تاريخ پخش :: 1358/5/13 شرک، عوامل
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنة الله على اعدائهم اجمعین.
در نشست قبل بحثمان درباره توحید بود و یكى از دوستان سوالى را نوشتهاند و یكى از دوستان هم سوالى را دارند كه این سوال را هم جواب بدهیم كه دنباله بحث جلسه قبل بود و بعد وارد بحث شرك بشویم چون یك مقدار آشنایى با توحید این است كه آشنا با شرك هم بشویم حالا این سوالات را جواب بدهیم.
سوال: در مسئله توحید كه از هماهنگى بین موجودات مىتوانیم به وجود خدا پى ببریم. حالا فرض كنیم كه چند تا خدا وجود داشته باشند و جهان و هستى كه نامحدود است و ما حد و نصابش را نمىدانیم بین خودشان تقسیم كرده باشند و این جهان را كه ما هماهنگى را در آن مىبینیم، آن جهان مال یك خدا باشد، ما حالا از كجا مىتوانیم پى ببریم كه فقط یك خدا در جهان هستی وجود دارد؟
سوال دیگر: اگر شورایى تشكیل شود، مىتوانند اعضاى شورا، با مشورت یكدیگر، یك نظر مناسب و هماهنگى بدهند. یعنى چند تا خدا شریك شوند و جلسه شوراى داشته باشند؟
تقریباً سوالات شبیه هم است، در اینجا باید اول حساب كنیم كه نیاز به شورا. یعنى اگر سرخود كار بكنند هماهنگ نخواهد بود، براى اینكه كارشان هماهنگ باشد، دم همدیگر را ببینند، قبلاً فكر همدیگر را بسنجند و همین نیاز به مشورت با قدرت بى نهایت سازگار نیست. چون معناى خدا، خداوند، ذات بى نهایت، علم بى نهایت، قدرت بى نهایت، اگر شد بى نهایت، من باید محدود باشم، ناقص باشم تا ببینم شما چه مىگویى، شما هم درگیر باشى كه ببینى من چه مىگویم، پس بى نهایت نیست، همه محدودیم، ذات بى نهایت، علم بى نهایت، قدرت بى نهایت، نیاز نباید داشته باشد، نیاز به شورا با ذات خدا سازگار نیست.
قرآن هم در این زمینه راهنمایى خوبى كرده است، مىگوید «إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» مؤمنون/91 اگر هر عضوى را، هر جادهاى را، هر منطقهاى را دست یك خدا باشد، هر خدا مىرود رو به آنكه. . . ، مثل هر مادرى كه مىرود سراغ بچه خودش، هر مدیرى مىرود سراغ مدرسه خودش، هر كدخدایى مىرود سراغ ده خودش.
در هر صورت اگر بگوییم الان جمع بشوند هماهنگى كنند و بعد یك تصمیم بگیرند معلوم مىشود در تصمیمگیرى هنوز محتاج همدیگر هستند، هنوز نیاز به شورا و مشورت همدیگر هستند ونیازمندى با ذات خدا سازگار نمىتواند باشد.
بحثى را در این جلسه كه مكمل بحث قبل باشد، مسئله شرك است، در مسئله شرك چند تا بحث است كه تیترهایش را مىگویم
بحث شرك، شرك آرم شركى، معناى شرك، و شعار شرك و بعد علل شرك، علل پیدایش شرك و بحث دیگر آثار شرك، مبارزه با شرك، خوب اینها موضوعاتى است كه مىخواهیم با دوستان صحبت كنیم.
بارها گفتهام فرم دقتتان جورى باشد كه همین بحث را بعد بتوانید منتقل كنید، بتوانید سر كلاسى، در یك مقالهاى، در یك سخنرانى، بتوانید صحبت كنید. شرك روشن بشود.
معناى شرك این است كه انسان اتكا به غیر خدا، تكیه به غیر از خدا داشته باشد، این معناى شرك. قرآن ما حدود دویست و شصت قصه دارد، داستان و یك حقیقتى است كه در همه جریانها حضور دارد مثل خونى كه در همه رگها هست، یك حقیقت در همه داستانها به چشم مىخورد و آن این است كه زنده كردن و شكوفا كردن روح توحید و مبارزه با شرك.
یكى از داستانهایى را كه با آن مأنوس هستید برایتان بگویم، داستان پسر حضرت نوح(علیه السلام)، حضرت نوح پسرى داشت به خاطر معاشرت با بدان به قول آن شاعر یا علل دیگر این پسر منحرف شد، خدا پرست نبود، حضرت نوح هم سالها دعوت كرد و دعوتش به جایى نرسید، نفرین كرد، خدایا خسته شدهام. شب و روز دعوت كردم، كسى گوش به حرفم نداد. امر آمد كه كشتى بساز، و این كشتى را پیش چشم ما بساز، ما داریم مىبینیمت. حضرت نوح كشتى ساخت، عدهاى كه ایمان آورده بودند سوار كشتى شدند. بعد آب از زمین جوشید و از آسمان سرازیر شد، زمین روى آب افتاد. مومنین سوار شدند و كفار قرار شد غرق شوند.
حضرت نوح به پسرش گفت پسرم«یا بُنَیَّ ارْكَبْ مَعَنا»هود/42 اینجا یك درسى پدران ما مىتوانند از این آیه بگیرند، بعضى از باباها یك جملهاى را كه یك بار، ده بار، به پسر گفتند، او گوش نداد دیگر به او نگاه نمىكنند و مىگویند این پسر، پسر من نیست، این نااهل است، من گفتم و او گوش نداد اما حضرت نوح سالها با پسرش صحبت كرد و پسر گوش نداد اما باز هم در لحظه خطر گفت(یا بنى) پسرم، با ما سوار شو، یعنى ایمان بیاور و سوار شو، گفت من ایمان نمىآورم، سوار كشتى هم نمىشوم. باباش گفت خدا بنا دارد كفار را غرق كند. گفت من را خدا مىخواهد غرق كند؟ من، «سَآوی» یعنى مأوى مىگیرم، «سَآوی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْماءِ» هود/43 سر كوه مىروم، تا ببینم خدا مىخواهد غرق كند مىروم سراغ كوه، «یَعْصِمُنی» حفظ مىكند مرا «سَآوی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنی» پناه مىبرم، مأوى مىگیرم به كوه، تا كوه من را در مقابل غرق شدن حفظ كند.
این سخنى بود كه پسر نوح به باباش گفت. قرآن این بیان را نقل مىكند و انتقاد مىكند. چرا؟ براى اینكه پسر نوح تكیه مىكند به غیر خدا. بابا مىگوید خدا غضب مىكند. مىگوید كوه محافظت مىكند. در مقابل خدا كوه را پیش مىكشد، این یعنى شرك. حالا این روح شرك در ما هست یا نیست.
گاهى وقتها مىگوییم آقاجان اسراف نكن، این غذاى اضافه را دور مىریزى، اسراف است، ممكن است خدا غضب كند، مسئله بارندگى پیش بیاید، از بین رفتن محصول پیش بیاید، قحطى پیش بیاید. برو بابا، حالا كه دیگر قحطى پیش نمىآید، حالا اگر هم قحطى بشود. . . زمان قدیم بود كه قحطى مىشد، حالا «سَآوی» الى گندم آمریكا «یَعْصِمُنی»، عین پسر نوح كه مىگفت «سَآوی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنی» ما مىگوییم «سَآوی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنی»، آن مرد مشرك رفته بود و در یك جا سخنرانى كرده بود براى كشاورزها، گفته بود كشاورزها حالا شما دیگر نیاز به نماز برای باران ندارید، قدیم بود كه بارندگى نمىشد، مىرفتند نماز باران مىخواندند، حالا دیگر ما مقرر فرمودیم كه براى شما چاه عمیق بزنند، این مرد مشرك هم(سَآوی إِلى چاه نیمه عمیق) دو تا دختر با هم دعوایشان مىشود یكى به آن یكى مىگوید با من بودى، مىخواهى به تو بگویم، الان مىروم تلفن مىزنم به عمویم، عموجانم، بابات را در مىآورد. ایشان هم(سَآوی إِلى تلفن) آقاجان شغل مىخواهى بگیرى، فلان شغل را بگیر، هیچ وقت آدم. . . ،
همیشه ما یك تكیه گاه هایى براى خودمان داریم، یعنى نوع فكرى كه پسر نوح داشت كه در مقابل خدا مسائلى را مطرح مىكرد، ما هم در مقابل خدا، مسائلى را مطرح مىكنیم.
قرآن قصه نوح را كه مىگوید براى همین است، اصولاً قصههاى قرآن همهاش همین است. در قرآن شما یك كلمه را زیاد به چشمت مىخورد و آن كلمه این است. كلمه(كذلك) در قرآن زیاد است. این(كذلك) فلسفه تاریخ است، چون یك تاریخ داریم و یك فلسفه تاریخ داریم، تاریخ اینست كه مىگوید زمان قدیم چى شد، چى شد، چى شد، این تاریخ است. اما فلسفه تاریخ اینست كه چرا اینطور شد. فلان قوم زیر و رو شدهاند، چرا؟ براى اینكه «وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنید» هود/59 پیرو فلان ستمگر بودند. حضرت یوسف را به فلان مقامش رسانیدیم، خوب این تاریخ است اما فلسفهاش این بود كه مىفرماید «وَ كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» یوسف/22 چون او نیكوكار بود «وَ كَذلِكَ»، كذلك یعنى یك قانون تاریخى را در همه تاریخها جریان مىدهند، این را مىگویند فلسفه تاریخ.
یك مثال بزنم، یك وقتى مىگویند انار نخور، این یك دستور جزئى است، یك وقت مىگویند انار نخور چون ترش است، وقتى گفتند این ترش است شما مىفهمى كه این فلسفهاش ترشى آن است. پس باقى چیزهایى ترش را هم نمىخوریم. چون گفتند انار نخور، بخاطر ترشى آن بود پس هر چى ترش است نباید بخوریم.
قرآن یك قصه هایى را مىگوید، بعد فلسفهاش را مىگوید، جمله فلسفهاش یا جمله(كذلك)، یعنى یا یك قسمت از تاریخ را نقل مىكند، نوح چنین شد، چنان شد. لقمان چنین شد، چنان شد، بعد مىگوید «وَ كَذلِكَ» یعنى الان هم، در تاریخ آینده هم باید مثل تاریخ گذشته باشد. قانونى كه باغث شد فلان گروه عزیز شدند و یا ذلیل شدند همان قانون بر ملت و امت و جامعه شما هم جارى است، قرآن قصه هایش معمولاً همینطور است.
وقتى قصه نوح را مىگوید، منطق را مىخواهد بگوید، وقتى قصه یوسف را هم مىگوید همینطور. شما قصه یوسف را شنیدهاید، صحنه مبهمى براى یوسف پیش آمد در خواب، نمىدانست این چه خوابى است كه دید. یوسف خوابى دید، خواب مبهم و به باباش گفت، یعنى كه؟ یعنى آقازاده، شما هم مشكلات و مبهمات را به بابات بگو. باباش گفت: این خوابت را براى داداش هایت نگو، چون اگر داداشها بفهمند تو همچین خوابى را دیدهاى، چون این خواب آینده درخشانى را در پیش دارد، اگر بفهمند كه تو یك همچین آینده درخشانى را دارى، حسادتشان گُل مىكند «لا تَقْصُصْ رُؤْیاكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَیَكیدُوا لَكَ كَیْداً» یوسف/5 آنها نقشه مىكشند، پس یعنى جامعه مسلمان هر كارى مىكنى، اگر دیگران را حساس مىكنى، نقل نكن، حالا اینرا انشاءالله در یك فرصت دیگر برایتان مىگویم.
پس معناى شرك: تكیه به غیر از خدا. شعار شرك چى است؟ شعار شرك دون الله است. دون الله داریم در قرآن، دونگى هم داریم، یعنى غیر از خدا، این هم شعار شرك. یك وقت شمردم مثل، آنطورى كه در ذهنم هست، حدود دویست مرتبه در قرآن «دُونِ اللَّه» و «دُونِهِ» است یعنى غیر خدا شرك است. اصلاً اگر ما در راه خدا بودیم، شرك نیست. یك وقت بنده به احترام به شما مىگذارم، شما را دوست دارم، خدمت به شما مىكنم اما چون شما در راه او هستى، اگر در راه او باشیم شرك نیست.
حالا اینجا اجازه دهید یك تك جمله هم بگویم، بعضى هستند فكر كردهاند كه مثلاً ما مىگویم یا حسین! شرك است، مىگویند شما عوض یا حسین! باید بگویید یاالله، مىگویند، بگو یا الله، تو چرا مىگویى یا حسین؟ یا حسین شرك است، ما مىگوییم شرك یك تمبرى دارد یك آرمى دارد، اگر تمبر و آرم شرك بود آن شرك است، آرم شرك چى بود؟ «دُونِ اللَّه» شرك است و(حسین قتله فى سبیل الله)، فى سبیل الله است، اگر «دُونِ اللَّه» بود شرك است اما توجه به كسانى كه قتله فى سبیل الله، در راه خدا شهید شدهاند، اولیاء الله هستند، انبیاء الله هستند. كسانى كه در راه خدا باشند، توجه به اینها، توسل به اینها، گرایش و كشش نسبت به اینها شرك نیست. البته این بحث مفصلى دارد، حالا به مناسب آرم، یك تك جمله گفتم، پس آرم شرك اینست كه در برابر خدا، در مقابل خدا قدرتى را علم كنى اما اگر براى خدا. . .
یك وقت بنده دو نفر را دعوت مىكنم، مىشود بگویم بنده شریكى دو نفر را دعوت كردم اما اگر بنده یك نفر را دعوت مىكنم منتهی آن یك نفر، یك پسر كوچولو هم دارد، من احترام بچهاش را هم مىگیرم، این بچه غیر از او نیست، این احترام بچه را هم كه مىگیرم، بخاطر اینكه بجه فلانى است. كسانى كه در یك راه باشند این شرك نیست. آرم شرك «دُونِ اللَّه» است.
بحث سوم: علل شرك، شرك علل مختلفى مىتواند داشته باشد، چرا مردم به سراغ غیر از خدا مىروند؟ گاهى از ترس است.
1- بخاطر ترس. فرعون مىگفت «لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْری لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونینَ» شعراء/29، هر كس به من خدا نگوید «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» نازعات/24 من خداى بزرگ شما هستم، هر كس به من خدا نگوید، زندانش مىكنم. گاهى مردم بله قربانگو بار مىآیند، سراغ «دُونِ اللَّه» مىروند اما بخاطر ترس. بندگى و توجه به غیر خدا از ترس.
2 - گاهى علت عزت خواهى است. توجه به «دُونِ اللَّه»، توجه به غیر از خدا مىكنیم، توحید عزت، قرآن مىگوید گروهى به سراغ غیر خدا مىروند «لِیَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا» مریم/81 براى اینكه به اینها عزت بیاورند، بعد مىگوید بشر براى كه مىروى؟ از چه كسى عزت مىخواهى؟ چقدر افراد تملقها مىكردند از شاه ملعون براى اینكه بله بگویند ما. . . تلاش مىكردند، انواع جنایتها را مىكردند براى اینكه یك عكس با او بردارند كه این مثلاً باعث عزتشان بشود، یك مدال از او بگیرند، خوب این مثلاً باعث عزتشان بشود.
قرآن مىگوید بشر به هر تكیه گاهى توجه كنى مثل عنكبوت است، تكیه به عنكبوت نمىشود كرد، به خانه عنكبوت تكیه نمىشود كرد. حالا، عدهاى براى خاطر پیدا كردن یك عزت سراغ غیر خدا مىروند «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً» یونس/65 عزت براى خدا است.
البته معناى عزت را هم بلد باشید. بعد نیست اینجا تذكر بدهم، معناى عزت این نیست كه حالا كفش و كلاه و ماشین و خانه قشنگ داشته باشد، گاهى انسان در فقر است ولى عزیز است. اجازه بدهید به مناسبت عزت من یك بحث كوتاهى دربازه عزت بكنم. در قرآن مىخوانیم «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ» عزت براى خداست «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ» منافقون/8، عزت براى خدا و رسول و مومنین است. حالا یعنى چه مومنین عزیز هستند؟ گاهى ممكن است یك كسى فقیر باشد اما عزیز باشد و كسى ممكن است غنى باشد و عزیز نباشد كه كلمه عزت یعنى مغلوب نیست، یعنى محكوم نیست. عزیز یعنى محكوم نیست، مغلوب نیست و به عبارت دیگر عزت یعنى نفوذناپذیر، این معناى عزت است.
خدا عزیز است یعنى خدا نفوذناپذیر است. یك مثال بزنم گاهى دست انسان چرب است تا آدم شیر آب را باز مىكند چون دست چرب است، چربى آب را پس مىزند اینجا عرب به دست مىگوید دست عزیز است، یعنى آب در دست نفوذ نمىكند، یعنى به خاطر چربى آب را پس مىزند، بنابراین پس زدن را به آن مىگویند عزت. نفوذ نمىكند، به خود نمىكشد، محكوم نمىشود، مغلوب نمىشود، این را مىگویند عزیز. خدا عزیز است یعنى خدا را نمىشود تحت تأثیر قرار گرفت.
رسول خدا هم عزیز است. ابتداى بعثت آمدند پهلوى عموى پیغمبر گفتند برو به پسر برادرت بگو زن بخواهى به تو مىدهیم، پول بخواهى به تو مىدهیم، ریاست بخواهى، رئیست مىكنیم، هر چیزى خواستى به تو مىدهیم، دست از دعوتت و بعثتت بردار. همه را، زن و پول و مقام را همه وعدهها را پس زد، عین دست چربى كه آب را پس مىزند. عین میخى كه بخواهى بكوبى به دیوار سیمانى، دیوار سیمانى سر میخ را پس مىزند، پیغمبر هم همه را پس زد. فرمود: به خدا قسم اگر خورشید یك دستم باشد و ماه یك دستم، دست از حق برنمى دارم، هر چه وعده به من بدهید دست از دعوت به خدا بر نمی دارم.
مومن هم عزیز است. ابوذر مومن بود. كیسه پول به آن دهیم كه بلكه بخاطر پول در آن نفوذ كنیم، ابوذر مثل دیوار سیمانى كه سر میخ را پس مىزند ابوذر كیسه پول را پس مىزند. به آن مىزنیم بلكه كتك در آن اثر بگذارد، كتك را هم پس مىزند، یعنى كتك را مىخورد اما كتك را نمىخورد. كتك را مىخورد اما كتك خوردش نمىرود، پس مىزند. پس معناى عزیز این است وگرنه ممكن است یك كسى در خانه محقر و لباس سادهاى باشد، هیچ قدرتى حریف این نشود، این را مىگویند عزیز و ممكن است یك كسى تمام قدرتها را داشته باشد و هنوز دلش خوش باشد به یك. . ، چیزهاى دیگر. گاهى به سراغ غیر خدا مىرود، امید به چیز دیگر دارد. قرآن مىفرماید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»، عزت مال خداست و مال رسول خداست و مال مومنین است.
3 - گاهى به سراغ غیر خدا مىروند بخاطر نصرت و یارى، در این زمینه آیه قرآن مىگوید: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ» یس/74 چرا سراغ غیر خدا مىروى؟ كمكمان مىكند، گاهى مىبینى یك نفر، پهلوى یك نفر مثل فنر خم مىشود، سلام علیكم، حالتان چطور است، بعد مىپرسى ایشان كه بود كه پهلویش این جور كرنش كردى؟ مىگوید بابا اینها را باید ما براى خودمان نگه داریم، یك بار مىبینى آدم گیر مىافتد یك جایى ایشان یك تلفن مىكند و ما را یارى مىكند. الان مثل خدا را مىپرستد براى اینكه یك روزى با یك تلفن، یك گوشه كار اینرا كمك كند، نصرت خواهى.
4 – علاقه: قرآن مىگوید: «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً» یونس/65 هم مىگوید «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً» بقره/165، یعنى نمىخواهد جاى دیگرى بروى و هم مىگوید «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً»، گاهى علت شرك علاقه است. قرآن در این زمینه مىفرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» توبه/31، سراغ دانشمندانشان مىرفتند با اینكه مىدانستند، دانشمندانشان ضد خدا حرف مىزنند ولى باز هم به آن عشق مىورزیدند. چرا به دانشمندانى كه در مسیر خدا نیستند عشق مىورزند؟ چون دوستش داشتهاند. یا «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» جاثیه/23 دنبال هوسش مىرود، چون دوست دارد تمایلات خودش را. گاهى دوست داشتن باعث مىشود، مرد در راه غیر خدا راه مىرود چون فرمان خانم است. خانم در راه غیر خدا راه مىرود چون فرمان شوهر است، استاد گفته، معلم گفته، رفیق گفته، دوست گفته، همسایه گفته، گاهى انسان در راه غیر خدا و دون الله، در جهت مقابل خدا راه مىرود، چرا؟ چون رفیق، حالا رفاقتمان به هم مىخورد. گاهى براى خاطر علاقه است.
5- جهل: در این هستى خیراتى مىبیند و یك ناگوارى هایى هم مىبیند، مىگوید: عجب! پس چرا در این جهان هم خیر هست و هم شر، پس لابد غیر خدایى هم هست، پس لابد هم یزدان هست و هم اهریمن، كه خوبىها از یزدان است و بدىها از اهریمن و حال كه این چنین نیست. انشاء الله در بحث عدل مفصل صحبت مىكنیم. در عالم هر چه هست خیر است. آن ناگوارىهاى كه ما مىبینیم یك چیزهاى زیادى از تفسیر غلطى است كه ما مىكنیم این است. در دید غلطمان این است، یا یك سرى حوادث به دست خودمان هست مراعات بهداشت را نمىكنند، درد چشم مىكنند، مراعات رانندگى را نمىكنند، تصادف مىكنند «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدیكُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ كَثیرٍ» شورى/30 حالا گیرم آقا به ما بگو باران خوب است و یا شر است؟ همین باران وقتى مىآید در یك خانه، یك باران، یك خانه وقتى مىآید، آنچه در حوض مىبارد خیر است، بیرون حوض كه بنده نشستهام، بیرون حوض مطالعه مىكنم، آنچه مىبارد و دفتر من را خراب مىكند، چى مىشود؟ شر. خوب شما باران را بالاخره مىگویى خیر یا شر! گاهى به سراغ غیر خدا مىروند به خاطر این است كه نمىتوانند، قدرت تحلیل ندارند، یك حادثه ای را مىبینند جهت و فلسفهاش را نمىدانند و سراغ غیر خدا مىروند.
آخر بحثمان هم این جمله را بگویم كه شرك دو جور است: یك شرك علنى داریم مثل بت پرستها، آنچه كه پرستش است، دوست پرستى، حتى علم پرستى، علم پرستى هم شرك هست، مىدانید؟ بله. گاهى یك استادى، یك دانشمندى خلاف مىكند، مىگوییم آقا این كار خلاف بود، مىگوید خوب مىدانى ایشان دانشمند است. خوب باشد، دانشمند هم باشد. امیرالمومنین(علیه السلام) مىفرماید: «الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِن»(تحفالعقول، ص171) مومن آینه مومن است. آینه چه مىكند؟ آینه را وقتى جلوى صورت گرفتى هر چه باشد مىگوید، مىگوید اینجایت سیاه است، هر درجهاى هم داشته باشد حرف خودش را مىزند. ما نباید بگوییم، چون ایشان با سواد است پس، بسیارى از دانشمندان هستند مبتلا به بسیارى از جنایاتاند، بخصوص در كشورهاى غربى مىشود. خودش خوب مىداند كه مشروبات الكلى چه ضررى دارد ولى خودش هم مبتلاست. دانشمند ممكن است درباره دخانیت كتاب بنویسد، اما خودش هم سیگارش دستش باشد.
بنابراین اینطور نیست كه هركسى دانشمند شد، نقطه ضعفى ندارد. خوب، گاهى شرك علنى است مثل بت پرستى، علم پرستى، هر پرستشى.
گاهى همشرك، شرك خفى است مثل ریا. انسان یك كارى را مىكند كه مردم خوششان بیاید. حالا ریا در عبادات هم حرام است و هم باعث باطل شدن عبادت مىشود. كسى نمازش، مستحباتش، قنوتش، ركوعش، حتى قیافهاى كه مىایستدد و عبادت مىكند، صف اول مىایستد، مكانى كه مىایستدد، زمانى كه این كار را انجام مىدهد، اگر ریا در زمان باشد در مكان باشد، در واجبات باشد، در مستحبات باشد، هم حرام است و هم مبطل. البته گاهى وقتها هم ریا لازم است مثل اینكه بنده ریا مىكنم براى اینكه دیگران یاد بگیرند، بعضى وقتها ریا لازم اما معمولاً ریا حرام و باطل است.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته