تاريخ پخش :: 1358/5/8 علل گریز از مذهب
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم.
الحمد لله رب العالمین و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنة الله على اعدائهم اجمعین.
بحث ما این بود كه اگر از اثر پى به موثر مىبریم، اگر به همین دلیل كه نوشته نویسنده مىخواهد، و ساختمان معمار و بنا مىخواهد، شما خدا را از همین طریق مىشناسید، اگر به قول همان شاعر از برگ درختان سبز یاد خدا مىافتیم اگر از ساختمان یك سلول یك اتم خدا را مىشناسیم پس چرا گروهى همین برگ را، همین اتم را و همین سلول را مىبینند و مىشناسند و آنها خدا را نمىشناسند، عدم گناه، عدم خروج از مذهب، عدم بى توجهى چیست؟
بنابراین موضوع بحث ما این مىتواند باشد، علل بى توجهى یا گریز از مذهب و از خدا، گفتیم كه یكى از علتهایش این بود كه پدیدهها براى ما عادت شده است. چون بسیارى از موجودات و آفریدهها و آثار را از ابتدا با آنها بودیم مأنوس شدیم وقتى مأنوس شدیم دیگه حالت طبیعى برایمان ندارد. در اولین برخورد با یك بال پروانه است كه توجه پیدا مىكنیم اما كسانى كه هزارها بار پروانه را دیدهاند دیگه برایشان جالب نمىتواند باشد. مثل، آن مثل هواپیما بود كه براى ما تازگى دارد، وقتى هواپیما بلند مىشود و مىنشیند یاد مخترع آن مىافتیم اما كسانى كه صبح تا شام با هواپیما هستند اینها دیگه هر دفعه كه هواپیما پرواز مىكند توجه به آن ندارند چون برایشان عادت شده است، این را توضیح دادیم ولى دوم هم گفتیم كه به قصد شناخت براى كلاس خدا مطالعه نمىكنند، شما لب چهارراه، هزارها بار لب چهارراه چراغ سبز و سرخ را دیدهاى اما اگر بپرسند آقا چه شیشهاى است، شیشه چند میلیمترى است؟ نوع شیشه آن چه جورى است؟ این شیشه مشجر گلهاش چه جورى است؟ مىگویى: نمىدانم. آقا لب چهارراه خیابانتان و لب چهارراهى كه در خانهتان است چند هزار بار دیدهاى؟ ده هزاربار، پنج هزار بار، یازده هزار بار، صد هزاربار، پس چرا نمىدانى؟ مىگویى من مىخواستم ببینم اگر قرمز است بایستم و اگر سبز است بروم، به قصد اینكه شیشه چه شیشهاى است مطالعه نمىكردم.
وقتى انسان شناختى پیدا مىكند كه عنایت روى همین جهت باشد، خوب این دو تا در جلسه گذشته گفتیم اما بحثى كه الان باید عنایت بیشترى بكنیم و توضیح بدهم این است كه عدهاى كه بى توجه هستند، بى اعتنا به مذهب هستند، شاید به خاطر این باشد كه از مسئولیت فرار كنند، گریز از مسئولیت. قرآن مىگوید: انسان مىداند كه ما مىتوانیم او را بعد از مرگ زنده كنیم حتى خطهاى سر انگشتش را هم مىتوانیم دوباره بسازیم «بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ» قیامت/4 اما مىدانید چرا منكر معاد است؟ «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ» قیامت/5 اراده كرده است انسان «لِیَفْجُرَ» فجر یعنى شكافتن، مىخواهد بشكافد «أَمامَهُ» جلوى خودش را، مىخواهد جلوى خودش را بشكافد كه انكار قیامت مىكند یعنى مىخواهد راه جلوى خودش باز بكند.
شما گاهى وقتها مىخواهى غیبت بكنى، بدگویى یك نفر را بكنى، از طرفى مىبینى دوستت به تو مىگوید داداش غیبت نكن گناه است از ابتدا براى اینكه براى خودت راه باز كنى مىگویى فلانى غیبت ندارد یك كلمه مىگویى فلانى غیبت ندارد تا راه جلوى غیبت كردنت باز بشود. من اگر بگویم معاد هست پس مسئول هستم، اگر بگویم جهنم هست پس مسئول هستم. اگر بگویم خدا هست پس مسئول هستم، از اول مىگویم خدایى نیست تا از مسئولیتم، از اول مىگویم غیبت ندارد تا راه جلوى زبانم باز شود. یادم آمد حالا به مناسبت البته چون كلمه غیبت را بردم این جمله را بگویم شخصى پرسید شما چه مىگویید هر كس غیبت بكند كارهاى خوبش از بین مىرود، بنده سى سال كار خیر كردهام با یك غیبت از بین برود؟ جوابش داده شد، بله فلانى هم سى سال زحمت كشیده بود این آبرو را درست كرده بود و شما با یك جمله آبروى سى ساله او را از بین بردى، خدا هم چه بسا با یك غیبت كار خوب شما را از بین برده است.
گاهى، البته این جمله را قرآن براى معاد گفته است اما نمونهاش در اصل مذهب مىتوانیم بگوییم، بگوییم گاهى وقتها انسان براى گریز از مسئولیت، مثلاً صبح در خواب در رختخواب است، صبح زود است چشمهایش را باز مىكند، مىخواهد بلند شود و نماز بخواند از طرفى هم میل دارد كه بخوابد براى اینكه كلاه سر وجدان خودش بگذارد و بخوابد مىگوید حالا معلوم نیست كه صبح شده باشد فلانى هم كه اذان مىدهد شاید اشتباه كرده باشد. مىگوید فلانى اشتباه كرده است تا یك خورده دیگه بخوابد، این را مىگویند مىخواهد راه جلوى خودش باز كند، گاهى براى اینكه گریز از مسئولیت باشد.
گاهى نارسایى مكتبهاست باعث بى توجهى می شود. یك مثل بزنم شما گاهى گرسنه مىشوى و مىروى در بیرون غذا مىخورى، یكبار، دوبار، سه بار بیرون غذا مىخورى، دو، سه دفعه هم تصادفاً مریض مىشوى به دو سه منطقه كه مراجعه كردى و هر بار مریض شدى تصمیم مىگیرى، البته زمان قدیم بود كه مراعات بهداشت را نمىكردند بعضى هایشان، تصمیم مىگیرى دیگه غذاى بیرون را نخورى. گاهى انسان وارد مىشود میل به این دارد كه برود و آشنا پیدا كند با این مكتب، نگاه مىكند مىبیند این مكتب رسا نیست نارسا است، یك مكتب دیگه بزنم شاید آموزشش بیشتر باشد. شما یقه پیراهن را مىدانى چند است، فرض كنید چهل و دو، مىروى مغازه مىگویى داداش پیراهن چهل و دو دارى؟ نه، رد مىشوى دیگه نمىروى همه پیراهنها را بپوشى و بگویى اینها به درد من نمىخورد، چون یقه خودت را مىدانى چند است تا پرسیدى چهل و دو، نه، چهل و دو، نه، ده تا پیراهن دوزى مىپرسى چهل و دو مىگویند نه، رد مىشوى، براى اینكه اینها هیچ كدام با گردن شما تطبیق نمىكند.
ما حساب كنیم ببینیم خودمان چى هستیم، ما انسان هستیم، سراغ این مكتب مىروى، شروع مىكنیم در یك مكتب خانه را زدند، - آقا شما چه غذاى و چه فكرى براى ما تهیه كردهاى، مىگوید: بنده دید اقتصادى دارم فقط، بُعد اقتصادى را در نظر مىگیرم، مىبینم بُعد اقتصادى یك جزء من است كل من نیست، یقه من چهل و دو است و این یقهاش دوازده است. دوازده با چهل و دو تطبیق نمىكند. یك مكتب دیگه، شما چه مىگویید؟ - مىگوید: من فقط اصالت را به انسان مىبینم این هم باز نارسا است. مذهبهاى كه تحریف شده، شما چى مىگویید؟ مىبینیم در مذهبها و در مكتبها یك سرى نارسایىهاى و یا محدود هستند یك سرى هایشان و یا تحریفهایى شده است بخاطر نارسایى هایى كه هست و یا بخاطر تحریف هایى كه هست انسان اعراض مىكند. پس گاهى انسان گریز از مذهب پیدا مىكند بخاطر وجود نارسایى. شما وارد یك جلسهاى مىشوى مىبینید كسى كه صحبت مىكند در آن جلسه مقالهاش خوب نبود دفعه دیگه بخواهد مقاله بخواند بلند مىشوى و مىروى. سخنرانى من اگر خوب نبود دفعه دیگه شما سر كلاس من حاضر نمىشوى بنابراین نارسایى هم مسئلهاى است.
مسئله دیگه كه گریز و بى توجهى به مذهب شده است مسئله تبلیغ سوء، عوض كردن. تبلیغ سوء، چقدر تبلیغ كردند كه دین افیون ملتهاست. راستى مىشود، اگر كسى را پیدا كردى از آن بپرسید آقا اگر دین افیون ملتهاست، یعنى دین وسیله این است كه مردم تحقیر بشوند مردم خواب بروند. دین طبیعت ملتهاست این دین افیون ملتهاست، كدام دین؟ دین اسلام و یا ادیان دیگر. اگر دین اسلام را مىگویید، تا آنجا كه در تاریخ بوده دین اسلام عامل حركت بوده است، اگر دینهاى دیگه را مىگویى چرا قانون كلى اجرا مىكنى؟ من حق ندارم اگر یك دانه به خریدم و دیدم این به پوسیده است، بگویم تمام بهها پوسیده است خوب این قضاوت درست نیست.
تبلیغ كردند كه دین افیون ملتهاست و بخاطر تبلیغات سوء دین عدهاى را از مذهب فرارى دادند البته مشتشان باز شد و رسوایى این حرف روشن شد و كسى كه از این كلمات بگوید و معلوم بشود كه ناصحیح گفته است دیگه اطمینان به باقى حرفهایش هم نیست.
اگر یك دانشمندى یك نظریه داد و نظریهاش پوچ از آب در آمد یا اشتباه كرده بود یا روى غرض گفته بود، چى را روى غرض بگوید، چى را اشتباه كند، وقتى یك نظریه به مردم مىدهد و نظریهاش خلاف واقع در مىآید بقیه نظریه هاش هم قابل اعتنا نخواهد بود و ما به همین دلیل مىگوییم پیامبر و امام باید معصوم باشد چون اگر آنها هم انحراف پیدا كنند و اشتباه كنند. . . یك شعرى هست که می گوید:
هر چه بگنندد نمكش مىزنند واى از روزى كه بگنندد نمك
ما كه رهبر مىخواهیم براى اینكه منحرف مىشویم و نمىدانیم، اگر بنا باشد او هم منحرف شود و سهل و. . و این خطاهاى نابخشودنى در آن باشد، چقدر، میلیونها افراد از كلماتى كه از طرف مذهب مطرح مىشود محروم بودند بخاطر تبلیغ سوء، پس یكى از دلایل گریز تبلیغ سوء است كه دیدید چگونه پوچ در آمد.
مسئله دیگر علم زدگى است و غرور علمى است. انسان موفق شد چیزهاى را كشف كرد، پى به یك سرى اسرار و قوانینى برد خیال مىكند تمام مطالب هنوز بعد مادى دارد و باید مثل چیزى. . . ، آخه هرچیزى یك معیارى دارد شما نمره را با معیار نمره بیست مىسنجید، خط را با خط كش اندازه مىگیرید، هوا را با هوا سنج اندازه مىگیرید، میزان هندوانه، كیلو است. میزان پارچه، متر است. هر چیزى یك معیارى دارد. غلط است كه ما یك آزمایشگاه داشته باشیم و بخواهیم هست و نیست جهان را از همین آزمایشگاه، یك متر داشته باشیم و بخواهیم شعر را هم روى متر میزان كنیم. این شعر خوبى است چون سى و هفت سانت است. شعر را هم روى متر خواسته باشیم اندازه بگیریم. هندوانه را هم روى متر خواسته باشیم اندازه بگیریم. تخم مرغ را هم روى متر خواسته باشیم اندازه بگیریم، این غلط است. متر میزان است، معیار است، وسیله سنجش است ولى فقط براى پارچه. یك سرى معیارهاى مادى دارند.
یك سرى موفقیتهایى پیدا شد خواستند خدا را هم، وحى را هم با معیار مادى بسنجند. این غرور علمى هم یكى از علل گریز است.
خواستند همه چیز را تجربه كنند مگر همه چیز قابل تجربه هست؟ من یك سوال مىكنم و شما از رفقایتان بپرسید، اینها مىگفتند تا ما چیزى را تجربه نكنیم قبول نمىكنیم، پس بگو شما جنابعالى باید هیچ تاریخى را قبول نداشته باشى چون ما بوعلى سینا را تجربه نكردیم، شما كدام یك از دانشمندان قدیم را تجربه كردهاى، دیدهاید، بو كردهاید، نه، چشیدهاید، نه، پس چطور قبول دارید، مىگویى من بوعلى سینا را من تجربه نكردهام، اما آثار علمىاش هست، همینطور كه تاریخ را از آثار و نوشتهها پى مىبریم كه در سابق، قرنها قبل دانشمندانى بوده است، همینطور كه تاریخ را از اثر پى به موثر مىبریم آن هم از اثر پى به موثر مىبریم. اصولاً یك سوال دیگر، سوال مىكند از اینهایی كه خیلى عاشق هستند، مىگویند تا یك چیزى را حفظ نكنند قبول نمىكنند، مىگویند لطفاً بفرما كه آیا این جهان نهایت دارد یا بى نهایت است. هر كدام را برود و بگوید، مچ آن را مىگیرند، تا بگوید كه این جهان نهایت دارد، مىگویند جنابعالى تجربه كردهاى، یعنى رفتى تا آخر جهان، بگویى آه اینجا آخرش است. شما كه مىگویى جهان نهایت دارد تجربه كردهاى. اگر بگوید این جهان چى، بى نهایت است، مىگویند این بى نهایت را شما تجربه كردهاى، بى نهایت هم قابل تجربه نیست. بالاخره معتقد مىشویم كه جهان نهایت دارد و یا بى نهایت است از چیزهایى است كه ما قبول مىكنیم و قابل تجربه هم نیست. تاریخ را همه پذیرفتهایم با آنكه تاریخ قابل تجربه نیست. شما در علوم خودتان یك سرى ضمیر ناخود آگاه را همه آنها قبول دارند اما تجربى نیست. پیش بینى مىكنند آقا، سیاستمداران، متفكران، حتى آنهایى كه عقیده به خدا ندارند پیش بینى مىكنند، مىگوییم خوب چیزى را كه شما پیش بینى مىكنید، چیزى هنوز تجربه نشده، هنوز نیست تا آن را تجربه كنید پس پیش بینىهاى شما اینكه، اجمالاً اینكه یك غرور علمى است كه انسان خیال مىكند چهار تا قانون را كه در طبیعت كشف كرد مىخواهد خدا را هم زیر چاقوى تشریح و در آزمایشگاه با معیار مادى كشف كند این هم غرور ملى است كه آقایان گفتهاند راجع به گریز.
هفتم یكى از عواملى كه عامل گریز مىتواند باشد عناد، لجبازى كردن، فرار مىكند، مىداند ولى لجاجت دارد حالا لجاجت عوامل مختلفى مىتواند داشته باشد گاهى آدم مىداند كه فلانى اطلاعاتش از آن بیشتر است اما نمىخواهد زیر بارش برود، شكست خودش مىداند مىگوید من از این بپرسم چون خودش را مىبیند این خودبینى كم كم مبدل مىشود به خودپسندى، مىدانید كه اول مرحله خودبینى است و بعد خودپسندى است و بعد كم كم خودپرستى مىشود. و خودپرستى خودش شرك است. دوست دارم مثالى كه هست در اینجا برایتان بزنم. مثال شیرینى است. شخصى سوار بر اسب بود داشت مىرفت، رسید به نهر آبى، اسب ایستاد، نهرك هم خیلى، آب آن تقریباً نیم متر هم نبود مىتوانسته اسب حركت كنداما ایستاد آمد پائین، از جلو رفت افسار را كشید دید اسب حركت نمىكند، رفت از عقب شروع كرد شلاق زدن، دید حركت نمىكند، بیچاره شد. یك مرد حكیمى كنار نشسته بود و صحنه را دید كه هر كارى مىكند از جلو افسار را مىكشد نمىرود، از عقب شلاق مىزند، نمىرود. گفت: داداش، گفت: چكار كنم. گفت: یك چوب بردار این آب را تكان بده، آب گِلى كه شد اسب حركت مىكند. این آن وقت فلسفهاش را نفهمید چطور، ولى اینقدر خسته شده بود كه گوش به حرف این مرد بزرگوار داد، یك چوبى برداشت و این آب را گلى كرد تا آب گلى شد اسب پایش را گذاشت و از توى آب رفت. رفت و آن طرف آب كه رسید این صاحب اسب به این پیرمرد گفت خدا خیرت بدهد، حالا فلسفه این كار چه بود؟ گفت فلسفهاش این بود، اسب اول آب تمیز بود اسب مىآمد لب آب چون آب تمیز بود خودش را در آب مىدید چون خودبین بود، چون خودش را مىدید پا روى خودش نمىگذاشت چون پا روى هوسش نگذاشت، پا روى خودش نگذاشت به این ترتیب ایستاد، علت اینكه عبور كرد این بود كه خودش را ندید. كسى كه خودبین نباشد حركت مىكند. نصف افرادى كه این طرف وایسادهاند براى اینكه خودبین هستند، خودبینى عامل بدبختى است.
بزرگترین دشمن انسان عُجب انسان است كه بگوید من از این بپرسم؟ من دو سال سابقه تحصیلىام از ایشان بیشتر است. تا بنده مىخواهم از شما چیزى یاد بگیرم مىآیم نزدیك عكس خودم را مىبینم مىگویم تو از ایشان یاد بگیرى، تو دو سال سابقه تحصیلىات بیشتر است. چون خودم را مىبینم پا روى خودم نمىگذارم، پا روى هدفم نمىگذارم در جهل سبقت مىگیریم روایتى هست از معصوم(علیه السلام)) فرمود: كسانى كه یك دقیقه زیر عار و ننگ چیزى یاد گرفتن نروند یك عمرى زیر بار عار و ننگ بى سوادى مىمانند و روایت داریم دو رقم حیا هست. یك حیاى عقل است و یك حیاى احمقى. اگر كسى چیزى را بلد نیست مىخواهد بپرسد و عارش مىشود و خجالت مىكشد بپرسد این احمقى است و با كمال صراحت امام فرموده است. . . رد شویم. مسئله عناد، حالا مىشود این عناد، گاهى خودبینى مىتواند باشد، گاهى عوامل دیگه مىتواند باشد. دیگه چى باعث مىشود كه انسان زیر بار نرود.
هشتم اضافه شدن خرافات، خرافات وقتى اضافه شد به مذهب همان، همانطور كه مثال زدم، مثل مگسى است كه اضافه شود به آب.
نهم، سرگرمى به مادیات، شما حساب كنید انسان ورزش را دوست دارد، تحصیل را هم دوست دارد منتهی گاهى علاقه و سرگرمى بوسیله ورزش باعث مىشود آخر سال از نظر درسى تجدید بشوید، گاهى سرگرمى زیاد به تحصیل باعث مىشود سلامتى در خطر قرار بگیرد، ما تمایلاتمان یكى و دوتا نیست. سلامتى دوست داریم، پول دوست داریم، علم دوست داریم. تمایلات ما، فطریات ما، خواستههاى ما، نیازهاى ما متعدد است. گاهى سرگرمى به یك چیزى باعث مىشود در مورد چیز دیگر مورد غفلت قرار بگیرید. دهم، حل نكردن موجودات، گاهى وقتها مىگوید كه من چطور ایمان به خدا بیاورم، مىگوید كه چطور هر اثر موثر دارد، مىگوید آخر اگر خدا هست، پس مثلاً فرض كنید كه روده كور براى چى است؟ اگرخدا هست پس جنگلها براى چى است؟ اگر خدا هست فرض كنید مرد پستان مىخواهد چكار كند. اگر خدا هست، یك سرى چیزهاى پیدا مىشود و این نمىتواند حل كند كه فلسفهاش چى است توقعاش هم این است كه تمام موجودات را همین یك نفر، همین امروز همه را درك كند و همین كه چهار تا چیزى را درك نكرد بى توجه مىشود به. . . آقا یك وقت یك پسرى آمد پهلوى ما گفت كه نماز صبح چند ركعت است؟ دو ركعت، فلسفه آن چیست؟ گفتم بلد نیستم، خدا گفته دوركعت است. گفت: اِ، گفتم: اِ ندارد. گفت چطور مىشود شما ندانید گفتم: داداش شما چه رشتهاى درس مىخوانى گفت من علوم طبیعى درس مىخوانم. گفتم: برگ درخت انار باریك است و یا پهن است. گفت باریك است. گفتم: برگ درخت انگور، گفت پهن است. گفتم: فلسفه اینكه برگ درخت انار باریك است چى است، گفت: نمىدانم. گفتم: اِه، حتماً این برگ باریك یك رابطهاى میان این برگ و میوه انار هست، حتماً یك رابطهاى میان برگ درخت انگور و میوه انگور هست و علوم طبیعى هنوز این برگ و این رابطه را و رابطهاى كه میان این میوه و برگ هست را هنوز درك نكرده است.
ایشان توقع دارد هر چه كه گفته مىشود همان شخص. . . ، ما اصولاً سه نوع دستور داریم سه رقم دستور داریم یك رقم دستورات فوق عقل است، یك سرى دستورات طبق عقل است، یك سرى دستورات ممكن است باشد ضد عقل باشد، ضد عقل، طبق عقل، فوق عقل. در اسلام، در مذهب دستور ضد عقل نیست اما لازم هم نیست كه تمام دستوراتش طبق عقل باشد یك سرى دستوراتى است كه فوق عقل است. گوشت خوك را گفتند حرام است خوردنش، سالها این دستور فوق عقل بود، نمىفهمیدند بعداً معلوم شد كه مسئله كرم كدو و كرم كریشین مطرح شد. حالا مىگویند آقا حرارتش بدهید كه این كرم كشته شود باز هم اسلام مىگوید حرام است همانطور كه این دو تا كرم قرنها گذشت و معلوم نبود و بعداً معلوم شد ممكن است علل دیگرى هم داشته باشد كه چند قرن دیگر معلوم شود ما لازم نیست هر مسئلهاى كه پیدا مىشود خصوصیتش را حل كنیم علت بى اعتنایى به مذهب گاهى این مىشود كه یك سرى موجوداتى را مىبینم، نمىدانم براى چى است و توقعاش این است، غرور علمىاش این است كه همه را ایشان همین امروز بداند وقتى نمىتواند بفهمد از زیر بار دین شانه خالى مىكند این فشردهاى از علل بى توجهى است. علل دیگرى هم دارد كه این را من خلاصه كردم.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته