تاريخ پخش :: 1358/5/11 توحید، دلائل - 1
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبیّنا محمد و على اهل بیته و لعنة الله على اعدائهم اجمعین.
بحثمان درباره نیاز به مذهب، ضرورت مذهب، نقش ایمان، اشاره به جوابهایى كه درباره تفسیر ایمان كرده بودند، توجیهاتى كه درباره پیدایش ایمان كرده بودند فشرده گفته شد و الان كمى درباره توحید، درباره شرك و بعد پیوند ما و خدا و بعد بحث عدالت، همینطور تدریجى، اصول عقاید را انشاء الله طى مىكنیم بنابراین بحث امروز ما درباره توحید است.
اول معناى توحید را بگوییم و بعد دلیل توحید و بعد نگاهى به شعار لا اله الا الله و این شعار چى مىخواهد به ما بگوید. و البته این بحثها حرف زیاد دارد لكن ما در یك سطح عمومى مىخواهیم صحبت كنیم كه براى عموم مفید باشد، آقایانى كه این بحث را گوش دادند، بعد هم كتابهاى دیگرى را مطالعه مىفرمایند و عمیقتر و دقیقترش را مطالعه مىكنند، دیگر الان من نمىتوانم آنچه اینجا بلد هستم و یا مىتوانم بلد باشم براى دوستان بگویم. در سطح عمومى بحث توحید را اینطور مىتوانیم بیان كنیم.
اول معناى توحید، معناى توحید چیست؟ شعار توحید چیست؟ و دلیل توحید چیست؟ توحید به قول ما طلبهها از باب تفعیل، واحد و وحد و توحید، یعنى ایمان به یگانگى، ایمان به یگانگى خدا و شاید بتوانیم بگوییم یكتا نمودن و نبودن غیر از او. یعنى اگر ایمان به یكتا و یگانگى باشد اما غیر از او را دور نزنیم، توحید نخواهد بود، هم آسفالت دارد و هم نفت، هم باید او را قبول كنیم و هم باید غیر از او را رد كنیم.
ببینید قرآن چه مىفرماید: «قُلِ اللَّهُ» بگو خدا، ما مىگوییم خدا، كافى است، مىگوید: نه، «ثُمَّ ذَرْهُمْ»، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» انعام/91، بگو خدا، باقى را بریز دور. توحید، باقى را بریز دور هم در آن هست، یكى نمودن، شرك را دور كردن.
شعار توحید چى است؟ شعار توحید این است «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» با این كلمه همه مأنوس هستیم. لااله الاالله خوب بگوییم لااله الاالله چى، «تُفْلِحُوا» با این شعار مأنوس هستیم. این لا اله الاالله وقتى شعار توحید است سه حرف بیشتر نیست، لام هست و الف هست و ه. لا اله الاالله جمله سه حرفى است. بگویید «تُفْلِحُوا»، رستگار شوید، «تُفْلِحُوا» ریشه لغتش از فلح است. فلح عربى است، فارسى آن یعنى رستن، ظفر، پیروزى، رهایى، اینها معنى فلح است، عربها به كشاورز مىگویند فلاح، چون كشاورز مقدمات رستن دانه را فراهم مىكند. حالا اگر یك دانه خواسته باشد به فلح برسد چه مىكند تا ما هم از دانه درس بگیریم.
فرض كنید این دانه هست، دانه را زیر خاك مىكند كشاورز، خاك مىریزد رویش، دانه كه زیر خاك قرار گرفت، در شرایط مساعد، از یك سمت ریشه مىزند و از سمت دیگر جوانه مىزند، جوانه مىخواهد بیاید بالا مزاحم دارد، مزاحمش چى است؟ خاك، شروع مىكند درگیرى و مبارزه، هى مزاحم را پس مىزند، پس مىزند، پس مىزند، مىبیند ضعیف است ریشه خودش را قوىتر مىكند، قوىتر مىكند و بیشتر مىكند، نیرو مىگیرد، پس مىزند، هر چى، هر مزاحمى را كنار زد، درگیریش تمام نمىشود، گیر یك مزاحم دیگه مىافتد، خلاصه آنقدر دوام مىآورد، دوام مىآورد، مزاحم را پس مىزند تا به فضاى باز مىرسد، اینجا عرب مىگوید فلح، یعنى چنان ریشه دوانید و چنان مزاحم را كنار زد، هم ریشه بند كرد به خاك و هم مزاحم را كنار زد و هم شیره دل مزاحم را به نفع خودش جذب كرد، مكید. خاك را كنار مىزند، در خاك اثر مىكند، مواد غذایى خاك را هم به نفع خودش جذب مىكند و بالاخره با این سه عمل، سه عمل چى بود: 1 - با ریشه، 2 - با كنار زدن مزاحم، بالاخره با این كار فلح.
پیامبر فرمود اگر شما انسانها هم مىخواهید «تُفْلِحُوا» باید با این عمل «تُفْلِحُوا»، چطور؟ ما یك انسانى را فرض كنیم مثل یك دانه، فرض كنیم این انسان، انسان فرضى، انسان هم یك موانعى دارد، یا مثل خاك حساب كنیم، دانه چكار كرد تا رفت، ما هم همان كار را بكنیم، دانه ریشه داشت، ما هم باید فكرمان یك ریشهاى داشته باشد، یعنى یك عقیدهاى، یك دیدى، یك بینشى، یك جهان بینى عمیق، مستدل، جامع، فطرى، با یك دیدى عمیق و مستدل، با داشتن یك فكرى عیق، بعد از آنكه مبدأ هستى را شناختیم بعد مىرسیم به الهات، اله پول مىشود براى ما اله، مقام مىشود براى ما الهى دیگر، گاهى شهرت مىشود اله. گاهى دوست مىشود اله، اینها همه اله هستند. فرق است بین اله و الله. اله یعنى خدا، الله یعنى خداوند، به همه چیزى مىشود گفت خدا. هر چیزى كه من و شما را جذب خودش كند، اله است «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» جاثیه/23 ممكن است یكى خداى او هوى و هوسش باشد. ممكن است كسى خداى او بچهاش باشد، بچه او خداى او باشد، مقام او خداى او باشد.
حالا، دانه براى رهایى از یك طرف ریشه داشت و از یك طرف الهها و مزاحمها را كنار مىزد، انسان هم باید بعد از آنكه یك نوبت تحلیل عمیق فكرى داشت وارد زندگى مىشود در زندگى همهاش تلاش و درگیرى، مىرسد به اله، مىرسد به خداى اول، پول، دانه چكار مىكرد، پول را كنار مىزد. معناى كنار زدن پول این نیست كه پول بد است، من اسیر پول نمىشوم.
فرق است بین اینكه پول مالك من باشد و یا من مالك پول باشم. اسلام مىگوید بشر تو مالك پول باش اما نگذار كه پول مالك تو باشد. پول در اختیار تو باشد، تو در اختیار پول نباش. دنیا براى تو باشد اما تو براى دنیا نباش. ببینید این سطر را از اینطرف بخوانیم درست است اسلام مىپسندد، اگر این جمله را از آنطرف بخوانیم دنیا براى مردم، این عبارت را خیلى قرآن تكرار مىكند، مىگوید هستى براى مردم «سَخَّرَ لَكُم» براى تو آفریدم. «خَلَقَ لَكُمْ» براى تو آفریدم. دنیا براى مردم خوب است اما اگر از اینطرف بخوانى غلط است كه مردم براى دنیا، نه، مردم براى دنیا، نه اما دنیا براى مردم، بله. به پول رسیدید، با اینكه پول خوب است اما من جذب پول نمىشوم.
امیرالمومنین(علیه السلام) مىفرماید: بشر ارزش تو رضاى خداست. ارزان خودتان را نفروشید. به پول رسیدید، خواستند با پول گولتان بزنند، امام مىگوید ارزش هر انسانى به مقدارى است كه گول بخورد، كسى اگر صد تومان گرفت و یك امضاى غلط كرد، ارزشش آن صد تومان است و كسى اگر بیست هزار تومان به او دادند و به گناهش كشیدند، ارزشش بیست هزار تومان است و امیرالمومنین مىفرماید «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُه»(نهجالبلاغه، خطبه224) اگر اقالیم سبعه، اگر هستى را به على بدهید، كه یك گناه بكند، پوست جو و نه خود جو را از دهان مورچه بگیرد، على این كار را نخواهد كرد، یعنى قیمت على از هستى بیشتر است. ولى ممكن است یك كسى را بیست تومان به آن بدهى خلاف كند. به پول رسیدى پول را پس بزن. بعد مىآید مقام، تو اگر این كار را بكنى، مقامت را بالا مىبریم، ارتقاء، درجهات را بالا مىبریم. یا اگر این كار را نكنى، درجهات را مىگیریم. مقام براى او خدا نباشد، مقام را هم پس بزن.
زن و شوهر گاهى مىتوانند، جذب كنند همدیگر را، مرد اسیر زن یا زن اسیر مرد، و یا هر دو بخاطر اینكه اسارت همدیگر را دارند، فرمان خدا را كنار بگذارند. اینها هم مىشود خدا، خدا را پس بزنیم. گاهى بخاطر شهرت، انسان دست به یك كارى مىزند كه خلاف است. شهرت خداى اوست، شهرت را هم پس بزنیم. و دوست را هم همینطور، اگر یك بینش عمیق داشتیم، ایمان قوى داشتیم و بعد با اتكا و تكیه به آن ایمان، این خداها و این الهها را همه را گفتیم لا اله یعنى لا پول، لااله، لامقام. لااله و لا اله و لا اله. اگر همه این الهها را پس زدیم، عین دانه كه خاك را پس مىزند تا به فضاى باز مىرسد ما اگر در زندگیمان خدایگانها را، خدا گونهها را، خداهاى مصنوعى را پس زدیم، به آن خداى واقعى مىرسیم. اگر دودها را كنار زدیم، هوا را مىبینیم و با وجود دود دید ما آن خدا را نخواهد دید، دل ما توجه نخواهد كرد.
پس شعار توحید این است بگویید لااله، الههاى پوشالى مصنوعى را، طاغوتها را، هوى و هوسها را، این خدایگانها را همه را لا، این خداها را لا، لا، لا، با شمشیر لا كنار بزن، بعد به الله مىرسى. اگر چنین شدى، رستن، رها پیدا مىكنى. اگر دستت در دست خدا بود، رها پیدا مىكنى و اگر نه هر روزى، هر كس و نا كسى مرا به هر سمتى مىخواهد ببرد، مىبرد. اگر دست من، اگر دست فرزند در دست باباش بود، رهایى پیدا مىكند و اگر از باباش جدا شد قابل هر نوع اغفال هست، بنابراین، این شعار توحید است.
اینكه گفتهاند بگویید لا اله الاالله رستگار بشوید، فقط معنایش این نیست كه یك تسبیحى دست گیریم، بگوییم لا اله الاالله، لا اله الاالله، . . . ، اینطور لااله الاالله را در یك دقیقه صد بار مىشود گفت. اینكه پیغمبر گفته بگویید رستگار مىشوید پس بنده در یك دقیقه هفتاد بار رستگار شدم چون هفتاد مرتبه گفتم، اینها ذكر هست.
روایتى در كتاب اصول كافى است، تألیف بیش از هزار سال قبل، مال شیخ كلینى(ره) است. مىخوانیم حدیثى كه لا اله الاالله، سبحان الله ذكر است اما ذكر مهمتر، توجه قلبى است و این ذكرهاى زبانى هم بخاطر این است كه دل به سوى آن كشیده شود. پس مىبینید توحید درگیرى است هر كس گفت الله نمىشود گفت موحد، باید تمام خاكها را و تمام مزاحمها را كنار بزند از این هم كه شعار توحید است، بگذریم. بعد كه معناى توحید و شعار توحید را متوجه شدیم، ببینیم افرادى كه موحد هستند خیلى گیاهشان نایاب است، كسى كه جذب كسى نشود. كف زدنها، قهر كردنها، پولها، مقامها او را اسیر خودش نكند، آنوقت در اینصورت مىگوییم گیاهش خیلى نایاب است. موحد خیلى كم مىشود.
این كار مشكلاتى دارد بخصوص وقتى انسان مثلاً مخالفت با هوى و هوس خیلى مهم است، آن مشكلتر از مبارزه با دشمن است. یك قصهاى نقل كنم از مرحوم آیت الله العظمى شهید عبدالهادى شیرازى، یكى از مراجع تقلید بود(رحمةالله) ایشان در نجف مشغول درس بود، یكى از طلبهها اشكال مىكند، این عالم بزرگوار هم جوابش را مىدهد، این آقا طلبه باز اشكال از تجوید مىكند، ایشان مىگوید خیلى خوب حالا باشد بعد، این طلبه هى اصرار مىكند، مىگوید آقاجان باشد بعد جوابت را مىدهم، باشد بعد، حالا من كه هستم اینجا كه، دنباله درس را ادامه مىدهد و درس كه تمام مىشود آقا مىآید پائین، طلبه مىآید و طلبههاى دیگر هم دور آقا جمع مىشوند، طلبه اشكال را تكرار مىكند، ایشان مىگوید آقا جوابت این بود كه گفتم، جواب دوم هم دارد این است، جواب سوم هم این است. جواب چهارم هم این است، چهارده تا جواب مىدهد. این طلبه خوب مىفهمد كه حرفش غلط بود، كه چهارده تا جواب داشت. بعد یكى از دوستان مىگوید كه حضرت آقا شما كه چهارده تا جواب داشتى، چرا این چهارده تا جواب را بالاى منبر دو، سه تا را نگفتى؟ اگر چهار تا پنج تا از این جوابها را بالاى منبر مىگفتى، طلبه مىزد گاراژ، دیگر اینطور هى اصرار نمىكرد، ایشان فرمود به فكر چهارده جواب افتادم، خواستم شروع كنم جواب دادن، دیدم اگر من اینطور جواب ششم، جواب هفتم، جواب هشتم، اگر من آنطور جواب بدهم، روحیه این طلبه شكست مىخورد، مىگوید عجب حرفى زدم كه اینقدر حرفم رسوا بود كه چهارده تا جواب دارد. هم این طلبه شكست مىخورد و هم ممكن است من غرور پیدا كنم كه اجتهاد و قدرت علمىام به جایى رسیده است كه در مقابل یك اشكال چهارده تا جواب علمى مىدهم. چون دیدم اینجا هوى و هوسم گُل كرد، اینجا خودم را كنترل كردم، گفتم، بگذار این طلبه هى اشكال را تكرار كند، و من جوابهاى پى در پى بدهم، هوى و هوسها خیلى مسئله مهمى هست.
گاهى وقتها مىبینى انسان همه طاغوتها را كنار مىزند ولى اسیر خودش مىزند. این هم شعار لااله الاالله. اما دلیل توحید، موحد باشد كه فقط هدفش خدا باشد. امام در اعلامیههایى كه زمان انقلاب بود، توطئهاى بود كه عكس امام را پاره كنند و یك اختلافى میان مسلمانان بیندازند، فورى وقتى خبر دار شدند، از پاریس اعلامیه دادند كه اگر عكس مرا پاره كردند، من را ول كنید، بروید اسلام را حفظ كنید، اینرا مىگویند موحد.
در روز هفده شهریور تیر مىخورد به یكى از این دوستان ما و مىافتد در جوب آب، آبش هم آب كثیف بوده، رفقاش مىپرند در جوب كه اینرا بِكِشند بیرون، همان وقتى كه در خون خودش دست و پا مىزند، مىگوید من را ول كنید، بروید قرآن را حفظ كنید، اینكه آدم خودش را نبیند، حتى جان خودش را نبیند، فقط هدفش را ببیند، اینرا مىگویند اخلاص، حالا كى به این درجه رسیده است، راه دورى است و تمرینش باید شروع شود.
به مرحوم آیت الله حكیم مىگویند فلان شهر اعلامیه دادهاند كه عكس شما را چنین كردند، شمارا استیضاح كردند، خیلى پشت سر شما بد و بیرا مىگویند. مىگوید: خوب، وضع اسلام چطور است. مىگویند خوب اسلام بد نیست. مىگوید كار به من نداشته باشید. این یكى از سخنان مرحوم آیت الله حكیم است. جملهاش این بود، فرمود: ادفن الحكیم یعنى دفن كن مرا، تو چكار دارى به من، اگر به ضرر من شد و یا به نفع من شد. ادفن الحكیم ورفع الاسلام دفن كنید مرا، بلند كنید اسلام را، اینرا مىگویند موحد، یعنى فقط خدا را مىبیند.
مسئلهاى كه خودش است، براى من خوب شد، براى من. . آقا این حرف این كار مفید بود، گردش علمى نبود، گاهى وقتها یك جاهایى لازم است شما یك كارهایى بكنید، سخنرانى بكنید یا سخنرانى شما علمى نبود، مفید نبود، شما براى خاطر اینكه علمى باشد، بحث علمى مىكنى، گرچه خیلى این بحث مفید مورد توجه قرار نمىگیرد و کسی نمی فهمد. آنوقت اینجا بخاطر اینكه من بگویم بحث علمى مىكنم، ممكن است این خودش همین علم پرستى باشد. بعلاوه انواع پرستشها، حتى وطن دوستى، داریم درقرآن، وطن دوستى آیاتى هست اما پرستش وطن، یكجورى باشد كه من فقط وطن خودم را ببینم گرچه باطل باشد، دیدهاید بعضىها چه جور صلوات مىفرستند، مثلاً مىگویند در كربلا به شمر ملعون لعنت، در توس بر غریب الغربا صلوات. چطور شد بر كربلا كه مال عربهاست بدش را گفتى، شمرش را گفتى، توس كه مال ایران است غریب الغربا را گفتى. اگر خوبها را مىگویى هم در كربلا امام حسین(علیه السلام) بود و هم در توس امام رضا(علیه السلام) بود، اگر هم بدها را مىگویى با یك چشم نگاه كن. در كربلا شمر بود، در توس هم هارون الرشید بود. یعنى ببینید وقتى دید، دید الهى نبود، اینطور مىشود، به دیگران اینطور نگاه مىكند، بدش را مىگوید، موحد جز خدا نمىبیند.
حالا برخى دیگر دلیل توحید است، براى دلیل توحید، دلیل هاى مختلفى هست، دو تا دلیل آسانش را مىگوییم و دلیل علمىاش را هم واگذار مىكنم خود شما مطالعه بكنید. دلیل آسانش مسئله هماهنگى، از هماهنگى ما مىفهمیم كه سازنده یكى است. مثال بزنم، شما اگر رفتى به سه نفر نقاش گفتى داداش شما یك سر خروس براى من بكش، به یك نقاش دیگر هم گفتى یك شكم خروس براى من بكش، به یك نقاش سومى هم گفتى یك پاى خروس براى ما بكش، بعد از هفته دیگر این سه تا ورقها را بگیرید و كنار هم بچسبانید آیا سر و شكم و پا هماهنگ هست، یا نیست؟ نیست، هماهنگى دلیل آن است كه، اگر ما یك عكس خروس دیدیم، كه سر و شكم و پا با هم تطبیق مىكند، معلوم مىشود نقاشش یكى بوده است.
خورشید نور مىپاشد، اقیانوس بخار مىدهد، چطور هماهنگ، ابر مىشود، باران مىآید، زمین باران را جذب مىكند به سمت خودش، درخت باز جذب مىكند به سمت بالا، زمین جذب مىكند به سوى پائین، نور مىآید پائین، بخار مىرود بالا. آب مىرود به زمین، درخت مواد غذایى را مىكشد بالا میوه مىسازد، دندان جلو قیچى مىكند، دندان پهلو سوراخ مىكند، دندان آسیا، خورد مىكند. آب دهان به اندازه، نه كم است كه مثل كولر یك شلنگ آب نیاز داشته باشد و نه زیاد است كه قطره قطره بچكد. زبان كوچك، معده، روده كوچك، مویرگها، مىبینى ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه هماهنگ هستند.
امواج با ساختمان گوش هماهنگ است، اگر هماهنگ نبود، نمىتوانستیم، بشنویم. معلوم مىشود آفریدگار امواج و آفریدگار سازنده گوش یكى است. چشم من براى عكس بردارى است، چشم من با قوانین عكسبردارى و نور هماهنگ است. معلوم مىشود خالق نور و خالق چشم من یكى است. خوردنىها با گوارش من هماهنگ است. معلوم مىشود. . . حساب مىكنیم، آفریدگار تو و آفریدگار شیر مادر هماهنگ است، امواج با گوش هماهنگ است، نور با چشم، نظامى كه در درون اتم هست با نظامى كه در این هستى هست، با نظامى كه در كهكشانها هست، هماهنگ است.
از هماهنگى میان موجودات، ما مىفهمیم كه آفریدگار یكى است. اگر وارد یك ساختمانى شدیم، دیدیم اتاق خواب، سالن پذیرایى، آشپزخانه، حال، حیاط، اگر ببینیم این ساختمان قواره هایش به هم مىخورد این معلوم مىشود سازندهاش یكى است، این یك دلیل، هماهنگى در آفرینش، البته اینرا در بحث عدالت خواهم گفت كه ممكن است گاهى یك چیزى به چشم ما بیاید كه به نظر ما هماهنگ نباشد، اما ما باید در دید خودمان تجدید نظر كنیم. شما اگر یك كتاب بخوانى و ببینى همهاش حرفهاى خوبى است، گرچه یك سطرش و دو سطرش را نفهمى، نمىگویى نویسنده بى سواد است، چون همهاش را فهمیدید، خیلى از آن را فهمیدهاید، گاهى هم اگر یك خط جملهاش را نفهمیدیم، به خودمان بدبین مىشویم، نه به نویسنده.
دلیل دوم، امیرالمومنین(علیه السلام) مىفرماید: «لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِیكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ»(نهجالبلاغه، نامه31) اگر براى تو خدایى بود اگر خداى دیگرى بود آن هم باید پیامبران دیگرى مىفرستاد «لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ»(نهجالبلاغه، نامه31) باید آثار و آفریده آن را هم ببینیم، این دو دلیلى است كه همه مىتوانند بفهمند. اما دلیل فلسفیش و علمىاش مسئله حدود مطلق و وجود بى نهایت است كه اشاره مىكنم و خودتان مطالعه كنید.
اصولاً تعدد مال چیز محدود است، اینكه این لامپها دو تا لامپ است، چون این محدود است نورش، به یك حدى مىرسد، دیگر نیست و بعد نوبت لامپ دیگرى مىشود اما اگر گفتیم نور بى نهایت، بیش از یكى نمىتواند باشد.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته