تاريخ پخش :: 1358/5/28 امامت -2، ماجرای غدیر
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته ولعنة الله على اعدائهم اجمعین.
در سلسله اصول عقاید، بحث ما رسید به بحث امامت، تفسیرى براى اولى الامر در سطح عموم و ساده و روان گفته شد. الان هم یك اشارهاى به مسئله غدیر خیلى فشرده و كوتاه بشود و از این بحث بگذریم. سعى مىكنم بحث را یك جورى بگویم كه دیگر انشاء الله تا آخر عمرتان فراموش نكنید، چون قصه غدیر را همه ما شنیدهایم و بلد هستیم ولى حال اینطورى كه عرض مىكنم عنایت بفرمایید. البته دلیلى كه الان بحث مىشود، چون سلسله بحثهاى اصول عقاید رسید به امامت و اگر نه این بحث غدیر یا باید به مناسبت عید غدیر گفته بشود و یا مثلاً مناسبتهاى دیگر، الان چون حلقه وار داریم پیش مىرویم، نمىشود كه انسان بحث امامت را بگوید و اشاره به غدیر نكند، خیلى فشرده. آن مقدارى را كه شما بلد هستید از شما سوال كنم، پیغمبر ما چه سنى به پیغمبرى رسید؟ بسیار خوب، چهل سالگى. كجا به نبوت مبعوث شد؟ مكّه، سه سال فردگیرى مىكرد مخفیانه، افرادى را پیدا مىكرد و مىساخت، بعد از سه سال هم دستور از طرف خدا آمد كه الان دیگر مخفیانه كار نكن، علنى شروع به فعالیت بكن، ده سال هم شروع به فعالیت كرد علنى، پیغمبر شد پنجاه و سه ساله، كه سیزده سال است كه دارد فعالیت مىكند. یه سه سال و یه ده سال. بعد مىخواستند كه پیغمبر را بكوبند خیلى در محاصره اقتصادى قرارش دادند، گفتند كسى به پیامبر و اطرافیان پیامبر داد و ستد نكند، اینها مجبور شدند و رفتند در كوهستانهاى مكه، آنجا مدتى را زندگى مىكردند، خیلى توهین و جسارت، پیروانشان را مىگرفتند زیر شكنجه، روى ریگهاى داغ مىخواباندند، شلاق مىزدند تا بالاخره توطئهاى شد، بنا شد از گروههاى مختلف افرادى پیدا شوند، شبانه بریزند درِ خانه پیغمبر و پیغمبر را بكشند. پیامبر هجرت كرد، از مكه هجرت كرد به مدینه. فاصلهاش مىدانید چقدر است؟ پانصد فرسخ. فاصله بین مكه و مدینه را چیزى نگویید فقط با چشمهایتان ببینید كه چقدر است. . . ، چند تا؟ هشتاد تا، یك خورده مطلل شدید تا یادبگیرید ولى دیگر یادتان نمىرود، چیزى را كه آدم معطل شد تا یاد گرفت، دیگر یادش نمىرود. خوب، هشتاد فرسخ هجرت كرد و آمد به مدینه، چه سنى وارد شد؟ سن پنجاه و سه سالگى، شش سال فعالیت كرد. الان سال چندم هجرى است، بعد از شش سال، سال چندم هجرى مىشود؟ سال ششم، پنجاه و سه ساله آمد و شش سال هم فعالیت كرد و بعد رفت مكه و مردم و كفار مكه، مشركین مكه فهمیدند كه پیغمبر دارد مىآید مكه، آمدند بیرون مكه و مسلمانها را برگرداندند، نمىگذاشتند پیامبر وارد، مىخواستند نگذارند، علىای حال بنا بود جنگى بشود و جنگى نشد و آنوقت موفقیتى نشد سال ششم، برگشتند آمد مدینه دوسال باز فعالیت كرد كه شد سال هشتم هجرى.
بعد از سال هشتم هجرى كه پیغمبر شده شصت و یك ساله بود، سال هشتم هجرى رفت و بتها را كوبید، مكه را گرفت، بعد از فتح مكه آمد، باز هم از شما مىپرسم، مواظب باشید، باز هم آمد و دو سال فعالیت كرد و شد سال دهم هجرى، پیغمبر شد، شصت و سه ساله، سال آخر عمر پیامبر است و مىخواهد برود مكه، اعلام كردند به اطراف مدینه كه هركس مىخواهد برود مكه، بیاید مدینه و با كاروان و در ركاب حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) برود مكه، جمعیت از اطراف ریختند مدینه، گفتند حالا كه ما مىخواهیم برویم مكه، برویم مدینه و با كاروان پیامبر برویم. پیامبر حركت كرد، آمد و حالا خصوصیاتش مفصل است كه كجا آمد و چه وقت رسید و وضع چطور بود، در وسط راه به قبر مادرش رسید و الی آخر، آمد مكه و مراسم حج را انجام داد، دارد از مكه برمى گردد، رسید به منطقهاى به نام غدیر، غدیر یعنى گودى، یك آیه نازل شد، آیهاش اینست «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ» مائده/67 و بعد «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر انجام ندهى «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» بعد «وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» حالا شد، ترجمه آیه را برایتان بگویم: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» یعنى چه؟ یعنى اى رسول. «بَلِّغْ» یعنى چه؟ یعنى ابلاغ كن، «ما أُنْزِلَ» یعنى آنچه نازل شده، «مِنْ» یعنى از، «رَبِّكَ» یعنى از طرف خدا. اى رسول ابلاغ كن آنچه را كه از طرف خدا نازل شد، آنچه را كه به تو گفتم كه به مردم بگو، بگو «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر نگویى و انجام ندهى «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» رسالت خدا را انجام ندادهاى. بگو، و اگر نگویى زحمات بیست و سه ساله تو هدر رفته است «وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» خداوند حفظ مىكند تو را از مردم، بگو و وحشت نداشته باشد. پیغمبر از كجا برمى گردد؟ از مكه. چند سالش است؟ شصت و سه سال، سال آخر عمر او، سال آخر عمر از مكه برمى گردد، این آیه نازل شد، اى رسول «بَلِّغْ ما» بگو آنچه كه ما گفتیم، فقط امروز من و شما یكخورده كمك هم بكنیم، یكخورده حواسمان را جمع كنیم، مسئله(ما) را بررسى كنیم. (ما) یعنى چه؟ این ما چى است. دوستان عزیز ما دینمان یك اصولى دارد و یك فروعى، اصول دین ما توحید هست و نبوت هست و معاد، كه امامت را بعد از آیه پیدا مىكنیم و مىگذاریم. فروع دینمان هم نماز هست و روزه هست و جهاد هست و خمس هست و زكات هست و حج هست و امر به معروف هست و نهى از منكر، این هم از فروع. مىخواهیم بگوییم این(ما) چى است، اى رسول «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْك» بگو آنچه را كه گفتیم، یعنى بگو دین را. كجاى دین بوده است كه پیغمبر تا سال آخر عمرش هنوز به مردم نگفته بود كه حالا كه سال آخر عمرش است و دارد از مكه برمى گردد، حالا مىخواهد بگوید، یكى یكى بررسى كنیم. بیایید بگوییم كه شاید توحید است «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» یعنى آقاى رسول بگو كه «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» بگو یگانگى خدا را، پیغمبر تا آخر عمرش توحید را به مردم نگفته بود؟ توحید را همان روزهاى اول به مردم فرمود «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» پس نمىتوانیم بگوییم كه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» یعنى بگو «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» توحید را بگو، توحید را بیست و سه سال پیش گفته بود، توحید قطعاً نبوده است.
بگوییم كه نبوت است «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» آهاى رسول بگو آنچه كه گفتى، بگو آنچه را كه نازل شده است، یعنى بگو كه من پیغبر هستم. پیغمبر تا بیست و سه سال از پیغمبریش رفته است تا سال آخر عمرش هنوز به مردم نگفته كه من پیغمبر هستم؟ مىشود بگوییم كه نبوت است؟ نه، قطعاً نبوت خودش را هم گفته بود. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» یعنى اى رسول بگو معادى هست. من قبل از آنكه هجرت كنم به مدینه آن روزى كه در مكه بودم، همان سالهاى اول، معاد را گفته بودم، «الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ» قارعه/2-1 كوبنده و عجب كوبنده «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» زلزال/1 و آیات مربوط به معاد را هنوز هجرت نكرده، گفته بود، معاد هم نیست.
پس این ما چى است؟ اگر امروز این(ما) را با هم معنا كنیم، خیلى روشن مىشویم، «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» بگو آنچه را كه گفتیم، یعنى اینكه بگو كه مردم نماز بخوانند، پیغمبر تا سال آخر عمرش به مردم نگفته بود كه نماز بخوانند و اما این چهار دستور، دستور روزه و جهاد و خمس و زكات، سال دوم هجرى است. روزه و جهاد و خمس و زكات، اینها را هم سال دوم هجرى دستورش آمد و الان سال چندم هجرى است؟ دهم. چون پیجاه و سه سالگى هجرت كرد و ده سال هم ماند، پس دوم هجرى قانون روزه و جهاد و خمس و زكات گفته بود. چند سال پیش گفته است؟ هشت سال پیش گفته. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» بگو كه مردم روزه بگیرند، خوب هشت سال پیش گفتم و هشت سال است كه مردم روزه مىگیرند.
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» بگو كه مردم جهاد بروند، من هشت سال پیش گفتم و بارها اینهایى كه الان آمدهاند مكه، بارها جهاد رفتهاند. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» كه خمس بدهند و یا زكات بدهند، هشت سال است كه اینها خمس و زكات مىدهند. پس اینها هم نبوده است. بیاییم، بگویم كه حج باشد، حالا كه از مكه برمى گردى، «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» بگو كه مردم بروند به حج. مىشود؟ خوب دارند از مكه برمى گردند، مثل اینكه یك كسى كه از حمام برمى گردد، از در حمام مىآید بیرون، بگویم آقا بهداشت خوب چیزى هستش، خیلى خوب قبلاً باید بگویى، من خودم رفتم و حمام هم رفتهام.
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» یعنى اینكه بگو كه مردم امر به معروف و نهى از منكر بكنند، مىشود اینها باشد، نه، چون قصه یك چیزى است كه پیغمبر وحشت دارد، خدا مىگوید وحشت نداشته باش. الله، خدا «یَعْصِمُكَ» حفظ مىكند تو را «مِنَ النَّاسِ» از شر مردم. تو را حفظت مىكند، پیداست یك چیزى است كه پیغمبر از گفتنش وحشت دارد، امر به معروف و نهى از منكر را، سفارش به خوبىها و جلوگیرى از مفاسد چیزى نیست كه پیغمبر از گفتنش وحشت داشته باشد. چون اگر پیغمبر مىخواست از گفتنش وحشت داشته باشد آن روزى باید بترسد و وحشت داشته باشد كه یكى بود و نه حالا كه میان هزارها مسلمان است، آن روزى كه یكى بود و میان هزارها بت و خداهاى اینها مبارزه كرد، نترسید، حالا كه این همه مسلمان و انصار و اصحاب دارد بترسد؟ پس قطعاً امر به معروف و نهى از منكر هم نبوده است، پس این(ما) چى است؟ «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» اى رسول «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» بگو آنچه را كه گفتم از طرف خدا، بگو چى چى است، این(ما) نه توحید است و نه نبوت است و نه، معاد و نه نماز و نه روزه و نه حج.
این(ما) چى است؟ و از طرفى دیگر مىگوید «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر انجام ندهید بقیه زحمات هم به هدر مىرود، معلوم مىشود یك چیزى است مسئله كه تمام آنها بند به همین است، یعنى اگر این نباشد توحید هم نابود مىشود، بله، اگر رهبر نباشد، رهبر معصوم، عوض خدا، طاغوت مىآید، پس اگر تا رهبر نباشد، رهبر خوب نباشد، به جاى توحید مىشود طاغوت، شرك، آدم پرستى مىشود عوض خداپرستى. اگر رهبر معصوم نباشد برنامههاى پیغمبر هم یكى پس از دیگرى از بین مىرود. اگر رهبر معصوم نباشد، خبرهاى معاد را هم ما از جایى بلد نیستیم، چون قابل تجربه نیست. خصوصى غیر از اعلام است، یكوقتى شما به من مىگویى كه تو آدم خوبى هستى، خصوصى، مىگوییم بسیار خوب. یكوقت مىگوییم آقا این را بنویسم من مىخواهم در روزنامه پخش كنم، در سطح عمومى حاضر نیستى بگویى، چون مىترسى كه سر و صداش در بیاید اما خصوصى حاضر هستى كه بگویى كه شما آدم خوبى هستى و من هم به شما مىگویم كه شما آدم خوبى هستى. بنده الان به شما مىگویم كه شما خوب محصلى هستى اما اگر خواسته باشم، بنویسم و در روزنامه پخش كنم یكخورده وحشت دارم، مىگویم نكند كه شما مخالف دارى و من اگر بنویسم كه فلانى محصل خوبى است، مخالفین شما كارشكنى كنند. یك وقتى اینجا اعلام كردن است، بله، پیامبر درباره حضرت على(علیه السلام) تكه هایى و سفارشاتى، قطعه قطعه و بریده بریده، گاه و بى گاه، فرموده بود اما این یك اعلامیه است، مىخواهد در غدیر خم حالا كه همه حاجىها جمع هستند، مىخواهد عمومى بگوید، گفتن عمومى با خصوصى خیلى فرق دارد.
اگر رهبر معصوم نباشد به جاى توحید طاغوت مىآید، رهبر معصوم نباشد، مكتب پیغمبر یكى یكى از بین مىرود. شما الان در كشورهاى اسلامى چون رهبر معصوم از بین رفته است، فقط «لَا یَبْقَى مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ»(كفایةالأثر، ص15) به قدرى این اسلام قانونهایش را از اینطرف و آنطرف عوض كردهاند، دیگر فقط اسمش كشور اسلامى است، چیزى از اسلام باقى نمانده است. مثل یك ماشین، دیدهاید یك ماشین گاهى وقتها به قدرى چنان تصادف مىكند، كوبیده از اینطرف، از آنطرف، یك جورى این ماشین درب و داغان مىشود كه دیگر وقتى كسى نگاهش مىكند، مىگوید(ما یبقى من الماشین الا اسمه) فقط اسمش باقى مانده، هیچى از آن نمانده، نه موتور دارد و نه صندلى دارد و نه هیچى، گاهى وقتها. حالا، ببینید، اگر رهبر معصوم نباشد، نمازها هم بى روح مىشود، دو میلیون مىایستند و نماز مىخوانند، هفتصد میلیون مسلمان، كمتر، بیشتر هستند ولى چون روح ندارند، رهبرى خوبى ندارند، رهبرهاى آنها افراد عیاشى هستند، رهبرهاى آنها لیاقت ندارند، مىبینى یك عده كمى در سر اینها مىزنند و اینها همه را استعمار مىكنند. واقعش این است كه برنامه خمس و زكات جمع آورى است، بیت المال درست جمع آورى بشود و به جا مصرف بشود، این رهبر لایق مىخواهد. مسئله جهاد و نوع جهاد و فرمان جهاد و شناخت مورد جهاد این هم یك رهبرى لایق مىخواهد. خلاصه مسئله رهبرى اگر بود همه كارها درست مىشود و اگر نبود، قرآن مىگوید فلان گروه را زیرو رو كردیم، «وَ أَتْبَعْناهُمْ فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ» قصص/42 فلان گروه را زیر و رو كردیم، براى اینكه رهبرشان خوب نبود «وَ اتَّبَعُوا» براى اینكه اینها پیروى مىكردند، «وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنیدٍ» هود/59 چون اینها تبعیت مىكردند از فرمان ستمگران لجباز، چون رهبرشان، رهبر خوبى نبود، اینها در این دنیا و در آن دنیا، چى؟ خلاصهاش اگر رهبر خوب باشد، جامعه هم نقاط ضعفى داشته باشد حل مىشد. یك مثال بزنم، یك ماشین است كه رانندهاش خوب است، حالا اگر مسافرها هم پوست تخم مرغ و پوست تخمه هم ریختند، گرچه بد مىكنند، سیگار مىكشد، پوست تخمه مىریزد، پوست پرتقال مىریزد، گاهى در ماشین وضعش ناجور است اما چون راننده خوبى است، باز آدم یك اطمینانى دارد، اما اگر یك ماشین سوپر دولوكس، راننده خیلى راننده شیك اما رانندگى بلد نیست، مسافرها همه دولوكس و ماشین سوپردولوكس، همه اتو كشیده، اما اگر راننده، یك راننده درستى نباشد، بالاخره این ماشین، . . . ، قرآن مىگوید جمعیتى را ما زیر و رو كردیم براى اینكه «وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنیدٍ» تبعیت مىكردند از فرمانهاى ستمگران. اگر تبعیت، بله قربانگوى، جامعه اگر بله قربانگوى رهبران آلوده بود، بدبخت است گرچه خیابانهایش آسفالت باشد و آبهایش توى لوله كشى باشد، چون رهبر جنایتكار است این جامعه رو به سقوط است، اما اگر رهبر، رهبر حق باشد، گرچه تمدنشان كمرنگ باشد، اگر رهبر خوب باشد آینده نزدیكى تمدنشان هم خوب خواهد شد. بنابراین مسئله رهبر، مسئله راننده ماشین است، راننده اگر خوب بود پوست پرتقال و پوست تخمه برایش مهم نیست اما اگر راننده رانندگى بلد نبود، رهبرى لیاقت نداشت، ماشین هر چقدر هم كه قشنگ باشد، این مسافرین به مقصد نخواهند رسید، بله ممكن است اگر مقصد، آخر مىدانید كه بعضىها اصول دینشان سه تاست، مىگویند اصول دین چندتا است؟ مىگویند: سه تا، خوراك، پوشاك، مسكن. آنهایى كه اصول دینشان خوراك و پوشاك و مسكن است، كار ندرند كه رهبر حق باشد و یا باطل، مىگویند: وضعمان خوب بود، وضعمان خوب بود، اینها دید، دید شكمى است، در دید انسانى، در دید الهى و دید اسلامى مسئله رهبرى خیلى مهم است. خلاصهاش این(ما) مسئله رهبرى است، روایات در این زمینه زیاد است، در اینكه این روایات زیاد است سنى و شیعه اختلاف ندارند، سنى و شیعه همه مىگویند، عده زیادى از آنها را علامه امینى در الغدیر، از حدود چهارصد نفر از دانشمندان اهل سنت نقل مىكند كه همه گفتهاند كه این آیه در غدیر خم نازل شد، وقتى پیامبر از مكه برمى گشت، هنوز حاجىها متفرق نشده بودند، این آیه آمد، این آیه مىگوید «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» بگو آنچه را كه گفتم، آنچه را كه گفتى چى است؟ توحید و نبوت و معاد و نماز و روزه را گفته بود، یك چیزى است كه هنوز علناً نگفته بود، گرچه خصوصاً گاه و بى گاه گفته بود، یك چیزى است كه علنى نگفته بود و یك چیزى است كه باید همه آنها را كمك كند، یعنى توحید را زنده كند، مكتب انبیاء را زنده كند، عالم ملكوت و نماز را به ما بگوید، وقتى فرمان آمد، پیغمبر ایستاد، غدیر خم چهارراهى بود كه یك عدهاى مىرفتند عراق، یمن، حبشه، مدینه، پیغمبر ایستاد و فرمود صبر كنید عقبىها برسند، یك مدتى بایستند تا عقبىها رسیدند و جلوىها هم كه تند رفته بودند، فرمود به جلوىها هم بگویید كه برگردند، جمعیت در غدیر خم چقدر بودند، چند قول است، یك قول مىگویند، یك چیزى مىگویم كه تا آخر عمر یادتان باشد، چند تا پیغمبر داریم؟ صد و بیست و چهار هزار تا، یك قول این است كه جمعیت در غدیر خم صد و بیست و چهار هزار تا بود. حالا، كمتر هم گفتهاند، بیشتر هم ممكن است گفته باشند، حالا، صد و بیست و چهارتا را دیگر آدم یادش نمىرود، چون عددش با عدد، . . . به یك كسى گفتم شماره تلفن خانه شما چند است، گفت مىخواهى یكجورى بگویم كه یادت نرود، گفتم آره، گفت درجه حرارت بدن انسان چند است؟ گفتم: سى و هفت، گفت: بارك الله، خانه ما سى و هفت، بیست. به یكنفر گفته شد كه شماره تلفن خانه شما چند است، گفت: نمازهاى شبانه روزى، صبح كه بلند مىشوى دو ركعت نماز مىخوانى، ظهر هم چهار ركعت، عصر هم چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، این شماره خانه ماست. یك كسى مىگفت قرآن كه مىخواندم «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ» انعام/143 نمىدانستم كدامها بز است و كدامها میش، آخرش گفتم معز، بز، اینها رو حساب، حالا. حدود صد و بیست و چهار هزار تا گفتهاند، از آن چیزهایى كه روى شتر مىاندازند، روى هم گذاشت و بلندى درست كرد و رفت بالاى بلندى و به مردم گفت صداى من را مىشنوید و همه گفتند بله، و بعد فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»(كافى، ج1، ص420)، راستى، یك رئیس كارخانه قند، اگر دویست تا كارگر داشته باشد، حاضر است ول كند و برود و وصیت و سفارش نكند؟ نه. یك رئیس دبیرستان حاضر است بچه را ول كند و برود؟ پیغمبر اگر مردم را رها كند و براى این مكتبى كه این همه افراد زیر شكنجه هستند وصیت نكند، این پیغمبر، چه جور پیغمبرى خواهد بود، من نمىتوانم قبول كنم به عنوان یك انسان، كه پیامبر ما با زجرها، با شكنجهها، با خونها، این همه تلاش كند و مكتبى را بیاورد و برنامه هایى را بریزد و بعد هم مردم را به حال خودشان رها كند.
پیغمبر دست امیرالمومنین(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» هركس من رهبر و. . . ، حالا، در مورد امیرالمومنین(علیه السلام) مسئله سفارش فقط هم نبود، گرچه نصب شد از طرف خدا، چون خدا گفته بود «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» اما خود امیرالمومنین(ع) كمالاتى كه دارد، كه این كمالات را هیچ كسى منكر نیست، حتى پارسال به دعوت علماى شیعه ایران، یكى از علماى سنى مصر دعوت شده بود، البته شیعه و سنى همه با هم برادر هستیم، همه با هم دوست هستیم و ما آنها را دوست داریم و آنها هم ما را دوست دارند، البته حالا در یك سرى مسائل نظریاتى مختلف است كما اینكه خود سنىها هم میان دانشمندانشان اختلاف نظر هست، این دلیل بر این نیست كه حالا ما یك غوغا و جدال و جنگى راه بیندازیم، همه با هم برادریم، همه هدفمان و جهتمان یكى است، اختلاف نظر هست.
یكى از علماى دانشمندان اهل سنت از مصر دعوت شد به قم، در یك جلسه مهمانى یك جملهاى گفت، حتى براى ما طلبهها و براى بزرگان ما و براى علماى ما جالب توجه بود و هنوز ما به این توجه پیدا نكرده بودیم، این عالم سنى اینطور گفت، گفت: آقایان ایرانى شما تا حالا فكر كردهاید كه چرا على ابن ابیطالب در كعبه متولد شد؟ در جلسه هم نشسته بودند دانشمندان و علما، گفتند نه، ما در ذهنمان نیامده است، فلسفهاش را نمىدانیم. گفت: من فكر مىكنم فلسفهاش این باشد، خدا على ابن ابیطالب را گذاشت در كعبه و به ملت گفت رو به كعبه بایستید و نماز بخوانید، كه توجه به كعبه كه مىشود، توجه به رهبری على هم بشود، خدا على را گذاشت در كعبه، آنجا متولد شد، تا هر جسمى كه متوجه به كعبه مىشود، روحش هم توجه به روح على بشود. فضایلى كه ایشان هست، در مسجد متولد بشود و در مسجد شهید بشود و عرض كنم به حضور جنابعالى كه از نظر تربیت بچهاش، از نظر اخلاقش، زهدش، یك قصه كوچولو آخر جلسهام بگویم، در یك دقیقه، جنگى پیش آمد و امیرالمومنین با سربازها حركت كردند و رفتند جنگ، شب شد و حضرت گفت عدهاى را مىخواهیم براى پاسدارى كه عدهاى بخوابند و عدهاى پاسدارى كنند، همه فرمودند ما خوابمان مىآید، حضرت فرمود همه شما بخوابید، من خودم تنهایى پاسدارى مىكنم، سربازها خوابیدند و امیرالمومنین هم شمشیرش را دست گرفت و دارد پاسدارى مىكند، رهبر اسلام است ولى فعلاً پاسدار سربازهاست، طورى نیست، شمشیر دست گرفته و قدم مىزند، یك وقت دید كه خبرى نیست، حالا كه دید خبرى نیست، گفت یك نماز شب هم بخوانیم، بعضىها مىپرسند چطور امیرالمومنین(علیه السلام) سر نماز اینطور متوجه خدا مىشد كه مثلاً تیر را از پایش مىكشیدند، متوجه نمىشد، گفتم: شما در گل زدن چنان سرگرم گل زدن هستى كه گاهى پایت لگد مىخورد و خون از پایت مىآید و متوجه نمىشوى، شما عشق گل زدن در مغزت است و آن عشق حق در مخش است. یك كسى مىگفت مگر مىشود كه یك كسى اینقدر نماز بخواند و خسته نشود، گفتم: بله، ماهى خیلى شنا مىرود ولى خسته نمىشود، چون ماهى به آب سنخیت دارد، ما چون راه دستمان نیست خسته مىشویم. كار نداریم، حضرت امیر شمشیرش را دست گرفت و قدم مىزد و سربازها خوابیده بودند، بعد دید خبرى نیست، گفت نماز شب بخوانیم. شمشیر را گذاشت كنار و بعد گفت(الله اكبر بسم الله الرحمن الرحیم). دیدبان دشمن دید كه همه خواب هستند و آنكه هم كه بیدار است، رفته سر نماز، گفت حالا وقت حمله است. از آن دور دیدبان دید و گزارش داد و حمله كردند، امیرالمومنین(علیه السلام) نمازش تمام شد و دید، دارند مىآیند، نگفت بلند شوید، بلند شوید، سربازها را بیدار نكرد، تنهایى شمشیر دست گرفت و حركت كرد، در دل شب، یك نفر به یك ارتش حمله كرد، همه آن ارتش از یك نفر ترسیدند و فرار كردند. امیرالمومنین(علیه السلام) رفت، و آنها فرار كردند، این بدو، آن بدو، و خلاصه در دل شب رفت و شش نفر از اینها را كشت، برگشت و آنها هم در دو فرسخ دویدند، بعد گفت نماز شب، چهار تا دو ركعتى بود، یك دو ركعتى آن را خواندیم، دو ركعتى دوم(الله اكبر، بسم الله) در دل شب، بین نماز شبش، جانور مىكشد، در دل شب و بین نماز شبش، آدم مىكشد، مثل اینكه پدران ما بین نماز شبشان چایى مىخورند، یعنى یك دستش به شمشیر بود و یك دستش به اشك بود.
به على گفتند مىتوانى یك سخنرانى بكنى كه در تمام سخنرانیت نقطه نباشد، فورى یك سخنرانى با عظمت كرد كه در تمام سخنرانیش، حرف نقطه دار نبود. هست، خطبهاش هست. گفتند الان مىتوانى یك سخنرانى كنى كه در تمام سخنرانیت یك حرف الف دار نباشد. گفت: بله، فورى یك سخنرانى كرد كه در تمام سخنرانیش حرفهاى پر مغز و پر محتوا فرمود و یك الف نداشت. هر چه بگوییم در فضایل او كم گفتهایم و كسى است كه همه فرقهها عظمت آن را قبول مىكنند. تا جلسه بعد كه انشاء الله وارد بحث معاد مىشویم. شما همه را به خدا مىسپارم.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته