تاريخ پخش :: 1358/5/19 عدل الهی، پاسخ به پرسشها
بايگاني سالانه - 1358
قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنة الله على اعدائهم اجمعین.
دنباله بحث اصول عقاید به صفات خدا و درباره یگانگى صحبت شد و درباره رابطه ما با خدا هم كمى صحبت شد و درباره عدل داشتیم حرف مىزدیم. به اینجا رسیدیم كه بسیارى از گلههاى ما به دستگاه آفرینش بخاطر این است كه زود قضاوت مىكنیم.
بعضى از گله هایى كه مىكنیم از دستگاه آفرینش براى اینكه كج معنا مىكنیم، بعد مىفهمیم، آنوقت انتقاد مىكنیم. عینكى گذاشتهایم مثلاً با رنگ خاصى، همه را با آن رنگ مىبینیم، آنوقت باید عینك را برداریم، نباید در آفرینش تغییر بدهیم.
یك مقدار هم قضاوتهاى ما جزئى است، در سطح خودمان نگاه مىكنیم. مثلاً حساب كنید كه خورشید تابشش خوب است؟ بله خوب است، خورشید مىتابد به اقیانوس، خوب است، بخار هم خوب است، ابر هم خوب است، باران هم خوب است، گیاه هم خوب است، كشاورزى هم خوب است، همه خوب است اما حالا كه خورشید تابید و بخار بالا رفت و ابر شد و باران شد و زمین هم باران را جذب كرد و بنا شد انسان كشاورزى كند، در زمین كشاورزى، آب مى رود توی یك لانهاى، یك لانه مورچه هم از بین مىرود، این مورچه از لانه بیاید بیرون و بگوید مرگ بر خورشید با تابشش، مرگ بر زمین با اقیانوسش، مرگ بر ابر، مرگ بر باران، مرگ بر انسان، مرگ بر كشاورز. به مورچه مىگوییم چیه؟ مىگوید لانهام دیشب خراب شده است. درست است که لانه تو خراب شد اما وقتى مىخواهى قضاوت كنى همه را باید در نظر بگیرى و قضاوت كنى، نمىتوانى بگویى چون این ماجرا به ضرر من شد، پس به تمام هستى بدبین بشویم.
شهرى در هواى داغ مىسوزد، افرادى مىآیند و مىخواهند براى هواى شهر فكرى بكنند، مىگویند اطراف شهر، دهاتى است، از دهات خیابانهاى چهل و پنج مترى مىكشیم تا به شهر، درختكارى مىكنیم، فلكه هایى، چمن زارهایى، شاید یكخورده هواى شهر بهتر بشود، البته وقتى خیابان چهل و پنج مترى مىكشند براى فضاى شهر، ممكن است دو تا خانه هم خراب شود، البته باید این خانهها را شهردارى عادلانه جبران كند، اما بالاخره ایشان باید از این خانه بلند شود و برود، پولش را هم بگیرد ولى خانهاش بالاخره خراب مىشود و تا یك خانه دیگرى پیدا كند یكخورده به درد سر هم مىافتد، اما چاره چیست؟ در سطح كل انسان و كشاورزى این لانه هم آب در آن مىرود، در سطح كل این خانه هم خراب مىشود.
ما وقتى خواستیم در بحث عدالت قضاوت كنیم، بعد از آنكه فهمیدیم، ریشه ظلم یا ترس از رقیب است، یا بد ذاتى است و یا جهل است و یا عقده و محرومیت است، این ریشههاى ظلم در خدا نیست پس ظلم در خدا نیست و اما آنكه در نظر ما مىآید كه چرا نامیزان است؟ آنها را باید بنشینیم و تفسیرش را برسى كنیم.
رسیدیم به اینجایى كه بسیارى از گرفتارىها بخاطر خود ماست و آیات سوره فجر را خواندم كه سوره فجر مىگوید بشر همینكه دید یك خورده وضعش كمرنگ شده است اینرا مىگوید «رَبِّی أَهانَنِ» فجر/16 خدا به من اهانت كرده است. قرآن مىگوید «كَلاَّ» ابداً من به تو اهانت نكردهام «بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْیَتیمَ» فجر/17 آن روزى كه به تو پول دادام تو به دیگران ندادى. آنروزى كه پول وسیله امتحان بود، از امتحان خوب بر نیامدى «كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْیَتیمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكینِ» فجر/18-17 تو خودت كوتاهى كردى و من پس گردنى به تو زدم و گوشمالیت دادم، زنگ بیدار باش، بنابراین اگر یك وقت زندگیت عالى مىشود، اعلى مىشود، متوسط مىشود، كم و زیاد مىشود، هر كم و زیادى آزمایش است، قرآن مىگوید «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» انبیاء/35 تمام شر و خیرها، تمام فراز و نشیبها، همه وسیله آزمایش است. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدیكُم» شورى/30 اگر دیدى در زندگى، گوشمالى مىگیرى، بخاطر نقطه هایى است كه خودتان، گناهانى كه مىشود مربوط به خودتان است.
در جلسه قبل گفتیم كه مصیبتهایى كه ما دچارش مىشویم، بخاطر لغزشهاى خود ماست، پس پیغمبران كه هیچ گناهى ندارند، آنها بخاطر چه دچار مشكلات مىشوند؟
سوال خوبى است، مىفرمایند كه شما مىگویید ما نقاط ضعفى داریم، یك مشكلاتى، یك گناهانى، لاابالى كردیم، مثلاً سیگار كشیدم، تنگى سینه گرفتم. درس نخواندم، رفوزه شدم، مراعات رانندگى نكردم، تصادف كردم. مصیبتهاى من بخاطر، لغزشهایى است كه از من سر زده است. پیغمبران و اولیاء خدا هم، آنها هم به بلاها مبتلا مىشدند، آنها كه دیگر لغزشى نداشتند، لغزش من بخاطر كوتاهى من است، آنها كه دیگر كوتاهى نکردند و مقصر نبودند، آنها چرا این همه مبتلا شدند؟
سوال خوبى است، جواب: در سرباز خانه یك مقدار سرباز را در فشار مىگذارند، یك نوع سرباز را در فشار مىگذارند براى اینكه این سرباز تخلف مىكند، سربازى است به آن كارى گفتهاند و انجام نداده است، تخلف كرده، كارهاى سخت را به دوشش مىگذارند، این یك نوع، كار سخت مىگذارند رو دوش سرباز چون تخلف كرده است، گاهى کار سخت به سرباز می دهند، مىخواهند رشدش بدهند، مثلاً مىگویند سینه خیز باید یك كیلومتر راه بروى، اذیت مىشود اما آن درجه دار، آن فرمانده این را اذیتش مىكند، نه براى اینكه سرباز بدى است، مىخواهد رشدش بدهد.
پس گاهى سرباز را در فشار مىگذارند براى تخلف، گاهى سرباز را در فشار مىگذارند براى رشد و گاهى سرباز مىآید پهلوى فرمانده مىگوید هفته آینده جشنى داریم، عروسى داریم در شهرمان، مىخواهم هفته آینده شما یك هفته، ده روز به من مرخصى بدهید، خواهش مىكنم موافقت بفرمائید، فرمانده مىگوید اگر مىخواهى هفته آینده مرخصى داشته باشى، پس این هفته باید كار تو دوبله باشد، یك سرى كارهاى سخت را به آن مىدهد براى اینكه هفته آینده، مرخصى داشته باشد. پس سه رقم فشار داریم، فشار بخاطر تخلف، فشار بخاطر رشد، فشار بخاطر آسایش بعدى.
رسول الله در روایتى مىفرماید «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ كَرَامَةٌ»(جامعالأخبار، ص113) حدیث داریم «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ» بلا و مشكلات براى ظالم ادب است، مثل سربازى كه تخلف كرده و ظلم كرده، مىخواهیم ادبش كنیم، چه جورى؟ كارش را مشكل مىكنیم. «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ» مشكلات را به مومنین مىدهیم، مومنین كه ظلمى نكردهاند، اینها هم مىخواهیم رشدشان بدهیم براى امتحان، امتحان خدا براى رشد است «وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ» براى انبیاء خدا مشكلات وسیله درجه هست.
سختى در سرباز خانه براى سرباز بد، ادب است، براى سرباز خوب رشد است، و براى افرادى كه مىخواهند بعداً آسایش داشته باشند این هفته كارشان دوبله مىشود. مىخواهند مثلاً، درجهاى بگیرند، یكخورده كارشان سنگینتر مىشود. نظیر این روایت حدیثى از رسول خدا داریم «إِنَّ اللَّهَ لَیُغَذِّی عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلَاءِ كَمَا تُغَذِّی الْوَالِدَةُ وَلَدَهَا بِاللَّبَنِ»(أعلامالدین، ص277) بله، خداوند بنده مومن خودش را به بلاء خوراك مىدهد، همینطور كه مادر به بچهاش شیر مىدهد، یعنى همینطور كه مادر شیر دهان بچهاش مىگذارد بخاطر رشد، خداوند هم اولیاء خودش را با گرفتارىها، وادار مىكند دست و پنجه نرم كنند تا اینها رشد كنند.
گاهى افرادى هستند كه گله مىكنند كه آقا من، هر سال درس مىخوانم، هر سال تجدید مىشوم ولى فلانى تجدید نمىشود، گاهى از این گلهها مىشود. دوستان عزیز، كمتر كسى را داریم كه نابغه نباشد، گیر ما این است كه نمىدانیم نبوغمان در چى است، معمولاً نابغه هستیم، منتها نمىدانیم نبوغمان در چى است. شما آقاى داروین را مىشناسید؟ پدر آقاى داروین پزشك بود و مىخواست پسرش هم پزشك شود، فرستادش دانشكده پزشكى، مردود شد، هر سال مایه دردسر و با باباش دعوا داشتند. حیف نانی كه تو مىخورى به چه درد مىخورى؟ گفتند حالا كه در دانشكده پزشكى مردود شدى برو در علوم دینى و كشیش باش، روحانى مسیحیت باش. رفت در رشته علوم دینى مسیحیت درس خواند، آقای داروین در آن رشته هم شكست خورد، آخرش رفت در رشته طبیعى، در دانشكده طبیعى موفق شد و نظریه هایى هم داد. حالا تا چقدر درست باشد كار نداریم ولى اجمالاً نبوغى، استعدادى در آن رشته داشت.
روایتى داریم در كتاب تجارت، به افرادى كه نوع تجارت و حرفهاى دارند، امام مىفرماید اگر در كارتان شكست خوردید، نگوئید من نبوغ ندارم، رشته را پیدا نكردهاى، برو كار و حرفهات را عوض كن و شاید در كار و حرفه دیگر موفق باشى. ممكن است یك خانمى، یك دختر خانمى، نبوغش در خیاطى باشد، بله اگر ریاضى بخواند، شكست مىخورد. ممكن است یك خانم دخترى در پزشكى نبوغ داشته باشد، ممكن است یكى در چیز دیگرى نبوغ داشته باشد و الى الاخر. اجمالاً افرادى كه گله دارند یك مراجعه كنند به خودشان و شاید استعداد و نبوغشان را كشف نكردهاند و در مسیرى دیگر حركت مىكنند، مثل همان كسى كه برخلاف مسیر آب شنا مىكند، دستش خسته مىشود، آخرش هم حركتى ندارد، این نباید به آب گله كند که این آب نمىگذارد من شنا كنم، آقاجان مسیرت را با آب یكسان كن. شما حساب كن مسیر ذوق شما در چه رشتهاى است. بسیارى از گلهها، نمىخواهم بگویم همه، ولى بسیارى از گلهها بخاطر اینكه استعدادمان را كشف نكردهایم كه در چى هست.
از این بحث بگذریم، در بحث عدالت، مسئلهاى كه مطرح است، مسئله عدالت اجتماعى است. كه اصلش انبیاء آمدند براى همین جهت، عدالت اجتماعى. قرآن مىفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّنات» حدید/25 ما پیامبرانمان را فرستادیم با(بینه) دلیل روشن، براى چى؟ «وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمیزان» ما پیامبر را فرستادیم با(بینه) با كتاب و با میزان، وسیله سنجش، پیامبر را فرستادیم براى چى؟ «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» تا مردم خودشان قسط و عدالت را در جامعه پیاده كنند. مسئله عدالت اجتماعى یك مسئله مهمى است، حالا چون بحثمان بحث عدالت است، یك مقدار هم در رابطه با عدالت اجتماعى صحبت بكنیم. چند حدیث است دوست دارم كه آقایان بنویسید هر كدام كه خطتان هم خوب است، قشنگ بنویسید و در دستشویى و اتاق مهمانخانه این حدیثها را بزنید، این حدیثها درس زندگى ما است، بین ما و این روایات جدایى افتاده است. حدیث، در بحث عدالت اجتماعى یك سرى روایت اجتماعى داریم كه هم در فقه هست و یك سرى دستورات اخلاقى و یك سرى دستورات حكومتى كه همه اینها مربوط به عدالت اجتماعى است. یكى از قصهها كه مربوط به عدالت اجتماعى است، حدیثى داریم «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ»(كافى، ج5، ص293) قصهاش را بگویم، یك مرد بد جنسى بود بنام آقاى ثموره، این ثموره خیلى آدم بدى بود، از معاویه پول مىگرفت یك حدیث هایى را جعل مىكرد براى فضیلت ابوسفیان، با پیغمبر هم مخالفت كرد، با امیرالمومنین هم مخالفت كرد و بعد هم پول گرفت و آمد كربلا تا امام حسین(علیه السلام) را بكشد. در تمام صحنهها، در حزبهاى باطل هم بود خلاصه خیلى آدم ناجورى بود. یك باغى بود، مال یك نفر، این باغ درختهاى زیادى داشت، در كنار باغ هم یك درخت براى آقاى ثموره بود، باغى بود مال یك نفر، اتاقهاى باغ كنار باغ بود، بقیهاش را هم كشت مىكرد، آخرش هم یك درخت مال آقاى ثموره بود. این ثموره گاهى از در خانه مىآمد، بدون اینكه یا الله بگویید، صدا بزند، در بزند، و مىدانید كه اسلام براى پسرهاى كوچك هم، قرآن مىفرماید «وَ الَّذینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ» نور/58 بچه كوچولوها هم وقتى مىخواهند وارد اتاق بابا و ننه بشوند، باید پشت در، در بزنند. قرآن مىفرماید «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِكُمْ» نور/27 وارد خانه كسى نباید بشوید «فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَكُمْ» نور/28 مگر آنكه اجازه بدهند. اسلام براى هر كارى گفتهاند اجازه بگیرید.
مىخواهم یك مثال ساده برایتان بزنم، شما اگر خواستید بیائید منزل كسى و چایى بخورید، براى چاى خوردنت قدم به قدم در بزنید، دستور است، یعنى ادب دارید، و باید مراعات این ادب را كرد. اول پشت در خانه باید در بزنید، در را زدى، اگر گفتند كه بفرما داخل كه مىروى، اگر «إِنْ قیلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» نور/28 اگر در زدید و بچه ای آمد و گفت بابام الان وقت ندارد، وقت دیگری تشریف بیاورید، ناراحت نشوید. قرآن مىگوید وقتى پشت در خانه به شما گفتند: برگردید، برگردید و نق نق هم نكنید، چون نشانه رشد است «هُوَ أَزْكى لَكُم» نور/28 حالا اگر گفتند بفرمائید داخل، بسم الله، تا داخل شدى «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُم» نور/61 در خانه كه رسیدى سلام كن، سلام علیكم، سلام كردى، باز ادب در سلام است. قرآن مىگوید: هر كس به شما سلام كرد، سلام گرمتر به آن بدهید. سلام، سلام علیكم، جانم، سلام علیكم و رحمة الله، سلام علیكم، سلام علیكم و رحمة الله و بركاته. هر جورى سلام كرد، گرمتر و چربتر، بهتر، داغتر، جواب بدهید. سلام كردى و وارد اتاق مىشوى، خوب كجا بنشینیم؟ قرآن مىگوید تا وارد اتاق شدید، یك كسى دیدید كه با چشمها دنبال جا مىگردد «إِذا قیلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا» مجادله/11 اگر جا مىخواهد، فورى تحویلش بگیرید. یك كسى اگر وارد اتاق مىشود، اگر كسى اعتنا به آن نكند، یخ مىكند، تا دیدید یك نوعى وارد شد یك تكانى بخورید و جا به آن بدهید. جا به آن دادید، پس در جلسه كه نشستهاى داد نزنى «إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیرِ» لقمان/19 داد نزن، تنگ گوشى هم حرف نزنى «إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطان» مجادله/10 نجوا هم كار خوبى نیست. نه داد بزن و نه تنگ گوشى. از طرفى هم نق نق نكنید براى خاطر غذا «غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ» احزاب/53 هى نگویید دیر شده.
«فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا» احزاب/53 نهار هم كه دعوت شدید، بعد از نهار حركت كنید، چون نهار دعوت شدى، الان چهار بعد از ظهر است، نشستهاى اینجا كه چكار كنى؟ مىآمدند خانه پیغمبر و نهار بخورند، مىنشستند و صحبت مىكردند تا نزدیك غروب، پیغمبر هم هى دلش جوش مىزد و رویش هم نمىشد كه بگوید خوب آقا بلند شوید و بروید دیگه، آیه نازل شد «فَإِذا طَعِمْتُمْ» وقتى طعامتان را خوردید «فَانْتَشِرُوا» بلند شوید و منتشر شوید «وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ» احزاب/53 نشینید و انس بگیرید با گفتهها. وقتى هم مىخواهید بروید از رئیس جلسه اجازه بگیرید، این ادب است. ادب نداشت این آقاى ثموره، سرزده مىآمد داخل، این آقا گفت، آقا این باغ مال من است و تو یك درخت بیشتر ندارى، خواهش مىكنیم یا الله بگو. گفت: دلم نمىخواهد! شكایت برد پهلوى پیغمبر، یا رسول الله این آقاى ثموره یك درخت دارد، بدون یا الله و سر زده وارد مىشود، من هم زن و بچهام سر برهنه هستند، نمىخواهم، آسایش من را سلب مىكند، بالاخره آزادى مسكن در اسلام هست. از همین حدیث آزادى مسكن استفاده مىشود كه انسان، هر كسى، اصولاً در كوچه هایى هم كه داریم راه مىرویم و در خانههایى باز است، بعضى از فقها مىگویند اگر در كوچهاى راه مىروى، در خانهاى باز است، حق ندارى نگاه كنى. آقا در باز بود؟ اگر هم باز باشد شما حق نگاه كردن ندارى، درهایى هم كه باز است نباید نگاه كنیم. ادب است دیگه. اسلام مىفرماید، دستورات ادبى اینقدر در اسلام زیاد است. مىگوید وقتى مهمان مىآید، برو ساكش را بگیر و بگو بفرما داخل، ولى وقتى مهمان از خانه مىخواهد برود بیرون ساكش را كمكش نكن، چون ساكش را كه كمكش مىكنى یعنى خوش آمدى. وقتى مىآید داخل ساكش را كه گرفتى این ادب است ولى وقتى مىخواهد برود بیرون ساكش، ادب. مىگوید وقتى در مهمانى مىخواهى دستت را بشورى، اگر از اینطرف قبل از غذا دستهایت را شستى، آخر غذا از آنطرف دستهایت را بشور، كه آنكه آخر شده یكبار هم اول شود. یك دفعه از اینطرف چایى دادى، دفعه دوم از آنطرف چایى بده، یكجورى باشد ادب، شخصیت محترم باشد.
یا رسول الله به آقاى ثموره بگویید كه یا الله بگوید، پیغمبر احضارش كرد و گفت آقاى ثموره یا الله بگو و برو در خانه، گفت نمىخواهم. گفت: تو یك دانه درخت دارى، بفروش. گفت: نمىفروشم. ده برابر پولش را بگیر، نمىخواهم. آقاى ثموره این درختت را بده به این صاحب باغ من یك درخت در جاى دیگرى به تو مىدهم. نمىخواهم. ثموره، تو این درخت را بده به این صاحب باغ، من كه پیغمبر هستم ضمانت مىكنم براى تو بهشت را و در دنیا هم به تو درخت مىدهم. گفت: دلم نمىخواهد! من یك درخت دارم و هر وقت بخواهم مىروم در خانه و یا الله هم نخواهم گفت. پیغمبر فرمود: این مفسد فى الارض است، ایشان آدم مزاحمى است فرمود: آقا برو و این درخت را بِكن. رفت و این درخت را كند و انداخت در كوچه و قانون. . ، پیغمبر فرمود «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَار»(كافى، ج5، ص294) این یك قاعدهاى است كه هر مسلمانى حق ضرر زدن به. .
این طبق حكومت اسلامى مىشود افراد مزاحمى را كه بیخودى مزاحمت مىكند، جلوى مزاحمتشان را گرفت. خوب حالا در رابطه با عدالت اجتماعى چند حدیث مىخوانم، این حدیثها را بنویسید.
امیرالمومنین(علیه السلام) در یكى از نامه هایش مىنویسد، استاندار، الله اكبر ببین چقدر قشنگ، نوك قلمت را تیز كن، سطرها را كنار هم بنویس، القاب را هم كم كن. چرا؟ «فَإِنَّ أَمْوَالَ الْمُسْلِمِینَ لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَارَ»(خصال صدوق، ج1، ص310) بدرستى كه بیت المال، اموال مسلمین «لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَارَ» تحمل ضرر ندارد، كمتر كاغذ مصرف كن. نوك قلمت را تیز كن، سطرها را كنار هم بنویس، بدرستى كه اموال مسلمین تحمل ضرر را ندارد. امیرالمومنین این در رابطه با عدالت در بیت المال. امیرالمومنین(علیه السلام) وارد منطقهاى شد براى حكومت، فرمود: «دَخَلْتُ بِلَادَكُمْ بِأَشْمَالِی هَذِهِ وَ رِحْلَتِی وَ رَاحِلَتِیها هِیَ فَإِنْ أَنَا خَرَجْتُ مِنْ بِلَادِكُمْ بِغَیْرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِی مِنَ الْخَائِنِینَ»(المناقب، ج2، ص98)
«دَخَلْتُ بِلَادَكُمْ» یعنى وارد بلاد شما شدم، وارد شهرتان شدم «بِأَشْمَالِی» «دَخَلْتُ بِلَادَكُمْ بِأَشْمَالِی» اشمال یعنى لباس كهنه. من با همین لباس كهنهها وارد شدم براى اینكه حكومت كنم بر شما «وَ رِحْلَتِی وَ رَاحِلَتِی» من با همین رحله، رحله یعنى اثاثیه. من ببینید با همین اثاثیه، با همین موكت «وَ رِحْلَتِی وَ رَاحِلَتِی» با همین مركب آمدم، ببینید با ژیان آمدم، با ژیان دسته سوم و قراضه آمدم، من با همین لباس كهنهها و با همین اثاثیه كمرنگ، با همین مركب آمدم «فَإِنْ أَنَا خَرَجْتُ» اگر دیدى دو، سه سال استاندارى، حكومت كردم، ولى وقتى مىخواهم بروم، با قالى و بنز از شهر مىروم بیرون، بدانید كه من خائن هستم. وقتى وارد شدم با این لباس و با این مركب، خوب زندگى من را ببینید، بعد من براى شما حكومت مىكنم ولى وقتى خواستم بروم، ببینید چه جور آمدم و چه جور رفتم. «فَإِنْ» اگر من «خَرَجْتُ» اگر من خارج شدم از شهرتان «بِغَیْرِ مَا دَخَلْتُ» به غیر از وضعى كه داخل شدم «بِغَیْرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِی مِنَ الْخَائِنِینَ» من خائن هستم. این را مىگویند عدالت اجتماعى. خیلى مهم است. وضع من را ببینید، با همین فرم آمد، اگر دیدید من دارم مىروم جور دیگر، من خائن هستم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته