شماره درس: 5
تاريخ درس: ۱۳۹۰/۱/۱۱
متن درس:
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه اشرف بریة ابوالقاسم محمّد
صلّی الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین و علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سِیّما بقیة الله فی الارضین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
شب جمعه متعلق به قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطۀ بین غیب و شهود یعنی حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) است. اظهار ارادت کنید خدمت آقا با سه صلوات.
بحث ما دربارۀ این بود که چه چیزهایی انسان را به سقوط میکشاند. به جای اینکه برسد به جایی که خدا نداند، میرسد به مقامهای پستی. و باید مواظب باشیم این سقوطها و این موجبات سقوط را ما نداشته باشیم. اول چیزی که دربارهاش فی الجمله صحبت کردم، نفس اماره، هوا و هوس است. دوم چیزی که دربارهاش به طور فشرده صحبت کردم گناه است چه کوچک و چه بزرگ. سوم چیزی که دربارهاش فی الجمله صحبت کردم غفلت. که این غفلت از آن امر اول و دوم هم از نظر قرآن مهمتر است. و حتی رسید به اینجا که اصلاً از نظر قرآن همۀ عبادات برای اینست که ما حال توجه داشته باشیم. انا الله الذی لا اله الا أنا فاعبدنی و أقم الصلاة لذکری. و در جلسۀ قبل یک مقدار دربارهاش صحبت کردم. بحث این جلسه راجع به چهارمین چیزی است که انسان را به سقوط میکشاند و آن تخیّلها و توهمها و وسوسههاست. آدم اگر تخیّل و توهم بر او مسلط شد، نمیتواند رستگار شود. لذا علمای علم اخلاق، روی این رذیله خیلی پافشاری دارند. اما باید هم بدانیم که میدانند که این موجب سقوط در انسان نباشد کاری بسیار مشکل است. انسان برسد به آنجا که فکرش دست خودش باشد. علاوه بر انبیاء و اوصیاء بعضی از اهل دل حتی در خواب هم فکرشان دست خودشان بود. فکر تخیل و توهم و فکر بیجا، حتی در خواب هم نداشتند. علمای علم اخلاق به این میگویند هفوات (هفوه) و معنایش هم اینست که انسان فکرش دست خودش نباشد، تخیلها و توهمّها و وسوسهها روی او کار کند. و به طور ناخودآگاه افکار بی پایه و افکار بی استفاده و به عبارت دیگر فکر تخیّلی و فکر توهمی بر او مسلط باشد. معمولاً انسانها چنین اند. البته به قول بزرگان الانسان لا یخلوا من فکر ما. اصلاً نمیشود که انسان فکر نداشته باشد اما صد نود و نه مردم فکرشان بی پایه است. فکرهایشان تخیلی و توهمی و این فکرهای تخیلی و توهمی اول ضرری که دارد دل را سیاه میکند و اگر سیاهی همۀ دل را گرفت، قرآن میفرماید وای به این دل. أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ(سوره مبارکه زمر، آیه 22).
.. وای به آن دلی که سیاه است و فکرهای تخیلی و توهمی مسلّط بر اوست. توجه توجه به اینکه افکارش باید موجب استکمال باشد را فراموش کرده است. کم پیدا میشود کسی فکر خودش دست خودش باشد. به قول استاد بزرگوار ما علامۀ طباطبایی که میفرمود بارها ما به مرحوم آقای قاضی همین را میگفتیم که این هفوات را چه کنیم و چه کنیم که ما فکرهای بیجا نداشته باشیم و فکرمان دست خودمان باشد و فکرمان باجا باشد و موجب استکمال شود. مرحوم آقای قاضی هم اقرار میکردند که کار یک کار مشکلی است اما بالاخره نشدنی نیست و باید روی آن کار کرد. سراغ داریم افرادی را که فکرشان دست خودشان است حتی در خواب. و اگر ما بخواهیم استکمال داشته باشیم، باید این افکار تخیلی و افکار توهمی و افکار وسوسهای در ما نباشد. از نظر قرآن و از نظر روایات ما شیطان هم بیش از این نمیتواند روی ما اثر بگذارد. اثر شیطان همین است که ما را دور بزند و دور بگرداند روی وسوسهها و تخیلها و توهمها. لذا ما باید به هر اندازه که میشود، مثلاً اگر در خواب نمیشود در بیداری و اگر بیداری نمیشود لاأقل در عباداتمان. اینکه میبینید که حضور قلب نیست. من خیال نمیکنم در جلسۀ ما کسی باشد که بتواند بگوید من دو رکعت نماز خواندم با حضور قلب. معمولاً وقتی میگوید الله اکبر وقت آنست که شیطان با وسوسههایش و با افکار بیجا ما را از راه بیرون ببرد و بعد از اینکه گفتیم السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ما را رها میکند. اما ما از اول نماز تا آخر نماز در نماز نبودیم. پس کجا بودیم؟ افکار بیجا و افکاری که هیچ ارزشی ندارد. تخیلها و توهمها و وسوسهها ما را از نماز بیرون بردند و یک وقت متوجه میشویم که نماز تمام شده است. و اگر در جلسۀ ما کسی هست که این حضور قلب را لاأقل در نماز داشته باشد، معلوم است خدا نعمت خیلی بزرگی به او عنایت کرده و کار شیطان فقط و فقط همین است. لذا در روز قیامت، قبل از رفتن به جهنم ، آن کسانی که جهنمی هستند داد و فریاد با شیطان دارند و شیطان آنها را مجاب میکند. اینها به شیطان میگویند که تو ما را گمراه کردی و تو ما را جهنّمی کردی. شیطان جواب میدهد که من فقط وسوسه کردم و تو نباید از وسوسههای من منحرف شده باشی. من فقط توانستم وسوسه کنم آنهم خنّاسی و غیرمستقیم و تو من را نمیدیدی، و من وسوسه میکردم. صد و بیست و چهار هزار پیغمبر با اوصیاء که چندین میلیون میشوند به تو گفتند که رو به راه باش و در راه مستقیم باش، تو حرف آنها را نشنیدی درحالی که تو آنها را میدیدی و با استدلال با تو حرف میزدند اما نه مرا میدیدی و نه استدلال در حرفهایم بود فقط وسوسه میکردم. فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُم(سوره مبارکه ابراهیم، آیه 22). این قرآن است و این نزاع را نقل میکند. بعد هم شیطان به آن شیطانیها و به آن کسانی که با تخیّل شیطانی جهنمی شدند خطاب میکند فلاتلومونی؛ مرا ملامت نکنید بلکه خود را ملامت کنید. خوب مجاب میشوند. از حرفهای ناحسابی شیطان یک حرف حسابی الان قرآن یک قضیه به تکرار نقل میکند که کار شیطان همین است که انسان را به فکر بیندازد، به فکرهای بیجا. این افکار گاهی فکر شیطانی و فکر گناه و تقلب و حقه بازی و العیاذبالله شهوت جنسی و عشقبازی و امثال اینهاست. اما یک قسمتش هم برای آدمهای خوب، فکری که هیچ نتیجه ندارد. فکرهایی که هرچه فکر کند بالاخره بدون نتیجه تمام میشود. یعنی نمیتواند اثر بار بر آن بکند و ما باید افکارمان اثردار باشد. ما باید فکر علمی داشته باشیم. فکر فرهنگی داشته باشیم و به این میگویند فکر اثردار. انسان یک ساعت مطالعه کند، بعضی اوقات میرسد به آنجا که آن یک ساعت مطالعه خیلی ارزش پیدا میکند. چه بسیار افراد منحرف را سراغ داریم که با یک لحظه فکر از اولیاءالله شدند. حرّ بن یزید ریاحی یک لحظه فکر کرد. یک آدم جهنمی آنهم در ته جهنم با آن یک لحظه فکر خودش را رساند به آنجا که جزء شهدای کربلا شد. ما باید افکارمان اینطوری باشد. ما باید افکارمان در شبانه روز هفت هشت مرتبه به یاد مرگ و به یاد قیامت باشد و معمولاً انسانها به یاد مرگ و قیامت نیستند. مرحوم شهید اول در ذکرا میفرماید که یک آدم حسابی آنست که لاأقل در شبانه روز ده مرتبه ولو ده لحظه مثلاً ده دقیقه به فکر قبر و قیامت و عالم برزخ برد. بهترین فکرها اینکه اگر امشب شب اول قبر من باشد. اگر من امشب بمیرم، آیا رستگارم یا نه؟ آیا میتوانم مورد شفاعت اهل بیت باشم یا نه؟ آیا به مردم بدهکارم یا نه؟ آیا حق الناس دارم یا نه؟ آیا توانستهام ذخیرهای برای خود داشته باشیم یا نه؟ اینطور فکرها که اینها را میگوییم فکرهای پایه دار و فکرهای اساسی. انسان گاهی با یک لحظه فکر انصافاً به جاهای بالا بالا میرسد. یک توجه او را میرساند به جایی که به غیر از خدا نداند. نقل میکنند در نجف یک کسی بوده بنام عبد فرّار، اسم او عبد فرّار بوده (معنایش در فارسی یعنی بندهای که فرار کرده). همه از این عبد فرّار میترسیدند. مرحوم آخوند همدانی از حرم بیرون آمدندو به این برخورد کردند. این سلام نکرد. با یک داش منشی و با یک وضع بدی راه میرفت و مردم برایش راه پیدا میکردند و از او میترسیدند. مرحوم آخوند به او رسید و گفت مااسمک؟؛ اسم تو چیست؟ گفت نمیدانی اسم من چیست. اسم من عبد فرّار است. مرحوم آخوند مثل یک جرقه روی یک انبار بنزین. گفت أفرّرتَ مِن الله أو رسوله؛ گفت از که فرار کردی از خدا یا از پیغمبر؟ این جرقه روی انبار بنزین. این حرف مرحوم آخوند روی دل این و صد در صد عوضش کرد. حالا چه کرده بود در آن روز که به این توفیق رسید را نمیدانم. معمولاً باید چنین باشد یعنی یک کار خداپسندانهای کرده باشد ولو به ناخودآگاه که این مقام را پیدا کند و این صد در صد عوض شد. لفظش هم همان جملۀ مرحوم آخوند بود. أفرّرت مِن الله أو رسوله. آمد خانه و این جمله را مرتب گفت و دق کرد و مرد. فردا مرحوم آخوند آمده بود برای تدریس، به شاگردان گفته بود یکی از اولیای خدا از دنیا رفته بیاید که برویم تشییع جنازه. شاگردان آمدند و دیدند که در خانۀ این لات یعنی عبدفرار است. خیال کردند مرحوم آخوند خانه را اشتباه کرده ولی دیدند که نه. یک لحظه فکر، ناگهان انسان را عوض میکند و عبد فرّار میشود از اولیای خدا. و بزرگان به ما مرتب سفارش میکنند. این قانون مراقبهای که اینها دارند، همین است، یعنی فکرش را بکن. اول روز و آخر که میخواهی بخوابی. موسی بن جعفر (سلام الله علیه) میفرمایند: از ما نیست آن کسی که هر روز حساب خودش را نکند. لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَا يُحَاسِبُ نَفْسَهُ كُلَّ يَوْم.
مخصوصاً انسان وقتی که میخواهد بخوابد، فکری بکند که روز گذشته چه شد و چه بود و یک حسابی دقیقی از خودش بگیرد. مواظب باشد توصیفگر نباشد و مواظب باشد همینجا شیطان وسوسهها و توهمها و تخیلها نداشته باشد. دیگر اینگونه انسان خیلی بالا میرود. دیگر ببینید به راستی انسان دوام توجه که نمیشود لاأقل کثیرالتوجه باشد یا نه قلیل التوجه باشد. به قول مرحوم شهید اقلاً هفت هشت مرتبه توجه. این توجه که استاد بزرگوار ما علامۀ طباطبائی دم مرگ یک پیام برای همۀ ما دادند و مردند همین بود، توجه توجه توجه. یعنی مواظب باش یک دفعه فکرهای بی اساس تو را نبرد که گفتم صد نود و نه مردم فکر دارند و نمیشود که انسان بی فکر باشد چه در خواب و چه در بیداری، اما گاهی فکرهای در بیداری همه تخیل و توهم است. نقل میکنند یک قصهای که نمیدانم واقعیت دارد یا نه اما وقتی برویم در خودمان میبینیم که به راستی واقعیت دارد. همۀ فکرهای ما تخیلی و توهمی است. میگویند کسی یک ظرف روغن داشت و در بالای سرش بود و رفت در فکر که این ظرف روغن را میفروشم و از پول آن یک گوسفند میخرم و آن گوسفند کم کم گله میشود و از گلۀ او کم کم خانه درست میکنم و زن میگیرم و کلفت میآورم و اگر این کلفت ادب را مراعات نکرد با این چوب در سرش میزنم، وقتی عصایش را بلند کرد که یعنی در سر کلفت بزند. به ظرف روغن زد و ظرف روغن فوراً شکست و ریخت روی سر خودش. یک موقع انسان یک عمر فکرش اینطوری است، تخیلها و توهمها. این وسوسۀ فکری که بزرگان میگویند دوا ندارد و علمای علم اخلاق میگویند دوا دارد. این وسوسههای عملی که در اثر این اعصاب ضعیف برای همه و همه پیدا شده، این وسوسۀ عملی و وسوسۀ فکری از همان فکرها و تخیلهای بیجاست. و این تخیلها بعضی اوقات جدی کار میکند. نه اینکه خیال کنید که تخیل نمیتواند انسان را دیوانه کند بلکه بالاتر از دیوانگی. تخیل اگر مسلط بر سر انسان شود، خیلی کار میتواند بکند. یک مثال عوامانه بزنم. یک کسی مثلاً ترسوست میرود روی قبرستان، ناگهان تخیل و توهم او را برمیدارد یعنی تخیل و توهم مسلط بر سرش میشود و میبیند که مرده از قبر بیرون آمد و راستی میبیند و میشنود که مرده به او گفت بایست و یک دفعه میبیند که مرده جلو میآید و یک دفعه تخیل میکند که مرده او را گرفت و غش میکند. در حالی که نه مردهای بیرون آمده و میتواند بیاید و نه مردهای حرف زده و میتواند بزند و نه تعقیبش کرده و او را گرفته اما تخیّل و توهم حسابی روی این کار میکنند. این وسوسههای عملی که بعضی از خانمها و آقایان دارند. به راستی میبیند که نجس است درحالی که نجس نیست، اما این میبیند و جداً میبیند و امثال اینها. اگر تخیل روی انسان کار کرد، کم کم حال تجسّمی به خود میگیرد. و از چیزهایی که این تخیّلها و توهمها برای انسان میآورد تقویت صفات رذیله است. لذا قرآن به آدم متکبّر، همین را میفرماید که این مُختال است.
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً؛ خدا دوست ندارد کسی را که متکبر است و من من میکنم و خودش را برتر از دیگران میبیند و فخرفروشی به دیگران میکند. مال دارد و این مال برای خودش است و توقّع دارد که دیگران به او احترام کنند برای اینکه این پول دارد. خوب این تخیل است و این دیوانگی است. لذا به جای اینکه بگوید خدا دوست ندارد آدمی که متکبّر باشد، میفرماید خدا دوست ندارد آدم خیالی را. آن آدمی که تخیّل میکند برتر از دیگران است. فخرفروشی میکند برای این تخیّلش. آدمهایی که مثلاً بخل دارند، تخیّل بر اینها حکمفرما میشود و آن تخیل او را میرساند به آنجا که عشق به پول و دنیا پیدا میکند. یا این عشقهای مجازی که تازه پیدا شده، یکی از مصائب بزرگ اجتماع ماست. ما در اثر این فساد اخلاقی یک مفاسدی پیدا کردیم. یکی از این مفاسد همین عشقهای تخیلی و بی فایده. اینها عشق نیست تخیل است و توهم است. دختر به پسر و پسر به دختر و بعضی اوقات رسیده به آنجا که زن شوهردار این حالت را پیدا کرده و یا مرد زن دار عاشق شده. اینها عشق نیست بلکه تخیّل و توهم است و بالاترین مصائب فعلاً در جامعۀ ما همین عشقبازیها و همین دوست یابیهاست. در اثر گناه ما این مصیبت برای ما پیدا شده. اگر هم میخواهی بگو نه اصلاً مصیبت ما مجسّم از همین گناهانی است که بنام فساد اخلاقی در جامعه پیدا شده. این فساد اخلاقی، مفاسد بزرگ بزرگی دارد و یکی از مصائبش این بلای دوستیابی است که قرآن اسمش را میگذارد خُدن. قرآن میفرماید گناهش هم خیلی بزرگ است. میفرماید زن شایسته زنا نمیدهد و با نامحرم هم دوست نیست. دوباره میفرماید مرد شایسته زنا نمیکند و با زن نامحرم هم دوست نیست. این دوستیها که گناهش هم از نظر قرآن خیلی بزرگ است و نظیر زنا دادن و زنا کردن است اما دنیایش را به طور کلی از بین میبرد. این دختر دیگر نمیتواند یک مادر باشد. این پسر یا این مرد دیگر نمیتواند یک آدم فعال مفید برای جامعه باشد و این درد به نام عشق و به نام دوستیابی همین تخیّلها و همین توهمها و وسوسههای شیطانی، لذا خیال هم نکنید که چیز سادهای است نه بلکه اول دل را سیاه میکند و وقتی دل سیاه شد دیگر حال عبادت کردن ندارد. و دیگر به قول قرآن نماز برای او سنگین است. اما مصیبت بالاتر از اینها این است که این قساوت قلب به جاهای بدی میرسد یعنی خودخواهی ها و خودمحوریها و اینکه همیشه به فکر خودش است و نه دیگران از همینجا سرچشمه میگیرد. این فکرهای بیجا و تخیلهای بیجا و وسوسههای بیجا گناهش هم مثل زنادادن و زنا کردن است یعنی قرآن این خُدن را پهلوی زنادادن و زنا کردن گذاشته است. الصالحات غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ و الصالحینَ غَیرَْ مُسَافِحِینَ وَ لَا مُتَّخِذِى أَخْدَانٍ. زن شایسته چه کسی است؟ مرد شایسته چه کسی است؟ آنکه زنا نمیکند و زنا نمیدهد و دوست نامحرم هم ندارد. گناه خیلی بزرگ است اما یک زندگی جهنمی برای خودش و برای دیگران درست میکند. ما وقتی برویم در جامعه میبینیم که این مفسده و این بلا برای جامعه آمده، از هر بلایی بالاتر است. حتی برای من که وارد این قضایا هستم و از من سؤال میکنند و جواب میگیرند، به شما بگویم که از سرطان بدتر همین مرض است. آن مصیبت بزرگ، بزرگترش همین که اکنون جامعۀ ما مبتلاست. حتی رسیده به آنجا که برویم در دبیرستانها میبینیم چه غوغاییست. در دانشگاهها، جای فرهنگ میبینیم که مصیبت بزرگی است. بیاییم در اجتماع میبینیم که به جای مسجدشان و به جای مطالعه علمیشان و به جای پای منبر خوب نشستنشان، چه اوضاع نکبت باری. به اینها میگویند تخیل و توهم و به اینها میگویند وسوسه. وسوسه هم گاهی از شیطان است، نه بلکه خیلی از این وسوسهها از خودش است و خودش این حالت را درست کرده است. اگر هم کسی را هم پیدا کند که او وسوسه کند در اینکه این محبتش زیاد شود که اینهم فراوان است، دیگر یک شیطان انسی. شیطان انسی و شیطان جنی و بالاتر خودش. لذا من از همه مخصوصاً جوانها تقاضا دارم که فکرهای بیجا نداشته باشید. تخیلها و توهمها و وسوسهها نداشته باشید. گفتم البته نمیشود و مشکل است، اما به هر اندازه که میشود. وقتی تخیلی و توهمی و وسوسهای بر کسی مسلط شد، بهترین راه دورکعت نماز است، و منصرف میشود. دو رکعت نماز بخواند، تسلط بر این فکر و بر این وسوسه پیدا میکند. بهترین راهش انصراف است. انصراف روی فکرهای اساسی. فکر اینکه اگر خدای نکرده که الان جامعۀ ما مبتلاست، این تخیلها و توهمها که اسمش را نمیخواهم بگویم چون جلسۀ اخلاق است. این عشقبازیها و دوستیابیها، فکرش را بکند که ناگهان میرسد به آنجا که دو طایفه را بدبخت میکند و آبروی یک اجتماع را میبرد. دیگر وقتی هم آبرو ریخت مثل آبی است که بریزد و جمع کردن آن آب مشکل است بلکه ممکن نیست. ما باید روی این هفوات کار کنیم. آن کسانی که در سیر و سلوک کار میکنند. آن کسانی که در اخلاق کار میکنند، اگر استاد حسابی داشته باشند، آن استاد حسابی تا بتواند این هفوات یعنی این تخیلها و وسوسهها و توهمها را از این میگیرد، ولی معلم نمیتواند کار کند، خود انسان باید جدی روی بحث امشب من کار کند. باید بداند این توهمها و تخیلها، دنیای انسان را از بین میبرد. باید بداند این تخیلها و وسوسهها انسان را جهنمی میکند. باید بداند یک وقتی بیدار میشود و دیگر فایدهای ندارد. قبل از آنکه بمیرد و قبل از آنکه مرگ به سراغش بیاید، باید فکری کند و برای این تخیلها و توهمها که آلت بزرگی برای شیطان انسی و شیطان جنی است کار کند، البته باید بدانیم که مشکل است، اما باید بدانیم که شدنی است. نمیشود که کسی بگوید نمیشود، در قاموس انسان نشدنی نیست. نمیدانم و نمیتوانم و نمیشود در قاموس انسان نیست. اگر جداً بخواهد، راجع به هرچه، هم میتواند و هم میشود و هم میداند. اما مشکل است، و ما به این دنیا آمدهایم که مشکلات را پشت پا بزنیم. به قول بزرگان چه خوش میگویند که در وقت مشکل انسان باید با صبر و حوصله این گره کوریها را باز کند. این بحث امشب من برگشت به این بود که این گره کوریها که همه داریم را چه کنیم. لذا علمای علم اخلاق میگویند که اول با صبر و با حوصله این گره کوری را باز کن و اگر نشد توقف ممنوع. از کنار این مشکل رد شد و جلو برو، در بحث ما با توجهها و با عبادتها جلو برو و با تضرع و زاریها جلو برو و حتی اگر نشد مشکل را دوش بگیر و باز جلو برو و توقف ممنوع. در حالی که مشکل سنگینی میکند برای تو اما توقف ممنوع. بالاخره روزی جواب داده میشود و این حرکت روزی جواب داده میشود. و ما باید در زندگی اصلاً و ابداً توقف نداشته باشیم. من جمله راجع به بحث امشب ما.
نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الأعز الاجل الاکرم بحق الحسین و اخیه اباالفضل یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک.