اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
لا حول و لا قوۀ الا بالله العلی العظیم. الحمد لله رب العالمین و الصلوۀ و السلام علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین سیما بقیۀ الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم اعداء الله اجمعین. قال الله تبارک و تعالی: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین.
توفیقی شد این شبها به مناسبت ایام عزاداری و سوگواری اباعبدالله علیه السلام در کنار حرم کریمه اهل بیت فاطمه معصومه سلام الله علیها، مباحثی را در رابطه با امام حسین علیه السلام مطرح کنیم.
دیشب به عنوان مقدمه در رابطه با اهمیت عزاداری اباعبدالله و دلایل قرآنی عزاداری اباعبدالله مطالبی را گفتیم. از امشب این چند شب باقی مانده را در رابطه با اصول حاکم بر زندگی اباعبدالله، اصولی که در نهضت عاشورا، در حادثه کربلا موج می زند صحبت خواهیم کرد.
کربلا یک مجموعه ای است از اصول دین، یک مجموعه ای است از فروع دین، یک مجموعه ای است از مباحث اعتقادی، مباحث اخلاقی، مباحث اجتماعی. درست است این حادثه زمانش کم بوده، کوتاه بوده اما اردوگاه حسینی نمایشگاه توحید، معاد، امامت، نبوت. نمایشگاه تبلیغ از دین، نماز، اهمیت به مال حلال، زهد، تقوا، عزت، قرائت قرآن، دعا تمام اینهایی که در دین مورد تأکید قرار گرفته حالا چه در حد وجوب، چه در حد توصیه و استحباب، چه به عنوان ارزشهای اخلاقی همه اینها را انسان در کربلا نمونه هایش را می بیند.
امشب بحث من راجع به توحید و خداباوری در قیام عاشوراست. برادران عزیز، خواهران گرامی! یک نگاهی به به زندگی اباعبدالله، دعای عرفه ایشان، یک نگاهی به دعاهای روز عاشورای ایشان، یک نگاهی به خطبه شب عاشورا، حمد و ثنایی که در آن وضعیت امام حسین گفته. یک وقت آدم یک وضعیت خوبی دارد مثلا حالت شادی است، حالت امکانات است، رفاه است. در محاصره کامل، آن خطبه ای که شب عاشورا بهترین نوع حمد و ثنا در آن آمده، کلماتی که در شهادت افراد فرموده تمام اینها یک نتیجه از آن گرفته می شود که این مهمترین مهمترین محور دعوت همه انبیاء و ائمه و اولیاست و آن مسئله اعتقاد به خدا، خداباروی و توحید است. قرآن می فرماید همه انبیاء را ما برای همین فرستادیم:
لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت، همه انبیاء آمدند دو تا حرف بزنند: یکی بگویند مردم! بنده خدا بشوید دنبال طاغوت و ظالم هم نروید.
جای دیگر می فرماید: اگر کسی این را داشت همه چیز دارد:
فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى، طاغوت را کنار بزند، ایمان به خدا داشته باشد چنگ زده به ریسمان محکم الهی. این مسئله خیلی مهم است، باید دقت بشود رویش.
تمام ائمه ما، تمام اولیای خدا، جنگ امام حسین، صلح امام حسن، نبردهای امیرالمؤمنین، کلمات امام صادق، فقه ما، اصول ما، حدیث ما تمام اینها یک خروجی باید داشته باشد و آن خروجی عبد خدا شدن است، بنده خدا شدن است، باور به خدا داشتن است.
ببینید شما، قرآن کریم، من دو تا آیه بخوانم خدمتتان، یکی از سوره مبارکه جن. سوره جن آن جا نقل قول جنیها را خدا نقل می کند وقتی پیغمبر آیات را برایشان خواند اینها هم گوش دادند، خب دو گروه شدند: یک گروهشان ایمان آوردند، یک گروهشان هم کافر شدند مثل انسانها، فرق نمی کند. قرآن می فرماید: اینها هم دو دسته هستند، قاسطون دارند و به اصطلاح مؤمن دارند، کافر دارند. اول سوره جن ملاحظه بفرمایید اینها نقل شده.
بعد قرآن کریم می فرماید: اینهایی که مؤمن شدند این را گفتند، این آیه قرآن است، سوره جن آیه سیزدهم:
فَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ: هر کس به خدا ایمان بیاورد، اعتقادش به خدا قوی باشد، فَلا يخََافُ بخَْسًا وَ لَا رَهَقًا: از دو چیز نباید بترسد: یکی بخس، بخس یعنی نقصان، کمبود، در جا زدن؛ یکی رهق، رهق با هـ دو چشم رنج، سختی، ظلم. لا يخََافُ بخَْسًا وَ لا رَهَقًا. اینها همان ابتدایی که پیغمبر برایشان آیات را خواند و ایمان آوردند این حرف را زدند. گفتند: نتیجه ایمان به خدا این است که آدم نمی ترسد، لا یخاف.
خب همین سخن را شما ببینید اباعبدالله علیه السلام در نامه ای که به فرماندار مکه نوشت آورده، همین جمله حالا شبیه این جمله. وقتی فرماندار مکه امان نامه گرفت برای امام حسین البته عبدالله جعفر خیلی تلاش کرد که امان نامه بگیرد و امام حسین بماند در مکه و خطری تهدیدش نکند آمد و بالاخره قبل از خروج امام حسین از مکه با هر مکافاتی بود یک امان نامه گرفت. امان نامه مثل سند است که می گذارند یک کسی را می آورند بیرون، به هر حال پشتوانه است. با زحمت خودش را رساند و گرفت و بالاخره آورد خدمت امام حسین. آقا از او تشکر کرد، فرمود: خدا به تو جزای خیر بدهد تو زحمت خودت را کشیدی اما جواب من را هم ببین، جواب من را بشنو. امام مکتوب کردند فرمودند: خیر الامان امان الله: بهترین امان امان خداست. خدا به آدم امنیت بدهد آدم از هیچ چیز نمی ترسد. الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن، فرمود: بهترین امن، امن خداست.
بعد فرمود: کسی که ایمان به خدا ندارد می ترسد اما کسی که ایمان به خدا دارد ترس در زندگی اش نیست. خدا می فرماید: من دو تا ترس و دو تا امنیت به یک نفر نمی دهم. در این دنیا دو تا ترس، اگر کسی این جا از منِ خدا ترسید از احدی نترسید، قیامت هم نترسد. اگر از من احساس امنیت کرد، امنیت به این معنا که گفت: هر کاری می خواهم می کنم خدا کارم ندارد، امنیت به معنای منفی اش. اگر کسی خدا را نادیده گرفت تبعا امنیت از مردم و امنیت قیامت ندارد. دو تا امن و دو تا خوف، خدا خودش فرموده، حدیث قدسی است: لا اجمع العبدی خوفین و لا امنین، دو تا ترس اگر بنده از من حساب برد کاری می کنم از هیچ کس دیگر حساب نبرد فقط خدا بر قلبش حاکم باشد. قیامت هم نترسد، این آیه قرآن است، قرآن می فرماید: آن کسانی که ایمان به خدا دارند فَلا يخََافُ بخَْسًا وَ لَا رَهَقًا.
این در زندگی اباعبدالله علیه السلام موج می زند. بگذارید یک حدیث زیبایی درباره خداشناسی، درباره تقویت ایمان که قرآن می فرماید: من یؤمن بالله یهدی قلبه: هر کس ایمان به خدا بیاورد قلبش هدایت می شود، هر کس ایمانش به خدا قوی باشد. تمام این مجالس، عزاداریها، روضه ها اینها باید ایمان ما را قوی کند، اعتقاد ما را قوی کند. بعد دهه محرم چه طور می گوید آقا؟ یک روایت داریم از امام می پرسند علامت قبول حج چیست؟ از کجا یکی بفهمد این همه هزینه کرده رفته حج برگشته، حجش قبول شده؟ امام می فرماید که: علامت قبول حج این است که کارهایی که قبل از آن می کرده، گناهانی که می کرده دیگر نکند، احساس کند عوض شده، احساس کند ترک کرده، اگر بی توجهی به نماز بوده، اگر دروغ بوده، اگر غیبت بوده اینها را بگذارد کنار.
ببینید عزیزان! عزاداری اباعبدالله هم باید بعد از دهه انسان احساس کند یک علاقه دیگری به نماز دارد، یک جور دیگری با خدا حرف می زند، یک شستشویی پیدا شده، یک پالایشی در او ایجاد شده. این مهم است که عمده ترین اثر عزاداری در زندگی باید همین تقویت توحید باشد.
این روایت را سه تا سؤال یک کسی از امیرالمؤمنین پرسیده من این را خدمت شما بخوانم بعد بیایم سراغ قصه کربلا. خیلی قشنگ است این روایت! یک کسی آمد خدمت امیرالمؤمنین در روایت دارد: ان رجلا قام الی امیرالمؤمنین، آمد خدمت آقا. آقا امیرالمؤمنینی که همه وجودش معرفت خداست، همه وجودش دوستی خداست می فرمود: خدایی را که نبینم نمی پرستم، امام حسین هم فرزند این امیرالمؤمنین است.
در دعای عرفه می فرماید، عرض می کند: عمیت عین لا تراک: کوری باد چشمی که تو را نبیند. متی غبط حتی تحتاج الی دلیل: خدایا تو دلیل نمی خواهد، روشن است، آشکار است. کسی برای خورشید دلیل می آورد؟ خب بیاورد، آفتاب آمد دلیل آفتاب. ببر زیر آفتاب مشخص است. آفتاب دلیل نمی خواهد. چه کسی را میخواهی برای آفتاب دلیل بیاوری؟ ماه را؟ آفتاب به اصطلاح گرما را؟ حرارت را؟ اینها اثرش است، با گرما و حرارت می شود خورشید را ثابت کنی، با خودش ثابت کن. بک عرفت و انت دللتنی علیه: خودت دلیلی، خودت روشنی، خودت آشکاری.
لذا نشسته بود در حجر اسماعیل امام حسین، شاید این قصه را نشنیده باشید. یک آقایی وارد شد ابن عباس هم نشسته بود، آقا امام حسین هم نشسته بود. رفت پیش ابن عباس گفت: صف لی ربک: خدا را برای من توصیف کن، خدا کیست؟ چیست؟ ابن عباس خب شرمنده شد، خجالت کشید، امام حسین نشسته. وقتی مثلا شما استاد دانشگاه ـ بلا تشبیه ـ نشسته شما از یک دانشجو که سؤال نمی کنی، وقتی یک متخصص فن نشسته شما از یک آدم معمولی. گفت: چرا از من می پرسی؟ سل ابن رسول الله، این پسر رسول خداست، حسین است، عبدالله، از ایشان بپرس.
این شخص حالا شاید معرفتش به امام ضعیف بود، شاید به هر حال معتقد به امام نبود، توجه به این نکته نداشت. ابن عباس توجهش داد به امام حسین، تعبیر این است گفت: سل ابن رسول الله فانه من اهل بیت النبوه و معدن الحکمۀ. تو سراغ من آمدی؟! من یک به هر حال چیزی هم اگر دارم از اینها دارم. آخر ابن عباس خیلی به امام حسین احترام می گذاشت، حالا چه شد کربلا نیامد، باید دید، بحث کرد ولی وقتی اباعبدالله خواست بیاید به کربلا به ایشان عرض کرد: اگر شما کشته بشوید حرمت احدی را نگه می دارم، شما را که کشتند قتل بقیه راحت می شود.
چون ببینید وقتی مثلا مرجعی را بکشند آن وقت مثلا حرمت من را نگه می دارند؟ حرمت یک طلبه ای را؟ اگر آمدند یک مرجعی را، شیخ فضل الله نوری رفت بر دار دیگر حریم شکست، دیگر طلبه را می کشند، دیگر دانشجو را می کشند. می گویند: آقا! او که مرجع بود رفت بالای دار. ابن عباس گفت: آقاجان! اگر شما را کشتند حرمت کشتن می شکند و همین طور هم شد. دو سال بعد مدینه را بستند به کشتن، چند هزار تا آدم، چقدر جنایت بعدا شد. این علاقه ای بود، به امام حسین گفت: شما علم این امتی، به این آقا هم گفت برو از امام حسین بپرس. حالا عرضم اینجاست این آقا آمد پیش امام حسین، امام حسین به او این طور گفت، فرمود: اصفه بما وصف به نفسه: من خدا را از خودش به تو معرفی می کنم، می خواهی خدا را بشناسی.
لا یدرک بالحواس: خدا با حواس درک نمی شود، بله می شود با یک اثری پی به خدا برد اما اینها ناقص است، لا یدرک، به حواس ما ناقص است. دنبال چه می گردی؟ می گوید خدا کجا بوده؟ چه بوده؟ دریا را مگر در ظرف بیست لیتری می شود ریخت؟ ما یک ظرف بیست لیتری هستیم. لذا گفتند تفکر نکنید در ذات خدا، شما نمی کشید. ما هنوز، بشر هنوز به کنه مخلوقات خدا پی نبرده. هنوز بشر این همه بر علم پیشرفت کرده نمی داند خواب چیست. واقعا الان بشر در خواب مانده، خواب چیست؟ دو روز بعد را آدم خواب می بیند، یک هفته بعد را، هفت سال بعد را عزیز مصر خواب می بیند. این چیست؟ این قصه کجاست؟ پادشاه مصر خواب می بیند.
خب هنوز بشر روح را نمی داند چیست. یسئلونک عن الروح، چه فرقی بین مرده و زنده است؟ وزنش کم می شود وقتی می میرد؟ نه روح که وزن ندارد. چطور شد می گویند این مرد، این زنده است؟ می خواهی خالق روح را پی ببرد؟ می خواهی خالق خواب را پی ببرد؟ هنوز بشر راجع به ملائکه، راجع به جن، راجع به نه، موجودات دریایی، راجع به کرات. به قول آن دانشمند گفت: علم بشر به اندازه یک برگ از یک جنگل است. چه چیز می دانیم ما ازکرات و آسمان؟ هیچی. خیلی اطلاعات کم است! فرمود: لا یدرک بالحواس و لا یقاس بالناس: اصلا غلط است خدا را با مردم مقایسه کردن، نمی شود، اینها مخلوقند، خالق را با مخلوق نمی سنجند. بعد فرمود: لا اله الا هو الکبیر المتعال، خداوند بزرگتر از این چیزهاست که در وصف است.
امیرالمؤمنین خطبه اول نهج البلاغه را ببینید غوغا کرده. می فرماید: اول بی ابتدا، آخر بی انتها. ما می گوییم اول، دوم هم دارد. هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن، اولی که ابتدا ندارد، آخری که انتها ندارد. خب یعنی چه ظاهر و باطن؟ ما ظاهر و باطن داریم، مگر خدا ظاهر و باطن دارد؟ نه. هو الاول، اول هر چیز خداست، آخر هر چیز خداست، ظاهر در هر چیز خداست، باطن در هر چیز خداست. همه عالم هستی هر چیز، باطن اشیاء خداست، ظاهر اشیاء خداست، ابتدا خداست، انتها خداست.
آمد خدمت امیرالمؤمنین گفت: آقا! سه تا سؤال دارم، این سه تا سؤال را خوب دقت کنید. قام رجل الی امیرالمؤمنین قال یا امیرالمؤمنین: گفت آقا جان! سؤال اولم این است: بماذا عرفت ربک، این خداشناسی به این قشنگی را شما از کجا آوردید؟ این طور خدا را می شناسی، این طور خدا را می پرستی، این طور فانی در خدا هستی.
حضرت در جنگها وقتی احساسی می شد می زد به قلب دشمن می فرمود: والله ما ارید الا الله: به خود خدا قسم برای خودش می جنگم. انفاق می کرد لا نرید منکم جزائا، من جزا نمی خواهم. انا نخاف من ربنا. همه کار برای خدا بود. جنگش، قیامش، قعودش، حکومتش، سکوتش. فرمود: می دانی خدا را از کجا شناختم؟ عَرفتُ الله بفَسْخِ العَزْمِ و الهَمِّ ؛ لَمّا هَمَمْتُ فحِيلَ بَيني و بَينَ هَمّي: خدا را از آن جا شناختم که عزمها و تصمیم های من گاهی نصف می شود، فسخ می شود. همه مقدمات را می چینی یک کاری انجام بدهی دقیقه نود به هم می خورد. می گویند آقا! پدربزرگ مرد عروسی به هم خورد، مادربزرگ مرد عقد به هم خورد، ماشین تصادف کرد سفر به هم خورد. دیدید چقدر چیزهایمان به هم می خورد. اگر ما همه کاره بودیم نمی گذاشتیم به هم بخورد. از این است که یک چیزهایی ما تصمیم می گیریم تمام جوانبش را هم می سنجیم، همه جوانبش را هم بررسی می کنیم به هم میخورد، معلوم می شود دست کس دیگر است، مدبر کس دیگر است.
گفت: آقا! سؤال دومم این است، بماذا شکرت نعمائه، از کجا، ببینید من آن اولی را مثالی بزنم برایش. تمام مقدمات را چید فرعون جادوگرها موسی را بزنند زمین، فرعون زمین خورد. هیچی، اصلا همچین برنامه ریزی ای فکر می کرد فرعون؟ تمام تلاش را کردند آمریکاییها صدام نیروی آنها بشود جلوی خودشان آخرش ایستاد، برای خودشان شد یک معزل. چقدر الان تدبیر می کنند به هم می خورد؟ معلوم می شود دست کس دیگر است.
دو: فرمود از کجا، چرا این قدر شاکری یا امیرالمؤمنین؟ این شکر را از کجا آوردی؟ معرفت را فهمیدیم از کجا آوردی، شکر را از کجا آوردی؟ فرمود: نَظَرْتُ إلَيَ بَلاءٍ قَدْ صَرَفَهُ عَنِّي وَ أبْلَي بِهِ غَيْرِي، گاهی می بینم در موج بلا، یک بلایی از من دفع می شود، یکی دیگر به آن مبتلا می شود. می فهمم من هم می توانستم به این مبتلا بشوم. عَلِمْتُ أنَّه قَدْ أنْعَمَ عَلَيَّ: می فهمم خدا به من لطف کرده.
خب ببینید شما در این دنیا الان چقدر بلا و مصیبت است. بلاهای اعتقادی، می توانستیم ما کافر باشیم. بلاهای عرض می کنم در مسائل دینی، می توانستیم منکر خدا باشیم، می توانستیم شیعه نباشیم، خیلی از اتقاقات است ولی اینی که می بینم یک دستی من را حفظ می کند، می فهمم خدا به من توجه دارد. شما نگاه کنید قرآن می فرماید: عده ای جمع شدند صالح پیغمبر را بکشند. خب صالح شبها می آمد برای عبادت، قبل از این که صالح بیاید رفتند یک بررسی ای کردند گفتند: همین جا که می ایستد از بالای کوه یک سنگ می اندازیم رویش، سنگی آن جا بود می کشیم. همین طور که ایستاده بودند صحبت می کردند از کجا سنگ را بیاندازیم، چه جور بیاندازیم، چه کسی بیاندازد، نه نفر بودند یک مرتبه سنگ غلطید رویشان نه تایشان زیر سنگ از بین رفتند.
ببینید قرآن می فرماید: مکر کردند خدا مکر را به خودشان برگرداند. تمام مکرها را کردند پیغمبر را دستگیر کنند با یک تار عنکبوت نگه داشت. می بینیم ما اینها را.
آقایان عزیز! خواهران گرامی! یک جمله ای برایتان بگویم، قشنگ است این جمله، زیادی گوش بدهید. ما سه تا «جمیعا» البته جمیعا در قرآن زیاد داریم ولی سه تا جمیعا در قرآن کنار اوصاف خدا داریم:
1. ان العزۀ لله جمیعا، خدا اول می فرماید: همه عزتها از خداست.
2. می فرماید: همه قوتها از خداست.
3. می فرماید: همه تدبیرها. لله المکر جمیعا. القوۀ لله جمیعا، العزۀ لله جمیعا.
این سه تا یک مثلث سه ضلعی است. هر کس ضعف اعتقاد دارد دقت کند. ببینید همه عزتها از خداست، همه قوتها از خداست، همه تدبیرها از خداست. عزت معنایش معلوم است، قوت هم معلوم است، مکر هم یعنی تدبیر، برنامه ریزی.
سه تا جمیعا در قرآن کنار اوصاف خدا: عزۀ لله جمیعا، قوۀ لله جمیعا، لله المکر جمیعا. اگر کسی اعتقادش این باشد آن وقت آرام می شود مثل امام حسین علیه السلام. آن وقت رغبت پیدا می کند، آن وقت خوف از زندگی اش می رود لذا روز عاشورا وقتی اوضاع به هم ریخت روایت دارد بعضیها می گفتند: انظروا الی هذا الرجل، هر کس شل می شود، می ترسد، ترس در دلش می آید یک نگاه به امام حسین بکند، آرام میشود. انظروا الی هذا الرجل لا یبالی من الموت: از مرگ نمی ترسد.
به چه چیز خدا را شکر می کنی؟ فرمود: به این که می بینم این همه بلاها یک مرتبه بلایی که قرار است سر صالح بیاورند سر خودشان می آید، بلایی که آمریکاییها قرار است سر مردم بیاورند گرفتار خودشان می شود، بلایی که قرار است سر پیغمبر بیاورند گرفتارش می شوند. این هم دو تا.
سؤال سوم، گفتند: از کجا این قدر خدا را دوست داری؟ فلماذا احببته لقائه، چرا این قدر خدا را دوست داری؟ ملاقات خدا را دوست داری؟ فرمود: لَمَّا رَأيْتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِي دِينَ مَلَائكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أنْبِيَائِه: من می بینم خدا دین فرشته ها و انبیاء را به من داده. دین فرشته ها چیست؟ توحید، شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه، ملائکه دینشان توحید است.
دین انبیاء چیست؟ توحید، حضرت ابراهیم بت شکن و مروج است. می بینم دین حضرت ابراهیم را دارم نه دین فلان شخص بشری. الان ما در دنیا گاوپرست داریم، حیوان پرست داریم، بت پرست داریم. خب می بینم خدا از میان این همه مذهب به من دینی داده که مال فرشته هایش است، مال انبیائش است. این سه تا دلیل.
اول، چرا خدا را می شناسی؟ به فسخ عزم، آن جایی که تصمیم ها نسخ می شود، نسخ می شود می فهمم من نیستم. چرا شاکری؟ به رفع بلا. چرا عارف به حق خدایی؟ محبوبت خداست؟ لقائش را دوست داری؟ خب شما یک نگاهی در داستان کربلا بکنید. من دلم می خواهد این چند شبی که خدمتتان هستم یک اسمی از بعضی از این اصحاب مظلوم کربلا ببرم، حالا خیلی ها اسمشان برده می شود ولی بعضیها کمتر نام برده می شوند.
می دانید چند تا شهید قبل از کربلا شهید شدند چند تا هم بعد از کربلا. ما شهید قبل از کربلا داریم، بعد از کربلا هم داریم. شش شهید قبل از کربلا شهید شدند، اینها اسمشان جزو شهدای کربلاست، امام حسین هم اینها را روز عاشورا صدا زد. یکی از اینها مسلم بن عقیل است، یکی هانی بن عروه است، یکی قیس بن مسهر است، یکی عبدالله رضین است که در بصره اعدامش کرد ابن زیاد، یکی عبدالله بن کثیر و پسرش است.
شش نفر ما شهید قبل از کربلا داریم و بعضی شهدای بعد از کربلا داریم. یکی از اینها سوید بن عمرو است. سوید با سین، این روز عاشورا مجروح شد. افتاد میان کشته ها دیگر از او غفلت کردند، تصور کردند مثلا کشته شده، خونی از او رفته بود. ما داشتیم در جنگ هم این اتفاق افتاد، افرادی که این اتفاق برایشان افتاد و هنوز هم من می شناسم، بعضی از اینها را از سردخانه بیرون آوردند یعنی در سردخانه که آمد دیدند بدن حرکت کرد. ما افرادی داشتیم که شهید ثبت شدند و بعد به اصطلاح دیدند بدن سالم است.
یکی از این دوستان من که زمان جنگ شهدا را می آورد می فرمود: ما شهدا را آوردیم، شش هفت تا شهید بردیم داخل سردخانه گذاشتیم. ایشان می فرمود: پسر هفت هشت ساله من هم دنبال من آمد. گفتم: نیا، یک وقت ناراحت می شوی، جنازه ها را می بینی. گفت: علاقه دارم، آمد. گفت: داخل سردخانه بدنها را گذاشتیم، این بچه ام رفت انتها، فرمود من غافل شدم از این که این بیاید بیرون، در را بستیم و آمدیم. آمدیم از سردخانه بیرون، می فرمود: به طرف خانه یک وقت نگاه کردم پسرم همراهم نیست، در سردخانه جا گذاشتم. دویدیم با سرعت که این بچه یک وقت سرما اذیت نکند. با سرعت می گفت آمدیم و در را باز کردیم بچه دارد گریه می کند می گوید: بابا! یکی از این بدنها دارد تکان می خورد و به من با دست اشاره می کند. گاهی خداوند سبب قرار می دهد، می گفت فورا آوردیم بیرون و آن آقا را به من معرفی کرد الان هست. می گفت: این اگر این بچه نمانده بود، دنبال من نیامده بود، در سردخانه گیر نکرده بود ما متوجه نمی شدیم، ما صبح می آمدیم این بدن یخ می زد در اثر سرما. ولی این وسیله ای شد بدن را آوردیم بیرون و آن آقا هم الان هست.
داشتیم، سوید بن عمرو لای جنازه ها افتاده بود. خودش تاریخ نقل می کند که یک وقتی به هوش آمد دید فریاد قد قتل الحسین بلند است، تازه اباعبدالله به شهادت رسیده. فریاد الله اکبر دشمن بلند است به شهادت اباعبدالله علیه السلام. نگاه کرد دید شمشیر ندارد اطرافش، روایت دارد دید چاقویی پیدا کرد، یک کاردی، نیزه کوچکی با همین نیمه جان بلند شد حمله کرد به اینهایی که دور بدن اباعبدالله را گرفته بودند در گودی قتلگاه بعد به چند نفری لطمه زد بعد او را به شهادت رساندند سوید بن عمرو را.
ببینید چیست این علاقه؟ این از کجا ایجاد می شود؟ خب می تواند به هر حال به عنوان یک مجروح چیزی نگوید بعد هم بگوید خب من که شرکت کردم، وظیفه ام را هم انجام داد ولی تا این حد رغبت به یاری اباعبدالله، رغبت به این موج توحید، این موج خداپرستی است در ذهن یک کسی که این را این طور در واقع علاقمند به شهادت می کند.
دو تا پسر عموی این را هم بگویم بد نیست برای شما. سیف بن حارث و پسر عمویش، دو نفرند. روز عاشورا آمدند خدمت اباعبدالله. اینها کسانی اند که اسمشان برده نمی شود، اسم حبیب و حر و اینها زیاد می آید ولی این سیف بن عمرو که حالا شاید به اشتباه بعضیها شبیب نوشتند صحیحش شاید همین سیف است، در زیارت ناحیه مقدسه هم اسمشان آمده. این دو روز عاشورا آمدند خدمت اباعبدالله گریه کنان.
آقا فرمود: چرا گریه می کنید؟ ببینید عبارت را گفتند: والله ما علی انفسنا نبکی، آقا جان! به خدا ما برای خودمان گریه نمی کنیم و لکن نبکی علیک، گریه ما برای غربت شماست، برای مظلومیت شماست. نراک قد احیط بک و لا تقدر ان نمنعک: می بینم سی هزار آدم محاصره ات کردند و کاری از ما نمی آید، ما نمی توانیم این محاصره را بشکنیم، دلمان می خواهد شما را از این صحنه بیرون ببریم، نمی توانیم. آقا فرمودند: بروید، لارجو ان تکونوا ان ساعه قریری العین: از خدا می خواهم به زودی به لقای خدا برسید، رفتند به شهادت رسیدند.
ببیند اینها همه تجلی توحید است، تجلی باور است. در روایت داریم بگذارید این حدیث را برایتان بخوانم. مَن كانَ باللّه ِ أعْرَفَ كانَ مِن اللّه ِأخْوَف: هر چه معرفت انسان به خدا بیشتر باشد خداترس تر است. هر چه معرفت انسان به خدا بیشتر باشد رغبتش به ملاقات خدا بیشتر است. خود خدا در قرآن می فرماید به یهود. آخر یهودیها می گفتند ما پسر خداییم، ما دوست خداییم. قرآن می فرماید: إِن زَعَمْتُمْ، اگر فکر می کنید شما اولیای خدایید، إِن زَعَمْتُمْ، سوره جمعه است دیگر، گمان می کنید شما بچه خدایید، ولی خدایید، دوست خدایید. فَتَمَنَّوُاْ المَْوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ، کسی که خدا را دوست دارد از مرگ نمی ترسد. وَ لَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ، نمی گویید این را، این ادعای شما که ما اولیای خداییم دروغ است.
آقایان عزیز! خواهران گرامی! یکی از درسهای کربلاست که اباعبدالله علیه السلام، شما فقط دنبال کنید در حرفهایش ببینید چقدر سخن از خداست، چقدر سخن از توحید است. صبح عاشورا: اللهم انت ثقتی، گودی قتلگاه چه فرمود؟ رضا برضائک، صبرا لبلائک.
من در جمع حاجیها امسال در مکه عرض کردم گفتم: ببینید قرآن در سوره آل عمران می فرماید حضرت ابراهیم وقتی خانه را ساخت با پسرش، معمار ابراهیم است، بنا ابراهیم است، کارگر اسماعیل است. این دو خانه را ساختند، آماده کردند قبل از آنی که به مردم بگویند بیایید حج، قبل از آنی که حتی به خدا بگویند خدایا! به ما مناسک را یاد بده، ما بتوانیم مناسک را انجام بدهیم هنوز هیچ اقدامی نکردند، تازه خانه کعبه را تجدید بنا کردند، آماده کردند
خدا می فرماید: ابراهیم یک دعایی کرد، تکیه داد به کعبه یک دعایی کرد: اللهم تقبل منا، خدایا قبول کن از ما، این همان حرفی که زینب کبری در قتلگاه زد. من تقاضا می کنم این آیه را ببینید سوره آل عمران، قرآن کریم پنج تا دعا از زبان حضرت ابراهیم وقتی خانه را ساخت نقل می کند. اولی اش این است: اللهم تقبل منا، خدایا از ما قبول کن. بعد از خدا خواست ارنا مناسکنا، بعد از خدا خواست تب علینا، توبه مان را قبول کن، مناسک به ما یاد بده. بعد از خدا خواست ما را تسلیم کن.
اولین حرفی که زد تا بنای اش تمام شد: اللهم تقبل منا و این هم را همیشه یاد بگیرید، این همیشه در ذهنمان باشد این قبول، این که بدانیم این کار و الا عبادت بدون روح ما خیلی داریم! این قدر همین هایی که امروز دارند دنیا را با اسلام بد می کنند، به اسم اسلام دارند مسلمانها را قتل عام می کنند اینها هم خب لا اله الا الله روی پرچمشان نوشته، اینها هم با قرآن آمدند جلو، با دین آمدند جلو این طور دارند دنیا را به چالش می کشند، این قدر دارند جنایت در دنیا می کنند.
اگر سالها اسرائیل می خواست برنامه ریزی کند برای ضربه به مسلمانها به اندازه ای که این داعشیها دارند لطمه می زنند شاید نمی توانست. خیلی راحت دارند اسلام خشن تکفیری را در دنیا در مقابل اسلام رئوف سهل، در مقابل اسلام مهربانی دارند ترویج می کنند. معلوم است دست دشمن است، معلوم است این همه امکانات و این همه سلاح و این همه نیرو و این همه زمینه بیش از شصت درصد نیروها مال عربستان است، اینها امسال در عرفات هم خودشان را نشان دادند. مگر می شود یک نیروی این طوری تروریست بدون هماهنگی بیاید در عرفات پرچم علم کند؟ بیاید فریاد بزند در مکه خودش را نشان بدهد؟ اینها معلوم است حساب شده است.
این حرکت علیه دین و علیه اسلام اینها به خاطر این است که چهره اسلام را خراب کند. اسلام را چرا به ما گفتند از مسیر قرآن، سنت و اهل بیت؟ رسول خدا می دانست اتفاقهایی که در آینده می افتد لذا فرمود: دو تا چیز، دو تا چیز قرآن، اهل بیت. اگر از کانال امیرالمؤمنین توحید بیاید بیرون، توحید ناب است. اگر از کانال امام حسین بیاید بیرون توحید ناب است.
این یکی از اصول حاکم در نهضت عاشوراست. اصل توحید، اصل خداباوری. عزادار امام حسین هر شبی که جلوتر می رود خداباورتر باید بشود، تعبدش به خدا بیشتر بشود، هر چه در زندگی اباعبدالله غور می کند رغبتش به خدا فراوان تر و بیشتر باید بشود.
خدایا به آبروی اباعبدالله قسمت می دهیم عزاداری ما، عبادت ما، اعتقادات ما، پیروی ما از اهل بیت قبول بفرما.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک
شب دوم ماه محرم است. مثل فردایی اباعبدالله علیه السلام وارد سرزمین کربلا شد. سرزمینی که انبیاء در آن اشک ریخته بودند، اولیاء در آن گریه کرده بودند. بیست و سه سال قبل از این بابایش امیرالمؤمنین روی این خاک اشک ریخته بود، گریه کرده بود. این خاک را بوییده بود، این خاک را بوسیده بود، این خاک آشنا بود. حتی این خاک را پیغمبر یک مقدارش را در شیشه کرده بود به ام سلمه داده بود گفته بود: ببین این خاک پیش تو باشد، یک روزی این خاک خون می شود، آن روز حسین من به شهادت می رسد. خاک کربلا، نام کربلا برای انبیاء، برای اولیاء الهی، برای ائمه آشنا بود. فردا کاروان به این سرزمین رسید به اذن خدا اباعبدالله دستور نصب خیمه ها را داد، دستور فرود آمدن داد.
عزیزان من! برادران عزیز! خواهران گرامی! می دانید ورود اهل بیت به کربلا با شکوه بود چون همه بودند. دور تا دور عقیله بنی هاشم محرمها داشتند، دور تا دور رباب را محرمها داشتند، دور تا دور زن و بچه اباعبدالله را محرمها داشتند. اباعبدالله ابتدا دستور داد خیمه های بنی هاشم، خیمه های اصحاب جلوتر، خیمه های خانواده اش را در قلب خیمه ها زد. جایی زد که محفوظ باشد، محفوظ بماند، اینها مورد تعرض دشمن قرار نگیرد.
هر ورودی یک خروجی هم دارد، هر کس هر کجا می رود یک روزی هم از آن سرزمین بیرون می آید. می دانید چه می خواهم عرض کنم؟ می خواهم عرض کنم مثل فردایی این کاروان وارد شد، در سرزمین کربلا فرود آمد. روز یازدهم هم دارد کاروان خارج می شود، چه خروجی! چه خروجی!
یک نگاهی کرد زینب کبری، این تعبیر را آوردند بعضی جاها من یادم نیست در مقتل جایی دیدم یا نه، اما این تعبیر آمده اگر زبان حال است، حال قال است، هر چه هست نباید تعبیر نادرستی باشد. یک نگاهی کرد به کنار نهر علقمه، اخی العباس، داداشم برادرم تو مرا سوار کرد حالا برخیز آخر تو مرا پیاده کردی، حالا برخیز خواهر را سوار کن.
آمد کنار گودی قتلگاه همه را سوار کرده عقیله بنی هاشم، یک نگاهی کرد داداشم، حسینم، برادرم برخیز! آنهایی که دور زینب را گرفتید عقیله بنی هاشم سوار بشود بلند بشوید ببینید زینب تنها مانده. راوی می گوید: عقیله بنی هاشم وقتی می خواست از کربلا برود یک روضه خواند در گودی قتلگاه، دوست گریه کرد، دشمن هم گریه کرد. فوالله بکت و ابکت کل عدو و صدیق. حسینم بلند شو برادر!
به سوی شام و کوفه ام
چه ظالمانه می برند
نمی رود ولی مرا به تازیانه می برند
سر تو را به نیزه ای نشانده دشمن علی
نمی روم ولی مرا به این بهانه می برد
بدنت مرا نگه داشته، سرت مرا به طرف شام و کوفه می کشد. صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک یابن رسول الله.