت آمده اند مردم را آدم کنند درخت رذالت را از دلها بکنند درخت فضیلت به جای آن فرض کنند بارور کنند و از میوه آن همه استفاده کنند این کار قرآن کار پیغمبر کار اهل بیت علیهاالسلام است و انصافاً هم قرآن پیغمبر اکرم خیلی کار کرده است در حالی که مانع برای آنها زیاد بود اما با همه این موانع اسلام عزیز برای جامعه بشریت خیلی کار کرد خیلی کار میکند و از جمله راهایی که قرآن انتخاب کرده است برای تذهیب نفس استفاده از تاریخ قرآن اولاً در آیات فراوانی امر میکند که ما سیر در تاریخ بکنیم «فیسرو فی الارض» این کلمه «فیسرو فی الارض» بیش از 10 مرتبه در قرآن تکرار شده و معنای «فیسرو فی الارض» یعنی برو در تاریخ و از حالت دیگران پند بگیر از تاریخ موعظه بگیر ببین گذشته ها صداقتشان چه عالی برای آنها کار کرده ببین ظالمها چه بدبختی ها برای آنها جلو آمده و از این تاریخ پند بگیر ظالم نباش خدمتگزار جامعه باش لذا در قرآن بیش از 10 جا می فرماید «فسیرو فی الارض» سیر در تاریخ قضایا را نقل میکند استفاده اخلاقی هم میکند آنجا که جای استفاده باشد تبه میدهد و این از نظرا خلاق عملی از نظر عرفان عملی خیلی جا دارد یک معلم اخلاق اگر بتواند بواسطه احوال گذشته ها مطلبش را جا بیاندازد شاگردش به خوبی میتواند راه را پیماید راه مشکل را طی بکند و قرآن شریف بارها و بارها این کار را کرده است مثلاً قضیه شیطان را که دیروز می گفتم جلو می کشد شیطان چه بود چه کرد بعدش چه کرد تا اینکه بالاخره در روز قیامت با آن افرادی که مرید او بودند گول او را خوردند چه گفت قرآن چندین جا این قضیه شیطان را نقل میکند و بالاخره نتیجه میگیرند اگر تو هم یک آدم لجوجی اگر تو هم یک آدم متکبری شدی بدان بدبخت خواهی شد بدان مثل شیطان دنیایت را از دست می دهی آخرتت را هم از دست خواهی داد و باید از حالاتی که برای شیطان جلو آمده شیطان های انسی دس بگیرد و قرآن می فرماید شیطان های انسی از این شیطان از این شیطان جنی به نام ابلیس باید درس بگیرند قرآن شریف قابیل و هابیل را خیلی مفصل صحبت میکند بعد نتیجه میگیرد که آدم اگر حسود شد حاضر است برادر خودش را بیجا بکشد اگر آدم حسود شد دیگر آن عاطفه اش را از دست میدهد دیگر آن حسادت پرده میشود مانع میشود از اینکه رأفتش رحمتش عاطفه اش کار بکند وقتی که عاطفه نداشت دیگر برادر برادر را می کشد ولا پسر پیغمبر باشد وقتی که بواسطه حسادت سنگدل شد دیگر هرچه برادرش خوب به خوبی او نگاه نمیکند بلکه به اینکه حسادتش را ارضاء بکند به او نگاه میکند و برای ارضای حسادت حاضر است برادرش را بکشد نتیجه میگیرد بنابراین مواظب باش حسود نباشی لااقل مواظب باش این حسادت گل نکند اگر حسادت طوفانی بشود دیگرا نمیشود قضیه یوسف و زلیخا که به قول قرآن احسن القصص است مفصل ترین قضاهاست مفصل ترین قضیه ها حکایتهاست در قرآن قرآن شریف احوال گذشته ها را بسیار نقل میکند اما فشرده اما در دو سه آیه در 8-7 آیه اما قضیه یوسف و زلیخا را یک سوره از اول تا آخر احسن القصص راجع به یوسف و زلیخا و بالاخره می فهماند که زلیخا یک زنی بود که هرچه می خواست هرچه زنها می خواستند او داشت زلیخا عزت داشت شوکت داشت مال داشت قصر داشت نوکرهای فراوان داشت و بالاخره حکومت مصر را داشت هرچه یک زن می خواست این زلیخا داشت اما یک چیز نداشت و آن عفت همین بی عفتی زلیخا موجب شد که زمین بخورد که اگر دنیا پشب به پشت یکدیگر کنند و بخواهد یک زن را زمین بزند این قدر نمیتواند زمین بزند که زلیخا به دست ناپاک خودش به واسطه بی عفتی خودش خودش را زمین زد عزتش رفت رسوا شد وقتی رسید به آنجا که یک درنده به تمام معنا در حالی که راستی عاشق بود به تمام معنا اما در سرازیری گناه واقع شد حاضر شد یوسف را زندانی کند حاضر شد به یوسف تهمت بزند حاضر شد چندین سال یوسف زندانی باشد و حتی حاضر شد یوسف را بکشد و برای خاطر اینکه جبران آن آبروریزی اش بشود قصه زلیخاست که ببینید اگر زن ایمان نداشت اگر زن عفت نداشت اگر این عشقهای مجازی بر دل او حکم فرما شد کارش می رسد به اینجا که همه چیز را فدای شهوتش کند می رسد به اینجا که نه همه چیز را فدای شهوتش کند دیگر ار به عشقش نرسید حاضر است یوسف کش باشد یوسف زندان کش باشد زندان بر باشد این از آن طرف بعد در همین قصه یوسف و زلیخا راجع به یوسف هم صحبت میکند و بالاخره می فهماند که یوسف یک کسی بود هیچ چیز در دنیا نداشت هرچه یک مرد می خواست این یوسف نداشت حتی نه مال نداشت نه کسی را نداشت کس هایش برادرهایش بودند توی چاهش انداختند نه شوکت و عزت نداشت حتی خودش هم مال زلیخا خانم بود حضرت یوسف وقتی که آمد مصر آوردندش مصر فروختندش به زلیخا لذا خودش هم شد مال زلیخا اما یک چیز داشت و آن عفت یک چیز داشت و آن تقوا ایمان، کار رسید به آنجا که اگر عالم جمع بشوند شده بودند و می خواستند یوسف را بلند بکنند این قدر نمی توانستند بلند بکنند که تقوای یوسف، یوسف را بلند کرد این قدر نمی توانستند یوسف را عزت بدهند که عفت یوسف به یوسف عزت داد شوکت داد آبرو داد قرآن شریف می فرماید وقتی برادرهای یوسف که یوسف را در چاه انداخته بودند آمدند پیش حضرت یوسف و حضرت یوسف را شناختند سر به زیر بودند حضرت یوسف یک جمله گفت «و من...» برادرها می دانند بن بستها شکست نخوردم صبر داشتم من در امتحان ها توانستم نمره 20 بیاورم وقتی توانستم نمره 20 بیاورم این عزت این شوکت مرهون آن تقواست مرهون آن عفت «و من...» گرچه سر تا پای این سوره به ما اینها را مفهماند این دو قضیه یوسف و زلیخا می فهماند اما هر سطری از قرآن دو سه آیه که بگذرد و از قرآن یک نکته دقیق اخلاقی دارد نکته اولش اینکه برادرهای یوسف را از چاه بیرون آمد و این را فهمیدند آمدند به جای اینکه برادر را نجات بدهند برادر را فروختند آن هم به قیمت خیلی کم به قول قرآن بحث یعنی خیلی کم در روایات می خوانیم 18 درهم 18 تومان چرا برای اینکه ببرندش و دیگر چشم یعقوب به او نیافتد به قول خودشان از شر یوسف نجات پیدا کنند چرا قرآن با یک کلمه «و نحن اسبه» می فهماند چرایش را و اینکه حضرت یعقوب علاقه خاصی به یوسف داشت چون پیغمبر خدا بود و آن علاقه موجب شد اینها حسادتشان گل کرد می گفتند که بابا چرا باید او را دوست داشتهب اشد بیش از ما این حسادت گل کرد آن حسادت رسید به آنجا که حاضر شدند یک بچه بی گناه آن هم برادرشان یک بچه صددرصد مظلوم زیر دست آنها در بیابان آن را بکشند لااقل آن برادری که از یک مادر بودند اصرار کرد نکشید او را تو چاهش بیندازید از شرش نجات پیدا می کنیم همان برادر هم بسیار بد بود آن هم حسادت داشت و بالاخره حسادت یوسف در چاه افتاد آنها بدبخت شدند از این کارشان اما یک تنبه به همه آقایان خانمها به باسوادها من بسیار را از باسوادها را سراغ دارم که حسادتشان نمی گذارد راحت باشند نه می گذارد خود راحت باشند نمی گذارند دیگران راحت باشند و این حسادت برادر می کشد قابیل هابیل کشت برادران حضرت یوسف هم در حالی که به قول خودشان اصبح بودند قوی بودند به جای اینکه این برادر را روی دست نگاه بدارند احترام به این برادر می گذارند برای اینکه این برادر بعد پیغمبر خدا می شد اما برای اینکه از شرش نجاب پیدا کنند او را در چاه انداختند شر داشت نه از نظر آنها آری آدم وقتی که حسود شد دیگر خوبها را بد می بیند راستی بد می بیند دو تا هوو ناهم آن هوو و لا اینکه خیلی هم زیبا باشد اما در چشم هوو خیلی زشت است یوسف ولا خیلی زیباست از نظر جسمی خیلی زیباست از نظر اخلاق بسیار بالاست به اندازه ای که پیغمبر خداست در آینده اما پیش برادران یوسف یک شر است زشت است همه چیزش زشت است باید بمیرد لذا آوردند در بیابان او را بکشند و بالاخره بعد او را در چاه انداختند بعد قرآن همین جا می فرمایند این برادران یوسف برای خاطر این حسادتشان گناه رو گناه گناه رو گناه 24 تا گناه بزرگ بزرگ مثل پیغمبر کشی نیست ذلالت به پیغمبر دادن و دروغ گفتن به پیغمبر خدا را هم به پیغمبری قبولش داشتند حضرت یعقوب را به پیغمبری قبولش داشتند اما خدا نکند حسادت گل کند شما خیال میکنید ابی جهل پیغمبر را نمی شناخت شما خیال میکنید معاویه امیرالمؤمنین علی(ع) را نمی شناخت شم اخیال میکنید ثقیفه بنی صاعده نمی دانست دارد کار بی جا میکند شما خیال میکنید که این شرورهای در تاریخ نمی دانند که شرند چرا پس چرا چنین میکنند خدا نکند یک صفت رذیله ای در انسان گل کند وقتی آن صفت رذیله گل کرد می گوید من باید مقدم بر او باشم اگر نه من باید او را بکشم خوب برادرهای یوسف با هم نشستند گفتند چه کنیم از شر این یوسف نجات پیدا کنیم خوب این برادرها نمی دانستند این یوسف گناه ندارد می دانستند نمی دانستند ک این پیغمبر خداست می دانستند نمی دانستند که پدر که پیغمبر خداست این یوسف را بی جا دوست ندارد باجا دوست دارد می دانستند حالا اگر هم حضرت یعقوب او را دوست داشت به یوسف چه، یوسف چه گناه کرده گناه یوسف این است که چرا بابا این را دوست دارد تیغشان به بابا نمی برد یوسف را می آورند در بیابان او را بکشند بالاخره در چاهش می اندازند وای به حسادت لعنت بر حسادت که چه کارها میکند اصلاً بعضی اوقات اینطوری میشود که شر را به صورت خیر در می آورند حق را به خوش میدهد کشتن یوسف راه حق خود می داند و بالاخره وقتی که برادران یوسف با هم نشستند حق را به خودشان دادند ما باید یوسف را بکشیم چرا برای اینکه یعقوب او را بیشت ار ما دوست دارد پس باید او را ببریم تا اینکه محبت یعقوب بیاید روی ماها یک حرف خرافی صددرصد اما همین حرف خرافی پیش او عاقلانه میشود نگذرید از این حرفها این بندهای قرآن خیلی بالاست خیلی خوب است حسودها باید مواظب باشند اگر حسادتشان گل کند این آتش جهنم میشود اینها را جهنمی میکنند و با این آتش جهنم باید بسوزند اما به قول امام صادق(ع) حسد یک ناری است یک آتشی است که قبل از آتش جهنم این حسود را می سوزاند الآن زندگی چشم و هم چشمی پدر همه را در آورده است در خانم ها زیاد است در آقایان زیاد است نگاه میکند می بیند همسایه خانه اش را خراب کرد میخواهد بسازد خانه اش را ساخت چه عالی شده می گوید من هم باید این کار را بکنم چرا چون او کرده است این طرف بزن آن طرف بزن قرض و قوله ورشکستگی بدبختی حرام حلال تا اینکه بتواند یک خانه بسازد حالا خانه اولش چه اشکال داشت هیچی چشم و هم چشمی حسادت، وقتی حسادت گل کند دیگر ضرر به خودش می زند هرچه بشود اگر بتواند اول خانه همسایه را خراب بکند یک کاری میکند ساخته نشود اگر نتواند خانه وجودش را مثل خانه همسایه میکند و لابد ورشکستگی بشود و لابد قرض و قوله باشد و لابد قرض و قوله باشد و لابد ربا دادن باشد و بالاخره و لابد حرام و حلال کردن باشد کدامتان ندارید به قول مرحوم آیت الله آقا آقانجفی می فرمود شترش در خانه خومان خوابیده کی میشود بگوید من حسادت ندارم و من یک تقاضایی که از همه شما زن و مرد دارم این که نمیشود بگویی حسادت ندارد نه حسودی یک کاری یک کاری بکن مبارزه کن خیلی (پایان طرف اول) آغاز طرف دوم حسادت در او خشک بود ریشه کن شده بود قرآن می فرماید که بالاخره برادرها رفتند یعقوب را با مادر حضرت یوسف آوردند وقتی که آوردند حضرت یوسف با یک جلالتی روی تخت نشسته بود با یک عزت و شوکتی روی تخت نشسته بود پدر را نشاند پهلوی خودش وقتی پدر را نشاند پهلوی خودش برادرها در مقابل تخت سجده کردند به حضرت یوسف آن اسوه رسید به اینها حالا آن که خیلی مهم است قرآن نقل میکند قرآن می فرماید اول حرفی که یوسف به حضرت یعقوب زد این بود گفت بابا جان از برادرها ناراحت نباش اینکه مرا در چاه انداختند مرا فروختند برادرهایم نکردند «ترق شیطان...» تقصیر آقا شیطان است که اینها را گول زد بین من و برادرهایم نزاع انداخت کدورت انداخت شیطان بین من و برادرها کدورت انداخت «ترق شیطان...» تقصیر برادرهایم نیست تو ای برادرهایم راضی باش صددرصد آدمی که حسود نباشد اینطوری است وقتی نگاه میکند به خانه مردم به اندازه ای خوشحال است «الحمد الله رب العالمین» همسایه های ما کارشان خوب است حالا اگر کار و بارشان بد بود اگر خانه نداشتند اگر شام شب نداشتند من چه می کردم «الحمد الله» من پایین تر از همسایه ها هستم همسایه ها بالایند. شکر میکند خدا را به جای این چشم و هم چشمی، خانه اش را رنگ کرده این بنا به غیبت تهمت شایعه چه همسایه خانه اش را رنگ کرده باید یوسف باشیم نه برادران یوسف بعد درباره همین برادران یوسف برای احترام این در قرآن نیست در تاریخ است برای احترام این برادرها می آمد سر ناهار وقتی که می نشست سر سفره اینها خجالت می کشیدند تسلسل خاطر تداعی معانی اینها را می برد به آنجایی که یوسف به اینها التماس می کرد. آی مرا نکشید مرا در چاه نیندازید مرا نفروشید و اینها هم نداشتند کردند آنچه باید بکنند لذا خجالت می کشیدند نمی توانستند بخورند یک روز حضرت یوسف یک نطق قبل از غذا، خیلی عالیه قرآن می گوید اگر آدم شوی اینجور میشود یک نطق قبل غذا کرد گفت برادران من چرا اینقدر ناراحتید من اصلاً هر شوکت و مقامی دارم مرهون شماست اگر شما مرا در چاه ننداخته بودید من هم یک برادر بودم مثل شما ذلیل خار باید بیایم برای یک بار گندم مصر اما شما من را انداختید در چاه این موجب شد که من رسیدم به این مقام لذا اگر مقام دارم برای خاطر شماست من اگر شوکت دارم برای شماست من باید از شما تشکر کنم که مرا به آن مقام و آقای رساندید نطق قبل از غذای یوسف این است چرا حسود نیست چرا افور عفت دارد رحمت دارد دیگر فعو میکند ولو دشمن را ولو آن کسی که می خواسته است او را بکشد یکی از صفاتی که همه ما باید داشته باشیم عفو است قرآن درباره او خیلی داغ صحبت میکند «و الیعفو...» ای مسلمان عفو کن کینه توز مباش بعد می فرماید عفوند عفو آن است که انسان ببیند بدی را و گذشت کند «والیبهوا» اصلاً بین بدی را تا نوبت به گذشت برسد بعد قرآن می گوید می خواهی در روز قیامت خدا از بدی هایت بگذرد خدا اصلاً بدی هایت را به رخت نکشد بهشت ببرد در دنیا عفوو باش در دنیا گذشت ایثار فداکاری داشته باش قرآن راجع به زن و شوهر خوب معمولاً در میان زن و شوهر صددرصد توافق اخلاقی چون نیست یک اکومکو گاهی جلو می آید قرآن می فرماید باید زن راجع به شوهر، شوهر راجع به زن عفو کن «و انتعفو» باید عفو کند بعد قرآن می فرماید کم است الا زن نباید بدی شوهر را ببیند شوهر نباید بدی زن را ببیند تا اینکه عفو کند بلکه باید صحف کند اصلاً بدی را نبیند اگر دست شما بخورد در چشم شما چشم شما را اذیت میکند شما دستتان را می زنید شما از دستتان ناراحت میشوید زن خود شماست شما خود زنید (من کیم لیلی و لیلی کیست من / هر دو یک روحیم اندر دو بدن) زن و شوهر این است « من لباس...» اگر کدورتی آمد «و انتتهو» قرآن می فرماید این هم کم است «و انتغفروا» و اگر زن بدی کرد شوهر خوبی کند اگر شوهر بدی کرد زن خوبی کند قهر و تهر در زندگی یک زن و شوهر مسلمان حتماً باید نباشد روایت داریم اگر یک بدی آمد در خانه زن قهر کرد این قهر و تهر ماند تا شب ماند تا صبح از اول شب تا به صبح ملائکه به این خانم لعنت میکند از اول شب تا به صبح ملائکه به این مرد لعنت میکنند مگر میشود یک زن و شوهر بخوابند با هم قهر باشند با هم تهر باشند قرآن می فرماید نه عفو نه «و انتغفروا» اگر او بدی کرد تو خوبی کن مثلاً خانم راستی بدی کرد شما را عصبانی کرد و حق هم با او بود شما از خانه رفتید ظهری که برمی گردید حتماً باید یک هدیه برای خانم بیاوری اگر خیلی سخی باشی یک حلقه طلا اگر نه لااقل یک شاخه گل «و انتغفروا» همچنین بالعکس مرد راستی عصبانی شد راستی بد کرد جدی و زن مظلوم واقع شد خوب با قهر و تهر مرد رفت بیرون حالا ظهر می آید در خانه حتماً این قانم نه باید آشتی کند باید یک خوبی خودش را درست کند برای شوهری یک شاخه گل برای شوهر در که می زند خودش برود پشت در. در را باز کند شاخه گل را به آقا بدهد این قرآن است دارم می خوانم از خودم نیست قرآن است «و انتعفو و تیهو...» آن وقت اگر چنین شد رحمت خدا در این خانه نازل است دیگر ملائکه در این خانه رفت و آمد دارند دیگر شیاطین حق ندارند در این خانه بیاید و اما اگر نشد خانه توش قهر و تهر شد دیگر ملائکه در این خانه نمی آیند دیگر رحمت خدا در این خانه نازل نیست دیگر شیاطین در این خانه رفت و آمد دارند دیگر معلوم است شیاطین در خانه رفت و آمد داشته باشند قهر و تهرها به کجا می رسد بعضی اوقات به بی عفتی بعضی اوقات به بی غیرتی و این میشود که آن که قرآن میخواهد این است خوب چنین نیست این چرا نیست این کینه توزی و در روایات می خوانیم در روز قیامت زن کینه توز. مرد کینه توز وارد صف محشر میشود به صورت یک شتر برای اینکه شتر است که کینه توز است انسان که نباید کینه توز باشد انسان باید یوسف وار باشد نه برادران یوسف وار حیوانند اگر حیوان نبودند بدتر از حیوان برادرکش نبودند شما سراغ دارید اینکه یک ببری زن خودش را ماده را بکشد یک شیر ماده ای شیر نر خودش را بکشد سراغ دارید دو تا گنجشک دو تا مرغ یک انسان است که کارش به آنجا می رسد که زنش را می کشد بعضی اوقات زن شوهرش را می کشد می رسد به آنجا کینه توزی یکسان است این زن و شوهر با هم قهرند نمی دانم دو تا برادر یکسان با هم قهرند اسلام می گوید که آقا خانم اگر سه روز طول کشید تقصیر هرکس باشد باید آشتی کند اگر آشتی نکنید خدا دیگر نه نمازت را قبول می کدن نه روزه ات را نه مکرات را قبول میکند نه عباداتت او بالاخره خدا دیگر هیچ چیز از تو قبول نمیکند می گوید چرا بین دو تا مسلمان دو تا برادر یک زن و شوهر یک پدر و پسر قهر یعنی چه اسلام اصلاً قهر و تهر ندارد هر که گفته اسلام قهر و تهر دارد اشتباه کرده اسلام قهر و تهر ندارد بلکه انسان باید قهر باشد با عمر نمی دانم با شمر با این پیاده نظام های آمریکا با آمریکا خوب خوب است با دشمن های اسلام اما زن با شوهرش شوهر با زنش با هم قهر باشند اینها همان شترهایند اگر چشم بصیرت باشد بهشان نگاه بکنید اینها دو تا شترند دو تا آدم نیستند اگر دو تا آدم بودند که قهر و تهر معنا ندارد یوسف وارد وقتی که جایی عفوات عفو میکند این طور که آی برادرهای من چرا خجالت می کشید اصلاً شما مرا به ریاست رساندید اصلاً شما مرا این مقام عزت دادید اول حرفی که به پدرش می رسد بابا جان از دست برادرهام ناراحت نباشی برای اینکه «نزق الشیطان...» این کدورت را شیطان بین من و برادرهایم انداخت برادرهایم این کار زشت را کردند لذت هم دارد نه فقط بهشت دارد نه از آن ببینید این دنیا آدم های خیرخواه آدم های رئوف مهربان آدم هایی که توانسته اند درخت رذالت را بکنند به جای او درخت فضیلت قرض بکنند اینها خیلی لذت دارد دنیاشان بهشت است برایشان چنانچه آدم های حسود آدم های متکبر آدم های بخیل و بالاخره آدم هایی که یک صفت رذیله رشان حکم فرماست همین جا جهنمشان است از آتش تکبرشان می سوزند چه سوختنی وارد یک جلسه ای میشود آن طور که باید جلو پایش بلند بشوند نشدند آن که توقع داشت نشد آقا تش میگیرد غم و غصه به صورتش نمایان میشود یک روز 2 روز 2 روز غم و غصه چه خبر است جلو پای من بلند نشدند به من احترام نکردند آدم حسود نگاه میکند می بیند که این آقا مثلاً یک میوه ای دستش دارد می رود خانه ماشینی دارد پشت ماشین این گل میکنند زبانش غیبت میکند دلش می سوزد آتش گرفته حسادت سر تا پای او را گرفته هم غیبت میکند تهمت می زند شایعه پراکنی میکند و بالاخره او را پیش مردم سبک میکند برای خاطر اینکه کار و بارش خوب است اینها کارهایی است که به قول امام صادق می فرماید قبل از اینکه ضرر به او بزند ضرر به خودش می زند و همه حسناتش هم از بین می رود «الحسد نار...» اینها باید رویش ذکر بکنند چرا چنینم و الا کل حال این بحث خیلی مفصل است این هم فصل هشتم بحث ما گرچه فصلها ناقص ماند اما شکر می کنیم خدا را توانستیم 8 فصل از این فصل های انس را قرآن انس با اهل بیت را بحث بکنیم و امیدواریم که مرضی آقا امام زمان باشد و انشاء الله برای من برای شما مفید باشد انشاء الله.