تاريخ پخش :: 1358/5/20 عدالت اجتماعی
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنة الله على اعدائهم اجمعین.
مقدارى در رابطه با عدالت اجتماعى صحبت كردیم و قرآن مىفرماید حتى پیامبران را فرستادیم تا مردم خودشان قائم به عدالت بشوند، خودشان عدالت را بپا دارند و عدالت مسئلهاى است كه اسلام خیلى روی آن تكیه كرده است، از امام جماعت، از قاضى، از شاهد و كسى كه گواه به این مسئله مىتواند باشد، مسئله عدالت را مطرح كرده و درباره ظلم روایات زیادى داریم كه از ظلم بپرهیزید قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُمَاتُ یَوْمِ الْقِیَامَةِ»(كافى، ج2، ص332) درباره عدالت و ظلم روایات واینها زیاد است، قرآن هم تفسیرش كرده و نهج البلاغه هم كه خیلی زیاد است.
این حدیثى كه در نشست قبل با هم داشتیم، حدیث، خیلى حدیث پر معنایى است كه گفتم حقش این است كه این حدیث را بنویسیم و در اتاقمان بزنیم، حفظ كنیم، كه چگونه وقتى یك رهبر، رهبرى را به دست مىگیرد، زندگیش نباید تغییر پیدا بكند، نباید به نفع خودش كار بكند. حالا، درباره عدالت اجتماعى تیرهاى دیگرى هم هست كه یكى، دو تا از آنها را مىگوییم و بحث را عوض مىكنیم، از عدالت مىرویم به سراغ مسئله نبوت و رهبرى. امیرالمومنین به استاندارش نامه مىنویسد و در ضمن نامه مىگوید كه اگر یك كسى اجناس و نیازهاى عمومى را دارد احتكار مىكند، او را بخواه و صحبت كن و خلاصه اگر دیدى كه بنا دارد كه ضرر بزند و بنا دارد كه احتكار كند، برو و به آن خشونت به كار ببر و حتى تو از طرف من كه حاكم جهان اسلام هستم مىتوانى سختگیرى كنى به او «فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْیِكَ إِیَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ»(نهجالبلاغه، نامه53) چه بسا اینكه مىتواند اموال را مصادره كند و یا چه بسا به امر امام مىتواند قفل را بكشد، در را بشكند حتى، اگر دید كه طرف بنا دارد كه به خطر بیندازد جامعه را. ببینید چه مىگوید، مىفرماید كه به آدم محتكر اگر گفتى و حرفت را گوش نداد، خشونت به خرج بده، چرا؟ براى اینكه «ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ»(نهجالبلاغه، نامه53)، «ذَلِكَ» براى اینكه این شخص و این كارش «بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» «مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» از آن چه مىفهمیم؟ یك قانونى است و یك اصلى است در اسلام كه هر كارى، بله مالكیت شخصى در چارچوبى كه اسلام گفته محترم است اما اگر یك كسى خواست از مالكیتش سوء استفاده كند و «مَضَرَّةٍ» و ضرر بزند به توده، ضرر بزند به عموم امت، اگر دیدید كه از مالكیتش دارد سوء استفاده مىكند، گرانفروشى مىكند، كم فروشى مىكند، احتكار مىكند، قحطى مصنوعى راه مىاندازد، بازار سیاه درست مىكند، اجناس با یك فرمى دارد بالا مىبرد، چون «مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» چون ضرر دارد براى عامه، تو كه استاندار من هستى، به امر من مىتوانى در چنین شرایطى، چنین خشونتى را نشان دهى. كه این تكیه من روى جمله عدالت اجتماعى است كه اسلام رویش تكیه كرده است، ضرر براى عموم.
یا مثلاً از رسول خدا(ص) در رابطه با معصیت روایتی داریم كه «إِنَّ الْمَعْصِیَةَ إِذَا عَمِلَ بِهَا الْعَبْدُ سِرّاً لَمْ تَضُرَّ إِلَّا عَامِلَهَا فَإِذَا عَمِلَ بِهَا عَلَانِیَةً وَ لَمْ یُغَیَّرْ عَلَیْهِ أَضَرَّتْ بِالْعَامَّةِ»(ثوابالأعمال، ص261) گناه علنى، عقوبتش سختتر است، چون «أَضَرَّتْ بِالْعَامَّةِ» در تمام حدود كیفرهاى اسلامى باید گناه علنى باشد تا مثلاً اگر گفتند زنا كار را صد ضربه شلاقش مىزنند و یا خداى نكرده كسى كه شوهر داشته باشد یا زن داشته باشد، زنا كار باشد، سنگسارش مىكنند یا دست دزد را قطع مىكنند یا كسى كه مشروبات الكلى بخورد، هشتاد ضربه شلاقش مىزنند، تمام شلاقهایى كه اسلام مىزند، ادبهایى كه اسلام مىكند مال كسى است كه در انظار و در پیش چشم مردم گناه مىكند، كسى اگر مخفى گناه كرده، گرچه گناه كرده، در روز قیامت در بازپرسى خدا رو سیاه و چه بسا دچار شكنجه و جهنم هم بشود، و مىشود اما ادب، یعنى آبرویش در دنیا محفوظ است، اما اگر كسى خواست پرده حیا را بِدرد، پیش چشم مردم دارد گناه مىكند، در گناهانى كه پیش چشم مردم است باید فلك شود و باید در فلكه شهر و روبه روى جمعیت هم گاهى شلاق بخورد براى اینكه «مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ» رو به روى چشم گناه كرده، رو به روى چشم هم باید دب شود.
اگر جانى حیا دارد و در ملاء عام گناه نكرد، گرچه جهنمش محفوظ است ولى چون او حیا كرده ما هم آبروى او را حفظ مىكنیم، اسلام هم آبروى او را حفظ مىكند، اما اگر یك كسى، جوانى، پرده حیا را درید و در ملاء عام و پیش چشم مردم گناه كرد، البته باید پیش چشم مردم هم ادب بشود. بسیار خوب، این تك جملههایى در مورد عدالت اجتماعى و اكنون وارد بحث نبوت مىشویم. نبوت و رهبرى.
اصولاً در بحث نبوت چند تا اصل است كه به طور فشرده باید مطرح كنیم. نبوت: نیاز به رهبر آسمانى است. در این جلسه هجدهم كه بحث نبوت را مىگوییم از قرآن اینطور كه استفاده مىشود، درباره اصل نبوت آیات زیادى است اما یك آیه این است كه نبوت و رسالت یك سنت قطعى است، یعنى یك روش قطعى است، یعنى اینطور نیست كه خداوند براى یك گروهى پیامبر بفرستد و براى دیگران نفرستد. چون قرآن مىگوید: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ» یونس/47 هر امتى رسولى دارد. هر امتى در هر قارّهاى و در هر زمانى پیامبرانى، پیامبرى داشته است. حالا، چرا ما نیاز به رهبر آسمانى داریم؟
علل نیاز به رهبر آسمانى:
1 - مگر ما عقل و شعور نداریم و نمىتوانیم قانون وضع كنیم. خودمان جمع شویم و ببینیم قانون، چه جورى باید زندگى كنیم، قانون را نباید حتماً پیغمبر به ما بگوید. اول اینكه علم ما محدود است. ما قانونى كه وضع مىكنیم، آینده را خبر نداریم و چه بسا كه خانهاى مىسازیم و بعد معلوم می شود كه این خانه در مسیر خیابان است. چه بسیار، البته مثل زدم، خیلى از كارها را بشر چون اطلاع ندارد، نمىتواند قانون براى خودش وضع كند. بسیارى از غذاهایى كه مىخوریم بعداً معلوم مىشود كه این غذا براى ما خوب نبوده است علم ما محدود است.
2- علم ما دچار خطا، سهل مىشود، مسئولیت ندارد. 3- مسئله سومى كه نمىگذارد انسان قانونش، قانون خوبى باشد، طوفان غرائز. همه شما مىدانید شیشه شكستن بد است ولى در خانه یك وقتى دعوا مىكنید و مىزنید شیشهها را مىشكانید. پیراهن خودتان را پاره كنید بد است اما غیضتان كه مىگیرد، پیراهنتان را پاره مىكنید. بسیارى از كارهاى را كه علم و عقل انسان مىداند بد است اما وقتى ناراحت شد، وقت شهوت، وقت غضب، وقت ترس، وقتى كسى نگاهش به پول خورد، بسیارى از جنایتكارها كه جنایت مىكنند مىدانند كه جنایت بد است اما اگر جنایت نكنند پول نمىگیرند، چون پول مىبینند و نگاهشان به پول مىخورد، علاقه به پول باعث مىشود كه جنایت را بكنند بنابراین نمىشود گفت آقا ایشان باسواد است، بله ایشان باسواد است ولى با همین سوادش، گول پول را مىخورد پس بنابراین غرایز.
4- مسئله چهارم هم نارسایى وجدان، مىشود بگوییم هر كسى روى وجدانش عمل كند، یك مثال بزنم، داداش هر كارى وجداناً خوب است، بكن و هر كارى را كه وجداناً خوب نیست، نكن، دیگر نیازى به پیغمبر نیست. نمىتوانیم این حرف را بزنیم، چون رو وجدان فایده ندارد یعنى نارساست، نارس است، كوتاه است، چطور؟ در صف اول یك كسى كه سیگار روشن مىكند، تا مىرود سیگار را بكشد، پس مىزند، چون طبعش با دود موافق نیست اما هى مىبیند آن كشید، آن كشید، این كشید، آن هم یك خورده مىكشد، دفعه دوم، دفعه سوم، آنقدر مىبیند كشیدن را و آنقدر یكی یكی مىكشد تا كم كم طبعش با سیگار، پس همین وجدانى كه مىگفت سیگار خوب نیست، در اثر تكرار سیگار خوب مىشود. دفعه اول كه شما سخنرانى كه میكنى ناراحت هستى و ضربان قلبت مىرود بالا، خیس عرق مىشوى ولى آنقدر سخنرانى، سخنرانى مىكنى كه دیگر ممكن است خواب هم باشی سخنرانى كنى. یعنى وقتى یك چیزى تكرار شد دیگر آن حالت اضطراب. دفعه اول كه آدم پشت فرمان مىنشیند، همهاش مىگوید یك خورده احتیاط آدم سالمتر است و بله بلد نیستى، یك خورده كه رانندگى بلد شد، گاز مىدهد، بنابراین به وجدانها هم نمىشود تكیه كرد.
مىگوییم آقا هر كارى خوب است مىكنیم، وجدان چه كسى؟ بسیارى از غذاها را طبع شما نمىپسندد، وجدان كس دیگر، . . . ، بسیارى از فرم لباسها، فرم حرفها، فرم كارها، خیلى از فرمهایى كه وجدان كس دیگر نمىپسندد ولى وجدان كسى دیگرى مىپسندد. مسئله دیگر اینكه یك كسى بگوید تربیت خانوادگى خوب است دیگر، ما چه نیازى به پیغمبرى داریم. هر كسى تربیت خانوادگى داشته باشد، پسر خوبى است، دختر خوبى است، آدم خوبى است و دیگر نیازى به رهبرى انبیاء نیست. خوب مىگویم فرض كنید بنده مىخواهم تربیت خانوادگى داشته باشم. پدر و مادر من چه جور تربیتم مىكنند؟ آن جورى كه وجدانشان مىپسندد، هر كارى را باباى من وجدانش مىپسندد، به من مىگوید این كار را بكن، هر كارى را هم كه وجدان بابام نمىپسندد، مىگوید این كار را نكن. وقتى خود وجدان نارساست، تربیتى هم كه براساس وجدان هست، نارساست. من چه كارى را به بچهام مىگویم، آقا جون این كار را بكن، آقا جون این كار را نكن. هر كارى را وجدانم مىپسندد مىگویم انجام بده و هر كارى را كه وجدانم نمىپسندد مىگویم آقازاده انجام نده. پس من وقتى وجدان خودم نارسا بود، بكن و نكن هایى هم كه به بچهام مىگویم براساس وجدانم هست، آن هم نارساست.
5- نارسایى، تربیت خانوادگى، نارسایى تربیت خانوادگى. بشر خیلى چیزها را نمىداند، قانون كامل نمىتواند درست كند. نیاز به قانون آسمانى دارد. بشر اشتباه و خطا مىكند، باید قانون از منبعى باشد كه اشتباه و خطا نكند. بشر تحت تأثیر غرایز قرار مىگیرد باید قانون از منبعى باشد كه طوفان غرائز قانون را تغییر ندهد. وجدان و تربیت هم نارساست، گرچه گاهى وجدان و تربیت مىتواند خوب باشد.
6- بسیارى از واقعیتها كتمان مىشود. گاهى وقتها علم یك چیزى را مىفهمد اما اگر خواسته باشد بگوید به زلف یار، قهر مىكند. مثلاً پزشكان مىفهمند كه مشروبات الكلى براى كبد، براى چشم، براى قلب، براى مغز، مىفهمند كه مشروبات الكلى مضر است اما اگر در جشنهاى دو هزار و پانصد ساله مىتواند، بگویند آقا مشروبات الكلى حرام است و ضرر دارد، لطفاً نخورید، فورى زندانش مىكنند و اعدامش هم مىكنند. بسیارى از حقیقتها را به كسانى نمىشود گفت، باید از منبعى حرف زده شود كه هیچ ترسى در او نباشد. بله قربانگویىها، انسانى كه تحت غرائز قرار مىگیرد، وقتى مىترسد، وقتى تهدیدش مىكنند، خیلى حرفها را نمىزند و یا خیلى حرفها را مىزند، علىای حال باید ما یك منبعى داشته باشیم كه حرفها را بگوید و هیچ كتمان هم در آن نباشد. اگر خواسته باشیم حكم را از انسان بگیریم، انسان خیلى از حكمها را مىفهمد ولى كتمان مىكنند.
در رابطه با اینكه علم ما محدود است مفصل مىتوانم صحبت كنم ولى خوب فكر مىكنم شما نیاز نداشته باشید، همین مقدار، ما یك سرى بلد نیستیم بنام قوانین. . . ، و اگر هم كامل نكنیم ناقص است. دوشنبه یك كارى را مىكنیم و بعد سه شنبه متوجه مىشویم كه آخ! كار دوشنبه غلط بود. سه شنبه یك كارى را مىكنیم و بعد چهار شنبه مىفهمیم كه غلط بود، بنابراین علم محدود است، خطا مىكنیم، غریزهها ما را تغییر مىدهد. وجدانمان قابل تغییر است. تربیت خانوادگى نارساست، بسیارى از واقعیتها گفته نمىشود.
7- قانون دیگران براى من مقدس نیست. اصولاً گیرم بنده براى شما قانون وضع كردم، من چه كسى هستم كه براى شما قانون وضع كنم. شما چه كسى هستى كه براى من قانون وضع كنى. امیرالمومنین(علیه السلام) مىگوید: بشر تو آزاد آفریده شدى، بله قربانگوى دیگران نباش. قانون دیگران براى من ارزش ندارد. آقا طبق دستور، طبق ماده فلان از قانون فلان شما باید همچین كنید، مىگوید من قانون فلانی را قبول ندارم، آنهم یك نفر است مثل من. قانون خدایى مقدس است، چون خدا آفریدگار من است، سازنده من است و قانون سازنده براى من ارزش دارد، قانون دیگرى براى من نمىتواند مقدس باشد.
8- مسئله شك است. من خیلى شك دارم به قانونها. اول شك دارم كه از كجا من را شناخته باشند. آخه یك كسى كه براى یك كسى قانون وضع مىكند باید طرف را بشناسد. از كجا نیازهاى من را شناخته باشند و از كجا سعادت من را شناخته باشند، از كجا خیر خواه من باشند، به چه دلیل خیرخواه من است، شاید وقتى كه به من مىگوید دنیا ارزش ندارد یعنى بروم و ببینم آنطرف و گولم زده، شاید به نفع خودش قانون وضع مىكند، از كجا شناخته باشد، انسان هنوز موجودى است ناشناخته، از كجا ابعاد من، از كجا نیازهاى واقعى من را شناخته باشند و از كجا خیرخواه من باشند و از كجا درست گفته باشند. بنابراین من در همه اینها شك دارم و تا شك به قانون دارم، قانون مردم براى مردم ارزش ندارد.
اسلام حكومت خدا بر مردم است و نه قانون مردم بر مردم. گفتم یكبار، در آمریكا تا حالا بیش از بیست مرتبه و در بلژیك بیش از صد مرتبه قانون اساسیاش عوض شده است، این دلیل بر این است كه هى یك كارى مىكنند و بعد متوجه مىشوند كه اشتباه كردهاند.
9- ممكن است بفهمیم مطالبى را، ممكن است مطالبى را بفهمیم اما سالها بعد. پیغمبر اسلام مثلاً مىگوید گوشت خوك نخور، ما مىگوییم نه نیازى به قانون پیغمبر نداریم، خودمان مىخوریم گوشت خوك تا ببینیم بعد چى مىشود، مشروبات الكلى مىخوریم تا ببینیم چى مىشود. ممكن است بعد از صد سال، دویست سال، هزار سال، هزار و چهارصد سال، علم یك اسرارى را كشف كند اما پیغمبر همین مطلبى را كه ما بعد از هزار و چهار صد سال فهمیدیم، پیغمبر قبلاً گفته بود. پس كسى كه دستش به وحى بند است، زودتر مىفهمد، پس بنابراین هیچ مانعى ندارد هزار و چهارصد سال پیش یك دستورات نابى را اسلام گفته بود و عدهاى هم گوش دادند، حالا افرادى كه پشت پا به مذهب زدند یك ذره یك ذره به بعضى از دستوراتش مىرسند. پس ممكن است كه علم بشر به جایى برسد اما چند سال تأخیر دارد. یكى از چیزهایى كه باز نیاز به پیغمبر داریم این است. اصولاً اگر رهبر نباشد، آفرینش غلط است، عجب. بله، اگر رهبر معصوم نباشد، یا پیغمبر و یا امام آفرینش مسخره مىشود. حالا یك بیانى مىكنم، ببینید بیان چگونه است. خدا هستى را براى چه كسى آفرید؟ موجودات، موجودات براى چى است؟ موجودات براى انسان است، چون قرآن مىگوید «خَلَقَ لَكُمْ» «سَخَّرَ لَكُمُ» یعنى همه را براى ماست، خوب ما براى چه هستیم؟ انسان براى چى هست؟ موجودات براى انسان است. انسان براى حركت و رشد است. درست است، یا باید بایستیم سر جایمان و یا باید رشد كنیم، بالاخره باید رشد كنیم. حالا حركت، براى حركت چند تا چیزى مىخواهد، حركت، راه مىخواهد. حركت، هدف مىخواهد. حركت وسیله مىخواهد. حركت، رهبر مىخواهد. باز در این چهار تا رهبر مهم است، چون اگر رهبر نباشد ما راه را گم مىكنیم، هدف را اشتباه مىكنیم، وسیلهها هم بیخود بكار مىرود، سوار دوچرخه و موتور مىشویم، سوار ماشین مىشویم اما چون راه را بلد نیستیم، بیخود به كار مىافتد. پس اگر رهبر بود، هم راه درست است و هم هدف و هم وسیلهها به جا مصرف مىشود، اگر رهبر نبود، راه گم، هدف اشتباه و وسیلهها هم بیجا مصرف مىشود، پس مهم رهبر است. موجودات براى انسان، انسان براى حركت، حركت انسان زیر سایه رهبر، پس «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ»(المناقب، ج1، ص216) یعنى اگر رهبر نبود آفرینش، چون همه آفرینش را درست كرده است براى انسان، انسان هم آفریده شده است براى حركت، آنوقت این انسان اگر رهبر نداشته باشد چى؟ حركتش لغو است، حركتش بى جهت است، از همه گذشته یكى دیگر اینكه اصولاً در این هستى، انسان جزء این هستى هست و یا نیست؟ هست، این هستى یك راهى است كه همه دارند مىروند، یعنى تخم گل بنفشه مىرود تا برسد به گل بنفشه، تخم هندوانه مىرود تا برسد به هندوانه، هر موجودى در مسیر خودش دارد حركت مىكند و در حركتش شك و سهو و خطا هم نمىكند، تمام موجودات دارند حركت مىكنند در راه معین و بدون سهو، یكى از این موجودات هم موجودى است به نام، همینطور آن قدرتى كه همه را به حركت بى سهو و خطا رهبرى كرد، انسان را هم باید به حركتى بى سهو و خطا رهبرى كند، اگر رهبرى نكند معلوم مىشود كه این جزء یك وصله بى همرنگى است در تمام موجودات، همه موجودات در نظام معین و در مسیر معین در حركت معین، همه موجودات، بدون شك و سهو دارند مىروند و فقط انسان در حركتش مانده است، دچار شك و سهو، از این راه برود، از آن راه برود، یك بار از این راه برود و یك بار از آن راه برود، بنابراین اگر بناست این انسان جزئى از هستى باشد، خالق هستى كه براى همه هستى راه معین كرده است، براى این جزء هم باید راه بى شك و سهو معین كند و اگر معین نكند، این جزء وصله، وصله ناهمرنگ و بیخودى است نسبت به همه موجودات.
11- چرا ما وصله ناهمرنگ هستى باشیم. همه هستى راه هماهنگ و بى شك داشته باشند و فقط انسان متحیر.
12- نیاز به رهبر این است كه ما در آینده اطلاعاتى مىخواهیم و جزء از منبع وحى، راهى دیگر نداریم، از عالم ملكوت، از عالم غیب، از اینكه آینده من چى مىشود. آینده من چى مىشود، سرنوشت من چى مىشود، عكسل العمل فكر من و كار من چى است؟ چون یك سرى مسائل و یك سرى اطلاعاتى، بعد از مرگ من چه خبر مىشود. چون یك سرى اطلاعاتى است كه قابل تجربه نیست، قابل لمس و حس نیست، از راه غیر از وحى نمىتوانیم پیدا كنیم، نیاز به وحى براى همین است َ «وَ یُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» بقره/151 به قول قرآن، یك چیزهایى را كه نمىتوانیم یاد بگیریم، از راه وحى یاد بگیریم. خلاصه بحثمان این شد. بحث نبوت، در هر امتى و براى هر جمعیتى پیامبرى بوده است. آیا عقل ما كافى نیست؟ ابداً، چرا؟ محدودیم، عقل ما محدود است، خطا و شك مىكنیم، غرائز تحت تأثیر قرار مىدهند عقل و علم را، وجدان ما حال به حال مىشود. امسال از سیگار بدم مىآید ولى سال دیگر خودم رئیس سیگارىها هستم. وجدان تغییر پیدا مىكند، تربیت خانوادگى هم همینطور. واقعیتها كتمان مىشود اگر از راه خودمان خواسته باشیم به هم دیگر بگوییم، من كتمان مىكنم و نمىگوییم، شما یك چیزى را به من نمىگویى. قانون دیگران براى من ارزش ندارد، شما چه كسى هستى كه براى من قانون وضع مىكنى، این دوازده عامل باعث مىشود كه ما نیاز به یك رهبر آسمانى به نام پیغمبر داشته باشیم، این فهرست و خلاصه بحث نبوت بود.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاتة