اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأنبِیَاءِ وَ المُرسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبیبِ إلَهِ العَالَمینَ و شفیع ذنوب مُذنبین أبِی القَاسِمِ المصطفی مُحَمَّدٍ وَعَلَى أهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ سیَّمَا بَقیَّهِ الله فِی الأرَضین فَااللَّعْنَهُ اللَّهِ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ
توفیقی شد این روزها بحثی را در رابطه ی با مخالفان حرکت اباعبدالله علیه السلام مطرح می کردیم دلایل مخالفت آن ها را و پاسخ های امام حسین را توضیح می دادیم خلاصه ی بحث روزهای گذشته ی ما این بود که افرادی هم در مدینه و هم در مکه هم در مسیر با رفتن اباعبدالله به عراق مخالف بودند این ها همه مغرض هم نبودند بعضی هایشان ناصح بودند و مشفق بودند،خیرخواه بودند بالغ بر بیست نفر تقریباً از امام خواستند که به عراق نرود منتها هر کدام با یک انگیزه ای که دیروز راجع به امّ سلمه صحبت کردیم راجع به عبدالله ابن عباس و دیگران روزهای قبل صحبت کردیم امروز چند جمله ای راجع به مخالفت محمد حنفیّه برادر اباعبدالله علیه السلام یک نکاتی را خدمت شما عرض می کنم اولاً یک چند جمله ای راجع به شخصیّت محمد حنفیه من محضر شما بگویم بعد وارد آن مخالفت و وجه مخالفت او شوم.
محمّد حنفیه سال شانزدهم هجری متولّد شده مادرش هم زنی است به نام خوله بنت جعفر قیسی ایشان از فرزندان امیرالمومنین علیه السلام است که بیست و چهارتا فرزند داشته چهارده تا فقط فرزند پسر دارد محمد حنفیه که متاسفانه هیچ کدامشان هم در کربلا حضور ندارند یعنی حالا روایت است الفتوح را برای شما می خوانم که دلیل نیامدن فرزندان او در آن جا اشاره شده این شخصیّت سال هشتاد و یک هجری هم از دنیا رفته یعنی حدود بیست سال بعد از حادثه ی کربلا محمد حنفیه از دنیا رفته چند تا داستان دارد در تاریخ من این ها را اشاره می کنم هیچ قصد جسارتی هم نیست ما داریم تاریخ نقل می کنیم تا برسیم به دلیل مخالفت محمد حنفیه با امام علیه السلام یعنی مخالفت از این که به عراق بروند درواقع داستان مربوط به فرزندانش.در بعضی از نقل های تاریخ ها آمده است که این که دارم عرض می کنم صاحب تاریخ صفین نصر ابن مزاحم که دویست و دوازده از دنیا رفته یعنی کتاب برای هزار و دویست سال پیش است می گوید
در جنگ جمل ایشان حمله کرد به سپاه عایشه اما خب موفق نبود چون تک تیرانداز های دشمن تیراندازی می کردند یکی دوبار رفت و برگشت بعد امام حسن و امام حسین علیه السلام رفتند و آن داستانی که شنیدید امام حسن شتر عایشه را کاری کرد که بیافتد و به هر حال جنگ تمام شد با این برخورد امام این جمله ی امیرالمومنین راجع به محمد حنفیه است فرمود:این النجم من الشمس والقمر ایشان را تشبیه کرد به ستاره و امام حسن و امام حسین را به خورشید و ماه فرمود:ستاره کجا و خورشید و ماه کجا؟البته آقا فرزندش هست سفارشش هم کرده فرمود:قد اغنی و ابلی زحمت کشید و تلاش کرد و لهو فضل و لا ینقص فضله فضل الصاحبین
اجرش پیش خدا زحمتش را کشید نگفت نمی روم شمشیر دست گرفت حمله کرد به سپاه دشمن اما خب آن جایگاه صاحبیه امام حسن و امام حسین را ایشان ندارد اصحاب وقتی این جمله را شنیدند گفتند:والله انّا لا نجعلهُ کالحسن و الحسین.
آقا ما هم فرزندان شما را با هم فرق می گذاریم محمد حنفیه با امام حسن و امام حسین یکی نمی دانیم همین که خودتان می فرمایید:این النجم من الشمس و القمر.ستاره کجا و خورشید و ماه کجا؟
نصر ابن مزاحم می گوید:در صفین یک روز عبیدالله ابن عمر پسر خلیفه ی دوم آمد به میدان محمد حنفیه گفت:بابا اجازه بده من بروم مقابلش لباس پوشید و شمشیر گرفت چند قدمی که رفت آقا برگرداند او را فرمود:بگذار خودم بروم.حضرت لباس پوشید و رفت عبیدالله ابن عمر گریخت تا دید خود حضرت امیر آمده نایستاد برگشت ایشان می گوید:محمد حنفیه گفت:بابا چرا شما رفتید؟گفت:پسرم تو را بکشد تو را مقابل او هماورد ندیدم به خاطر این خودم رفتم که جمله ای گفت:حالا تعریف از پدرش کند گفت:بابا او که هماورد شما نیست او پدرش هم که خلیفه دوم بود اگر مقابل شما می ایستاد حریف شما نمی شد آقا فرمودند:لا تقول فیه الّا خیرا.معلوم می شود حفظ یک جریانی بوده حالا کاری با آن نداشته باش الان بحث خلیفه ی دوم نیست این را نصرابن مزاحم در همین کتاب صفینش نقل می کند.
روایتی دارد که سندش هم خوب است این را هم بگویم در کافی شریف می خواهم یک مقداری با محمد حنفیه و پیشینه اش آشنا شوید عرض کردم سال شانزده هجری از مادری به نام خوله بنت جعفر به دنیا آمده تا هشتاد و یک هم عمر کرده بیست و چهارتا فرزند داشته چهارده تا پسر داشت و این پیشینه ی ایشان است در تاریخ این روایتی که می گویم مرحوم کلینی در کافی آورده خوب دقّت کنید.
قنبر می گوید:یک روز امام حسن مرا خواست فرمود:زود به برادرم بگو که بیاید می گوید:من هم با سرعت خودم را رساندم چون آقا فرمود:اُدعوا لی محمد ابن علی زود محمد ابن علی یعنی محمد حنفیه را که بیاید خودم را رساندم این قدر با سرعت گفتم عجل ابامحمد زود بیا ایشان فکر کرد امام حسن حالش بد شده می گوید آن قدر با سرعت حرکت کرد که بند کفش را نبست فَعجّل محمد ابن با سرعت خودش را رساند خدمت امام حسن و آقا فرمود:برادر بنشین کارت دارم روایت نزدیک یک صفحه است مفصّل است من همه اش را نمی خوانم
امام مجتبی رو کرد به محمد حنفیه فرمود:ببین برادر عمی عَلمت ان الله جعل ولد ابراهیم ائمّه بچه های ابراهیم بعضی هایشان امام شدند همه شان نشدند خدا فرمود:امامت به همه ی آن ها نمی رسد خدا صلاح دید بعضی از آقا دارد برایش مقدمه چینی می کند بعضی از بچه های حضرت ابراهیم مثل اسماعیل،مثل اسحاق و الّا حضرت ابراهیم دلش می خواست همه شان گفت:خدایا ذریّه ی من امام می شوند؟خطاب شد نه آن هایی که ظالم باشند نه ظلم تلبّس به ظلم هم نباید داشته باشند عصمت شرط آن است ببین برادر خدا بچه های ابراهیم را بعضی هایشان امام قرار داد
فضّل بعضهم علی بعض این ها با هم فرق می کنند مثلاً اسماعیل و اسحاق یعقوب و یوسف حتّی برادرهای یوسف این ها بچه های ابراهیم این ها مگر یکی هستند؟یوسف با برادرهایش یکی است؟بعضی هایشان بر بعضی ها ترجیح دارند یا محمّد انّی اخافُ علیک الحسد متن روایت است من یک خرده از بحث حسادت درباره ی تو می ترسم.می ترسم من پایم برود گنار یک وقتی با امام حسین در بحث امامت بین شما اختلاف پیش بیاید انّی اخافُ علیک الحسد بعد آقا یک کار عاطفی کرد فرمود:من این را به تو بگویم تو جنگ جمل یوم البصره پدرم امیرالمومنین مرا و برادرم امام حسین را خواست فرمود:جان من و جان شما و جان این محمد حنفیه هوای این را داشته باشید دوستش داشته باشید من این را به شما بگویم ما تو را دوست داریم پدرم امیرالمومنین فرمود:من احبّ ان یبرّنی فی الدنیا و الآخره فالیبرّ محمد ولدی.
هر کسی که می خواهد به من نیکی کند این فرزند من نیکی کند در دنیا و آخرت سفارش تو را پدرمان امیرالمومنین یوم البصره به ما فرمود.فکر نکنی که ما می خواهیم تو را حذف کنیم ولی مواظب باش لا تعارض حسینا بعد از امام با امام حسین در موضوع امامت درگیر نشو.گریه افتاد خیلی گریه افتاد گفت:برادر انتَ امامی و انت وسیلتی الی رسول الله ما که بچه های پیغمبر نیستیم شما وسیله ی ما هستید پیش پیغمبر شما امام من هستید والحسین اعلمنا علماً اصقل حلما اقربنا من رسول الله رحماً کان فقیه ان قبل یخلق امام حسین قبل از این که خلق شود فقیه بود یفهم وحی قبل انزل وحی را می دانست قبل از این که نازل شود عالم ترین است،فقیه ترین است،آگاه ترین است و قرا الوحی قبل از ینزل شروع کرد به تعریف از امام حسین آقا فرمودند:پس خیالم راحت شد محمد حنفیه از خانه ی امام حسن رفت.
یک چنین آدمی است یعنی یک شخصیتی است در عین حالی که آقا به او تذکر می دهد اخاف عیک الحسد در عین حالی که حضرت می فرماید:این النجم ایشان با امام حسن و امام حسین فرق می کند آن ها شمس و قمر هستند در عین حال یک آدمی است حضرت امیر سفارشش را کرده خب ایشان دو جا در جریان کربلا با امام حسین گفتگو دارد
۱-در مدینه.
۲-در مکه.
در مدینه آقا وقتی زن و بچه اش را آماده کرد برود آمد خدمت آقا آقا به برادرشان فرمودند:من دارم می روم گفت:برادر انت احبّ الناس الیه و اعزّهُ زیر این آسمان کسی به اندازه ی شما برای من محبوب و عزیز نیست خیلی شما را دوست دارم من پیشنهادم به شما این است است از این شهر به آن شهر برو اما عراق نرو اول برو مکه اگر گذاشتند که مکه بمانی بمان نشد برو یمن یمن نشد او بعض النواح البرّ بیابان ها و جا های مختلف اما عراق نرو لا تخرج الیه العراق.
جاهای مختلف آقا فرمودند:من جدّم را خواب دیدم فرمود:یا حسین اُخرج الی العراق برو سراغ مردم عراق برو آن جا با همین جوابش را داد که من روز اول توضیح دادم جواب های امام حسین به بعضی ها اجمالی است تفصیلی نیست این یک ملاقاتی است محمد حنفیه با امام حسین داشته در مدینه یک ملاقات هم در مکه کرد که دیگر ایشان از مکه آمد مدینه دیگر نایستاد روزی که امام حسین زن و بچه اش را برداشت از مکه برود بیرون آمد خدمت ابی عبدالله علیه السلام گفت:آقا من از شما تقاضا می کنم نروید پسرهایش هم دورش بودند
که این جا صاحب الفتوح می گوید:امام فرمودند:حالا تعبیر امام این بود که بگذار این بچه ها بیایند گفت:نه من دوست ندارم به این ها ضربه ای وارد شود فغضب الحسین علیه السلام امام از این حرفش ناراحت شد چهارده تا فرزند دارد حتّی بعضی از این ها بعداً یکی از این ها که حسن ابن محمد حنفیه است موروج الذهب نوشته عبدالله ابن زبیر این را یک زندانی فرستاد مظلم و موحش این قدر شکنجه کرد این را.عبدالله ابن زبیر یک سری این بچه های ایشان تحت شکنجه قرار داد اما هیچ کدام در کربلا حضور پیدا نکردند و متن تاریخ است حالا در همین دانشنامه ی امام حسین هم جلد سوم آوردند آقایان که امام غضب الحسین علیه السلام حالا این جا است که آدم عرض کردم که محمد حنفیه مورد تکریم ائمه بود حضرت امیر سفارشش را کرده اما شما این را بگذارید کنار پسر های ام البنین چهارتا فرزند یک جا فرستاد کربلا بعد هم می گوید: کلّهم و من تحت الخضرا بفداءالحسین.جایگاه ها یک مقداری روشن می شود و ایشان آمد به مدینه.
مرحوم مامقانی توجیه دارد که ایشان کربلا نبود خودش بیمار بود بعضی گفتند مامور بود از طرف امام حسین بماند در مدینه ولی حتی امام سجاد هم از کربلا برگشت اول کسی که در آغوش گرفت محمد حنفیه بود که گفت:یابن اخی این اخی؟برادرم چه شد؟ایشان خبر شهادت داد خیلی گریه کرد اواخر عمرش هم آمد مکه حمایت هم می کرد از قیام مختار حمایت کرد از قیام مدینه حمایت کرد هر جریانی که به خون خواهی امام حسین بود ایشان حمایت کرد تا سال هشتاد و یک که از دنیا رفت این شخصیت محمد حنفیه است و وضعیتی که حالا من گفتم.
یک نامه ای امام حسین همین روزها نوشته به محمد حنفیه من این را بگویم و دیگر بحث را جمع کنم این نامه ظاهراً پنج یا ششم محرم صادر شده مِن حسین ابن علی علیه السلام الی اخیه.هیچ در این نامه ها و در این کلام ها همیشه با احترام با محمد حنفیه با اهل بیت برخورد کردند حتی خود سیدالساجدین علیه السلام در تمام این سال ها.
ببینید ما امروز هم داریم شما اگر یک روان شناسی در جامعه داشته باشید ما همیشه داشتیم بالاخره رتبه ی آدم ها یکی نیست یعنی شما نمی توانید مثلاً ابن عباس،ابن زبیر،عبدالله ابن جعفر،احنف امروز هم ما داریم احنف ابن قیس نمی شود گفت:آدم بدی است نه ما دیروز گفتم برای شما ابوبکر ابن عبدالرحمن مخزومی جزو فقها ی سبعه ی مدینه است راهب قریش است نود و چهار سال به زهد زندگی کرده اما امام حسین را یاری نکرده و به امام می گوید:شما هم نرو الان هم ما برخورد می کنیم در این جریان های کشور خودمان در دنیا یعنی آدمی که اصلاً برایش مهم نیست دارد چه اتفاقی در یمن می افتد مهم نیست دارند چجور به شهادت می رسانند بچه های مردم را مهم نیست و این خیلی مهم است که یک انسان در جریانات مربوط به پیرامون خودش به قول شهید مطهری شمر امروز بشناسد جنایت می کنند اسرائیلی ها،دارند جنایت می کنند آل سعود موضع بگیرد حرف بزند دفاع کند این ها درس است این ها تکرار می شود تاریخ یک جریان ثابتی است منتها آدم ها و مهره هایش فرق می کنند این نامه را بگویم و شما را دعا کنم نامه یک خط بیشتر نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
اتفاقاً تصادفاً یک مرتبه امروز برخورد کردم دیدم این نامه در خطبه ی صد و هشتاد و هفت تهج البلاغه شبیه اش راجع به عمّار از امیرالمومنین آمده آخر آدم وقتی می گردد خیلی حرف های امام حسین در کلمات
پدرش امیرالمومنین است من این را نمی دانستم امروز تصادفاً داشتم نهج البلاغه را می گشتم یک مرتبه ب خورد کردم که این فراز فرمایش امام حسین در خطبه ی نهج البلاغه راجع به عمّار حضرت امیر آورده به مناسبتی.
جمله این است.
بسم الله الرحمن الرحیم
برادر محمد حنفیه کانّ الدنیا لم تکن و کانّ الآخره لم تزل.
آنی که حضرت امیر دارد این است کّانّهم لم یکونوا لدنیا عمارا و کانّ الاخره لم تذلّهم دارا.
شبیه این جمله که طبیعتاً این جمله ی وجود مقدس امام حسین از پدرش امیرالمومنین گرفته شده.آقا من اصلاً فکر می کنم از اول دنیایی نبوده و از اول آخرت بوده امام حسین پنجاه و چند سال عمر کرد حالا بیعت می کرد، سکوت می کرد،تسلیم می شد یک بیست سال دیگر هم رویش چه می شد اسلام از بین می رفت دین از بین می رفت عفاف از بین می رفت ظلم تثبیت می شد سلطنت مشروع می شد این خیلی مهم است ببینید شما فکر کردید چند شب پیش مسجد اعظم گفتم تمام این هایی که با امام حسین نیامدند و یا آمدند و یا مخالف امام حسین بودند همه شان ده پانزده سال بیست سال پر پرش سی سال بعد امام حسین زندگی کردند محمد حنفیه هشتاد و یک از دنیا رفت بیست سال بعد از کربلا عبیدالله حرّ جوفی که آقا را یاری نکرد شصت و هفت از دنیا رفت یعنی شش سال بعد از کربلا بعضی هایشان سه سال و بعضی هایشان پنج سال شما یک نگاهی کنید احنف ابن قیس سال هفتاد خرده ای یک سری از این ها در مدینه در قیام حرّه از بین رفتند هیچ کدام نماندند یعنی برادر من دنیا برایم مهم نیست این امیری بر دنیا مهم ترین ویژگی ابی عبدالله است این همان جمله ی امیرالمومنین است که فرمود
مردم در دنیا دو دسته هستند
۱-عده ای خودشان را می فروشند.
۲-یک عده ای خودشان را می خرند.
آن کسی که خودش را فروخت مثل عمر سعد بدبخت است آن کسی که خودش را خرید مثل حرّ نجات پیدا می کند من حدیث را بخوانم.
الناس فیها رجلان ببینید ما یک سرمایه ای داریم عمر و یک نیازهایی داریم یک عملکردی داریم این سه تا را باید مدیریت کنیم این سرمایه ی عمر یک علامه ی امینی می شود و یکی هم در آن افرادی می شود شما در تاریخ می بینید دیشب در رزمندگان گفتم گفتم این همه آدم بد ما در تاریخ داریم چرا خدا گیر داده به ابولهب؟خب تبّت یدی ابوجهل،تبّت یدی ابوسفیان.ابوجهل که راس مشرکین است ابوسفیان که رئیس مشرکین است چرا خدا در قرآن گفت تبّت یدی ابولهب؟تا حالا فکر کردید چرا خدا در قرآن به ابولهب گیر داده؟
بسم الله الرحمن الرحیم تبت یدی ابولهب چرا؟می خواهد بگوید عموی پیغمبر بودن امتیاز نیست زن عموی پیغمبر بودن امتیاز نیست حمّاله الحطب این خیلی حرف مهمی است یعنی علت این که خدا از میان مشرکین در قرآن شما می دانید که اسم خیلی نیامده ابوجهل بوده ابوسفیان بوده عتبه بوده شیبه بوده این هایی که سران مشرکین اما یکی از این ها را خدا علم کرده آن هم عموی پیغمبر است یعنی چه؟یعنی آن چیزی که ارزش دارد انتساب نیست این که امام صادق فرمود:ولایت من به امیرالمومنین مهم تر از ولادت من است
آقا مردم در این دو دنیا دو دسته هستند رجلان رجلُ باع فیها نفسه یکی خودش را فروخت مثل عمر سعد ملعون فَأَوْبَقَهَا شد اسیر و رجل ابتاع نفسهُ یکی نه خودش را خرید یافت فعتقها مردم در دنیا یا اسیر هستند یا امیر،حرّ امیر بود عمر سعد اسیر بود کربلت صحنه ی امارت و اسارت است،کربلا صحنه ی رشد و رکود و انحطاط است بعضی ها رفتند بالا و بعضی ها درجا زدند و بعضی ها سقوط کردند قرآن می فرماید:بلعم باعورا باید رشد می کرد اما اول رکود کرد بعد سقوط کرد
ولَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ
این طور هست یا نیست؟من از خودم در نمی آورم ببینید ما باید می بردیم او را بالا اما اخلد متوقف شد و اتبع الهوا و سقوط کرد حالا حقّش نیست بگوییم والمثله کالمثل الکلب.استفاده نکرد.جالب هم هست بعضی جاها این جمله را گفتم این روزها گفتم مقدار سرمایه مهم نیست مدیریت سرمایه مهم است.
یکی چشم ندارد یکی پا ندارد یکی پول ندارد همه که با هم مساوی نیستند اگر مردم مساوی بودند هلاک می شدند مهم نیست سرمایه ی شما چیست ممکن است یک لعمه خوانده باشد و کسی هم مرجع تقلید باسد این چقدر از این استفاده می کند و آن چقدر از آن.هر کسی به اندازه ی داشته های خودش ببینید سلیمان دارد ایّوب هم ندارد آن فقیر است و آن غنی مهم نیست آخر ما الان می دانید بیشتر در زندگی هایمان همه اش مقایسه می کنیم اگر خدا را ما را هم معصوم قرار می داد ما هم می شدیم حضرت علی برو جمع کن آقا حضرت علی بله خلقکم الانوارا اگر خدا ما را هم معصوم می آفرید بنده ی خدا تو یک نماز صبح سنگینت است او هزار رکعت شبانه روز نماز می خواند عصمت خدادادی است ولی خلاقیتش در معصوم است زمینه اش در معصوم است اگر ما هم ثروت سلیمان را داشتیم آقاجان شما همین که داری انفاق کن یکی از فراکنی ها در مردم این است که به جای استفاده از سرمایه های موجود دنبال سرمایه های مفقود می گردد بله آقا اگر ما هم این دفتر و دستک داشتیم آقا دفتر و دستک نمی خواهد در همین چیزی دارید را از آن استفاده کن از همین زبان و بیانت چقدر لذا هیچ گاه در سرمایه ها مقدار مهم نیست مدیریت.جون مگر با علی اکبر یکی است؟خیلی تفاوت دارد اما چه کار کرده که یک رتبه رسیدن در صورت گذاشتن امام حسین بلد بوده چگونه از این سرمایه استفاده کند.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک ظهر عاشورا ایستاد به نماز سپاه دشمن ببینند حسین نماز می خواند خب آقا در خیمه می خواندید نه ببیند این ها به پدرش علی هم می گفتند نماز نمی خوانده یک نانجیبی عمر سعد گفت:به هم بزنید این نماز را برای این که اول گفت:مهلت دهید او پسرش از خودش خبیث تر بود گفت:بابا اگر گذاشتید این ها نماز بخوانند همه چیز خراب می شود لشکر می گوید این ها مسلمان هستند با مسلمان که نمی شود جنگید نمازشان را به هم بزنید یک کسی را فرستاد عده ای تیر زدند و عده ای هم جنگ روانی کردند یکی از آن هایی که جنگ روانی کرد گفت:حسین نماز شما قبول نیست جانم به فدای حبیب شمشیر را گرفت آمد جلو گفت:نماز حسین قبول نیست؟او را به درک واصل کرد وقتی این کشته شد اذان ظهر عاشورا موقع نماز فکر می کنم حبیب به نماز هم نرسید آن روز دیگر محاصره اش کردند ابی عبدالله وقتی سلام نماز را داد آمد بالای سر حبیب دید حبیب دارد جان می دهد یک جمله ای گفت من هر وقت کربلا می روم این جمله را کنار قبرش می گویم خوش به حالت چه کرد ابا عبدالله با تو لِلَّهِ دَرُّكَ يا حَبِيبُ یا حبیب لقد كنت تختم القرآن في ليلة واحدة وأنتَ فاضل.
تو فاضل بودی خدا جزای خیرت دهد شاید می خواهد بگوید:حبیب زینب مرا خوشحال کردی چون حضرت زینب به امام حسین گفت:این ها دارند لشکر می فرستد لشکر ما کی می آید روزی که حبیب آمد آقا فرمود:این لشکر من است این هم لشکر من آقا سر حبیب را به دامن گرفت لِلَّهِ دَرُّكَ يا حَبِيبُ یا حبیب این جمله را در شانش گفت حبیب هم یک نگاهی به چهره ی اباعبدالله کرد می گویم حبیب ابن مظاهر رفتی ولی اربابت در گودی قتلگاه یک نگاه به اطراف کرد من احدا باصحاب یک وقت صدا زد یا مسلم ابن عقیل یا هانی ابن عروه حبیب را صدا زد مسلم را صدا زد تو سر روی دامن ابی عبدالله جان دادی ولی می دانی اربابت فخذ خدّه علی رمل تراب سرش را گذاشت روی خاک کربلا یوم علی صدره المصطفی و یوم علی وجهه الثری لا یوم یومک یا اباعبدالله لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم