تاريخ پخش :: 1358/5/9 ایمان، آثار - 1
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحثهایى شد درباره خداشناسى یك تك سوالى است كه گاهى، شما كه انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یك برادر كوچولو دارید كه از شما مىپرسد یا دوستى از شما مىپرسد مىگوییم و رد مىشویم و بعد هم یك چند جملهاى درباره نقش ایمان به خدا و بحثها را كم كم خلاصه مىكنیم سوالى كه مىكنند این است گاهى مىپرسند كه شما مىگویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را كى آفریده است؟
جواب: شما مىگویید همه چیز را خدا آفرید، مىگویید: بله. مىگوید: بگویید خدا را چه كسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مىگویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مىگویند، غیر خدا پرستان چطور مىگویند، آنهایى كه خدا را قبول ندارند مىگویند همه چیز را بر مىگردد به ذرات ماده كه همان، شما از آنها سوال كن كه شما كه مىگویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به كجا، ماده را چه كسى آفریده است؟ عین سوالى كه تو از من مىكنى من از تو مىكنم. شما مىگویید خدا را كى آفریده من مىگوییم چى، شما مىگویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا كجاست؟ همین سوال را من از شما مىكنم ریشه همه چیز ماده است، ریشه ماده از كجاست. مىگویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مىگوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یك قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول كنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مىكنى؟ بنابراین عین همان سوالى كه شما مىگویى: خدا از كجا؟ ما مىگوییم چى، ماده از كجا؟ او مىگویید ماده از قدیم است، من مىگوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یك قدیم باشعور را پذیرفتهام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبهها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مىدانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یك سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمىخواهیم بگوییم هر چیزى علت مىخواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مىخواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مىخواهد ما مىگوییم هر پدیدهاى علت مىخواهد، نه هر چیزى علت مىخواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیدهاى علت مىخواهد بنابراین هر پدیدهاى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمىخواهد، یك مثال بزنم شما نگاه مىكنى مىبینى لبه آستین شما چرب شده است یك نگاه مىكنى مىگویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یك چربى یك هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مىبینى چرب است سوال مىكنى علتش چى است؟ كى چرب شد؟ كجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ كلمه كى، كجا، چرا براى چربى است كه نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ كس نمىرود سرش را بكند توى مشك روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ كجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن، چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یكى از آنها پدیده است و یكى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیدههاست غیر پدیده سوال ندارد.
همانطور كه شما مىگویى ماده سوال ندارد ما هم مىگوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم كه نمىتواند ماده منبع آفرینش باشد كه دلایلش را مقدارى اشاره كردیم در بحثهاى گذشته. این یك سوالى است كه گاهى مىپرسند كه چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است كه ما خیلى از چیزهایى را كه ندیدهایم به آنها ایمان آوردهایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ كدام از خواص پنجگانه درك نمىشود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمىآید جاذبه را با زبان نمىشود چشید، یك خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمىشود لمس كرد كه یك خورده خاك برداریم، بو كنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مىآید، بو كردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمىشود دید، كه نگاه كنیم، ببینیم هان، مثل حشرهاى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمىشود. جاذبه را از طریق دست هم نمىشود لمس كرد اما همه با یك نفس شعار مىدهید كه زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یك از خواص پنجگانه لمس نمىشود، چگونه به جاذبهاى كه نمىشود چشید و بوئید و دید شما مىگویی؟
والله من نگاه مىكنم این سیب از درخت مىافتد به زمین مىگوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مىبرم كه زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور كه جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مىفهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از كجا مىفهمیى كه مادر شما به شما مهر مىورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى كه براى شما اتو مىكند یا مىشورد و یا غذایى كه مىپزد از این حرفهایى كه مىزند، پى مىبرید كه، مهر صدا ندارد، مهر را نمىشود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمىشود لمس كرد ولى از آثار مىفهمیم كه مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مىتوانیم اینطور بگوییم، مىتوانیم بگوییم انواع چیزهایى كه مىتوان باور كرد ما چند نوع چیزى را مىتوانیم باور كنیم، یك سرى چیزهایى را كه مىتوانیم باور كنیم از طریق اینكه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یك خورده دقیقهتر هم كه باشد، یعنى اگر یك كسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و كنجكاو باشد، من هم دقیقتر با آن حرف مىزنم، هم ماده و هم این جسمى را كه من قبول دارم چون مىبینمش، همین جسم هم آثارش را مىبیند منتها یك خورده دقیق است و ظریف است. مىگویم: این گچ را قبول دارى مىگوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مىگویم: خوب از كجا؟ مىگوید: خوب مىبینمش. مىگویم: اتفاقاً اشتباه مىكنى، شما خودش را نمىبینى، شما مىگویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مىگوید: آقا سفید است. مىگویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از. . . مىگوید: حجم دارد، مىگویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم كه شما قبول دارى یك خورده فكر كنید، مىبیند از آثار پى به موثر مىبرید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مىشود آدم خیال مىكند خودش را مىبیند مثل اینكه شما زبان فارسى كه حرف مىزنید چون زبان مادریت است حرف مىزنى فكر مىكنى بى فكر حرف مىزنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یك كلمه یك كلمه مىگویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مىكنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یكجورى كه آدم فكر مىكند، مثل آتش گردانى كه براى قلیون آدم دور مىگرداند چون سرعت دارد آدم خیال مىكند یك دایره است بنابراین ما وقتى مىخواهیم یك چیزى را باور كنیم یك وقت خودش را مىبینیم، یك وقت هم اثرش را مىبینیم، یك وقت بعضى چیزها را هم قبول مىكنیم، نه خودش را مىبینیم و نه اثرش را، از طریق یك گوینده راستگو به ما خبر مىدهد و ما قبول مىكنیم.
از كسانى كه مورد اطمینان شما هستند مىآیند و مىگویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون كلمهاى است از گوینده راستگو، شما قبول مىكنید، خود هوا و اثر هوا را نمىبینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یك سرى چیزهاى كه قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یك سرى باورهایى را مىبینیم، از آثار آفرینش. یك سرىها را از اثر پى مىبریم، مثل خداوند. یك سرى گوینده راستگو، جن را شما مىبینى؟ نه، خودش را نمىبینم. اثرش را مىبینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یك موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مىگوید من چطورى جن را قبول كنم؟ مىگویم: اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست كه قبول كنى و یا نكنى. تو بخششت از چه كسى است؟ ملائكه را چه جورى قبول كنم؟ آقا ملائكه كه قبول كردنش كارى ندارد. در فرانسه باغ درست كردهاند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشتهاند، آن قدرتى كه دو هزار نوع سوسك درست مىكند، پنج هزار نوع انگور درست مىكند حالا ممكن است یكبار موجودى هم به نام جن. . . ، همینكه گوینده راستگویى بگوید كه موجودى است بنام جن، قبول مىكنیم.
گوشهاى از آثار ایمان به خدا: 1 - از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یك مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بكنى هر چه بروى بالا، خانههاى زمین پهلوى شما كوچكتر مىشود، این یك مثال محسوس كه هر چه اوج بگیرى خانهها كوچكتر مىشود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست(المال و البنون زینة الحیاة الدنیا) آن داد مىزند و مىگوید(و الاخرة خیر و ابقى) كسى كه بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا كار اوج نمىگیردش، غرور نمىگیردش. همیشه غرور مال چیز كم است، پول خورد است كه صدا مىكند، اسكناس هزارى صدا ندارد. مشكى كه آب كم دارد، لق لق مىكند، مشك كم آب لق لق نمىكند. كسانى كه تازه یك ساعت مچى مىزنند، هر عطسه و سرفه كه مىكنند، یكبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
كسانى كه تازه در بانك پول مىگذارند اگر یك تومان سبزى بخرد، چك مىكشد. همیشه غرور مال كم ظرفیت هاست، كسى كه بند به خدا شد، من و شما هستیم كه، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مىكرد، مىفرمود: ما هستیم كه ضعیفیم، اگر یك شب مثلاً در این ایام شریف، یك شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تكان مىدهیم، مىگوییم ملائكه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خواندهام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش كوچك است.
به حضرت سجاد(علیه السلام) مىگویند چقدر عبادت مىكنید، مىگویند: من كجا و على كجا. به على(علیه السلام) مىگویند چقدر عبادت می کنید؟ مىگوید: من كجا و پیغمبر كجا. پیغمبر جورى انس گرفته است كه مىگوید: (ما عرفناك حق معرفتك) خدا یا آنطور كه باید تو را بشناسم، نشناختهام. انسانى كه بند به خدا شد غرور نمىگیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد(علیه السلام) نماز شب مىخواند، من و شما اگر یك زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یك نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مىخواهیم از او.
امام سجاد(علیه السلام) نماز شب مىخواند بعد از نماز شبش دعا مىكند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى كه وضو گرفتم از تو بود، قدرتى كه از خواب بلند شدم از تو بود، حافظهام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینكه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم كه دارم همهاش از تو است. یك لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی(رحمة الله علیه) مىفرمود: خدا یكبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یك ربع فكر كردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مىدهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمىفروشد، من و شما ممكن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مىفرماید هر كس مىخواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مىارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مىفرماید هر كس مىخواهد ببیند نرخش چقدر است، مىتواند ببیند چقدر گول مىخورد، ممكن است یك انسان نرخش یك بزغاله باشد، یعنى اگر یك گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم كن كبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمىتواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممكن است یكى با دو هزار تومان حاضر باشد یك امضاى ناحق بكند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممكن است یكى به سى تومان خلاف مىكند، ایشان نرخش. . . ، نرخ على(علیه السلام) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین كرده است. حضرت على(علیه السلام) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من كه خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این كار را نمىكنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا. . . دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
در زیارت حضرت على(علیه السلام) مىخوانیم درود بر تو على كه در راه خدا ملامتها تو را كج نمىكند، ما با تشویق گرم مىشویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا كم است، با یك قاشق ماست سردمان مىشود و یا یك دانه خرما گرممان مىشود.
ببینید امام چه مىگوید، الان محبوبترین افراد روى كره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مىگوید من فقط مىخواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شكست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست كه صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مىگوییم، ما الان اگر سه تا ماشین كنار خیابان به احتراممان بوق بزند مىگوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملكت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام كره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و كشورهاى دیگر شعار مىدهند به نفع امام، همه آزدیخواهان كره زمین دوستش دارند، اما خودش مىگوید: خاك بر سر من اگر بخواهم به فكر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مىگویند دید وسیع، اوج مىگیرد، اگر كره زمین قربانش برود، بندش نیست و كره زمین پشت به او كند، باز هم نمىترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مىگفت من را در ماشین نشاندند، یك سرهنگ اینطرف با اسلحه، یك سرهنگ آنطرف با اسلحه، مىگفت دو تا سرهنگها مىلرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه كردم، گفتم نترسید، اینرا مىگویند دید وسیع. كسى كه بند به خدا شد نمىترسد، تشویقها، ترفیعها الى آخر.
در هندسه مىگویند شما اگر یك نیم دایرهاى را فرض كنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید كه یادم باشد. شما یك نیم دایرهاى را فرض كنید، از هر كجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم كنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یك خط به این ضلع و یك خط هم به این ضلع، مىگویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بكشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بكشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى كه باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى كه باشد چون با توجه به كتاب الله و عترتى در مرز كتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمىكند. (لیس للانسان الا ما سعى)، یعنى هر كسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینكه كار بكند و یا نكند، تلاش كرده است، بنده فرض كنیم، مىآیم منزل شما براى اینكه، ملاقات شما بعنوان یك مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمىكنم، براى اینكه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مىرسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینكه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باختهام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» عصر/3-1 كسى كه بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد كرد. بنده یك تومان دارم، یك نان مىگیرم، دیگرى اینجا هستم یك تومان دارم، یك نان مىگیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مىگیرد، ولى چون هر دو در سعىمان یكى بودیم، هر دو زاویهها قائمه خواهد بود. یك كسى یك دست دارد، دو تا صندوق مىسازد، یك كسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مىسازد، اجرشان هر دو یكى است، گرچه عملشان فرق مىكند اماچون سعىشان یكى است اجرشان یكى است.
انسان در هر شرایطى كه هست مىتواند به عالىترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد. یك مثال بزنم، یك دانه سیب را مىآورم، سه نفر نمىخورند، به احمد آقا مىگویند چرا نمىخورى، مىگوید قهر كردهام. دیگرى نمىخورد مىگوییم شما چرا نمىخورى؟ مىگوید از بس خوردهام دیگر میل ندارم. سومى مىگوییم چرا نمى خورى؟ مىگوید من نمىخورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمىخورند اما هدفشان فرق مىكند. یكى نمىخورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمىخورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش كسى دارد كه نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو كش شكم پاره مىكند، جراح هم شكم پاره مىكند، از چاقو كش ده هزار تومان مىگیرند، به جراح ده هزار تومان مىدهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحلهاى كه باشد. . . ، انسانى كه بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمىخواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مىخواهیم به رضاى خدا عمل كنیم، چه پیروز بشویم و چه شكست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمىشود، افرادى مىبینید بحث مىكند سر كفش، سر كلاه، قهر مىكند، خودكشى مىكند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، كانون خانواده از هم مىپاشد سر یك مسائل جزئى، اینها كسانى هستند كه منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئلهاى آن را تكان نمىدهد. (كالجبل الراسخ) امام مىفرماید مومن مثل كوه است حتى كوه ممكن است ریزشهایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثهاى او را تغییر نخواهد داد و نمىدهد.
یكى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مىآید كه گردن خم كند پهلوى كس دیگر. خوشم آمد از یكى طلبهها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم، گفت نمىنویسم. گفتند: زندان را اضافه مىكنیم. گفت: اضافه كنید من به كسى كه محترم نیست، محترم نمىگویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مىگوید ِ «عِبادٌ أَمْثالُكُمْ» اعراف/194 اینها یك نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى كسى كه مثل خودم است. كسى كه می داند الحمدلله و تشكر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر كس و ناكسى نیست. كسى كه مىگوید بسم الله بنام خدا، بنام كس دیگرى شروع نمىكند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته