تاريخ پخش :: 1358/5/12 توحید، دلائل - 2
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبینا محمد و عل اهل بیته ولعنة الله على اعدائهم اجمعین.
در این نشست با دوستان مىخواهیم بحثى راجع به خداشناسى داشته باشیم.
گاهى در كوپه قطار نشستهایم، در تاكسى نشستهایم، در برخوردها، گاهى در ماشین خط، در مزرعهاى، شهرى، راهى، صحبت خدا مىشود، آدم مىخواهد صحبت كند، گاهى اشكالات خیلى جزئى است مىخواهد جواب بدهد، جواب هایش را هم كم و بیش یامى خوانیم یا شنیدهایم و یا خواندهایم اما آماده نیستیم، اگر فرم گوش دادن فرم كلاسیك باشد زود ما آماده مىشویم، سى ساعت شما مىروید تعلیم رانندگى و راننده مىشوید، اما هزار ساعت در ماشین بنشینید تا به قصد تعلیم نباشید، راننده نمىشوید، چون آن سى ساعت فرم گوش دادنتان با آن هزار ساعت فرق مىكند. چند ساعت نگاه به نانوا بكنى، چند ساعت نگاه كنى نانوایى را بلد مىشوید اما یك عمرى نان بخرید و بخورید و به قصد یاد گرفتن نگاه نكنید، نانوایى را بلد نمىشوید.
همه خدا را قبول داریم، در كتابها درباره خداشناسى خواندهایم اما آیا مىتوانیم با یك دوستى، با یك برادرى هم سن خودمان دو، سه دقیقه صحبت كنیم. حالا، امروز بحث ما درباره خداشناسى است، درباره خداشناسى مسئلهاى كه مطرح است این است، ما مىگوییم انسان به هنگام برخورد با پدیدهها به سراغ سرچشمه مىرود، یك مسئلهاى است خیلى طبیعى، اینطور هم نیست چون تلقین كردهاند بخاطر تلقین باشد. یك مثالى بزنم، نوزاد الان به دنیا مىآید، فرض كنید، قنداق مىكنند و مىدهند دست بابا، دست شما، این نوزاد الان به دنیا آمده چشمهایش هم است، مىگیردش اینرا و یك فوت مىكنید، منتهی دو رقم فوت مىشود كرد یك فوت محكم بكنى كه مسئله فیزیك و فشار هوا مطرح بشود و این بى اراده چشمش باز بشود آن فوت را ما نمىگوییم، اما یك فوت یواش این بچه قنداق شده را مىدهند به شما، شما یك فوت یواش مىكنید، یك فوت یواش كه كردى، چشمش را باز مىكند. چى مىخواهد بگوید؟ این نوزاد انسان است، به هنگام برخورد با یك پدیده، برخورد با فوت، چشمش را باز مىكند، ببیند سرچشمه این فوت، چطور شد كه پشت چشمش خنك شد. همین كه انسان دنبال علت مىرود، حس كنجكاوى. تعبیرات زیادى است.
لغات مترادفى است كه حقیقتش یكى است. كنجكاوى، حس كنجكاوى مىگویند، حس علت جویى مىگویند، علت یابى مىگویند، خدا خواهى، خدا یابى، خدا جویى، عبارتهاى مختلفى است ولى حقیقتش همین است كه انسان به هنگام برخورد با پدیده، سرچشمهاش را مىخواهد ببیند چیست. یك بچه كوچولو همینكه ببیند آب دارد مىرود توى جوب مىگوید بابا این آب از كجاست؟ از كجا مىآید؟ و به كجا مىرود؟ منتهی این سرچشمه را انسان یا مىگوید سرچشمه خداست و یا مىگوید سرچشمه طبیعت است.
شعار بحث امروز ما این است خدا یا طبیعت. البته هردو، طبیعت را قبول داریم زیر نظر خدا. اینطور نیست كه حالا كه خدا را قبول كردیم طبیعت را قبول نكنیم. یك مثال بزنم، بچه وقتى به دنیا مىآید، حس مكیدن بلد است، مكیدن بلد است منتهی چى مىمكد؟ یا پستان مىمكد و یا پستانك مىمكد. كوچولو وقتى گرسنهاش مىشود، برمى دارد یك چیزى را مىجود منتهی چى بجود، آیا نان بجود یا خاك مىجود، بنابراین توجه به سرچشمه مسئلهاى است که در همه هست منتهی سرچشمه چى است، خدا یا طبیعت. مكیدن در بچه هست منتها پستان یا گولزنك.
ما درباره سرچشمه خودمان با دوستان صحبت كنیم. دوستان ما انسان، این انسان از پدیده هاست یعنى من و شما قبلاً نبودیم و حالا هستیم، مىخواهیم ببینیم سرچشمه ما چى است. این انسان سرچشمهاش یك تك سلول، اسپرم، نطفه، هر چى مىخواهید اسمش را بگویید، این اسپرم، این تك سلول، این نطفه، آن هم پدیدهاى است كه نبوده است، سرچشمهاى دارد، سرچشمه آن چى است؟ غذاست، غذا هم پدیدهاى است این نان و گندم و میوه و برنج و سیب زمینى و پیاز و روغن و فلان، اینها هم پدیدهاند قبلاً نبودهاند، سرچشمه غذا چى است؟ سرچشمه غذا طبیعت است. طبیعت چیست؟ طبیعت را قدیمىها مىگفتند چهارتاست، آب، باد، خاك، آتش، امروز مىگویند عناصر طبیعى بیش از صدتا ست، صد و چندتا ما صد و چند نقطه مىگذاریم بجاى صد و چند عنصر، تقریباً، خوب این راهى است یك نفر مىرود ما كه خدا پرست هستیم قبول مىكنیم. یعنى كسى را كه درباره خدا حرف دارد، مىگوید ما از اسپرم هستیم، مىگوید ما از نطفه هستیم آن از غذاست و غذا از طبیعت آن را هم مىگوییم درست مىگویى، درست مىگویید، تا اینجا راهى را كه مىرود قبول مىكنیم منتهی سوال داریم. حالا اینجا یك قصهاى یادم آمد، برایتان بگویم.
یك كسى رفت در چلوكبابى غذا خورد آمد و پول نداد، صاف از در رفت بیرون، این چلوكبابى گفت آقا بیا ببینم، آمد و گفت خوب پولش را بده. گفت درست مىگویى، گفت خوب بده. گفت درست مىگویى. هى گفت خوب غذا خوردهاى پول بده. گفت درست مىگویى، گفت سر به سر من گذاشتهاى، من را مسخره كردهاى، خوب پول بده. گفت درست مىگویى. یك نفر دیگه كنار این غذا مىخورد گفت خوب آقا چرا مردم آزارى مىكنى خوب پولش را به او بده. گفت تو هم درست مىگویى. یكى از دور گفت خوب آقا شاید ندارد. گفت تو هم درست مىگویى. ما هر كجا آقایان درست مىگویند، به آنها مىگوییم درست مىگویید.
مىگوید ما از نطفه هستیم، درست مىگویید. نطفه از غذاست، درست مىگویید. غذا از طبیعت است، آن را هم درست مىگویید. فقط بحث ما این است، داداش این طبیعت به خودى خود غذا مىشود و یا تركیب مىشود و غذا مىشود، چى به ما مىگوید؟ تركیب مىشود، یعنى نمك از همین طبیعت است اما دو چیز باید تركیب شود تا نمك بشود. دو چیز باید تركیب شود تا آب شود. چند چیز تركیب شود تا سیب زمینى بشود. چند چیز تركیب شود تا فولاد شود تا گندم شود، هر چیزى، پس باید این ذرات طبیعت تركیب بشوند تا بشود مثلاً غذا. تركیب است، تركیب را هم درست مىگویید، آنوقت اینجا نوبت خدا پرست است، تا آنجا با هم بودیم.
ما مىگوییم دو رقم تركیب داریم، یك تركیب داریم حساب شده، یك تركیب داریم بى حساب، این طبیعتى كه تركیب شده، غذا شده رو حساب تركیب شده است و یا بى حساب؟ حتماً مذهب مىگوید رو حساب، یعنى این سیب زمینى رو حساب است تركیبش، چند درصدش قند است، چند درصدش نشاسته است، هر چند درصدش رو حساب است. یك جورى كه اگر یك خورده این حساب تغییر پیدا كند این سیب زمینى یك چیز دیگرى باید بشود. پس این ذرات تركیب شدهاند و تركیبش روى حساب است، اینجا كه شد آنوقت حالا نوبت من است كه شعار بدهم، هر حسابگرى، هر حساب شدهاى، یك حسابگرى مىخواهد. اگر حساب شده است، پس ما بى حساب شده را خط مىزنیم. اگر حساب شده است هر حساب شدهاى باید یك حسابگرى داشته باشد. یا باید شعور حسابگرى در خود طبیعت باشد و یا باید بیرون طبیعت باشد و چون خود این ذرات فاقد شعور هستند و شعور ندارند، باید بیرون ذرات شعورى باشد.
اجازه مىخواهم یك مثال دیگه بزنم شما یك تسبیح را نگاه كنید، این تسبیح صد تا دانه هست، این دانههاى تسبیح را فرض كنید دانههاى ماده، نگاه مىكنیم دانهها جمع شدهاند دور نخ، مثل اینكه این طبیعت اعضایش جمع شدهاند در این برنج، در این گندم، در این سیب زمینى. یك نگاهى مىكنیم این جمع یا باید جمع حساب شده باشد و یا جمع بى حساب. نگاه مىكنیم جمع رو فرمول حساب شده است و یا بى حساب. مىشماریم دانهها را یك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت تا مىرسیم سى و سه، به سى و سه كه مىرسیم، مىبینیم شكل دانه عوض مىشود باز یك، دو، سه، چهار، پنج، تا سى و سه باز مىبینیم شكل دانه عوض مىشود. یك، دو، سه، چهار، پنچ، شش تا سى و سه مىبینیم كه شكل دانه عوض مىشود. مىبینیم دانهها جمع شدهاند اما جمع شدنشان روى حساب است. حالا كه این دانهها روى حساب و روى سى و سه تا جمع شدهاند، یا باید خود دانهها شعور داشته باشند یا اگر خود دانهها شعور ندارند باید انسان با شعورى دانههاى بى شعور را رو حساب باهم جمع كند.
حالا چى مىخواهیم بگوییم؟ انسان به هنگام برخورد با پدیده به سراغ سرچشمه مىرود. سرچشمه خدا و یا طبیعت. طبیعت را قبول داریم ولى چون این طبیعت نظم دارد از نظم طبیعت پى مىبریم كه یك باشعورى دنبالش باشد. یك قصه برایتان بگویم.
داشتم مىرفتم جایى، یك شخصى دوید و آمد پهلوى من، گفت: سلام علیكم. گفتم، علیكم السلام. آقا، گفتم بفرمایید، گفت مىشود شما خداشناسى را در یك دقیقه براى من بگویى؟ خداشناسى را یك دقیقه، خیلى خوب، گفتم جنابعالى ساعتت را ببین، خیلى خوب، گفتم شما وقتى در خیابان مىروى چه افرادى را می بینی، اینها دیوانه هستند و یا بى شعورند، چه افرادى را مىگویى باشعور هستند؟ از كجا مىفهمى فلانى بی شعور است و یا بى شعور نیست؟ اگر یك نفر را دیدى زلفش، كفشش، كلاهش، دگمه هاش، رانندگیاش، رفتار و كردارش را دیدى، رو نظم است، مىگویى در ایشان شعور هست اما اگر دیدى كارهاش نامیزان است، كلاهش را چپه گذاشته است، دگمه هایش را هم بالا و پائین بسته است، كفشش را هم تابه تا پا كرده است، سیگار را هم از فیلترش روشن مىكند، اونجایى كه باید ترمز كند گاز مىدهد و اونجایى كه باید گاز بدهد ترمز مىكند، به رفیقهایت اشاره مىكنى و مىگویى در ایشان شعورى نیست، چون كارش نظم ندارد. سیگار و كفش و كلاه و. . و رانندگیش نظم ندارد، گفت درست است. گفتم اگر نظم در یك انسان دلیل آن است كه در آن شعور است، نظم در هستى هم دلیل آن است كه در هستى شعور هست. اگر نظم در انسان دلیل آن است كه در انسان شعور است، نظم در دستگاه آفرینش هم دلیل آن است كه در دستگاه آفرینش شعور هست.
یكى، دو تا مثل بچه گانه بزنم براى برادر كوچولو هایتان، رفتى خانه، یك برادر هشت ساله، ده ساله دارى، مىخواهى برایش خداشناسى بگویى، مىگویى حسن جان، حسین جان، از خداشناسى بگوییم، براى كوچولو مىگویى آقا یك نفت حساب كن، یك شیر هم حساب كن كه طفل مىخورد. از نفت یك چیزهایى درست مىشود. از نفت گازوئیل درست مىشود، پلاستیك درست مىشود، قیر درست مىشود، روغن درست مىشود، بنزین درست مىشود، . . . ، از نفت یك چیزهایى درست مىشود، شیرى هم كه بچه مىخورد، نوزاد، از شیر، مو درست مىشود، استخوان درست مىشود، اشك درست مىشود، گوش درست مىشود، خون درست مىشود، دندان درست مىشود و غیره. از نفت چیزهایى درست مىشود، از شیر هم چیزهایى درست مىشود. نفت یك دستگاهى دارد به نام پالایش. شیر هم دستگاهى دارد به نام گوارش، بعد مىگوییم پالایش سازنده دارد، گوارش هم باید سازندهاى داشته باشد. براى كوچولو اینطور مىگویى، مىگویى آقازاده، یك دوربین عكاسى، دوازده تا فیلم بردارد باید فیلمش را عوض كرد، چشم ما صبح تا شام عكس برمى دارد فیلمش را هم عوض نمىكنیم. دوربین عكاسى یا عكس ساده برمى دارد و یا عكس رنگى برمى دارد، چشم ما هم عكس ساده برمى دارد و هم عكس رنگى، هم از تاریك برمى دارد و هم از روشن برمى دارد، هم از دور برمى دارد و هم از نزدیك برمى دارد، اگر دوربین عكاسى سازنده مىخواهد یكوقت. . . ، باز یك قصه برایتان بگویم، نشسته بودیم یك جایى، بحث خداشناسى بود، دیدیم طرف لجبازى مىكند، به برادران توصیه مىكنم به افراد لجباز اعتنا نكنید، چون افراد لجباز، قرآن مىگوید اینها مثل مرده هستند، ما دو رقم مرده داریم یك مرده افقى داریم، یك مرده عمودى، مرده افقى اینهایى هستند كه از اینطرفى خواب هستند و مىرویم سر قبرشان ولى مردهاى عمودى، سیخكى است و باد هم تو چشمش مىرود اما قلبش مرده است «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» نمل/80 افراد یا خواب هستند و یا خودشان را به خواب مىزنند. اگر كسى طبیعى خواب باشد، دو بار با دستت بگویى كه آقازاده، آقازاده، حسن آقا، بلند مىشود و مىگوید چه مىگویى، اما اگر كسى خودش را به خواب هم زده باشد اگر لگد هم به شكمش بزنید خواب است. افراد لجباز افرادى هستند كه خودشان را به خواب زدهاند، با اینها تماس نگیرید، چون هر چه به آنها بگویید باز هم مىگویند نه.
ما با یكى از این پسرهاى لجباز تماس پیدا كردیم، رفتیم خانهشان گفتیم بیا با هم صحبت كنیم، گفت حالا چى مىگویى؟ گفتم بیاید از كجا شروع كنیم؟ گفت این خدایی را كه تو مىگویى براى من ثابت كن، گفتم شخصى آمد نزد امام صادق(علیه السلام) گفت خدا را مىخواهم بشناسم. گفت: تو هستى؟ گفت من، خوب بله هستم، گفت تو كه هستى خودت، خودت را درست كردى. گفت نه، من اگر خودم، خودم را درست مىكردم، یكجورى درست مىكردم كه دیگر پیر نشوم، مریض نشوم، گفت: كسی دیگر درست كرده، گفت بله، گفت همان قدرتى كه درست كرده است را به آن مىگوییم خدا. گفت بسیار خوب و رفت.
گفت بحث خداشناسى مطرح بشود و گفتم آقا شما از اثر پى به موثر نمىبرى؟ گفت: نه، یك مرتبه زنگ در خانه به صدا در آمد تا زنگ صدا كرد گفت: كى است؟ تا صداى زنگ آمد، گفت كى است؟ گفت باز كنید، رفت باز كند. من همینطور كه نشسته بودم گفتم كجا مىروى؟ گفت دارم مىروم در را باز كنم. گفتم از كجا فهمیدى آدم پشت در خانه است؟ شما گفتى من از اثر پى به موثر نمىبرم چطور از صداى زنگ فهمیدى كه یك آدمى. . . . باید بگویى آقا یك الاغى آمد برود، پیشانیش مىخارید، مالید که بخاراند این زنگ به صدا در آمد، چطور همه هستى را حمل بر تصادف مىكنى، خوب این زنگ را هم حمل بر تصادف كن. خوش انصاف از صداى یك زنگ مىفهمى این یك آدم است. گفت خوب بعد چى مىخواهى بگویى، حالا بگذار بروم و باز كنم. گفتم نه نمىگذارم بروى. گفتم ازاین معلوم مىشود كه قدش هم بلند است، چون اگر یك كوتاهى بود، لگد مىزد به در، مشت مىزد، گفت خوب چى مىخواهى بگویى؟ گفتم خوب صبر كن یك چیز دیگر هم بگوییم، گفتم معلوم مىشود كه آدم عاقلى هم هست، چون اگر یك آدم خُلى بود دستش را مىگذاشت و برنمىداشت، همینكه دستش را برداشت معلوم مىشود كه یك مقدار شعور دارد. گفتم از یك صداى زنگ بطور اتوماتیك، خود آگاهانه، از یك صدا این همه را مىفهمى، چطور از این همه آثار نمىخواهى بفهمى؟
چرا، مىخواهند بفهمند علت افرادى كه گریز از مذهب، بیست تا علت دارد انشاء الله در جلسه بعد برایتان مىگویم و عنایت كنید این بیست تا علت را داشته باشید. بیست علت، البته بیست علت مىگویم، من جمع آورى كردهام یا یك چیزهایش را به ذهنم آمده است شاید علتهاى دیگر هم داشته باشد كه در جلسه بعد با هم صحبت مىكنیم.
ما از كجا خدا را بشناسیم؟ از این هستى، از دقت و نظمى كه در هستى هست. حالا، در اینجا دنباله بحثى كه پیش مىآید، چون این بحث در جلسه دوممان این است، تیترش این است: علت اینکه افرادى این همه آثار مىبیند ولى توجهى به خدا ندارند چى است؟
بنابراین بحثمان تیترش عوض مىشود، علل گریز یا بى توجهى به خدا، شما مىگویید از اثر پى به موثر مىبریم؟ بله. پس چطور افرادى، دانشمندانى كه صبح تا شام سر و كارشان با آثار است، آنها توجه به خدا ندارند، شما كه مىگویید برگ درختان سبز ما را یاد خدا مىاندازد. شما كه مىگویید ساختمان یك اتم، ساختمان یك سلول من را یاد خدا مىاندازد، چطور این سلول و اتم و برگ را دیگران مىببیند و توجه به خدا ندارند، چرا؟ علل زیادى دارد، علت:
1- آنان یه قصد شناخت نیستند. وقتى انسان خدا را مىشناسد كه به قصد شناخت باشد. شما، این سه تا مثلى را كه مىزنم عنایت كنید. یك جگر فروش فرض كنید روزى پنجاه جگر پاره مىكند، سیخ مىكشد و مىفروشد، در ماهش مىشود هزار و پانصد تا جگر. سالش مىشود هیجده هزار جگر. این آقاى جگر فروش در ده سال صد و هشتاد جگر را پاره كرده است و به سیخ كشید و فروخته است اما اگر بگویى برادر مویرگ چیست؟ بلد است؟ خیلىها بلد نیستند، سر و كارش با جگر و مویرگ است اما نمىداند چون کار آن آقا به قصد شناخت نبوده، وقتى آدم مویرگ را مىشناسد كه بخواهد بشناسد. كسى اگر در مقام شناخت نباشد، نمىشناسد.
مثال دوم، شما مىروى مغازه آینه فروش مىبیند كه این آقاى آینه فروش یقهاش آمده بیرون، مثلاً فرض كنید كه یك یقهاش رفته است تو، یك یقهاش آمده بیرون، یقهاش نامیزان است، صبح تا شام در مغازه آینه فروشى كار مىكند و آینه دست مشترى مىدهد ولى یقه خودش را صاف نمىكند، چون به قصد اصلاح یقه در آینهها نگاه نمىكند، ولى شما رد مىشوى از مغازه یك نگاه مىكنى، شما با یك نگاه یقهات را درست مىكنى و او دو هزار بار نگاه مىكند و یقهاش را درست نمىكند.
یك معمار یك نردهبان مىخرد، با یك نردهبان هزار بار بالا می رود و یك نجار هم روزى ده تا نردهبان مىسازد ولى از هیچى بالا نمىرود. وقتى انسان بالا مىرود كه بخواهد بالا برود. وقتى انسان خودش یقهاش را درست مىكند كه بخواهد درست كند. وقتى انسان مویرگ را مىشناسد كه بخواهد بشناسد. علت اینكه عدهاى آثار را مىبینند و خدا را نمىشناسند، علتش اینست كه اینها در مقام شناختن نیستند، نمىخواهند بشناسند.
2- علت دیگر اینكه پدیدهها به صورت عادت در آمده است، گاهى انسان یك چیزى تازه است براش، یاد موثر مىافتد، شما دفعه اول كه سوار هواپیما مىشوى، هر موقع هواپیما بلند شد مىگویى الله اكبر، بنازم بشر را، بنازم قدرت را، علم به كجا رسیده است، صنعت به كجا رسیده است، حالا دفعه اولش است. بلند شدن هواپیما براى شما تازگى دارد، از دیدن هواپیما یاد سازنده مىافتى كه علم و بشر و سازنده و ابتكار و اختراع چه كرده است اما مهماندارهاى هواپیما، هى هواپیما بلند مىشود آنها این حرفها را نمىزنند، از بس كه این هواپیما بلند شده و نشسته دیگر براى آنها عادت است.
شما تا حالا نگفتهاى الله اكبر از این انگشت، عجب انگشت خوبى است. چون از اول عادت كردهاى، وقتى به دنیا آمدهاى انگشت شست، با شما بوده است، اما اگر این انگشت به عللى كنار برود، شما چهار انگشته بشوید خداى نكرده، بعد مىخواهى این یقهات را ببندى، می بینی که نمی توانی آنوقت است که مىگویى عجب نعمتى است. پس چون این انگشت با ما بوده است ما عادت كردهایم، قدرش را نداریم.
علت اینكه عدهاى خدا را نمىشناسند، چون با آثار خدا عادت كردهاند، از دیدن اثر پى به موثر نمىبرند، این انسان از دیدن پدیدهها متوجه سرچشمه نیست.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته